#پوشک
#قسمت_دوم
❇️ ۷. در کنار دعوا نکردن خوبه توضیح بدیم که الان خونهمون کثیف شد و باید بشوریمش.
حتی خوبه که بلافاصله جلوی چشمش، جای کثیف و لباس کثیف رو بشوریم تا اولا متوجه لزوم تمیز کردن بشه و ثانیا حجم زیاد نجسی خونه، اعصاب خودمونو به هم نریزه😅
❇️ ۸. ممکنه بچهها از شمارهی ۲ ترس داشته باشن.
بهتره سعی کنیم مسئله رو به زبون بچگونه براش توضیح بدیم و مثلا با بایبای کردن، تا خونشون همراهی کنیم.
شاید هم مسئله ناشی از اینه که دوست ندارن کسی اونا رو تو این حالت ببینه.
اگه به این خاطر دچار یبوست شدن، استفاده از خوراکیهای ملین رو فراموش نکنیم.
❇️ ۹. کار اصلی، گرفتن بچه از پوشک روزه. خود کنترلی تو شبها، معمولا بیشتر زمان میبره. برای همین میشه یه مدت، شبها از پوشک استفاده کرد. به مرور میبینم دیگه شبها هم پوشکش خیس نمیشه و اون موقع میشه از پوشک شبم گرفت.
البته این موضوع، بچه به بچه فرق داره. بعضی بچهها از مدتها قبل، شبها جاشون خشک میمونه.
❇️ ۱۰. یه کار موثر هم اینه که از کوچیکی بچه (حتی قبل یکسالگی) وقتی میخوایم عوضش کنیم، یا گهگاه همینجوری ببریم تو دستشویی کارشو انجام بده. اینجوری زودتر با مفهوم دستشویی آشنا میشه.
بعضی دوستان توصیه کردن کتاب نوزاد رها شده از بند پوشک رو در این زمینه مطالعه کنید.
❇️ ۱۱. استفاده از شورت آموزشی هم خوبه. پوشک شورتی برای مواقع بیرون رفتن هم میتونه خوب باشه.
❇️ ۱۲. چله زیارت عاشورا و حدیث کسا و نذر یه غذای ساده هم توصیه شده.
💠 چند تا از روشهای دوستانی که پیام داده بودن:
- من از روش سه روز بدون پوشک استفاده کردم. همه جا آبکشی شد😅 ولی حل شد.
- تو دو سال و سه ماهگی، یه روز صبح شروع کردم هر نیم ساعت یه بار میبردمش دستشویی و بعد دوباره پوشکش میکردم. تا دو سه هفته. بعدش کمکم یاد گرفت😊
(بعضی دیگه از دوستان هم معتقد بودن بعد از شروع فرایند، دیگه پوشک نکردن تا ذهن بچه عادت کنه.
این بستگی به خود مادر داره که کدوم راه رو انتخاب کنه👌🏻)
- در مورد شماره۲، پسر من اصلا همکاری نمیکرد، یه روز احساس کردم دستشویی داره، بردم حموم آب بازی کرد. بعد دیدم بعله درست حدس زدم. خودشم تعجب کرد بعدم کلی تشویقش کردم و این شد شروع گفتنش.
تو مدت فرایند هم، سعی کردیم نه جایی بریم و نه کسی بیاد. چون پسر من تا کسی رو میدید، برمیگشت به تنظیمات کارخانه😅
- و نظرات دوستان دیگهای که در خلال نکات بالا، بهشون اشاره کردیم. با تشکر از همهشون❤
⚜ امیدواریم این مطلب، برای مادرهایی که این فرایند رو در پیش دارن، مفید واقع بشه. ❤❤
#پوشک
#از_پوشک_گرفتن
#مهارت_های_مادرانه
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_منظمی
(مامان #علی آقا ۳ سال و ۱ ماهه و #فاطمه خانم ۱ سال و ۱۱ ماهه)
این ترم از همه ترمهای پیش واحدهای بیشتری دارم.
دروسم کاملا تخصصیه و ۵ روز در هفته هم کلاس دارم.
چند وقته مطالعات غیردرسیم بیشتر و هدفمندتر شده .
چند تا فعالیت و مطالعه جانبی که شروع کرده بودم جدیتر شده و وقت بیشتری ازم میگیره.
گاهی وقتا که کارها و مشغلههای ذهنی بهم فشار میاره🤯، یه ندای ضعیفی از اون ته دلم میگه چقدر دلم تنگ شده برای وقتی که بچه نداشتم.😏
میتونستم راحتتر درس بخونم، تحقیق کنم و هزار تا کار دیگه که دلم میخواد...
یکم که آرومتر میشم و میتونم واقعی به شرایطم نگاه کنم،🧐
مغزم میگه :
مطمئنی اگه بچه نداشتی همه چیزایی که الان داری رو داشتی؟😎
منطقی که بهش فکر میکنم خیلی هم بیراه نمیگه.🤔
یادم میاد وقتی پسری رو باردار بودم در به در دنبال فعالیتی میگشتم که حوصلمو سر جاش بیاره اما نمییافتم😕
به هر کار هنری یه نوک زدم اما هیچکدوم حالم رو خوب نکرد...😒
حتی یادمه وقتی یه بچه داشتم کارم خیلی کمتر بود ولی به همون اندازه برکت وقت و کار مفیدم هم کمتر بود...🤨
به این جا که میرسم ته دلم دستشو میاره بالا میگه آقا من تسلیم🙌
شاید اگر کسی از بیرون به زندگی من نگاه کنه شرایطم خیلی ایدهآل به نظر نیاد...
اما الآن که خودم تو این شرایط هستم،
فهمیدم نمیشه از روی چیزی که از بیرونِ زندگی آدمها میبینیم درباره خوشبختیشون قضاوت کنیم.
الآن شرایطم رو خیلی دوست دارم.😍
فاصله سنی کمی که با بچههام دارم رو دوست دارم.
برکتی که خدا به وقت و روحم داده رو دوست دارم.
رزقی که بچهها برای مطالعه و هدفمند شدن مسیرم برام آوردن رو دوست دارم.
اینا و خیلی نکات دیگه، چیزایی هستن که از بیرون قابل دیدن نیستن اما به زندگی من ارزش میده...
همهی اینا با هم باعث میشه حس کنم همهی سختیهایی که میکشم ارزشش رو داره...
شاید اگر بچه نداشتم، مدرک داشتم. اما این هدفمندی رو نداشتم، این نشاط و رشد رو نداشتم.🤔
مدتیه فکر میکنم موفقیت چیه؟
اون چیزی که بقیه دوست دارن من بهش برسم طبق عرف، موفقیت تعریف میشه؟
یا
اون چیزی که حال من رو بهتر میکنه و من رو در مسیر بندگی و زندگی رشد میده؟
یه چیزی ته قلبم میگه بیشتر چیزهایی که الان دارم رزقیه که بچهها با خودشون برام آوردن 🎁
رزق که همیشه مادی نیست...
أَلَیْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام✋🏻
حالتون خوبه؟😀
اگه دیده باشید یکی از هشتگهایی که توی صفحهمون داریم، #سبک_مادری هست.
این هشتگ مخصوص پستهای مهمان و متنهایی هست که شما برامون میفرستید و به صورت تک قسمتی منتشر میکنیم.
موضوعش مهارتهای #مادرانه و #سبک_زندگی مامانای چندفرزندیه.😇
اگر شما مامانای عزیز هم دوست دارید توی این قالب برامون متن بنویسید، به خانم اکبری (با آیدیهای زیر) پیام بدید تا شرایط مربوط به نگارش و انتشار رو براتون توضیح بدن. 😊🌸
@mola_ali71
در پیامرسانهای #بله و #ایتا 👆
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
سلام✋🏻 حالتون خوبه؟😀 اگه دیده باشید یکی از هشتگهایی که توی صفحهمون داریم، #سبک_مادری هست. این ه
شناسه ی خانوم اکبری که اشتباه درج شده بود اصلاح شد.
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۶سال و ۳ماهه، #طاها ۵سال و ۱ماهه، #محمد ۲سال و ۴ماهه)
واای چرا خردهتراشات رو میزه؟😠
آآآآآخ بازم
نیو
بیرو اشتباه گرفتی! مامان بیشتر دقت کن🙁 داره وقت ارسال تکالیف میشه! حواست به بچهها نباشه😣 سرعتت رو کمی باید بیشتر کنی... چقدر اوایل رابطه و عاطفهم سر #مشق و درس بهتر بود😞 این مدت که گذشته روز به روز توقعم بالا رفته... البته دیدن نمونه کارهای همکلاسیهاش در ایجاد این توقع بیتأثیر نبوده🤭 چند روزی به این صورت گذشت و هر روز موقع حساب کتابای شخصی، به خودم گفتم فردا #اغماض کن! مهربانانه اصلاحش کن... ولی تا ریشهش رو نخشکونم تلاشم بیفایدهس! _خب بیا زیربنایی کار کن! همت کن برای یه اصل مهمتر تا بتونی از این مسائل، #مدبرانه و #مهربانانه عبور کنی. برای این چیزای پیشپاافتاده بهم نریز. همیشه شاد باش و شادی بخش! تا وقتی #دانشمند_هستهای و دفاعی کشورت رو #ترور کردند و بهم ریختی، بچههات بفهمن واقعا فاجعه رخ داده! همیشه شاد و مهربون باش و از کنار مسائل پیشپاافتاده، ساده بگذر. تا وقتی گیر دادی به مسئولین که «پس چی شد؟ میخواید چه کنید؟» بچهها بفهمن حتما اتفاق سنگینی رخ داده! تا وقتی از غیبت بچهت پشت سر معلم اخم کردی، همه بفهمن فاجعه رخ داده! نه اینکه بعدها بگن: «انگاری این مامانه کلا معترضه!»😥 _بله انگار درست میگی... آشغال تراش و چروکی گوشه دفتر و خیلی چیزهای دیگه رو واقعا میشه با صبر و حوصله و مهربونی اصلاح کرد. مگه من قراره فقط نظم و تمیزی یادش بدم؟ اون داره از من خیلی چیزا یاد میگیره... کجا باید صبر داشت و کجا باید بغض و فریاد داشت! کجا باید محبت داشت و کجا نباید داشت! کجا میشه گذشت و اغماض داشت و کجا نمیشه! حواسم باشه! این امانت، با فطرت پاک الهی، دست من سپرده شده. تنها کاری که باید کنم اینه که فطرتش رو دستکاری نکنم! پس بسم الله... #روزنوشت_های_مادری #مادران_شریف_ایران_زمین 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۳سال و ۱ماهه و #فاطمه ۱سال و ۷ماهه)
یادمه خیلی #دعا کردم که خدا #بچه_دوم رو هر چه زودتر بهمون بده. بعدش هم که فهمیدم به فاصلهی ۹ ماه دوباره باردارم، خیلی #خوشحال شدم.😘
البته مسائلی هم داشتم که سعی کردم با #آرامش براش راه حل پیدا کنم.😇
مهمترینش #از_شیر_گرفتن بچهی اول بود.
فکر میکردم خیلی سخت باشه،
مخصوصا که عباس شبها فقط با #شیر میخوابید.😢
بعد از مشورت و تحقیق و دادن #آزمایش (که کمبود ویتامین خاصی نداشتم) تصمیم گرفتم تا ماه ۵ بارداری به پسرم شیر بدم.
البته شنیده بودم بعضی مامانا تا پایان #بارداری و حتی همزمان با #نوزاد ، به بچهی اول شیر میدن،
اما هم از نظر جسمی سخت بود برام،
و هم حس میکردم شیر دادن به دوتا بچه سخته و بعدش از شیر گرفتن بچهی اولی تا وقتی دومی داره شیر میخوره، خیلی سخت میشه.😅
عباس ۱۴ ماهه بود که یه هفته مامانم اومدن تهران خونهمون،
و با هم از همون روز اول عباس رو از شیر گرفتیم. به روش #یهویی 😆
خوراکیهای مورد علاقهش رو بهش میدادم و چون اکثرا با مامانم مشغول بازی بودن، کمتر به فکر شیر میافتاد😆
شبا هم یا مامانم میخوابوندنش یا من بغلش میکردم و راهش میبردم تا بخوابه.
بعد یه هفته دیگه تقریبا عادت کرد و درخواست شیر نداشت.
برای خوابش همچنان تا یکی دو هفته بغلش میکردم و راهش میبردم و خداروشکر مشکلی نداشتم با #بغل کردنش، چون عباس از اول کلا #سبک_وزن بود😅
بعدش دیگه به یه روش خوب رسیدیم برای خوابش😍
میاومد دراز میکشید کنارم و سرش رو میذاشت روی دستم و با #قصه یا دیدن #کلیپ های منتخب یا #کتاب خوندن توی #موبایل میخوابید😁
و به جای وعده شیر قبل خواب، همیشه یه تیکه نون #سنگک میخورد توی #رختخواب که کامل سیر بشه.😆
برای جایگزین #شیر_مادر هم براش شیر عسل ولرم درست میکردم و با شیشهای که سرش رو بریده بودم تا مثل نی بشه، بهش میدادم. (چون شیشه عادی و #شیرخشک اصلا دوست نداشت)😅
روزی تقریبا دو تا #شیشه شیر عسل میخورد.
مخلوط پودر سویقها و جوانهها و مغزهای مختلف رو هم با کمی #عسل قاطی میکردم و باهاش گلوله درست میکردم و بهش میدادم. که خداروشکر خیلی دوست داشت.
مسئلهی #بدغذایی ش هم حل شد😇
و دیگه بهتر غذاشو میخورد و سیر میشد.😀
پ.ن: مامانایی که بچههای #شیر_به_شیر دارید، شما هم از تجربهتون بگید برامون. چه زمانی و چطور بچهی اولتون رو از شیر گرفتید؟
#اختلاف_سنی_یک_سال_و_نیم
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام دوستان عزیز😀
حالتون خوبه؟
ما برای ارتقاء کانالمون، نیاز به کمک شما، اعضای خوب مادران شریف، داریم.
در این زمینهها: 👇🏻
🔶 1. کارهای گرافیکی، طراحی پوستر و عکسنوشت
🔶 2. تهیه پادکست صوتی و کلیپ
اگر در این دو زمینه مهارت دارید و میتونید کمکمون کنید به خانم منظمی پیام بدید. 👇🏻
آیدی بله و ایتا:
@z_monazami
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام.
حتما شما هم تو این مدت که کرونا اومده، با آدمهای خیلییییی استرسی 😣 یا آدمهای خیلییییی بیخیال 😌 مواجه شدید!
در شرایط معمولی شاید خیلی به این فکر نکنیم که اضطراب چه عوارضی برامون داره.
اما یه خانوم، به محض باردار شدن، حفظ آرامش براش خیلی مهم میشه.
حالا چطوری میشه تو این روزگار کرونایی باردار بود و زایمان کرد و استرس نداشت؟!
امروز هم با #کرو_نی_نی رفتیم سراغ دو تا از دوستانمون که تو این روزهای کرونایی باردار بودن و زایمان کردن.
یه مامان اولی که تصمیم گرفته به نگرانیهاش غلبه کنه.
و یه مامان سومی که خانوادگی درگیر کرونا شدن!
نظرات و تحربیاتتون رو در این زمینه برامون ارسال کنید.
#مادران_شریف_ایران_زمین
#کرو_نی_نی
#بارداری_در_کرونا
#باردار
#کرونا
#نوزاد
#بیمارستان
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
خانم قاسمی( مامان سید علی)
تقریبا شش ماهه باردار بودم که سر و کله این ویروس منحوس پیدا شد!
از اونجایی که گفتن خانمهای باردار جزو گروههای پرخطر هستن، طبیعتا نگران شدیم!😱
کمکم وقتی دیدم که دوستان دیگهام زایمان کردن و مشکلی پیش نیومد، خیالم راحتتر شد و متوجه شدم بخش زیادی از این نگرانی ناشی از استرس اطرافیان و جَوی که میدادن بود!
تصمیم گرفتم ارتباطم رو با آدمهای استرسی کم کنم و کمتر باهاشون صحبت کنم تا آرامش بیشتری داشته باشم.😅
البته نکاتی که اعلام کردن رو کاملا رعایت میکردیم. سعی کردم زندگی عادیمو داشته باشم و دیگه تسلیم جو پر استرس اطراف نشم. هر روز صدقه میذاشتم و خودم و نینی رو میسپردم به خدا، مثل همیشه.
چون مادرم هم پیشمون نبودن، مجبور بودیم چند بار قبل و بعد از زایمان با قطار سفر کنیم.
نمیدونم چرا خانمهای باردار جز گروههای پرخطر اعلام میشن؟ ایمنی بدن تو بارداری ضعیفتره؟ یا چون محدودیت در مصرف دارو دارن؟ من صرفا یه سری مراقبتها رو بیشتر رعایت میکردم و تا جایی که دیدم جاهایی که مادران باردار تردد دارن، پروتکلها خیلی دقیق رعایت میشه.👌🏻
برای مراقبتهای بارداری و سونوگرافی مطب میرفتم. آزمایش هم صبح زود میرفتم که خلوت بود. برای زایمان هم از قبل برنامهریزی کردیم که بتونیم بیمه تکمیلی بگیریم و هزینهمون تا جای ممکن کم بشه و بتونم یه بیمارستان خلوت برم که خیالمون راحتتر باشه.
موقع زایمان، فقط من تو بلوک زایمان بودم! و همه نگرانی هم از بابت من بود! چون دمای بدن و فشار خونم بالا بود و احتمال میدادن کرونا مثبت باشم!خلاصه که کادر بلوک زایمان درگیر تشخیص کرونای من بودن ولی من و ماما و مادرم بیخیال کرونا ، منتظر تولد سید علی بودیم.👶🏻
بعد از زایمان هم سریع سیتی اسکن گرفتن ازم و شکرخدا کرونایی در کار نبود!😊
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
خانم دبیران(مامان محدثه، مطهره و مریم)
هفت ماهه باردار بودم که سر و کله کرونا پیدا شد!
اون موقع نمیدونستم چقدر جدی و طولانیه!😏
هر لحظه منتظر تموم شدنش بودم تا دخترم بره پیشدبستانی و حوصلهاش سر نره.
مراعات میکردیم، ولی ترس نداشتم خدا رو شکر. با خودم میگفتم این همه خانم زایمان کردند تو این دوران. من هم هر چی خدا بخواد پیش میاد و ترس و نگرانی، تغییر مثبتی تو شرایط ایجاد نمیکنه.😊
برای مراقبتهای بارداری مطب میرفتم. ماه آخر هم فقط یک بار رفتم مطب. باقی مواقع تلفنی با دکتر در ارتباط بودم و فشارم رو تو خونه چک میکردم.
برای زایمان بیمارستان خصوصی رفتیم. چون مادرم سنشون زیاده، با همسرم رفتیم و بچهها پیش مادرم موندند.
بیمارستان همه تجهیزات لازم رو داشت. مراقبتهای کرونایی هم رعایت میشد و جای نگرانی نبود.
زایمان به خوبی انجام شد.💪🏻
ولی دو ماه بعد از تولد دخترم کرونا گرفتیم، دسته جمعی!🤦🏻♀
اول همسرم بیماری رو با علائم گوارشی بروز دادن. تست ندادیم. فقط خودمون رو احتیاطا قرنطینه کردیم. دختر بزرگم تب کرد و دو روزی بیحال بود. اوایل چون میگفتن بچهها درگیر کرونا نمیشن باز هم فکر نمیکردم کرونا باشه. همون موقع واکسن دو ماهگی دختر کوچولو رو زدیم و دو روزی شدیدا تب داشت و گریه میکرد! احتمال دادیم عوارض واکسنه! بعد از نینی، دختر وسطی تب کرد. بعد هم خودم گرفتم. دیگه مطمئن شدیم که کروناست. نه جایی میشد بریم و نه کسی میتونست بیاد کمک. فقط دو سه روزی که خودم هم بدندرد داشتم🤒، مادرم غذا میفرستادن برامون و من تا جایی که میتونستم استراحت کردم.
خفیف بود و به خیر گذشت شکرخدا، ولی دست تنها با سه تا بچه سخت گذشت.
دختر بزرگم امسال کلاس اولی بود. خیلیا بهم گفتند امسال ثبتنامش نکن!
اما من میگفتم از کجا معلوم سال دیگه کرونا بره؟؟!🤷🏻♀
برنامه زندگی و بارداری هم همینطوره برام. اگه الان نوزاد نداشتم، باز هم همین ایام رو برای بارداری مجدد انتخاب میکردم، چون از کجا معلوم سال دیگه کرونا بره؟!🤔
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_اول
#ز_فرقانی
(مامان چهار فرزند ۱۲ ساله، ۷ سال و نیمه، 5 ساله و ۳ ساله)
اصالتا خراسانی بودیم اما پدرم ساکن گنبد شدن و من و ۹ تا خواهر و برادر دیگهم اونجا به دنیا اومدیم.
متولد سال ۶۲ هستم.
خونهمون همیشه شلوغ پلوغ بود، هم خودمون زیاد بودیم و هم مهمون داشتیم. شهر گنبد وسط مشهد و دریا و سر راه تهران بود و هر کس مقصدش هر جا بود، یه سری هم به ما میزد.😊
پدر و مادرم خیلی روی مهمون حساس بودن که کم و کسری نباشه.🧐
مثلا ظروف یکدست و ملافه و پیژامه تمیز و بهاندازه باشه! ساخت خونه هم به صورتی بود که فضای زیادی برای مهمون داشت.
از بچگیم خاطرات خوبی دارم.😍
خیلی با خواهر برادرها همبازی میشدیم، با هم توی حیاط و کوچه میرفتیم و خالهبازی میکردیم.
تو دورهای که یه پژو استیشن داشتیم، عقبش خیلی جا داشت و کاملا مناسب یه خانواده پرجمعیت بود، همه سوارش میشدیم و میرفتیم مسافرت. یادش به خیر!🚘
البته برادرهامون خیلی بزرگتر از ما بودن و اونا معمولا نمیاومدن.
همیشه همهمون مدرسه دولتی بودیم و خصوصا دخترا شاگرد زرنگ محسوب میشدیم!💪🏻
پدرم هم مغازه داشتن و هم عضو شورای حل اختلاف شهر بودن و سرشون خیلی شلوغ بود. ولی معمولا رئیس انجمن اولیا و مربیان مدارسمون هم بودن.
با وجود تعداد زیاد ما، ممکن بود یادشون بره هرکدوم کلاس چندمیم ولی همیشه با مدرسه در ارتباط بودن و پیگیر کارای ما.🧔🏻
اینطور نبود که تربیت ما به خاطر تعداد زیادمون فدا بشه.
الحمدلله پدر و مادر مؤمن بودن و فضای خانوادهمون هم گرم و سالم بود و همین برای تربیت بچهها کافی بود.☺️
با خواهرها خیلی همصحبت و همدل هستیم. مخصوصا که اختلاف سنی کمی داریم. یه خواهرم یک سال و خواهرای بعدی هم سه سال و پنج سال از من بزرگترن.
حالا هم که چند سالیه پدرمون از دنیا رفتن همه هوای مادر رو داریم.
همهمون گنبد نیستیم اما هیچوقت تنها نیستن و سر اینکه کی هواشونو داشته باشه رقابته.
ما خواهر و برادرها همیشه سعی کردیم هوای همدیگه و پدر و مادرمون رو داشته باشیم از بچگی تا همین حالا.
مثلا بعد از فوت پدرم یکی از برادرها که میخواست ازدواج کنه، همه برای خرید خونه کمکش کردن.☺️
از نوجوونی خیلی سیاست رو دوست داشتم.
توی دبیرستان ریاضی میخوندم و دوستش داشتم🤓، ولی میخواستم توی دانشگاه علوم سیاسی یا چیزی شبیه به این بخونم.
اما برای ورود به دانشگاه به مسیر دیگهای هدایت شدم و البته از نتیجهش ناراضی نیستم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_دوم
#ز_فرقانی
(مامان چهار فرزند ۱۲ ساله، ۷.۵ سال، ۵ ساله و ۳ ساله)
سال ۸۰ کنکور دادم ولی دولتی قبول نشدم. داشتم برای سال آینده میخوندم که اتفاقی توی آزمون بهمن ماه دانشگاه علمی کاربردی شرکت کردم و عمران کرمانشاه قبول شدم و رفتم!😊
تمایل زیادی به دانشگاه رفتن داشتم و به سرعت به رشتهم علاقهمند شدم.
دانشگاه کرمانشاه کاردانی و دو ساله بود و این مدت رو با دوستم منزل یکی از اقوام خیلی دور بودیم و نذاشتن ما بریم خوابگاه.
خیلی به خانواده وابسته بودم و روحیهی حساسی داشتم که دوری از خانواده رو برام سخت میکرد و این من رو به شدت ترسو کرد.🥺
البته قبلا هم ترس داشتم ولی غربت ترسهام رو بیشتر و عمیقتر کرد. تقریبا تمام ترم اول رو گریه کردم و تا فرصت پیدا میشد میرفتم شهرستان پیش خانواده.
پدرم نگرانی نداشتن یا بروز نمیدادن و این خیلی قوت قلب بود برام.
۲ تا از برادرام مخالف راه دور رفتنم بودن، اما پدرم در جوابشون میگفتن آدم اگر آدم باشه آمریکا هم بره آدمه! ولی اگر نباشه خونهی پدر و مادرش هم هر کاری بخواد میکنه. این حرف بهم اعتماد به نفس داد و همیشه سعی میکردم بهتر از توی اونی که توی خونهم باشم.😉
رشتهی عمران رو اتفاقی رفتم ولی بعدا که علاقه پیدا کردم خیلی توی درسها جدی بودم و همیشه شاگرد برتر. حتی به بقیه درس میدادم.
اون زمان دوست داشتم سرکار برم و فکر میکردم چون استعداد دارم باید استفاده کنم یا وقتی میدیدم که اعضای فامیل سرکار میرن دوست داشتم منم برم و خلاصه حسابی با پروژههای عمرانی دوست شده بودم.
برای لیسانس هم همون دانشگاه به خاطر معدل بالا من رو بدون آزمون خواستن، ولی به خاطر دوری راه برای کارشناسی راهی دانشگاه غیر انتفاعی آمل شدم.👌🏻
توی دانشگاه بیشتر تو زمینهی درسی فعالیت میکردم و عمدهی وقتم رو پروژههای عمرانی پر میکرد. برای همین هم تنها موردی که خارج از برنامهی درسی انجام میدادم کلاسهای شعر و شرکت توی جشنوارههای شعر برای علاقهی شخصیم بود.
بیشتر شعرام هم تو فضاهای عاشقانه بود!😅 البته علاقهم به سیاست رو هم همچنان با دنبال کردن جدی اخبار سیاسی پیگیری میکردم.
یادمه ۱۰ سالم بود که برادرم ازدواج کردن، زنداداشم یه برادر ۱۳ ساله داشتن. با اینکه اون موقع معنای ازدواج رو خیلی نمیفهمیدم ولی ایشون رو بین بقیه پسرها متفاوت میدیدم و علقهای بهشون داشتم.🙈
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_سوم
#ز_فرقانی
(مامان چهار فرزند ۱۲ ساله، ۷.۵ ساله، ۵ ساله و ۳ ساله)
کمی که بزرگتر شدم، تو مقطع راهنمایی، دیگه از رو به رو شدن باهاشون پرهیز میکردم، که یه وقت از علاقهم چیزی نفهمن و در حرکات و صحبتهام متوجه نشن.🤭
پیشدانشگاهی که بودم، یه روز زن داداشم یه جورایی خواستگاری کردن و بهم گفتن بیاین با هم صحبت کنین. با اینکه تمایل داشتم اما اصلا به خودم اجازه نمیدادم بدون اجازهی پدر و مادرم راجع به چنین مسئلهای با کسی صحبت کنم. زن داداشم میگفتن ما فامیلیم، چشم تو چشمیم. اگه حرفهاتون با هم یکی نیست، دیگه نیایم جلو و... که من نپذیرفتم. (بعدا همسرم بهم گفتن که من متوجه شده بودم که به من علاقه داری و این که نیومدی صحبت کنی برام خیلی باارزش بود.😌)
خواستگاری رسمی موند برای حدود ۲ سال بعد که من آخرای کاردانی بودم و ایشون لیسانس اقتصاد دانشگاه امام صادق میخوندن. پیش خودشون گفته بودن کمی وضعیت کار و تحصیلشون بهتر بشه و بعد بیان.
۷-۶ سال فرآیند ازدواجمون طول کشید😞 و بالأخره سال ۸۷ ازدواج کردیم!
همسرم تو ۱۰ سالگی پدرشون رو از دست داده بودند و هزینههای مراسم رو باید خودشون میدادن. فکر میکردند که همه چیز باید تکمیل باشه، مراسم در شان خونوادهها بگیرند، شرایط کاریشون کامل مشخص باشه و از این چیزها.😬
من این نگاه رو غلط میدونستم و خودم هم اصلا توقعی نداشتم ولی اون موقع حیا هم مانع میشد که چیز زیادی بگم. به خاطر طولانی شدن فرآیند ازدواج خیلی اذیت شدیم و آسیبهایی هم داشت.
بعدها برادرم کاملا در شرایط دانشجویی، هر چی بقیه بهش میگفتن تو هنوز کار نداری میگفت خدا جور میکنه و خودش وعده داده. واقعا هم همین جوری شد. دکتری هم قبول شد، کارشم الحمدلله خوب شد و تو فاصله کمی بعد از عقد خونه و ماشینم گرفت. 😊
البته یک مسئله دیگه هم برادر بزرگتر همسرم بودن که مجرد بودن و طبق رسم و رسوم باید عقد و ازدواج میکردند تا ما هم عقد و ازدواجمون صورت بگیره.🤷🏻♀
ازدواجمون تقریبا هم زمان شد با اتمام دوره لیسانس من.👰🏻🤵 مراسممون توی یه تالار توی مشهد بود و یه عقد ساده تو حرم امام رضا هم داشتیم. مراسم در کل ساده ولی آبرومند به حساب میومد، مثلا یک مدل غذا بود.
با وجود مذهبی بودن خانوادههای خودمون، فامیل اهل سر و صدا بودن و من خودم مجبور شدم دو سه بار بلند شم به خدمات تالار تذکر بدم یا به اقوام بگم که من و همسرم راضی نیستیم. اون موقع مداح و مولودیخوان رسم نبود. برای همین شاید مراسممون از نظر فامیل خیلی خوشایند نبود، اما من معتقد بودم اگه از این اول شل بگیریم کمکم توی بقیه مسائل اعتقادی هم بیتفاوت میشیم. نمیخواستیم خشت اول رو کج بذاریم!💪🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_چهارم
#ز_فرقانی
(مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله)
بعد از ازدواج به خاطر درس و کار همسرم اومدیم تهران. یه فامیلی داشتیم که کمک کردند و طبقهی بالای خونهی خودشون رو برامون با قیمت مناسب اجازه کردن.🌷
سه چهار ماه قبل از بارداری برنامهم خونهداری بود و استفاده از دوران فراغت پس از تحصیل نسبتا طولانی.😅
سه چهار ماه نگذشته بود که باردار شدم. همون اوایل که تازه متوجه بارداری شده بودم، رفتیم ماه عسل، اونم چه ماه عسلی! خودمون یه کاروان ۱۷ ۱۸ نفره از خانوادهها راه انداختیم و رفتیم کربلا.😍
همون سال یعنی اواخر سال ۸۷ علی آقای ما به دنیا اومد.
از تجربهی افرادی از فامیل که بارداریشون رو عقب انداخته بودن و بعدها برای بچهدار شدن مجبور به درمان شده بودند میترسیدم و زمان باردار شدنم رو سپردم به خدا 😇 با این حال وقتی باردار شدم تا مدتی از نظر روحی ضعیف شده بودم. اما من و همسرم که هر دو خاطرات خوبی از کودکی توی خانواده پرجمعیت داشتیم زود با بارداریم کنار اومدیم.
به خاطر همون روحیات خاصم، خاطرات منفی خیلی توی ذهنم میموند و روی تصمیماتم اثر میذاشت. مثلا خواهرم یه تجربهی سخت سقط رو جلوی چشم من داشتن که من همونجا از ترس از حال رفتم و برای همین هم سر پسرم خیلی از زایمان میترسیدم و نگاه منفی داشتم و همین باعث شد نتونم طبیعی زایمان کنم و سزارین شدم و بعد سر بقیه بچهها هم سزارین شدم.
اواخر بارداری مادر همسرم از مشهد اومدن پیشم که تنها نمونم توی خونه. وقتی هم که پسرم به دنیا اومد، خانوادهی خودم به جمعمون اضافه شدن و حدود دو هفته پیش ما بودند و بعدش با هم رفتیم گنبد، اونجا براش عقیقه کردیم و ولیمه گرفتیم. تا اینکه نزدیک ۴۰ روزگی علی برگشتیم به خونه.😊
دیگه توی خونه روزهای دو نفره رو با علی آقا میگذروندیم. البته همون همسایهمون خیلی مهربون بودن و تو غربت هوامون رو داشتن. همسرشون هم که خانم مسنی بودن و چندسال پیش به رحمت خدا رفتن، توی تربیت علی و کمک تو آموزش نکات مادری و خانهداری خیلی نقش داشتند.
سر بچهی اول حساس و ترسو بودم.
یه حس ترس از دست دادن عزیزانم رو داشتم که ریشه در کودکی داشت.
برای همین هم وابستگی شدید و غیر عادی به بچه داشتم و بقیه هم معترض میشدن،
حتی تا مدتها بچه رو با پدرش هم تنها نمیذاشتم.🥺
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_پنجم
#ز_فرقانی
(مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله)
فکر میکردم هر ثانیه باید دنبال بچه بود. مثلا یادمه یه بار روروئک علی گیر کرد لای فرش و من شتابان رفتم که درش بیارم. همسرم دستم رو گرفت و گفت نمیافته. اگر هم افتاد فوقش دستش میشکنه. این رو که گفت خودم رو با گریه از دستش رها کردم و دویدم و روروئک رو از لای فرش رد کردم که نیفته!🙄
بعدها متوجه شدم این رفتارهای من روی پسرم هم تاثیر منفی داشته😞 و اون رو ترسو و جمع گریز کرده. وقتی وارد یه جمعی میشدیم جوری جیغ میزد که انگار هفت دست کتکش زدن!😨
بیتجربگی دیگهم این بود که میخواستم همه چی براش مهیا باشه.
از انواع اسباببازی تا حتی لپتاپ!
مثلا تازه یک سالش بود که انواع ماشین کنترلی و هلیکوپتر رو براش میخریدیم. در حالی که روی جعبه یکیشون نوشت بود برای بالای ۱۴ سال!🤦🏻♀
در خصوص نگرانیهام با چند روانشناس و مشاور آشنا و مورد اعتماد مشورت کردم. یکیشون میگفت آدمهای مثل من شاعر یا نویسنده میشن و منم به خاطر احساسات زیاد اینجور وابستگی دارم.
یکی دیگه با یادآوری مرگ و تنهایی دائم اون دنیا آرومم میکرد.
چند تا راهکار هم دادن. مثل اینکه هر شب نگرانیهات رو بنویس و بریز دور، زیاد مراقبه کن و ذکر خدا رو بگو.
در نهایت هیچ چیز به اندازهی زیاد شدن تعداد بچهها به درمانم کمک نکرد.😇
تابستون سال دوم ازدواج یه روز صبح خواب دیدم پدرم اومدن دیدنم. از خواب بیدار شدم و همسرم گفتن حاضر شو بریم گنبد. با ترس پرسیدم که چی شده؟ گفتند حاج آقا (پدرم) سکته کردن. اون موقع علی ۱ سال و ۴ ماهش بود. یادمه که اون روز من با یه روسری صورتی رفتم گنبد و وقتی رسیدم با سیاهپوشی خانواده و خونهی پدری مواجه شدم.😭😭
فوت پدرم ضربهی بزرگ دیگهای برای من بود. خیلی بهشون وابسته بودم و علاقهی شدیدی داشتم و این موضوع تا مدتها من رو تحتتاثیر قرار داد.
بعد از مراسمها که برگشتیم تهران، من هر شب صبر میکردم علی بخوابه و بعدش بلند بلند گریه میکردم.😭
چند بار نتونستم خودم رو جلوش کنترل کنم و میدیدم داره از گریه من ناراحت میشه. همون روزا خدا رو شکر کردم که علی رو دارم و زود بچهدار شدم که تو این اتفاق به خاطر اون هم که شده یه کم خودداری و مقاومت میکنم. البته خیلی دیر برگشتم ولی اگه بچه👶🏻 نبود، خودم و همسرم رو خیلی بیشتر اذیت میکردم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_ششم
#ز_فرقانی
(مامان چهار فرزند ۱۲ساله، ۷.۵ساله، ۵ساله و ۳ساله)
۲ ۳ سال گذشت و تو این مدت سرگرم علی بودم. گاهی به صورت پروژهای کار ترجمه انجام میدادم. درآمد چندانی نداشت بیشتر برای سرگرمی.
از همون اول ازدواج هم مرتب توی جلسات شعر شرکت میکردم و عضو حوزهی هنری و بعدتر شهرستان ادب شدم.
همون ایام (حدود ۳ سال بعد ازدواجمون) همسرم دکترا قبول شدن و راهی خوابگاه دانشگاه امام صادق شدیم.
با یکی از دوستانمون که از قبل هم با هم ارتباط داشتیم، توی خوابگاه همسایه شدیم. ایشون توی خونسردی نقطهی مقابل من بود و خدا سر راهم قرارش داده بود.😇
اونموقع دو تا پسر ۴.۵ و ۲ ساله داشت. بچهها رو تو محوطهی خوابگاه رها میکرد بازی کنن و کمترین نگرانیای از زمین خوردن و گریهشون نداشت و من بودم که دنبال بچههای اون هم میدویدم تا نجاتشون بدم!😅
اوایل اصلا روشش رو قبول نداشتم اما به مرور در ناخودآگاه من تاثیر زیادی گذاشته بود و بعدها متوجه تاثیرات این معاشرت توی روحیات خودم و علی هم شدم.👌🏻
تو این مدت توی کلاسهایی که خوابگاه برگزار میکرد شرکت میکردم. مثلا تونستم ۵ جزء قرآن رو حفظ کنم.
تا اینکه دخترم رو باردار شدم. فاطمه سال ۹۲ به دنیا اومد. چون اولی سزارین بود و فاصلهشون کم بود، خودبهخود بعدیها همشون سزارین شدن.
با امکان ویبک هم سر زایمان چهارمم آشنا شدم و بهم گفتن چون چهارمیه دیگه خطرناکه😓
اختلاف سنیشون با علی حدود ۴.۵ سال شد. این اختلاف سنی هم از بیتجربگیم بود که فکر میکردم هنوز کوچیکه و وقتش نیست تا با اومدن یه بچهی دیگه مراقبتها تقسیم بشه.
روزی که فاطمه به دنیا اومد، علی اومد بیمارستان و دیدم چقدر بزرگ شده و من چرا خیال میکردم بچه است و باهاش انقدر کودکانه رفتار میکردم و نمیذاشتم کاری رو مستقل انجام بده؟!🤔
با دنیا اومدن فاطمه اولویت من از علی برداشته شد.
معاشرت با دوستان و اومدن بچهی جدید کمک کرد تا به مرور تغییرات زیادی در من ایجاد بشه.
نگرانی و حساسیتهام کمتر شد و کمکم داشتم میفهمیدم اون که نگهدار من و بچههامه من نیستم و من باید حد و حدود خودم رو بدونم.😇
با دوستایی آشنا شده بودم که همزمان با بچه درس میخوندن. خیلی پرتلاش بودن و سرزنده به نظر میاومدن. من از دیدنشون حس خوبی داشتم. در اثر معاشرت با اونها و دیدن پرتلاشی همسرم که همزمان درس، کار، تدریس و خانواده رو پیش میبردن، من هم کمکم به چیزهای تازهای فکر کردم و تصمیمهای جدیدی گرفتم!👌🏻
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif