💕امام زمان (علیه السلام) دوست دارد..
🌼یاران کوچک امام زمان (عج) سلام
✳️همه ما دوست داریم کاری انجام دهیم که امام زمان (عجل الله فرجه) دوست دارد تا او را خوشحال کنیم.
1️⃣یکی از این کارها رفتار دوستانه است
#سه_شنبه_های_مهدوی
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
#والدین_بخوانند
#پرخاشگری_نوجوانان
🔸تکنیک های لازم برای کنترل پرخاشگری در محیط خانواده
🔹1- صمیمیت. صمیمیت در خانواده امری لازم و ضروری است زیرا سهم مهمی در کاهش خشونت در خانواده دارد. بسیاری از رفتارهای خشونت آمیز به این دلیل است که صمیمیت بین طرفین وجود ندارد. صمیمیت هنگامی افزایش می یابد که افراد خانواده در امور زندگی با یکدیگر مشارکت داشته باشند، همچنین اعتماد و اطمینان در مشارکت بین اعضای خانواده باعث صمیمیت می شود.
🔹2- تأمل و سکوت. یکی از بهترین راه های کنترل خشونت در خانواده، کنترل رفتار خویشتن در مواقعی است که یکی از اعضای خانواده به تحریک دیگری بپردازد. بهترین شگرد در این هنگام آن است که دیگران سکوت اختیار کنند تا آن فرد هم آرامش پیدا کند. سپس در یک فرصت مناسب با هم به بحث و بررسی برسند.
🔹3- تخلیه. یعنی اینکه به طور مستقیم جواب خشونت را ندهیم. تحقیقات جدید نشان داده که پرخاشگری ملاکی و حتی فیزیکی علاوه بر اینکه خشم را کاهش نمی دهد باعث افزایش آن نیز می شود.
🔹4- مدل پرخاشگری غیرپرخاشگرانه «قدم زدن و ...». تحقیقات نشان داده که افراد عادی که پرخاشگری خود را بدون رفتار پرخاشگرانه بروز داده ند بعد از این کار سطح کمتری از پرخاشگری را داشته اند ولی به طور کل این روش هم زیاد مؤثر نیست.
🔹5- تنبیه. در طول تاریخ یکی از وسایل اجتماعی برای کم کردن میزان خشونت تنبیه بوده است که توسط آن جلوی تجاوز، خشونت و دیگر رفتارهای پرخاشگرانه را می گرفتند. ولی در حال حاضر علما معتقدند که تنبیه به طور موقت جلوی خشونت را میگیرد و برعکس در طولانی دت به طور مستقیم باعث تقویت آن می شود.
🔹6- صحبت کردن در مورد مشکل. بهترین روش برای کاهش پرخاشگری صحبت کردن در مورد آن است. این تکنیک به طور عملی است، یعنی هنگامیکه پرخاشگری به حد اعلای خود می رسد، یکی از طرفین سکوت اختیار می کند و سعی می کند قایله را ختم کند. ولی بعد از اینکه طرفین آرام شدند و مدتی نیز گذشت با خونسردی مطالب را با یکدیگر در میان می گذارند و آن را حل و فصل می نمایند.
#داستان.
زندگی #امام_سجاد_علیه_السلام
#روز_زیارتی
#سه_شنبه
کنار کوچه زیر درخت🌳 بساطش را پهن کرد، النگو ها را در یک ردیف چید و شانه ها را در یک ردیف دیگر، چند تسبیح📿 و گردن بند رنگی را روی شاخه های پایین درخت اویزان کرد. روی یک جعبه انگشتر ها را چید و روی دیگر مهره های سبز و فیروزه ایی را .🙂
پیرمرد هر روز کارش همین بود. بعد یک تکه نان🍞 شیرین از بقچه اش بیرون اورد و شروع کرد به خوردن.
نگاهی به گنجشک های روی درخت انداخت و مثل هر روز با صدای بلند گفت: سلام🖐 دوستای کوچولوی من!😄
در همین موقع نگاهش به ته کوچه افتاد، یک نفر داشت به سویش می امد، شناختش. او امام سجاد علیه السلام 🌟بود، امام هر روز صبح زود🌝 از انجا میگذشت و با مهربانی😇 حالش را میپرسید،
چند دفعه خواسته بود از او بپرسد تو دیگر چرا صبح به این زودی از خانه ات بیرون می ایی، من یک کاسب فقیر هستم اما تو...
امام سجاد🌟 نزدیک و نزدیک تر شد، پیرمرد از جا بلند شد و سلام کرد ، امام لبخند زد و جواب سلامش را داد، پیرمرد این بار به خود جرات داد و پرسید ای فرزند رسول خدا صبح به این زودی کجا میروی؟⁉️
امام سجاد علیه السلام ایستاد و گفت: بیرون امده ام تا به خانواده ام صدقه💰 بدهم
پیرمرد با تعجب پرسید: صدقه بدهی مگر ادم به خانواده اش هم صدقه میدهد؟🤔
امام سجاد: فرمود هرکس به دنبال مال و روزی حلال برود برای خانواده اش صدقه به حساب می اید.👌👌
پیرمرد خندید و گفت:خیلی ممنون اقا خیلی خوشحالم که امروز چیز تازه ایی از شما یاد گرفتم😍
دوباره روی چهار پایه نشست،با خودش گفت: درست است که زندگی فقیرانه ایی دارم اما به قول امام سجاد دارم به خانواده ام صدقه میدهم😌
#پایان
#قصه_های_نماز
زنگ نماز 🔔
دنگ دنگ دنگ ..... زنگ مدرسه 🔔به صدا در می اید، دانش اموزان و معلم وارد کلاس میشوند، و درس شروع میشود.
در کلاس درس خوردن خوراکی، نوشیدن اب، و بازی کردن کار درستی نیست،⛔️ چون باید به علم و معلم احترام بگزاریم.😇 پس وارد کلاس که میشویم بعضی کار ها را نمیتوانیم انجام دهیم.👉
#الله_اکبری که در ابتدای #نماز_ میگویی مثل وارد شدن در کلاس درس است.😌
♨️#تکبیره_الاحرام را گفتی در برابر عظمت و بزرگی خدا قرار گرفتی ، خوردن و اشامیدن #حرام است. ⛔️
♨️خندیدن و گریه کردن با صدای بلند در نماز #حرام است.⛔️
♨️هنگام گفتن #تکبیره_الاحرام باید بدنت ارام باشد، و با صدایی بگویی که خودت بشنوی .
♨️#الله_اکبر باید به عربی صحیح تلفظ شود چرا که در محضر خداوند بزرگ باید درس پس بدهی🌱
#ادامه_دارد...
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
Audio_914323.mp3
6.66M
#قصه های خاله نبات
#قصه_شب
📚عنوان: قصه حضرت نوح(ع) 💫
🎬قسمت: اول💫
🎤گوینده: خانم ملیحه نظری
🍄🍃🍄🍃🍄🍃
🌟🌺 همراه خاله نبات باشید تا یکی دیگر از داستانهای جذاب و شنیدنی در مورد حضرت نوح(ع)💕💛 که از📚کتاب قصه های خوب برای بچه های خوب💫💖😉😊
🌺🌟
📚ما را به دوستان و عزیزانتان معرفی کنید👇
@montazer_koocholo
quran-1.mp3_85337-1.mp3
191.7K
هدیه امروز ما قرائت سوره #حمد
تقدیم به امام زمان (عج)💚
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
#داستان
زندگی #امام_جواد_علیه_السلام
#چهارشنبه
#روز_زیارتی
درخت 🌳خشک و غمگین خواب قشنگی 😴 دید ،خواب دید پیراهنی از شکوفه 🌸و برگ🍃 برتن کرده، گنجشک ها از سر و دستش بالا میروند و اواز میخوانند.
درخت که خوشحال بود دائم به پیراهن زیبا و مخملی خود نگاه میکرد و میگفت: من درخت🌳 بادام بودم، خشک بودم برگ نداشتم، شکوفه نداشتم اما حالا....
درخت دستهایش را باز کرد خواست به سمت اسمان پرواز کند اما از خواب پرید.
🌝صبح بود به دور و برش نگاه کرد، خانه اش همان خانه همیشگی بود، همان مسجد🕌 دوست داشتنی. به دستها و بدن خودش نگاه کرد، همان درخت بود، درختی که نه برگ🍃 داشت و نه میوه🍎، اه کشید و غصه خورد، و به رو به رو نگاه کرد.
خادم پیر داشت به همسرش میگفت:
دلم برای این درخت بادام میسوزد، هرچه به ان اب میدهم، هرچه به پایش کود میریزم، هرچه برایش دعا میکنم، زنده نمیشود و برگ🍃 و میوه 🍎 نمیدهد
پیرزن گفت: شاید مرده است و دیگر نفس نمیکشد چرا ان را از ریشه در نمیاوری تا برای زمستان زغال درست کنی❗️
درخت لرزید،درخت ترسید 😰امد فریاد بزند، اما یادش امد ادم ها زبان او را نمیفهمند.
خادم پیر گفت: باید اره نجار را قرض بگیرم و درخت بیچاره را از تنهایی نجات دهم❗️
درخت گریه😢 کرد: اما من نمرده ام ، من زنده ام، من فقط خشک شده ام❗️
روز دیگری از راه رسید، درخت نمیخواست به حرفهای خادم پیر و همسرش فکر کند، درخت امیدوار بود.😊
ناگهان سروصدایی به گوشش خورد، چند مرد به حیاط پا گذاشتند، انها #صلوات🌷 فرستادند و به درخت🌳 رسیدند، مرد جوانی که جلوتر از انها امد،ایستاد و به درخت نگاه کرد، نگاهش مهربان بود💚 لبهایش خوش رنگ و خنده رو ❤️، درخت بوی خوشی را حس کرد، بوی شکوفه های بهاری🌸🌸
مرد جوان گفت برایم اب بیاورید.
یک نفر کوزه ایی اب اورد، ان را گرفت و کنار درخت امد "بسم الله " گفت و دعا 🤲کرد، بعد استین هایش را بالا زد و #وضو گرفت، قطره های اب وضویش دانه دانه پای درخت ریخت،درخت خوشحال☺️ شد، درخت تازه شد، درخت خندید و گفت: دارم بال درمیاورم ، دارم جوان میشوم😍
مرد ها باز #صلوات فرستادند، مرد جوان با مهربانی به درخت نگاه کرد.
همه مردم به مسجد🕌 رفتند تا #نماز بخوانند بعد از نماز خادم پیر دوید طرف درخت🌳 و گفت: نگاه کنید! شاخه های درخت بادام پر از جوانه شده، پر از برگ های دانه دانه😍
مرد ها به طرف درخت امدند و گفتند به برکت امام جواد علیه السلام🌟 درخت بادام سبز و زنده شده🤩
درخت وقتی اسم امام جواد علیه السلام🌟 را شنید خندید و گفت: امام جواد به من عمر دوباره داد،و پیراهنم را پر از شکوفه کرد کاش او همیشه در کنارم میماند💚
#پایان ☺️
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
28.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون #مهارت_های_زندگی
این قسمت: سیامک اتش نشان فداکار
💫 پیام اخلاقی: تاثیر رسانه
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
#والدین_بخوانند
#روزهای_زوج
🍁چگونه برای نوجوانان #انگیزه ایجاد کنیم؟
دلایل زیادی برای انگیزه نداشتن نوجوانان وجود دارد، البته نوجوانان برای انجام کارهایی که والدین شان از آنان می خواهند ، انگیزه ندارند اما برای کارهایی که خودشان دوست دارند (مثل گفت وگوی تلفنی با دوستانشان ، مهمانی دوستانه ، بازی با دوستان) با انگیزه عمل می کنند.
در اینجا به بعضی از دلایل بی رغبتی نوجوانان به پیروی از دستورات والدین اشاره می کنیم :
✨✨✨
۱) پدر و مادرها وقتی کاری را از نوجوان خود می خواهند عجول و عصبی رفتار می کنند، در نتیجه فرزند خود را دعوت به مقاومت می کنند.
۲) نوجوانان احساس می کنند عشق والدینشان به آنان عشقی مشروط است (اگر مطابق خواسته های آنان عمل کنم مرا دوست دارند). این حس آسیب زننده است و نوجوان را دچار سرخوردگی و مقاومت بیشتر می کند.
۳) پدر و مادر اجازه نمی دهند فرزندشان چیزهایی را که به خودش مربوط می شود و برایش اهمیت دارد کشف کند.
۴) والدین به فرزندان خود اجازه نمی دهند از شکست خود درس بگیرند. یکی از راههای آموزش مسؤولیت پذیری به نوجوانان ، بی مسؤولیتی آگاهانه است. به آنان اجازه دهید کاری را شروع کنند ، در آن شکست بخورند ، سپس با آنان همدردی نشان دهید ، به آنان کمک کنید بفهمند چه اتفاقی افتاده ، اشکال کار در کجاست ، چه درسی از آن گرفته اند و در آینده چه باید بکنند که در چنین موقعیتی موفق شوند.
۵) والدین در اکثر موارد به جای آنکه از فرزند خود بخواهند با منطق و استدلال صحیح ، راه حل مسأله را پیدا کند ، به فرزند خود «می گویند» چه باید بکند. نوجوانان بیشتر دوست دارند برنامه ای را که در طراحی آن کمک کرده اند دنبال کنند.
۶) والدین انتظار دارند فرزند نوجوانشان فراموش نکند کارها و وظایف شخصی خود را در منزل انجام دهد، گویی این کار نشان دهنده مسؤولیت پذیری اوست. نوجوانان حتی وقتی خودشان در طراحی برنامه ای همکاری کرده اند بازهم فراموش می کنند برنامه را به طور منظم و مستمر دنبال کنند ، چون این کارها در فهرست اولویتهای آنان مقام اول را ندارند. این به معنی بی مسؤولیتی آنان نیست. بلکه به این معناست که آنان نوجوان هستند. یک یادآوری دوستانه مشکل بزرگی ایجاد نمی کند. از حس شوخ طبعی خود برای این کار استفاده کنید و سعی کنید زیاد بحث نکنید. مثلاً یادداشتی بنویسید. اگر مجبور شدید حرف بزنید می توانید فقط از او بپرسید : «چه قراری باهم داشتیم؟»
۷) لازم است والدین در عین قاطعیت، مهربان باشند. در فضایی به دور از عصبانیت و ایجاد تنش ، همه بهتر و راحت ترکار می کنند.
۸) والدین معمولاً «مهارتهای حل مسأله» را به فرزندان خود آموزش نمی دهند. این مهارتها را می توان درحین ملاقاتهای خانوادگی و صحبتهای فردی با نوجوان به وی انتقال داد.
۹) مهارتهای «مدیریت زمان» را با انجام کارها و فعالیتهای روزانه به کودکان و نوجوانان یاد دهید. کلید موفقیت شما در «مشارکت» نهفته است.
۱۰) وظایفی بیش از حد توان به فرزند خود واگذار نکنید. حواستان به تعداد وظایف محوله و سنگینی آنها برای نوجوانتان باشد.
۱۱) اکثر والدین نمی دانند چگونه به فرزند نوجوان خود بگویند : «دوستت دارم. اما با این خواسته ات موافق نیستم.»
۱۲) والدین بیشتر به دنبال نتایج کوتاه مدت و سریع هستند تا نتایج درازمدت و ماندنی. مثلاً ، نوجوان را وادار می کنند در همان لحظه تکالیف خود را حتی با بی دقتی و عجولانه انجام دهد. به جای اینکه به او فرصت دهند پس از استراحتی کوتاه ، با دقت و علاقه بیشتر به انجام کارها یا تکالیف مدرسه خود بپردازد.
🍎🍃🍎🍃🍎🍃
@montazer_koocholo
#داستان_های_شگفت_انگیز_از_کودکی_امام_زمان
#محمد_تقی_حلی_را_میشناسی
قسمت دوم
🌱یکی دو ساعت بعد در خانه به صدا در امد، خدمتکار خانه دوید و در را باز کرد، بعد امد توی اتاق و گفت: شاگردتان است ، محمد تقی حلی❗️
شیخ که داشت ناخن هایش را کوتاه میکرد ،قیچی را روی تاقچه پرت کرد و فوری گفت: بگو بیاید❗️
محمد تقی وارد شد وسلام کرد و گفت: با شما کار مهمی دارم😊
شیخ گفت: هرچه میخواهی بگو❗️
محمد تقی گفت: این کتابی📚 را که علیه شیعیان نوشته اید به امانت میخواهم
شیخ دست به ریش خود کشید ،او تا به ان لحظه مرا به کسی امانت نداده بود چون من یک کتاب📚 خطی با ارزش بودم، حرفهایم هر روز به کار او می امد و نباید از او جدا میشدم، در خیال او اگر دست علمای #شیعه به من رسید کارم تمام بود، چرا که حرفهایم را یکی یکی میخوانند و با دلایل علمی و مهم به انها جواب میدادند بعد هم به مردم میفهمانند که نباید گول حرفهای انها را خورد.
شیخ بی معطلی مرا توی دستان محمد تقی گذاشت و گفت: من فقط این کتاب📚 را یک شب به تو امانت میدهم ، مواظب باش به دست دشمنان شیعه ما نرسد، حتما فردا صبح ان را به من برگردان که باید بعضی قسمتهایش را فردا بالای منبر برای مردم بخوانم
محمد تقی خندید و گفت: چشم.
او با عجله و خوشحالی مرا به خانه اورد، یک دسته کاغذ جلوی خود گذاشت، قلم🖋 و دواتش را اماده کرد و گفت: خدایا کمکم کن باید از روی صفحات این کتاب رو نویسی کنم ، چرا که شیخ خواسته فردا صبح ان را برگردانم.
محمد تقی شروع به رونویسی کرد دلم به حالش سوخت صفحات من زیاد بود حتی یک سومش را هم نمیتوانست بنویسد😰
او نوشت و نوشت تا انکه اخر های شب خسته شد قلم از دستش افتاد، بی تاب شد و سر بر روی میز کوچک خود گذاشت، و به خواب 😴رفت...
او غرق در خواب بود که مردی با ردای سفید🌟 پا به اتاقش گذاشت، صورتش مهربان💚 بود و می درخشید عمامه سبز بر سرش بود، از دیدنش تعجب کردم و نفهمیدم چگونه به اتاق امده است.
مرد مهربان💚 کاغذ های محمد تقی را مرتب کرد قلمش را برداشت و شروع کرد به نوشتن
هتوز صبح نشده بود که از اتاق بیرون رفت، ناگهان محمد تقی از خواب بیدار شد وقتی کاغذ ها را دید غمگین شد و گفت اه.. من دیشب خواب رفتم و نتوانستم به نوشتنم ادامه دهم، 😞
با عجله کاغذ های مرتب شده را زیر و رو کرد و با تعجب گفت چه خط زیبایی ✨ این که خط من نیست،
صفحه ها را یکی یکی ورق زد تا به اخرین صفحه رسید چشمش به اسم ان مرد غریبه افتاد، که پایین صفحه نوشته شده بود، اسم امام زمان عج🌟 بود
محمد تقی به گریه😭 افتاد چند بار او را بوسید، و گفت وای برمن ، من در خواب بودم و امام زمان عج🌟 به خانه ام امد، و کار رو نویسی را تمام کرد، ای وای که من غافل بودم و او را زیارت نکردم، 😔
حالا همه صفحه ها رو نویسی شده بود و کتاب📚 دیگری دست محمد تقی بود ، او برخاست عمامه اش را پوشید تا مرا به خانه شیخ برگرداند.
#پایان
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
#قصه_های_نماز
پیامبر اکرم 🌟به یاران خود فرمودند،:
فرض کنید در برابر خانه شما نهری روان🌊 باشد، ان شخص هر ر روز پنج بار خود را در ان شست و شو میدهد،
ایا به تن او هیچ الودگی میماند⁉️
اصحاب ایشان گفتند: نه این شست و شو هیچ الودگی باقی نمیگذارد😇
پیامبر فرمودند: نماز های پنجگانه هم همین اثر را دارند، با پنج نماز در روز خطا های ادمی از بین میرود و او پاکیزه میشود👌
📚 نهج الفصاحه، ص ۹۴۸
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
Audio_780412.mp3
6.63M
#قصه های خاله نبات
#قصه_شب
📚عنوان: آخرین سفارش
🎤گوینده: خانم نظری
🎬قسمت: اول
🍄🍃🍄🍃🍄🍃
امشب خاله نبات یکی دیگه از داستان های خوب با عنوان💫
☘آخرین سفارش☘
از کتاب ده قصه از امام صادق علیه السلام✨ رو برامون میخونن🎤
موافقین با هم داستان خاله نبات رو بشنویم❓
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدیه امروز ما قرائت سوره #نازعات
تقدیم به امام زمان(عج)💚
با صدای زیبای قاری نوجوان یوسف کالو
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
#پنجشنبه_های_شهدایی
این داستان: #قهرمان_من
قسمت دوم
🍃 او امد تا دشمنی که به شهر ما حمله کرده بود را شکست دهد.
وقتی #حاج_قاسم🌷 راه مخفی را باز کرد ،تا کودکان با مادرشان به مکانی دیگر بروند و شهر را خالی کنند ، ما بدون هیچ فکری قبول نکردیم، چون این جنگ جنگ ما هم بود ، ما دستانمان را به دستان حاج قاسم دادیم و ماندیم✌️
کودکان ماندند و جنگیدند✊، تشنگی را به یاد #عاشورایان تحمل کردند، و غذای خود را نخوردند و بچه های کوچک دادند👏
کودکان لباس جنگ نداشتند ولی در دلشان غوغایی برای مبارزه بود😍
انها هر کدام قاسم شده بودند، فرمانده مبارزه با دشمنان امام حسین علیه السلام🌟، قهرمان بزرگ #قاسم_سلیمانی🌷 بود، شاید مهر او انقدر در دل بچه ها زیاد بود که لحظاتی پدران خود را فراموش میکردند، و حاج قاسم را جای پدر میدیدند، 💚
حاج قاسم و یارانش🌷 تونستند شهر ما را ازاد کنند و تا ابد قهرمان قصه مادران برای کودکان شدند❤️
✨ شادی روح شهدا #صلوات🌷
#پایان_داستان_قهرمان_من
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارتون #مهارت_های_زندگی
🍃 این قسمت: پوریا خواننده میشود
💫 پیام اخلاقی: دوری از علایق کاذب و اهمیت دادن به استعداد
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
#داستان
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
#روز_زیارتی
#پنجشنبه
بازوی پدر
از پنجره کوچک حیاط به زندان نگاه کرد، باران💦 نم نم می بارید، دو نگهبان دم در با هم حرف میزدنند ، دوستش عبد الرحمن پرسید بیرون چه خبر؟
_خبری نیست دارد باران میبارد
عیسی و عبدالرحمن یک ماه بود که در زندان خلیفه بودند، زمین هردوی انها را یکی از ماموران خلیفه👑 گرفته بود، انها شکایت کرده بودند اما به جای اینکه حق انها را بدهند انها را به زندان انداخته بودند😒.
زندان چندین اتاق داشت، که تمام انها به راه روی بزرگ باز میشد، عیسی از جا بلند شد، به سوی حوض کوچکی که گوشه راهرو بود رفت، ابی به صورتش زد ، در همین موقع در ورودی باز شد، یکی در راهرو قدم گذاشت.
یک زندانی جدید بود، در بسته شد. عیسی نگاهی به زندانی جدید کرد، و با خودش گفت: این مرد چقدر اشنا می اید، یعنی کجا او را دیده ام ،؟ اه... این امام شیعیان امام حسن عسکری علیه السلام🌟 است،
با لبه پیراهنش صورتش را پاک کرد و جلو رفت: سلام بر فرزند رسول خدا!😍
اغوش گشود و امام را بوسید😘، امام خیلی ارام بود و لبخند میزد. چند زندانی دیگر دور او جمع شدند امام با ارامی با همه احوالپرسی کرد.
یکی از زندانی های قدیمی اهسته گفت: اقا فدایت شوم، باز شما را به اینجا اوردند ، خدا لعنت کند این خلیفه را اخر از جان شما چه میخواهد😞
یکی دیگر از زندانی ها با دیدن امام نتوانست خودش را کنترل کند و به گریه 😭افتاد امام او را دلداری داد و گفت: ارام و صبور باشید!
عیسی دست امام را گرفت و اورا به اتاق خودش برد ،عبدالرحمن با دیدن امام از جا بلند شد، فوری او را شناخت، و از شوق دیدن او اشک در چشمانش حلقه زد: اقا شما اینجا، نفرین بر این حکومت ظالم!
عبدالرحمن بقچه اش را باز کرد، یک عبا یک گلیم کوچک و چند وسیله دیگر در ان بود. گلیم را پهن کرد.
عبدالرحمن مقداری کشمش در ظرفی ریخت، جلوب اقا گذاشت گفت: بفرمایید اقا تمیز و سالم است.
عیسی هم از میان وسایل خود سیب سرخی🍎 بیرون اورد، توی ظرف گذاشت و به امام تعارف کرد. امام تشکر کرد، یک دانه کشمش در دهانش گذاشت ،بعد سیب را بو کرد و به عیسی گفت: ای عیسی بن صبیح بچه داری؟
عیسی تعجب کرد فکر نمیکرد امام اسم او را بلد باشد،
عیسی با صدای بلند گفت: نه اقا
امام دستش را بلند کرد و گفت : خدایا فرزندی به عیسی بده تا کمک و بازویش باشد، 🌺
باز به عیسی رو کرد و گفت: ای عیسی فرزند بازو (نیرو) خوبی است، هرگاه کسی صاحب فرزندی شد خدا حق از دست رفته اش را پس میگیرد، فرزند بازوی کسی است که بازو ندارد💫
عیسی گفت: ای فرزند رسول خدا ایا شما فرزندی دارید؟
امام اهی کشید و گفت: اری به خواست خدا به زودی صاحب فرزندی میشوم که سراسر زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد، 💚
امام لبخند شیرینی زد که یاد اور فرزندش #مهدی 🌟بود .
امام دوباره سیب🍎 را بو کرد. عبدالرحمن و عیسی به چهره نورانی امام خیره شده بودند. از دیدن او سیر نمیشدند.
#پایان
Audio_6159.mp3
5.8M
#قصه های خاله نبات
📚عنوان: آخرین سفارش
🎤گوینده: خانم نظری
🎬قسمت: دوم
🍄🍃🍄🍃🍄🍃
امروز خاله نبات یکی دیگه از داستان های خوب با عنوان💫
☘️آخرین سفارش☘️
از کتاب ده قصه از امام صادق علیه السلام رو برامون میخونن🎤
موافقین با هم داستان خاله نبات رو بشنویم❓
📚ما را به دوستان و عزیزانتان معرفی کنید👇
@montazer_koocholo