eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
271 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها چه کسی دیده که خورشید زمین گیر شود چشمه زندگی از زندگیش سیر شود یک نفس آید و صد درد به همراه آید گاه از روزنه‌ای سیل سرازیر شود آه طفلان همه آن است اجل زود رسد آه مادر همه آن است اجل دیر شود یک نفر آه کشد چند نفر گریه کنند آینه چون شکند آینه تکثیر شود ریسمان دید به دست علی از پا افتاد گاهی از واقعه ای تلخ، جوان، پیر شود بین دیوار و در از درد به خود می پیچید گر که پهلو شکند، درد فراگیر شود آتش از چار طرف حلقه به دورش می زد وای اسیری که در این شعله به زنجیر شود میخی ای وای به در بود ولی کاش نبود تا که با هر نفس فاطمه درگیر شود هر چه کرد از وسط شعله نشد برخیزد شعله می خواست که پروانه زمین گیر شود یا علی گفت و به پا خاست و در کوچه دوید زخم‌هایش نتوانست عنان گیر شود دست انداخت که جان دو جهان را نبرند یک غلاف آمد و نگذاشت جهان گیر شود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه اگر چه غرق خطا هستم و اگر چه بدم بجز تو سنگ کسی را به سینه ام‌ نزدم سرم به سنگ نخورده است، سر به راهم‌ کن سر مرا بطلب تا نخورده بر لحدم سوال اگر که بپرسی از اعتقاداتم فقط محبت ذریه‌ی تو را بلدم دم نماز رسیدم دم در خانه که از قنوت نماز تو پُر شود سبدم ولی علیست، ولی بوده ای ولی علی حدیث قدسی لولاک بهترین سندم گدای لقمه‌ی نان علی من الازلم فقیر پشت در خانه ات الی الابدم اگر تراب قدوم ابوتراب شوم سپرده ای که کنند از پل صراط ردم به جز تو هیچکسی نیست شافع برزخ به لطفِ مِهرِ تو خوب است برزخ جسدم زمان قحطی اشک آتشم‌ دوچندان است ببین برای تباکی چقدر در صددم به سادگی نه که از پشت درب شعله وری رسیده از تو به من ذکر یا علی مددم میان روضه‌ی احراق باب و کوچه‌ی تنگ مرا ببخش که محکم به صورتم نزدم مسیر خانه به مسجد شده پُر از لاله مشخص است اذیّت شدی قدم به قدم کنار جعبه‌ی خیاطی تو گریه‌کنِ حصیر کهنه‌ی اهداییِ بنی اسدم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه آن بانویی که داشت مواسات با علی افتاده بود خسته و میگفت یاعلی افتاده بود دربِ شکسته به روی او با ناله گفت حرف دل خویش با علی شش ماهه اَم، فدای سرت ای امام من افتاده ام به پای تو دیگر ز پا علی یا فضۀُ خُذینیِ او چون شنیده شد دیگر نگفت یاریِ زهرا بیا علی زهرا چگونه دستِ ترا بسته بنگرد با اینکه هست، دست تو دست خدا علی تا زنده ام، مقابلشان قد عَلَم کنم تنها نمیگذارمَت ای مقتدا علی یک عمر تو، سپر به پیمبر شدی، کنون زهرا شود ترا سپر هر بلا علی مُزد رسالتِ پدر این بس که اُمتَش تنها گذاشت بعدِ پیمبر ترا علی انصار با مهاجر اگر هم قسم شوند من یک تنه به عهدِ تو سازم وفا علی من دامنت رها نکنم روز بی کسی حتی اگر به شعله زنم دست و پا علی با اینکه زیر ضرب لگد پهلویم شکست هرگز نیفتد از لب من ذکرِ یاعلی با قنفذ و مغیره بگو بازویم که هیچ جانم فدای جان تو یا مرتضی علی از کربلای کوچه دهم کوفه را نشان پیداست راه فاطمه تا کربلا علی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه با ضرب پا افتاد گل، گلزار خونی شد در بی هوا پرتاب شد، دیوار خونی شد خیلی نمی دانم چه پیش آمد ولی ناگاه گل غرقِ خون شد، تیزیِ مسمار خونی شد وقتی دو دستش بسته شد با ریسمان صبر چشم پر آب حیدر کرار خونی شد از بس فشار آمد به بار شیشه ی آن گل روی سپید غنچه اش انگار خونی شد بالقوه محسن یک حسین و یک حسن بوده بالفعل در راه علی، آن یار خونی شد تا سِرّ مُستودع فدا شد فضه راهی شد بال و پر آن مَحرم اسرار خونی شد در کربلا جسم حسین آن قدر زخمی بود هم پیرهن، هم شال، هم دستار خونی شد از بس که با کینه به جسمش نیزه را جا کرد حتی لباس و دستِ نیزه دار خونی شد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه اشک های ستاره ها می‌ریخت کهکشان هم به گریه افتاده از نحیفیِ پیکر خورشید آسمان هم به گریه افتاده جسم او ذره ذره آب شده تازیانه چه کرده با بدنش!؟ این که افتاده گوشه‌ی زندان پیرْهن‌خالی است یا بدنش!؟ حجم بال و پرش پُر از زخم است جای سالم نمانده در پَرِ او قفسش بس که کوچک و تنگ است هی به دیوار می‌خورد سرِ او درد تا مغز استخوان می‌رفت بازویش را اگر تکان می‌داد می‌توانست شب بخوابد اگر درد پهلو کمی امان می‌داد وای از آن دم که آرزو باشد لحظه‌ای آه حسرتی بکشی غل و زنجیر فرصتی ندهند نفسی هم به راحتی بکشی دمِ «عجِّل وفاتی» لب او زنده کرده است داغ زهرا را ظاهراً عادت نگهبان‌هاست بی جهت می‌زدند آقا را آه! با هر تنفسش می‌شُد حس کنی دردِ در جِناغش را بشکند دست سِندی نامرد... خُرد کرد استخوان ساقش را با هزاران عذاب جان داد و با هزاران عذاب تشییع شد روی یک تخته پاره‌ای کوچک بدن آفتاب تشییع شد باز هم جای شکر آن باقی است مصحف‌اش را بهم نریخت کسی طرح لب‌های نازنینش را با نوک پا بهم نریخت کسی لحظه‌ی جان سُپردن او را خواهرش روی تل نمی‌دیده با عصا هیچ نامسلمانی به سر و صورتش نکوبیده احدی در پی غنیمت نیست پیرهن از تنش کسی نَکِشید بعد جان دادنش خدارا شُکر مرکبی روی پیکرش ندوید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها عرش زیر پای او مثل حصیر افتاده است رونق عشق است در دستانش از بس ساده است نه فلک در گردش است از گردش دستاس او اینکه دستش بر سر دنیاست فوق العاده است بعد پیغمبر چه بیعت‌ها که نشکستند خلق نان به نرخ روز خوردن سفره‌اش آماده است روی دستانش ورم دارد به پهلو جای زخم باز هم با هر مشقت بر سر سجاده است هرکسی این روزها حال و هوایش روضه‌ای‌ست خوش بحالش، عشق زهرا کار دستش داده است با غم و اندوه و تب هر روز خلوت می‌کند یک دل سیر اشک می ریزد، عبادت می‌کند خسته از زخم زبان‌ها، بیت‌الاحزان ساخته از غمش هر روز با پیغمبر شکایت می‌کند تا مبادا خدشه‌ای بر دین کسی وارد کند جان خود را هم شده، خرج ولایت می‌کند یادشان رفته است این نامردها او کوثر است؟؟ هر کسی از راه می‌آید جسارت می‌کند هرچه باران بر زمین می‌بارد از اندوه اوست غربتش را با جهان با اشک قسمت می‌کند جان محض است او و حتی روح سربارش شده لاجرم روح از تن او رفع زحمت می‌کند روضه اما می‌رسد با چشم‌های تر به در وای از آن وقتی که زهرا می‌رسد آخر به در طاقتش در پشت در هر بار کمتر می‌شود دشمنان هربار می‌کوبند محکم‌تر به در یاس تا پرپر شود آیا لگد کافی نبود؟ کاش می‌کردند فکر شعله را از سر به در خواست تا از سینه‌اش در را جدا سازد ولی آه، قنفذ با لگد زد ضربه‌ای دیگر به در فاطمه رفت و علی یک عمر حسرت خورد که کاش می‌کوبید یک مسمار کوچک‌تر به در بر مداری گیج می‌گردد جهان تا روز حشر در هوای مدفن زهراست دنیا در به در @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه گل شمّه‌ای از آیه‌ی تطهیر تو باشد گر آینه در آینه تکثیر تو باشد خود کیستی ای سوره‌ی کوثر که حسینت تا کرب‌وبلا رفت که تفسیر تو باشد بر سفره‌ی نان و نمکت دست علی هم برداشت نمک را که نمک‌گیر تو باشد اکسیر کنیز تو طلا کرد مِسم را خود فضّه طلاگشته‌ی اکسیر تو باشد در آب به تصویر کسی زل زده عباس عشقش فقط این است که تصویر تو باشد ای دستِ پر از پینه ز چرخاندن دستاس عالم همه در گردش تقدیر تو باشد در خوابِ شهیدان جهان یکّه‌سواری‌ست کِی می‌رسد از راه که تعبیر تو باشد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها تصویر هجرِ دلدار، از چشم تر نرفته در ساغرِ دلم جز، خون‌ِ جگر نرفته یوسف رسید و یعقوب، هر روز گریه می کرد داغ پسر هنوز از، ذهنِ پدر نرفته درکِ حضورت ای نور، در ترکِ خوابِ صبح است پس باخت داده هر کس، سویِ سحر نرفته اشکِ دم سحرگاه، از واجباتِ وصل است هرگز کسی به معراج، بی بال و پر نرفته مال مرا بگیرید، حال مرا نگیرید آن دل که با تو خوش بود، دنبال زر نرفته پیری به پای معشوق، تضمین هر جوانی‌ست عاشق شکسته امّا، عمرش هدر نرفته بختی سیاه دارم، کوهی گناه دارم از دست من چگونه، صبر تو سر نرفته؟! ترک ثواب کردم، خیلی خراب کردم دریاب این گدا را، تا سمت شر نرفته بیچاره ی غمت را، چاره به جز نجف نیست بیچاره تر کسی که، رفت و دگر نرفته اطراف صحن حیدر، دنبالِ استخوانم کلب سرای بابا، جز این گذر نرفته ما بی تو نا نداریم، برگرد..، جانِ زهرا این خستگی کماکان، از تن به در نرفته حسی عجیب دارد، دفنی غریب دارد زهرا بدون حیدر، هرگز سفر نرفته هنگام غسل، شب شد، حیدر که جان به لب شد... این زخم‌ها که تازه است، حتّی اثر نرفته دادِ علی بلند است، بغضش به آه بند است چون فکر کرد با خود، میخ این‌قَدَر نرفته! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه رحمت بر آنکه با تو من را آشنا کرد اسم‌ تو را بردم مرا زهرا دعا کرد هرکس به یک‌ نوعی به درد روضه ات خورد کشتی تو بر آب افتاد و‌ چه ها کرد حر ریاحی با تو شد حر حسینی در محضر تو میتوان مس را طلا کرد ماه خدا یک شعبه اش ماه حسین است خیلی جوان در ماتمت رو به خدا کرد در دسته سینه زنی یادم نرفته بابای من‌ آمد مرا وقف شما کرد جانم‌ به این‌ آقا که هر چه توبه کردم بی معطلی بر روی من آغوش وا کرد سوگند بر زهرا که‌ محتاج کسی نیست دستی‌ که بار روضه ات را جابه جا کرد یابن الشبیبی گفت‌ و دلها زیر و رو شد این‌حرف سلطان، روضه ها را کربلا کرد لعنت بر آنکس که سرت را ذبح کرد و لعنت بر آنکس که تو را عریان رها کرد @poem_ahl
عزّوجلّ سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه یا رب اگرچه قهر تو باشد سزای ما پاسخ بده دوباره به یا ربنای ما تنبیه کن که گریه ما را در آوری جوری بزن بلند شود ناله های ما ما دست از صدا زدنت پس نمی‌کشیم حتی بدت بیاید اگر از صدای ما یارب! چه حیف از تو که ما بنده‌ات شدیم اما چه خوب شد که تو هستی خدای ما ما توبه می‌کنیم و به تو قول می‌دهیم اصلا ولی حساب نکن بر وفای ما کوچک شمرده‌ایم گناه کبیره را چون عفو تو بزرگتر است از خطای ما هرگز به پای عفو تو جرمی نمی‌رسد هرچه گناه هم بنویسند پای ما ما مدعی شدیم جهنم نمی‌رویم راضی نشو خراب شود ادعای ما روزی که دوستان همه با ما غریبه‌اند تنها امید ما تویی ای آشنای ما یارب! اگر که آل علی را نداشتیم نزد تو مستجاب نمی‌شد دعای ما ماندم چه حکمت است مهیا نمی‌شود اسبابِ رفتنِ سفر کربلای ما ما کم گذاشتیم برای تو یا حسین اما نشد تو کم بگذاری برای ما خدمتگزار خوب نبودیم یا حسین خدمتگزار خوب نیاری به جای ما یا رب به حق فاطمه با مژده‌ی ظهور پایان بده به غصه‌ی بی‌انتهای ما @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه «سحرگهان به حریمت چو میهمان گشتم به پیشگاهِ تو نزدیکتر شدم آقا»* مرا میان حرم جبرئیل آورده ببین که با چه کسی هم‌سفر شدم آقا صدایِ ساعتِ صحنِ تو تا به گوشم خورد برای سجده به تو باخبر شدم آقا ملاکِ خضر شدن شب‌نشینی نجف است خوشم که در حرمَت مستقر شدم آقا غُبارِ مرقد تو توتیای چشم من است به شوق خاک دَرَت، رفتگر شدم آقا پَرِ مرا دمِ ایوان‌طلا به بند بکش... چِقَدر عاشق این کوه‌ِ زر شدم آقا! عجیب طرحِ ضریحت شگفت‌انگیز است یکی دو بوسه زدم تشنه‌تر شدم آقا گدای کوی تو تحت حمایت زهراست فقیر سفره‌ی خَیرُ البَشَر شدم آقا سر مرا به روی زانوی خودت بگذار همان دقیقه که من محتضر شدم آقا میان قبر فقط داد می زنم: حــیدر! تو هم خیال مکن لال و کر شدم آقا تمام عمر به عشق تو زندگی کردم اگر به پات نمیرم هدر شدم آقا به یاد تشنگی شاه بی‌کفن، مُردم حسین گفتم و غرق شرر شدم آقا چه تشنه‌ای! که تنش زیر سُمّ مرکب رفت به جنگ پهلوی او نیزه‌ای مُوَرَّب رفت * @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه روی دستان پدر بی‌تابیِ ما را ببین لااقل از آن بلندی رنگِ دریا را ببین رازقِ دنیا به مشتی بی سر و پا رو زده آب شد آب از خجالت؛ کار دنیا را ببین این طرف خشکیده لب‌های تمام بچه‌ها اسب‌هاشان نیز سیرابند، آنجا را ببین تیر خوردی جای شیر و مادرت شرمنده شد بدتر از حال دل من، حال بابا را ببین خون حلقت جوهر و تیر سه شعبه شد قلم ثبت شد داغت؛ بساطِ مُهر و امضا را ببین می‌روی پیش کسی که هیچ کس او را ندید جای ما هم محسنِ امّ‌ابیها را ببین تا که دیدم روی نی رفتی به خود گفتم رباب اصغرت شد مثل اکبر؛ قد و بالا را ببین نیزه‌ات را برد تا پیش عمویت نیزه‌دار خواست سیرابت کند؛ چشمان سقا را ببین! بر سرت دارند قیمت می‌گذارند آن طرف پای خود ای رونق بازار، دعوا را ببین چشم خود را باز کن ای شیرخوار غیرتی آه، ای مَردَم! کنارم بی حیاها را ببین @poem_ahl