«در انتظار یک رویا...»
#س_ع
(مامان یه دختر ۴ساله، #محمدحسین و #علی ۹ماهه)
سال قبل همین روزها دو قلو باردار بودم. حدس میزدیم که بچهها یکی دختر و یکی پسر باشن. کلی اسم آماده کرده بودم.🤭
روز سونوگرافی، دکتر برای بار آخر صدای قلب بچهها رو هم چک کرد. وای چه صدای قشنگی داشت، دلم غنج رفت. دکتر گفتن خب تموم شد، بلند شو. گفتم پس جنسیت بچهها چی شد؟ گفتن هر دو تا پسرن!
با اینکه همیشه طرفدار دخترها بودم، یه مرتبه از شنیدن خبر دو تا پسر ذوقزده شدم و خندیدم.🥰
دکتر مادرم رو صدا زدن تا کمکم کنن روی ویلچر بشینم، استراحت مطلق بودم و دکتر توصیه کرده بودن حتی یه قدم هم راه نرم.🥲
توی راه به همسرم و مادرم خبرو گفتم، همه کلی خندیدیم. همزمان با من، خانوم برادرم هم پسر باردار بود. ته دلم نگران دخترم شدم که همبازیهاش همه پسرن، ولی با خدا قرار گذاشتم که انشاءالله دوقلوها سالم باشن، دوباره باردار بشم تا شاید دخترم هم، همبازی پیدا کنه.
روزها گذشت و رسیدیم به روز عاشورا. من و مادرم توی خانه مونده بودیم. از تلویزیون روضهها رو میدیدم و اشک میریختم. با امام حسین (علیهالسلام) قرار گذاشتم که انشاءالله بچههام سالم9 باشن، من هم اسم یکی رو علی و اون یکی رو محمدحسین بذارم.
بچهها که به دنیا اومدن، رفتن NICU. من هم، تنها، توی بخش بودم.🥺
صدای گریهٔ نوزاد رو از اتاقهای کناری میشنیدم و توی دلم غصه میخوردم. به سختی از روی تخت بلند میشدم. پرستارها گفته بودن هر وقت بتونم راه برم، میتونم بچهها رو ببینم. فقط یه عکس از اونها دیده بودم.😞
بالاخره بچهها رو دیدم. قرار گذاشتیم اسم قل کوچیکتر محمدحسین باشه.
بغلش گرفتم. خیلی کوچیک و سبک بود. لولهٔ اکسیژن رو با دست دیگهم نزدیک دماغش گرفتم. سرش اندازهٔ یه مشت بود. تمام استخونهای دندهش پیدا بود. اونقدر انگشتهاش کوچیک و ظریف بودن که میترسیدم بشکنن!
ولی آه از این که این دست و پاهای کوچیک، پر از سرم و چسب بود. همسرم چند تا عکسی همون موقع از محمدحسین گرفت. همونهایی که الان تنها مونس دلتنگیهام هستن. علی اون روز زیاد وضعیت اکسیژنش خوب نبود و پرستارها گفتن بهتره از دستگاه بیرون نیاد.
هر روز دو نوبت به بیمارستان میرفتم. توی راه صلوات میفرستادم و وقتی بچهها رو میدیدم، اول برای هر کدام حمد و آیتالکرسی میخوندم.
شبها که میخواستم محمدحسین رو سر جاش توی دستگاه بذارم، با صدای ضعیفش گریه میکرد و من هم پابهپاش اشک میریختم. هر شب ۱۰۰ صلوات هدیه به حضرت رباب میکردم تا برای بچههام مادری کنن تا کمتر گریه کنن.😭
روز ۵ بود که پرستارها خبر دادن بچهها میتونن شیر بخورند.🥹 خوشحال شدم و همینطور که دعای آلیاسین میخوندم، برای بچهها شیر دوشیدم. اما شب گفتن فعلاً شیر نمیدیم.
محمدحسین ترشحات خونی معده داشت و علی ترشحات صفرایی.
فرداش که با دکتر بچهها صحبت کردم، پرسیدم حال بچهها خوبه؟ و دکتر بیرحمانه گفتن: نه!
وقتی نگاه منو دیدن، گفتن: انتظار دارین چی بگم؟! بگم زنده میمونن؟ نه! نمیتونم. اگه بتونن شیر بخورن شاید بشه کاری کرد.
دنیا روی سرم خراب شد، ولی یه آن به خودم گفتم ارادهٔ خدا قویتره.😔
بچهها از فردای اون روز دوباره شروع به شیر خوردن کردن و کمکم بذر امید رو توی دلم کاشتن.🥰
۹ روز از تولد محمدحسینم گذشته بود. من توی راهروهای NICU زار میزدم و امام حسین (علیهالسلام) رو قسم میدادم. هر چه التماس میکردم بذارن محمدحسینم را بغل کنم نمیذاشتن. انگار همهٔ دنیا سنگدل و بیخیال شده بودن. میگفتن دارن همهٔ تلاششونو میکنن. ولی خونریزی ریه بچهم قطع نمیشد.😭
ذکر میگفتم، دعا میکردم، خدا رو قسم میدادم تا رسیدم به اونجایی که حاضر بودم همهٔ دنیا رو کنار بذارم، فقط بچهم سالم باشه...
امروز روضه گوش میکردم. دوباره همون حس و حال سراغم اومد. یه لحظه به یاد پسرکم افتادم. محمدحسینم که از این دنیا جز درد و رنج چیزی ندید. بمیرم براش که حتی روز آخر شیر هم نخورد و از این دنیا رفت.😭
و الان من هستم و یه دنیا حسرت و دلتنگی...
اما علی جانم...
ما روزها و شبهای سختی رو در بیمارستان گذروندیم.
هر روز صبح با ظرفی که در اون کمی شیر دوشیده بودم، به بیمارستان میرفتم.
شیرم کم بود، از غم دوری محمدحسین، کمتر هم شده بود. قطره قطره براش شیر جمع میکردم. صبحها سعی میکردم زودتر از زمان تعویض شیفت برسم. اون موقع که هر پرستاری پروندههاش رو میآورد و شرح حال هر نوزاد رو برای پرستار شیفت بعد میگفت. اینجوری از اوضاع باخبر میشدم. آخه پرستارها با هم قرار گذاشته بودن تا جایی که میشه من رو در جریان اتفاقات قرار ندن تا اضطراب نگیرم.😓
👇🏻ادامه👇🏻
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
حتی یه دورهای علی افت اکسیژن پیدا میکرد و با هر بوق دستگاه، من میترسیدم. پرستار یواشکی صدای دستگاه رو قطع کرد؛ و من خودم از اینترنت طرز کار دستگاه رو پیدا کردم و درستش کردم.
هر روز یه اتفاق جدید میافتاد و من هر روز حضرت زهرا، حضرت رباب و مادر امام زمان (سلام الله علیهما) رو واسطه میکردم تا حال علی خوب بشه.😞
همیشه توی دلم شرمنده بودم از حضرت رباب که کودکشون لب تشنه شهید شد، اون وقت من برای پسرم انقدر بیتابم...😭
NICU جای عجیبیه، پره از مادرای تازه زایمان کرده که نوزادهاشون گاهی فقط یه زردی ساده دارن و گاهی بیماریهای سخت قلبی. مادرایی که یه روز میخندن و روز دیگه اشک میریزن. مادرایی که نیاز به یه هم صحبت دارن و اگه با کسی حرف نزنن، افسردگی میگیرن و یا شاید دیگه هوس بچهدار شدن نکنن.
خداروشکر روزهای خیلی سخت، گذشت. الان علی پیش منه و من حتی از گریهها و شببیدارهاش هم خسته نمیشم.🥺
و امسال دوباره ممنون روضهها هستم...
و حضرت رباب...
و منتظر خوابی که بتونم محمدحسینم رو توی رویا ببینم.😭
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
مامانای عزیز سلام
شب خوش 🌙
در ادامهی مطالعهی کتابهایی با موضوع روایتهای مادرانه، بعد از سه کتاب #بادبانها_را_بکشید ، #مادر_پروازی و #پناهم_باش میخوایم کتاب چهارم رو با هم شروع کنیم. ☺️
📚 کتاب #معجزه_بنسای
روایتهایی از زنان زیر سقف خانهها
این کتاب شامل ۲۳ روایت از ۲۳ زن 🧕 هست که نسبت خودشون رو با خانهداری 🏠 روایت میکنن و از گوشهوکنار زندگی خانهداری، باورها، دغدغهها، جهانبینیها و واگویههایی ذهنیشون برامون حرف میزنن.
هدف این مجموعه روایتها، نشون دادن جهانبینی و تفاوت برخوردهای زنان با خانهداری هست؛ اینکه بانوان چطور تو این نقش «رشد» خودشون رو فراموش نمیکنند و از ظرفیت این موقعیت استفاده میکنند.
کتاب #معجزه_بنسای به دنبال نشون دادن چهرهی بخشی از بانوان هست که امروزه کمتر دیده میشن و به شأن کارشون آنچنان که باید توجهی نشده. بانوانی که مثل یک کارگردان، زندگی دیگران رو کارگردانی میکنن تا اونها نقشآفرینی کنند و در نهایت خودشون دیده نمیشن. 💖
🗓 شروع همخوانی از شنبه ۶ مرداد
✅ اگر دوست دارین این کتاب رو همراه با هم بخونیم تشریف بیارین اینجا:
👇
🔗 https://eitaa.com/joinchat/1839989610C12ed48eb61
🔴 نسخه صوتی 🎵 کتاب بصورت رایگان موجوده. 🤩
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
#بریده_کتاب
#معجزه_بنسای
📘📘📘
یک چشمم به قابلمهٔ کوچک مسی شیربرنج است که سر نرود و چشم دیگرم به انبوه ظرفهای نشستهای که در ظرفشویی انتظارم را میکشند. شیربرنج که آماده میشود و خیالم که از صبحانهٔ دخترکم راحت میشود، خودم را مهمان اولین چای صبح روز نو میکنم، با دو تا شکرپنیر که ماهمنیر برایم از مشهد سوغات آورده. شیرینی شکرپنیرها که به جانم مینشیند، فندق توی دلم به تکان تکان میافتد. دختر دومی بیدار میشود. دست میگذارم روی شکم ورآمدهام کمی قربان صدقهاش میروم.
تا بیدار شدن اهالی خانه وقت چندانی ندارم. بسم الله را میگویم و از آشپزخانه شروع میکنم. نمیگذارم ظرفها بیش از این منتظر بمانند. شستن ظرفها و تی کف آشپزخانه و پاک کردن اجاق گاز که تمام میشود، به سالن و اتاقها میروم و آثار جنگ جهانی دیشب را یکییکی جمع میکنم: اسباب بازیهای کوچک توی کشو، بزرگترها داخل کمد، خردهنانها و کاغذپارهها توی پلاستیکی که به دستم آویزان کردهام، دست و پای عروسکهای تکهتکه شده توی سبد اسباببازیها و تکههای جورواجور گلسرها و کلاه و جوراب خرگوشی هم توی کمد لباسها. جارو را میگذارم برای بعد از بیدار شدن حلما و بابا.
دست آخر همه جا را تی میکشم. این آخری حسابی رمقم را میکشد؛ مخصوصا اگر قرار باشد حاصل خلاقیت دختر را در استفاده از پاستیل روی سرامیک پاک کنم. برنج را که برای ناهار ظهر بخیسانم و بستهٔ گوشت را که از فریزر بگذارم بیرون، تمام میشود.
ولو میشوم روی کاناپه. دوروبَرم را برانداز میکنم. تمیزی و نظم نسبی خانه (تا زمان بیدار شدن و آغاز شیطنتهای دخترک) راضیام میکند، راضی راضی که نه ...
راستش، یک چیزی توی سرم افتاده و مدام وول میخورد و نمیگذارد طعم این رضایت به دلم بنشیند. دائم غر میزند:
«که چی؟ که یعنی حالا کدبانو شدی؟ زن زندگی و اینها؟ این همه درس خوندی و خودت رو کشتی فوق رو با نمرهٔ عالی گرفتی که حالا سرامیک های خونهت برق بیفته و تهدیگ ماهواره طلایی بشه؟ اینها تو رو راضی میکنه؟ کافیه؟ حالا خودت هیچی، پس فردا که دختران قد کشیدند و رفتند تو جامعه و بقیه رو دیدند، فکر میکنی از اینکه مامانی مثل تو داشته باشند، راضیند؟ وقتی همسنوسالها و دوستهات رو دیدند که برای خودشون کسی شدند و سری تو سرها درآوردند و هیچ کس دربارهٔ امثال تو حرفی نمیزنه و مثل کسی که زندگی رو باخته، بهت نگاه میکنند، فکر میکنی میتونند بهت افتخار کنند؟»
📚 برشی از کتاب #معجزه_بنسای
روایتهایی از زنان زیر سقف خانهها
صفحه ۸۷ و ۸۸
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
«نجمه میمونه و سه تا مامان!»
#ف_رجا
(مامان زینب ۹،زهرا ۷، محمدحسین ۵، محمدمهدی ۲.۵ ساله)
یکی از چیزایی که مادرانگی رو جذاب میکنه، تغییرها و عدم ثبات توی وضعیت موجوده.
این چند روزه به واسطهٔ دههٔ محرم، تو کانالها و گروههای مختلف متن های زیادی دیدم از مادرانههایی که داشتن وضعیت گذشتهٔ خودشون (بدون بچه و مجردی) رو با حال (که مادرن) توصیف میکردن.
از میزان توجهی که توی روضه و سخنرانی میتونن خرج کنن تا فرصت نشستن یه جا و دفعات طی مسیرشون به سرویسهای بهداشتی...😅
خب منم مثل هر مادر دیگهای وقتی اینا رو میخونم، احساس همذات پنداری میکنم، اما وقتی مقایسه میکنم لزوماً شرایطمون برابر نیست...😉
مثلاً همین پارسال، ما وقتی میرفتیم، دو بار من باید طی مسیر میکردم با دخترها تا سرویس،
یک بار هم پدر خانواده با آقامحمدحسین،
اما امسال هیچکدومشون سرویس لازم نمیشن!😅
یا تا پارسال هنوز محمدمهدی و محمدحسین به گریه حساس بودن و خیلی نمیذاشتن تو روضه حس بگیریم، اما امسال سرشون به کار خودشونه.
و خیلی نکات دیگه که توی کیفیت حال آدم تو مجلس موثره،
یا حتی میزان وسایلی که باید همراهت باشه.
مثلاً من امسال قاعدتاً لباس اضافه برای هیچکدوم نمیبرم، درحالیکه سال های قبل همیشه تو ساکم چند دست لباس داشتم.🥴
خب اینا با توجه به سن بچه، و شرایط مختلف تغییر پذیرن و الان من اصلاً شرایطم مثل اون مامانایی نیست که متنهای مادرانه مینویسن از حال روضهشون که با قدیمها و مجردیها متفاوته.
حتی امسال یکی از مراسمهایی که میرفتیم، دو تا پسرا با باباشون بودن و دخترها هم یه طبقهٔ دیگه تو کلاس مخصوصشون شرکت میکردن، و من تنها، از مجلس استفاده میکردم (مثل مامانهایی که بچهٔ اولشون رو باردارن و تنها دغدغه و سختیشون اینه که زمین نشستن براشون سخته😂)
قاعدتاً این معنیش این نیست که سالهای آتی هم من همینقدر راحتم،
چون وقتی جهاد ادامه داره، وقتی سال دیگه احتمالاً یه بچهٔ چهاردستوپا و شیرخواره داریم که از سروکولمون بالا میره، شرایط خیلی متفاوت خواهد بود.
از نظر من این از قشنگیهای مادرانگیه.🥰 اینکه شرایط شما ثبات نداره، تا میای به یه حالتی عادت کنی، یه حالت جدید
یه دوران جدید!😉
حتی با اینکه سن بچهها از صفر تا... تکرار میشه، معنیش این نیست که شما همون شرایط قبل رو تجربه خواهید کرد،
مثلاً وقتی بچه یه دونهست، فقط شما هستید و اون...
وقتی دو تا هستن، با یه وضعیت جدید مواجهید.
وقتی سه تا میشن، موقعیت تغییر میکنه.
مثلاً برای من قابل پیشبینی هست که اگه من با نوزاد جدیدمون برم هیئت، و پسرا هم با باباشون رفته باشن، نجمه خاتون میمونه و سه تا مامان.☺️ قطعاً وقتی سه تا مامان باشیم و یه نوزاد، خیلی فرق داره با اون روزایی که با سه تا بچهٔ زیر چهار سال میرفتم هیئت...
با من موافقید که اینها همه از قشنگیهای مادرانگیه؟😍❤️
شناسهٔ کانال نویسنده:
🔗 @sharhemadari
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«مزهٔ زندگی خانوادههای پرفرزند»
#س_مشهدی
(مامان #سیدعلی ۱۵، #سیدمهدی ۱۳، #فاطمه سادات ۱۱، #سیدعباس ۸، سیدحسین ۶، سید محمدمحسن ۳ساله، سیدمحمد ۱ماهه)
پسر بزرگ خونهٔ ما، آقاسیدعلی هستن. سیدعلی مدت کوتاهی تکفرزندِ ما بود و خیلی زود با اضافه شدن خواهر و برادراش شد داداش بزرگه!😍
ما هم سعی کردیم برای بقیهٔ بچهها جا بندازیم که داداش بزرگه احترامش واجبه.😉 حتی اگه خطایی میکرد، جلوی خواهر و برادرا دعواش نمیکردیم، بلکه تو خلوت باهاش صحبت میکردیم. همین روش و احترام، باعث شده بود یکی از بازیهای بچگیشون «به صَـــــف صف» باشه!
سیدعلی بچهها رو به سبک پادگان به خط میکرد و به هر کدوم وظیفهای محول میکرد.
یکی از علاقهمندیهای سیدعلی از سه سالگی آشپزی بود. موقع پختن کباب تابهای و کوکو و شامی داوطلب میشد خودش درست کنه. منم چون میخواستم به سروریِ هفت سال اولش احترام بذارم، اجازه میدادم. کلی هم از درون حرص میخوردم به خاطر ریختوپاشها! ولی صبر میکردم و جلوی عصبانیتم رو میگرفتم تا خاطرهٔ تلخی براش نمونه!
خیلی اوقات پیش میاومد که من و همسرم مجبور بودیم بریم دنبال کاری و بچهها به سرپرستی سیدعلی خونه میموندن. اینجور مواقع گرسنه نمیموندن و خیالم راحت بود که داداش بزرگه از پس سیر کردن شکم بچهها برمیاد.😉
این تمرینهای دوران کودکی باعث شد سیدعلی خیلی زود آشپزی رو یاد بگیره و به داداش و آبجیها هم یاد بده.
الان دخترم که ۱۱ سالشه هم خیلی دوست داره دستورهای مختلف آشپزی رو پیدا کنه و سرآشپز کوچولوی خونه ما بشه.🥰
جالبه بگم وقتی غذای ساندویچی داریم همهٔ بچهها حتی شش و هفت سالهها هم هر کدوم میشن آشپز ویژه و ساندویچ مخصوص خودشون رو درست میکنن و با قیمتهای نجومی به مزایده میذارن برای همدیگه.😅
انصافاً این قسمت از زندگی خانوادههای پرفرزند خیلی خوشمزه است.🥰
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«قهرمان بازی به سبک هیئت خانوادگی»
#ف_جباری
(مامان زهرا ۶ ساله، هدی ۴ ساله، حیدر ۱.۵ ساله)
فرصتی دست داد اول صبح، که تا بچهها خواب بودن با همسرم گپ و گفتی داشته باشیم. درباره موضوعاتی که خیلی وقت بود گوشهٔ ذهنم بودن؛ مثل بچهها...
از نگرانیهام گفتم.
مثلاً اینکه ما چرا چیزی نداریم در مقابل این همه قهرمان بازیهای جذاب این دنیای تکنیک زده!
دخترم یه لباسی میخواد که بال جغدی داشته باشه و اون یکی میخواد با سرعت فوق گربهای بدوه.
چه جوری بهشون نشون بدیم قهرمان بازی واقعی چیز دیگهایه؟🤔
همسرم گفتن اتفاقاً ما هم خیلی چیزای خوبی داریم، همین که بچهها میان هیئت امام حسین (علیهالسلام) اثر داره، خیلی هم اثر داره.
گفتن از استادم شنیدم قبل از انقلاب آیتالله حق شناس توی خیابون یه پسر جوون رو میبینن که مقابل یه تعدادی دختر با وضع ناجور هست،
چشم دلشون باز میشه و باطن این صحنهها رو درک میکنن؛
دور دخترها پر بوده از شیاطین،
پسر یه لحظه سرشو میندازه پایین و یه یا حسین میگه و با یا حسینش گلولههایی مثل توپهای تانک به سمت شیاطین میرن و اونا رو نابود میکنن!
همسر رفتن از خونه بیرون و روز ما با بچهها شروع شد. تا چشمهاشون باز شد، در خواست گوشی و گذاشتن فیلم و... داشتن.🥲
درخواستشون اجابت شد.
نشستیم کنار هم و انیمیشنهای کذایی😏 مورد علاقهشون رو دیدیم.
غروب خونه حسابی به هم ریخته بود،
پر از وسیله، بچهها کلافه و حوصله سر رفته، پسرم گریه میکرد و بغل میخواست و من، مشغول شام درست کردن!
اینجور وقتا یه سرودی توی خونه پخش میکنیم که حال و هوامون عوض بشه،
سرود محرمیمون رو از عمو هلالی! گذاشتیم.
شهر ما فرق میکنه، چون محرما برات سیاپوشه
قوری و سماور خونهمون تو روضه تو میجوشه...
حسابی تو فکر بودم.
خیلی دلم گرفته بود از ناتوانیها و کم کاریها و نواقصی که داریم،
و البته تو فکر عموی بچهها بودم که مریض احوالن...😞
همون لحظه که خسته بودم از پسرک که با ۱.۵ سال سن خجالت نمیکشه و همهش تو بغلمه!🥴
با خودم گفتم حیفه این همه سختی فقط برای گذروندن زندگی! کارهای سختو برای هدفهای بزرگ انجام بده!😉
بیا و نذر امام حسین (علیهالسلام) کن که بیهوده نباشه!
دخترا رو صدا کردم که کی میخواد تو پخت غذای نذری کمک کنه؟🥰
کوچیکه اومد، ولی بزرگه به اندازهٔ کافی براش جذاب نبود...
ادامه دادم،
بچهها
بیاین امشب هیئت بگیریم خونهمون.😍
زهرا میای استکانای مخصوص هیئتو نشونت بدم؟
بالاخره اومد.😅
با مداح زمزمه میکردیم؛
عشق یعنی دیوونگی یعنی حس روضه خونگی شبا تا صبح فقط حسین بگی شیرینه عشق...
عشق یعنی پایین پا
یعنی قند و چایی روضهها
تو سجاده مهر کرب و بلا
همینه عشق...
زنگ زدم به همسرم.
گفتم اگه امشب هیئت بگیریم خونهمون، روضه میخونید؟
گفتن باشه! گفتم پس هیئتمون بعد از نماز مغرب و عشا شروع میشه.
دخترم گفت نه من مهمون میخوام. هیئت اینجوری نمیخوام!😥
گفتم وقتی بابا روضه میخونن، حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) میان، امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) میان...
هر چند مهمونی میخواست که با بچههاشون بازی کنه، ولی بعد از رفت و برگشت چند جمله در مورد کیفیت و کمیت حضور اهل بیت توی هیئتمون، راضی شد و براش جالب بود که چنین مهمونهایی میتونیم داشته باشیم!
با انگیزهٔ این کار، با سرعت فوق گربهای😅 شروع کردن به جمع کردن خونه.
لباس مشکی پوشیدن و پرچم سیاه زدیم. (از اول محرم خونهٔ خودمون نبودیم کهع زودتر این کارو انجام بدیم)
استکانا رو آماده کردن و شکلات و نبات چیدن.
بابا اومد.
چراغها خاموش شد.
همه چی در نهایت نظم و زیبایی انجام شد.
امید داشتیم که مهمانهای عزیزمون هم قدم به جمع کوچیک خانوادهٔ ما گذاشته باشن.
حسابی حال و هوای همهٔ اعضای خانواده عوض شد.
آخر کار هم با بچهها دعا کردیم حال عموی بچهها زودتر خوب خوب بشه.🤲
چقدر همه دارایی ما شمایید ای خاندان کرم...
با ذکر و روضه و سینه زنی اون شب حسابی قهرمان بازی کردیم.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
«جشنوارهٔ غذا داریم!»
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۱۰، #طاها ۹، #محمد ۶، #زهرا ۳ و #امیرعلی ۱ ساله)
- فردا جشنوارهٔ غذا داریم!
+ غذا چیه آخه واسهش جشنواره گذاشتن؟؟😏 بخورید جون بگیرید، درستونو بخونید دیگه!😅
- نه خیلی باحاله، هرچی درست کنیم میتونیم به بقیه بفروشیم!🤩
+ حالا چی میخوای ببری؟
- نمیدونم...
خیلی خسته بودم از کارهای خونه و بچهها، حقیقتاً خیلی هم از پختوپز خوشم نمیاد😅 ولی رضا به نظر خیلی ذوق داره.
این دفعه رو باهاش راه میام تا ذوقش کور نشه بچهم.😉
یه کم تو اینترنت باهم گشت زدیم؛ جشنوارهٔ غذا، خوراکیهای مقوی، خوراکیهای هیجان انگیز و...
عجب دنیای غریبی بود برام اینهمه رنگ و تنوع!😂
توی ذهنم کارهای خودش رو مرور کردم،
تابستون میوه خشک و لواشک درست میکرد. برای روضه هفتگیمون توپکهای خرمایی-بیسکویتی، حلوا، کیک و...
آهان🤩 اون دسری که از خودش در آورده بود! نشستیم موادش رو روی کاغذ نوشتیم و از سوپر مارکتهای آنلاین قیمت درآوردیم...💳
خودمم یه کیک ساده پختم برای زیر مواد دسر، کمکش کردم مواد رو آماده کنه:
پنیر خامهای
خامه
پودر ژلاتین
خرما و...
رفت و تعدادی هم ظرف دسر خرید. بقیهٔ مراحلشم داخل مخلوطکن انجام داد و یکدست ریخت روی کیکهای داخل ظرف.
قیمت ۱۵ هزارتومن براش در نظر گرفت،
ولی وقتی برد مدرسه دید بیشتر از ۱۰, تومن نمیخرن.😁
و خلاصه با یه سود خیلی جزئی برگشت
ولی حسابی تجربه کسب کرد. از اون به بعد چندباری دوشنبهها چالش کسب روزی حلال داریم.🥰
یه بار میوه خشک کرد،
یه بار کیک،
شیرینی،
شله زرد،
ژلههای رنگی
و شد یه کوله بار تجربههای مختلف
از
«خرید مواد اولیه با حداکثر تخفیف،
یافتن مغازههای ظروف یکبار مصرف با کف قیمت و حداقل فاصله،😬
بهداشت محصول با حساسیت بالا»
تاااااا
«نسیه،
و تقدیم به صورت رایگان به مسئولین و بابای مدرسه😅
و مسائل خرد مانند:
خوراکی رو گرفت ولی پولشو نمیده!😂
از توتفرنگی روی دسر خوشش نیومد و نگرفت،
قاشق نباشه نمیخرن،
زد زیر سینی ظرف یکیش شکست،
و در نهایت گزارش میزان و نحوه فروش باقی رقبای تجاری در جشنواره»
دیگه طاها هم کمکم ترغیب شده بره توی تیم و پول دربیاره☺️
پول مواد اولیه رو میدن بابا و با بقیهش نقشههااا میکشن😅
«اول یه مقدارش رو میذارن برای صدقه یا قربانی مشارکتی (یه کم سختشونه😂)
بقیهش رو میذارن کنار واسه کوادکوپتر
(البته هرچی پولشون بیشتر میشه گ، قیمت اون شیء کذایی هم بیشتر میشه...
ولی خب اینم از واقعیتهای این روزگاره که خوبه تجربهش کنن🙃)»
جدی جدی چشم بهم زدیم بزرگ شدن.
انگار همین دیروز بود باهاشون چالش کولیک و رفلاکس و شببیداری داشتیم.🥺
یه مدت دیگه به امید خدا باید زندگی تشکیل بدن و اگه خدای مهربون بخواد، تو این عالم یه گوشهٔ کار امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) رو بگیرن و نقشهای مهم ایفا کنن.☺️
پ.ن۱: در کنار فروش یه مقدار اضافه هم برای بابای مدرسه و معلم معاون میبرن.
پ.ن۲: قبلاً که از پول خانواده خرید میشد، برای فاتحه و نذریها هیچ فرقی براشون نداشت. هرچی بیشتر خرج میشد، خوشحالتر میشدن.
اما الان که خودشون از پول کارکردشون هم میذارن، خب یه فرقی داره! چون سودشون در حد هزار تومان یه کم بیشتر کمتره.
دست که میره تو خرج، حساب کتابی میشن دیگه.😉
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعونَ
«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»
شهادت رهبر بزرگ جبههٔ مقاومت و مبارز بزرگ راه فلسطین اسماعیل هنیهٔ را به محضر امام زمان (علیهالسلام)، مقام معظم رهبری (مدظلهالعالی) و تمام آزادگان جهان تبریک و تسلیت میگوییم.🖤
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام دوستان🌱
مادری با دو فرزند دختر کم سن و سال میشناسیم با همسر بیمار و از کار افتاده.
خانم تلاش زیادی برای کار و فعالیت اقتصادی انجام داده، ولی موفق نشده و همچنان دنبال کار هست.
از طرفی چون پول پیش ندارن، صاحبخونه گفته باید تا یه هفته تخلیه کنید.
این خانواده رو دوستان از نزدیک باهاشون آشنایی دارن و در جریان مشکلاتشون هستن.
حالا ما میخوایم با کمک هم، مبلغ ۴۰ میلیون تومن کمک رهن براشون جمع کنیم.
لطفا کمکهاتون رو به این شماره کارت، واریز کنید.
[با تأمین این مبلغ، شماره کارت حذف شد]
قبول حق🌺
انتشار این پیام به دوست و آشنا با شما
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
آشنا کردن بچهها با اهل بیت گفتگوی دورهمی مامانا.mp3
18.99M
🔊 صوت گفتگوی دورهمی مامانا
🔸 موضوع: چطور بچههامون رو با اهل بیت علیهم السلام آشنا میکنیم و از ظرفیت هیئات مذهبی چه بهرهای میبریم؟
مامانای حاضر در گفتگو:
🔹عطیه محمد طاهری مامان ۵ فرزند
(۱۳، ۱۰، ۸، ۶، ۳ ساله و یک توراهی)
🔹منصوره کارگر شریف مامان ۵ فرزند
( ۱۳، ۱۰، ۸، ۵ و ۳ ساله)
🔹فائقه غفارحدادی مامان ۴ فرزند
(۱۲، ۱۰، ۸ و ۲.۵ ساله)
🔹فاطمه جباری مامان ۳ فرزند
( ۶، ۴ و ۱.۵ ساله)
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
✅ توی این گفتگوی دورهمی درباره این صحبت کردیم که:
🔸چطوری و از چه سنی اهل بیت علیهمالسلام رو به بچه هامون معرفی میکنیم؟
🔸چه قصههایی براشون میگیم؟ چه کتابهایی براشون میخونیم؟
🔸بچهها رو چجور هیئتی میبریم؟
🔸چیکار میکنیم که خاطره خوبی از هئیت براشون بمونه؟
🔸چطوری هئیت خونگی میگیریم؟
اگه شما هم درباره این مسائل دغدغه دارید، صوت گفتگوی دورهمی بالا رو گوش بدید. 👆🏻
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
هدایت شده از پویشکتابمادرانشریف
سلام به دوستان کتابخون و کتابدوست 🤓
میخوایم با هم بهترین رمان در طول تاریخ رو بخونیم 🤩
رمانی که امکان نداره کسی بتونه بهتر از اون رو بنویسه یا نوشته باشه!
کتابی که در عالم رماننویسی یک معجزه ست. ✨
درست حدس زدید 👌🏻
دربارهٔ رمان «بینوایان» نوشتهٔ «ویکتور هوگو» صحبت میکنیم.
بینوایان، یه کتاب جامعه شناسی, تاریخی، انتقادی و الهیه. کتاب محبت و عاطفه و عشقه.
فکر میکنید توصیفهای بالا رو کی دربارهٔ این کتاب گفته؟
حضرت آقای خامنهای 😊
این تنها بخشی از صحبتهای ایشون دربارهٔ اهمیت کتاب بینوایانه.
ایشون بارها به جوانها گفتن برید یک دور حتما بینوایان رو بخونید.
حالا قراره از 🗓 شنبه ۱۳ مرداد این کتاب ارزشمند رو دور هم بخونیم.
آروم و با حوصله
نسخه صوتی 🎵 هم داره.
اگر شما هم دوست دارید بخونیدش، بیاید اینجا:
🔗 https://eitaa.com/joinchat/3701408625C334ac234ed
❗️گروه مختص خانمهاست❗️
📚📚📚
پ.ن: ما از پارسال داریم رمانهای خوب و جالب خارجی رو دورهم میخونیم.
تا الان رمان جین ایر و مجموعه ۸ جلدی آنیشرلی رو خوندیم.
و حالا داریم میریم سراغ بینوایان. شاهکار ویکتور هوگو.
منبع صحبتهای بالا هم جلد دوم کتابِ «کتابها در چشم من»، صفحه ۳۲ هست.
🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف:
@madaran_sharif_pooyesh_ketab
اینجا
هیئتی مادرانه است
هیئت امتداد
امتداد راه بهترین مادران تاریخ
💚 زمان: شنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۳ / ساعت ۱۵ تا ۱۸
💙 مکان: تهران، میدان ونک، بزرگراه حقانی، مسجد خرمشهر/ دسترسی: مترو حقانی، خارج از محدوده طرح، جای پارک خودرو فراوان
📣 سخنرانی #مادرانه، انتقال تجربیات #اربعین_خانوادگی، حضور بابرکت مادر شهید، برنامه مرتبط با غزه و محور مقاومت
✅ حسینیه کودک فراهم است.
💟 لطفاً جهت مشارکت در مواسات پذیرایی (لقمه نان و پنیر) با آیدی زیر هماهنگ بفرمایید.
@moh255
شماره کارت کمک به برپایی مراسم
6037697635964593 موحدی نیا
#هیئت_امتداد
༺◍⃟ اجتماع مادران تمدن ساز
༺◍⃟ کاری از مجموعههای مادرانه تهران بزرگ
دوستان این هیئت رو تعدادی از گروههای مادرانه داریم برگزار میکنیم. از جمله ما، مادران شریف ایران زمین.
پارسال سال اولی بود که برگزار کردیم و تعدادی از شما اومده بودید. امسالم هست؛ همین شنبه بعد.😉
با بچهها تشریف بیارید حتما.
«دو سال پر از امتحان...»
#اُمّ_علی
(مامان #ریحانه ۷، #حسنی ۶، #علیاصغر ۲.۵ و #هدیهزهرا ۱.۵)
با ورود بچهٔ دوم، که خیلی بچهٔ وابستهای بود، کلا پروندهٔ رو برای بارداریهای بعدی بسته بودم و خلاص.🥲
ولی بعد یک سالگی دومی با فهمیدن مزایای تعداد بیشتر بچهها، نظرم عوض شد.
و چه عوض شدنی!
ولی حالا کی میخواست آقای همسر رو راضی کنه؟!😥
دخترمون لجباز و وابسته بود و واقعاً توان از هردومون گرفته بود. ولی با همهٔ این اوصاف و اضطرابهام بالاخره راضی شدن...😉
داستان بچهٔ سوممون، از قبل اومدن تا بعدش، ساده و همینجوری نبود.😩
همهش درس بود و امتحان، اونم نه امتحان سادهٔ مدرسهای، بلکه امتحانی
از جنس صبر، بردباری، باور، اعتقاد و رضایتمندی...
دوران بارداریم سخت بود و پر چالش؛ تهدید به سقط، استراحت مطلق، هر ۱۵ روز سونو پشت سونو و...
ولی تا ۲۸ هفته بیشتر طول نکشید و انگار رانندهٔ قطار توی بیابونهای گرمسار منو پیاده کرد و گفت بقیه راه رو خودت تا مشهد پیاده بیا🥲😬
انگار خدا خواسته بهم بگه از این به بعدش رو باید جور دیگهای تحمل کنی و امتحان پس بدی.
روز ۲۱ آبان ۱۴۰۰ به وقت دلتنگیهای غروب جمعه، من رو از روح دومم جدا کردن.
پرسیدم زندهست؟!
گفتن هست... ولی خیلی امید نداشته باش.😓
گفتم کجاست؟
گفتن رفت بخش مراقبتهای ویژه نوزادان (NICU).
اونجا بعد ۲۱ آبان شده بود خونهٔ دومم.
با همهٔ ناامیدیها بالاخره رفتم بالا سرش،
خیلی ریز بود.
خیلی فراتر از خیلی.🥺
خیلی چیزا تو اون روزا دیدم و شنیدم و لمس کردم.
روزایی که از خدا خواستم اگه میخوای ازم بگیریش، وابستهم نکن بهش، من آدم ضعیفی هستم.😓
روزایی که دوستای همسرم برامون تربت اصل کربلا آوردن و براش ختم صلوات و حدیث کسا گرفتن.
روزایی که لولهای نبود ازش نگذشته باشه؛
از لوله تو دهن و بینی بگیر تا لولهای که تو نافش بود.
روزایی که شیر میبردم ولی هر ۶ ساعت فقط ۳ سیسی میخورد و همونم پس میزد و معدهش قبول نمیکرد.😔
روزایی که دهنشو باز میکرد و گریه میکرد، ولی صداشو نمیشنیدم.
روزایی که بچههام همهش ازم سراغش رو میگرفتن و میگفتم دعا کنید خوب بشه.
تو اون روزا میگفتم خدایا به من گناه کارت نگاه نکن، به این دوتا چشم انتظار رحم کن.🥺
روزی که میخواستیم بریم مشهد و جگرگوشهمو قم تنها بذارم، قضاوتها شدم، حرفها شنیدم، از سنگدلیم، از بیرحمیم و...
ولی من رفتم از آقاجان تمناش کنم، به پاشون بیفتم و التماسشون کنم. قسم به جوادشون بدم و بگیرمش.😓
صبح روز حرکت رفتم باهاش خداحافظی کنم. خداحافظی ۱۵ دقیقهای، ۱.۵ ساعت طول کشید. نمیخوابید و انگار متوجه شده بود مادر داره دور میشه، گریه میکرد ولی رفتم.
رفتم توی صف طولانی زیارت و با صوت حدیث کسایی که پخش شد، بغضم بعد ۴۰ روز جلوی دیگران ترکید.
روزی که از مشهد برگشتم و دکترش گفت یه بار احیا شده، گفتم آقاجان من میخوامش.😭
من مُردم تو اون ۵۰ روز، من جون کندم تو اون ۵۰ روز، کار من شده بود روضهٔ حضرت علی اصغر به زبان مازنی گوش کردن و هقهقهای یواشکی برای خانوم رباب.
روزایی که آوردمیش خونه و میبردیم سونو مغز و قلب، تا جواب بیاد نفسام به شماره میافتاد.
روزی که دکترش گفت باید لیزر اورژانسی بشه و البته شاید کور بشه، کمبینا بشه، همه چیز احتمالش هست.
روزایی که برای عمل رفتیم و از ۴ صبح تا ۱۰ صبح هیچی نباید میخورد و فقط انگشت من تو دهنش بود و مک میزد و از گریه غش میکرد.😭
کمتر از یه ماه بعد کرونا گرفت و شیر به داخل نایش رفت، سیاه شد و تا دم مرگ رفت.
من نمیدونم بعد اون اتفاقها چهجور زنده بودم و چهجوری نفس میکشیدم.
ولی از تنها کاری که مطمئنم هیچوقت پشیمون نمیشم و همیشه سربلندم، اینه که براش به فاصلهٔ کم خواهر آوردم.
و خدا بهمون لطف کرد و نذاشت پسرم تنها بمونه و یکی از علل اصلی پیشرفت های پسرم، دخترمه. بچههای نارس خیلی دوره تکاملشون فرق داره.
آهسته آهسته
آرام آرام
حتی بعضیها به خاطر همین نارس بودن و عدم پیشرفت کارای معمولی مثل نشستن یا راه رفتن، نیاز به کاردرمانی پیدا میکنن.
اما با ورود دخترم به فاصلهٔ ۱۴ ماه بعد از پسرم و همون اذیت کردنهاش و یواشکی گاز گرفتناش، باعث شد پسرم زودتر رشد کنه.
حتی در تکامل حرف زدنش خیلی تاثیرگذار بود.
وقتی که دخترم بزرگ شد و یه ساله شد، هم بازی شدن.
شاید سر و صدا و جیغشون اذیتکننده باشه، ولی وابستگی خاصی بهم دارن.
وجود این دوتا برام حکم وجود دوقلوها رو توی زندگیم داره. علی به خاطر نارس بودن به نسبت همسن و سالهای خودش، دیر قد میکشه و کوتاه قدتره و با خواهرش تقریباً تو یه رنج قدی هستن و هر کی میبینه در جا فکر میکنه دوقلو هستن.🥰
👇🏻ادامه👇🏻
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
تحمل دوری هم رو ندارن و نمیتونن بدون هم باشن و وقتی یکیشون نیست، انگار یه چیزی تو روند زندگیشون اختلال ایجاد کرده.
اینا رو گفتم که بگم علی برای به اینجا رسیدنهاش باید قدردان خواهرش باشه
و من برای این پیشرفت خودم، صبوریم، ارتقاء ایمانم، بیشتر شدن رضایتم از خدا، ارتقا باورم به خداوندیش، باید اول از همسرم تشکر کنم و بعد از علی و زهرایی که شدن دستمایهٔ بزرگی روح من.
مامان معصومهٔ قبل تاریخ آبان ۹۹ با مامان معصومهٔ بعد تاریخ دی ۱۴۰۱ زمین تا عرش فرق داره.
به حرف ۲ ساله، ولی دو سال پر از شلوغی، دغدغه و پر از انتخاب و امتحان.
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif