راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیسجمهور_مردم
بدرقه
بخش چهارم
رسیده بودم مشهدالرضا. غسل زیارت و یک استکان چای و قدمهایی که برا رسیدن به حرم و زیارت بی قراری میکردند.
با خودم قرار گذاشتم سرم را بیاندازم پایین و بدون اینکه با کسی گفتگو کنم و به مغازههایِ بین راه سرک بکشم، بروم زیارت. داشتم جملاتی که قرار بود با انبوهی از دلتنگی به آقا بگویم، بالا و پایین میکردم که عکس شهید آیتالله رئیسی تمام چشمم را پُر کرد. استُپ شدم. قرار داشتم با کسی گفتگو نکنم، اما این مرد طوری نشسته بود که انگار منتظر بود تا من از کرمان بیاییم و برسم و حرفهایش را بزند و من را تکان بدهد.
پسر شهید بود؛ شهید غلامرضا شریعتی که در شلمچه به شهادت رسیده بود.
می گفت؛ آیت الله رئیسی مثل پدرش بود؛ همانقدر حامی همانقدر سایه...
بارها دیده بودش و بارها آیت الله جلوی پایش بلند شده بود.
پریدم توی حرفش؛ شما جلوی پایش بلند می شدید، درسته؟
نه، درست شنیده بودم آقای رئیسی جلوی پایش بلند میشد. هر کس سمتش می آمد جلوی پایش بلند میشد؛ می خواست اسنپ موتوری باشد، می خواست پیک باشد یا مسئول و کارخانه دار.
به راهم ادامه دادم سمت امام رضا. این توقفم نه تنها خللی در تمرکزم به زیارت ایجاد نکرد بلکه تندتر می رفتم تا زودتر برسم؛ برسم به امام رضا یک گوشه ای از خانهاش بنشینم و از آقا بپرسم که خادمش را چطور توی دامنش پرورانده که با تمام سِمتهایش جلوی پای مردم کشورش بلند می شد.
ادامه دارد...
ملازاده | از #کرمان
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تهران
بخش دهم
چه قدر زود اربعینی شد اینجا...
خیل پیادههایی که دارند به قلب مصلی وارد میشوند، و مطبوعی هوایی که همچون شبهای اربعین است، وقتی برای فرار از گرما به آن پناه می برم.
کودکان بندهای کوچک دستشان را در حلقهی دستان مادران گره زدهاند. شیعه همیشه در حرکت است. وسط خیابانهای نسبتا بزرگ مصلی دخترکانی را دیدم که بطریهای زمزم را دست گرفتهاند، جالب است که نمیگذارند ازشان عکس بگیرم.
با خود میگویم یعنی این دستها که عاشقانه هم را در آغوش میکشند و شانههای زوج جوان را با یک نت تکان می دهند؛ اگر روزی برسد که از هم جدا شوند می توانند به یک «یادت باشد» اکتفا کنند؟
پاسخم آری است، اگر پای حریم حرم در میان باشد.
آری ای مردمان محب علی، از ته پرسپکتیو تاریخ دارید میآیید تا با مالک دیگری وداع کنید...
این احساسات را با حسین حسینِ بلندگوها حلقهی اشک میکنم و راهی سفر امشب می شوم
انا لله و انا اله راجعون...
ادامه دارد...
مهدی کیانی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران مصلی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
بدرقه
بخش پنجم
بازنشسته استانداری بود. سال قبل چشمها و قلبش را عمل کرده بود و حالش خوب بوده. هر روز عصر اطراف خانه قدم میزد و جسم و روحش میزان و کوک؛ تا اینکه...
پشت دستش را کشید روی چشمش: «تا اینکه خبر شهادت آقای رئیس جمهور را شنیدم؛ قلبم را انگار تازه عمل کرده باشم سنگین شد و کند می زد. هر قطره اشکی که ریختم پشت حدقه چشمم به فشار آمد و درد کل سرم را گرفت.»
آهی کشید و ادامه داد: «به خدا توکل کردم، آرومتر شدم. امروز اومدم یه کم قدم بزنم تا فردا برای تشییع نفس کم نیارم.»
ادامه دارد...
ملازاده | از #کرمان
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
استقبال
مشهد انگار دُزِ عزادارایاش از شهرهای دیگر بالاتر است. شهر سیاهپوش است و سیدابراهیم و همراهان در هر گوشهاش، فوج عظیم جمعیتی که برای وداع با آنها، آمدهاند، را به نظاره نشستهاند.
ساکها، چمدانها و لوازم سفر از صندوق عقبِ ماشینهایی که با عکس شهدا، تزئین شده، بیرون زده؛ سید در حال خندیدن، سید در فکر فرورفته، سید در روستا، سید در بین جمعیت ایستاده، سید پای درددل مردم نشسته؛ به از راه رسیدگان خوشآمد میگوید...
نجمه خواجه | زائری از #کرمان
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت قم
بخش چهلوهشتم
نزدیک عصر بود اما خبری از کسالت همیشگی عصرهای بهاری نبود. سرتا پا دلهره بودم در آن لحظات. به خودم آمدم و دیدم تا شروع تشییع یک ساعت بیشتر باقی نمانده. برخلاف باقی روزهای بارانی، خوشبختانه خیلی سریع تاکسی گیر آوردم و سوار شدم. از ماشین که پیاده شدم، انگار مثل قطره در رود جمعیت افتادم. بعضی آدمها تنها، بعضی هم با دسته های دو یا چند نفره با قدمهای بلند، تند و با لباسهای سرتاسر مشکی، به سمت محل آغاز مراسم تشییع میرفتند. همهچیز روی ریتم بود، روی یک ریتم محزون شورانگیز. صدای سنج و دمام و طبل، همهی گوشم را پر کرده بود.
دربین جمعیت آدمها را از ملیتهای مختلف میتوانی ببینی. از آن جوان سیاه پوست آفریقایی گرفته تا مردی در لباس محلی پاکستان. در آن شلوغی چند لحظه اینترنتم وصل شد و نوتیف آمد بالای گوشی:« جشن ملی اتحاد یمن به احترام درگذشت رئیسجمهور ایران به تعویق افتاد.» زیر لب با لبخند گفتم کهزود رفتیدآقای رئیسی، اما فکر میکنم شما کار خودت را کردهای!
ترکیب بوی خاک باران خورده با بوی اسفند مرا یاد وقتی انداخت که پدربزرگ از سفر کربلا برگشته بود و با حلقهی گل جلوی در خانه به استقبالش ایستاده بودیم. حتی اگر دود غلیظ اسفند هم روبرویم نبود، باز هم چیزی قابل دیدن نبود جز حجم بیانتهای جمعیت. چشم میچرخانم بین آدمها. بیش از هر چیز، در چهرهها حیرت میبینم. آدمهای از سنهای مختلف، اما بیش از هر سنی از جوانان بودند. باز هم زیر لب با لبخند میگویم،شما کار خودت را کردهای آقای رئیسی!
بالاخره پیکرها رسیدند. آدمهایی که تا همین چند لحظه پیش با حیرت به هم نگاه می کردند به ناگهان به گریه افتادند. بغضها، یکی یکی باران شد. صدای ضجهها پیشی گرفت بر صدای طبل و سنج و دمام. روی پیکر شما پرچم ایران را گذاشتند. از خودم میپرسم که مگر چند نفر این افتخار را دارند که پیکرشان را در پرچم مقدس ایران تشییع کنند؟ باز هم زیر لب با خودم میگویم، شما کار خودت را کردهای آقای رئیسی.
ادامه دارد...
زینب شوندی | از #تهران
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
سیاستمدار شهید.mp3
3.48M
📌 #رئیسجمهور_مردم
📌 #شهید_جمهور
سیاستمدار شهید
وزارتخانه امور خارجه برایم با بقیه وزراتخانهها فرق دارد. بقیه وزرا با خودیها سرو کار دارند. اما وزیر امور خارجه با خارجیها کار دارد با غریبهها با آنها که ما زبانشان، فرهنگشان را نمیفهمیم. هر کلمه، هر رفتاری و هر سیاستی جلوی دوربینهای جهان مخابره میشود . با همسایههایی باید سرو کله بزند که گاهی از این طرف بوم میافتند و گاهی از آن طرف بوم.
✍ فاطمه سادات حسینی | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش اول
با تاکسی از سبزوار راه افتادهایم طرف بیرجند. میرویم تا فردا صبح در تشییع شهدای خدمت باشیم و واکنش مردم را ثبت کنیم.
راننده تاکسی میگوید:
- در فوت هیچ شخصی لباس سیاه نپوشیدم جز امام حسین و آقای رئیسی.
ادامه دارد...
محمدحسین ایزی | از #سبزوار
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۷:۰۰ | #خراسان_رضوی #سبزوار در مسیر #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش دوم
در راه سبزوار بیرجند امامزاده سید طاهر نگه داشتیم برای نماز. نگاهها برایمان تازه بود و ما را نمیشناختند. نماز را که خواندیم به خانم کناری گفتم: شما هم مسافرید؟ گفت: نه من از خدام اینجام.
از برنامه بردسکن برای شهدای خدمت پرسیدم. گفت دیروز داخل شهر مراسم داشتیم و دیشب هم همینجا بودیم، خیلی شلوغ بود. مردم رئیس جمهورشون رو دوست دارند. من خودم وقتی خبر رو شنیدم گفتم دروغه تا امروز ظهر گریه نکردم چون باورم نمیشد. ظهری نشسته بودم پای تلویزیون و های های گریه کردم.
ادامه دارد...
مطهره خرم | از #سبزوار
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۹:۱۰ | #خراسان_رضوی #بردسکن امامزاده سیدطاهر، در مسیر #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش سوم
ساعت پنج دقیقه به سه بعد از ظهر بود که صدای پیام گوشی رو شنیدم:
«سلام، برای روایتنویسی مراسم تشییع رئیسجمهور میتونی بری بیرجند؟
با مینیبوس میروید و بر میگردید.»
اول خندیدم که عمرا بتوانم بروم، اما بعد از چند تماس با مدیر شرکت و خانواده سریع آماده شدم و به میدان امام حسین (ع) رفتم، برای حرکت به سمت بیرجند.
یک گروه مستندساز که چهار نفر هستند و یک تیم روایتنویس دو نفره که یکیاش منم.
این اولین تجربه سفر من به استان خراسانجنوبی است، البته بعد از هم صحبتی با بچهها دیدیم آنها هم تجربه اولشان است.
به استانی میرویم که شهید رئیسی ۱۸ سال نماینده خبرگان مردمش بوده.
فردا مراسم تشییع پیکر مطهر شهدا از ساعت ۷ و نیم صبح شروع میشود؛ اگه بتوانیم یک ساعت قبل از شروع مراسم در صحنه حاضر شویم عالی میشود...
ادامه دارد...
محمد صالح قدیری | از #یزد
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۲۳:۰۰ | جاده #یزد به #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش چهارم
راننده تا چراغ سبز امامزاده را دید، توقف کرد. سه ساعتی بود که بدون توقف رانندگی کرده بود.
سریع خودمان را داخل امامزاده انداختیم تا ده دقیقهای نماز شب را بخوانیم و دوباره راهی جاده شویم.
به موقع رسیدیم و اهالی بردسکن نماز جماعت میخواندند.
گوشیم زنگ خورد و نتوانستم خودم را به نماز جماعت برسانم.
صدای موذن آمد که بعد از نماز، اعلام کرد: "امشب ثواب قرائت قرآن را هدیه میکنیم به آقای رئیسی و همراهانشان"
دستهایم تا به قنوت بالا رفت، چشمم به کتیبههای مشکی افتاد. انگار محرم و عزا زودتر به بردسکن رسیده بود.
بعد از نوای قرآن، صدای دم گرفتن موذن و نمازگزاران فضای امامزاده را پر کرد: "تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما، خامنه ای رهبر، به لطف خود نگه دار"
مهناز کوشکی | از #سبزوار
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۹:۱۰ | #خراسان_رضوی #بردسکن امامزاده سیدطاهر، در مسیر #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تهران
بخش دوازدهم
منتظریم، کولر هایی که با سیستم ساده انتشار آب کار میکنند گرمای عزاداری را تداوم می بخشند. نمی دانم با چه سازوکاری می خواهند پیکرها را میان جمعیت بیاورند.
میان جمعیت، مادری با پسر نوجوانش بر سر استقلال جدال دارد، مادر مضطرب از رها شدن و گم شدگی بچه است و پسر خود را بچه نمی داند، این شیر پسر ها سرنترسی دارند، باید به این اخلاقشان مادرها عادت کنند.
آقایی جوان انگار عکس برادر شهیدش را گرفته و مودب ایستاده است، دو دست زیر عکس و تصویری از سید که قابی ندارد به سینه چسبانده است، ریش های متراکم نسبتا خرمایی اش آدم را یاد عرب های خوشتیپ می اندازد، این پا و آن پا می کند و نظاره گر است، سیدِشهید آمد یا نه؟
جلوی ما پرچم بزرگی از قبیله بنی تمیم در باد ملایم به خود تکانی می دهد ولی نمی دانم ایرانی های عرب هستند یا عرب های عراقی...
چهره نمکین شهید رئیسی روی بنر بزرگ میدان انقلاب نمک روی زخم ها نمک می پاشد تصور میکنم چهره سوخته اش هم لبخندی به لب دارد.
عاقبت دو ستون از پلیس های زرد فسفری داشتند وارد میانه بی آر تی خیابان شدند، آن قدر دوان که گویی پیکر مجروحی را حامل اند اما در یک آن با دستور فرمانده دو ستون از هم باز شده و مردم را به عقب می رانند
ادامه دارد...
مهدی کیانی
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت تهران
بخش سیزدهم
سیر فی الخلق بالحق آغاز شد...
مردم، این توده بی سر و شکل که نه چپی است نه راستی و کاری به این بازی ها ندارد و فقط ربط بینشان یک چیزی از جنس احساسات مشترک قلبی است، حالا متراکم ترین حالت خود را گرفته اند؛ ماشین حامل شهدا را نگین کردهاند امکان جابه جایی در میدان انقلاب نیست، ایستاده ایم که خودرو به دهانه میدان می رسد، انگار قدح ها را می خواهد به جان معشوق بریزد! شوری به پا می شود و ایستادگی ما بدل به تلاش برای عقب رفتن می شود، یک لحظه گم می کنم باید چه کرد! فقط تلاشم این است همسرم بیشتر تحت فشار قرار نگیرد که می فهمم باید دستهایم را به بیرون باز کنم نه اینکه او را در خود مچاله نمایم.
مستاصل ام و انگار از حالت نود درجه به هفتادهشتاد درجه مایلم، آقایی زنجیره ای از مردان باغیرت شکل داده که برای زنان، حرم شوند من را هم به جمع خود اضافه می کنند، همسرم راحت می شود. به دنبال راهی برای ارتباط بیشتر با ابدان مطهر هستیم. این گونه از فلسفه قربت یاد گرفته ایم که باید به ضریح ها نزدیک شد...
ادامه دارد...
مهدی کیانی
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت قم
بخش چهلونهم
نوزاد چند ماهه اش را هم آورده بود
پرسیدم چرا به خودت سختی می دهی
برادر
چرا نوزاد توی این جمعیت آوردی ...
گفت برای مردی آمده ام که شبانه روز کار می کرد
انگار می دانست زود می رود و ساعت ها و دقیقه ها تمام می شود که پشت میزش نمی نشست از این کار و پروژه به کار بعدی ...
نوزاد چند ماهه ام را آوردم تا در گوش و قلبش صدای شهادت حک شود ...
می خواهم وقتی بزرگتر شد بهش بگم
باباجان یادت باشه من دستت رو از همون کوچکی گذاشتم تو راه شهدا و اسلام
عکاس: علیپور
ادامه دارد...
صدیقه فرشته | از #کاشان
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
از شهداد تا مشهد
بخش اول
با بی اشتهایی قاشق را توی آش رشته می گردانم، این همان آشی ست که یک هفته ی تمام هوس کرده بودیم، هم من و هم همکار شیرازی که هنوز شهداد را خوب نمی شناختیم و بعید هم می دانستیم آش فروشی پیدا کنیم! و پیشنهاد راننده مرکزمان را روی هوا زدیم و دنگمان را واریز کردیم به کارتش:«آش نذری روز تولد امام رضا!»
اما حالا اشتهایمان نمی کشید و بوی آش و سیرداغش، آن هم سیر اصیل شهدادی، دلمان را قلقلک نمی داد!
برای بار هزارم کانال خبرفوری را باز کردم، گوشی موبایل را آنقدر جابجا کردم تا اینترنت وصل شد و بالاخره همه از ابهام در آمدند. خبر کوتاه بود و جانکاه:«هر هشت نفر جان باختند»
یکی، دوتا، سه تا، چهار ظرف آش روی میزها رها شد.هنوز کاسه های آش داغ داغ بود که از دهن افتاد...
ادامه دارد...
مهدیه سادات حسینی
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #کرمان #شهداد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
امام رضایی.mp3
3.47M
📌 #رئیسجمهور_مردم
📌 #شهید_جمهور
امام رضایی
چرا بعضی گره خورده اند به امام رضا؟
مثلاً اگر ده بیست سال پیش هم از دنیا رفته باشند باز چهره شان توی حرم امام رضا می آید جلوی چشم آدم.
اولین باری که آقای رئیسی را دیدم توی حرم بود، یک وقت خلوت، ساعت هفت صبح، داشت با کسی درمود چیزی حرف میزد. خاله رفت و بهش التماس دعا گفت؛ اما من فکر کردم چندان هم مهم نیست، او یک آدم معمولی ست.
📃 متن کامل
✍ زینب سنجارون | #اصفهان
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
از شهداد تا مشهد
بخش دوم
دوباره کولر پانسیون خراب بود، مثل دیروز و پریروزش، من بودم و باد گرم پنکه ی زمینی توی دمای ۳۸ درجه.
من بودم و روضه ی گیرکردن بین در و دیوار و سوختن، من بودم و روضه ی گم شدن و دنبال گلی گمگشته گشتن، من بودم و روضه ی هلهله ی کفتارها.
اشک امان نمی داد اما بادپنکه زود اشک ها را خشک می کرد،انگار نه انگاردلی شکسته و اشکی ریخته.
دوست داشتم بلند بلند گریه کنم و صدایم توی خیل جمعیت گم شود، یک جمعیت پر از آدم های غریبه اما همدرد.
توی کانالها پخش شد که: «تدفین در مشهد است» دلم سریع دستور صادر کرد:«باید برویم مشهد! هم درد آنجاست و هم درمان» درد تن سوخته ی رئیس جمهوری ست که شانش بالاتر از ریاست جمهوری بود و ندانستیم و درمان هم دلجویی و مهربانی ولی نعمتمان، علی بن موسی الرضا(ع).
ادامه دارد...
مهدیه سادات حسینی
دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | #کرمان #شهداد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
از شهداد تا مشهد
بخش سوم
پیدا کردن همسفر، برای سفری که هیچ چیزش قطعی نیست، آنقدر سخت هست که آدم را دودل کند.
نه جای اسکان مشخص و نه طریقه و زمان رفت و برگشت و نه ضمانتی هست بتوانی توی این شلوغی از مراسمی استفاده کنی یا زیارت بروی.
بااین حال، آدم دیوانه زیاد است، مثل همه ی آن هایی که بلیط های اتوبوس را گرفته بودند و به سختی دوتایش به ما رسید! دونفره کوله بستیم و نصیحت پدرمادرها را آویزه ی گوش کردیم:«توی شلوغی نرید!»
لذت غرق شدن توی جمعیتی که همدردت هستند، گاهی عجیب به سمت تلخی می رود، مثل همان ۶۰ و خردی نفر که زیر دست و پاهای بی قرار تشییع کنندگان حاج قاسم جان باختند و مردم کرمان، با اینکه دیده و چشیده بودند، بازهم کاروان ها راه انداخته و راهی مشهد شدند، کوچک و بزرگ...
ادامه دارد...
مهدیه سادات حسینی
سهشنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | #کرمان #شهداد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش پنجم
تا شروع مراسم دو ساعتی مانده؛
آمدهام بیشتر ببینم تا بهتر روایت کنم.
آمدهام تا از کنار آدمها که رد میشوم هوشیارتر بشنوم، آخر امروز خیلی نمیتوانم از پس پرده اشک به چشمهایم تکیه کنم!
آمدهام تا با مدادتراشِ گوشهایم قلمم را تیزتر کنم.
ادامه دارد...
محبوبه قاسمزاده
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۵:۳۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
*روایت بیرجند*
بخش هفتم
از او سوال می پرسی که شهادت آقا(آیت الله رئیسی) را شنیدی چه احساسی داشتی؟
آن قدر آشفته است که سوالت را متوجه نمی شود
دوباره سوال را تکرار می کنی و می پرسی چه حسی داشتی؟
مادر است دیگر، گویی سنی از او گذشته و چین و چروک چهره اش نشان از گذر زندگی است که تنها خودش می داند چه روزگاری بر او گذشته است.
باری با لهجه ی محلی خودش حرف دلش را به زبان می آورد . از تلویزیون خبر شهادت رئیس جمهور را شنیده و می گوید:《 اونقدر دلم سوخت و ناراحت شدم و از همان لحظه گریه کردم》
بعد عکس رئیس جمهور شهیدش را می گیرد تا برای خودش داشته باشد
در بین مردمی که عادی نامیده می شوند دنبال کلمات پرطمطراق نباشیم آنها با همان زبان ساده ی خود حرف دلشان را می زنند و بر از دست دادن عزیزشان می گریند
ادامه دارد...
سیده سمیه موسویفرد
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۷:۰۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
*🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران*
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 [بلـه](ble.ir/join/4bp15vXK11) | [ایتــا](eitaa.com/ravina_ir)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش هفتم
از او سوال می پرسی که شهادت آقا(آیت الله رئیسی) را شنیدی چه احساسی داشتی؟
آن قدر آشفته است که سوالت را متوجه نمی شود
دوباره سوال را تکرار می کنی و می پرسی چه حسی داشتی؟
مادر است دیگر، گویی سنی از او گذشته و چین و چروک چهره اش نشان از گذر زندگی است که تنها خودش می داند چه روزگاری بر او گذشته است.
باری با لهجه ی محلی خودش حرف دلش را به زبان می آورد . از تلویزیون خبر شهادت رئیس جمهور را شنیده و می گوید:《 اونقدر دلم سوخت و ناراحت شدم و از همان لحظه گریه کردم》
بعد عکس رئیس جمهور شهیدش را می گیرد تا برای خودش داشته باشد
در بین مردمی که عادی نامیده می شوند دنبال کلمات پرطمطراق نباشیم آنها با همان زبان ساده ی خود حرف دلشان را می زنند و بر از دست دادن عزیزشان می گریند
ادامه دارد...
سیده سمیه موسویفرد
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۷:۰۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش هشتم
قدمهایش را به سختی منظم میکرد، آهسته و آرام قدم برمیدارد، مستحکمتر از روزهای گذشته.
قدمهایم را با او تنظیم میکنم و شانه به شانهاش هم قدم میشوم.
زیر لبش آرام زمزمه میکند و گریه میکند؛
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد...
ادامه دارد...
مسلم محمودیان | از #شهرکرد
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۷:۳۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
شکرگزار
این صحنه های پا برهنه برای اربعین بود.
اربعین حسینی.
حالا تو رفته ای.
تو که به پاسپورت ایرانی عزت دادی.
کربلا را مثل سفر مشهد همگانی کردی.
تو که برای اربعینِ خیلی هایمان تلاش کردی.
حالا پیرمرد ایرانی آمده ، پا برهنه و قد خمیده.
آمده از تو تشکر کند.
برای تک تک زحماتت.
برای همه خدماتت.
این اوج ارادت ملت ایران است!
تو برای رضای خدا به این مردم خدمت کردی
این مردم برای رضای خدا به پیشواز تو آمدند.
با سخت ترین شرایط.
آمدند تا رسانه زنده تو باشند.
تا حجت خدمت تو باشند.
اما از حق نگذریم، قدیمی های ما بسیار شکر گزار تر بودند.
ای کاش شکرگزار خدمت تو بودیم.
پ.ن: تصویر مربوط به قم
ادامه دارد...
زهرا بذرافشان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #شوسف
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش دهم
سر کودک روی شانه مادرش بود. مادرش ایستاده بود و مداحی را لالایی میکرد در گوشش.
حالا خودش هم همراه مادر، برای شهید خدمت، سینه میزند...
ادامه دارد...
سیده زهرا موسوی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۷:۲۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش یازدهم
- بابا پاشو بریم ما که نیومدیم بشینیم.
پدر میگوید: «از دیشب تا الان گیر داده بابا شهید یعنی چی؟؟؟
چرا مامان گریه میکنه،مگه نرفتن پیش خدا.
بابا مگه خودت نگفتی خدا آدم هایی که دوس داره را پیش خودش میبره؟؟؟»
دختر است دیگر زود بزرگ می شود...
ادامه دارد...
مسلم محمودیان | از #شهرکرد
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۷:۳۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
از شهداد تا مشهد
بخش چهارم
ما یک کاروان نبودیم، یک اتوبوس عادی تعاونی ۱۷ بودیم.
اتوبوسی که حدود ۴۰ صندلی داشت که همه پر بودند؛ زن و مردی با دو دختربچه ی دوقلو که حتی آن ها هم سیاه پوش بودند؛ مردان افغان با لباس محلی و مدل موی خاص خودشان؛ یک اکیپ دختران بسیجی که یک سینی حلوا درست کرده بودند و توی اتوبوس پخش می کردند و فاتحه می گرفتند؛ یک پسر چهارشانه و درشت هیکل با خالکوبی عجیبی شاید شبیه اژدها روی بازوی راستش که مشکی پوشیده بود و نمی دانستم عزادار است یا فقط چون مشکی رنگ عشق است؟؛ یک خانم چهل ساله ی نیمه محجبه با روسری پلنگی و دختر تقریبا هفت ساله اش که یک دسته موی بافته از پشت روسری خاکستری، افتاده بود روی کلمه ی«moon»(ماه) مانتوی قرمزرنگش؛ پیرزنی ۷۰ ساله با دندان مصنوعی و لبخند واقعی که بی همسفر بود و همان ابتدا یک پاکت دارو در آورد و قرص هایش را خورد؛ مرد پنجاه ساله ای که توی پله ها نشسته بود چون اصطلاحا بیماری ماشین داشت و کل مسیر را بدحال بود یعنی تمام ۱۴ ساعت را تهوع داشت و نمی دانم اصرارش بر سفر با اتوبوس چه بود و بالاخره ما دوتا دختری که به بهانه ی وداع می رفتیم؛ اما چه کسی می داند در دل هرکسی چه می گذرد؟
خیلی ها سیاه پوشیده بودند اما صدای آقای رئیس جمهور از موبایل آن ها که سیاه نپوشیده اند مثل همان زن روسری پلنگی هم به گوش می رسید و پشت بندش صدای فیش فیش بالا کشیدن دماغش.
چه کسی می داند کی عزادارتر است؟
ادامه دارد...
مهدیه سادات حسینی
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #کرمان #شهداد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش دوازدهم
به پلیس راه سربیشه که رسیدیم پرچم قرمز در دست جوانی بود که کاور شب نما تن کرده بود و ماشین ها را به پارکینگ روبروی پلیس راه هدایت میکرد.
اول فکر کردیم ایست و بازرسی باشد چون همه ماشین ها می ایستادند.
کمی که جلو رفتیم سینی چای و آتش زیر کتری خود نمایی کرد و صدای مداحی عزاداری معرف ایستگاه چای صلواتی بود.
چشمم به پوستر پشت سر جوانهایی بود که با شور خاصی چای توزیع میکردند.
فضا تاریک بود که ناگهان لامپ بزرگ بالای بنر روشن شد و چهره شهدا نمایان شد.
کمی آن سوتر، زن و مرد جوانی که لباسهای راحتی و پلاک ماشین شان نشان از مسافر بودن شان میداد ایستاده بودند و به ماشین تکیه زده بودند و چای موکب مردمی را می نوشیدند.
چای برداشتیم و حرکت کردیم.
ما تشییع پدر در پیش رو داریم. باید زودتر به بیرجند برسیم.
ادامه دارد...
زهرا بذرافشان | از #شوسف
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #سربیشه
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
روایت بیرجند
بخش سیزدهم
آخرین سفر به بیرجند...
ادامه دارد...
مسلم محمودیان | از #شهرکرد
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۷:۵۰ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا