eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.8هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
241 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 معضلات عکاس تبلیغاتی سال۹۶ از دفتر روحانی (رئیس جمهور وقت) برای ثبت عکس دعوت به همکاری شدم، اما هرچی با خودم فکر‌کردم، دیدم‌ نمی‌توانم از شخصیتی عکاسی کنم که دوستش ندارم تا اینکه زمان تبلیغات ریاست‌جمهوری شد. از دفتر آقای رئیسی دعوت شدم برای عکاسی. قرار به ضبط مصاحبه تلویزیونی بود تا در شبکه خبر پخش بشه! گفته بودند از حاج‌آقا، برای پوستر عکس پرتره بگیر! گفتم: خب اونجا نور میخواد، تا عکس خوبی بشه! گفت: باید با ایشون مطرح ‌کنیم. بعد چند دقیقه تماس گرفتند که حاج‌اقا میگن: من عکاسی نمیرم! همینجا خوبه دیگه! حالا عکس نگیرید! پوستر نزنید! مگه چی میشه! گفتم: انتخابات ریاست جمهوریِ، بدون پوستر که نمیشه!‌‌‌ اگر اجازه بدید، میام تا چند فریم بگیرم... رسیدم، وارد یه اتاق خیلی کوچیک شدم که هیچ‌ نور استانداردی نداشت. کار خیلی سخت بود! بعد از چند دقیقه آقای رئیسی بدون محافظ وارد شد ‌سلام و احوال پرسی کرد. کار شروع شد.‌‌‌ بخاطر مزاحمت صوتی برای ضبط تلوزیون خیلی نمیشد شاتر زد و‌‌ زمان بسیار محدودی داشتم سعی کردم از همه زمانم استفاده کنم. صدای شاتر دوربین ۱دی تمام اتاق ۱۶،۱۷ متری رو گرفته بود.‌‌ شاترها که پیاپی شد، حاج‌آقا با خنده و‌ شوخی خیلی محترمانه گفت: از چی انقدر عکس میگیری؟ من که اینجا نشستم، تکون نمیخورم ‌‌‌چیزی نگفتم و‌ دوباره ادامه دادم. تا اینکه حاج‌آقا مشغول صحبت شد و من فرصت پیدا کردم عکس هایی که گرفتم را ببینم. صحبتشان که تمام شد، گفتم: اجازه هست یه عکس بهتون نشون بدم که ببینید چی‌ گرفتم! رفتم جلو و‌همه عوامل دور ما جمع شدن تا عکس را نشان بدهم! عکس را که دید، لبخندی زد و تشکر کرد و تحسینم‌ کرد! گفت: این‌همه در قوه قضاییه و‌ آستان قدس دوستان عکس ازم گرفتند، ولی چنین عکس خندانی از خودم ندیده بودم، احسنت به شما! عکس را بفرست، یادگار از شما داشته باشم...! ‌‌‌ زهیر صیدانلو سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان @rasta_isfahan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
دلم روضه سیدالشهدا میخواهد.mp3
4.17M
📌 📌 دلم روضه سیدالشهدا می‌خواهد کاش یک جایی پیدا می کردم که سر صبحی روضه بخوانند. از اول صبح تا به حال دارم فکر می کنم امروز چکار کنم؟ از در خانه که می آم بیرون جلوی در مغازه میوه فروشی چند نفری دارند بحث می کنند. بحث شان درباره رییس جمهورهاست و مقایسه این با آن که کدام یکی واقعا خدمت کرده و کدام یکی شعار داده. حوصله شان را ندارم. 📃 متن کامل ✍ بهزاد دانشگر | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 بدرقه بخش دوم در مسیر مدام فیلم و کلیپ از منش و تواضع رئیس جمهور می‌بینم. یکجا خواندم، رئیس‌جمهور تواضع داشت. نوشته بود بعد از جایگاه ریاست تا قبلش تغییر نکرد. رئیس‌جمهور متواضعمان آخرین سفر استانی‌اش را در قم گذراند. خرده‌کارهایش را در تهران به سرانجام رساند و فردا از مشهد به بهشت بدرقه می‌شود. حالا خودش هم نخواهد‌‌‌، تغییر کرده است. دیگر آن رئیس جمهور سابق نیست؛ همه می‌گویندش، شهیدجمهور. رسیده‌ام تربت‌حیدریه؛ بوی حرم را می‌شود استشمام کرد. و من مدام فردای حرم را تصور می‌کنم... ادامه دارد.... ملازاده | از چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | در مسیر ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 بدرقه بخش سوم فضای سبز پشتِ تابلوی مشهد 5، توجه ام را جلب کرد. باران باریده و همه بوته ها سبزند حتی آنها که خار دارند، آنها هم سبزند. جاده پُر است از ماشین هایی که عکس آیت الله رئیسی، پشتشان لبخند دارد یا زل زده است به آسمان. خط سفید و ممتد، وسط جاده کشیده شده و ماشین های زُوار توی جاده مرتب و پشت سر هم به سمت حرم امام رضا در حرکتند. همه جا آرام است و سبز. به خودم یادآوری کردم، چندین نفر مسئول و غیر مسئول، چند شبانه روز را مخلصانه کار کرده اند و می کنند که امنیت جاریست. یادِ زیر نویس تلویزیون افتادم، «رهبر انقلاب: مردم نگران نباشند هیچ خدشه ای در روال اداره کشور، ایجاد نخواهد شد.» و بلافاصله این جمله از شهید آوینی را زمزمه کردم: «در عالم رازی هست كه جز به بهای خون فاش نمی‌شود. هنر آن است كه بمیری، پیش از آنكه بمیراندت، مبدأ و منشأ حیات آنان‌اند كه چنین مرده‌اند. ای شهید! ای آنكه بر كرانه‌ی ازلی و ابدی وجود برنشسته‌ای! دستی برآر و ما قبرستان ‌نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون كش.» رئیس جمهور، ما مردم ایران، از همه جایش، همه قشر و طایفه‌اش؛ قدر دانیم. ما منتقد منصفیم... شهادت در راه خدمت نوشت باد! ادامه دارد... ملازاده | از چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | در مسیر ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
خیرِ گم شدن.mp3
3.81M
📌 📌 خیر گم شدن دارم به گم شدن ها در طول تاریخ فکر می کنم. انگار همیشه توی گم شدن یک رشد و خیری بوده است. هم برای گمشده هم برای کسی که عزیز گم کرده است. اصلا تاریخ زمین با گم شدن و فقدان شروع شد. آدم که سال ها حوا را گم کرده بود. ✍ مریم زمانی | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 بدرقه بخش چهارم رسیده بودم مشهدالرضا. غسل زیارت و یک استکان چای و قدم‌هایی که برا رسیدن به حرم و زیارت بی قراری می‌کردند. با خودم قرار گذاشتم سرم را بیاندازم پایین و بدون اینکه با کسی گفتگو کنم و به مغازه‌هایِ بین راه سرک بکشم، بروم زیارت. داشتم جملاتی که قرار بود با انبوهی از دلتنگی به آقا بگویم، بالا و پایین می‌کردم که عکس شهید آیت‌الله رئیسی تمام چشمم را پُر کرد. استُپ شدم. قرار داشتم با کسی گفتگو نکنم، اما این مرد طوری نشسته بود که انگار منتظر بود تا من از کرمان بیاییم و برسم و حرفهایش را بزند و من را تکان بدهد. پسر شهید بود؛ شهید غلامرضا شریعتی که در شلمچه به شهادت رسیده بود. می گفت؛ آیت الله رئیسی مثل پدرش بود؛ همانقدر حامی همانقدر سایه... بارها دیده بودش و بارها آیت الله جلوی پایش بلند شده بود. پریدم توی حرفش؛ شما جلوی پایش بلند می شدید، درسته؟ نه، درست شنیده بودم آقای رئیسی جلوی پایش بلند می‌شد. هر کس سمتش می آمد جلوی پایش بلند می‌شد؛ می خواست اسنپ موتوری باشد، می خواست پیک باشد یا مسئول و کارخانه دار. به راهم ادامه دادم سمت امام رضا. این توقفم نه تنها خللی در تمرکزم به زیارت ایجاد نکرد بلکه تندتر می رفتم تا زودتر برسم؛ برسم به امام رضا یک گوشه ای از خانه‌اش بنشینم و از آقا بپرسم که خادمش را چطور توی دامنش پرورانده که با تمام سِمت‌هایش جلوی پای مردم کشورش بلند می شد. ادامه دارد... ملازاده | از چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت تهران بخش دهم چه قدر زود اربعینی شد اینجا... خیل پیاده‌هایی که دارند به قلب مصلی وارد می‌شوند، و مطبوعی هوایی که همچون شب‌های اربعین است، وقتی برای فرار از گرما به آن پناه می برم. کودکان بندهای کوچک دستشان را در حلقه‌ی دستان مادران گره زده‌اند. شیعه همیشه در حرکت است. وسط خیابان‌های نسبتا بزرگ مصلی دخترکانی را دیدم که بطری‌های زمزم را دست گرفته‌اند، جالب است که نمی‌گذارند ازشان عکس بگیرم. با خود می‌گویم یعنی این دست‌ها که عاشقانه هم را در آغوش می‌کشند و شانه‌های زوج جوان را با یک نت تکان می دهند؛ اگر روزی برسد که از هم جدا شوند می توانند به یک «یادت باشد» اکتفا کنند؟ پاسخم آری است، اگر پای حریم حرم در میان باشد. آری ای مردمان محب علی، از ته پرسپکتیو تاریخ دارید می‌آیید تا با مالک دیگری وداع کنید... این احساسات را با حسین حسینِ بلندگوها حلقه‌ی اشک می‌کنم و راهی سفر امشب می شوم انا لله و انا اله راجعون... ادامه دارد... مهدی کیانی سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | مصلی ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 بدرقه بخش پنجم بازنشسته استانداری بود. سال قبل چشم‌ها و قلبش را عمل کرده بود و حالش خوب بوده. هر روز عصر اطراف خانه قدم می‌زد و جسم و روحش میزان و کوک؛ تا اینکه... پشت دستش را کشید روی چشمش: «تا اینکه خبر شهادت آقای رئیس جمهور را شنیدم؛ قلبم را انگار تازه عمل کرده باشم سنگین شد و کند می زد. هر قطره اشکی که ریختم پشت حدقه چشمم به فشار آمد و درد کل سرم را گرفت.» آهی کشید و ادامه داد: «به خدا توکل کردم، آروم‌تر شدم. امروز اومدم یه کم قدم بزنم تا فردا برای تشییع نفس کم نیارم.» ادامه دارد... ملازاده | از چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 استقبال مشهد انگار دُزِ عزادارای‌اش از شهرهای دیگر بالاتر است. شهر سیاه‌پوش است و سیدابراهیم و همراهان در هر گوشه‌اش، فوج عظیم جمعیتی که برای وداع با آنها، آمده‌اند، را به نظاره نشسته‌اند. ساک‌ها، چمدان‌ها و لوازم سفر از صندوق عقبِ ماشین‌هایی که با عکس شهدا، تزئین شده، بیرون زده؛ سید در حال خندیدن، سید‌ در فکر فرو‌رفته، سید در روستا، سید در بین جمعیت ایستاده، سید پای درددل مردم نشسته؛ به از راه رسیدگان خوش‌آمد می‌گوید... نجمه خواجه | زائری از چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش چهل‌وهشتم نزدیک عصر بود اما خبری از کسالت همیشگی عصرهای بهاری نبود. سرتا پا دلهره بودم در آن لحظات. به خودم آمدم و دیدم تا شروع تشییع یک ساعت بیشتر باقی نمانده. برخلاف باقی روزهای بارانی، خوشبختانه خیلی سریع تاکسی گیر آوردم و سوار شدم.‌ از ماشین که پیاده شدم، انگار مثل قطره در رود جمعیت افتادم.‌ بعضی آدم‌ها تنها، بعضی هم با دسته های دو یا چند نفره با قدم‌های بلند، تند و با لباس‌های سرتاسر مشکی، به سمت محل آغاز مراسم تشییع می‌رفتند. همه‌چیز روی ریتم بود، روی یک ریتم محزون شورانگیز. صدای سنج و دمام و طبل، همه‌ی گوشم را پر کرده بود. دربین جمعیت آدم‌ها را از ملیت‌های مختلف می‌توانی ببینی. از آن جوان سیاه پوست آفریقایی گرفته تا مردی در لباس محلی پاکستان. در آن شلوغی چند لحظه اینترنتم وصل شد و نوتیف آمد بالای گوشی:« جشن ملی اتحاد یمن به احترام درگذشت رئیس‌جمهور ایران به تعویق افتاد.» زیر لب با لبخند گفتم که‌زود رفتیدآقای رئیسی، اما فکر می‌کنم شما کار خودت را کرده‌ای! ترکیب بوی خاک باران خورده با بوی اسفند مرا یاد وقتی انداخت که پدربزرگ از سفر کربلا برگشته بود و با حلقه‌ی گل جلوی در خانه به استقبالش ایستاده بودیم. حتی اگر دود غلیظ اسفند هم روبرویم نبود، باز هم چیزی قابل دیدن نبود جز حجم بی‌انتهای جمعیت. چشم می‌چرخانم بین آدم‌ها. بیش از هر چیز، در چهره‌ها حیرت می‌بینم. آدم‌های از سن‌های مختلف، اما بیش از هر سنی از جوانان بودند. باز هم زیر لب با لبخند می‌گویم،شما کار خودت را کرده‌ای آقای رئیسی! بالاخره پیکرها رسیدند. آدم‌هایی که تا همین چند لحظه پیش با حیرت به هم نگاه می کردند به ناگهان به گریه افتادند.‌ بغض‌ها، یکی یکی باران شد.‌ صدای ضجه‌ها پیشی گرفت بر صدای طبل و سنج و دمام. روی پیکر شما پرچم ایران را گذاشتند.‌ از خودم می‌پرسم که مگر چند نفر این افتخار را دارند که پیکرشان را در پرچم مقدس ایران تشییع کنند؟ باز هم زیر لب با خودم می‌گویم، شما کار خودت را کرده‌ای آقای رئیسی. ادامه دارد... زینب شوندی | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
سیاستمدار شهید.mp3
3.48M
📌 📌 سیاستمدار شهید وزارتخانه امور خارجه برایم با بقیه وزراتخانه‌ها فرق دارد. بقیه وزرا با خودی‌ها سرو کار دارند. اما وزیر امور خارجه با خارجی‌ها کار دارد با غریبه‌ها با آن‌ها که ما زبانشان، فرهنگشان را نمی‌فهمیم. هر کلمه، هر رفتاری و هر سیاستی جلوی دوربین‌های جهان مخابره می‌شود . با همسایه‌هایی باید سرو کله بزند که گاهی از این طرف بوم می‌افتند و گاهی از آن طرف بوم. ✍ فاطمه سادات حسینی | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت بیرجند بخش اول با تاکسی از سبزوار راه افتاده‌ایم طرف بیرجند. می‌رویم تا فردا صبح در تشییع شهدای خدمت باشیم و واکنش مردم را ثبت کنیم. راننده تاکسی می‌گوید: - در فوت هیچ شخصی لباس سیاه نپوشیدم جز امام حسین و آقای رئیسی. ادامه دارد... محمدحسین ایزی | از چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۷:۰۰ | در مسیر ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 روایت بیرجند بخش دوم در راه سبزوار بیرجند امامزاده سید طاهر نگه داشتیم برای نماز. نگاه‌ها برایمان تازه بود و ما را نمی‌شناختند. نماز را که خواندیم به خانم کناری گفتم: شما هم مسافرید؟ گفت: نه من از خدام اینجام. از برنامه بردسکن برای شهدای خدمت پرسیدم. گفت دیروز داخل شهر مراسم داشتیم و دیشب هم همینجا بودیم، خیلی شلوغ بود‌‌. مردم رئیس جمهورشون رو دوست دارند. من خودم وقتی خبر رو شنیدم گفتم دروغه تا امروز ظهر گریه نکردم چون باورم نمی‌شد. ظهری نشسته بودم پای تلویزیون و های های گریه کردم. ادامه دارد... مطهره خرم | از چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۹:۱۰ | امام‌زاده سیدطاهر، در مسیر ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت بیرجند بخش سوم ساعت پنج دقیقه به سه بعد از ظهر بود که صدای پیام گوشی رو شنیدم: «سلام، برای روایت‌نویسی مراسم تشییع رئیس‌جمهور می‌تونی بری بیرجند؟ با مینی‌بوس می‌روید و بر می‌گردید.» اول خندیدم که عمرا بتوانم بروم، اما بعد از چند تماس با مدیر شرکت و خانواده سریع آماده شدم و به میدان امام حسین (ع) رفتم، برای حرکت به سمت بیرجند. یک گروه مستندساز که چهار نفر هستند و یک تیم روایت‌نویس دو نفره که یکی‌اش منم. این اولین تجربه سفر من به استان خراسان‌جنوبی است، البته بعد از هم صحبتی با بچه‌ها دیدیم آنها هم تجربه اولشان است. به استانی می‌رویم که شهید رئیسی ۱۸ سال نماینده خبرگان مردمش بوده. فردا مراسم تشییع پیکر مطهر شهدا از ساعت ۷ و نیم صبح شروع می‌شود؛ اگه بتوانیم یک ساعت قبل از شروع مراسم در صحنه حاضر شویم عالی میشود... ادامه دارد... محمد صالح قدیری | از چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۲۳:۰۰ | جاده به ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت بیرجند بخش چهارم راننده تا چراغ سبز امامزاده را دید، توقف کرد. سه ساعتی بود که بدون توقف رانندگی کرده بود. سریع خودمان را داخل امامزاده انداختیم تا ده دقیقه‌ای نماز شب را بخوانیم و دوباره راهی جاده شویم. به موقع رسیدیم و اهالی بردسکن نماز جماعت می‌خواندند. گوشیم زنگ خورد و نتوانستم خودم را به نماز جماعت برسانم. صدای موذن آمد که بعد از نماز، اعلام کرد: "امشب ثواب قرائت قرآن را هدیه می‌کنیم به آقای رئیسی و همراهانشان" دست‌هایم تا به قنوت بالا رفت، چشمم به کتیبه‌های مشکی افتاد. انگار محرم و عزا زودتر به بردسکن رسیده بود. بعد از نوای قرآن، صدای دم گرفتن موذن و نمازگزاران فضای امامزاده را پر کرد: "تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما، خامنه ای رهبر، به لطف خود نگه دار" مهناز کوشکی | از چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۹:۱۰ | امام‌زاده سیدطاهر، در مسیر ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت تهران بخش دوازدهم منتظریم، کولر هایی که با سیستم ساده انتشار آب کار میکنند گرمای عزاداری را تداوم می بخشند. نمی دانم با چه سازوکاری می خواهند پیکرها را میان جمعیت بیاورند. میان جمعیت، مادری با پسر نوجوانش بر سر استقلال جدال دارد، مادر مضطرب از رها شدن و گم شدگی بچه است و پسر خود را بچه نمی داند، این شیر پسر ها سرنترسی دارند، باید به این اخلاقشان مادرها عادت کنند. آقایی جوان انگار عکس برادر شهیدش را گرفته و مودب ایستاده است، دو دست زیر عکس و تصویری از سید که قابی ندارد به سینه چسبانده است، ریش های متراکم نسبتا خرمایی اش آدم را یاد عرب های خوشتیپ می اندازد، این پا و آن پا می کند و نظاره گر است، سیدِشهید آمد یا نه؟ جلوی ما پرچم بزرگی از قبیله بنی تمیم در باد ملایم به خود تکانی می دهد ولی نمی دانم ایرانی های عرب هستند یا عرب های عراقی... چهره نمکین شهید رئیسی روی بنر بزرگ میدان انقلاب نمک روی زخم ها نمک می پاشد تصور میکنم چهره سوخته اش هم لبخندی به لب دارد. عاقبت دو ستون از پلیس های زرد فسفری داشتند وارد میانه بی آر تی خیابان شدند، آن قدر دوان که گویی پیکر مجروحی را حامل اند اما در یک آن با دستور فرمانده دو ستون از هم باز شده و مردم را به عقب می رانند ادامه دارد... مهدی کیانی چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت تهران بخش سیزدهم سیر فی الخلق بالحق آغاز شد...  مردم، این توده بی سر و شکل که نه چپی است نه راستی و کاری به این بازی ها ندارد و فقط ربط بینشان یک چیزی از جنس احساسات مشترک قلبی است، حالا متراکم ترین حالت خود را گرفته اند؛ ماشین حامل شهدا را نگین کرده‌اند امکان جابه جایی در میدان انقلاب نیست، ایستاده ایم که خودرو به دهانه میدان می رسد، انگار قدح ها را می خواهد به جان معشوق بریزد! شوری به پا می شود و ایستادگی ما بدل به تلاش برای عقب رفتن می شود، یک لحظه گم می کنم باید چه کرد! فقط تلاشم این است همسرم بیشتر تحت فشار قرار نگیرد که می فهمم باید دستهایم را به بیرون باز کنم نه اینکه او را در خود مچاله نمایم. مستاصل ام و انگار از حالت نود درجه به هفتادهشتاد درجه مایلم، آقایی زنجیره ای از مردان باغیرت شکل داده که برای زنان، حرم شوند من را هم به جمع خود اضافه می کنند، همسرم راحت می شود. به دنبال راهی برای ارتباط بیشتر با ابدان مطهر هستیم. این گونه از فلسفه قربت یاد گرفته ایم که باید به ضریح ها نزدیک شد... ادامه دارد... مهدی کیانی چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش چهل‌ونهم نوزاد چند ماهه اش را هم آورده بود پرسیدم چرا به خودت سختی می دهی برادر چرا نوزاد توی این جمعیت آوردی ... گفت برای مردی آمده ام که شبانه روز کار می کرد انگار می دانست زود می رود و ساعت ها و دقیقه ها تمام می شود که پشت میزش نمی نشست از این کار و پروژه به کار بعدی ... نوزاد چند ماهه ام را آوردم تا در گوش و قلبش صدای شهادت حک شود ... می خواهم وقتی بزرگتر شد بهش بگم باباجان یادت باشه من دستت رو از همون کوچکی گذاشتم تو راه شهدا و اسلام عکاس: علی‌پور ادامه دارد... صدیقه فرشته | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 از شهداد تا مشهد بخش اول با بی اشتهایی قاشق را توی آش رشته می گردانم، این همان آشی ست که یک هفته ی تمام هوس کرده بودیم، هم من و هم همکار شیرازی که هنوز شهداد را خوب نمی شناختیم و بعید هم می دانستیم آش فروشی پیدا کنیم! و پیشنهاد راننده مرکزمان را روی هوا زدیم و دنگمان را واریز کردیم به کارتش:«آش نذری روز تولد امام رضا!» اما حالا اشتهایمان نمی کشید و بوی آش و سیرداغش، آن هم سیر اصیل شهدادی، دلمان را قلقلک نمی داد! برای بار هزارم کانال خبرفوری را باز کردم، گوشی موبایل را آنقدر جابجا کردم تا اینترنت وصل شد و بالاخره همه از ابهام در آمدند. خبر کوتاه بود و جانکاه:«هر هشت نفر جان باختند» یکی، دوتا، سه تا، چهار ظرف آش روی میزها رها شد.هنوز کاسه های آش داغ داغ بود که از دهن افتاد... ادامه دارد... مهدیه سادات حسینی دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
امام رضایی.mp3
3.47M
📌 📌 امام رضایی چرا بعضی گره خورده اند به امام رضا؟ مثلاً اگر ده بیست سال پیش هم از دنیا رفته باشند باز چهره شان توی حرم امام رضا می آید جلوی چشم آدم. اولین باری که آقای رئیسی را دیدم توی حرم بود، یک وقت خلوت، ساعت هفت صبح، داشت با کسی درمود چیزی حرف میزد. خاله رفت و بهش التماس دعا گفت؛ اما من فکر کردم چندان هم مهم نیست، او یک آدم معمولی ست. 📃 متن کامل ✍ زینب سنجارون | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 از شهداد تا مشهد بخش دوم دوباره کولر پانسیون خراب بود، مثل دیروز و پریروزش، من بودم و باد گرم پنکه ی زمینی توی دمای ۳۸ درجه. من بودم و روضه ی گیرکردن بین در و دیوار و سوختن، من بودم و روضه ی گم شدن و دنبال گلی گمگشته گشتن، من بودم و روضه ی هلهله ی کفتارها. اشک امان نمی داد اما بادپنکه زود اشک ها را خشک می کرد،انگار نه انگاردلی شکسته و اشکی ریخته. دوست داشتم بلند بلند گریه کنم و صدایم توی خیل جمعیت گم شود، یک جمعیت پر از آدم های غریبه اما همدرد. توی کانالها پخش شد که: «تدفین در مشهد است» دلم سریع دستور صادر کرد:«باید برویم مشهد! هم درد آنجاست و هم درمان» درد تن سوخته ی رئیس جمهوری ست که شانش بالاتر از ریاست جمهوری بود و ندانستیم و درمان هم دلجویی و مهربانی ولی نعمتمان، علی بن موسی الرضا(ع). ادامه دارد... مهدیه سادات حسینی دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 از شهداد تا مشهد بخش سوم پیدا کردن همسفر، برای سفری که هیچ چیزش قطعی نیست، آنقدر سخت هست که آدم را دودل کند. نه جای اسکان مشخص و نه طریقه و زمان رفت و برگشت و نه ضمانتی هست بتوانی توی این شلوغی از مراسمی استفاده کنی یا زیارت بروی. بااین حال، آدم دیوانه زیاد است، مثل همه ی آن هایی که بلیط های اتوبوس را گرفته بودند و به سختی دوتایش به ما رسید! دونفره کوله بستیم و نصیحت پدرمادرها را آویزه ی گوش کردیم:«توی شلوغی نرید!» لذت غرق شدن توی جمعیتی که همدردت هستند، گاهی عجیب به سمت تلخی می رود، مثل همان ۶۰ و خردی نفر که زیر دست و پاهای بی قرار تشییع کنندگان حاج قاسم جان باختند و مردم کرمان، با اینکه دیده و چشیده بودند، بازهم کاروان ها راه انداخته و راهی مشهد شدند، کوچک و بزرگ... ادامه دارد... مهدیه سادات حسینی سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت بیرجند بخش پنجم تا شروع مراسم دو ساعتی مانده؛ آمده‌ام بیشتر ببینم تا بهتر روایت کنم. آمده‌ام تا از کنار آدم‌ها که رد می‌شوم هوشیارتر بشنوم، آخر امروز خیلی نمی‌توانم از پس پرده اشک به چشم‌هایم تکیه کنم! آمده‌ام تا با مدادتراشِ گوش‌هایم قلمم را تیزتر کنم. ادامه دارد... محبوبه قاسم‌زاده پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۵:۳۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 *روایت بیرجند* بخش هفتم از او سوال می پرسی که شهادت آقا(آیت الله رئیسی) را شنیدی چه احساسی داشتی؟ آن قدر آشفته است که سوالت را متوجه نمی شود دوباره سوال را تکرار می کنی و می پرسی چه حسی داشتی؟ مادر است دیگر، گویی سنی از او گذشته و چین و چروک چهره اش نشان از گذر زندگی است که تنها خودش می داند چه روزگاری بر او گذشته است. باری با لهجه ی محلی خودش حرف دلش را به زبان می آورد . از تلویزیون خبر شهادت رئیس جمهور را شنیده و می گوید:《 اونقدر دلم سوخت و ناراحت شدم و از همان لحظه گریه کردم》 بعد عکس رئیس جمهور شهیدش را می گیرد تا برای خودش داشته باشد در بین مردمی که عادی نامیده می شوند دنبال کلمات پرطمطراق نباشیم آنها با همان زبان ساده ی خود حرف دلشان را می زنند و بر از دست دادن عزیزشان می گریند ادامه دارد... سیده سمیه موسوی‌فرد پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۷:۰۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ *🇮🇷 | روایت مردم ایران* @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 [بلـه](ble.ir/join/4bp15vXK11) | [ایتــا](eitaa.com/ravina_ir)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 روایت بیرجند بخش هفتم از او سوال می پرسی که شهادت آقا(آیت الله رئیسی) را شنیدی چه احساسی داشتی؟ آن قدر آشفته است که سوالت را متوجه نمی شود دوباره سوال را تکرار می کنی و می پرسی چه حسی داشتی؟ مادر است دیگر، گویی سنی از او گذشته و چین و چروک چهره اش نشان از گذر زندگی است که تنها خودش می داند چه روزگاری بر او گذشته است. باری با لهجه ی محلی خودش حرف دلش را به زبان می آورد . از تلویزیون خبر شهادت رئیس جمهور را شنیده و می گوید:《 اونقدر دلم سوخت و ناراحت شدم و از همان لحظه گریه کردم》 بعد عکس رئیس جمهور شهیدش را می گیرد تا برای خودش داشته باشد در بین مردمی که عادی نامیده می شوند دنبال کلمات پرطمطراق نباشیم آنها با همان زبان ساده ی خود حرف دلشان را می زنند و بر از دست دادن عزیزشان می گریند ادامه دارد... سیده سمیه موسوی‌فرد پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۷:۰۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت بیرجند بخش هشتم قدم‌هایش را به سختی منظم می‌کرد، آهسته و آرام قدم برمی‌دارد، مستحکم‌تر از روزهای گذشته. قدم‌هایم را با او تنظیم می‌کنم و شانه به شانه‌اش هم قدم می‌شوم. زیر لبش آرام زمزمه می‌کند و گریه می‌کند؛ ای اهل حرم میر و علمدار نیامد... ادامه دارد... مسلم محمودیان | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۷:۳۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا