#تمرین_امروز
#رنگ_روزای_هفته
📌یکشنبه خالهس
شنیدین میگن خاله مثل مامانه؟
ینی همونقدر مهربون ولی بدون گیر و قفلیای مامان؛
من با این حرف کاملاً موافقم.
و به نظرم شنبه و یکشنبه هم همین نسبتو دارن، شنبه مث مامانه که مقیده حتماً خوب باشیم و همهٔ کارامونو درست انجام بدیم، ولی یکشنبه مهربونه و میگه هنوز دیر نشده عزیزم، تو بازم میتونی بهترین باشی.
حس شما به روزای هفته چیه؟
تا حالا بهش فکر کردین؟
روزای هفته برای شما چه رنگیان؟
چه شخصیتی دارن؟
این میتونه موضوع یک یا چندتا از یادداشتهاتون باشه.
مثلاً برای من «چهارشنبه»، یک مرد جوان خوش بر و بالاست با کتشلوار مشکی و پیراهن سرمهای.
البته این جزییات گاهی تفاوت میکنه مثلاً گاهی سنش بیشتر میشه و جاافتادهتر؛
ولی چهارشنبهٔ این هفته، برام اینطوریه.
شمام بنویسید و برامون بفرستید. 🌷
👇
https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa
@paknewis
.
هدایت شده از ایمانیسم | فاطمهایمانی
📌 روانشناسی و نوشتن
«اثر زیگارنیک» در مورد این مفهوم است که افراد از اینکه کارهایی را که شروع کردهاند، ناتمام باقی بگذارند متنفرند و اگر کار نیمهتمام بماند ذهن فرد همچنان درگیر کار نیمهتمام است.
پس اگر فردی، پروژهای را شروع میکند، بیشتر از اینکه آن را معوق کند، علاقه دارد که به اتمامش برساند.
وقتی افراد موفق میشوند تا کاری را آغاز کنند، بیشتر تمایل دارند تا آن را به اتمام برسانند. و به اتمام نرساندن کار تنش اضافه بر فرد وارد میکند.
هرچند در اعتبار اثر زیگارنیک تردیدهایی هم وجود دارد و در برخی تحقیقات، نظریاتی در تضاد با آن هم ارائه شده است. (ویکی پدیا)
«اثر زیگارنیک»؛
این واژه را برای اولین بار، دیروز در یادداشت آقای مدیر دیدم.
مساله برایم جالب شد، پس سرچ کردم و به مطلب بالا رسیدم.
سپس به طور ناگهانی و کاملاً خودجوش و طی نظریهای ناروانشناسانه به ذهنم رسید قضیه این است که کارها در نظر ما دو دستهاند:
کارهایی که از نیمهتمام گذاشتنشان متنفریم،
کارهایی که از نیمهتمام گذاشتنشان خشنودیم.
سپس مصداق هر کدام از این دستهها، میتواند از فردی به فرد دیگر متفاوت باشد.
مثلاً کارهایی هستند که بالاجبار شروع میکنیم، به این دلیل که کارهای دیگری متوقف بر انجام آنها است؛
چنین کارهایی معمولا عذاب آورند و عجله داریم تمامشان کنیم تا به سراغ کارهای بعدی برویم.
این دسته از کارها باید تمام شوند تا ذهن ما برسد به «آخیش، راحت شدم».
در دیگرسو، کارهایی هستند که برای انجامشان شوق داریم و خودشان هدف اصلی محسوب میشوند. این دسته از کارها نیز دو دستهاند:
کارهایی که از تمام شدنشان شاد میشویم
وکارهایی که ذهن ما دوست ندارد به «تمامشدن»شان فکرکند.
مثلاً اگر به یک بازی علاقه داریم، دوست داریم مرحلههای آن بازی هیچ وقت تمام نشوند و حتا درحین انجام سایر کارها نیز، ته ذهنمان کودک خوشحالی هست که میگوید:
«آخ جون! یه کار باحال نیمهتموم دارم که بعد از انجام این کار، میتونم برم سراغش.»
مثل رمان مورد علاقه یا سریال محبوبمان یا هر کار طولانیمدت دیگر؛
برای شخص من، بعضی از پروژههای بافتنی اینچنیناند.
در این دستهٔ اخیر، به احتمال زیاد بازهم پای «دوپامین» درمیان است.
مسأله مهم اینجاست که چطور میتوانیم از «اثر زیگارنیک» در مدیریت کارها و رسیدن به بهره وری بیشتر کمک بگیریم؟
با گوگلیدن عبارت «اثر زیگارنیک» میبینید که در این زمینه نیز دهها مقالهی جالب و کاربردی نوشته شدهاست.
مقالاتی دربارهی استفاده از اثر زیگارنیک در رشد کسب و کار، تقویت حافظه و حتا در برگرداندن عشق.
از آن مقالاتی است که خیلی دلمان میخواهد به طور ناگهانی و کاملا خودجوش، دربارهشان نظر غیر کارشناسی بدهیم و ژست روانشناسانه بگیریم.
راستی چرا ما دوست داریم دربارهی برخی مسائل روانشناسی ژست بگیریم و نظر کارشناسانه بدهیم؟
اینبار بیایید به جنبهٔ مثبت قضیه فکر کنیم:
اینگونه موضوعات، سوژههای بسیار خوبی برای نوشتن هستند؛ خصوصاً اگر دربارهٔ آنها تحربهٔ زیستهای هم داشته باشیم.
نوشتن از این نظریهپردازیها، برای ارزیابی سیر تحولات فکریمان بسیار کاربردی و حتا ضروریاند.
فقط مراقب اظهاراتتان باشید، چون ممکن است بعدن برعلیه شما استفاده شود.
#یادداشت
فاطمه ایمانی
۲۰/خرداد/ ۰۳
@imanism
@paknewis
#یه_خبر_خوب
📌 برگزاری کارگاه رایگان داستاننویسی
-زمان برگزاری: تیرماه ۱۴۰۳
-شیوه برگزاری: مجازی- آفلاین- در پیامرسان ایتا
-تعداد جلسات: ۲ روز در هفته
-شرط حضور در کلاس: انجام و ارائهی تمرینها
برای ثبت نام به آیدی من پیام بدهید:
👇
@fateme_imani_62
.
هدایت شده از ایمانیسم | فاطمهایمانی
آلفرد ویشکا🍝
-مامان! این دیگه چیه؟
-ماکارونی دیگه، همونجور که گفته بودی.
-من کی گفتم ماکارونی؟ من گفتم پاستا آلفردو.
-همونه دیگه مادر.
-پس چرا انقد شله؟
-خب خامه کم داشتم یه ذره شیر بیشتر زدم توش.
-مزه ماست میده که.
-آها آره یه ذره ماستم ته سطل مونده بود، ریختم توش گفتم حیف نشه.
-حالا چرا نارنجیه؟ این باید سفید سفید باشه.
-نه بابا سفید بیحال که خوب نیست، یه ذره رب و زردچوبه زدم بهش خوشرنگ بشه.
-این ریز ریزا چیه توش؟
-پیازه دیگه، گوشت که بی پیاز نمیشه ، بو زحم میده.
-مامانجان! این غذا که گوشت نداره، دستورشو نوشته بودم که برات.
-گوشت قرمز بهتر از مرغه، هم گرمه هم طعمدارتره.
-پاستاش چرا رشتهایه؟ باید فتوچینی باشه.
-ای مادر! توام چقد گیر میدیا، مزه هاش که عین همه، چه فرقی میکنه؟
به قول مامان بزرگم «شیکم که پینجِله ندِرِه».*
پ.ن:
به معنای «شکم که پنجره نداره»؛
گویا در گذشته فقط به آنچه در معرض دید بود اهمیت میدادند.
#دیالوگ
#داستانک
#ایده
فاطمه ایمانی
#دوشنبه
۲۱/خرداد/۰۳
@paknewis
📌مبالغهی خارج از نوبت
در صف طولانی کتابهایی که برای معرفی ردیف کردهام، کتابهای ارزشمندی هستند که بسیار مشتاقم هر چه زودتر از آنها بگویم.
اما در این میان کتابی تازه به دستم رسید که سزاوار است خارج از نوبت از آن سخن گفته شود.
«یادداشتها و گفتارههای خارج از نوبت» از مرحوم رضا بابایی.
این کتاب شامل دو بخش است. مجموعهای از یادداشتهای پراکنده که هر کدام نکتهای تازه و دلنشین به همراه دارند و مجموعهای از گفتارهها یا همان گزینگویههای نویسنده که هر کدام تاملی عمیق را برمیانگیزند.
دربارهی هرکدام از یادداشتها و گزینگویههای این کتاب میتوان یادداشتی نوشت و به تقلید از زبان سالم و زیبای نویسنده، از او بهتر نوشتن* و دگرگونهاندیشیدن را آموخت.
رضا بابایی در این کتاب یادداشتی دارد با عنوان «مبالغهٔ مستعار» که اینبار قصد دارم از آن بنویسم.
این عنوان را از شعر سعدی گرفته که در حکایتی به نام «جدال سعدی با مدعی» آمده است:
هان تا سپر نیفکنی از حملهی فصیح
کو را جز این مبالغهی مستعار نیست
دین ورز و معرفت که سخندان سجعگوی
بر در سلاح دارد و کس در حصار نیست
او در توضیح میگوید «مبالغهی مستعار» یعنی «حرف مفت اما زیبا»، یعنی حرفی که در بلاغت آن مبالغه شده است اما این بلاغت در جای خود ننشسته و عاریتی (مستعار) است.
نتیجهی این بلاغت بیجا، گمراهی شنوندهای است که سخن زیبا را مساوی با سخن درست میداند.
او میگوید: «مبالغهی مستعار، کلاهی است که گوینده بر سر شنونده میگذارد.»
و معتقد است همانگونه که در باب خدمات نویسندگان و سخنوران سخنها گفته میشود، از خیانت آنان نیز نباید غافل شد.
در این یادداشت به کلاهبرداری مبالغهی مستعار اشاره شده اما راه حلی برای رهایی از آن بیان نشده است؛ نکتهی مهمی که سعدی علیه الرحمه از آن غافل نبوده و در بیت دوم به راه حل مشکل هم اشاره میکند.
این راه حل چیزی نیست جز «دین ورزیدن و کسب معرفت».
من همواره در باب مقایسهی دو دانش محبوبم یعنی «فلسفه و ادبیات» بسیار اندیشیدهام و دیدهام که شیفتگان ادبیات بسیار پر تعدادتر از دلسپردگان به فلسفهاند.
فلسفه چندان محبوب نیست و یکی از دلایلش هم این است که او حرفش را رک و راست میزند، بدون استعاره و کنایه.
فلسفه رو در روی آدمی میایستد و حقیقت را چون مشتی تکاندهنده بر سینهاش میکوبد.
او اگر حملهای میکند، جوانمردانه فرصت دفاع میدهد و آشکارا نهیب میزند: برخیز و از خودت دفاع کن. در برابر فلسفه، فرد آزاد است که گارد بگیرد و بجنگد.
اما ادبیات نقطهٔ مقابل این روش است.
او از نقطهضعف آدمها استفاده میکند که همانا احساسات آنهاست.
با درگیرکردن احساسات، حرف خود را به کرسی مینشاند بی هیچ جنگ و خونریزی.
انسانها در برابر ادبیات بیسلاح و بیسنگرند. چنان که سعدی در نهایت ایجاز میگوید:
دین ورز و معرفت که سخندان سجعگوی
بر در سلاح دارد و کس در حصار نیست.
پانویس:
*«بهتر بنویسیم» نیز عنوان کتابی است از همین نویسنده، رضا بابایی.
- لینک موجود در متن، مربوط به کانال استاد رضا بابایی در تلگرام است.
-همچنین ایشان وبلاگی به نام سفینه دارند که در دسترس است.
فاطمه ایمانی
۲۲/خرداد/۰۳
#یادداشت
#فلسفه
#ادبیات
@paknewis
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-من دیگه نیستم، بابا دیگه نمی خوام.
-آموزش دادنو میگی یا خفتو؟
-جفتشو. چی شد فکر کردین من از پس آموزش اینا برمیام؟
-اونو که مطمئن بودم برنمیای.
-هان؟ پس اینکارو کردین که ضایع بشم؟ چرا؟
-اگه فقط کاری رو انجام بدی که بلدی، هرگز پیشرفت نمیکنی و همینی که هستی میمونی...
این دیالوگ، یکی از ماندگارترین حرفها در ذهن منه. حقیقتی که به من «جرات شروع ناقص» میده.
باید رنج بد بودن را تحمل کنیم و دست به کارهایی بزنیم که بلد نیستیم.
با این حساب استادی که ما را به رنج بیندازد و بد بودنمان را به رویمان بیاورد، بیشتر به پیشرفت ما کمک کرده است و هم از این روست که گفته اند:
«جور استاد به ز مهر پدر»
پ.ن:
عاشق اون حرفشم که میگه:
اُگوِی در تو عظمت دید پو! برخلاف رای من و عقل سلیم.
@paknewis
پاکنویس ( تمرین نویسندگی)
📌مبالغهی خارج از نوبت در صف طولانی کتابهایی که برای معرفی ردیف کردهام، کتابهای ارزشمندی هست
📌 گفتارههای خارج از نوبت
گزینگویههای زیر از رضا بابایی را بخوانیم و دربارهٔ یکی از آنها یادداشتی بنویسیم:
۱- انسانها دو دستهاند: یا قابل پیشبینیاند یا دوستداشتنی.
۲-زندگی، جنگ بایدهاست با مباداها.
۳- بهترین ورزش برای ذهن، گفتگوی طولانی با بچههاست.
۴- آنجا که صداهای ناموزون بسیار است، تو خاموش باش تا شنیدهشوی.
۵-بدون مقداری سنگدلی زندگی سخت است.
۶-اگر میخواهی باز هم برای اشتباه کردن فرصت داشتهباشی، درست اشتباهکن.
۷-بهترین راه برای پوشاندن رذیلتهای بزرگ، آراستگی به فصیلتهای کوچک است.
۸-اگر سکوتم را نشنوی، فریادم را نیز نخواهی شنید.
۹-از تو میخواهند که گوش بسپاری، تو چشم بدوز.
۱۰- در شنیدن اثری است که در دانستن نیست.
۱۱- اگر دوست و همدم نداشتهباشی، تنهایی؛ اما اگر دشمن نداشته باشی، وجود نداری.
۱۲-خواندن، مغرورم میکند، نوشتن شرمسار.
#تمرین
#تمرین_فردا
از کتاب «یادداشتها و گفتارههای خارج از نوبت»/ رضا بابایی
@paknewis
.
پاکنویس ( تمرین نویسندگی)
📌 گفتارههای خارج از نوبت گزینگویههای زیر از رضا بابایی را بخوانیم و دربارهٔ یکی از آنها یادداشتی
✅ فقط کسانی درب و داغون مینویستند که «در» را «درب» و «داغان» را «داغون» مینویسند.
(رضا بابایی-
گفتارههای خارج از نوبت)
سلام و درود☘️
شنبهتون بخیر.
منتظر یادداشتهای کوتاه شما هستم.
شما بنویسید، درب و داغونم بنویسید قبوله. 😉
@paknewis
میونید نوستههاتون رو در گروه زیر هم بفرستید.
https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa
.
📌مرور یادداشتهای روزانه
مرور نوشتههای قبلی کار مفیدیه، چیزای جالبی برای آدم تداعی میشه و از توی نوشتهها نکتههایی هم دستگیرمون میشه.
امروز فایل خردادو بازخوانی کردم و این جملهها رو بیرون کشیدم.
۱- امروز روز مهمیه، چون هر روز روز مهمیه.
۲-یه شخصیت خل و چل هفت خط ترسیم کردم که به نظرم باید آدم جالبی باشه. غیر قابل پیش بینی و دوست داشتنی.
۳-چرا باید چراچراهایی رو که بارها تکرار کردم و بیفایده تکرار کردم بازم تکرار کنم؟
۴-وقتی جایی جات نباشه، کسی هم نمیتونه جاتو بگیره. بهتر! دیگه لازم نیست حرص بخوری و نگران جایگاهت باشی.
۵-اگه لپ تاپ یا گوشیم ناغافل خراب بشه چیکار کنم؟ مث از صفر شروع کردنه.
۶-شنبهها اینجوریه که گاهی هنوز جمعهم و ویندوزم بالا نیومده که حسابی بنویسم. گاهی هم انقد شنبهم که فرصت نمیکنم بشینم حسابی بنویسم. اشکال از منه یا از شنبه؟
۷-قدیما یه آدمایی بودن بهشون میگفتن «دیپلمردی». ینی طرف خیز برداشته که دیپلمه رو بگیره ولی نتونسته.
انگار یه جورایی هم دیپلمه حساب میشده دیگه. ینی من بیشتر از تخصیلات راهنمایی خوندم. نمیدونم الانم هستن یا نه؟
فکر کنم اونا الان دیگه تبدیل شدن به «ارشد ردی»، ینی طرف کارشناسی رو به هر ضرب و زوری بوده گرفته، ارشدم شروع کرده فقط برای اینکه عضو جامعه دانشگاهی محسوب بشه، بعد رسیده به پایان نامه، دیده اوه اوه این یکی واقعا سخته، کار من نیست.
گفته عاقا من اصن اینا رو قبول ندارم دانشگاه بده و اَخه. بعدم ول کرده رفته، شده تئوریسین اونایی که تئوریسین درست و حسابی ندارن. اونام به عنوان نخبه و دانشگاهی حلواحلواش می کنن میذارن رو سرشون.
میشه مثلا یه عده رو هم پیدا کرد بهشون گفت نخبهردی، طرف آرزو داشته بهش بگن نخبه، ولی نشده، بعد دیده: عه! تو این بازار کساد نخبگی حالا که نخبه نیستم در عوض میتونم خودمو جای نخبه ها جابزنم، و اتفاقاً کلکشم گرفته و به آرزوش رسیده. حالا بهش میگن نخبه. چی ازین بهتر؟
۸-بی طرفی بی معناست.
۹-دنیا به آدمای محافظهکارم احتیاج داره. وگرنه کی باید آدمای بیکله رو مدیریت کنه؟
۱۰-در اولین روز کاریم، خانوم شیرزاد درونم خودنمایی کرد. اون پنکه و تنگه طبل الجارقو اشتباه میگرفت، یا اسم همسر سابق و همسر فعلی آقای دکترو،
منم اسم دو نفرو جابه جا گفتم.
البته اونقدرام بد نشد ولی امیدوارم بیشتراز این خود نمایی نکنه این خانوم شیرزاد درون.
#شنبه/ ۲۶ خرداد ۰۳
#آزادنویسی
#هرروزنویسی
@paknewis
📌چگونه تغییر نکنیم؟
نمیدانم چند ساله بودم که برای اولین بار نام خانم هیلاری کلینتون را شنیدم اما به یاد دارم که تا مدتها گمان میکردم او خواهر بیل کلینتون است. زمانی که متوجه شدم او همسر بیل است بسیار متعجب شدم.
تعجب وناخشنودی از این که چرا باید زنی باسواد و مستقل و از آن مهمتر سیاستمداری بلندپایه، به نام خانوادگی همسرش نامیده شود. شاید علت اصلی ناخشنودی این بود که بعضی میگفتند زن پس از ازدواج، حاضر است به همان آسانی که نام خانوادگیاش را تغییر میدهد، دینش را هم تغییر دهد.
البته میزان بالای انعطافپذیری زنان که ریشه در روحیهی عاطفیشان دارد، نه بر کسی پوشیده است و نه قابل انکار اما این میزان از بیثباتی و وابستگی که برای زن تعریف میشد، در نوجوانی خاطرم را مکدر مینمود.
بعد خودم را دلداری میدادم که این مساله احتمالا مربوط به بلاد کفر است چون در مملکت ما نه نام خانوادگی بانوان بعد از ازدواج تغییر میکند و نه لزوما عقاید و سبک زندگی آنها.
طبق اخبار واصله، در طول تاریخ زنان بسیاری بودهاند که برای تغییرکردن یا تغییرنکردن، تصمیم جدی خود را عملی کردهاند و از هیچ بنیبشری هم حرفشنوی نداشتهاند.
اکنون که مدتی است تغییرات مهمی در زندگیام اتفاق افتاده، اندیشیدن و نوشتن درباره تغییر برایم جدیتر از قبل شده و طبق معمول، مساله جنسیت و تاثیر آن بر میزان تغییر نیز از نظرم دور نمانده است.
سوالاتی از این دست که:
کی باید تغییر کنیم؟
چگونه تغییر کنیم؟
یا اصلا چقدر می توانیم تغییر کنیم؟
همواره در بخشی از نوشتههای روزانهام خودنمایی میکنند.
در نهایت آنچه از مقایسهی شواهد موجود دستگیرم شده این است که در این مورد هم مثل بسیاری از کارهای انسان، «چرایی» ست که «چگونگی» را تعیین میکند و بر پاسخ تمام سوالات تاثیر میگذارد.
فاطمهایمانی
#یادداشت_روز
.@paknewis
📌کاری را بکن که نباید
نمیدانم بدآموزی دارد یا نه ولی برخلاف همهی حرفهایی که دربارهی اولویتبندی در انجام کارها گفته میشود، من به این نتیجه رسیدهام که گاهی برای راحتشدن از شر استرس، بهتر است برخلاف همهی برنامهریزیها و بایدهای ذهن خود عمل کنیم.
مثلا وقتی دو تا کار مهم داریم و کمتر از دوساعت فرصت، میتوانیم هر دو کار را رهاکرده و به کار سومی بپردازیم که آن هم به سهم خود مهم است.
البته در اغلب اوقات بهتر است تمام تلاشمان را بکنیم تا لااقل به یکی از آن دو کار برسیم. تا اینجا حرفی نیست؛
اما اگر هر روز در همین وضعیت قرار میگیریم که دو سه کار مهم داریم با دو ساعت فرصت، کم کم استرس مزمن باعث میشود به این نتیجه برسیم که «این یک بار را بیخیال»، یا کلن «فلان کار به درد من نمیخورد». یا «من آدم فلان کار هرروزه نیستم، میدانستم بالاخره کم میآورم».
اینگونه مواقع، گمان میکنیم برای رهایی از استرس، مجبوریم یک کار را به کلی رها کنیم.
اما من پیشنهاد میکنم برای رهایی از استرس، گاهی هم کارهای استرسزا را کنار بگذاریم و یک کار مهم دیگر را که وسعت وقت دارد انجام بدهیم.
بعضی کارها مهماند اما به این دلیل که میدانیم فرصتشان تمام نمیشود، دائما عقب میافتند و از امروز به فردا و از فردا به فردایی دیگر نقل مکان میکنند.
انجام ناگهانی چنین کارهایی مخصوصا در زمان استرس، آرامش و خشنودی خاصی به دنبال دارد. مهم این است که بیکار نمانیم واجازه ندهیم استرس، از توانایی ذهنیمان کم کند و فرصت بیشتری از ما بگیرد.
مثلا من گاهی برای رهایی از استرس، یک کار مهم را که فرسایشی شده رها میکنم و ورزشم را انجام میدهم. آن وقت میبینم که ذهنم آرام شده و توانایی انجام کارهای بیشتری را در خود احساس میکنم.
شاید بگویید این اثر ورزش است، اما مورد داشتهایم که من با درست کردن کیک زردآلو برای بچهها نیز به چنین حسی دست یافتهام.
نمیدانم توانستم منظورم را برسانم یا نه؟ اما چون بارها چنین تجربهای داشتهام، گفتم اینجا ثبتش کنم شاید به درد کسی خورد. شاید هم نخورد. نمیدانم؛
این جمله را قبلن هم گفته بودم نه؟
دو سه خط بالاتر هم میخواستم بپرسم «چرا به نقل مکان میگوییم نقل مکان؟ مکان که منتقل نمیشود...»، بعد یادم افتاد که این جمله را هم قبلن گفتهام.
گاهی همه چیز به طرز عجیبی آشناست.
ما کمتر میتوانیم از عملکرد پیچیدهی ذهن خود آگاه شویم.
اما به هرحال گاهی هم بد نیست از خلافآمد عادت علاج کار بجوییم.
فاطمهایمانی
#یادداشت_روز
۲۸/خرداد/۰۳
@paknewis
📌وظیفهی ادبیات
ماریو بارگاس یوسا در مقالهی جذاب «چرا ادبیات»، ادبیات را «خوراک جان های عاصی» میداند و از قضا این تعبیر او در بین ادبیاتدوستان و جانهای عاصی معروف هم میشود.
اما در آخر او نیز تحت تاثیر نشست و برخاست با سیاستمداران و مزهکردن کرسی قدرت زیر دندان، گویی که ادبیات را افیون ملتها بداند، در مصاحبهای میگوید:
«ما در آمریکای لاتین واقعیت را دوست نداریم.» و میگوید: «کمال فقط در ادبیات و هنر می تواند واقعیت داشته باشد اما در سیاست هرگز» و نتیجه اینکه «راه نجات ملت ما تن دادن به دموکراسی است که به میانمایگی فرا می خواند و در دوری جستن از کمالگرایی که در جهان خیالی ادبیات به دنبال آن بودیم.»
این هم از جناب ماریو بارگاس یوسا که به لطف جملهی معروفش معروف شده، نان «ستایش ادبیات» را میخورد و در آخر به این جواهر نایاب لگدی حوالت میکند چنان که به تکهکلوخی بیارزش.
اما منظورم از این نوشته، نقد به جناب یوسا نبود که آن منظور، مقالهای مفصل میطلبد لااقل به تفصیل همان مقالهی «چرا ادبیات» تا روشن شود که دیدگاه او چقدر برای رد و طرد لایقتر است از دیدگاهی که به خاطر آن بر سارتر خرده میگرفت.
اکنون منظورم بیان حظی بود که از فکر حاکم بر کتاب «زبان زنده» (از منوچهر انور) بردهام به جهت تاکید و تبیین درست این نکته که:
«هرگاه دو شاخهی گفتار و لفظ قلم درست به هم جوش خورده، درِ تازهای به روی زبان فارسی باز شده.»
اما چرا؟
چرا این سخن تا بدین پایه حظبرانگیز است؟
چون اساساً «هدف پیدایش ادبیات» حاکمشدن بر جان عموم افراد جامعه است و نه ماندن در حلقهی تنگ برخی به اصطلاح «خواص» و گندیدن در مشت قدرنشناس آنان.
ادبیات باید آن قدر در میان آحاد جامعه جاری و ساری شود که روح عصیان و «به کم قانع نبودن» را در میان همگان زنده کند.
ادبیات نه تنها خوراک جانهای ناخرسند و عاصی است بلکه وظیفه دارد جانهای خرسند و راضی به میانمایگی را نیز از این مرحلهی نازل نجات دهد و افق های بیکرانهی «زیبایی» را پیش چشم آنان بگشاید.
تنها در این صورت است که میتوان گفت ادبیات رسالت خود را تمام و کمال به سرانجام رساندهاست.
فاطمهایمانی
#یادداشت_روز
@paknewis
📌بنویسم که نوشته باشم
شاعر میفرماد:
خوشحال و شاد و خندانم
قدر دنیا رو میدانم ...
عمر ما کوتاس
چون گل صحراس
پس بیایید شادی کنیم.
الان بابت چی شادی کنیم؟ بابت اینکه عمر ما کوتاس و مانند گل صحراس؟
بله ملتفتم که شاعر میخواسته بگوید حالا که عمر به این زیبایی، به این کوتاهی است، پس بیایید با غصهخوردن تباهش نکنیم و در عوض شادی کنیم، ولی این را نگفتهاست؛
به جایش گفته:
بدان که عمر کوتاه است و به همین دلیل بیا شادی کنیم.
اما مگر شدنی است؟
اصلاً مگر غم و شادی همیشه دست ماست؟
چه بسیارند حقایقی که با دانستنشان غمگین میشویم؛
و طبیعی است که غمگینتر شویم وقتی بفهمیم این حقایق غمانگیز غیرقابل تغییرند.
نکتهٔ جالب اینکه از سویی نامرادی دنیا را نکوهش میکنیم و از دیگر سو، به خاطر رفتن از این دنیای نامراد، ناخشنودیم.
انگار خوشداریم در این محنتسرا بمانیم و جاودانه بمانیم.
ما موجودات سرشار از اندیشههای متناقض، در جهانی پر از تناقض و تضاد، دقیقاّ به چه دلخوشیم و چرا سرگرمیم؟
فاطمهایمانی
#یادداشت
۱۴۰۳/۳/۳۰
@paknewis
هدایت شده از گالری مریم بانو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاثیر ارتعاشات برذرات 🤔😳
اول فیلم رو ببینید بعد بیام یکم حرف بزنیم!
البته دوسدارم نظرات شما رو هم بشنوم هاا😌
https://eitaa.com/galorymaryambano
📌برخلاف آنا گاوالدا
خب مادرم که باشم.
من هم گاهی دلم میخواهد هیچچیز به من بستگی نداشته باشد؛
هیچکس نگرانم نشود، کسی به من احتیاجی نداشته باشد و سراغم را نگیرد.
ساعت را برای کار مهمی کوک نکنم و نبودم کمبودی را به دنبال نیاورد.
بله میدانم که «انسان موجودیست اجتماعی» و خودم هم به دیگران احتیاج دارم و از آنها انتظاراتی دارم و به گردنشان حقی دارم پس تکلیفی هم دارم و همهی این حرفها.
من هم نگفتم که دوست دارم برای همیشه تنها در غاری زندگی کنم.
گفتم حس خوبی است اینکه کسی آویزان ذهنت نباشد.
راستی روز جهانی تنهایی داریم؟
خوب شد که نداریم. چون حس نیاز به تنهایی برای هر فرد ممکن است در روز یا روزهای خاصی از سال به وجود بیاید.
نمیشود به همهٔ آدمها گفت بیایید همین امروز احساس کنید میخواهید تنها باشید.
البته به نظرم کلمهی «تنهایی» برای توصیف این حس چندان گویا نیست.
ترجیح میدهم بگویم:
من درست برعکس آنا گاوالدا گاهی دوست دارم هیچ کس هیچ کجا منتظرم نباشد.*
پانوشت:
*اشاره به نام کتاب آنا گاوالدا «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد.»
فاطمهایمانی
#یادداشت
#ازاحساسات
۱۴۰۳/۳/۳۱
@paknewis
سلام به همهٔ دوستان عزیز🌷
صبح اولین شنبهٔ تابستانتون بخیر.
امیدوارم شاد و سرحال باشید.
🌱کارگاه داستاننویسی از این هفته شروع میشه،
شیوهٔ برگزاری به صورت آفلاین هست.
🌱روزهای برگزاری دوشنبه و پنجشنبه هر هفتهست.
به این صورت که فایل صوتی در گروه مربوطه قرار داده میشه.
🌱کارگاه رایگانه و تنها شرط حضور، انجام تمرینهای ارائه شده هست.
اگر مایل به شرکت در کارگاه هستید، به آیدی من پیام بدین لطفاً.🌷
👇
@fateme_imani_62
.
@paknewis
گذشته و حال من
قصه ی عنوان و پایان.
میان نوع نوشتن من در گذشته و حال تفاوت روشنی هست. البته تفاوت ها کم نیست، اما این تفاوت، بیش از بقیه ذهنم را درگیر کرده و معنی دار به نظر می رسد.
یادم می آید قبلا راحت تر می نوشتم اما نمی دانستم چه عنوانی برای نوشته هایم انتخاب کنم. گاهی هم می ماندم که نوشته را چگونه به پایان ببرم.
اکنون اما ایده ها و عنوان هایی به ذهنم می رسند که دل می برند و می نویسمشان و با خودم میگویم عجب عنوانی شد، از این عنوان می شود یادداشت خوبی درآورد. حتا گاهی شروع می کنم به نوشتن و توضیح مفهومی که تحت آن عنوان می شود گنجاند.
اما در میانه ی کار یا وقتی که به دلایلی کار به تعویق می افتد و مجددن به سراغش می آیم، می بینم موضوع از چشمم افتاده و ذوق اولیه را برای ادامه ندارم.
گویا در گذشته کت را می دوختم و در انتخاب دکمه ها و تزئینات و سایر تمهیدات پایان کار در می ماندم. اکنون دکمه ها و حواشی را می چینم ولی فرصت و حوصله ای نیست که اصل مطلب را بپردازم و به مرحله ی مناسب انتشار برسانم.
البته ناگفته نماند که من هنوز هم به اعتراف دوستان و اطرافیان، جزء آدمهای با حوصله محسوب می شوم اما دریغ آن تمرکز و فراغت جوانی از ذهنم دور شده است.
در تحلیل این وضعیت به نظرم می رسد آنچه در گذشته کم داشتم نگاه واگرا و کلی بود که عنوان یابی و پایان بندی را برایم سخت می کرد.
در عوض تمرکز و حوصله ی بیشتری برای ساختن و پرداختن اصل مطلب داشتم.
اکنون عکس آن قضیه ام. یعنی نگاه کلی و واگرا را به میزان لازم یافته ام اما موهبت تمرکز و فرصت فراخ را برای نشستن و نوشتن از دست داده ام.
حتا اگر فرصتی داشته باشم که بتوانم ز غوغای جهان فارغ، ساعت ها بنشینم و بنویسم، ذهنم با من همراهی شایسته را ندارد و پرش های نابههنگامش تمرکز و توجهم را مختل می کند.
اگر دوره ای از زندگی یافت می شد که این هر دو وجه (یعنی نگاه فیلسوف مآبانه و تمرکز بر مساله) با هم جمع می شدند احتمالن روزگار نوشتنم بهتر بود.
📌ننویس تا اتفاق نیفتد
داشتم به اتفاقاتی فکر میکردم که افتادهاند و رد پایی از آنها را در نوشتههای گذشتهام دیدهام.
آن وقت به خودم گفتهام: دیدی گفتم، یا به عبارت بهتر: «دیدی نوشتم. نوشته بودم که فلان کار فلان عاقبت را دارد یا فلانکس فلانطور میاندیشد.»
حالا نه اینکه همیشه دقیق از آب درآمده باشد، ولی معمولن دربارهٔ مسائلی که بسیار به آنها اندیشیدهام، درگیرشان بودهام و دربارهشان نوشتهام، پیشبینیهایم چندان دور ازآبادی هم نبوده است.
الان مثال قابل ذکری به ذهنم نمیرسد؛ برخی مثالها هم به دلیل ملاحظات شخصی شامل ممنوعیت انتشارند ولی با اندیشیدن به این مساله سخن کتاب «بنویس تا اتفاق بیفتد» را به یاد آوردم.
هنریت آنه کلوز در مقدمهی کوتاه این کتاب میگوید:
«تندیس کاتبی مصری بر روی شومینهام نشسته است. این همان مجسمهی سنگی است که چند سال پیش از سفر خود به قاهره آن را خریداری کردم.
او به صورت چهارزانو نشسته، کاغذی پاپیروسی روی زانویش گذاشته و قلمی در دستش گرفته آمادهی نوشتن است. درحالیکه چشمانش به دوردستها خیرهشده گویی میتواند آینده را ببیند.
این مجسمه نمادی از همهٔ چیزهایی است که در این کتاب دربارهاش نوشتهام.
به باور مردم باستانی نیل، نوشتن هر چیزی به آن قطعیت میبخشد.»
ارتباط میان «نوشتن» و «قطعیت یافتن»، نکتهی مهمی است که در قرآن کریم هم به آن اشاره میشود.
آن نوشتن البته نوشتن توسط خداوند یا فرشتگان است که مقدرات و اعمال آدمی را مینویسند اما میتوان گفت به هرحال این باور که «آنچه نوشته شود محکم و قطعی شده است» حقیقتی خدشهناپذیر است.
از همین رو معلمان مدرسه همیشه میگفتند برای این که درس در ذهنتان بنشیند، از روی آن بنویسید.
نوشتن چه از نوع املا و رونویسی باشد و چه از نوع انشا و تفکر، برای نشستن دانش در ذهن سودمند است.
اما دو نکته دربارهٔ کتاب «بنویس تا اتفاق بیفتد»:
۱-این کتاب به روشهایی از نوشتن اشاره میکند که موجب تحقق اهداف و آرزوهای ما میشوند و ما را به حرکت وامیدارند.
به عبارت دیگر منظور او صرفا نوشتن جملات انگیزشی یا لیستی از آرزوها و چسباندنشان به دیوار نیست.
۲- سوال اینکه آیا عکس این مطلب هم صادق است؟
یعنی میتوانیم با ننوشتن دربارهٔ اتفاقهای بد و ناخوشایند، از وقوعشان جلوگیری کنیم؟
با توجه به نکتهی قبلی، مسلما پاسخ منفی است.
نوشتن ما، قرار نیست تغییری در مقدرات جهان ایجاد کند.
معجزهی نوشتن آن است که از سویی ذهن را در مسیر رسیدن به آرزوها توانمندتر کند واز سوی دیگر، از توان احساسات بد و ناملایمات زندگی برای آزردن ما بکاهد.
پس شاید بتوان گفت هم «بنویس تا اتفاق بیفتد» و هم «بنویس تا اتفاق نیفتد». در هر صورت بنویس.
این مساله البته جای دقتی بیش از این دارد؛ مثلا باور گذشتگان به «نفوس بد نزدن» و دیگر جزئیات نیز میتواند ذیل چنین مطلبی بررسی شود اما پرداختن به آن، در این مختصر نمیگنجد.
فاطمه ایمانی
#یادداشت_روز
۱۴۰۳/۴/۳
@paknewis
.
📌شعر یا موسیقی؟
مرحوم ابتهاج در جایی گفته بود «کاش به جای شعر به دنبال موسیقی رفته بودم چون موسیقی زبانی است که بدون نیاز به ترجمه با مخاطب ارتباط برقرار میکند.»
شما دربارهی این جمله چه نظری دارید؟
نظر هرکدام از ما به نوع علایقمان بستگی دارد.
اگر دلبسته شعر باشیم احتمالن این جمله به مذاقمان خوش نمیآید و سعی میکنیم دلیلی بر رد آن بیابیم و اگر اهل موسیقی باشیم ممکن است از این جمله دفاع کنیم و فکر کنیم که چه تفاوت جالبی و چرا تا کنون به فکر خودم نرسیده بود؟
با این توضیح، «سایه» را میتوان بیشتر از اهالی موسیقی دانست تا شعر، چرا که او در شعر نیز بیشتر به گونهی موزون و مقفای آن متمایل بود، آن هم از نوع حافظ و سعدیگونهاش.
راستش من تا مدتها گمان میکردم غزل معروف «حالیا چشم جهانی نگران من و توست» از جناب سعدی باشد.
اما در پاسخ به جملهی آقای سایه میتوان سوالی را مطرح کرد که سارتر در کتاب «ادبیات چیست؟» میپرسد.
او پس از اینکه نظریهی وجود مطابقه و موازنه بین هنرهای مختلفی چون ادبیات و نقاشی و موسیقی را به شرح وتفصیل رد میکند، از کسانی که به روح «تأثربرانگیزی» مشترک در میان همهی هنرها اشاره میکنند میپرسد:
«آیا گمان میبرید تماشای شاهکاری چون «کشتار گرنیکا» هرگز یک نفر را همراه یا حتا همعقیدهی مبارزان آزادی اسپانیا کرده باشد؟
و با این وجود چیزی در آن گفته شده است که برای بیان آن هزاران هزار کلمه لازم است.»
جملهٔ اول او گویای این نکته است که تاثیر هیچ هنری به پای هنرهای کلامی و از جمله شعر نمیرسد؛
جملهی دوم هم این سوال را به ذهن میآورد که «آیا این حد از نیازمندی به کلمه، خود بیانگر نیاز شدید به نوعی «ترجمه» نیست؟»
کلام هنرمندانه، بیش از هر هنر دیگری با مخاطب ارتباط برقرار میکند و حتا برای کمک به سایر هنرها نیز برمیخیزد.
فاطمهایمانی
#یادداشت_روز
@paknewis_ir
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 قطعه «عین علی»
🎙با صدای: گروه همخوانی بشری و نورالهدی
✍ شاعر: انسیه سادات هاشمی
🎛 موسیقی: مهدی کریزانی
🎼 تهیه شده در واحد موسیقی مؤسسه مصاف
🎼 @masafmusic
📌زندگی شعاری/ زندگی بی شعار
بعضی از سوالها با کمی اندیشیدن، به پاسخ نزدیک میشوند.
شاید هم گاهی کشفی که میکنیم چندان دقیق نباشد ولی به طور کلی کشف نکتهای که ذهن را مدتها درگیر کرده، لذتبخش است.
مثلاً از مدتی پیش این سوال در ذهن من بود که بالاخره «شعار دادن» در زندگی خوب است یا بد؟
چگونه است که از سویی «شعاریبودن» و «شعار دادن» را نقطهضعف میدانیم و مذمت میکنیم ولی از دیگر سو، به دنبال یافتن «شعار» در زندگی هستیم؟
شعار شخصی
شعار گروه
شعار سازمان
شعار برند
وقتی با دقت بیشتر مینگریم، درمییابیم که «زندگی بدون شعار» مساوی با «زندگی بدون هدف» است.
گویا داشتن شعار برای انسان هدفمند، مانند داشتن پرچم برای یک کشور است.
این سوال در ذهنم زندگی میکرد و سوالهایی که در ذهن زندگی میکنند گویا پازلی بیآزارند که تکههایشان به مرور زمان دور هم جمع میشوند و تو در لحظهای ناخودآگاه میبینی به پاسخ رسیدهای.
چند روز پیش با دیدن صحنهی شعاردادن نابهجای برخی از حضار مجلس، دوباره ذهنم در مذمت «شعار دادن» زبان گشوده بود که باز به همین سوال برخوردم.
سپس جرقهای در ذهنم روشن شد و به شکل این جمله صورت یافت که:
«شعارداشتن» با «شعاردادن» فرق میکند.
شعار داشتن یعنی داشتن جملهای پر مفهوم که سرلوحهی عمل قرار میگیرد و راهنمای مسیر میشود.
اما شعاردادن یعنی حرفزدن را جایگزین عملگرایی کردن.
اولی انسان را در مسیر درست به پیش میبرد و دومی او را از قدم برداشتن و پیشرفتن بازمیدارد.
دومی با فریاد و دورویی همراه است و اولی در کمال سکوت و تلاش مداوم صورت میپذیرد.
بنابراین نه زندگی شعاری سودی به حال صاحبش دارد و نه زندگی بیشعار بدان مقصد عالی تواند رسید.
فاطمهایمانی
#یادداشت_روز
۱۴۰۳/۴/۶
@paknewis
.
📌انتخاب سخت
وقتی میخواهید بگویید کسی برای دیگری مزاحمت ایجاد کرد، از کدام جمله استفاده میکنید؟
-الف مزاحم ب بود.
-الف برای ب مزاحمت ایجاد میکرد.
-الف موی دماغ ب بود.
-الف خار چشم ب بود.
-الف برای ب دست و پا گیر بود.
-الف مخالف منافع ب رفتار می کرد.
-الف با ب سر ناسازگاری داشت.
بستگی دارد که نگاه شما به الف و ب چگونه باشد.
مسلما اگر آن دو نفر، کسانی باشند که با نوع فعالیتهایشان آشنایی کافی دارید، انتخاب جمله آسانتر است.
گاهی انتخاب آنقدر آسان است که ناخودآگاه دست به انتخاب میزنید و نیازی نیست جملات متعدد را کنار هم بچینید یا به معنای کلمات مختلف بیندیشید.
اما در مورد «انتخاب کلمات بهتر» میتوان گفت همیشه «انتخابی سخت» پیش رو داریم.
هر چه به کاربرد کلمات آگاهتر باشیم و معنای آنها را موشکافانهتر بررسی کردهباشیم، سخنگفتن و نوشتن برایمان سختتر میشود.
به همین دلیل «توماس مان» معتقد است : «نویسنده کسی است که نوشتن برایش سختتر از دیگران است.»
او هر حرفی را به راحتی به زبان نمیآورد و هر جملهای را به راحتی برای نوشتهاش نمیپسندد چون اهل دقت و اندیشه است.
نویسنده باشیم.
فاطمهایمانی
#نکته
#یادداشت_روز
۱۴۰۳/۴/۱۱
@paknewis
.
📌دربارهٔ تناقضگویی
قبلن دربارهٔ اهمیت بازی شهروند و مافیا و علت علاقهم به این بازی گفتهبودم. معتقدم این بازی درسای مهمی به ما میده.
مافیا برای برندهشدن دو تا ابزار مهم داره: 1-مخلوطکردن راست و دروغ (به اصطلاح همزدن شهر)
2-یارفروشی.
با اولی حق به جانب میایسته و نمیذاره شهروند راست و دروغ رو از هم تشخیص بده.
با دومی هم به اصطلاح خودشو سفید میکنه.
جالب اینه که تو این بازی، اکثر آدما نمیتونن مافیای خوبی باشن، مگر درصورتی که خیلی باتجربه باشن.
آدمای بیتجربه معمولا فقط میتونن شهروند خوبی باشن، اونم با تلاش و سختی بسیار.
اما شهروندا چه ابزاری برای تشخیص دارن؟
1-دقت به حرفها
2-دقت به رایها
مهمترین ابزار تشخیص، دقت به حرفهاست. باید بلد باشیم راست رو از دروغ تشخیص بدیم تا گول نخوریم.
به نظر من مهمترین قسمت این ماجرا توانایی تشخیص «تضاد و تناقض» در حرفهای یک نفره.
کسی که خودش حرف خودش رو نقض میکنه، معلومه یه جای کارش میلنگه.
یا داره شهرو به هم میزنه، یا یادش رفته قبلن چی گفته بود چون از قدیم گفتن دروغگو کمحافظهس.
تو بازی مافیا هم این جمله معروفه که «مافیا کمحافظهس»
نکتهی دوم هم تشخیص هماهنگی حرف و عمل یک فرده که با دقت به رایدادنهاش مشخص میشه.
اما توجه به تناقضها و ردیابی و کشف اونها انقدر مهمه که من مدتیه تصمیم گرفتم یه کتاب آموزشی دربارهش بنویسم.
اول برای خودم و بعد برای کسانی که به این مساله علاقهمند هستن.
به امید خدا.
فاطمهایمانی
#یادداشت_روز
۱۴۰۳/۴/۱۲
@paknewis
📌اگر دردم یکی بودی چه بودی؟
۱-هر دفعه که این فایلو باز میکنم شاد میشم به خاطر جملاتی که اولش نوشتم.
چهخوب که این فایلو با جملات شاد و شنگول شروع کردم. روحیه میگیرم خودم.
«سلام سلااااام.
یه سلام شاد و شنگول از یه تیرماه خوشگل و گرم.»
این جملاتیه که اول فایل یادداشتای تیرماه نوشتم و هربار که بازش میکنم با دیدنش انرژی میگیرم، حتا اگه حالم گرفته باشه.
تصمیم گرفتم از این به بعد شروع فایلها رو خوب بنویسم.
۲-خب. امشب چی بنویسم؟
آخه الان وقت این سواله؟ به قول دوستای شیرازیمون «حالو ای موقع؟»
از صبح فکرش هستم ولی سم مهلک «حالا وقت هست» از ذهنم بیرون نمیره. نمیدونم چیکارش کنم.
علم این همه پیشرفت کرده، آیا هنوز دارویی برای درمان «دقیقهنودیبودن» اختراع نشده؟ پس این دانشمندا دارن چیکار میکنن؟
۳-یه حس غریبی دارم. انگار هنوز یه حرف نگفته باقیمونده باشه، حرفی که خودمم نمیدونم چیه.
میدونم صبح که دوباره انرژیم فول بشه، این حس هم از بین میره، یا لااقل کمرنگ میشه.
یه حس سردرگمی هست که نمیدونی چیکار کنی از بس کار داری.
اولویتبندیکردن کارها زیادم آسون نیست. همونطور که کنار گذاشتن بعضیهاشون واقعا سخته.
مهم زمانه. کی چه کاری رو انجام دادن و کی کنار گذاشتن.
و زمان یه موجود متغیره. نمیشه براش یه برنامه قطعی و همیشگی داد.
«زمان» لزوم تغییر و بهروزرسانی رو بر ما تحمیل میکنه.
۴- بیرون رفتن از خونه داره روز به روز برام سختتر میشه.
استرس میگیرم وقتی قراره جایی برم. نمیدونم چرا. دوست دارم بیست و چهار ساعته تو خونه باشم.
انگار اینجوری بیشتر احساس امنیت میکنم؛ اینجوری که نه من جایی برم نه کسی سراغم بیاد.
ولی نمیشه، هرروز یه کاری برای بیرون رفتن پیش میاد.
نکنه اینم یه مریضیه که انقد به خونه علاقمند شدم؟
هرچی هست که من از بچگی بهش مبتلا بودم، الان داره شدیدتر میشه.
فکر کنم کمکم دارم میرم به سمت قطع کامل رفت و آمدها.
برای هرکاری ترجیح میدم از اپهای موجود استفاده کنم. الحمدلله کمم نیستن.
۵-کولر زوزه میکشه، آدم خیال میکنه چلهی زمستون تو بهمن گیرکرده و صدای گرگ میاد. گرگه عجب نفسیام داره، خسته نمیشه.
۶-معتاد شدم به ایموجی؛ تو برنامهٔ وردم که مینویسم آخر جملههای ایموجیلازم، یه پرانتز باز میکنم و توضیح ایموجی رو مینویسم، مثلا بعد از نقل یه واقعه تاسفبار مینویسم (اون که کف گرگی میزنه تو صورت خودش)
یا بعد از یه جملهٔ لوس مینویسم: (کلهخندهٔ سی و شیش دندونی) البته قبلاً مینوشتم: اونی که وقتی میخنده سی و شیش تا دندونش پیداس.
ولی الان موجزتر مینویسم.
هیچی دیگه، همین.
اگر دردم یکی بودی چه بودی؟
#هرروزنویسی
#آزادنویسی
۱۴۰۳/۴/۱۳
@paknewis
📌دعوت
من و تو باهم متفاوتیم. اختلاف نظرهای اساسی داریم و سر بعضی مسائل شاید هیچگاه به اتفاق نظر نرسیم؛ این درست.
اما از طرفی دلمان نمیخواهد از یکدیگر فاصله بگیریم، هیچ کدام از ما قصد نداریم دیگری را برای همیشه ترک کنیم چون با هم اشتراکات مهمی داریم که ما را بر سر یک سفره مینشاند و به ماندن علاقمند میکند، درست مثل یک خانواده.
این میان همواره کسانی هستند که ما را به «انتخاب» دعوت میکنند.
آیا با این همه تفاوت و اختلاف، راهی برای انتخاب مشترک هست؟
آیا معیاری برای تشخیص درست از نادرست وجود دارد؟
کدام گزینه برای خانواده بهتر است؟
سر دوراهیها کدام معیار مشترک به کمک ما میآید؟
من از معیارها حرف میزنم.
معیارهای ثابتی که تاریخ مصرف ندارند. مربوط به امروز و امسال و سال بعد نیستند. همیشگیاند. به درد همه میخورند.
معیارهای منطقی، استثنا بردار نیستند و به همین دلیل هم قابل اعتمادند.
یکی از این معیارهای منطقی و عقلپسند، این است که ببینیم چه کسی بر نقاط اختلاف و تفاوتهای ما تاکید میکند و چه کسی بر نقاط اشتراک ما؟
مسلماً خود ما بیش از دیگران بر اختلافهای خود آگاهیم اما کسی که در مواقع حساس انتخاب، به اختلافات ما دامن میزند و آن ها را برجسته میکند، خیرخواه ما نیست.
#نکته
#یادداشت_روز
فاطمه ایمانی
۱۴۰۳/۴/۱۴
@paknewis