📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت قم
بخش بیستوهفتم
گل آورده بودند
برای بدرقه
دوهفته پیش هم گل اورده بودند
برای استقبال
فاصله یک امدن و رفتن دو هفته بود....
دو هفته پیش برای رییس جمهور
و الان برای شهید جمهور....
آقای رییس جمهور؛ این مردم امروز نه با نامه با دل؛ با نگاه؛ حرفشان را به تو گفتند
اقای وزیر؛ روابط و ضوابط خارجی جدی تر از همیشه در دست توست
آقای امام جمعه؛ هنوز در گذر کوچه و خیابان مردم منتظر پاسخ سلام توهستند
آقای استاندار؛ برای ادامه خدمت دست و بالت باز تر از همیشه هست....
لطفا از این بعد جدی تر از همیشه کار مردم را پیگیری کنید!
کادر پرواز
برای شما سفر خوشی را آرزومندیم.
ادامه دارد...
زهرا جلیلی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۹:۰۹ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت قم
بخش بیستوهشتم
پرچم هنوز بالاست
علم از دست علمدار نیفتاده هنوز
ادامه دارد...
علیرضا امین
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت قم
بخش بیستونهم
سومین روز بود اما اربعین بود...
ادامه دارد...
زهرا جلیلی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۸:۱۴ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت قم
بخش سیام
بدون ماموریت از طرف ارگانی
یا بدون اینکه لباس فرمی پوشیده باشد
با اخلاص مشغول خدمت است...
ادامه دارد...
محمد عرب
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
اولین میز
هرچه منتظر ماندیم خبری از میزها نشد. یک دستم دیس حلوا بود و دست دیگرم توی دست دخترم. یک دفعه چشمم افتاد به میزی که چند قدم آن طرف تر جلوی مغازه کفش فروشی بود. تا ماجرا را به مغازه دار گفتیم، تند تند کفش ها را از روی میز خالی کرد و با کاسب ها آوردیم سر خیابان. شد اولین میز ایستگاه صلواتی.
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت قم
بخش سیویکم
نشسته بود و جمعیت را نگاه میکرد. گریه میکرد و روی زانوی خود میزد.
مادر است دیگر...
ادامه دارد...
سید طاهر جوادیان
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۹:۱۰ | #قم عمود ۴
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
مظلومان جهان
مردم کشمیر هند، در دل شب، شمع روشن کردهاند و عکست را بالا گرفتهاند. رئیس جمهور و مقامات، پشت هم تسلیت میگویند.
از هند و پاکستان تا ترکیه و عراق عزای عمومی اعلام کردهاند. جنبشهای مجاهدین در فلسطین، فریاد زدند که تو را فراموش نخواهند کرد. لبنان مثل عزیز از دست دادهها، پرچمش را نیمه افراشته گذاشته و یک چهارم از کل ساکنین جهان در غم از دست دادنت سوگوارند.
میدانی آقا سید، اینها برای من فقط یک معنی میدهد؛ تو، شهید جمهوری هستی که فقط برای ایران نبودی، تو را مظلومان جهان میشناسند.
فاطمه ملائی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت قم
بخش سیودوم
تشییع به ثانیههای آخر میرسد
ماشینی که شهدا را حمل میکند به مسجد جمکران رسیده و مردم هم...
مسجد جمکران جمعیت ندیده نیست...
نیمه شعبان اینجا جای سوزن انداختن هم ندارد
اما این بار یک سر و گردن از همیشه بالاتر است...
این بار واقعا حرم تا جمکران بین الحرمین شده ...
مردم کم کم متفرق میشوند و از بیابان و خیابان راه خود را در پیش میگیرند...
جمکران چه آمدن و رفتنهایی را که به خود ندیده...
ادامه دارد...
زهرا جلیلی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۹:۱۹ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌#رئیسجمهور_مردم
امروز دوشنبه است یا جمعه؟
برای زیارت عاشورای دوشنبهصبحها، نان روغنی خریدهام. شنیدهام که بین مورّخان اختلاف است که عاشورا دوشنبه بوده است یا جمعه. شبکۀ خبر رسماً اعلام میکند. لباس مشکی میپوشم و راه میافتم. همه گرفته ایم. حال زیارت عاشورا خواندن هم نیست. مهدی میخواند و سفره میاندازیم. به زور مینشانمشان سر سفره. کسی دست سمت نان روغنیها نمیبرد. ناگهان صدای گریۀ جمعی، از قسمت خواهران بلند میشود. یاد دعای ندبۀ جمعه سیزدهِ دیِ نود و هشت میافتم. به آقااسماعیل نگاه میکنم: «من و روح الله میریم حجله بگیریم.»
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #سبزوار
حسینیه هنر سبزوار
@hoseinieh_honar_sabzevar
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت قم
بخش سیوسوم
عمری کنار هم اینچنین صحنههایی را دیدند؛
از تشییع شهدای دفاع مقدس تا الان...
ادامه دارد...
اصغر عراقی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت قم
بخش سیوچهارم
بجنبید بچهها!
دیر نشه یه وقت. کلی کار داریم. یکی دو ساعت دیگه مهمونمون میرسه ...
ادامه دارد...
سید طاهر جوادیان
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۳:۴۰ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت قم
بخش سیوپنجم
راننده ون ماشین را دور میدان منجی پارک کرده بود. خسته و کوفته رسیدیم به ماشین که یک دفعه
صدای شیون بلند شد.!!
نگاه کردم دیدم خانمی بچه به بغل فریاد می زند «تو رو خدا کمک کنید! الان ماشین منفجر میشه» راننده ما سریع کپسول آتش نشانی را برداشت و رفت تا آتش را خاموش کند. همراهش رفتم.
سیم کشی پراید اتصالی کرده بود.
خاموش که شد به صاحب ماشین گفتم:
- مدل چنده؟
- مدل ۹۲
- بچه کجایی؟
- شهریار
- از شهریار با دو تا بچه اومدی قم برا تشییع؟! تازه چهار پنج میلیون خرج گردن خودت انداختی!! خب فردا که قراره مراسم توی تهران برگزار بشه، میرفتی تهران! نزدیکترم بود.
لبخند تلخی زد و گفت:
اتفاقا مراسم فردا رو هم میرم. بدن این سید عزیز برای خدمت به ما سوخت. هر کاری براش بکنیم کم کردیم.!!
ادامه دارد...
سیدمحمد نبوی | از #کاشان
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
یوسف گم گشته...
شب از نیمه گذشته اما خواب به چشمانم نمیآید،
مضطر و پریشان کانالهای خبری را چک میکنم... هر چند دقیقه یکبار به تکتک صفحههای اینستاگرام سرک میکشم.
چرا کسی خبر جدیدی منتشر نمیکند؟
با خودم میگویم: یعنی کجا مانده؟؟
کمکم ناامید از خبر چشمانم گرم میشود اما به ساعت نکشیده دوباره از اضطراب بیدار میشوم و با چشمان نیمه بازم گوشی را چک میکنم، چقدر این شب طولانی شده؛
دوباره، سه باره و ده باره... خبری نیست که نیست
با خودم میگویم: یعنی کجا مانده؟؟
دیگر سپیده صبح زده و من مغموم وسط سالن ایستادهام و چشم دوختهام به تلویزیون ولی خبر تازهای نیست.
برای بار هزارم بغض مینشیند به گلویم و
ناامیدی میآید که لانه کند در جانم، ناگهان یاد دلنوشته دختر شهید بادپا میافتم؛ آنجا که در مقابل حاج قاسم با سیل اشک گفته بود:
«در دیوان حافظ خواندهام:
یوسف گم گشته باز می آید به کنعان غم مخور...
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور...»
بهزادی
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مستمعانِ کوچکِ آیتالله
"مسئولین بیایند استادیوم؛ جشن بماند برای خانوادهها"
وقتی گفتند آیتالله رئیسی اینها را گفته، نتوانستیم همه مسئولان را دعوت کنیم برای جشنِ واگذاری زمینهای طرح جوانیِ جمعیت.
آیتالله به تیم هماهنگی گفته بود مردمی که میخواهند زمینهایشان را تحویل بگیرند، با بچههایشان بنشینند روی صندلیهای جلو و مسئولین اگر میخواهند بیایند، عقبتر بنشینند.
جمعیتِ توی سالن زیاد بود و صدا به صدا نمیرسید. مشمولان طرح جوانی جمعیت با بچههایشان آمده بودند و صدای بچهها سالن را پر کرده بود.
آیتالله که وارد سالن شد، مسئولین هم پشتسرش آمدند توی سالن. دوباره اشاره کرد که کسی به خاطر نشستنِ مسئولین، بچهها را از روی صندلیهایشان بلند نکند.
سخنرانی شروع شد. مستمعانِ کوچکِ آیتالله احتمالا چیزی از حرفهای او نمیفهمیدند اما حتما یادشان میماند که روزی، از نزدیکترین فاصلهی ممکن، یک رئیسجمهورِ شهید را دیدهاند...
محسنحسنزاده | فرماندار شاهرود
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #سمنان #شاهرود
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
رای اولی
بین قبور شهدا قدم میزنم و چهرهها را از نظر میگذرانم. آخر اینجا باغ دلگشای کرمان است. هم درد دارد و هم درمان. هم زخم و هم مرهم. هرکس جوری با دلش مشغول است. یکی مثل همسر شهید ضیاءالدینی (از شهدای انتظامی ۱۳ دی) غبار قبر عزیزش را با دقت و حوصله با گلاب می زداید. شاید به یاد روزهایی که لباسش را میشسته. عده ای روی صندلی های روبروی نمایشگر به اجرای مجری گوش سپرده اند. این یکی اما نگاهم را جوری می دزدد که ماتش می شوم.بین آنهایی که گریه میکنند کم سن و سال تر است. آنقدری که محاسنش برای سر زدن مردد مانده. روی یک صندلی تک و تنها و با فاصله از جمع نشسته. آرام اشک میریزد. محو حال و هوایش می شوم. گمان میبرم یکی از خانواده های شهداست و با شهادت سید داغ دلش تازه شده. لحن مجری که روضه گونه می شود، نمایشگر که تصاویر سید را به رخ می کشد، او هم بنای هق هق می گذارد. شانه هایش تکان می خورد. صورتش را با انگشت های کشیده و لاغرش می پوشاند. دلم نمی آید خلوتش را خدشه دار کنم. صبر میکنم کمی آرام تر شود.
- ببخشید شما نسبتی با شهدا دارین؟
- نه.
- به آقای رییسی رای داده بودین؟
- نه! من تازه امسال رای اولی میشم. کاش بود منم میتونستم بهش رای بدم.
- معلومه که خیلی بهشون ارادت دارین.
چانهاش میلرزد و غبار اشک چشمانش را میپوشاند:
- بله خیلی! وقتی برای مراسم شهدای ۱۳ دی اومده بود پشت سرش نماز خوندم!
زنگیآبادی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #کرمان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
الان باید چطوری تشکر کنم؟
هنوز یکماه از قرارگیری در پست ریاست جمهوری خودش و تسلط وزیرش بر امور خارجه نگذشته بود که دغدغهی اول سفر خارجی مردم را حل کردند. وسط بحبوحهی کرونا که هزارتایی بلکم بیشتر از کشورهای مختلف جان میگرفت. راه بسته شدهی کرببلا را برای ما جاماندهها باز کردند. با یک برگهی واکیسناسیون میتوانستی بروی بلیط هواپیما بگیری و راهی کرببلایی بشوی که سال قبل فاتحهاش را تا چندین سال برایت خوانده بودند. خودش و وزير امور خارجهاش انقدر رفتند و آمدند تا عراق دانه دانه قيدها و بندها را برداشت و کم و کمتر کرد. آنقدر که آخر دست عاشقهای کم بضاعت هم از مرز زمینی آزاد شده خودشان را رسانند و به دیار عاشقان، راستش را بخواهید من آنقدر کیفور زیارت کرببلا بودم که نفهمیدم، ماجرای کرونا و مشکلات ورود واکسن و واکیسناسیون را کی و چطوری حل کردند. فقط میدانم ترکیب سید ابراهیم رئیسی و حسین امیرعبداللهیان در روابط خارجی انقدر خوب و سریع عمل کرد که مشکل دوسالهی واکسن دو سه ماه حل شد. پاییز ١٤٠٠ وقتی توی آمریکا کرونا روزهایی ٧٠، ۸۰ هزار انسان را به کام مرگ میفرستاد. توی ایران تعداد مرگهای به دلیل کرونا به تعداد انگشتان دست شده بود و آنقدر راحت توی کوچه و بازار راه میرفتی که گویی کرونا تمام شده اینهایی که ماسک بر صورت دارند میخواهند از شر هوای آلوده نجات پیدا کنند. من راستش نمیدانستم آنهایی که این اتفاقات بزرگ انقدر خوب و زود رقم زدند قرار است به زودی رخت سفر ببندند والا زودتر ازشان تشکر میکردم و حالا نمیدانم کجا و چطور باید تشکر کنم😔
سید علیمحمد حسینی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تهران
بخش اول
بسم الله الرحمن الرحیم
در این حضور لباس محلی حرفها نهفته...
ادامه دارد...
سید محمد هاشمی | از #شیراز
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۷:۳۴ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تهران
بخش دوم
سیل جمعیت از طلوع خورشید در جریان است...
به سمت خیابان انقلاب برای بدرقهی شهید جمهور...
ادامه دارد...
سید محمد هاشمی | از #شیراز
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۷:۴۰ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
مثل ضبط صوت
سال ها بود دکتر مالک رحمتی را می شناختم، بالاخره هم همشهری و مراغهای بودیم و هم هر دو امام صادقی (ع)، در خانواده ای سنتی و مذهبی با نان حلال پدر پرورش یافته بود و با توان علمی و عملی بسیار، در دانشگاه امام صادق (ع) در رشته حقوق قبول شده بود.
می گفت آن زمان ها که به تهران آمدم و به تحصیل علوم دینی و دانشگاهی پرداختم، حس کردم بار مسئولیتم برای رفقای شهرستانمان سنگین تر شده و باید شیرینی و حلاوت معارف دینی را که می آموزم به دوستانم در مراغه نیز منتقل کنم، میگفت آن زمان ها همانند ضبط صوت عمل می کردم و با عشق و شور فراوان کتب معرفتی همانند کتاب های شهید مطهری را خوانده و برای دوستانم در شهرستان در قالب حلقه های معرفتی بازگو می کردم. سعی می کردم از الگوهای تبلیغی، فرهنگی دانشگاه امام صادق الگو گرفته و با باز طراحی آن الگوها، برنامه های فرهنگی نویی را در مراغه پیاده سازی کنم.
آری. در فضای شهرستان، هنوز هم دوره های تربیت تشکیلاتی که مرحوم در آن زمان پیگیری نموده بود، در ذهن آحاد مردم است و ثمرههای آن کماکان در تربیت نیروهای اصیل انقلابی دیده می شود.
شهید رحمتی شخصیت بسیار گیرایی داشت. به نحوی که در هر محفل و مجلسی که تریبون داشت، با سخنانی گیرا، مخاطب را برای استماع سخنانی حکیمانه میخکوب میکرد، در وصف شخصیتشان همین بس که بسیار کوشا، نکته سنج، سخن دان و کاربلد بود و بسیار به هوش و ذکاوت مشهور بود.
دکتر انقلابی بود و سر اصول و معیارهای انقلابی با کسی تعارف نداشت؛ تاکید همیشگی اش کار بر روی احتیاجات واقعی مردم و انجام امور عینی در جهت خدمت به عموم بود.
یادم نمی رود ایشان یک بار تعریف می کردند؛ روزی در اوایل دهه ۸۰ یکی از مسئولین بلند بالای حکومتی، با شیوه ای بسیار تجملاتی, با خودروهای خارجی آنچنانی و حفاظت بسیار سنگین، به دلیل جلسه ای در دانشگاه حاضر شده بودند. مالک قصه ما در همین حال و با مشاهده اشرافی گری، غیرت انقلابی اش به جوش آمده و مستقیم به سمت مسئول حکومتی یاد شده رفته و باب نهی از منکر را باز کرده و شروع به نصیحت حاکم می کند.
خودش می گفت از دور که به خودروی ایشان نزدیک تر می شدم بلند فریاد می زدم؛ «وا اسلاما», «وا انقلابا» آقای ...... فلانی، «شما و ماشین آنچنانی» «شما و اشرافی گری» و ...
از صبح هنوز باورم نشده که از میان ما رفته و مدام بچههای کوچکش جلوی چشمم می آیند، خدا به همسر، فرزندان و مادر کهنسالشان صبر دهد.
کشورمان به مالک ها بسیار نیاز دارد تا یار و پشتیبان مقام ولایت باشند، امیدوارم شهید بزرگوار دعاگو و شافی همه ما باشند.
جهت شادی روح شهید دکتر مالک رحمتی صلواتی ختم بفرمایید.
اقربائیفام | دانشآموخته دانشگاه امام صادق (ع)
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
خاطرات پل مدیریت
@polemodiriat
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تهران
بخش سوم
لرستانیها وقتی عزیز مردهاند، خَرّه میگذارند...
ادامه دارد...
محمد فرهادپور | از #خرمآباد
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۵:۳۰ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تهران
بخش چهارم
خرَّه به معنای گِل است. آیین گِلمالی در عزاداریها به ویژه روز عاشورا
ادامه دارد...
علی امیدی | از #خرمآباد
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تهران
بخش پنجم
سهشنبه تا ظهر کارهایم را ردیف کردم. چندتا قول داده بودم. زینب و زهرا هم دوست داشتند ببرمشان بیرون. از طرفی بعد نمیتوانستم مراسم چهارشنبه یا مشهد رو شرکت نکنم.
روغن ماشین را باید عوض میکردم. خرید برای بچهها... به خانمم گفتم مدیون آقای رئیسی هستم و باید بروم تهران. با دوستان دانشگاه و همکاران تلفنی هماهنگ کردم. شش و هفت از شیراز زدیم بیرون.
شهرک صدرا متوجه شدم روغن ترمز ندارم. دم یک مغازه ایستادم و گفتم عازم تشییع دکتر رئیسی هستیم و اگر میشود راهمان بنداز. تحویل گرفت و سهسوته! راهی شدیم. بزرگراه تازه تاسیس شیراز اصفهان یا بزرگراه شاهچراغ ما را به یاد سفر استانی و افتتاحیه سال قبل انداخت. گفتیم آقای رئیسی چقدر زود رفتید...
ادامه دارد...
سید محمد هاشمی | از #شیراز
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۸:۰۸ | #تهران پل کالج
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
عیدی!
- امتحان دینی که لغو شد، دیگر حوصلهی درس خواندن نداشتم.
از صبح تا ظهر یکی درس عربی خواندم. حوالی ساعت 2 بعد از ظهر بود که بچهها گفتند بیا با هم درس بخوانیم.
زمانبندی کردیم و نشستیم به درس خواندن. موبایل را خاموش کرده بودم. تا ساعت 7 خواندم؛ موبایل را روشن کردم که اعلام کنم چقدر خواندهام. چشمتان روز بد نبیند!
همین که ایتا را باز کردم، کانالهای خبری از دم خبر فوری زده بودند!
توجهی نکردم و گروهمان را نگاه کردم. یکی نوشته بود:
« بالگرد حامل رئیسجمهور و همراهانش دچار سانحه شد! » هاج و واج ماندم. در همهی کانال ها حرف از همین حادثه بود.
از اتاق بیرون دویدم. مادر و برادرم نشسته بودند پای شبکهی خبر.
رویِ مبل نشستم و خبرها را پیگیری کردم. کمکم معدهام شروع کرد به در هم پیچیدن. بازهم حالت تهوع های عصبی! از جا بلند شدم.
تسبیح فیروزهای ام را از اتاق برداشتم،
همانی که خاله از مکه سوغات آورده بود. همیشه در موقعیتهای حساس با همان ذکر میگفتم، فکر میکردم اثرش بیشتر است!
چشم دوخته بودم به صفحهی تلویزیون. همه منتظر خبری از پیدا شدن بالگرد بودند، اما دریغ از یک نشانی!
خبرنگاران میگفتند هوا بارانی و مه آلود است و با این وضعیت خیلی طول میکشد تا امدادگران به محل سانحه برسند و فعلا کاری از دست کسی برنمیآید.
تنها سلاحمان شده بود سیل صلواتها و دعاهای توسل.
مضطرب و نگران تسبیح میچرخاندم.
به گمانم شش دور در دستانم چرخید.
ساعت ده و نیم شب بود.
چشمهایم از زور گریه و کمخوابی کاسهی خون بود، اما هنوز خبری نبود.
مادر کلافه تلویزیون را خاموش کرد و رفت بخوابد.
من هم به اتاقم رفتم. تا یکی دوساعت در رختخواب بیدار بودم و دعا میخواندم.
نمیدانم کِی؟ بالاخره خوابم برد.
مثل هرشب اما خوابِ راحتی نداشتم.
کابوس میدیدم، هراز چند گاهی از خواب میپریدم. در خواب و بیداری با خودم حرف میزدم : « یعنی پیداشون کردن؟ امام رضا خودت کمکشون کن!»
چند قطره اشک از گوشهی چشمهایم میچکید و باز دوباره خواب میرفتم.
تا اذان صبح چندین بار بیدار شدم.
ساعت موبایلم که زنگ خورد از خواب پریدم. تازه فهمیدم چراغ هال از دیشب همینطور روشن مانده.
سراسیمه به سراغ مادر رفتم. داشت دعا میخواند. پرسیدم : « خبری نشد؟»
سرتکان داد که یعنی نه!
وضو گرفتم و به نماز ایستادم. در قنوت نماز صبحم دعا کردم هرچه زودتر پیدا شوند. اما به گمانم یادم رفت دعا کنم سالم باشند!
بعد از نماز، چشم های قرمزم تاب نیاوردند و بسته شدند.
ساعت حوالی 7 صبح بود که بیدار شدم. همان سوال تکراری را باز از مادر پرسیدم.
پاسخ داد : « بالاخره پیدا کردن، ولی بالگرد سوخته و فقط تکهای از دمش مونده!»
و بعد عکسِ بالگرد سوخته را نشانم داد. سرم گیج رفت. گفتم : « یعنی...؟ » نتوانستم جملهام را کامل کنم. مادر بغضش را فروخورد و گفت : « هنوز هیچی معلوم نیس، دعا کن قبل از آتیش گرفتن بیرون پریده باشن!»
و بعد قطره اشکی از گوشهی چشمش چکید.
تلویزیون همچنان روشن و روی شبکهی خبر بود. چند دقیقهای نگاه کردم اما خبری نشد.
موبایل را برداشتم و ایتا را باز کردم. همهی کانالها پیام تسلیت گذاشته بودند، شبکهی خبر اما هنوز اعلام نکرده بود.
اشک کمکم صورتم را خیس میکرد. گروه خانوادگیمان را باز کردم. پدر، عکس گلآرایی حرم رضوی را گذاشته بود. گریهام بیشتر شد.
همان لحظه، اخبار ساعت ۸، به وقت امام رضا(ع)، خبر شهادت آیت الله رئیسی و همراهانش را اعلام کرد. نوارِ سیاهِ گوشهی تلویزیون هم نمایان شد.
دیگر به وضوح گریه میکردم. با خود گفتم: « آقای بابارضا(ع)، شما خودتون میخواستید به خادمتون شهادت رو عیدی بدین، ماها چرا باورمون نمیشه؟»
و بعد در یک لحظه، تمام خاطرات سیزده دی ماه به یادم آمد.
آهی کشیدم. میدانی، ما از این صبحهای زود خاطرات خوشی نداریم ...!
گلنار تقدیری
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #یزد #میبد
حوزه هنری استان یزد
@artyazd_ir
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت قم
بخش سیوششم
مردم قم از روز سفرت می گفتند
روز استقبالت در ده روز پیش در همین میدان و خوشحالی از دیدنت
و امروز اشک در چشمانشان موج می زد
می گفتند بهشون وعده نزدیک آمدنت را داده ای ...
خیلی زود به وعده ات عمل کردی
ای مرد خدا ...
امروز آمدی ولی دیگر برایشان دست تکان ندادی
امروز آمدی ولی با حرف هایت دلگرمشان نکردی ...
آن روز در قامت رئیس جمهور
و امروز در قامت شهید جمهور
ادامه دارد...
صدیقه فرشته | از #کاشان
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تهران
بخش ششم
بقول دوستم آیت الله رئیسی چیکار میکنه که عزت پیدا میکنه؟
دعای شهید رئیسی: خدایا به ما اخلاص مرحمت کن...
ادامه دارد...
سید محمد هاشمی | از #شیراز
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۸:۳۰ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا