eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
249 ویدیو
3 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی 🖋 هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی 🌱 خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... ✉️ نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 روایت تهران بخش نوزدهم ایستگاه تئاتر شهر؛آغاز مراسم تشییع ساعت شیش نیم پله های اتوبوس را پایین می آیم ، امروز همزمان بارسیدن ما تعداد زیادی اتوبوس هم وارد محوطه ترمینال شده اند مردم با عجله خود را به مترو می رسانند،همه عجله دارند و به دنبال سبقت گرفتن از نفر جلویی هستند تا سریع تر به مترو برسند. کیفم را بر روی شانه ام میگذارم و پله اخر را هم بالا میروم تا به ایستگاه مترو بروم. باجه های بلیط فروشی تعطیل اند و مترو رایگان است پنج دقیقه ایی طول می کشد تا اولین قطار برسد. حواسم به پیام های گوشی ست که قطار توقف میکند و نگاهم که بالا می آید جای سوزن انداختن هم ندارد،ترجیح می دهم با مترو بعدی بروم و حواسم را به اطراف می دهم، هرکس خود را مشغول کاری می کند که یکباره صدای صلوات بلند می شود،صلوات ها پشت سرهم گفته می شود که قطار بعدی می رسد دوباره قطار پر است امااین بار از ترس نرسیدن سوار می شوم،وارد قطار که می شوم با فشار جمعیت احساس تنگی نفس میکنم ، قطار شروع به حرکت می کند و یکی پس از دیگری ایستگاه هارا رد میکند. از اول میدانستم ایستگاه امام خمینی باید پیاده شوم و سوار قطار دیگری بشوم و به ایستگاه دانشگاه تهران بروم. قطار در ایستگاه دروازه دولت توقف می کند پس از باز شدن درب ها بلندگوهای ایستگاه اعلام میکنند که این قطار در ایستگاه امام خمینی توقفی ندارد قطار دوباره خالی می شود و همه نگران به ساعت شان نگاه میکنند و با دغدغه به دنبال راهی برای رسیدن است. بلند گو دوباره میگوید کسانی که میخواهند برای تشییع به دانشگاه بروند خط دروازه شمیرانت را انتخاب کنند. همه به سمت خط چهار می روند می روند و پس از دقایق کوتاهی دوباره سوار قطاری می شوم سیل مردم در آن مشهود است. صدای صلوات لحظه ایی قطع نمی شود؛همه نگران برای دور رسیدن صلوات میفرستند و انتظار رسیدن می کشند . ایستگاه تئاتر شهر دوباره قطار خاموش می شود و بلندگوهای ایستگاه اعلام میکنند که ایستگاه آخر است. ساعت هفت صبح است و من هنوز در ایستگاه تئاتر شهر هستم،از قطار که پیاده میشوم. صدای مداحی گروهی از مردم بلند می شود،مراسم تشییع برایم از ایستگاه تئاتر شهر آغاز می شود ای اهل حرم میر و علمدار نیامد. صدای ناله از گوشه گوشه مترو بلند می شود. ادامه دارد... مسلم محمودیان | از چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۷:۰۰ | ایستگاه تئاتر شهر ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 پروفایل دخترخاله توی گروه‌های مجازی خانوادگی، دخترخاله ۱۷ ساله‌ام، همیشه جلودار نقد دولت آقای رئیسی بود. همیشه آماده توپیدن بود. با هر اتفاق و بالا و پایین شدنی، رئیسی آماج گلوله‌های نقدش می‌شد، گاه به حق و گاه متاثر از رسانه و دوستان. دیشب با انتشار خبر سقوط بالگرد، توی گروه ابراز ناراحتی و نگرانی می‌کرد؛ و صبح بعد از شنیدن خبر شهادت، عکس پروفایلش را عوض کرد... فاطمه اسلامفر یک‌شنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ساعت ۱۷:۳۰ | دریچه، دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی استان بوشهر @dariche_bu ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت مشهد بخش سی‌وهفتم قرار بود شهدا ساعت ۱۵ از فلکه ضد تشییع بشن به سمت حرم ... نزدیک ساعت ۱۱ رسیدیم مشهد. با همسرم از اتوبوس پیاده شدیم، سریع با مترو به فلکه بسیج حرکت کردیم. وقت نماز بود. هر گوشه خیابان را می دیدی، افراد مخلص خدا به دور از هر هیاهو، با خدای خودشون خلوت کرده بود و نماز خدارو میخوند.. یه عده هم تازه رسیده بودند، به سرعت به سمت حرم امام رضا می‌رفتند که خودشونو به صف تشییع برسانند. یه عده از مردم هم وسط خیابان صف نماز تشکیل داده بودند و همونجا نمازشونو اقامه کردند. انگار اربعین حسینی دارد در سال دو بار تکرار نی شود... ادامه دارد... زهرا حق‌پناه | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۱:۰۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت مشهد بخش سی‌وهشتم جلوی بوفه حرم آنقدر شلوغ بود که کسی اگر وارد آن جمعیت می‌شد، دیگر نمی‌توانست به راحتی خودش را از لای جمعیت بیرون بکشد. در باغ طوبای مشهد مردم با فاصله‌ی خیلی کمی در کنار هم نشسته‌اند. ساعت تقریبا ۱۲:۳۰ است. در همین حال که نشسته‌ایم، چند نفری از دوستان بجنوردی‌ام که برای تشییع پیکر آیت‌الله رئیسی آمده بودند، دیدم. از ساعت ۱ ظهر دیگر زمزمه رفتن به حرم شروع شد، پدرم می‌گفت: کم کم راه بیوفتیم که ساعت ۲ به مسیر تشیع پیکر شهدا برسیم. همه بلند می‌شویم. از فرط خستگی، بدن‌هایمان کوفته شده، نای رفتن نداریم ولی برای تشییع شهدا یه یا علی می‌گوییم و به راه می‌افتیم. چفیه‌ام را به نیت تبرک کردن به تابوت پیکر شهدا بخصوص آقای رئیسی برداشته بودم... تا همیشه وجودش و روح بزرگش را در کنارم حس کنم و مانند ایشان، مردمدار، خدمتگزار و همدم مردم ضعیف باشم... ادامه دارد... سیده فاطمه دامن‌جان | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۳:۳۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
چطوری تشکر کنم؟.mp3
4.03M
📌 📌 چطوری تشکر کنم؟ هنوز یکماه از قرارگیری در پست ریاست‌جمهوری خودش و تسلط وزیرش بر امور خارجه نگذشته بود که دغدغه‌ی اول سفر خارجی مردم را حل کردند. وسط بحبوحه‌ی کرونا که هزارتایی بلکم بیشتر از کشورهای مختلف جان می‌گرفت. راه بسته‌شده‌ی کرببلا را برای ما جامانده‌ها باز کردند. 📃 متن کامل ✍🏻 سید علی‌محمد حسینی | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 آن پیرزن روستایی هم آمده بود لباس‌های محلی‌اش توجهم را جلب کرد. موقعی که پیکر شهدا را داشتند از جلوی جایگاه رد می‌کردند، نیروهای محافظ، برای تبرک گل‌ها را پرت می‌کردند به سمت مردم. این خانم خیلی تلاش می‌کرد تا بتواند تبرکی از آن گل‌ها داشته باشد. از دیگران هم راهنمایی می‌خواست ... از روستایشان تنهایی آمده بود تبریز. روستایی که کیلومترها با تبریز فاصله داشت، صبح به آن زودی، کار و زندگی شلوغ روستایی را ول کرده و آمده بود برای بدرقه شهدای خدمت. می‌گفت: «تنها کاری که توانستم بکنم همین است. دو روز است که چشمانم بارانی ست.» بالاخره با هر مکافاتی خودش را برای تشیع رسانده بود. اسم آقای رئیسی و آل هاشم از زبانش نمی‌افتاد. به زبان محلی «اوخشاما» می‌گفت. به دستش می‌زد. جوری ضجه می‌زد که آدم فکر می‌کرد عزیزترین فردش را از دست داده است. گاهی به عکس استاندار جوان نگاه می‌کرد و روضه حضرت علی اکبر می‌خواند، زیر لب زمزمه می‌کرد: «بالا نه نن اولسون». مدینه دهقان چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت بیرجند بخش پنجاه‌ودوم عکاس‌ها با دوربین حرفه‌ایشان عکس می‌گرفتند؛ باب گفت‌وگو باز شد؛ از آداب مراسم عزاداری‌شان پرسیدم؛ دمامه‌زنی را معرفی کرد؛ عکس طبلی چوبی را نشانم داد؛ متوجه شدم همین الآن هم صدایش در محیط است و برایم توضیح داد: «قبل خبر شهادت همه نذر و دعا می‌کردن، تو هیئت‌ها جمع می‌شدن دمامه زنی مخصوص شهادت‌هاست مثلا عاشورا تاسوعا، کاروان دمامه‌زنی جمع می‌شن به صورت دسته‌ای دمامه می‌زنن. صبح دوشنبه که بیدار شدم ساعت ۷:۳۰_ ۸:۰۰ مادرم اومد تو اتاق با حالت بغض گفت نظرت چیه بریم جایی؟ یاد سانحه افتادم گفتم نکنه اتفاقی افتاده؟! وارد هال که شدم تلوزیون همه مشکی پوش و نوار قرمز خبر فوری شهادت رئیس جمهور رو اعلام می‌کرد. خونه در حالت سکوت فرو رفته بود. قابل باور نبود. دوبار ایشون رو دیدم؛ یه بار استادیوم آزادی و یه بار تو فرودگاه از کربلا برگشته بودم؛ پرواز تهران بیرجند. ایشون پرواز بعد از ما نشستن و من اون لحظه تو سالن انتظار بودم، ایشونو دیدم که از پله ها پایین می‌اومدن ولی اون زمان اهل مسائل سیاسی نبودم و شناختی هم از رئیس جمهور و آقای امیر عبداللهیان نداشتم. تازه شناختمشون و الان به شدت منتظرم که تهران برسم و برم مزار آقای عبداللهیان. برم برای طلب بخشش. من با اینکه اطلاعات کمی داشتم ولی تحت تاثیر صحبت‌های فضای مجازی در مورد ایشون قرار گرفته بودم.» ادامه دارد... مطهره خرم | از به قلم: زهرا سالاری پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۸:۲۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیس‌جمهور_مردم روایت بیرجند بخش پنجاه‌ودوم عکاس‌ها با دوربین حرفه‌ایشان عکس می‌گرفتند؛ باب گفت
📌 روایت بیرجند بخش پنجاه‌وسوم حرف‌هایش که راجع به امیر عبداللهیان و حلالیت طلبیدن از ایشان تمام شد راجع به یک سلفی گفت: «شهید رئیسی رو دوست داشتم ولی حس قلبی و شناختی نداشتم. ما چند سال تو مشهد زندگی می‌کردیم. توی راهپیمایی‌ها آقای رئیسی می‌اومد و خیلی خونگرم بودن. کلا با یک بادیگارد میرفتن بین مردم و با همه حتی کسایی که نمی‌شناختن، صحبت می‌کردن. دقیقا چه سال هایی بود رو یادم نیس ولی برادرم ۲۲ بهمن ۴ یا ۵ سال پیش با آقای رئیسی سلفی گرفت. ایشون با یه کارگر هم مسیر شدن و دست‌شون رو گرفتن. الان که دارم سابقه کاری و تحصیلاتشونو می‌بینم واقعا می‌فهمم چه آدمی رو از دست دادیم.» ادامه دارد... مطهره خرم | از به قلم: زهرا سالاری پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۸:۲۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیس‌جمهور_مردم روایت بیرجند بخش پنجاه‌وسوم حرف‌هایش که راجع به امیر عبداللهیان و حلالیت طلبیدن
📌 روایت بیرجند بخش پنجاه‌وچهارم در ادامه خاطراتش روایت همزمانی شهادت شهید جمهور و دایی‌اش را گفت: « دایی‌ام (شهید محمد محمودی) با پدرم در زمان دفاع مقدس کردستان منطقه جنگی بودند. دایی ام در برف و سرمای کردستان مفقود شدند و مدتی بعد پیکرشونو آوردند. ۳۱ اردیبهشت ماه شهید شده بودند و مصادف شد با شهادت آقای رئیسی، به همین دلیل نذر کردم و بسته‌هایی آماده کردم که هم عکس آقای رئیسی و همراهانشون باشه هم عکس دایی شهیدم. بسته ها رو بردم گلزار شهدا، بخاطر شهید ناصری که اولین مدافع حرم ما بودند و نوجوون‌هایی مثل خودم اونجا زیاد رفت و آمد دارن بردم تا اونجا بین هم‌سن و سال‌های خودم پخش کنم.» ادامه دارد... مطهره خرم | از به قلم: زهرا سالاری پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۸:۲۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا