eitaa logo
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
245 دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
9.7هزار ویدیو
106 فایل
یــــا ابـــاصـــالــح المــہـد ے ادࢪڪـنــے ارتبــاط بـا خــادم ڪـانـال: @rahimi_1363 بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـٺــن لینـڪـ ڪـانـال راه ســعــادٺ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـیــد ۩؎ @masirsaadatee
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_وچهل_وچهارم 🔻 #صد_سال_فراق 🌿عزیر بر حیوان 🐎خود سوار شد و به جستج
📘 📖 📝 🔻 🔹در کشور شهری 🏘بنام ( ) وجود داشت که پادشاهی صالح 😇بر آن حکومت می کرد. ☝️🏻 اما بعد از مرگ پادشاه، میان مردم 😠 به وجود آمد 🔸 تا آنکه پادشاهی بنام ( 👤) از سرزمین فارس به آن شهر حمله ⚔کرد و آنجا را به اشغال خود در آورد. 👤 برای خود کاخ بزرگی ساخت و تاج پادشاهی👑 بر سر گذاشت. 🔹کارگران بی شماری را به کار🛠 گمارد، کاخش از 💎 برق می زد و برای ساخت تخت خود از و و آبگینه ها استفاده کرد و دانشمندان🧐 زیادی را در طراف خود جمع کرد. 👥مردم شهر اقسوس در روز گرد خدایان خویش، جشن گرفته و به خود تقرب🙏🏻 می جستند ☝️🏻ولی یکی از جوانان اشراف زاده که از خاندان اصیل شهر بود، به آنچه می دید اعتقادی نداشت❌ 🔸 و و 🤲🏻 اینگونه خدایان مورد توجه او نبود و موجب او نمی شد😕 ⬅️و به همین جهت در عقیده آنان تردید داشت و فکرش مضطرب و متحیر😰 بود. ☝️🏻لذا از جمع مردم 👥جدا شد و مخفیانه از صفوفشان بیرون رفت تا به 🌳 رسید و در زیر سایه آن درخت با غم و اندوه،😔 در تفکر فرو رفت، 🔹چیزی نگذشت که 👱🏻‍♂دیگری نیز به او پیوست، او هم در عقیده مردم و 🤨پیدا کرده و در آن متحیر و متفکر بود. 🔻 هم از شرافت نژاد و اصالت خانواده برخوردار بود.✅ ⏪سپس افراد دیگری نیز به آنها پیوستند تا تعداد آنان به 👥 بالغ شد و جملگی به عقیده مردم معترض 😠و به خدایان آنها اعتقادی نداشتند. 🔸به زودی و ❤️ بین آنها برقرار شد و در عقیده خود با یکدیگر مشترک شدند. 👥آنها گرچه خویشاوندی نزدیک با هم نداشتند ❌ولی با یکدیگر شدند😊، 👈🏻سپس با فکر نافذ🤔 و فطرت سلیم خویش به تحقیق نظام و پرداختند ☝️🏻تا افکارشان به ✨ منور گشت و به وجود هدایت شدند و روحشان آسوده 😌و قلبشان♥️ مطمئن شد. 👥آنها تصمیم گرفتند ☝️🏻که عقیده خود را دارند تا کسی به رمز و راز آنها پی نبرد.❌ 🔹دقیوس بنام های «▪️ ،      ▪️ ،         ▪️ » ☝️🏻در سمت راست خود 🔸و سه مشاور بنام های «▪️ ،       ▪️ ،          ▪️ » ☝️🏻 در سمت چپ خود گماشته بود.✅ 👥جوانانی که با مخالفت 😒کرده بودند و با یکدیگر 🤝 گشته بودند ☝️🏻همین شش نفر مشاور دقیوس بودند. ادامه دارد...... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_وچهل_وهفتم 🔻 #فرار_خداپرستان 🌸پروردگار بزرگ قلب‌های‌آنان ♥️را مح
📘 📖 📝 🔻 🔹و چون از آنها 👥و از آنچه که جز خدا می‌پرستند ، پس به پناه جویید ☝️🏻تا پروردگارتان از رحمت خود بر شما بگستراند 🔸و برای شما در کارتان فراهم سازد✔️ و آفتاب☀️ را می بینی که چون برآید از غارشان، به سمت حایل است و چون فرو می شود🌅 از سمت دامن برچیند. ⬅️در حالی که آنان در جایی فراخ از آن غار قرار گرفتند. ☝️🏻این از نشانه های . ✨و می پندارد که ایشان بیدارند👀. در حالی که خفته اند 😴و آنها را به پهلوی راست و چپ می گردانیم و 🐕بر آستانه غار دو دست خود را دراز کرده بود، ☝️🏻 اگر بر حال آنان اطلاع می یافتی، گریزان روی از آنها می پرداختی و از مشاهده آنها آکنده از بیم 😰می شدی. 👥آنها به اذن پروردگار به فرو رفتند 👈🏻 و از آن سو، که از غیبت و سرکشی 😒آنها مطلع شد، با 🐎در جستجوی آنها روانه شد. 🔹اما هنگامی که آنها را در بیرون از شهر🏘 یافتند، دستور داد تا در ورودی غار را با مسدود کنند. ☝️🏻 تا در غار زندانی شوند و بمیرند. 🌌شب های متوالی از پس روزها☀️ آمد و سالی پس از سال دیگر گذشت ولی آنها همچنان در بودند. ⬅️در این مدت و آنها بر درک حوادث طبیعی چون طوفان و رعد و برق ⚡️بسته بود. ☀️خورشید از روزنه ای درون را روشن می ساخت و نور و حرارت🔥 به آنها می بخشید تا بقاء یابد و اگر کسی 👤در وضع آنان دقت می کرد 🧐می دید گاهی از راست به چپ و زمانی از چپ به راست می‌غلطند و ظاهرشان به قدری تغییر یافته که هر بیننده ای را به وحشت 😱می اندازد. 🔸و در غارشان درنگ کردند و نه سال بر آنها افزودند.☑️ 🌿به اذن خداوند آن سیصد و نه سال به خواب 😴رفتند و بعد از این مدت خداوند آنها را بیدار کرد. 🍃یکی از آنان گفت؛ چقدر مانده ایم؟!🤔 👥گفتند؛ یا پاره ای از روز را مانده‌ایم. 🌿یکی از آنها گفت؛ شب گذشته از عبادت خدا غافل شدیم😔. 👥 آنها در حالی که شدیدی در خود احساس می کردند و از فرط و 😪 به سختی از جای خود برمی خاستند، ☝️🏻 لذا متوجه یکدیگر نشدند،❌ آنها تصور نمی کردند که زمان زیادی در خواب بوده اند و از اطلاعی نداشتند. 👥همگی به جلوی درب غار آمدند و با تغییرات زیادی مواجه شدند،😲 هنگامی که به غار می‌آمدند درختان🌳 بسیاری را دیده بودند، اما حالا همه جا و بود. 👥آنان چون احساس گرسنگی شدیدی کردند. گفتند، ☝️🏻اینک یکی از خودمان را با این به شهر بفرستید تا ببیند کدام یک از غذاهای🍞 آن پاکیزه تر است و از آن غذا برایتان بیاورد 🔹و باید زیرکی به خرج دهد و هیچ کس را از حال ما آگاه نگرداند.❌ ☝️🏻چرا که اگر آنان بر شما دست یابند می کنند یا شما را به کیش خود باز می گردانند و در آن صورت هرگز روی نخواهید دید.😔 ادامه دارد..... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌
⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
📘 #از_آدم_تا_خاتم📖 📝 #پارت_دویست_وچهل_وهشتم 🔻 #سیصد_و_نه_سال_در_خواب 🔹و چون از آنها 👥و از آنچه که
📘 📖 📝 🔻 🔹بالاخره یکی از آنان با پوشیدن به شهر رفت تا غذایی🍞 فراهم کند، ⬅️در بین راه جاهایی را مشاهده می کرد که هرگز .❌ 🏳 پرچمی که بر دروازه شهر بود عوض شده بود و دروازه شهر به گونه ای دیگر .😟 👤او با و زیاد 😰وارد شهر اقسوس شد، می دید👀 که وضع شهر بطور تغییر کرده، 🏛بناها دگرگون شده، 🏚 خرابه های دیروز و کاخهای دیروز بصورت و آثار باستانی در آمده است. 👤قیافه مردم شهر برای او آشنا نبود.❌ 🔹از شخصی نام و را پرسید متوجه شد همان شهر است اما پادشاهش نیست، ❌شخصی دیگری می باشد. ⬅️سپس به نانوایی🍞 رفت تا چند قرص نان تهیه نماید، هنگامی که سکه اش💰 را برای نان پرداخت، 👤 نانوا از پول و چندین ساله او متعجب شد😲 و از او پرسید آیا پیدا کرده ای؟🤔 🌱گفت؛ خیر، این تنها پول خرمایی است که آنرا فروختم. 🔸چون بحث بین آنها بالا گرفت مردم👥 او را به نزد بردند و او مجبور شد داستان📜 فرار خود و یارانش را از دربار دقیوس تعریف کند. 🔸توضیحاتش کسی را قانع نکرد❌ تا اینکه قرار شد پادشاه را به در خانه اش 🏠ببرد. 🔸با زحمت فراوان و با دشواری زیاد 😪توانست خانه خود را پیدا کند،☝️🏻 چون خیابانها و کوچه ها تغییر کرده بود. 👤مرد جوان آنان را به درون خانه برد، و ماجرا را بار دیگر شرح داد. 👴🏻 در آن خانه بود، خود را معرفی کرد. در همین حال پیرمرد زانو زد و گفت؛ ✨ به خدا قسم این است که به همراه از مشاوران دقیوس از 😠 او به سوی کوهی🏔 فرار کردند و در غاری پنهان شدند، دقیوس هم برای مجازات آنها، در غار را کرد. ادامه دارد.... _☀️ 🌤 🌥 ☁️ _ ڪلیڪ ↩️ ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ ─➤🌿⊱•❁•─ 🥀─•❁•⊰ ڪپے‌بہ‌نیت‌ظہوࢪ ⛥ߊ‌ࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄‌ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊ‌ࡋܦ߭ܝ‌ّܟ᳝ߺ ╔═ೋ✿࿐ ⛥ @masirsaadatee ╚🦋⃟ٖٜٖٜٖٜ🌤════ೋ❀⛥࿐ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌