eitaa logo
پرتو اشراق
785 دنبال‌کننده
26هزار عکس
14.4هزار ویدیو
60 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
پرتو اشراق
🌟 کراماتی از حضرت (س) - {٢} 🌹چند کرامت و حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) از زبان 1⃣ : 🕌 آقای ، از خادمین و ذاکرین اهل‌بیت (ع) نقل می‌کرد: 👶🏻 بچه‌ای دو ساله داشتم که به شدت مریض بود. 🌌 یک شب قرار شد او را نزد دکتر ببریم. چون شب بود و بی موقع، مطب‌ها بسته بود. 🏨 با این حال به همسرم گفتم: شما نیاز نیست بیایید. خودم او را به بیمارستان می‌برم. 🕌 شما فقط یک چادر یا پتو به او بپیچید، تا سرما نخورد. بچه را به جای بردن به دکتر مستقیماً به حرم مطهر (ع) آوردم و در بالای سر حضرت، روی زمین گذاشتم و خودم کنار بچه خوابیدم. ✋به حضرت عرض کردم: دکتر اصلی خودت هستی. بچه مرا شفا بده! اگر شفا نمی‌دهی، تو را به پدرت (ع) و به دل پر درد (ع)، از خدا بخواه جنازه من و بچه‌ام را از این حرم بیرون ببرند!! 👶🏻 لحظه‌ای بعد دیدم بچه بلند شد و شروع به راه رفتن و من بدون اینکه در این‌باره به کسی چیزی بگویم، او را برداشتم و به منزل آوردم به همسرم گفتم: او را به دکتر بردم! ⁉ گفت: پس داروهایش کو؟! 👤حرفی برای گفتن نداشتم. برای اینکه دروغی نگفته باشم، حقیقت را گفتم: بچه را نزد حضرت بردم و ایشان هم عنایت کردند و شفا دادند. 🛌 همسرم در حالی که گریه می‌کرد، گفت: در همین ساعات که شما رفتید، خوابیدم و خانمی را در عالم خواب دیدم که به من فرمود: 🌹بلند شو! همسرت آمد و ما بچه‌ات را شفا دادیم. 2⃣ شفای دختری که بود: 🕌 یکی از خادمین حرم مطهر حضرت معصومه (س) به نام آقای می‌گوید: 🎙یک دختر نه ساله که لال مادرزاد و اهل زنجان بود، به همراه مادربزرگش به حرم آورده شد. 👧🏻 معلوم شد که والدین این طفل از دنیا رفته‌اند و مادربزرگش او را از زنجان به قم آورده تا شفایش را از حضرت معصومه (س) بگیرد. 👣 مادر بزرگ پیر، در کنار ایستاده، خطاب به حضرت معصومه (س) می‌گفت: ✋ ای بی بی! این دفعه من به زیارت نیامده‌ام، بلکه آمده‌ام شفای این دختر را از شما بگیرم. 👌من، تنها سرپرست او هستم. نمی‌دانم اگر بمیرم، سرنوشت این بچه چه می‌شود؟ شما می‌دانید من با چه سختی او را تا اینجا آورده‌ام. 👧🏻 در همین حال که پیرزن با حضرت، درد دل می‌کرد، یک مرتبه دخترک که در کنار ضریح نشسته بود، بلند شد و با زبان ترکی مادربزرگش را صدا کرد!! 🕌 پیرزن با یک دنیا خوشحالی او را در آغوش کشید. خادمان پیرزن و دخترک را نزد بردند. 🚌 تولیت بیست هزار تومان به عنوان کمک هزینه زندگی به آن پیرزن هدیه داد و بلیت مسافرت برای آنها تهیه کرد و آنها با خوشحالی به زادگاه خود بازگشتند. 3⃣ : 🎙آقای یکی از خدمتگزاران حرم مطهر می‌گوید: 👦🏻 روزی پسر بچه فلجی را به حرم آوردند که چشمش کاملاً مچاله شده بود. 🕌 یک ساعت در حرم خوابید. وقت ظهر بود. در بین نماز صدای فریاد بلندی شنیده شد. بعد از نماز معلوم شد صدای همان بچه است که شفا یافته و در میان صفوف نمازگزاران به دنبال پدر و مادرش می‌گردد!! 👕👖 آنها را به هم رساندیم، بعد به تن آن پسر لباس نو پوشاندیم و آنها را از دست جمعیتی که دوره‌شان کرده بود، نجات دادیم. 🖥 منبع: پرتال جامع کریمه. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
💭 برخورد بر مبنای نیّت افراد 🌟 حکایتی خواندنی از قدرت خارق العاده امامان معصوم در خواندن نیت افراد ⚜️ به نقل از پیرمردی به نام حکایت کند: 🌴 در مدّتی که ساکن منوّره بودم، هر روز نزدیک ظهر (علیه السلام) را می دیدم که وارد می شد و مقداری در صحن مسجد می نشست؛ و سپس قبر مطهّر جدّش، و نیز قبر شریف مادرش، (علیها السلام) را زیارت می نمود و نماز به جای می آورد. 👣 روزی به فکر افتادم که مقداری خاک از جای پای مبارک آن حضرت را جهت بر دارم! ⏳پس به همین منظور - بدون این که چیزی به کسی اظهار کنم - فردای آن روز در انتظار ورود حضرت نشستم؛ ولی بر خلاف هر روز، مشاهده کردم که این بار سواره آمد تا جای پائی بر زمین نباشد و چون خواست از مرکب خویش فرود آید، بر سنگی که جلوی مسجد بود قدم نهاد!! 🌤️ و چندین روز به همین منوال و کیفیّت گذشت و من به هدف خود نرسیدم، تا آن که با خود گفتم: 💭 هر کجا حضرت، کفش خود را در آورد، از زیر کفش وی چند ریگ یا مقداری خاک بر می دارم!! 🕌 فردای آن روز متوجّه شدم که امام (علیه السلام) با کفش وارد صحن مسجد شد؛ و مدّتی نیز به همین منوال سپری شد!! 💭 این بار با خود گفتم: می روم جلوی آن حمّامی که حضرت داخل آن می شود؛ و آن جا به مقصود خود خواهم رسید. ❓پس از سؤال و جستجو از این که (علیه السلام) به کدام حمام می رود؟ 👥 در جواب گفتند: حمّامی در کنار قبرستان بقیع است، که مال یکی از فرزندان طلحه می باشد. 👴🏻👳🏼‍♂️ لذا آن روزی که بنا بود حضرت به حمّام برود، من نیز رفتم و کنار صاحب حمّام نشستم و با وی مشغول صحبت شدم، در حالتی که منتظر قدوم مبارک حضرت (علیه السلام) بودم. 👴🏻 صاحب حمّام گفت: چرا این جا نشسته ای؟ اگر می خواهی حمّام بروی، بلند شو برو؛ چون اگر فرزند امام رضا علیه السلام بیاید، دیگر نمی توانی حمّام بروی. 🌹در بین صحبت ها بودیم که ناگاه متوجّه شدیم، حضرت وارد شد و سه نفر نیز همراه وی بودند. ‼️چون خواست از الاغ و مرکب خویش پیاده شود، آن سه نفر قطعه حصیری زیر قدوم مبارکش انداختند تا آن حضرت روی زمین قرار نگیرد!! 👳🏼‍♂️ به حمّامی گفتم: چرا چنین کرد و حصیر زیر پایش انداختند؟! 👴🏻 صاحب حمّام گفت: به خدا قسم، تا به حال چنین ندیده بودم و این اوّلین روزی بود که برای حضرت حصیر پهن شد!! 💭 در این هنگام، با خود گفتم: من موجب این همه زحمت برای حضرت شده ام؛ و از تصمیم خود بازگشتم. ☀️ پس چون نزدیک ظهر شد، دیدم امام (علیه السلام) همانند روزهای اوّل وارد صحن مسجد شد و پس از اندکی نشستن مرقد مطهّر جدّش، رسول اکرم و مادرش، فاطمه زهراء (علیها السلام) را زیارت نمود؛ و سپس در جایگاه همیشگی نماز خود را به جای آورد و از مسجد خارج گردید. 📚 اصول کافی ج ۱، ص ۴۹۳، ح ۲. 📚 إثبات الهداة، ج ۳، ص ۳۳۱، ح ۶. 📘 چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد (علیه السلام)، عبداللّه صالحی‏. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🕕 💠🌷💠 🌙 بود و راهی مشهد، زمینه سفر را دلهای دلتنگ امام رضا چیدن. 👌🏻خاله و مادر و اصرار به پدری که می دانست خبری در راه است! 💓 پدر دل آشوب بود و خبر از بازگشت پاره جگر داشت اما نتوانسته دعوت امامش را رد کند، شاید آنجا بهترین مکان بود تا دلش آرام شود. 👣 مشهد بود و قدم های پدری که قلبش می تپید به شوق پسری، که شاید برگردد نشانی و باشد سجادش. 📱تماس و تماس و... دل نگرانی مادر از حال همسر؛ همسری که همدم دل منتظرش بود. 🤲🏻 دست های دعای مادر رو به ضریح پر می کشید تا شاید خبر آمدن سجادش بیاید! 🕌 صحن برایش بوی دیگری داشت. قدم هایش آهسته تر می شد. 🌷 بوی جوان ؛ یا امام رضا جوانم فدای جوادت. سجادم چون جوانت قد رشیدی دارد... چهره ای دلربایی دارد. مدافع عمه جان شده... کاش از سفر برگردد. برسانید که مادرش دلتنگ است و بی قرار. 🚘 از سفر بر می گردند. 💚 است و سادات پذیرای مهمانان، خانه ای که چند سالی است مسافرش دیر کرده. پدر اما خبری را شنیده. ⁉️چگونه به مادر بگوید؟! مادر ذوق شنیدن آمدن دارد اما چگونه بتواند سجادش را در یک تابوت مجسم کند؟ ✋🏻سید زهراجان، سادات عزیزم عید غدیر مولایمان عیدی و چشم روشنی داده. سجاد برگشته... اشک های مادر ذکر شکر به زبان دارد. 🤲🏻 یا امام رضا (ع) دعایم مستجاب شد... چه زود جوابم را دادی آقاجان جوانم برگشت. 🏴 بعد یکسال شب (ع) در حرم مطهر امام رضا (ع) مادری آمده که هم درد امام غریبمان در این شب است و ذکر لب هایش آشناست. یا امام رضا (ع) جوانم چون جوادت قد رشیدی داشت. 🌷 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
⚜️ امام جواد (علیه السلام): 🔅«هر كه كار زشتی را تحسین و تأیید كند، در آن کار شریک می باشد». 🔅«مَنِ اسْتَحْسَنَ قَبیحاً كانَ شَریكاً فیهِ». 📚 كشف الغمّه، ج ۲ ، ص ۳۴۹. 📲 ڪانال پـرتـو اشـراق 🆔 @partoweshraq‌
پرتو اشراق
🎻 خنیاگر 🏰 مراسم شروع شده بود و از پیش همه چیز تدارک دیده شده بود. ما هم به جشن عروسی دعوت شده بودیم و لحظه شماری می کردیم تا او را در لباس دامادی ببینیم. 🍶 افراد دور تا دور مجلس نشسته بودند و خدمتکاران به پذیرایی از میهمانان مشغول بودند. 👥 دوستم که آن طرف تر نشسته بود، خود را به من رساند و گفت: - ریّان! چرا مضطربی؟ - از کجا فهمیدی که اضطراب دارم؟ - رنگ رخساره خبر می دهد از سرّ ضمیر! چهره ات همه چیز را به خوبی بیان می کند. - دلم شور می زند! - چرا؟ - آرامشی که در میهمانی وجود دارد، مثل آرامش قبل از طوفان است. 👌🏻این همه خدمتکار و این همه کنیز زیبا رو را ببین! ته دل خوشبین نیستم! 🍊 به دلت بد راه نده. فعلاً از این میوه های تازه و خوشمزه بخور که جای دیگر نمی توانی پیدا کنی. شاید هرگز پیش نیاید که دوباره به جشن عروسی دختر مأمون دعوت شویم. 🍎 مشغول خوردن میوه بودیم که عروس و داماد وارد شدند. به به! چه جلال و جبروتی! تاکنون او را چنین خوش لباس و آراسته ندیده بودم! جوان بود و رشید! لباس دامادی هم برازنده ی آن قد و قامت رعنا بود! به دوستم گفتم: - می بینی؟ - آری. در این لباس خیلی زیباتر شده است. 💃🏻 در همین هنگام که با هم صحبت می کردیم، کنیزکان - که حدود صد نفر می شدند - با جام های طلایی در دست برای خوشامدگویی و تبریک، میان مهمانان، حرکت کردند. 👁️ از چهره ی (علیه السلام) فهمیدم که ناراحت شده، اما خشم خود را فرو می خورد. سرش را به زیر افکنده بود تا چشمش به نامحرم های مجلس نیفتد. 🎻 در همین گیرودار مردی که ریش بلندی داشت و در نواختن عود (۱) ماهر بود، برخاست و شروع به نواختن موسیقی و خواندن کرد. 👁️ هاج و واج مانده بودم! یک چشمم به امام بود و چشم دیگرم به خواننده ی ترانه. دوستم گفت: - عجب صدای خوبی دارد! او کیست؟ - نمی شناسی اش؟ - نه. از کجا باید بشناسمش! - او مخارق است؛ نوازنده ی دربار خلیفه. - عجب! پس مخارق این است! چرا خودش را به شکل دلقک در آورده؟! - نمی دانم. حتماً این همه از توطئه های مأمون است. 👏🏻 صدای سوت و کف بلند بود. هنوز یکی دو بیت بیش تر نخوانده بود که صدای داماد جوان - امام جواد - همه را سر جای شان میخکوب کرد: - از خدا بترس، ای ریش دراز! 🎻 عود از دست مخارق به زمین افتاد و مثل مجسمه ای ثابت و بی حرکت ماند. اصلاً انتظار نداشت داماد جوان این گونه بر او فریاد بزند. 💃🏻 مأمون که دید مجلس عروسی دخترش دارد به هم می خورد، کنیزها را به بیرون فرستاد و دست خشک شده مخارق را گرفت و او را بیرون برد تا بیش تر از این آبرویش نرود. 👁️ آرامش به محفل بازگشته بود. نگاهم به نگاه امام گره خورد. جلو رفتم و لبخندی زدم و عرض کردم: 🤝🏻 ان شاء الله مبارک است! (۲) 📚 پی نوشت ها: ۱. عود یکی از وسائل موسیقی، شبیه تار است. ۲. مناقب، ج ۴، ص ۳۹۶ 📗 حیات پاکان ۴ | داستانهایی از زندگی امام رضا (علیه السلام)، امام جواد (علیه السلام) و امام هادی (علیه السلام)، مهدی محدثی‏. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 sapp.ir/partoweshraq
پرتو اشراق
🌷 تعیین جانشین در سفر شهادت به بغداد 📚 مرحوم شیخ مفید، کلینی و دیگر بزرگان به نقل از اسماعیل بن مهران کرده اند: 🏰 پس از آن که حضرت علیه السلام را در اوّلین مرتبه، توسّط حکومت معتصم عبّاسی به بغداد احضار کردند، من برای حضرت احساس خطر کردم. 🌴 به همین جهت، قبل از سفر، خدمت ایشان رسیدم و عرض کردم: 👳🏻‍♂️☝🏻یابن رسول اللّه! در این مسافرت، من برای شما احساس خطر می کنم، چنانچه خدای نخواسته آسیبی بر شما وارد شود، چه شخصی بعد از شما عهده دار ولایت و امامت می باشد؟ 🌷 همین که امام (علیه السلام) سخن مرا شنید، چهره و صورت نورانیش را به سمت من برگردانید و سپس اظهار نمود: ▪️ای اسماعیل! نگران مباش، آنچه را که فکر می کنی، امسال و در این سفر واقع نخواهد شد. 🐫🐪 اسماعیل گوید: حضرت پس از مدّتی، صحیح و سالم از بغداد به مدینه مراجعت کرد. 👳🏻‍♂️ و چون مرحله ای دیگر، مأمورین حکومتی خواستند آن حضرت را به دستور معتصم عبّاسی به بغداد احضار کنند، من به حضور ایشان رسیدم و گفتم: ✋🏻 یاابن رسول اللّه! فدایت گردم، شما از مدینه به بغداد می روی و من برایتان احساس خطر می کنم، بعد از شما چه کسی جانشین خواهد بود؟ 🌷 ناگاه متوجّه شدم که علیه السلام گریه افتاد و قطرات اشک بر گونه ها و محاسن شریفش جاری گشت. و حضرت در همین حالت متوجّه من گردید و فرمود: ▪️ای اسماعیل! در این سفر، خطر متوجّه من خواهد شد؛ و بدان که جانشین بعد از من فرزندم، حضرت ابوالحسن، امام علیّ هادی (علیه السلام) می باشد. 📚 إعلام الوری طبرسی، ج ۲، ص ۱۱۱. 📚 اصول کافی، ج ۱، ص ۲۶۰، ح ۱. 📚 کشف الغمّة، ج ۲، ص ۳۷۶. 📚 مناقب ابن شهرآشوب، ج ۴، ص ۴۰۸. 📱ڪـانـال ݐـرٺـو اشـراق 🔰 به ما بپیوندید... 🆔 eitaa.com/partoweshraq 🆔 sapp.ir/partoweshraq
✋🏻 ✨🌼✨ 🌸 شد باز به روی خلق، باب برکات 🌺 ای غرق گنه رسید کشتی نجات 🌺 زن دست به دامان جواد و بفرست 🌸 بر احمد و آل او دمادم صلوات 💚 الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم 🎊 عید ولادت حضرت (علیه السلام) 🎉 و باب الحوائج حضرت علی اصغر (علیه السلام) مبارک باد. 📲 ڪانال پـرتـو اشـراق 🆔 @partoweshraq