🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🇮🇷 میثمِ انقلاب اسلامی
👊🏻 از آرمان علیوردی میخواهند به رهبر انقلاب فحش دهد، ولی او چیزی نمیگوید... بر اثر ضربات شدید آشوبگران به کُما رفت و بعد از چند ساعت به شهادت رسید.
🗡 ابن زیاد به میثم دستور داد از علی بیزاری جوید. او میثم را تهدید کرد که اگر به این دستور عمل نکند، دستها و پاهایش را قطع میکند و او را بهدار میکشد و زبانش را قطع میکند. امّا میثم دست از ولایت نکشید و شهید شد.
📚 رجال الکشی، ج ۱، ص ۸۶.
🌴 ۲۲ ذی الحجه سالروز شهادت #میثم_تمار
🌷 #شهید_آرمان_علی_وردی
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#اُسوه_ها
پرتو اشراق
🌷 دانای رازها
⏳میثم تمار از بسیاری حوادث آینده، آگاهی داشت و گاهی آن ها را پیشگویی می کرد. دانای رازهای نهان بود. نامه سربسته می خواند و راز نشنیده می گفت. این را نیز از مولایش علی علیه السلام فرا گرفته بود. آگاهی از سرنوشت خود و افراد دیگر و با خبر بودن از وقایعی که بعداً به وقوع خواهد پیوست، فتنه هایی که بعدا پیش خواهد آمد، تاریخ و نحوه شهادت ها و وفات ها و... از علومی بود که امیرمؤمنان، آن را به برخی از یاران برگزیده خویش که روحی بزرگ و استعدادی بالا و دلی وسیع و ظرفیتی افزون داشتند، آموخته بود. اینان را «اصحاب سر» حضرت امیر می دانستند و میثم هم یکی از این اصحاب بود.[۱] و در موارد متعددی با استفاده از این موهبت از حوادثی خبر می داد و بعدا آن حادثه به همان صورت، تحقق می پذیرفت.[۲]
🔰 به چند نمونه از این پیشگویی ها اشاره می شود:
🔳 الف- پیشگویی شهادت خویش:
▪️میثم، می دانست که چه زمانی و چگونه و به دست چه کسی کشته خواهد شد. قبلا بطور گسترده، این نکته توضیح داده شد.
🔳 ب- خبر مرگ معاویه:
▪️ابو خالد، به صالح، فرزند میثم خبر داد که: روز جمعه ای با پدرت در شط فرات به کشتی نشسته بودیم که ناگهان باد سختی وزید. گفت: این باد، «عاصف» است و خبر مرگ معاویه را می دهد که هم اکنون مرد. یک هفته بعد، قاصدی از شام آمد. با او ملاقات کردم و اخبار را از او پرسیدم، گفت: مردم در امن و امان به سر می برند، معاویه فوت کرده و مردم با فرزندش یزید، بیعت کرده اند. گفتم: مرگ معاویه در چه روزی واقع شد؟ گفت: روز جمعه گذشته. [۳]
🔳 ج- قیام مختار:
▪️پس از شهادت حضرت مسلم در کوفه، ابن زیاد حاکم کوفه، میثم و مختار و جمعی دیگر را دستگیر و زندانی کرد. میثم تمار به مختار گفت: تو از زندان رها می شوی و به خونخواهی حسین بن علی علیه السلام قیام خواهی کرد و همین شخص را - ابن زیاد - که ما را می کشد، خواهی کشت. ابن زیاد مختار را از زندان طلبید تا او را به قتل برساند که در همین اثنا قاصدی از سوی یزید همراه نامه ای فرا رسید که در آن نامه، دستور آزاد کردن مختار بود. او هم طبق دستور، مختار را رها کرد و میثم را به دار آویخت. [۴]
🔳 د- واقعه کربلا:
▪️زنی به نام «جبله مکی» نقل می کند که از #میثم_تمار شنیدم که می گفت: این امت، پسر دختر پیامبرشان را در دهم محرم می کشند و دشمنان خدا این روز را مبارک می دانند. این واقعه، قطعاً انجام خواهد گرفت. این، داستانی است که مولایم امیرمؤمنان من را از آن آگاه کرده است. او به من خبر داده است که بر حسین علیه السلام همه چیز خواهد گریست، حتی حیوانات بیابان و دریا و آسمان و خورشید و ماه و ستارگان و آدمیان و اجنه مؤمن و همه و همه. آنگاه میثم گفت: ای جبله! بدان که حسین بن علی علیه السلام سرور شهیدان در قیامت است و یارانش بر شهیدان دیگر برتری دارند. ای جبله! هرگاه به خورشید نگاه کردی و دیدی که چون خون تازه، قرمز است، بدان که سیدالشهدا کشته شده است. جبله می گوید: یک روز از خانه بیرون آمدم. دیدم خورشید بر دیوار ها می تابد، هم چون پارچه های رنگ آمیزی شده که به سرخی می زد. صیحه کشیده و گریه کردم و گفتم: به خدا سوگند، سرور ما حسین بن علی علیه السلام کشته شد! [۵]
📚 پی نوشت ها:
۱. شیخ عباس قمی، نفس المهموم، ص ۵۹.
۲. در اصطلاح علما این آگاهی «علم بلایا و منایا» نامیده می شود.
۳. رجال کشی، ص ۸۰.
۴. بحار الانوار، ج ۴۲، ص ۱۲۵.
۵. بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۲۰۲.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#اُسوه_ها
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه
💚 از هر چه بجز علی دلش بی زار است
🌴 آسایش او فقط به روی دار است
🌴 در مکتب شیعه هر که عاشق باشد
💚 شاگرد کلاس میثم تمار است
🖊 حسن کردی
▪با دارِ بلا اُنس بگیرید و در آن حال
▪از میثمِ تمار بپرسید علی کیست
✋🏻 السلام عليك يا عاشق أميرالمؤمنين
🏴 سالروز شهادت مظلومانه حضرت میثم تمار علیه السلام را خدمت امام زمان علیه السلام و دوستدارانشان تسلیت عرض مینماییم.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#شعر
#اُسوه_ها
#میثم_تمار
8.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید
🎬 #نماهنگ «تاوان عشق»
🎙حجت الاسلام #کاشانی
🏴 سالروز شهادت #میثم_تمار رو تسلیت عرض مینماییم.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#اُسوه_ها
🚩 اولین قیام بعد از عاشورا
⚔ اولین کسی که بعداز وقایع #عاشورا علیه عبیدالله زیاد و آنچه که در #کربلا گذشت قیام کرد پیرمردی بود به اسم «عبدالله بن عفیف اَزدی».
🏳 همه او را می شناختند. او سابقهی خیلی خوبی داشت و قهرمان جنگ های جمل و صفین بود.
👁 چشم چپش را در جنگ جمل و چشم راستش را در جنگ صفین در رکاب حضرت علی (ع) از دست داده بود.
🕌 وقتی اهل بیت(ع) را در کوفه زندانی کردند، عبیدالله برای فریب دادن مردم آنها را در مسجد کوفه جمع کرد.
👥👥 وقتی همه در مسجد جمع شدند به منبر رفت و گفت:
☝️🏻سپاس خدایی را که حق را آشکار کرد و امیرمومنان (یزید) و سپاهش را یاری کرد و دروغگو فرزند دروغگو و پیروان او را کشت!!
👥👥 از صحبت های عبیدالله زیاد همه وحشت کرده بودند.
👳🏼♂ در همین لحظه ها، صدای پیرمردی سکوت جماعت را درهم شکست:
👈🏻 ای پسر مرجانه! دروغ پرداز و دروغ پراکن تو و پدرت هستید و آن کسی که تو را فرمانروای این مردم گردانید و پدرش (یزید و معاویه).
▪️آیا فرزند پیامبران را می کشید و به زبان راستان و درست گویان سخن می گویید؟
👁 همه برگشتند سمت صدا.... این فرد کیست، اینقدر جسارت دارد که در مقابل جلاد کوفه (عبیدالله بن زیاد) اینگونه حرف می زند؟!
❓عبیدالله فریاد زد این مردک که بود که جرات کرد اینگونه حرف بزند؟
👳🏼♂ عبدالله عفیف جواب داد:
👈🏻 ای دشمن خدا، گوینده منم! آیا فرزندان پاک پیامبر را که خداوند ناپاکی را از آن ها دور کرده است می کشی و گمان می کنی بر دین اسلامی و ادعای مسلمانی می کنی؟!
▪️آه و فریاد! کجایند فرزندان مهاجر و انصار تا از طاغوت و سرکش منفور عبیدالله زیاد انتقام بگیرند.
⚔ عبیدالله خیلی عصبانی شد و دستور داد دستگیرش کنند.
✊🏻 خبر به بیرون مجلس پخش شد و هم قبیله ای های عبدالله بن عفیف یعنی قبیله ی اَزد و قبیله ی یمن او را همراهی کردند.
⚔ هم قبیله ای هاش که حدود ۷۰۰ نفر بودند عبدالله را از دست ماموران گرفتند و به منزلش بردند... بعضی ها هم عبدالله را سرزنش می کردند که با این حرف ها خودت و قبیله ات رو نابود کردی ولی عبدالله عفیف هیچ ترسی نداشت.
🔥 عبیدالله از اینکه عبدالله عفیف از دست مأمورانش نجات پیدا کرده بود خیلی عصبانی شد.
⛓ دوست و همراه عبدالله عفیف، کسی بود به اسم عبدالرحمن بن مخنف ازدی. مأموران او را دستگیر کردند و گفتند تا عبدالله بن عفیف را تحویل ندهید عبدالرحمن را آزاد نمی کنیم.
👈🏽 از طرف دیگه، عبیدالله، به یکی از جنایتکاران کوفه به اسم محمد بن اشعث دستور داد تا عبدالله عفیف را دستگیر کنند.
⚔ هم قبیله ای های عبدالله عفیف همه جمع شدند تا در مقابل محمد بن اشعث از عبدالله بن عفیف دفاع کنند و موفق شدند ابن اشعث را شکست بدهند.
🩸تعداد زیادی از یاران محمد بن اشعث کشته شدند ولی او خودش را به منزل عبدالله عفیف رساند در خانه را شکست و وارد خانه شد.
🗡 دختر عبدالله عفیف شمشیر را دست پدرش داد و عبدالله با اینکه نابینا بود با راهنمایی های دخترش با آنها مبارزه کرد و تعداد زیادی از از انها را از پا درآورد. ولی بالاخره دستگیر شد و او را بردند دارالاماره نـزد ابن زیاد.
🏰 نوشته اند در دارالاماره قصیده ای بلند در وصف #امام_حسین (ع)، نکوهش بنی امیه و تشویق مردم به خونخواهی اباعبدالله سرود که گیرایی سروده و خواننده همه رو میخکوب کرد.
🌴 به دستور عبیدالله زیاد، عبدالله عفیف را در کنار مسجد به دار آویختند.
🚩 شهادت عبدالله عفیف، آغاز قیام ها و حرکت های بعدی در کوفه شد.
📗 آیینه در کربلاست، صص ۵۸۹ تا ۵۹۲.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#کربلا
#روایت
#اُسوه_ها
#داستان_کوتاه
پرتو اشراق
🌹 حماسه يك غلام سياه در كربلا
🌴 جون در مدينه غلام و برده بود، حضرت على (ع) او را از صاحبش خريد و به ابوذر غفارى بخشيد، او در خدمت ابوذر بود، و پس از شهادت ابوذر در تبعيدگاه ربذه، در خدمت امام حسن (ع) بود، و پس از شهادت امام حسن (ع) در خدمت #امام_حسين (ع) بود، و همراه كاروان حسينى از مدينه به سوى #كربلا آمد.
✋🏿 جون، در روز #عاشورا به حضور امام حسين (ع) آمد و اجازه رفتن به ميدان براى جنگ با دشمن را طلبيد، امام به او فرمود:
▪️اى جون، تو بخاطر آسايش در زندگى، به ما پيوسته اى، اينك آسايشى در ميان نيست، اجازه دارى كه از اينجا بروى و خود را از معركه نجات دهى.
👣 جون خود را روى دو پاى امام حسين عليه السّلام انداخت و پاهاى آن حضرت را مى بوسيد و مى گفت:
✋🏿اى پسر پيامبر! آيا سزاوار است كه من در رفاه، كنار سفره شما بنشينم و اكنون شما را رها سازم، بدن من بدبو، و خاندانم ناشناخته، و رنگ بدنم سياه است، به من لطفى كن، آيا مى خواهى شايستگى بهشت را نيابم و در نتيجه بدنم خوشبو، و سفيد و خاندانم شريف نگردند؟!
🩸سوگند به خدا از شما جدا نمى شوم، تا خون سياه من با خون شما درآميزد.
🌷 وقتى كه امام حسين (ع) آمادگى جون را دريافت، به او اجازه رفتن به ميدان را داد.
🗡 جون چون قهرمانى بى بديل به سوى ميدان تاخت و همچنان پياپى بر دشمن حمله مى كرد و مى جنگيد، به گونه اى كه بيست و پنج نفر را به هلاكت رساند، سپس به شهادت رسيد.
🌷 امام حسين (ع) به بالين او رفت و در كنار جسد پاك و بخون طپيده اش اين دعا را كرد:
🤲🏻 «خدايا چهره جون را زيبا، و پيكرش را خوشبو گردان و او را با محمد و آلش (ع) محشور فرما و بين او و محمد و آلش آشنائى بيشتر عطا كن».
🌹به بركت دعاى امام، آنچنان بدن پاكش خوشبو شد، كه در قتلگاه، بوى خوش پيكر او خوشبوتر از مشك و عنبر به مشام مى رسيد.
🌷 و از امام سجاد (ع) نقل شده فرمود:
▪️آن قبيله اى كه پيكرهاى شهداى كربلا را دفن كردند، بعد از ده روز، بدن جون را يافتند كه بوى مشك از آن ساطع بود.
✨اين بود حماسه يك غلام سياه، و سرانجام درخشان و نورانى او.
📗 داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#کرامات
#اُسوه_ها
#داستان_کوتاه
پرتو اشراق
🛌 حکایت دلنشین حضور امام على عليه السلام در بالين حارث همدانى
❤️ #حارث_همدانى يكى از دوستان و ارادتمندان مخلص حضرت على بود، و مقام ارجمندى در نزد امام داشت حارث مريض شد، حضرت على عليه السلام به عيادت او رفت و پس از احوالپرسى به او فرمود:
✋🏻 اى حارث! به تو بشارت مى دهم كه در وقت مرگ و هنگام عبور از پل صراط، و در كنار حوض كوثر، و موقع (مقاسمه) مرا مى بينى و مى شناسى!
🛌 حارث عرض كرد: مقاسمه چيست؟
🌹حضرت فرمود:
🔥 مقاسمه، با آتش انجام مى گيرد. روز قيامت من با آتش جهنم مردم را تقسيم مى كنم، به آتش مى گويم:
👈🏻 اى آتش! اين دوست من است او را رها كن! و اين دشمن من است او را بگير!
🤝 آنگاه حضرت دست حارث را گرفت و فرمود:
اى حارث! همين طور كه دست تو را گرفته ام، پيامبر (صلى الله عليه و آله) دست مرا گرفته بود، در آن وقت من از حسد قريش و منافقين به آن حضرت شكايت نمودم، به من فرمود:
🔅هنگامى كه روز قيامت برپا مى شود من ريسمان محكم خدا را مى گيرم، و تو اى على! دامن مرا مى گيرى و شيعيان دامن تو را مى گيرند...
🌹سپس سه بار فرمود:
🔅اى حارث تو با آن كسى كه دوستش دارى خواهى بود و همراه كردارت مى باشى.
🛏 حارث برخاست و از شدت خوشحالى عباى خود را مى كشانيد و مى گفت: بعد از اين، باكى ندارم كه من به سوى مرگ روم، يا مرگ به سوى من آيد.
🔻همين حديث را شاعر اهلبيت (سيد حميرى) چنين به شعر در آورده است: (۱)
🔅اى حارث همدانى هر كس كه بميرد مرا رخ به رخ خواهد ديد مؤمن باشد يا منافق.
🔅چشمان او به من مى نگرد و من او را با تمام صفات و نام و عمل مى شناسم.
🔅و تو، اى حارث! روى پل صراط مرا خواهى ديد و خواهى شناخت.
🔅بنابراين از لغزش و لرزش نترس. من آب خنك در آن تشنگى سوزان آنجا به تو مى نوشانم، كه از شدت شيرينى پندارى كه عسل است.
🔅در اين هنگام كه تو را در مقام عرض و حساب متوقف سازند، من به آتش مى گويم: او را رها كن و به اين مرد نزديك نشو!
🔅او را رها كن و ابدا كنار او نيا! و به او نزديك نشو! زيرا دست او به ريسمان محكم است كه از آن ريسمان به ريسمان ولايت وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله (يعنى على عليه السلام) پيوند دارد. (۱)
📚 پی نوشت ها:
۱- يا حار همدانى من يمت يرنى
من مؤمن او منافق قبلا
يعرفنى طرفه و اعرف
بنعته و اسمه و ما عملا
و انت عند الصراط تعرفنى
فلا تخف عثرة و لا زللا
اسيقك من بارد على ظماء
تخاله فى الحلاوة العسلا
اقول للنار حين توقف للعرض
دعيه لا تقربى الرجلا
دعيه لا تقربيه ان له
حبلا بحبل الوصى متصلا
۲- بحارالانوار، ج ۶، ص ۱۷۹.
📚 داستانهاى بحارالانوار، جلد پنجم، محمود ناصرى
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#اُسوه_ها
#امام_علی
#داستان_کوتاه
#فضائل_مولا_علی
#سیـره_اهـل_بیـٺ
پرتو اشراق
🔅فکرم به منتهای جمالَت نمی رسد 🔅کز هر چه در خیال من آمد نِکوتری! 🪶 سعدی
🌹 ابوايوب انصارى، نخستین میزبان پیامبر (ص)
👳🏻♂ يكى از اصحاب بزرگ پيامبر صلى الله عليه و آله (ابوايوب انصارى) بود.
🕋 🐪 🌴 موقعى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از مكه به مدينه هجرت كردند، همه قبايل مدينه تقاضا كردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر آنان فرود آيد!
🌹پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر جا شترم نشست همانجا را انتخاب كنم.
🐪 تا اينكه نزديك خانه هاى (بنى مالك بن النجار) رسيد در محلى كه بعدها درب مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفت، شتر به زمين نشست. پس از اندكى برخاست و به راه افتاد، باز به محل اول برگشت و به زمين نشست .
مردم نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و هر كس او را به خانه خودش دعوت مى كرد.
👳🏻♂ ابوايوب فورى خورجين پيامبر صلى الله عليه و آله را از پشت شتر گرفت و به خانه خود برد!!
🌹 پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خورجين چه شد؟
👥👤 گفتند: ابوايوب آن را به خانه خود برد.
🌹فرمود: شخص بايد همراه بارش باشد و به خانه ابوايوب تشريف بردند و تا موقعى كه خانه هاى اطراف مسجد ساخته شد در خانه ابوايوب تشريف داشتند.
👳🏻♂✋🏻 اول در اطاق پايين و همكف بودند بعد ابوايوب عرضه داشتند يا رسول الله صلى الله عليه و آله مناسب نيست شما در طبقه پايين و ما در طبقه فوقانى باشيم، خوب است شما بالا تشريف ببريد. حضرت قبول كردند و دستور دادند اثاثيه را به طبقه فوقانى ببرند.
⚔ او در تمام جنگها همانند بدر و احد و غزوات در ركاب پيامبر صلى الله عليه و آله با دشمنانش مى جنگيد و شهامتهاى بزرگى از خود نشان مى داد.
⛺️ در جنگ خيبر پس از پيروزى در برگشت پشت خيمه پيامبر صلى الله عليه و آله نگهبانى مى داد وقتى صبح شد پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بيرون خيمه چه كسى است؟
👳🏻♂✋🏻 عرض كرد: منم ابوايوب... دوباره پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خدا ترا رحمت كند. (آرى ابوايوب از راه احسان و نيكى با مال و جان اين دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله نصيب او شد). (۱)
📚 پی نوشت:
۱. پيغمبر و ياران، ۱/۲۷ - ۲۰- بحار الانوار، ۶/۵۵۴.
📗 يكصد موضوع ۵۰۰ داستان، سيد على اكبر صداقت
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#اُسوه_ها
پرتو اشراق
🌹امانت دارى ام سلمه
📜 موقعى كه مولا على عليه السلام تصميم گرفت كه به عراق براى اقامت برود، نامه ها وصيتنامه خود را به ( #ام_سلمه ) سپرد، و هنگامى كه امام حسن عليه السلام به مدينه برگشت آنها را به وى برگردانيد.
🐫🐪 وقتى كه امام حسين عليه السلام عازم عراق شد، نامه و وصيت خود را به ام سلمه سپرد و فرمود:
☝️🏻هرگاه بزرگترين فرزندم آمد و اينها را مطالبه كرد به او بده.
🩸پس از شهادت امام حسين عليه السلام امام سجاد به مدينه بازگشت و سپرده ها را به وى برگردانيد. (۱)
🧔🏻 (عمر پسر ام سلمه) مى گويد: مادرم گفت:
🌤 روزى پيامبر (صلى الله عليه و آله) با على عليه السلام به خانه من تشريف آورد و پوست گوسفندى طلب كرد؛ در پوست مطالبى نوشت و به من داد و فرمود:
📜 هر كه با اين نشانه ها از تو اين امانت را طلب كرد به وى بسپار.
⏳روزگارى گذشت و پيامبر صلى الله عليه و آله از دنيا رحلت كردند تا زمان خلافت اميرالمؤ منين كسى طلب اين امانت را نكرد، تا روزى كه مردم با على عليه السلام بيعت كردند.
👥🧔🏻👥 من (پسر ام سلمه) در ميان جمعيت روز بيعت نشستم پس از آنكه على عليه السلام از منبر فرود آمد مرا ديد و فرمود:
👈🏻 برو از مادرت اجازه بگير، مى خواهم او را ملاقات كنم...
🧔🏻 من نزد مادرم رفتم و جريان را گفتم...
☝️🏻مادرم گفت: منتظر چنين روزى بودم.
🌹امام وارد شد و فرمود: ام سلمه آن امانت را با اين نشانه ها به من بده!!
👣 مادرم برخواست از ميان صندوقى، صندوق كوچكى بيرون آورد و آن امانت را به وى سپرد، سپس به من گفت:
☝️🏻فرزندم دست از على عليه السلام بر مدار كه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله امامى جز او سراغ ندارم. (۲)
📚 پی نوشت ها:
۱- سفينة البحار ماده (سلم).
۲- پيغمبر و ياران ۱/۲۷۵ - بحارالانوار ۶/۹۴۲.
📗 يكصد موضوع ۵۰۰ داستان، سيد على اكبر صداقت
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روابت
#اُسوه_ها
#امام_علی
#داستان_کوتاه
#بانـوے_همـیـشہ
#فضائل_مولا_علی
#زنان_برجسته_اسلام
پرتو اشراق
🌹حضرت ام البنین سلام الله علیها بانویی از تبار دلاوران عرب
💞 چگونگی انتخاب برای همسری مولا علی علیه السلام
🩸بعد از شهادت فاطمه زهرا علیهاالسلام، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهم السلام،
برادرش «عقیل» را که آشنا به علم نسب شناسی عرب بود فرا خواند و از او خواست که برایش همسری از تبار دلاوران برگزیند تا پسر دلیری برای مولا به ارمغان آورد.
✊🏻 عقیل فاطمه کلابیه را برای حضرت برگزید که قبیله و خاندانش بنی کِلاب، در شجاعت بی مانند بودند، و حضرت علی علیه السلام نیز این انتخاب را پسندیدند.
☑️ دقت کنید:
🌟 «دوست دارم زن شجاعی از قبیلهای برایم انتخاب کنی که فرزند قهرمانی برای من به دنیا بیاورد تا با او ازدواج کنم. من میخواهم یک قهرمان و بزرگ مرد برای من به دنیا بیاورد».
☝️🏻عقیل گفت: با #ام_البنین کلابیه ازدواج کن، زیرا در میان عرب شجاعتر از آنها سراغ ندارم. (۱)
🌕 هدف مولا از این عمل و از این ازدواج تولد فرزند برومند و پهلوانی چون قمر منیر بنی هاشم اقااباالفضل العباس علیه السلام بوده؛ و همینطور هم شد:
🌹«در بين بني هاشم عباس جوان خوش سيما و خوش چهره ای بود، وقتی حضرت سوار اسب درشت هيكل سوار مي شد پاهای حضرت بر زمين كشيده میشد، و به ایشان میگفتند:
🌙 قمر بنی هاشم». (۲)
❓اما هدف و مقصود اصلی مولا از ولادت این چنین فرزندی چه بوده است؟
🏳 زُهیر بن قین در روز عاشورا، پرچم بزرگ را به دست عباس داد و گفت:
▪️«ای پسر علی! می خواهم حدیثی را برای تو نقل کنم (و حدیث عقیل و انتخاب حضرت امالبنین را نقل نمود)؛ و به ایشان گفت:
▪️«و قد اِدَّخرک ابوک لِمثلِ هذا الیوم»؛
▪️همانا پدرت تو را برای چنین روزی ذخیره کرده بود. (۳)
🦋🕯🦋🕯🦋🕯🦋
🌷 #حضرت_ام_البنین علیهاالسلام، بعد از زینب کبری سلام الله علیها دار فانی را وداع گفت، تاریخ نگاران سال ارتحال این بانوی مخدره را متفاوت نگاشته اند، به طوری که عده ای آن را سال ۷۰ ق بیان کرده اند و عده دیگری تاریخ وفات آن مادر فداکار را، سیزدهم جمادی الثانی سال ۶۴ ق دانسته اند که نظر دوم از شهرت بیشتری برخوردار است.
▪️ام البنین علیهاالسلام را در بقیع، در جوار امام حسن مجتبی علیه السلام، فاطمه بنت اسد علیهاالسلام و دیگر شخصیت های اسلامیِ مدفون در آن جا به خاک سپردند.
📚 پی نوشت ها:
۱. عمدة الطّالب في أنساب آل أبي طالب، نویسنده: ابن عنبة، جلد ۱، صفحه ۳۵۷.
۲. مقاتل الطالبيين، أبوالفرج الأصفهانی، صفحه ۹۰.
۳. الکبریت الاحمر، ج ۳، ص ۱۴۴.
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#روایت
#اُسوه_ها
#داستان_کوتاه
#رحم_های_مطهر
#بانـوے_همـیـشہ
#زنان_برجسته_اسلام
#زنان_طراز_جهان_اسلام
پرتو اشراق
🏇 سفير وفادار امام حسين عليه السلام
🐪🐫 هنگامى كه كاروان #امام_حسين عليه السلام در مسير خود به سوى كوفه به منزلگاه حاجز رسيد، اين نامه را به مردم كوفه نوشت:
📜 «به نام خداوند بخشنده و مهربان... نامه مسلم بن عقيل به من رسيد و نوشته است شما با هماهنگى و رأى نيك در راه يارى ما خاندان بوده و آماده مطالبه حق ما مى باشيد. از خداوند مى خواهم كه همه آينده مرا به خير نموده و شما را موفق گرداند، خداوند بر همه شما ثواب و اجر بزرگ عنايت فرمايد و من هم روز سه شنبه، هشتم ذى حجه، از مكه به سوى شما حركت كرده ام، جلوتر سفير خودم را فرستادم، با رسيدن نامه من به سرعت كارهاى خود را سر و سامان دهيد و من به زودى وارد خواهم شد».
🏇 نامه را به قيس بن مسهر صيداوى داد و او را به سوى كوفه فرستاد. قيس با شتاب به سوى كوفه حركت نمود ولى در قادسيه حصين پسر نمير - كه آن سامان را تحت كنترل داشت - او را دستگير كرد، خواست او را تفتيش كند قيس نامه امام حسين را پاره كرد و پراكنده نمود. حصين او را نزد ابن زياد فرستاد.
🏰 وقتى كه قيس به نزد ابن زياد وارد شد. ابن زياد پرسيد: تو كيستى؟
👳🏻♂ قيس پاسخ داد: من يكى از شيعيان اميرمؤمنان على عليه السلام و فرزندان او هستم.
🔥 ابن زياد: چرا نامه را پاره كردى؟
👳🏻♂ قيس: تا ندانى كه در نامه چه نوشته شده است!
🔥 ابن زياد: نامه را چه كسى براى چه شخصى نوشته است؟
👳🏻♂ قيس: نامه از امام حسين عليه السلام به جمعيتى از مردم كوفه بود كه نام آنها را نمى دانم.
🔥 ابن زياد خشمگين شد و گفت: هرگز از تو دست بر نمى دارم مگر اين كه نام آنها را كه نامه برايشان فرستاده شده بگويى، يا بالاى منبر بروى و بر حسين و پدر و برادرش لعن بگويى و گرنه قطعه قطعه ات خواهم كرد.
👳🏻♂ قيس گفت: نامهاى آنان را نخواهم گفت. ولى براى لعن كردن حاضرم!
🕌 قيس بالاى منبر رفت ، پس از حمد و ثنا و درود بر خاندان پيامبر و لعن بر ابن زياد و بنى اميه گفت:
✋🏻 مردم كوفه! من سفير امام حسين عليه السلام به سوى شما هستم، كاروان امام عليه السلام را در منزلگاه حاجز گذاشتم دعوت او را اجابت كنيد!
🏰 ابن زياد آنچنان غضبناك شد دستور داد قيس را بالاى دارالعماره برده و از همانجا به زمين انداختند و استخوانهاى بدنش خورد شد. اندكى رمق داشت يكى از دژخيمان ابن زياد به نام عبدالملك پسر عمير سرش را از بدن جدا كرد و بدين گونه قيس به شهادت رسيد. (۱)
📚 پی نوشت:
۱. بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۷۱.
📗 داستانهاى بحارالانوار، جلد چهارم، محمود ناصرى
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#اُسوه_ها
#روایت
#داستان_کوتاه
پرتو اشراق
🌹 شهیدی که پس از ده روز پیکرش معطر بود!
🩸پس از شهادت #امام_حسین(ع) و یارانش در روز دهم محرم ( #عاشورا ) سال ۶۱ هجری قمری به علت اینکه اهل بیت امام (ع) به اسارت گرفته شده بودند، امکان دفن پیکر شهدا وجود نداشت و پیکرهای قطعه قطعه و خون آلود مطهر شهدا بر روی زمین کربلا باقی ماند. سرانجام در روز دوازدهم محرم گروهی از مردان قبیله بنی اسد که در آن زمان در نزدیکی کربلا سکونت داشتند با کمک امام سجاد(ع) شهدا را به خاک سپردند.
🌹 بدن هر موجود زنده ای به ویژه انسان پس از مرگ، بسیار بد بو و غیر قابل تحمل می شود، اما در هنگام ورود بنی اسد به کربلا با اینکه چند روزی بود که پیکرها بر روی زمین رها شده بود، رایحه ای دل انگیز فضا را پر کرده بود و این بوی خوش از پیکر یکی از شهدای دشت کربلا به نام «جون بن حوی» به مشام می رسید.
🏜 «جون» غلام سیه چرده آفریقایی بود که امام علی(ع) او را از پسر عمویش «فضل بن عبّاس» خریداری نمود و به ابوذر بخشید. وی تا هنگام تبعید ابوذر و نیز در تبعیدگاه در کنار این صحابی با وفای پیامبر اکرم (ص) ماند. «جون» که از شیعیان امام علی (ع) بود پس از وفات ابوذر به نزد امام علی (ع) برگشت و تا زمان شهادت امیرالمومنین (ع) در خدمت آن حضرت بود.
🐪🐪 «جون» پس از امیرالمومنین (ع) همواره در کنار اهل بیت(ع) ماند، زمانی در خدمت امام حسن (ع) و پس از شهادت آن حضرت با امام حسین (ع) بود و در سفر امام از مدینه به مکه و عراق همراه او و اهل بیتش بود.
⚔ روز عاشورا در میانه جنگ نزد امام حسین(ع) آمد و از آن حضرت اجازه رزم خواست، اما امام (ع) درخواست او را برای جهاد رد کردند و فرمودند:
▪️«تو آزادی و از جنگ معافی، پس خودت را گرفتار مکن و برو و در سلامت زندگی کن».
🌹 اما از آنجا که «جون» نسبت به اهل بیت پیامبر اکرم (ص) بسیار وفادار بود به امام عرض کرد:
✋🏿 «وقتی جنگی در کار نبود، شما به من پناه دادید و از من محافظت کردید. چگونه می توانم شما را در زمان سختی و جنگ رها کنم. چه می شود که بر من لطف فرمائید و بهشت را بر من دریغ نکنید».
👣 پس «جون» خود را بر قدم های امام(ع) انداخت و بر آن بوسه می زد و می گفت: «ای فرزند رسول خدا! من برای آسودگی خاطر خویش در گرفتاری از شما کمک می گرفتم، من خود می دانم که بوی خوشی ندارم، خویشانم افرادی فرومایه اند و رنگم سیاه است. اما شما به من از آن نفس بهشت گونه تان بدمید تا که خوش بو شوم، شرافت خویشاوندی یابم، و سیمایم سفید شود. به خدا قسم از شما جدا نخواهم شد تا این خون تیره ام با خون پاکتان مخلوط گردد».
🩸سرانجام پس از اصرار فراوان، امام حسین (ع) به «جون» اجازه داد که به میدان برود و او پس از جنگی نمایان و به هلاکت رساندن عده ای از اشقیا به شهادت رسید.
🥀 هنگامی که این غلام سیاه از روی اسب بر زمین افتاد، خجالت کشید که امام حسین (ع) را صدا کند، اما امام حسین (ع) ارباب بی وفایی نیست و خود را به سرعت بر بالین غلامش رسانید و سرش را از روی زمین برداشت و به سینه چسبانید و صورت مبارکش را به صورت غلام سیاهش گذاشت و بر چهره او بوسه زد، عیناً همان رفتاری را که در لحظات آخر با فرزندش علی اکبر (ع) انجام داد در هنگام شهادت غلام سیه چرده اش نیز چنان کرد و «جون» با رویی سپید به پیشگاه معبودش شتافت.
🌷 در لحظات آخر در حالی که امام حسین (ع) پیکر غلامش را به آغوش می کشید رو به درگاه الهی عرض کرد:
🤲🏻 «بارالها! رویش را سفید، بویش را عطر آگین و او را با ابرار محشور فرما و رابطه او را با محمد و آلش برقرار کن».
🌹 پس از شهادت امام حسین (ع) و یارانش زمانی که گروهی از بنی اسد، نزد اجساد مطهر امام (ع) و یارانش آمدند، بوی عطری صحرای نینوا را فرا گرفته بود، آنان از امام سجاد (ع) پرسیدند: این بوی خوش از کجاست؟
🌺 امام سجاد (ع) فرمودند که این به خاطر دعایی است که پدرم در کنار پیکر غلامش کرد.
📔 منبع: برگرفته از کتاب عاشورا ريشه ها، انگيزه ها، رويدادها، پيامدها، داودی سعید
📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق
🔰 به ما بپیوندید...
🆔 eitaa.com/partoweshraq
🆔 splus.ir/partoweshraq
#اُسوه_ها
#روایت
#کرامات
#داستان_کوتاه