eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
271 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها زندگی چیز دیگری شده است، تا به نامت رسیده‌ایم حسین! عشق، سوغاتِ کربلاست اگر مزه‌اش را چشیده‌ایم حسین! هر دلی را به دلبری دادند، هر سری را به سَروَری دادند ما که هر وقت گفته‌ایم خدا، از خدایت شنیده‌ایم: حسین از خدایت شنیده‌ایم که ‌گفت: نقش‌ها ما کشیده‌ایم امّا «اَحسنُ الخالِقین» از آن روییم که تو را آفریده‌ایم حسین! این عَلَم‌ها و این علامت‌ها این چنین بی‌دلیل خم نشدند همۀ ما شریک غم‌های خواهری قد خمیده‌ایم حسین! زینت شانه‌های پیغمبر! تا شنیدیم ساعت آخر: دل چگونه بریدی از اکبر، دل از عالم بریده‌ایم حسین! تن بی دست مانده‌ سقا دیده‌ای وای از دلت آقا! در عوض ما کنار هر آبی عکس دستی کشیده‌ایم حسین! بین شرم نگاه عبّاس و آن دل نازک شما چه گذشت؟ از حرم تا حرم نفهمیدیم ما که هر چه دویده‌ایم حسین! روضه‌های مدینه می‌خوانیم اول کربلا و می‌دانیم از دعاهای مادرت بوده که به اینجا رسیده‌ایم حسین! شاعری با نگاه پاییزی به دو چشم بهاری‌ام خندید چه بگویم که اشک ما از چیست؟ چه بگویم چه دیده‌ایم حسین! @poem_ahl
🔶گروه قربانی اول ماه قربانی به نیت سلامتی و طول عمر نائب امام زمان علیه السلام 🔷کارت اعلام شده واریزی غیر از برنامه مجموعه ندارد. 🔸شماره کارت بانک رسالت
5041721027545509
🔸شماره حساب
1039538081
🔸شناسه شبا
IR570700001000113953808001
🔸روی شماره بزنید کپی میشه ✅به نام روح الله صالحی منش ❇️آدرس گروه ایتا: https://eitaa.com/joinchat/2521169943Cf8a470446b
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای نام تو پناه همه بی پناه ها مشکل گشا و مونس مانده به راه ها آدم دخیل توبه به نام شما که بست جبران شدند با تو همه اشتباه ها در روز حشر وارد محشر که می شوی بر دست‌های توست تمام نگاه ها مانند «جُوْن» روی مرا هم سفید کن باب نجات زندگی روسیاه ها در کسوت غلامی این خانه میزنم طعنه به تخت و تاج همه پادشاه ها با گریه ی برای تو آرام میشوم با گریه بر تو پاک شوم از گناه ها از آب هم مضایقه کردند کوفیان از آب رودخانه و از آب چاه ها تو تشنه بودی و به لبت جان رسیده بود در زیر پای مرکب و پای سپاه ها @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه رحمه‌الله سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها شاخه‌‌ی طبع خزان‌دیده‌ی من بار نداشت چشم آلوده ی من فرصت دیدار نداشت رو به مهتاب نشد روزنه ای باز کنم قفسِ ظلمت من رخنه ی دیوار نداشت چَنگ انداخته ام دامنِ تنهایی را منِ بی‌کَس‌شده از بس که کس و کار نداشت آه! آدینه ی بی تو شده آئینه ی دِق کاشکی جمعه تواناییِ تکرار نداشت در بساطم چه کنم کهنه‌کلافی هم نیست... یوسف گمشده‌ام گرمیِ بازار نداشت آبروریزیِ من شُهره‌ی آفاق شده مثل من هیچکسی وضعِ اسفبار نداشت از سَرِ بی خِرَدی قلب تو را می شکنم وَرنه این عاشقِ بی فکر که آزار نداشت گریه کردم که مگر بار مرا هم بخری... دلم  -این ظرف ترک‌خورده- خریدار نداشت! امر کن! یک نفری پای غمت می میرم تا نگویند که فرمانده ی من یار نداشت مثل سیّد حسنت، گَرم بغل کن من را... یا کریمی که عروجش غمِ آوار نداشت لحظه‌ی آخرم ای کاش کنارم باشی... چه کند گر که مریض تو پرستار نداشت شیوه‌ی مَرگ مرا شاهِ نجف می داند سَر تمّار به جز نخل علی، دار نداشت این دلِ دربه‌درم تنگِ حسین است فقط کربلا رفتن من این‌ همه اصرار نداشت! جان آن مادرِ افتاده دمِ در، برگرد آنکه با قامت خم طاقت پیکار نداشت شیشهٔ عُمر علی با لگدی سخت شکست لااقل کاش درِ سوخته، مسمار نداشت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه تا گریه بر حسین تمنای خلقت است بین من و تمام ملائک رقابت است نزدیك می‌كند دل ما را به هم حسین این اشک روضه نیست، كه عقد اخوت است مقبول اگر شده‌ست نمازی كه خوانده‌ایم مُهر قبولی‌اش به خدا مهر تربت است ما از غدیر، سینه‌زن كربلا شدیم این دست‌های رو به خدا دست بیعت است پیدا شدیم هرچه در این راه گم شدیم یعنی فقط حسین چراغ هدایت است... قرآن و منبر و دو سه خط روضهٔ عطش ساعات خوب هفته همین چند ساعت است حالا كه بغض، بسته به من راه حرف را مقتل بخوان كه موقع ذكر مصیبت است... @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه آهسته می شوید یگانه همسرش را با آب زمزم آیه های کوثرش را آهسته می شوید غریب شهر یثرب پشت و پناه و تکیه گاه و یاورش را تنها کنار نیمه های پیکر خود می شوید امشب نیمه های دیگرش را آهسته می شوید مبادا خون بیاید آن یادگاریهای دیوار و درش را پی می برد آن دستهای مهربانش بی گوشواره بودن نیلوفرش را می گرید اما باز مخفی می نماید با آستینی بغضهای حنجرش را در خانه ی او پهلوی زهرا ورم کرد حق دارد او بالا نمی گیرد سرش را با گریه های دخترانه زینب آمد بوسد کبودی های روی مادرش را بر شانه های آفتابی اش گرفته مهتاب هجده ساله ییغمبرش را دور از نگاه آسمانها دفن می کرد در سرزمین های سئوالی همسرش را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه بی کلاف آمدم سر بازار قیمتِ عشق رایگان شده است بد قیافه ترین کلاغ جهان! عاشق چشم هایتان شده است دو دلم بینِ رفتن و ماندن! کوله بار گناه را چه کنم!؟ با چه رویی در این حرم بپرم؟ پر و بال سیاه را چه کنم!؟ به خودم غر زدم: نرو مشهد دوزخی! صحبت از بهشت نکن آسمانی به این سپیدی را با حضورت سیاه و زشت نکن از بزرگی کفترانت بود بینشان آمدم، نرنجیدند خادمانت چه قدر آقایند! از صدای بدم نرنجیدند خوش صدا نیستم، چه کار کنم؟! دلخراش و عجول می خوانم قارقارِ مرا نگاه نکن دارم اذن دخول می خوانم غبطه خوردم به حالِ زوارت کاش سرمست ساغرت بودم به حسابِ حسادتم نگذار کاش من هم کبوترت بودم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه آن ساعتی خوش است که مستانه بگذرد یعنی به زیر مِنّت پیمانه بگذرد روزیِ ما به دست کریمان آشناست کفر است پای سفره ی بیگانه بگذرد سوگند می خوریم که ما گنج می شویم یک شب اگر که شاه ز ویرانه بگذرد خدمتگذار اهل خرابات اگر شدی ایام نوکری تو شاهانه بگذرد ما عقل خویش را سر عشق تو باختیم بگذار عمرمان همه دیوانه بگذرد دور از نگاه کعبه تو را می کند طواف کافی است از کنار تو پروانه بگذرد این روزگار می گذرد خوب یا که بد بهتر که عمر ما درِ این خانه بگذرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه روشن شد از چراغ حسینیه طور اشک خورشید غبطه می‌خورد اینجا به نور اشک داود‌های مرثیه از راه میرسند با آیه‌های تشنه لبی از زبور اشک یک شب به رونمایی این شعرها بیا در محفل صمیمی ما با حضور اشک بعد از هزار سال نشد مرهمی شود از کوچه باغ زخم تن تو، عبور اشک لن تبرد مصیبتک فی قلوبنا گرم است از حرارت داغت تنور اشک در خواب، نامت آمد و گفتم نگریمت اما شدم دو مرتبه مغلوب زور اشک راز شفای نذری‌ات این است مادرت در طبخ آن به جای نمک ریخت شور اشک آورده‌اند: روی شما را زمین زدند اینجا شکست چون دل راوی غرور اشک @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه مستی از جام تو سر منزل هوشیاری ماست بیدل از عشق شدن شیوۀ دلداری ماست مبتلای تب عشقیم و تجلی داریم درد بیچارۀ این، لذت بیماری ماست بیدلی اول راه است خدا را عشق است دل ز ما دلبری از یار ز همکاری ماست هو کشان قد علم اندر صف رندان کردیم چوبۀ دار فقط مسند سرداری ماست هرکجا جلوۀ یار است، همانجا عرش است نمک خانه‌اش اسباب گرفتاری ماست دل ما میکده و صاحب میخانه حسین می حسین، باده حسین، ساغر و پیمانه حسین هنر عشق به تصویر کشیده آهی دل ما را به حریم تو نموده راهی نوکر خانۀ تو عارف بالله شود علی اکبر بشود «جون» سیاهی گاهی نوکرت پیر که شد دلبری‌اش بیشتر است ماجرایی شده این قصۀ خاطرخواهی زلف خود پهن نمودی و شکارم کردی به هدایت برسد صید تو از گمراهی خاطرم نیست چه شد دل به تو دادم آقا بی سر و پا چو منی در ره تو شد راهی درد دل کردن با تو چقدر می‌‌چسبد چون کریمی و ز احوال گدا آگاهی خون من نذر نگاهت لک لبیک حسین شاه عاشق کشی و حضرت ثارالهی چه کسی فکر غلام است به غیر از ارباب؟ پسر فاطمه این سائل خود را دریاب اثر بارش باران به چمن می‌‌ماند عشق بازی که سر افتاد، سخن می‌‌ماند از گل تربت تو بوی حرم می‌‌آید عطر سجاده سحرگاه به تن می‌‌ماند خواب دیدم سحری پای ضریحت هستم چه کنم، حسرت آن بر دل من می‌‌ماند چه جوان‌ها که به پای غم تو پیر شدند بشود دوستی آن دم که کهن می‌‌ماند با گنهکاری من دیدن تو ممکن نیست بر «ترانیِ» دلم پاسخ «لن» می‌‌ماند بوی سیب از همۀ کرببلا می‌‌آید اشک مادر اثرش روی بدن می‌‌ماند هر چه مردست اگر پای تو بی سر بشود پرچم عشق تو بر شانۀ زن می‌‌ماند صدهزاران چو اویس، خاک ره زینب نیست عاشق از یار جدا شهر قرن می‌‌ماند؟ گر بنا شد که وصیت بنمایند عشاق چه بدن هاست که بی غسل و کفن می‌‌ماند یاد پیراهن تو بال و پرم درد گرفت بوریا گفتم و دیدم جگرم درد گرفت گریه‌دار است عجب نام اباعبدالله جان فدای عطش کام اباعبدالله هرکجا پر بکشم سوی حرم می‌‌آیم چون کبوتر شده‌ام رام اباعبدالله هرکسی صاحب اشک است نظر کردۀ اوست چشم ما شد ز ازل جام اباعبدالله خوش به حال شهدایی که رسیدند آخر با شهادت به سرانجام اباعبدالله غیر ارباب به هر بی سر و پا رو نزنیم ما که جلدیم سر بام اباعبدالله کعبه‌ام کرببلا، پیرهن مشکی من می‌شود حولۀ احرام اباعبدالله نیزه‌داری به نوک نیزۀ خود ساکت کرد زیر لب نالۀ آرام اباعبدالله مادرش گوشۀ گودال تماشا می‌کرد غرق خون شد به خدا کام اباعبدالله @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه مریم شدن، نذر خدا بودن، دعا کردن هاجر شدن، با تشنگی سعی و صفا کردن آهو شدن در دشت‌های سربه‌سر صیاد ماهی شدن، در موج‌موج غم شنا کردن باری کنار خیمهٔ سقا زمین خوردن باری کنار ذوالجناحت پابه‌پا کردن باری کنار عمه سرگردانِ چادرها پروانه‌ها را از شبِ آتش رها کردن این گوشه آرامش شدن پیش رباب و آه آن گوشه پنهانی برایت گریه‌ها کردن بی اذنِ مُردن رد شدن از محشرِ گودال با شیون و با مویه نامت را صدا کردن هم‌کاروان با تو که روی نیزه می‌رفتی عزم سفر تا دوردستِ ناکجا کردن با اشک‌های کودکان همسایگی تا صبح با خندهٔ شمر و سنان تا شام تا کردن با خطبه، با فریاد، با شعر و سکوت و سوگ هرجا که شد یک پنجره رو به تو وا کردن دیدی پدر؟! دیدی وفادار غمت بودم؟ در روزگارِ دختر از بابا جدا کردن در کار عشق و عاشقی تسلیم باید بود ما را مبادا لحظه‌ای چون و چرا کردن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلطان ابوالحسن علی موسی آن که هست گلمیخ آستانه او ماه و آفتاب آن کعبه امید که صندوق مرقدش گردیده پایتخت دعاهای مستجاب بوی گل محمدی باغ خلق او در چین به باد عطسه دهد مغز مشک ناب با اسب چوب از آتش دوزخ گذر کند تابوت هر که طوف کند گرد آن جناب گردد چو خون مرده به شریان تاک، می نهیش چو تازیانه برآرد به احتساب نشگفت اگر ز پرتو عهد درست او بیرون رود شکستگی از رنگ ماهتاب قدرش کشیده کرسی رفعت ز زیر چرخ یک چار برگه است عناصر در آن جناب تمکین او چو بر کمر کوه پا نهد کوه سخن شنو ندهد بازپس جواب روزی که دست او به شفاعت علم شود خجلت کشد ز دامن پاک گنه ثواب جودش به شیر پرده دهد طعمه سخا عفوش کشد به روی خطا پرده صواب هر شب شود به صورت پروانه جلوه گر روح الامین به روضه آن آسمان جناب قندیل تا به سقف حریمش نبست نقش دریای رحمت ازلی بود بی حباب معلوم می شود که دل آفرینش است زان گشت مرقدش ز جهان سینه تراب خورشید از افق نتواند سفید شد از جوش زایران در آن فلک جناب هرگاه می رسد به گل جام روضه اش تغییر رنگ می کند از خجلت آفتاب نبود عجب که مرقد او گریه آورد آری ز آفتاب شود دیده ها پر آب کفرست پا به مصحف بال ملک زدن برگرد او بگرد به مژگان چو آفتاب چون کرده است کعبه به بر رخت شبروی؟ دلهای شب اگر نکند طوف آن جناب موجش کشد به رشته گهرهای آبدار گر یاد دست او گذرد در دل سراب از دود شمع روضه او صبح صدق کیش هر صبحدم به نور کند موی خود خضاب روح اللهی که از نفسش می چکد حیات نازد به خاکروبی آن آسمان جناب بر هیچ کس درش چو در فیض بسته نیست از شرم خویش در پس درمانده آفتاب در دور او که فتنه به دامن کشیده پای در خانه کمان فکند تیر، رخت خواب شوق خطاب بر در دل حلقه می زند تا چند حضور به غیبت کنم خطاب؟ ای شعله ای ز صبح ضمیر تو آفتاب از دفتر عتاب تو مدی خط شهاب حج پیاده در قدمش روی می نهد هر کس شود ز طوف حریم تو کامیاب خورشید پا به خشت حریم تو چون نهد؟ ننهاده است بر سر مصحف کسی کتاب گردون به نذر مرقد پاک تو بسته است سررشته شعاع به قندیل آفتاب از موی عنبرین تو دزدیده است بوی در شرع ازان شده است هدر خون مشک ناب یوسف تمام پیرهن خود فتیله کرد رشک ملاحت تو ز بس گشت سینه تاب از تربت تو خاک خراسان حیات یافت آری ز دل به سینه رسد فیض بی حساب از زهر رشک، خاک نشابور سبز گشت تا گشت ارض طوس ز جسم تو کامیاب غربت به چشم خلق چو یوسف عزیز شد روزی که گشت شاه غریبان ترا خطاب حفاظ روضه تو چو آواز برکشند بلبل شود به شعله آواز خود کباب از دوری تو کعبه سیه پوش گشته است ای آفتاب مغرب غربت بر او بتاب علم تو بر سفینه منبر چو پا نهاد یونان کشید سر ز خجالت به زیر آب از بس به مرقد تو اشارت نموده است نیلوفری شده است سرانگشت آفتاب از بوستان خشم تو یک حنظل است چرخ مریخ کیست با تو شود چهره در عتاب؟ هر کس که با ولای تو در زیر خاک رفت آید به صبح حشر برون همچو آفتاب ای پرده پوش نامه سیاهان که شمع طور از آفتابروی ضمیرت کند حجاب از بال و پرفشانی طاوس آرزو آورده ام ز هند دلی چون پر غراب زان پیشتر که عدل الهی به انتقام از خون من نگار کند پنجه عقاب در سایه همای شفاعت مرا بگیر تا سر برآورم ز گریبان آفتاب @poem_ahl