eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
274 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ای که از زخم فراوان، مظهر بی چند و چونی در حجاب خاک و خون چون شاهد غیب مصونی آه و واویلا چنان کوبیده ی سُمّ هَیونی همچو اسم اعظمی کز حیطه ی دانش برونی وی که با آن تشنه کامی غرقه ی دریای خونی آنچه گویم آنچنانی، باز صدچندان فزونی بانوان را خیمه ی سر بودی، اکنون سرنگونی خیمه سوزان را نمی‌ گویی چرا «یا نارُ کوُنی...»؟ نازپروردِ تو بودم، داد از این حالِ کنونی عزّت و حرمت مبدّل شد به خواری و زبونی سرخ رویی را به سیلی برد چرخ نیل گونی سرفرازی رفت و شد پامال هر پستی و دونی از رباب دل کباب آخر نمی‌ پرسی که چونی؟ یا که از لیلی چرا سرگشته ی دشت جنونی؟ عمّه‌ ام، آن دختر سلطان اقلیم سَلونی نیست اندر عالم امکان چو او ذاتُ الشُّجونی نیست جز بیمارِ ما را، مَحرمی یا رهنمونی ناگهان بشنید از حلقوم شه رازِ درونی: «شیعَتی ما إن شَرِبتُم ماء عَذْبٍ فَاذْ کُروُنی أوْ سَمِعْتُمْ بِغَریبٍ أوْ شهیدٍ فَانْدُبوُنی را» @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه با سر نیزه تنت را چه به هم ریخته اند ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند سنگها روی لب خشک تو جا خوش کردند این عقیق یمنت را چه به هم ریخته اند وسط معرکه ای رفتی و گیر افتادی سر فرصت بدنت را چه به هم ریخته اند تا به حالا نشده بود جوابم ندهی وای بر من دهنت را چه به هم ریخته اند چشم من تار شده به چه مداواش کنم یوسفم پیرهنت را چه به هم ریخته اند عمه ات آمده تا دست به معجر ببرد پدر بی کفنت را چه به هم ریخته اند ابروان تو حسینی ست و چشمت حسنی ست این حسین و حسنت را چه به هم ریخته اند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها دختری شاداب بودم رنج و غم آموختم آنچه می بایست با این سن کم آموختم با همین دستان بسته باز شد مشت یزید فتح کردن را اسارت آمدم آموختم گم شدم یا نور گفتم نیمه شب زهرا رسید این هم از مُستَحوحِشینَ فی الظُلَم آموختم پیکرم افتاد بابا جان نیفتاد از لبم فاطمی سینه زدن پای علم آموختن می گرفتم چادر خود را به دندان مثل مشک استقامت را ز سردار حرم آموختم ریگ ها و خار ها آموزگار من شدند هروله با پای پر زخم و وَرَم آموختم گوشوارم را خودم دادم به دختر های شان من ز خاتم بخشی شاهم کرم آموختم من فقط تا ده بلد بودم که بشمارم ولی تا هزار و نهصد و پنجاه هم آموختم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه جایی که میگیرند دست ناتوان را پیر زمین افتاده دارد آسمان را تطهیر شد هرکس که وا شد پایش اینجا دیدند مردم حکمت آب روان را سگ های اطراف حرم را میپذیرند تحویل میگیرند وقتی آهوان را یکبار می آیم سه دفعه او میاید یعنی که تضمین میدهد سود کلان را من از رفاقت با کریمان سود بردم هر موقعی رفتم خراسان سود بردم صدشکر برگ دعوتم داده همیشه پیش همه حیثیتم داده همیشه حج فقیران آمدم دارا شدم من محتاج بودم ثروتم داده همیشه مستانه گشتم صحن هارا فیض بردم جنت به جنت نعمتم داده همیشه طعم غذای حضرتی مانده به کامم آقا دراین صف نوبتم داده همیشه من پای این سفره غذا را دوست دارم ته مانده لطف رضا را دوست دارم سلمانی شهرش سلیمان شد در آخر از یمن او قبرش گلستان شد در آخر خیلی فلج آمد به اینجا راه افتاد خیلی مریض آمد که درمان شد درآخر یکبار آمد درحرم یکبار رو زد بی خانمان طوس سلطان شد در آخر وقتی که در پای ضریحش گریه کردیم جان دادن ما نیز آسان شد در آخر داریم کل خیرها را در کنارت دیدیم ما عرش خدارا در کنارت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه آری اگرچه دست هجران بسته بالم را بستم کنار مرقدت پای خیالم را روزی که از داغ تو گریه می‌کنم خوبم از وضع چشمم می‌توان فهمید حالم را باکی ندارم از تباکی وقت بی اشکی کافی است که زهرا ببیند قیل و قالم را سینه کبودت بودنم هم ماجرا دارد بر گردنم انداخته زهرا مدالم را از کل قبرستان عذاب قبر بردارند با من اگر در قبر بگذارند شالم را رد می‌شدم از محفلی و می‌شنیدم شمع در محضر پروانه‌ها میزد مثالم را از شستن دیگ غذای نذری روضه دارم تمامی مقامات کمالم‌ را هر چه که دارم از بساط روضه‌ات دارم از برکت روضه گرفتم رزق سالم را گفتند از هرم عطش گل های باغت سوخت داغ گلستان تو سوزانده‌ست عالم را نیزه کجا و حنجر شش ماهه‌ی تشنه؟ عباس گریه می‌کند بر نی سوالم را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه خوردیم عمری نان دربار نجف را گشتیم هر شب کوچه بازار نجف را من عاشق این شهرم و دارم همیشه در کیف پولم چند دینار نجف را خالق به میزان محبّت در گل ما بالا و پایین کرده مقدار نجف را انگشتر دُر دوست دارم چون که هر روز در دست خود می بینم آثار نجف را اول نجف شد خلق، بعد از آن خداوند در عرش خود آورد تکرار نجف را ایوان طلا، به به، زبانم بند آمد باید ببوسم دست معمار نجف را قطعاً علی قبله ست، ازروی تقیه کعبه به دوشش می کشد بار نجف را باید ملائک در ادامه می کشیدند تا انتهای عرش دیوار نجف را از پشت مرز شهر مهران می توان دید در چهره ی ما شوق دیدار نجف را بالاتر از گنبد نمی چرخد کبوتر باید نشست و دید اسرار نجف را ای کاش مثل صحن بانو کرده بودند صحن حسن جان چند هکتار نجف را بوسیده تا کرب و بلا در راه مشای حتی زمین هم پای زوّار نجف را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به پیشگاه تو شعرم اگرچه بار ندارد ولى براى سرودن دلم قرار ندارد چه دیده اند گدایان؟ چرا که بر درِ خانه کسى به قدر تو چشم امیدوار ندارد هزار بار بیایم هزار بار بگیرم چرا که لطف کریمان یکى دو بار ندارد به لطف سفره ی پهن و شبانه روز به راه است محله اى که تو هستى اگر ندار ندارد کسى چنان تو تبهّر به خاک کردن دشمن على الخصوص براى شتر سوار ندارد و با دو تا پسرى که کشیده از تو زبانه برادر تو نیازى به ذوالفقار ندارد مطیع امر تو هستم که انتقام بگیرم چرا که نوکرتان از خود اختیار ندارد اگر که خاک نباشد مزار محترم تو براى سرمه ى چشمش کسى غبار ندارد به اشک و خون دل ما بقیع هم شود آباد گمان کنم که درختى به جز انار ندارد عزیز هر دل مومن تو اینقدَر که غریبى کسى براى جهاد از تو انتظار ندارد نشد شبیه به مشهد براى تو بنویسم مسیر قم به مدینه چرا قطار ندارد چه خوب شد دم رفتن به قحط آب نخوردى چه خوب شد که عیال تو شیرخوار ندارد بدون دل نگرانى برو خیال تو راحت به خانواده ات آقا کسى که کار ندارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه بر شعلۀ جگر، نم باران می‌آورند باران نبود، دیدۀ گریان می‌آورند با هلهله کنار حرم دف نمی‌زنند در پیش محتضر به خدا کف نمی‌زنند فکری برای غربت یوسف نمی‌کنند اینجا به تشنه، آب تعارف نمی‌کنند دلواپس از پلیدی کرکس شدن بس است مرد غریب خانه و بی کس شدن بس است تا اینکه چنگ بر جگر خاک می‌‌کشی رخت سیاه بر سر افلاک می‌‌کشی حرف از غلاف و همسر یعسوب دین بزن نفرین به دومی کن و مشتی زمین بزن خاکی شده تمام عبایت، بلند شو هر طور هست روی دو پایت بلند شو در آسمان چشم یتیمان قمر بمان ابن الرضا بیا و کمی بیشتر بمان رنگت پرید، قلب رئوفت مذاب شد از سرفه کردنت دل عالم کباب شد خون جگر به دامن زهرایی‌ات نریز ساعات آخر است، کمی صبر کن عزیز این قدر جسم لاغر خود را زمین نکش حالا که می‌‌پری، پر خود را زمین نکش خنده بس است، در وسط خانه بس کنید افتاده بین حجره غریبانه، بس کنید ای حامل امام، به قدش نظاره کن پایش کشیده شد به زمین، فکر چاره کن تا بام، قبل هر قدمی احتیاط کن در بین راه پله کمی احتیاط کن دیگر حیا کن و برو از روی پشت بام او را رها کن و برو از روی پشت بام این پشت بام، از ته گودال بهتر است در زیر سایه‌بانِ هزاران کبوتر است از روی پشت بام کسی رد نمی‌شود یا اینکه لااقل فرسی رد نمی‌شود رأس کسی به خنجر و سم آشنا نشد با ضربۀ دوازدهم آشنا نشد اینجا کسی برای اسیری نمی‌رود جسم امام بین حصیری نمی‌رود اینجا کسی به خاطر غارت گذر نکرد نیت برای بردن شال کمر نکرد یک عمر گریه کردم و حقش ادا نشد داغی شبیه غارت خون خدا نشد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها صالح‌ترین عبد خدا، موسی بن جعفر حق است هرکس هست با موسی بن جعفر ما بنده و آقای ما موسی بن جعفر محتاج‌ها گویند یا موسی بن جعفر در پای جودش اغنیا محتاج هستند قربانیش در ماه حج، حجاج هستند مستیم، مست بادۀ باب الحوائج هستیم ما دلدادۀ باب الحوائج قربان خانوادۀ باب الحوائج آقاست، آقازاده باب الحوائج با بچه‌‌هایش صاحب سرمایه هستیم با مشهد و شیراز و قم همسایه هستیم بال ملائک هست فرش زیر پایش ایزد مسخّر کرده هستی را برایش هستند در ایران ما فرزند‌هایش معصومه‌اش آمد به دنبال رضایش انوار او تقسیم شد بر مشهد و قم او را زیارت می‌کنم در مشهد و قم او آیت عظمای آیات خدا بود شب تا سحر گرم مناجات خدا بود مات رخش شد عرش، او مات خدا بود واضح‌ترین تصویر از ذات خدا بود او جلوۀ رب بود، اما بندگی کرد انسان کامل بود و ساده زندگی کرد «والکاظمین الغیض»، صبرش حد ندارد خوب است و در بین صفاتش بد ندارد در مؤمنینش یک نفر مرتد ندارد در صحبتش با خادمان «باید» ندارد خاری رود در پای فرزند عزیزش اخمی نخواهد کرد بر روی کنیزش تا بوده این بوده است «آقا تو، گدا من» مدح تو را گفتن کجا، آقا کجا من؟ تو جان بخواه و مابقی کار با من بدکاره آمد محضرت، شد پاک دامن با دیدنت ذکر خدا ورد لبش شد از تو سرودن کار هر روز و شبش شد تو آمدی از عرش بر دامان مادر دست تو را دادند بر دستان مادر مثل طلای خالص است ‌ایمان مادر جان امام کاظم است و جان مادر وقت ولادت مادرت تکبیر می‌‌گفت این عالمه بهر زنان تفسیر می‌‌گفت در عشق حق عاشق‌ترین عاشق تو هستی مجرای فیض عالمی، رازق تو هستی هرچند مخلوقی، ولی خالق تو هستی تنها وصی حضرت صادق تو هستی علم لدنّی پدر در سینه توست جود و کرامت عادت دیرینه توست تا پای جانت پای قرآن ایستادی در فتنه‌ها، ‌ای کو‌ه ایمان ایستادی رو در روی بدعتگذاران ایستادی با رنج و زحمت کنج زندان ایستادی تا یازده رکعت نماز شب بخوانی در کنج زندان روضۀ زینب بخوانی جان‌ها فدای آستان عمه جانت دارد می‌آید کاروان عمه جانت ای کاش بودم در زمان عمه جانت تا می‌‌شدم قربان جان عمه جانت تا روضه گودال‌ها چیزی نمانده تا غارت خلخال‌ها چیزی نمانده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه تو از ازل جوادی و ما از ازل فقیر یا ایهاالجواد تصدق علی الفقیر حس کرده است ثروت عالم به دست اوست وقتی گرفته است تو را در بغل فقیر این گوشه چشم توست که اکسیر اعظم است با یک نگاه تو به غنی شد بدل فقیر از حداکثر همه سر بوده هر زمان از تو رسیده است به حداقل، فقیر از دیگران اگر چه شنیده کرم، ولی دیده همیشه لطف تو را در عمل فقیر با دست پر به خانه ی خود رفته هر زمان با دست خالی آمده در این محل فقیر «دارایی کریم به منزل نمی رسد» درباره ی تو ساخته ضرب المثل فقیر از آن زمان که لطف تو را دید تا ابد شد زندگی تلخ به کامش عسل فقیر @poem_ahl
همه ش براى خودت، آبرو به ما ندهید غذا زیادتر از جنبه ی گدا ندهید به درد عشق رسیدن دو سوم قرب است هزار درد که دادید، پس دوا ندهید میان درد، دواى مرا قرار بده که زندگى نمی ارزد اگر بلا ندهید محل گذاشتى و بى محلى ات کردیم از این به بعد بیایید رو به ما ندهید به سینه ی من محتاج دست رد بزنید ولى حواله ی من را به ناکجا ندهید نداشتن، برکت داشت ضایعش کردیم از این به بعد به نااهل فقر را ندهید مرا به دردسر انداخت بى خدا بودن به عبد، غیر خدا را، تو را خدا ندهید براى سوخته فرقى نمی کند اصلاً که آخرش بدهیدش جواب یا ندهید چو طفل سر به هوا شد، دواش تنبیه است به من که سر به هوایم دو شب غذا ندهید سگ حرم به زبان آمد و مرا فهماند نمی شود که بمالیم پوزه، جا ندهید در اختیار کسى نیست گریه، دست شماست نمی دهند به ما گریه تا شما ندهید جهنم است بهشتى که آتشم نزند به جان فاطمه از این بهشت ها ندهید بیاید نامه ی ما را نخوانده پاره کنید بیاید نامه ی ما را به مرتضى ندهید اگر بناى تو این است عده اى نروند از این به بعد به ما نیز کربلا ندهید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها آمد رود به خانه آن همسری که او در بین همسران جهان، شهریار بود خالق سپرد این زر کامل عیار را دست کسی که زرگر کامل عیار بود @poem_ahl