📌 #عملیات_انتقام
بعد از سیدحسن
کمحرف شدهام. میل حرف زدن با کسی را ندارم. این چند روز بعد از شهادت سیدحسن نصرالله غم و غصهام گرفته. مدام توی گوشی موبایلم، کانالها و گروههای خبری را پیگیری میکنم. از دیر جواب دادن و اقدام عملی عصبانیام که آن حرامیها، به راحتی رهبران مقاومت را میکشند و مردم عادی فلسطین و لبنان و یمن و سوریه را.
بعد از اذان مغرب خبر میپیچد که قرار است ایران بزند. چشمم ترسیده و دیگر باور نمیکنم.
گوشی برادرم زنگ میخورد و از توی هال صدای محمدطاها هشت ساله برادرزاهم را از بلندگو میشنوم که میگوید عمو رضا از از اینجا و پرند دارن موشک میزنن به اسراییل. و پشت بند شعار میدهد که ایلاش کو اولاش کو ایران سیلا سیلاش کو.
میدوم توی حیاط و روی راه راهپله و پشتبام میروم.
هر چه نگاه میکنم خبری نیست. همانجا روی راه پله مینشینم و توی خبرهای مجازی غرق میشوم. خبرها از شروع عملیات موشکی میگوید. به چند دقیقه نمیرسد که صدای بلند و وحشتناکی از پشت سرم بلند میشوم. از ترسم فکر میکنم که اسراییل حمله کرده، جرئت نمیکنم آسمان را نگاه کنم. با ترس و هیجان جیغ میزنم و با فریاد پلهها را یکی دوتا پایین میروم و توی هال میدوم. بلند میگویم: زن زن وخدا زن.
بقیه هول میکنند و دوباره با آنها توی کوچه میدوم. همسایهها توی کوچه میریزند. تازه آسمان را میبینم و میفهمم خودمان زدهایم و نه آنها. هیجان زدهام. با خواهرم پشت سر هم الله اکبر میگوییم. صدای گریهی دختر بچهی همسایه و تشر مادرش به او میآید که طوری نمیشه نترس.
شلیک موشکها را از فاصلهی خیلی نزدیک میبینم. چه صدا و تصویر با شکوه و زیبایی مقابل نگاهم نقش بسته. غرش موشکهای پشت سر هم. دقیقا مثل فیلم و عکسهایی که از نزدیکی موشکبارانها دیدهام. احساس غرور میکنم، اما چیزی به دلم چنگ میاندازد. یاد نبودن سیدحسن رهبر دوم مقاومت میافتم. کاش بود و بعد از این موشکباران با آن هیبت و ابهتش سخنرانی میکرد و آن حرامیها را تهدید.
کاش فقط یک هفته زودتر این موشکها را میزدیم.
فریبا مرادینسب
چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #عملیات_انتقام
بدتر از جنگ
هشت، نه ساله بودم که جنگ عراق و ایران به شهرها کشیده شد. تا چند سال پیش کابوس جنگ رهایم نمیکرد و سالی یکی دوبار کابوس بمباران، روح و روانم را حتی برای چندساعتی هم که شده، بهم میریخت. از جنگ بدم میآید. از کشتن و آوارگی و یتیم ماندن کودکان و بیسرپناهی میترسم. نه برای خودم بلکه برای تمام مردم و کودکان سرزمینم. دوست ندارم حس بدی که از جنگ بر تاروپود تنم باقی مانده، کودکان سرزمینم و کودکان بیپناه دیگر تجربهاش کنند. اما گاهی اوقات باید تجربه کرد یا مجبوریم تجربه کنیم تا چیزهای بدتر از جنگ را تجربه نکنیم. مثل تحقیر شدن، مثل بیخیال شدن، مثل از خدا بیخبر شدن، مثل نشنیدن صدای مظلوم. آن موقع است که جنگ باید باشد.
هر روز نیست که خبری از فلسطین و لبنان نباشد. توی گروهها نیست کودکانی که خیلی عادی خاک میشوند و صدایی رسا از کسی بر نمیآید. توی این یکی دو ماه که هربار خبر شهادت هم وطنهای خودمان و سران مقاومت فلسطین را میشنویم، احساس بدی به همهی ما وارد شد از اینکه با وقاحت تمام کارشان را پیش میبرند و به ریش همه میخندند .
از خدا خواستم که این فراموشی مطلق را از روح و روان همهی ما و مردم جهان بردارد. چرا عادی به زندگیمان ادامه میدهیم، چرا مردن هزاران نفر برایمان عادی شده، واقعا چرا؟
توی گروهها خیلیها ناامید شده بودند که چرا هیچ کاری نمیکنیم. انگار همه سرد و سِر شده باشیم...
اما دیروز، سرشب دخترم برای دیدن ماشین حساب پسر عمهاش توی کوچه رفته بود و همان موقع موشکها را دیده بود. با ترس و گریان از پلهها بالا آمد و بغلم کرد و گفت مامان اسراییل حمله کرده، همان موقع مشغول تمیز کردن اتاق همیشه به هم ریخته بچهها بودم و صدای غرشی را شنیدم اما فکر نمیکردم که صدای پرتاب موشک باشد. تلویزیون را روشن کردم و فهمیدم که حمله از طرف ما بوده، همزمان صدای الله و اکبر همسایهها بلند شد، خواهرم زنگ زد و با ذوق تمام گفت از روی تراس منزلشان دیده است که موشکها در آسمان بودهاند. فکر کنم از سرد شدن و سر شدن خلاص شدیم و جان تازهای گرفتیم. خیلی خوشحال شدم از اینکه این بار هم سربلند شدیم. اینبار باز هم، همه فهمیدند که ما با بقیه فرق داریم و ما ایرانی هستیم، همچنان ایستاده و با غیرت. واقعا ما با همه فرق داریم.
فاطمه بسطامی
چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | #لرستان #خرمآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #عملیات_انتقام
جلسه قرآن هفتگی
تازه شمعهای مراسم خاموش شده بود. که خبر روشن شدن ستارهها توی آسمان آمد.
انگار سورههای حشر که خوانده بودیم به آسمان رسیده بود.
همهمان میخکوب صفحه تلوزیون شده بودیم.
اولینبار بود تلآویو را زنده میدیدم.
از عمق وجود فریاد زدم:
الله اکبر
انگار هر کدام از آن موشکها همان اشکهایی بود که این چند وقت برای بچههای غزه و لبنان ریخته بودیم و حالا قرار بود تبدیل به زیباترین لبخند روی لبهای آنها شود.
انسیه شکوهی
eitaa.com/chand_jore_ba_man
چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #جمعه_نصر
عشق رهبر دیر و زود نمیشناسه
همیشه وقتی که به تهران میآیم برای عوض شدن حال و هوایم هم که شده مسیرهای بین شهری را با مترو میروم. امروز هم. با این تفاوت که امروز همه صبح زود، هم قدم، هم نفس در جستوجوی یک راه برای آرمان جمهوری اسلامی، برای لبیک گفتن به علی زمانمان راههای طولانی از شهرهایمان را پیمودهایم. لهجهها را که گوش میدهم، تفاوتمان جنوب و شمال است، شرق و غرب است ولی همه ایرانی هستیم و عاشق ملت و رهبرمان. زمزمهی خانمی را میشنوم که میگوید: امروز خانمها همه محجبه هستند جریان چیه؟ مردی که محاسن و موی سفیدش نشان از غلامی دیرین در دستگاه اهل بیت را میدهد و آنطرفتر ایستاده، جواب میدهد: میریم نمازجمعه
زن ساعتمچیاش را نگاه میکند و میگوید: صبح به این زودی؟
- عشق به رهبر دیرو زود نمیشناسه، ما که داریم دیر میریم، فیلمای مصلا رو از چند ساعت قبل فرستادن، نمیدونید چه غلغلهای بود.
نجمه خواجه | از #کرمان
جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #عملیات_انتقام
خودمون!
حوصلهام سر رفته بود، بلند شدم و
پایم که رسید به اتاق، خواهرم جیغ کشید. بیحال رفتیم توی پذیرایی که دیدم دارد بالا و پایین میپرد و جیغ میزند: «ایران حمله موشکی انجام داده»
یکهو انگار بهم برق وصل شد، جان گرفتم فورا زدم شبکه خبر، زیرنویس تصویر نوشته بود «اطلاعیه سپاه پاسدارن تا لحظاتی دیگر»
رفتم سمت گوشی و گروهها را پر کردم، دیدیم خبری از تجمع نیست به همه بچههای گروه گفتیم «همه با خانواده بریم دور میدون، خودمون تجمع راه بندازیم.»
به نیم ساعت نرسیده بود که همه رفتیم دور میدان. اینقدر ذوق داشتیم که از سروکول همدیگر بالا میرفتیم.
یک عالمه دود رنگی و فشفشه و برف شادی خریدیم. باند آوردیم و سرود گذاشتیم و فضا پر شد از شعار مرگ بر اسرائیل و مرگ بر آمریکا.
یکی از بچهها، شکلات گرفت و آورد روی سر ملت ریخت.
هر کس با ماشین و موتورش توی شهر رژه انجام داد، شادی این اتفاق بعد غم بزرگ بهمان روحیه داد و این شادی را مدیون رهبر معظم انقلاب آیت الله خامنهای عزیز و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هستیم. خداوند از شر اشرار حفظشان کند.
رقیه سالاری
چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | #گلستان #کلاله
نهضت روایت گلستان
eitaa.com/revait_golestan
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #جمعه_نصر
آخرین نفس
"این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده"
هیچوقت مفهوم این شعار، آنقدر برایم ملموس نبود. این درست که ما در سایر حرکات جمعی به ندای رهبر لبیک میگوییم و این شعار از شعارهای بنیادی است ولی اینجا موج جمعیت که جلو میآمد و جماعت انبوه که به استیصال میآمدند بلند فریاد میزدند: «این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده»
خانمی داد زد: «خانمها حادثهی منا پیش میاد»، دختر جوان با شنیدن صدای او گفت: «اگه ما نرسیدیم، سلاممون رو به آقا برسونید و بگید تا آخرین نفس پای شما موندیم.»
نجمه خواجه | از #کرمان
جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #جمعه_نصر
حرز بازوی شجاعت جوهر شمشیرها
یازدهم دی ۱۳۹۸ من در حسینیه امام خمینی. بودم چند هزار روپوش و مقنعه سفید روی زیلوهای سفیدآبی منتظر نشسته بودند دیدار رهبر با پرستاران بود و من حاشیهنویس دیدار.
دو روز بعد مصیبت از آسمان فرودگاه بغداد به ما زد. از آن داغ ها که لن تبرد ابدا. روایتش را در کتاب هزار جان گرامی نوشتهام. بعد دیدار آمده بودم مشهد. در سرمای استخوان سوز حرم، داغ تشییع حاجی بودم که گفتند خودت را برسان تهران؛ آقا دیدار دارند.
۱۸ دی ۹۸، اولین سخنرانی رهبر بعد سردار بود، دیدار با مردم قم. میخواستم دمدمهٔ آمدنش یک مصاحبهٔ دیگر بگیرم که یکی از حراستیها آرام بیخ گوشم گفت: «دیدار زنده پخش میشود دوربینها را ماسکه نکن.»
ترامپ تهدید کرده بود اگر به داغ سردار واکنش بدهیم، ۵۲ نقطه استراتژیک را در ایران میزند همه میدانستند استراتژیک ترین نقطه این خاک، همان بیت خیابان کشوردوست است. در شرایطی که همه دلهره داشتند آن سگ زرد دیوانه بیت را بزند، سید علی خامنهای تصمیم گرفته بود مهمترین سخنرانیاش پس از سیزده دی را زنده در حسینیه برگزار کند، یعنی در همان مکان سادهٔ دیدارهای عمومیاش با مردم ایران، بیاید جلوی چشم دهها دوربین بگوید من همین حالا همینجا هستم. جگرش را داری بزن.
بعد وقتی همه منتظر بودند مثل سید به سمت راست اشاره کند و بگوید همین حالا فلان ناو را فلان کَسَک را زدیم، با طمأنینه گفت: «حالا دیشب یک سیلیای به اینها زده شد. بایستی حضور فساد برانگیز آمریکا در این منطقه تمام بشود.» گفت انتقام اصلی این است.
ماجرا تمام نشد هفته بعد، ۲۷ دی ۹۸، سید علی خامنهای به مصلای تهران آمد، پیشاروی چند میلیون نفر ایستاد. من هم پشت سرش بودم نماز جمعه را اقامه کرد من همین حالا همینجا هستم. جگرش را داری بزن.
فردا سیزدهم مهر ۱۴۰۳، سید علی خامنهای دوباره عبای مشکیاش را بر دوش میاندازد و به مصلای تهران میرود. باز در خط مقدم چند میلیون دل میایستد و خطبه میخواند. او در شرایطی زنده در مکان مشخص جلوی دوربینها حاضر میشود که سه روز از وعده صادق ۲ گذشته، شهابهای ثاقب ایرانی آسمان عبری را شکافته و بر فرق تأسیسات نظامیشان فرود آمدهاند و اسقاطیل گفته حتماً پاسخ میدهد.
سید علی خامنهای در حالی در قلب جمعیت وارد محراب میشود که نتانیابو را با شدیدترین تدابیر امنیتی به اعماق تونلهای سگیونی بردهاند.
خدا قبلاً در قرآنش گفته بود دل مؤمن مجاهد مثل سدی از آهن، محکم است. ما امروز تعبیرش را به چشم خودمان دیدیم. فردا چشم کور دنیا هم خواهد دید.
پرستو علیعسگرنجات
پنجشنبه | ۱۲ مهر ۱۴۰۳ | #مرکزی #اراک
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
28.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایران چیکارش میکند
روایت زینب رحیمی | چهارمحال و بختیاری - شهرکرد
📌 #عملیات_انتقام
ایران چیکارش میکند
تازه رسیده بودم خسته از یک روز کاری و یا تفریحی دونفره با یک دوست، خستگی طولانی بودن مسیر و اتفاقات امروز هنوز از تنم درنیامده بود، طبق معمول کاناپه کرمی جلوی تلویزیون یار همیشه همراه خستگیهایم داشت به ریلکس شدنم کمک میکرد که چشمم به زیرنویس خبر شبکه خبر خورد.
حمله موشکی ایران به گنبد آهنین، خدایا چه میبینم، پلکهایم را ماساژی دادم و مجدد نگاه کردم و خواندم نه درست است
فیلم، فیلم موشکهای برخاسته از خشم و نفرت مردم غیور ایران، لبنان و مسلمانان است که بر سر پایگاههای نظامی دیو صفات فرود میآید.
زبانم بند آمده بود صدای تلویزیون قطع بود و هرکس مشغول کار خودش بود که با جیغ و فریادهای من مدام میگفت عه بابا، بابا، تلوزیون، بابا موشک، بابا زدیم زد زد ایران زد اسرائیل پکید بابا...
ناخودآگاه همه جلوی تلویزیون جمع شدند و صدایش باز شد و همه با اشک و لبخند خیره به صفحه رنگی تلویزیون شدیم.
گوشه پایین صفحه تصاویر کوچک از مردم استانهای مختلف پخش میشد که به خیابان آمده بودند قم، تهران، تبریز، شیراز و... با حرص گفتم عه باز هم مردم شهرکرد سکوت کردند و اسمشان نیست کاش اینجا هم خبری بود میرفتیم بیرون
همینجور که مداحی شبکه خبر را تکرار میکردم و سنصلی فیالقدس انشاءالله را میخواندم دیدم عه تصویر کوچیکی با نام چهارمحال و بختیاری هم اضافه شد دیگر مکث نکردم سریع چادر و روسری را برداشتم و گفتم بابا بریم، بریم که الان وقت جشن و شادیه
همگی راهی خیابان کاشانی شدیم شور قشنگی در خیابان بود ترافیک میدان آیت الله دهکردی را قفل کرده بود و تا آمدیم به چهارراه دامپزشکی که محل تجمع مردم بود برسیم یک ساعتی طول کشید اما اولین ترافیکی بود که حضور در آن باعث شعف بود، به مردم شهرکرد افتخار کردم که بیتفاوت نبودند و بیرون آمده بودند تا از سپاه تشکر کنند تا مرگ بر اسرائیل بگویند و برای این شیطان بزرگ خط و نشان بکشند.
هرکس به طریقی یکی با لباس رزم، یکی با پرچم ایران و دیگری با پرچم فلسطین، عکس شهید سیدحسن نصرالله هم که تصویر غالب این ترافیک شیرین بود از سپاه همیشه سرافراز تشکر و خشم خود را بر سر اسرائیل خالی میکرد.
اما هنوز آرام نگرفتیم این تازه دومین انتقام بود و به قول پسر بچهای که سرش را از ماشین بیرون کرده بود و میگفت ایران چیکارش میکند و خواهرش در جواب میگفت سوراخ سوراخش میکند منتظر سوراخ سوراخ شدن هستیم.
زینب رحیمی
چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | #چهارمحال_و_بختیاری #شهرکرد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 #جمعه_نصر
قدس سال ۶۵
روز قدس سال ۶۵ بود احتمالا
اوج موشک باران تهران
صدام تهدید کرده بود تهران رو میزند
آنروز با پدرم رفتیم خیابان آزادی
خیلی شلوغ بود
شاید شلوغترین روز قدس آن سالها.
امروز همچین حسی دارم تو خیابانهای تهران
سیدمهدی ابطحی
جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
ملت ایرانو کردم بهحصار روایت محدثه اکبرپور | کرمان
📌 #جمعه_نصر
ملت ایرانو کردم بهحصار
دوست داشتم بهجای این کوچههای خاکی، مصلای تهران باشم. تا برسم به خانهی حاجفاطمه توی دلم بلبشویی بود که بیا و ببین. وقتی رسیدم، دیدم پیرزن چهارزانو نشسته، یک تکه پارچه گرفته دستش و خیره به صفحهی تلویزیون، دارد تکانتکان میخورد و زیرلب چیزی میگوید. به جای سلام سر تکان داد و بلند گفت: «هوالحی القیوم». فهمیدم دارد آیتالکرسی میخواند. لبخند آمد روی لبهایم نشستم کنارش و گفتم: «داری چیکار میکنی حاجفاطمه؟!»
چند ثانیه طول کشید. آیتالکرسیاش که تمام شد، یک فوت کرد به پارچه و گرهاش زد و با صدای گرفتهاش گفت: «دارم ملت ایران و مهمونای آقا رو به حصار میکنم. ایشالا به خیر و سلومتی ورگردن تو خونههاشون. اولِ کار، خودِ آقا رو به حصار کِردم»
لبخند زدم و به پارچهای که دو دستی گرفته بود جلوی صورتش نگاه کردم. او که یاالله یاالله روی لبانش میچرخید، وسطش رو به من کرد و با جدیت گفت: «کو یه زنگ به زهرامون بزن، بگو اونم بشینه مردمو به حصار کنه، تومَم برو یه کهنهای از تو انبار وردار بیا همه رو به حصار کن»
و پارچه را یک گره محکم زد و ورد آخرش را خواند: «ملت ایرانو کردم به حصار، حصار بندِ حصار، کلیدشو دادم به دست ملک جبار، خدایا تو نگهدار، خدایا تو نگهدار»
روایت مصاحبه با فاطمه عرب
محدثه اکبرپور
جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | اینستا