هدایت شده از کانال شعر وسبک ابوذر رییس میرزایی (بهار)
شهادت حضرت رقیه (س)
زمزمه
رویم شده نیلی پدر جان
از ضربه ی سیلی پدر جان
باباعدو.با ناسزا.با پامرا زد
هرمرتبه.سیلی به من.او بی هوا زد
من دیگه اون سه ساله.که دیده بودی نیستم
ببخش اگه نمیشه.بازم روپام بایستم
بابا حسین مظلوم
سفید شده تمومه موهام
ببین چقد شبیه زهرام
بابا ببین.تمومه این.تنم کبوده
این دختر.سه ساله ات.جرمش چه بوده
بال وپر منو سوخت.آن دختره یهودی
به دختر تو زد سنگ.بابا چرا نبودی
بابا حسین مظلوم
بگو سرت رو کی بریده
بگم کی موهامو کشیده
یه بغضیه.که این روزا.توی گلومه
خیلی دلم.خیلی دلم.تنگه عمومه
باباچرا لب تو.به رنگه ارغوونه
گمون کنم که جای.یه چوبه خیزرونه
بابا حسین مظلوم
ابوذر رییس میرزایی (بهار)
هدایت شده از کانال شعر وسبک ابوذر رییس میرزایی (بهار)
زمینه حضرت رقیه (س)
گوشه ی ویران.باسرخونین.آمدی بابا
یک نظرگشته.صورتم همچون.مادرت زهرا
آمدی بابازسفر.دخترخودرا بنگر
قدم کمان شده ازغمها
بمیرم آخراز ماتم ها
من الذی ایتمنی
کودک شامی.گوشواره بر.من نشان میداد
آن زن شامی.بریتیمانت.قرص نان میداد
هردوگوشم پاره شده.دخترت آواره شده
غذای هرشب ما سیلی
چولاله صورتم شد نیلی
من الذی ایتمنی
یک شب ازناقه.برزمین خوردم.دردل صحرا
آمدآن زجرو.بالگدمحکم.زد مرا بابا
می کشیداو موی مرا.تازیانه زد زجفا
پرآبله شده پای من
لبت کبوده بابای من
من الذی ایتمنی
ابوذررییس میرزایی (بهار)
هدایت شده از حسین ترکان
#زمینه_شهادت_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
خوش اومدی بابا
صفا آوردی به خرابه
یتیم نوازی کن
می دونی که چقدر ثوابه
یه نذری کردم که
نبینی دستام توو طنابه
قدم گذاشتی رو چشای تارم
چی جوری اومدی که پا نداری!
عمه که گفت میای، همه ش می گفتم
شاید داداش علی رو هم بیاری
بابا بابا بابا
پرت کو، سرت کو
بگو ببینم علی اکبرت کو
رباب چش به راهه اصغرت کو
سرت کو، پرت کو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شونه ندارم حیف
موهات پریشونه عزیزم
خسته شدم دیگه
منو ببر خونه عزیزم
حال دل ما رو
کسی نمی دونه عزیزم
خبر که داری دخترای شامی
بابا حسابی خندیدن به دردم
حیف که دیگه مو ندارم و الا
موهامو فرش راه تو می کردم
بابا بابا بابا
حرم سوخت، پرم سوخت
شبیه مادرت، موی سرم سوخت
توو آتیش خیمه ها معجرم سوخت
پرم سوخت، حرم سوخت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ببر منو بابا
یه جا که حرمله نباشه
یه جا که حرفی از
پای پر آبله نباشه
الهی که دیگه
بین ما فاصله نباشه
من که توو این عمر سه ساله هرگز
جایی بدون تو پدر نرفتم
یه عمری من توو بغل تو بودم
حالا سرت رو توو بغل گرفتم
بابا بابا بابا
بریدم، خمیدم
تو شام و کوفه بسکه غصه دیدم
نمی دونی چه حرفایی شنیدم
خمیدم، بریدم
وحید محمدی
۱۸ مرداد ۱۴٠۳
#اربعین_حسینی__ع__مناجات
بگو که اینهمه اندوه و داغ را چه کنم؟
هجومِ فصلِ زمستان، به باغ را چه کنم؟
زِ عشقِ روی تو، ای نازنینِ هر دو جهان!
چگونه دم نزنم؟، اشتیاق را چه کنم؟
شکوهِ عکسِ حرم، جلوه کرده بر دیوار
شمیمِ عطرِ تو، بینِ اتاق را چه کنم؟
دوباره باز، برای حرم دلم تنگ است
هوای گنبد و صحن و رواق را چه کنم؟
برای قتلِ تو، در دل، حرارتی، برپاست
درونِ سینه ی خود، احتراق را چه کنم؟
به دردِ هجر، گرفتارم و نمیدانم
فراقِ تشنهی خاکِ عراق را چه کنم؟
عادل حسین قربان
اربعین حسینی (ع)
مناجات
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غزل
گریه کردم که به من سر بزنی باباجان
آمدی با سر... عجب آمدنی باباجان
گفتم از راه برایم کفنی آوردی
یادم آمد تو خودت بی کفنی باباجان
کم شده موی سرم چونکه میان بازار
مانده در پنجه ی یک پیرزنی باباجان
کاش دندان مرا آنکه شکسته گیرد
از عمو پاسخ دندان شکنی باباجان
من کتک خوردم و بر خار دویدم اما
بیشتر خسته ام از بد دهنی باباجان
فاطمه زاده نمانده که نخورده سیلی
لاله شد صورت هر یاسمنی باباجان
زده با چوب عدو روی لبت طوری که
با من اصلا تو نگویی سخنی باباجان
خواستم سر بگذارم به روی زانوی تو
من بمیرم که نداری بدنی باباجان
مانده دیگر به خدا فاصله ی من بامرگ
قدر یک چشم که بر هم بزنی باباجان
#محمد_داوری
#حضرت_رقیه_س_شهادت
از غصه و غم، تو را رها خواهد کرد
هر درد بیاوری دوا خواهد کرد
از نسل علی و فاطمهست این دختر
حاجات محال را روا خواهد کرد
#علی_ذوالقدر
#حضرت_رقیه_س_شهادت
از غم، نفس خرابه هم سر آمد
آنروز که آه سنگها در آمد
دیدند که اشک دخترک قطع شده
بابای رقیه بود، با سر آمد...
#سیده_تکتم_حسینی
#امام_حسین_علیه_السلام
آن که نوشید می از جام بلا کیست؟ حسین
آن که کوشید به یاری خدا کیست؟ حسین
آن که از کعبۀ گل جانب معشوق شتافت
خیمه در کعبۀ دل کرد به پا کیست؟ حسین
آن که با سعی و صفا کرد وداع و چو خلیل
کرد آهنگ سفر سوی منا کیست؟ حسین
آن که در مدرسۀ عشق پی حفظ شرف
هله آموخت به ما درس وفا کیست؟ حسین...
آن که در سنگر آزادگی و آزادی
سر نَهَد در خطِ تسلیم و رضا کیست؟ حسین
آن که با دادن هفتاد و دو تن قربانی
درس آزادگی آموخت به ما کیست؟ حسین
آن که از خون علیاصغر ششماهه گذشت
تا شود شافع ما روز جزا کیست؟ حسین
آن که لبتشنه لب آب روان گشت شهید
در عوض داد به ما آب بقا کیست؟ حسین...
مرحوم #ژولیده_نیشابوری
#امان_ازشام
کوفه که شهر علی بود چنان کرد به من!
وای از شام که بغض پدرم را دارند..
سرهرکوچه معطل شده ام،خسته شدم!
چشمشان کور! همه قصد تماشا دارند!
سر بازار که رفتیم سرم داد زدند…
ای ابالفضل بیا! نیت دعوا دارند!
جگرم سوخت زمانیکه رقیه میگفت
عمه جان!اینهمه دختر همه بابا دارند
دخترانی که پس پرده عصمت بودند..
بعد تو در وسط مجلس می جا دارند!
#سیدپوریاهاشمی
#مرثیه_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها #مصائب_شام
#مرثیه_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
«اول ماه صَفر بد سَفری بود حسین
ساربانِ من عجب بدنظری بود حسین»
راهِ یکساعته یک روز به طول انجامید
کار این بی شرفان ، پرده دَری بود حسین
سنگ خوردم سرِ بازار عجب دردی داشت
دردِ سَر داشتَنَم ، دردسری بود حسین
ای جگردارترین مَحرَم زینب ، بر نِی
آنکه زن میزند از بی جگری بود حسین
بعدِ بازار همه صورت مان نیلی شد
بخدا از اَثرِ بی سپری بود حسین
ته بازار یکی نام محلّی را گفت
مردک مست عجب فتنه گری بود حسین
آن محل چشمِ خریدار به ما داشت فقط
کاش این شام بلا را سحری بود حسین
حرف بد زد به ربابه بخدا آب شدم
بی سبب بود فقط رهگذری بود حسین
سر تو بر روی نِی بند نمی شد دیگر
نیزه دارِ سر تو ، خیره سری بود حسین
چه شد آنشب که تو به خانه ی خولی رفتی
بعد از آن زلف سرت مختصری بود حسین
ما عزیزان تو بودیم ولی خوار شدیم
بعد تو قسمت ما دربه دری بود حسین
شاعر:
#سید_حسین_میرعمادی
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها_شام
#مجلس_یزید_ملعون
پس از تو، جان برادر! چه رنجها که کشیدم
چه شهرها که نگشتم، چه کوچهها که ندیدم
به سختجانی خود آن قَدَر نبود گمانم
که بیتو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم
برون نمود در آن دم چو خصم، پیرهنت را
به تن ز پنجهی غم، جامه هر زمان بدریدم
چو ماه چارده دیدم، سر تو را به سر نی
هلالوار ز بار مصیبت تو، خمیدم
زدم به چوبهی محمل سر، آن زمان که سر نی
به نوک نیزهی خولی، سر چو ماه تو دیدم
ز تازیانه و طعن سنان و طعنهی دشمن
دگر ز زندگی خویش گشت قطع، امیدم
شدم چو وارد بزم یزید، بازوی بسته
هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم
هنوز بر کف پایم، نشان آبله پیداست
به راه شام ز بس از جفا پیاده دویدم
ولی به این همه غم، شاد از آنم، ای شه خوبان!
که نقد جان به جهان دادم و غم تو خریدم
ازین حکایت جانسوز، «جودیا»! صف محشر
به نزد شاه شهیدان، شریک، همچو شهیدم
مرحوم #جودی_خراسانی
زبان حال حضرت رقیه (س)
سخت ترازکربلامصیبت شام بود
زینب تو ای پدر درملاعام بود
راس توازنیزه هاخورد به روی زمین
علت افتادنت سنگ لب بام بود
ابوذر رییس میرزایی (بهار)
حضرت رقیه (س)
وقتی که می بوسید باباصورتم را
می گفت باخنده تو هستی مثل زهرا
حالا نمانده صورت وچشمی برایم
ازبسکه سیلی خورده ام از زجربابا
ابوذر رییس میرزایی
یارقیه (س)
وقتی تورفتی دخترت شدقد خمیده
توآمدی با پا نه بلکه سربریده
باباعدو دندان شیری ام شکسته
درخردسالی دخترت مویش سفیده
شیب الخضیبی ای پدر خدالتریبی
چون حنجرت ازگوشهایم خون چکیده
سیلی جواب گریه هایم بود بابا
ازترس زجرو حرمله رنگم پریده
آن شب که ازناقه فتادم دربیابان
آمدبه پیشم مادرت اما خمیده
پاهایم ازخارمغیلان زخم گشته
ازبس رقیه دردل صحرا دویده
آن کودک شامی به طعنه گفت بامن
بابا برای من لباس نو خریده
این دخترت ازکربلا تا کوفه وشام
چیزی به جزکعب نی وسیلی ندیده
دیدم که می زد برلبت اوخیزران را
ازاین مصیبت برلب من جان رسیده
ابوذررییس میرزایی
.
#پنجم_صفر
#واحد_غزل
#حضرت_رقیه
به خدا خسته شدم،عمه مکافات شدم
به چه جرم این همه من سخت مجازات شدم
پرت کردند به سمتم به اهانت صدقه
من گرفتارِ به یک مشت خرافات شدم
صبح شمر آمد و شب زجر حسابی می زد
هدف مشت و لگد های دو تا لات شدم
دست و پاگیر شدم پیر شدم پیر شدم
سخت شرمنده من از عمه ی سادات شدم
یک نفر پای سرت پا به زمین می کوبید
با سرت وارد دروازه ی ساعات شدم
پدرم را بده ای شمر ، زدی عیبی نیست
دو سه روزیست که ممنوعِ ملاقات شدم
کودکی سنگ تو را می زد و با من می گفت
ای بسوزی که من هم بازی بابات شدم
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#مجید_احدزاده
.
#پنجم_صفر
کاری از دست کسی بر نمیاد
من خودم اینارو بیرون میکنم
نوه ی فاطمه ام خوب بلدم
من با گریه شامو ویرون میکنم
من دیگه طاقت دوری ندارم
بابامو اونجوری که بود بیارن
دیگه داره حوصلم سر میره ها
عمه بابامو بگو زود بیارن
اینقدر شما رو جای من زدن
که میخوام جای همه گریه کنم
عمه جون منو ببر یه گوشه که
بشینم یه عالمه گریه کنم
تا عمو بود یادته تو شهرمون
هیچ کسی سایمونو ندیده بود
گوشواره خوشگلامو پیدا کنید
همونا که داداشم خریده بود
عمه اینجایی یا رفتی عزیزم
اگه اینجایی یه لحظه میشینی؟
یه چیزی میگم به بابام نگیا
چشامم خوب نمیبینه میبینی؟
#حضرت_رقیه
#خرابه_شام
#رسول_عسگری
.
#پنجم_صفر
السلام علیکِ یا بنتَ الحسین
ای که مهمان شده ای گوشه ی میخانه ی من
پر شد از جام غمت ساغر و پیمانه ی من
ای سراسر سر تو سر به سریر سرمد
ای سر و سرو من ای سرور فرزانه ی من
دیگرم بهر تو یارای پذیرایی نیست
نیست جز خون دلم باده ی میخانه ی من
خالی از غیر و پر از مهر و تمنای توام
هست تنها غم تو در دل دیوانه ی من
پیش تر همره من بودی و من همره تو
دست گلچین شده ویرانی گلخانه ی من
آشیان منِ محنت زده را طوفان برد
بی تو آتش زده شد بال و پر و لانه ی من
جای تو تشت زر و محفل من خاک بلا
نیست شایسته ی تو خاک کف خانه ی من
چه کسی کرده یتیمم به همین سن کمم
چه کسی کرده جدا رأس تو جانانه ی من
از چه رو صورت و لب های تو شد غرق به خون
جان فدای تو کنم یار کریمانه ی من
ای که آیی ز سرِ نیزه و از تشت طلا
کن نگاهی به من و حال غریبانه ی من
هر زمانی که برای تو بهانه گیرم
تازیانه رسد از دشمن بیگانه ی من
گوشوارم شده غارت ولی این ها مانده :
معجر روی سر و غیرت مردانه ی من
گر که بر دامن من رأس تو مهمان گردد
می رود هستی و جان بر سر شکرانه ی من
ببرم همره خود زائر زهرایم کن
ای که مهمان شده ای گوشه ی ویرانه ی من
پنج شنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۳
شب چهارم ماه صفر ۱۴۴۶
#محمدعلی_شهاب
.
#امام_زمان عج
به زخم دل به جز از آه مرهمی نبود
به جز فراق تو در سینه ها غمی نبود
فراقت از دل ما برده شور و شادی را
که جز فراق تو اندوه و ماتمی نبود
چه کرده درد توایدوست بامن غمدار
که بهر ناله توانائی دمی نبود
روا بود که هماره بسوزم و سازم
که درد دوری تو غصه ی کمی نبود
بگوکه ناله کنم تابه کی،که بی وصلت؟
مرا تحمل حتی تبسمی نبود!!
بیا و لاله ی رویت نشان گلها ده
که از فراق تو گل را ترنمی نبود
نظر ز ما تو مگیری که بی تجلی تو
ز درد و غصه فراغی به عالمی نبود
مرا به غیر تمنای از تو کاری نیست
توئی همانکه مرا جز تو همدمی نبود
قسم به نم نم اشک دو چشم غمبارت
که فارغ از غم تو چشم پر نمی نبود
#اسلام_مولایی
.
#حضرت_رقیه
#پنجم_صفر
#غزل_مرثیه
۱۱۲۹
بابا غم تو بر جگرم چرخ میزند
اشک غمم به چشم ترم چرخ میزند
گرچه ز سنگ، جوجهی تو پر شکسته شد
صیاد باز دور پرم چرخ میزند
آن دختری که زیور من شد به گوش او
با خنده هی به دور و برم چرخ میزند
از تاریانهای که عدو بر سرم زده
بابا خرابه دور سرم چرخ میزند
موی مرا کشید و لگد زد به پهلویم
دردش مدام بر کمرم چرخ میزند
#محمود_اسدی_شائق
#شب_سوم_محرم
.
#پنجم_صفر
میشود غصهی دوری تو سر دیر به دیر
سر به ما میزنی ای سر چه قدر دیر به دیر
غیر رأس پدر و رأس عمو در یک قاب
میرسند آه به هم شمس و قمر دیر به دیر
پدری که نگران است برایش دختر
باید اصلا برود هم به سفر دیر به دیر
تو ولی از سفرت دیر که برگشتی هیچ؛
باد هم از سرت آورد خبر دیر به دیر
زود پژمرده شود گونهی دختر بچه
برسد از پدرش بوسه اگر دیر به دیر
طعم آن بوسهی آخر به لبم مانده ولی
حل شود در لب خشکیده شکر دیر به دیر
این چه وضعی است؟ برای من دختر زشت است
بخورد شانه اگر موی پدر دیر به دیر
#خرابه_شام
#حضرت_رقیه
#مهدی_رحیمی_زمستان
.
#اسارت
◾بازار شام ویران
◾و مجلس یزید
دیدم سرت به نیزه راهم به کوفه گم شد
در نیمهی دل شب ماهم به کوفه گم شد
در بین سینه یکدم آهم به کوفه گم شد
گفتم به کل عالم شاهم به کوفه گم شد
با دستهای بسته در محضرت رسیدم
بار غم فراقت بر دوش خود کشیدم
نیزه سوار زهرا خوش آرمیده اینجا
بر خواهرت نظر کن ای ماهتاب بطحا
لحن حجازت از ما دل برده سبط طاها
آیات کهف خواندی محشر نموده بر پا
(دست از طلب ندارم تا کام دل برآید)
(یاجانرسد به جانان یا جان ز تن درآید)
من مظهر عفافم اینسان حجاب دارم
بر نوک نیزه حتی شب آفتاب دارم
در شام و کوفه هر چند صد پیچ و تاب دارم
از غصهی رقیه سر بر تراب دارم
بر طشت زر سرت را کردم نظاره ای شاه
لطمه زدم به صورت از دل کشیدهام آه
در هر نفس حسینجان نام ترا سُرایم
تو در کجایی و من بنگر که در کجایم
تو روی نوک نیزه من در کجاوههایم
از نوک نی برادر قرآن بخوان برایم
(بگشای لب که فریاد از مرد و زن بر آید)
زخم و زبان ز کوفه بر ما دگر سر آید
#مرتضی_محمودپور
#مجلس_یزید
.
#حضرت_رقیه (س)
#پنجم_صفر
چه شد شهباز اوج عشق که بی پر آمدی پیشم
سراغم از که بگرفتی که آخر آمدی پیشم
درِ امید را دشمن ز هر سو بسته بر رویم
چگونه ای امید من تو از در آمدی پیشم
بر این ویرانه ی تاریک من امشب ضیاء دادی
از آن لحظه که ای شمع منور آمدی پیشم
سوالی دارم از تو ؛ ای غریبِ آشنا با من
تنت بابا کجا مانده که با سر آمدی پیشم
مرا شرمنده کردی قاری قرآن لب تشنه
که با زخم عمیق از چوب خیزر آمدی پیشم
مگر آب گوارا نیست مهر مادرت زهرا
که با لب های خشک و دیده تر آمدی پیشم
#علیرضا_توانا
#شب_سوم_محرم
🏴
#حضرت_رقیه سلام الله علیها
#زبانحال_امام_حسین (علیه السلام)
〰〰〰〰〰〰
میزبانِ روضهی ویرانه، مهمان را ببخش
نیزهدار اینجا نیاوردش، عمو جان را ببخش
نه، حریفِ این گرهها نیست انگشتان تو
دستهایت خسته شد، موی پریشان را ببخش
بوسه بر لبهای خشکت آرزوی آب بود
آرزوهای بَرآبِ رود و باران را ببخش
خاکسارت شد، ولی باز از خجالت سرخ شد
زخمِ پایت را نبین، خارِ مغیلان را ببخش
گفت یک شب گم شدی ترسیدی از تاریکیاش
روسیاه از روی زردت شد، بیابان را ببخش
صورتت با بوسهی انگشترم مأنوس بود
رفت در انگشتِ سیلیدارها، آن را ببخش
آن که با لبهای زخمم چوببازی کرد، نه!
خیزرانی را که میبوسید دندان را ببخش
در غمت چیزی نباید گفت، باید جان سپرد
جانِ بابا شاعران و روضهخوانان را ببخش
.
#رضا_قاسمی