eitaa logo
مجردان انقلابی
15.4هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 👨 میگفت: خانمم همیشه دوستت دارم. من هم گذرا میگفتم منم عزیزم... ازهمان حرفایی که مردها از زنها میشنوند و قدرش رانمیدانند. همیشه داشت. ابراز علاقه اش هم که نگو..آنقدر قربان صدقه ام میرفت که گاهی باخودم میگفتم: مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من است؟ یک شب کلافه بود، یا دلش میخواست حرف بزند. میدانید همیشه به کار داشتم که وقت نمی‌شد مفصل صحبت کنم، من برای فرار از حرف گفتم میبینی که وقت ندارم، من هرکاری میکنم آسایش و رفاه توست ولی همیشه بد موقع مانند کنه به من میچسبی... گفت کاش من در زندگیت نبودم تا نمیشدی ... این را که گفت از کوره در رفتم، گفتم خدا کنه تا نباشی... بی اختیار این حرف را زدم.. این را که گفتم خشکش زد، برق نگاهش یک آن خاموش شد به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست... بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم، موهای بلندش رها بود و چهره اش با شبهای قبل فرق داشت، در آغوشش گرفتم افتخار کردم که زیباترین زن دنیارا دارم لبخند بی روحی زد ... نفس عمیقی کشید و خوابیدیم .. آن خوابم عمیق بود، اصلا بیدار نشدم... از آن شب پنج سال میگذرد و حتی یک شب آرامی نداشته ام... هزاران سوال ذهنم را میخورد که حتی پاسخ یک سوال را هم پیدا نکرده ام ... گاهی با خود میگویم مگر یک جمله در میتواند یک نفر را... مگر چقدر امکان دارد یک جمله به قدری برای یک نفر سنگین باشد که ❤️ بایستد ؟!! همسرم دیگر بیدار نشد، دچار قلبی شده بود... شاید هم از قبل آن شب از دنیا رفته بود، از روزهایی که لباس رنگی👗 میپوشید و من در دلم به شوق می آمدم از دیدنش اما در ظاهر ،نه... شاید هم زمانی که انتظار داشت را بشنوم، اما طبق معمول وقتش را نداشتم .. بعدها کارهایم روبراه شد، حالا همان وضعی را دارم که همسرم برایم آرزو داشت ... من اما...آرزویم این است که زمان به برگردد و من مردی باشم که او انتظار داشت... بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم، کشوی کنار را باز کردم، یک نامه آنجا بود، پاکت را باز کردم آزمایشش بود تمام دنیا را روی سرم آوار کرد،... خانواده اش 👩‍👩‍👦‍👦خواسته بودند که پزشک قانونی، چیزی به من نگوید تا بیشتر از این نابود نشوم ... آنشب بیشتر باهم باشیم تا خبر شدنم را بدهد... حالا هرشب لباسش را در آغوش میگیرم و هزاران بار از او معذرت میخواهم اما او آنقدر است که تا ابد جوابم را نخواهد داد... حالا فهميدم، گاهی به یک حرف چنان دلی میشکند که ❤️ از تپش می ایستد. بايد بیشتر حرفها بود. که گاهی-چقدر زود دیر میشود...👌🏻 @mojaradan
💕این متن برنده جایزه نوبل شده 👴 درحال مرگ بود، وقتیکه متوجه مرگش شد خدا را با ای📦 در دست دید، خدا: وقت رفتنه. مرد: به این زودی؟ من های زیادی داشتم خدا: ، ولی وقت رفتنه مرد: درجعبه ات چی دارید؟ خدا: متعلقات تو را مرد: متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛ لباسهام، پولهایم و .... خدا: آنها دیگر مال تو نیستند آنها متعلق به زمین هستند مرد: خاطراتم چی؟ خدا: آنها به زمان هستند مرد: خانواده و دوستانم؟ خدا: نه، آنها موقتی بودند مرد: زن و بچه هایم؟ خدا: آنها متعلق به ❤️ بود مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند؟ خدا :نه؛ آن متعلق به 🌪هستند مرد: پس مطمئنا روحم است؟ خدا: اشتباه می کنی، تو متعلق به من است مرد با 💧در چشمهایش و باترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و بازکرد؛ دید خالی است! مرد شکسته💔 گفت: من هرگز چیزی نداشتم؟ خدا : درسته، تو هیچ چیز نبودی! مرد: پس من چی داشتم؟ خدا: لحظات مال تو بود ؛ هرلحظه که زندگی کردی مال تو بود زندگی فقط# لحظه ها هستند قدر لحظه ها را بدان و لحظه ها را دوست داشته باش آنچه از گذشت، شد سر گذشت ... حیف، بی دقت گذشت، اما گذشت ! تا که خواستیم یک روزی فکر کنیم، بر در خانه نوشتند: "در گذشت" 🆔 @mojaradan
✅ زنده یاد مرحوم کافی نقل می کرد که: 🍃 شبی بودم که نیمه های شب صدای در خانه ام بلند شد از پنجره طبقه دوم از که آمده بود به در خانه ام پرسیدم که چه می خواهد؛ گفت که فردا دارد و آبرویش در خطر است. می خواست کمکش کنم. 🍃لباس مناسب پوشیدم و به در خانه رفتم، در حین پایین آمدن از پله ها فقط در ذهن خودم گفتم: با خودت چکار کردی حاج احمد؟ نه داری و نه خواب و خوراک؛ همین. 🍃رفتم با روی خوش با آن مرد حرف زدم و را هم راه انداختم و آمدم خوابیدم. همان شب حضرت حجه بن الحسن (عج) را خواب دیدم... 🍃فرمود: شیخ احمد حالا دیگر میزنی؛ اگر ناراحتی حواله کنیم مردم بروند شخص دیگری؟ 🍃آنجا بود که فهمیدم که راه انداختن کار مردم و کار ، لطف و محبت و عنایتی است که خداوند و حجت (عج) به من دارند... 🍃وقتی در دعاهایت از خدا توفیق کار خواسته باشی، وقتی از حجت زمان طلب کرده باشی که حوائجش بدست تو برآورده و برطرف گردد و این را خالصانه و از صفای باطن خواسته باشی؛ خدا هم توفیق عمل می دهد، هرجا که باشی ای باز میکنی؛ ولو به جواب دادن سوال رهگذری 🆔 @mojaradan •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
از دست روزگار سخت می نالید... پیش# استادی رفت و برای غم و رنج خود راهی خواست. استاد لیوان نمکی را به خورد او داد و از مزه اش پرسید؟ آن مرد آب را به از دهان ریخت و گفت: خیلی شور و قابل تحمل است. استاد وی را کنار برده و به وی گفت همان مقدار بنوشد و بعد از مزه اش پرسید؟ مرد گفت: خوب است و می توان کرد. استاد گفت شوری آب همان های زندگی است. شوری این دو آب ولی ظرفشان متفاوت بود. سختی و دنیا همیشه ثابت است و این ظرفیت ماست که مزه آن را تعین می کند پس وقتی رنج هستی بهترین کار بالا بردن ظرفیت و درک خود از مسائل است. 🆔 @mojaradan
ثروتمند که زن و فرزند نداشت تمام که پیش او کار می کردند برای صرف شام دعوت کرد. و جلوی آن ها یک قرآن مجید و از پول گذاشت و هنگامی که از شام فارغ شدند از آن‌ها پرسید قرآن را انتخاب می‌کنید یا آن مبلغ پولی که آن گذاشته شده است. اول از شروع کرد پس گفت: انتخاب کنید؟ نگهبان بدون اینکه بکشد جواب داد: دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم لذا را می‌گیرم چرا که فائده آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و را انتخاب کرد. بعداً از که پیش او کار می‌کرد، سوال کرد. گفت اختیار کن؟ کشاورز گفت: من خیلی مریض است و نیاز به مال دارم تا او را کنم اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب می‌کردم ولی# فعلا مال را انتخاب می‌کنم. بعد از آن سوال از بود که آیا قرآن یا مال را انتخاب می کنید؟ پس آشپز گفت: من را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته در کار هستم وقتی برای قرآن ندارم بنابر این را بر می گزینم. و در سری آخر از که مسئول حیوانات بود پرسید این پسر فقیر بود پس گفت: من به طور قطعی می دانم که تو مال را انتخاب می کنید تا این‌که غذا بخری یا اینکه به جای این پاره پاره خود کفش جدیدی بخری. پس آن پسر جواب داد: من نیاز شدیدی دارم که کفش نو خرید کنم یا این‌که بخرم تا همراه مادرم میل کنم ولی من را انتخاب می کنم چرا که مادرم گفته است: یک کلمه از الله سبحانه و تعالی از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل شیرین تر است. قرآن را گرفت و بعد از این‌که را گشود در آن کیسه دید در اولین کیسه مبلغی برابری آن مبلغی بود که بر میز غذا بود، وجود داشت و دوم یک وثیقه بود که در او نوشته بود: به این مرد غنی را وارث می‌شود. پس آن مرد ثروتمند گفت: هر کسی نسبت به الله خوب باشد پس الله او را نمی کند. پس گمان شما به پروردگار جهانیان چگونه است. 🆔 @mojaradan
📚 👈 بنده است یا آزاد؟؟ ساز و آواز بلند بود. هركس كه از نزدیك آن خانه می گذشت، می توانست بزند كه در درون خانه چه خبرهاست؟ بساط عشرت و می گساری پهن بود و «می» بود كه پیاپی نوشیده می شد. خدمتكار درون خانه را جاروب زده و خاكروبه ها را در دست گرفته از خانه بیرون آمده بود تا آنها را در كناری بریزد. در همین لحظه كه آثار عبادت زیاد از چهره اش نمایان بود و پیشانی اش از های طولانی حكایت می كرد از آنجا می گذشت. از آن كنیزك پرسید: « این خانه بنده است یا آزاد؟». آزادمعلوم است كه آزاد است. اگر بنده می بود صاحب و مالك و خداوندگار خویش را می داشت و این را پهن نمی كرد. ردوبدل شدن این سخنان بین كنیزك و آن مرد موجب شد كه كنیزك زیادتری در بیرون خانه بكند. هنگامی كه به خانه برگشت پرسید: «چرا این قدر دیگر آمدی؟».كنیزك ماجرا را تعریف كرد و گفت: «مردی با چنین و هیئت می گذشت و چنان پرسشی كرد و من چنین پاسخی دادم.» شنیدن این ماجرا او را چند لحظه در فرو برد. مخصوصا آن جمله (اگر بنده می بود از صاحب اختیار خود پروا می كرد) مثل بر قلبش نشست. بی اختیار از جا جست و به خود مهلت پوشیدن نداد. با پای برهنه به دنبال گوینده ی سخن رفت. تا خود را به صاحب سخن كه جز امام هفتم موسی بن جعفر علیه السلام نبود رساند. به دست آن حضرت به توبه نائل شد، و دیگر به افتخار آن روز كه با @پای برهنه به شرف توبه نائل آمده بود كفش به پا نكرد. او كه تا آن روز به « حارث بن عبد الرحمن مروزی» معروف بود، از آن به بعد لقب «الحافی» یعنی «پابرهنه» یافت و به «بشر حافی» معروف و مشهور گشت. تا بود به پیمان خویش وفادار ماند، دیگر گناه نگشت. تا آن روز در سلك اشراف زادگان و عیاشان بود، از آن به بعد در سلك پرهیزكار و خداپرست درآمد. 📗 ، ج 1 ✍ علامه شهید مرتضی مطهری 🆔 @mojaradan
📚 👈 تاجر متوكل در زمان اسلام صلی الله عليه و آله و سلم هميشه متوكل به خدا بود و برای تجارت از شام به مدينه می آمد. روزی در راه شامی سوار بر اسب، بر سر راه او آمد و به قصد كشتن او كشيد. تاجر گفت: ای سارق اگر مقصود تو من است، بيا بگير و از قتل من درگذر. سارق گفت: تو لازم است، اگر ترا نكشم مرا به حكومت معرفی می كنی. تاجر گفت: پس مرا بده تا دو ركعت نماز بخوانم؛ سارق او را امان داد تا نماز بخواند. مشغول نماز شد و دست به دعا بلند كرد و گفت: بار خدايا از پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم تو شنيدم هر توكل كند و ذكر نام تو نمايد در امان باشد، من در اين صحرا ندارم و به كرم تو اميدوارم. چون اين كلمات بر زبان جاری ساخت و به دريای صفت توكل خويش را انداخت، ديد بر اسب سفيدی نمودار شد، و سارق با او درگير شد. آن سوار به يك ضربه او را كشت و به نزد تاجر آمد و گفت: ای متوكل، دشمن خدا را كشتم و خدا تو را از دست او نمود. تاجر گفت: تو كيستی كه در اين صحرا به داد من غريب رسيدی؟ گفت: من توام كه خدا مرا به صورت ملكی در آورده و در آسمان بودم كه به من ندا داد: كه صاحب خود را در زمين درياب و دشمن او را هلاك نما. الان آمدم و دشمن تو را هلاك كردم، پس شد. تاجر به سجده افتاد و خدای را شكر كرد و به فرمايش پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم در باب توكل بيشتری پيدا كرد. پس تاجر به مدينه آمد و خدمت پيامبر صلی الله عليه و آله رسيد و آن واقعه را نقل كرد، و حضرت تصديق فرمود. 👌آری توكل انسان را به اوج می رساند و درجه متوكل درجه انبياء و اولياء و و شهداء است. 📗 ، ص 679 ✍ حاج شیخ علی اكبر نهاوندی @mojaradan
🌸🍃🌸🍃 آورده اند که جنید بغداد به عزم سفر از شهر بغداد بیرون رفت و از عقب او. شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس# تفحص کردند و او را در یافتند. شیخ پیش او رفت و سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داد و پرسید چه کسی هستی؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی. فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را می کنی؟ عرض کرد آری. بهلول فرمود چگونه می خوری؟ عرض کرد اول «بسم الله» می گویم و از پیش خود می خورم و کوچک برمی دارم، به طرف راست دهان می گذارم و می جوم و به دیگران نظر نمی کنم و در موقع خوردن از یاد غافل نمی شوم و هر لقمه که می خورم «بسم الله» می گویم و در اول و آخر دست می شویم. بهلول برخاست و فرمود تو می خواهی که# مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی دانی و به راه خود رفت. مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت# سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی هستی؟ جواب داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمی داند. بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را می دانی؟ عرض کرد آری. سخن به قدر می گویم و حساب نمی گویم و به قدر مستمعان می گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می کنم و چندان سخن نمی گویم که مردم از من شوند بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی دانی. پس برخاست و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کار است، شما نمی دانید. باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه می خواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی دانی، آیا خوابیدن خود را می دانی؟ عرض کرد آری. چون از عشا فارغ شدم داخل جامه خواب می شوم، پس آنچه خوابیدن که از حضرت رسول (ص) رسیده بود بیان کرد. بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی دانی. خواست برخیزد جنید را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمی دانم، تو الی الله مرا بیاموز. بهلول گفت: چون به نادانی خود شدی تو را بیاموزم. بدان که اینها که تو گفتی همه است و اصل در خوردن طعام آن است که حلال باید و اگر حرام را صد از این گونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود. و ادامه داد: در سخن گفتن باید پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا و هرزه بود، هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد و در خواب ، اینها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد. جنید گفت: جزاک الله خیراً! @mojaradan
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🏴💔🏴 ✍ گویند بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با الله" آغاز می کرد. در شأن و منزلت بسم الله همین بس که به فرموده امیرالمومنین امام علی بن ابیطالب سلام الله علیه، اسرار کلام خداوند در است و اسرار قرآن در فاتحه و اسرار فاتحه در "بسم الله الرحمن الرحیم" نهفته است. هرچند زن تمام کارهایش را با "بسم الله" آغاز می کرد شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند. مرد روزی زری به زن داد تا آن را به عنوان امانت نکه دارد. زن آن را گرفت و با گفتن "بسم الله الرحمن الرحیم" آن را در ای پیچید و با "بسم الله " آن را در گوشه ای از خانه پنهان کرد، شوهرش آن کیسه طلا را دزدید و از شدت عصبانیت آن به انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را ارزش جلوه دهد. وی بعد از این کار به مغازه خود رفت. در بین روز دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای آماده سازد. زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشت و با گفتن "بسم الله" مجددا در مکان اول خود گذاشت. 💥 شوهر به برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای و کیسه زر را آورد. شوهرش خیلی تعجب کرد و از خود گفت و سوال کرد که آن کیسه را چگونه مجددا به دست آورده است؟زن هم توضیح داد که در شکم ماهی بوده است. مرد از رفتار خود گشت و شکر الهی را به جا آورد و از جمله و متقین گردید. @mojaradan
🕯 گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و قلبش یافت، به او گفت پادشاه، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از خدا هستی، خودش به سراغ تو خواهد آمد. جوان به امید رسیدن به معشوق، گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت. روزی پادشاه برمکان او افتاد، احوال وی راجویا شد و دانست که جوان، بنده ای با از بندگان خداست. در همان جا از وی خواست که به دخترش بیاید و او را خواستگاری کند. جوان فرصتی برای کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد. همین که پادشاه از آن مکان دور شد، جوان خود را جمع کرد و به نامعلوم رفت. ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند. بعد از مدتها جستجو او را یافت. گفت: تو در رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و با دخترش را از تو خواست، از آن فرار کردی؟ جوان گفت: « اگر آن دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به در خانه ام آورد، چرا قدم در بندگی نگذارم تا پادشاه جهان را در خانهء خویش نبینم؟ » @mojaradan
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ روزی قصد سفر کرد ،پس خواست پولش را به امانت داری بدهد. به نزد شهر رفت و به او گفت: به مسافرت می روم، می خواهم پولم را تو به امانت بگذارم و پس از برگشت از تو# پس بگیرم. قاضی گفت: اشکالی ندارد پولت را در آن بگذار... پس مرد همین کار را کرد. وقتی از سفر ، نزد قاضی رفت و را از خواست. قاضی به او گفت: من تو را شناسم. مرد شد و به سوی شهر رفت و قضیه را برای او شرح داد... حاکم گفت: فردا قاضی نزد من خواهد آمد و وقتی که# در حال صحبت هستیم تو وارد شو و امانتت را بگیر. در روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد، حاکم به او گفت: من در ماه به حج سفر خواهم کرد و می خواهم سرزمین را به تو بدهم چون من از تو چیزی جزء ندیده ام. در این وقت صاحب امانت داخل شد و به آن ها سلام کرد و گفت: ای قاضی من نزد تو دارم. پولم را نزد تو گذاشته ام. قاضی گفت: این صندوق است، پولت را بردار و برو. بعد دو روز قاضی نزد حاکم رفت تا درباره ی آن موضوع با هم کنند. حاکم گفت: ای قاضی امانت آن مرد را پس نگرفتیم مگر با کشوری به تو! حالا با چه چیزی کشور را از تو بگیریم؟ و بدین ترتیب دستور به وی داد. @mojaradan
ای که به لوستر های حرم حضرت امیر المؤمنین (عليه السلام) اعتراض داشت  فاضل بزرگوار جعفر مزارعى روایت کرده : یکى از هاى حوزه با عظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه مى دارد : شما این قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟! شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و فجل و طلبگى است ، واگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو : به رود و کار آفتاب کند .  پس از این خواب ، دوباره به مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و است ، شما مرا به حواله مى دهید !! بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند، و خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند !!   وقتى به در خانه آن راجه مى رسد در مى زند ، چون در را مى کنند ، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، فوراً راجه خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به عمارت راهنمایى کنید ، و پس از پذیرایى از او تا خستگى اش وى را به حمام ببرید ، و او را با هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید . مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد ، و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا پذیرایى مى شود .  فردا دید شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند ، و هر کدام در آن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که عیش براى آنان آماده است . هنگامى که مجلس آراسته شد ، راجه به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى ، و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .نگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید . چون جارى شد ، طلبه که در دریایى از و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟ راجه گفت : من چند سال قبل قصد کردم در امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و مصراع دیگر را بگویم . به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان به دل نمى زد ، پیش خود گفتم : حتماً شعر من منظور کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم ، و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم . شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ راجه گفت : من گفته بودم : به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است . راجه شکر کرد و خواند : به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند * به آسمان رود و کار آفتاب کند وقتی نظر کیمیا اثر حضرت مولا، فقیر نیازمندی را اینگونه به ثروت و جاه و جلال برساند، نتیجه نظر حق، در حقّ عبد، چه خواهد کرد؟ @mojaradan ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
💫✍ نیشابور برای گردش و تفریح به بیرون از شهر رفته بود، در آن حال میان سال در زمین کشاورزی خود مشغول کار بود. حاکم تا او را دید مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به بیاورند. روستایی بی نوا با # ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت بهترین به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید سپس حاکم از تخت آمد و گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم ای محکم پس گردن او نواخت. همه از آن عطا و بی‌اطلاع از حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند. حاکم پرسید : مرا می شناسی؟ بیچاره گفت : شما حاکم نیشابور و# تاج سر رعایا و مردم هستید. حاکم گفت: آیا از این همه مرا میشناختی؟ مرد با درماندگی و سکوت به معنای نه سرش را پایین انداخت. حاکم گفت: بخاطر داری سال قبل با هم دوست بودیم و در یک شب بارانی که در خدا باز بود دوستت گفت خدایا به حق این بارانِ رحمتت مرا نیشابور کن و تو بر گردن او زدی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می‌خواهم هنوز نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی؟ یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می‌خواستی ، این کشیده هم همان کشیده ای که به من زدی. فقط می‌خواستم بدانی که برای دادن حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. فقط و اعتقاد من و تو به خداست که فرق دارد. @mojaradan
چ2⃣ عدم کفایت نماز خواندن و روزه گرفتن ❌از دینی، تقیّد به نماز و روزه کافی نیست. کسی که نماز می‌خواند و لقمۀ حرام می‌خورد، همسر و پدر مطمئنّی باشد. ✨ حبیب خدا، حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله) فرمود: همراه با ، همچون [خانه] ساختن بر روی شن است (بر روی آب هم روایت شده). ✨مقتدای علم و دانش، امام باقر( علیه السلام )فرمود: هر گاه مالی از حرام به دست آورد، از او نه حج و نه عمره‌ای پذیرفته می‌شود و نه رحمی، تا جایی که فساد جنسی هم خواهد شد. 🍃یار غایب از نظر، امام زمان(علیه السلام ) در پاسخ به نامۀ محمّد بن عثمان عَمری در بارۀ خمس نوشتند: بسم الله الرحمن الرحیم. لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردم، بر کسی که درهمی از ما را حلال بشمارد. 📛عدم توجّه به حلال و حرام بودن لقمه، از مواردی نیست که فقط در زندگی مرد مؤثّر باشد. لقمۀ حرام، آثار خود را در هم نشان می‌دهد و به فرمودۀ پیشوای صدق و راستی، امام صادق (علیه السلام) « حرام، خود را در نشان می‌دهد». ⁉️ و بند بودن در شنیده‌ها و دیده‌ها هم، از گناهان شخصی نیست. وقتی پدری تقیّد خاصّی در دیدن فیلم نداشته باشد و هر فیلمی را نگاه ‌کند، تا چه اندازه می‌تواند فرزندش را و خویشتن‌دار تربیت کند؟ ⬅️ ادامه دارد... 📚نیمه دیگرم، کتاب اول، ص ۲۰۲ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️ همدیگر رو کنیم هر میتونه مرد رو بده هر میتونه جواب رو بده اما.. ❤️ ❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ .. @mojaradan ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝