eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.5هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
191 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 خودمون! حوصله‌ام سر رفته بود، بلند شدم و پایم که رسید به اتاق، خواهرم جیغ کشید. بی‌حال رفتیم توی پذیرایی که دیدم دارد بالا و پایین می‌پرد و جیغ می‌زند: «ایران حمله موشکی انجام داده» یکهو انگار بهم برق وصل شد، جان گرفتم فورا زدم شبکه خبر، زیرنویس تصویر نوشته بود «اطلاعیه سپاه پاسدارن تا لحظاتی دیگر» رفتم سمت گوشی و گروه‌ها را پر کردم، دیدیم خبری از تجمع نیست به همه بچه‌های گروه گفتیم «همه با خانواده بریم دور میدون، خودمون تجمع راه بندازیم.» به نیم ساعت نرسیده بود که همه رفتیم دور میدان. اینقدر ذوق داشتیم که از سروکول هم‌دیگر بالا می‌رفتیم‌. یک عالمه دود رنگی و فشفشه و برف شادی خریدیم. باند آوردیم و سرود گذاشتیم و فضا پر شد از شعار مرگ بر اسرائیل و مرگ بر آمریکا. یکی از بچه‌ها، شکلات گرفت و آورد روی سر ملت ریخت. هر کس با ماشین و موتورش توی شهر رژه انجام داد، شادی این اتفاق بعد غم بزرگ بهمان روحیه داد و این شادی را مدیون رهبر معظم انقلاب آیت الله خامنه‌ای عزیز و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هستیم. خداوند از شر اشرار حفظشان کند. رقیه سالاری چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | نهضت روایت گلستان eitaa.com/revait_golestan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 آخرین نفس "این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده" هیچ‌وقت مفهوم این شعار، آنقدر برایم ملموس نبود. این درست که ما در سایر حرکات جمعی به ندای رهبر لبیک می‌گوییم و این شعار از شعارهای بنیادی‌ است ولی اینجا موج جمعیت که جلو می‌آمد و جماعت انبوه که به استیصال می‌آمدند بلند فریاد می‌زدند: «این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده» خانمی داد زد: «خانم‌ها حادثه‌ی منا پیش میاد»، دختر جوان با شنیدن صدای او گفت: «اگه ما نرسیدیم، سلام‌مون رو به آقا برسونید و بگید تا آخرین نفس پای شما موندیم.» نجمه خواجه | از جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 حرز بازوی شجاعت جوهر شمشیرها یازدهم دی ۱۳۹۸ من در حسینیه امام خمینی. بودم چند هزار روپوش و مقنعه سفید روی زیلوهای سفیدآبی منتظر نشسته بودند دیدار رهبر با پرستاران بود و من حاشیه‌نویس دیدار. دو روز بعد مصیبت از آسمان فرودگاه بغداد به ما زد. از آن داغ ها که لن تبرد ابدا. روایتش را در کتاب هزار جان گرامی نوشته‌ام. بعد دیدار آمده بودم مشهد. در سرمای استخوان سوز حرم، داغ تشییع حاجی بودم که گفتند خودت را برسان تهران؛ آقا دیدار دارند. ۱۸ دی ۹۸، اولین سخنرانی رهبر بعد سردار بود، دیدار با مردم قم. می‌خواستم دمدمهٔ آمدنش یک مصاحبهٔ دیگر بگیرم که یکی از حراستی‌ها آرام بیخ گوشم گفت: «دیدار زنده پخش می‌شود دوربین‌ها را ماسکه نکن.» ترامپ تهدید کرده بود اگر به داغ سردار واکنش بدهیم، ۵۲ نقطه استراتژیک را در ایران می‌زند همه میدانستند استراتژیک ترین نقطه این خاک، همان بیت خیابان کشوردوست است. در شرایطی که همه دلهره داشتند آن سگ زرد دیوانه بیت را بزند، سید علی خامنه‌ای تصمیم گرفته بود مهم‌ترین سخنرانی‌اش پس از سیزده دی را زنده در حسینیه برگزار کند، یعنی در همان مکان سادهٔ دیدارهای عمومی‌اش با مردم ایران، بیاید جلوی چشم ده‌ها دوربین بگوید من همین حالا همین‌جا هستم. جگرش را داری بزن. بعد وقتی همه منتظر بودند مثل سید به سمت راست اشاره کند و بگوید همین حالا فلان ناو را فلان کَسَک را زدیم، با طمأنینه گفت: «حالا دیشب یک سیلی‌ای به اینها زده شد. بایستی حضور فساد برانگیز آمریکا در این منطقه تمام بشود.» گفت انتقام اصلی این است. ماجرا تمام نشد هفته بعد، ۲۷ دی ۹۸، سید علی خامنه‌ای به مصلای تهران آمد، پیشاروی چند میلیون نفر ایستاد. من هم پشت سرش بودم نماز جمعه را اقامه کرد من همین حالا همینجا هستم. جگرش را داری بزن. فردا سیزدهم مهر ۱۴۰۳، سید علی خامنه‌ای دوباره عبای مشکی‌اش را بر دوش می‌اندازد و به مصلای تهران می‌رود. باز در خط مقدم چند میلیون دل می‌ایستد و خطبه می‌خواند. او در شرایطی زنده در مکان مشخص جلوی دوربین‌ها حاضر می‌شود که سه روز از وعده صادق ۲ گذشته، شهاب‌های ثاقب ایرانی آسمان عبری را شکافته و بر فرق تأسیسات نظامیشان فرود آمده‌اند و اسقاطیل گفته حتماً پاسخ می‌دهد. سید علی خامنه‌ای در حالی در قلب جمعیت وارد محراب می‌شود که نتانیابو را با شدیدترین تدابیر امنیتی به اعماق تونل‌های سگیونی برده‌اند. خدا قبلاً در قرآنش گفته بود دل مؤمن مجاهد مثل سدی از آهن، محکم است. ما امروز تعبیرش را به چشم خودمان دیدیم. فردا چشم کور دنیا هم خواهد دید. پرستو علی‌عسگرنجات پنج‌شنبه | ۱۲ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
28.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایران چیکارش می‌کند روایت زینب رحیمی | چهارمحال و بختیاری - شهرکرد
📌 ایران چیکارش می‌کند تازه رسیده بودم خسته از یک روز کاری و یا تفریحی دونفره با یک دوست، خستگی طولانی بودن مسیر و اتفاقات امروز هنوز از تنم درنیامده بود، طبق معمول کاناپه کرمی جلوی تلویزیون یار همیشه همراه خستگی‌هایم داشت به ریلکس شدنم کمک می‌کرد که چشمم به زیرنویس خبر شبکه‌ خبر خورد. حمله موشکی ایران به گنبد آهنین، خدایا چه می‌بینم، پلک‌هایم را ماساژی دادم و مجدد نگاه کردم و خواندم نه درست است فیلم، فیلم موشک‌های برخاسته از خشم و نفرت مردم غیور ایران، لبنان و مسلمانان است که بر سر پایگاه‌‌های نظامی دیو صفات فرود می‌آید. زبانم بند آمده بود صدای تلویزیون قطع بود و هرکس مشغول کار خودش بود که با جیغ‌ و فریادهای من مدام می‌گفت عه بابا، بابا، تلوزیون، بابا موشک، بابا زدیم زد زد ایران زد اسرائیل پکید بابا... ناخودآگاه همه جلوی تلویزیون جمع شدند و صدایش باز شد و همه با اشک و لبخند خیره به صفحه رنگی تلویزیون شدیم. گوشه پایین صفحه تصاویر کوچک از مردم استان‌های مختلف پخش می‌شد که به خیابان آمده بودند قم، تهران، تبریز، شیراز و... با حرص گفتم عه باز هم مردم شهرکرد سکوت کردند و اسمشان نیست کاش اینجا هم خبری بود می‌رفتیم بیرون همینجور که مداحی شبکه خبر را تکرار می‌کردم و سنصلی فی‌القدس ان‌شاءالله را می‌خواندم دیدم عه تصویر کوچیکی با نام چهارمحال و بختیاری هم اضافه شد دیگر مکث نکردم سریع چادر و روسری را برداشتم و گفتم بابا بریم، بریم که الان وقت جشن و شادیه همگی راهی خیابان کاشانی شدیم شور قشنگی در خیابان بود ترافیک میدان آیت الله دهکردی را قفل کرده بود و تا آمدیم به چهارراه دامپزشکی که محل تجمع مردم بود برسیم یک ساعتی طول کشید اما اولین ترافیکی بود که حضور در آن باعث شعف بود، به مردم شهرکرد افتخار کردم که بی‌تفاوت نبودند و بیرون آمده بودند تا از سپاه تشکر کنند تا مرگ بر اسرائیل بگویند و برای این شیطان بزرگ خط و نشان بکشند. هرکس به طریقی یکی با لباس رزم، یکی با پرچم ایران و دیگری با پرچم فلسطین، عکس شهید سیدحسن نصرالله هم که تصویر غالب این ترافیک شیرین بود از سپاه همیشه سرافراز تشکر و خشم خود را بر سر اسرائیل خالی می‌کرد. اما هنوز آرام نگرفتیم این تازه دومین انتقام بود و به قول پسر بچه‌ای که سرش را از ماشین بیرون کرده بود و می‌گفت ایران چیکارش می‌کند و خواهرش در جواب می‌گفت سوراخ سوراخش می‌کند منتظر سوراخ سوراخ شدن هستیم. زینب رحیمی چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 قدس سال ۶۵ روز قدس سال ۶۵ بود احتمالا اوج موشک باران تهران صدام تهدید کرده بود تهران رو می‌زند آنروز با پدرم رفتیم خیابان آزادی خیلی شلوغ بود شاید شلوغ‌ترین روز قدس آن سال‌ها. امروز همچین حسی دارم تو خیابان‌های تهران سیدمهدی ابطحی جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
ملت ایرانو کردم به‌حصار روایت محدثه اکبرپور | کرمان
📌 ملت ایرانو کردم‌ به‌حصار دوست داشتم به‌جای این کوچه‌های خاکی، مصلای تهران باشم. تا برسم به خانه‌ی حاج‌فاطمه توی دلم بلبشویی بود که بیا و ببین. وقتی رسیدم، دیدم‌ پیرزن چهارزانو نشسته، یک تکه پارچه گرفته دستش و خیره به صفحه‌‌ی تلویزیون، دارد تکان‌تکان می‌خورد و زیرلب چیزی می‌گوید. به جای سلام سر تکان داد و بلند گفت: «هوالحی القیوم». فهمیدم دارد آیت‌الکرسی می‌خواند. لبخند آمد روی لب‌هایم نشستم کنارش و گفتم: «داری چیکار می‌کنی حاج‌فاطمه؟!» چند ثانیه طول کشید. آیت‌الکرسی‌اش که تمام شد، یک فوت کرد به پارچه و گره‌اش زد و با صدای گرفته‌اش گفت: «دارم ملت ایران و مهمونای آقا رو به حصار می‌کنم. ایشالا به خیر و سلومتی ورگردن تو خونه‌هاشون. اولِ کار، خودِ آقا رو به حصار کِردم» لبخند زدم و به پارچه‌ای که دو دستی گرفته بود جلوی صورتش نگاه کردم. او که یاالله یاالله روی لبانش می‌چرخید، وسطش رو به من کرد و با جدیت گفت: «کو‌ یه زنگ به زهرامون بزن، بگو اونم بشینه مردمو به حصار کنه، تومَم برو یه کهنه‌ای از تو انبار وردار بیا همه رو به حصار کن» و پارچه را یک گره محکم زد و ورد آخرش را خواند: «ملت ایرانو کردم به حصار، حصار بندِ حصار، کلیدشو دادم به دست ملک جبار، خدایا تو نگهدار، خدایا تو نگهدار» روایت مصاحبه با فاطمه عرب محدثه اکبرپور جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 تهران؛ کربلا اکنون تهران کربلای ماست... و ما همچنان در مسیریم و مشتاقانه لحظه‌ها‌ را می‌شماریم تا به لحظه وصال کبوترها برسیم... اما دل‌هایمان بی‌قراری می‌کند تا نکند مانند مردم کوفه علی‌یمان تنها بماند... فاطمه صداقتی | از جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | در مسیر جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز ‌eitaa.com/jaryaniha ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 مسیر مقدس تابلوی سبز کنار جاده، اعلام می‌کند چند کیلومتر تا قم و کربلا و نجف مانده. ما اما مقصدمان هیچ‌کدام از آنها نیست‌. برای زیارت می‌رویم، اما نه به قم و کربلا و نجف. می‌رویم تهران؛ مرکز سیاست ایران. حالا مهم‌تر از این مقصدهای مقدس، رفتن و رسیدن به تهران است که دین و سیاست به هم ممزوج‌اند. مثل آن‌وقت که امام مکّه را رها کرد برای رسیدن به سرزمین کربلا. نجمه سادات اصغری‌نکاح | از جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | در مسیر جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز ‌eitaa.com/jaryaniha ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 کاش می‌شد این لحظه‌ها را در مشت گرفت... نزدیکی‌های مصلی موکب‌های فرهنگی و تدارکاتی برپا شده.‌ هر چه هست طعم اربعین دارد و عطر عشق به ولایت؛ خالص خالص! در این هوا باید عمیق نفس کشید. کاش می‌شد این لحظه‌ها را در مشت گرفت و برای همیشه نگه داشت. سعیده تیمورزاده | از جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | در مسیر جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز ‌eitaa.com/jaryaniha ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 مهم در صحنه بودن است گروه‌هایی از مردم بیرون مصلی نشسته‌اند. هنوز اندکی جا هست که داخل بروی. اما با تفتیش سفت و سخت و آنچنانی راه می‌دهند. آنها که بچه همراه دارند و طبیعتاً کیفی پر از خوراکی و‌ اسباب سرگرمی، اغلب اینجا هستند. مهم در صحنه بودن است و اعلام اینکه ما امّتی هستیم که امام‌مان را تنها نمی‌گذاریم. سعیده تیمورزاده | از جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | در مسیر جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز ‌eitaa.com/jaryaniha ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 حال دلشان خواستنی است برای حتی چند قدم نزدیک به ولی نشستن، دقیقه‌ها چانه می‌زنند. امید دارند درهای وصال باز شود! می‌کاوم؛ ذهنم را! کجا رسیدن به اقامه نماز ولی برایم مهم بوده؟! دریغ از غفلت‌های عُمرسوز! به جمعیت دوروبرم نگاه می‌کنم. حال دلشان خواستنی است! به تأسی از این مأموم‌ها، سجاده می‌گشایم! شاید که بیشتر از این، دلی ولی‌دوست، روزی‌ام باشد! محبتی که هر وجهش اطاعت باشد! سعیده تیمورزاده | از جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | در مسیر جریان، تربیت نویسندهٔ جریان ساز ‌eitaa.com/jaryaniha ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 بدون هماهنگی وقتی سپاه مقتدر، به قلب تلاویو زد، مردم بجنورد خودجوش در کنار هم جمع شدند. بدون هماهنگی از قبل و حتی دعوت مسئولین شهر، تنها بایک پیام مردمی، به میدان شهید، میدان اصلی شهر سرازیر شدند... مرد و زن، پیر و جوان همه در کنار هم شروع کردند به لبیک گفتن و سر دادن ندای قراء حیدر حیدر... هر کسی به نحوی شادی‌اش را بین مردم تقسیم می‌کرد؛ مردی میانسال جعبه شیرینی بسیار بزرگی در دست داشت و با لبخند در بین مردم پخش می‌کرد... دیگری با میکروفون از جنگ آن زمان می‌گفت، انگار رزمنده دوران جنگ بود که با صلابت حرف می‌زد و مردم پشت سر هم ندای صلوات سر می‌دادند... جوانان هم عکس حضرت آقا، شهید سیدحسن و شهید رئیسی را توزیع می‌کردند... همه یک خانواده شده بودیم و اشک و لبخند را مدام جایگزین هم می‌کردیم. آری اینگونه خودجوش همه ما پای انقلاب و رهبرمان هستیم، دور هم از غم شهادت اشک می‌ریختیم و دورهم از شادی پیروزی، خوشحالی می‌کنیم. ما باهم بر پیکر شهید مقاومت گریه کردیم و همه با هم به نماز مهدی زهرا در قدس می‌نگریم. مارال داوودی | ۱۲ ساله سه‌شنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | میدان شهدا ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
سلفی با پدر شهید روایت محمد مهدی رحیمی | تهران
📌 سلفی با پدر شهید مصلی و اطرافش پر از جمعیت بود. دنبال جایی برای نشستن بودم... با مهربانی صدایم کرد. کنارش بنشینم. پرسیدیم اینجا وصل است. نماز چطور می‌شود؟ گفت مهم حضور است. نماز رو فرادی می‌خوانیم. جاگیر که شدم گفتم حاجی یه عکس یادگاری بندازیم. گفت بنداز. بگو با یه پدر شهید عکس انداختم. شهید علی‌محمد مکتب‌دار. بدون معطلی شروع کرد از پسرش گفتن. پسرم خیلی رشید بود، خیلی خوشگل بود. نامزد بود که رفت جبهه. پدر و پسر با هم در عملیات بودیم. سال ۶۱ پیکرش کانال جا ماند. ۱۲ سال بعد برگشت. با لحن با افتخاری گفت: بله، اون‌ها رفتند که ما الان اینجا هستیم. محمدمهدی رحیمی جمعه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 هنیه می‌خندد! اخبار را چک می‌کردم که یک‌هو خبر حمله سپاه پاسداران به رژیم صهیونسیتی را اعلام کردند؛ خبری که دو ماه منتظر وقوعش بودیم. سریع کانال‌ها را چک کردم تا مطمئن شوم. تلویزیون را روشن کردم، آن لحظه داشتم بال در می‌آوردم، البته فکرم بال درآورده بود چون از شادی بین زمین و هوا بودم، به دوست‌هایم سریع پیام دادم. توی خانه صدای خنده و شادی قطع نمی‌شد همه خوشحال از وقوع عملیات بودیم. عملیاتی که گریه‌های حزن روز شنبه را تبدیل به گریه‌های شادی کرد. خانه جای ماندن نبود. باید شادی را تقسیم می‌کردیم، پرچم‌های حزب الله و فلسطین را توی کیفم گذاشتم تا با افتخار دست بگیرم. جمعیت زیادی به میدان اصلی شهر آمده بودند. انگار آنها هم نتوانسته بودند فضای خانه را تحمل کنند. روی لب همه خنده نشسته، پرچم حزب الله بیشتر از بقیه‌ی پرچم‌ها خودنمایی کرد. عکس سید حسن و شهید هنیه دوباره غم از دست دادن‌شان را به یادم آورد، اما از اینکه توانستیم ذره‌ای انتقام خون‌شان را بگیریم خوشحال بودیم. به خانه برگشتیم و شبکه خبر باز بود و مامان با تمرکز دنبال می‌کرد. یک‌هو گفت زهرا ببین انگار شهید هنیه می‌خنده انگار خوشحال شده سپاه حمله کرده! راست گفت آن لحظه توی آن عکس داشت می‌خندید. زهرا سالاری چهارشنبه | ۱۱ مهر ۱۴۰۳ | نهضت روایت گلستان eitaa.com/revait_golestan ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 و ناگهان تو شدی، تمام من "و ناگهان تو شدی، تمام من"؛ این جمله‌ای بود که روی عکس سید حسن آنچنان زیبا تایپ شده بود، که مرا محو خودش کرده بود... ماتم برده بود و با صدای زنگ تلفن همراهم از زیبایی آن جمله بیرون آمدم و به اطرافم نگاه کردم. مادرم بود. از پشت تلفن گفت: میاییم دنبالت تا بریم خونه. از فضای خودم، به فضای مهدیه برگشتم. دیگر آخرهای مراسم بود. با گروه جهادی سه‌شنبه‌های مهدوی در حال انجام پذیرایی‌ها بودیم که دوباره تلفنم زنگ خورد، صدای مادرم پشت خط بود: بیا ما جلوی در مهدیه هستیم، وقتی به خانه رسیدیم... خانه در سکوت عجیبی غرق بود، که ناگهان صدای تلفن مادرم این سکوت را شکست... خاله بود که مدام می‌گفت: زدند...زدند... - کجا رو؟؟! - اسرائیل. ایران اسرائیل را نابود کرد. همانطور که من در آشپزخانه بودم و مادرم روی مبل نشسته بود... صدای هیجان‌زده خاله‌ام آنقدر بلند بود که من از آشپزخانه صدایش را می‌شنیدم، خودم را سریع به تلوزیون رساندم، روشن کردم... شبکه خبر انگار از دلم خبر داشت و می‌دانست خوشحالی کودکان مظلوم فلسطین خوشحالی من است، برای همین تا شبکه خبر را باز کردم با صحنه‌ای از شادی و خنده مردم فلسطین و لبنانی‌ها مواجه شدم. آنقدر خوشحال شدم که از خوشحالی نزدیک بود بال در بیاورم و بال‌هایم مرا با خودشان به غزه، لبنان و... ببرند... بعد از چند دقیقه خوشحالی احساس غم و افسردگی به من دست داد و ته دلم خالی خالی شد. با خود فکر می‌کردم که اگر اسرائیل به ما حمله‌ور بشود، چه؟ و هزاران فکر دیگر... ممکن است من هم شهید بشوم، شهید دانش آموز (مهدانا طاهرپور)؟؟ چیزی که آرزویم هست. اما... ناگهان بغض گلویم شکست و شروع به گریه کردم آنچنان که در چشمانم احساس خشکی می‌کردم... دلم آشوب بود، ولی به هر حال اکنون حتما شهید سیدحسن، فرماندهان مقاومت و قدس و همچنین مردم داغدار لبنان، غزه، فلسطین، لبخندی بر لبانشان و شادی در چهره‌هایشان نقش بسته، همین مرا خوشحال می‌کند‌... و حالا در هر نقطه از هر کشور ما دانش‌آموزان لبیک‌گویان پشتیبان رهبر و سرباز این انقلاب هستیم و راه شهدای فداکار و دلیر قدس لبنان و ایران بخصوص سردار دلها را ادامه داده و با شهامت و شجاعت می‌گوییم: ما فرزندان قاسم سلیمانی هستیم و ان‌شالله تا ظهور آقا امام زمان پیرو رهبرمان باقی می‌مانیم مهدانا طاهرپور | پایه هفتم سه‌شنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
قدرت فرزندان حیدر کرار روایت مائده صادقی | خراسان شمالی
📌 قدرت فرزندان حیدر کرار وقتی رژیم کودک‌کش، شهید سیدحسن نصرالله را به شهادت رساند بسیار ناراحت بودم. شب را تا صبح نخوابیدیم. از شنیدن خبر موشکباران اسرائیل، غافلگیر شدم ولی این قدرت‌نمایی زیبا و در لحظه بود. وقتی کلیپ و ویدیوهایی که در فضای مجازی منتشر شده بود را می‌دیدم که چگونه آسمان اسرائیل با موشک‌های سپاه، ستاره باران شده و تک تک شلیک‌ها تیری به قلب اسرائیل است خوشحال می‌شدم و برای تک تک موشک‌ها ذکر شکرالله و اللهم عجل لولیک الفرج را با تسبیح به دستم زمزمه می‌کردم. صبری که داشتیم بسیار قشنگ و نتیجه بخش بود. اسرائیل تصور می‌کرد که اقداماتش بی‌پاسخ می‌ماند اما حمله با پهباد و موشک‌های عظیم و سرعت بسیار بالایشان اسرائیل را فلج کرد. با انجام وعده‌ی صادق ۲، ویدئوهای جالبی را در فضای مجازی می‌دیدم. از اینکه امشب کودکان غزه شب راحتی دارند خدا را شکر می‌کردم. ما توانستیم با توکل بر خدا انتقام شهدای مقاومت را بگیریم. سیدجان داغ شما سرد نمی‌شود واقعا در این شادی جایت خالی است. سیدجان آسوده بخواب که اگر اسرائیل این‌بار دست از پا خطا کند، حملات ما شیر بچه‌های خیبرشکن، چندین برابر می‌شود، اهداف نقطه زن ما محکم و پر قدرت‌تر از وعده‌ی صادق ۱ و ۲ خواهد بود. سیدجان چه خنده‌دار بود افسانه‌ی گنبد آهنینی که به آبکش آهنین تبدیل شد. چه زیبا بود این شب به یادماندنی، طوری که تمام عسل‌های دنیا هم نمی‌تواند این شب عید را به کام اسرائیلی‌ها تا ابد شیرین کند. دیشب حرف قشنگ پدر موشکی ایران شهید طهرانی مقدم به ذهنم تداعی شد که می‌گفت: روی سنگ قبرم بنویسید اینجا مدفن کسی است که می‌خواست اسرائیل را نابود کند... خدا را شکر که امشب جهانیان، شاهد تنها بخش کوچکی از قدرت فرزندان حیدر کرار بودند‌... مائده صادقی سه‌شنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 برای دیدن فوتبال تخمه خریده بودم... بعد از یک روز طولانی و پرکار که مشغول حساب‌کتابِ مغازه بودم صدای پسر بچه‌هایی جلب توجه می‌کرد، محاسبه دخل و خرج روز را کنار گذاشتم و رفتم بیرون از مغازه؛ با شیطنت کودکانه‌ی خودشان پیامی را می‌رساندن، یکی‌شان می‌گفت: الله اکبر، دیگری شعار می‌داد: خیبر خیبر یا صهیون و مرگ بر آمریکا و... همین طور که مثل جارچی‌های قدیم خبری را اعلام می‌کردند شصتم خبردار شد و با خودم گفتم خدا را شکر، دیگر انتقام را گرفتیم؛ اسرائیل را زدیم، انتقام شهید هنیه و شهید نصرالله را گرفتیم. برگشتم مغازه و تلویزیون را روشن کردم، شبکه خبر را گرفتم و نظاره‌گر شلیک موشک‌های فتاح و خرمشهر و قادر و... بودم؛ حس اقتدار و غرور تمام وجودم را فرا گرفته بود؛ تقریبا همه‌ی افرادی را که در لحظات موشک‌باران رژیم جعلی در بیرون می‌دیدم، یا سرشان توی گوشی بود یا در مغازه‌ای مشغول دیدن این لحظات غرور آفرین. کرکره را زودتر از ساعتی که باید مغازه را تعطیل کنم کشیدم پایین و رفتم میدان شهید؛ همه خوشحال بودند از این انتقامِ سخت، وعده‌ی صادقی که محقق شده بود و حس غرور زیادی داشت؛ تحلیل‌های سیاسی و امنیتی ما ایرانی‌ها هم مثل همیشه گل کرده بود و مثل تحلیلگران ارشد بین المللی! در میدان شهر نظر می‌دادند و مباحثه می‌کردند. عده‌ای هم دست به جیب شده بودند و شکلات و شیرینی بین مردم پخش می‌کردند، خلاصه ما هم بی‌بهره نبودیم و در این شلوغی جمعیت یک نارنجک نصیبمان شد البته از نوع خوردنی‌اش بعد از تجمع، هنگام رفتن به سمت منزل، عده‌ای را می‌دیدیم که در صف بنزین هستند، خنده‌ام گرفت به این حرکت ایرانی‌ها در هنگام هر گونه بحران، سیل، زلزله، اعتراض و اغتشاش و حالا موشک باران اسرائیل! با خودم خوشبینانه گفتم که شاید عده‌ای نیاز داشتند و باید در این ساعت بنزین می‌زدند. گازش را گرفتم و به سمت منزل حرکت کردم، آخر شب فوتبال بود به نیتش کمی تخمه گرفتم که برای فوتبال بشکنیم؛ اما فکر نمی‌کردم تخمه ها را در کنار خانواده، آن هم در هنگام دیدن تصاویر موشک باران رژیم جعلی صهیونیستی استفاده کنیم. در این‌گونه حوادث کل دنیا به خود می‌لرزند اما ما جوک می‌سازیم و تخمه می‌شکنیم، چون ایمانمان به خداست، اعتقاد داریم حکیمِ فرزانه‌ای سکاندار این کِشتی در تلاطم‌هاست، قدرت موشکی و نظامی دلاور مردان ایرانی را باور داریم و معتقدیم باید پشتیبان ولایت فقیه باشیم تا به مملکتمان آسیبی نرسد. در انتهای شب کانال‌ها و سایت‌های خبری را دنبال می‌کردم تا اطلاعات بیشتری درباره‌ی این حمله‌ی موشکی به دست بیاورم و تحلیل‌هایی را هم در خصوص تحولات منطقه مطالعه کردم؛ امیدوارم این اتفاقات در آینده‌ای نزدیک به نابودی کامل صهیونیسم جهانی منجر بشود و جمهوری اسلامی با اقتدار این پرچم را در اختیار صاحب اصلی آن صاحب الزمان قرار بدهد ان‌شاء‌الله. مهدی علی‌پور سه‌شنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | میدان شهید ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 حلوای نذری بعد از شهادت سید حسن نصرالله در این فکر بودم که چه کنم؟! چگونه تبیین کنم؟! اصلا مگر من چه مخاطبانی اطراف خودم دارم که اهمیت این اتفاق مهم را ندانند تا نیاز به تبیین من داشته باشند؟! تا اینکه به ایده حلوای نذری رسیدم. آن هم برای نوجوان‌های کلاس ورزش بچه‌ها. از نوجوان‌های کشف حجابی والیبال گرفته تا نوجوان‌های پهلوانک ورزش باستانی. فرصت زیادی نداشتم. صبح تصمیم گرفته بودم و عصر هم کلاس بچه‌ها بود. همزمان با بارگذاشتن ناهار کارم را شروع کردم. آرد گندم توی قابلمه بود و باید هر چند دقیقه آن را هم می‌زدم درست مثل آشوبی که توی دلم بود از جنس غم، و باید هرچند دقیقه آن را هم توی وجودم هم می‌زدم تا دوباره تبدیل به خشم نشود... حلوا که آماده شد، با کمترین امکانات آن را تزیین کردم و در دلم دعا کردم: خدایا کاری کن که به بهانه این حلوا، یاد شهدای مقاومت به‌خصوص سید حسن نصرالله در وجود بچه‌ها حک شود همانطور که شیرینی این حلوا در کام‌شان می‌نشیند. و بسم اللهی گفتم و با بچه‌ها رفتیم. یکی دوروز بود عجیب به انتقام فکر می‌کردم اما با تجربه شهید هنیه، کم کم داشتم ناامید می‌شدم. اما هرچه که بود از تبیین برای بچه‌ها ناامید نبودم. ولو به این اندازه که چنین فردی را بشناسند حتی به اسم. بدانند چنین شهدایی هم وجود داشته‌اند. رفتیم و حلوا بین بچه‌ها پخش شد. حلوای دخترهای والیبالیست کلاس دخترم را خودم دادم و حلوای پهلوانک‌های زورخانه را هم پسرجان پذیرایی کرد و البته پدر هم ما را در این امر مهم همراهی کرد. آن جایی که شعارهای حماسی مرگ بر اسرائیل را بلند می‌گفت و بعد صدای شعارهای بچه‌ها در کل زورخانه طنین‌انداز می‌شد، زیباترین بخش این کار و این همراهی بود. و ما اصلا در این فکر نبودیم که وقتی ندای یاحیدر بچه‌ها را می‌شنویم قرار است تا نیم ساعت بعد خوشحالی از شنیدن خبر حمله موشکی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را هم ضمیمه آن کنیم. اما شد آن چه که باید می‌شد. شد آن چه که انتظارش را داشتیم. الحمدلله رب العالمین می‌گویند. خون شهید برکت دارد. راست می‌گویند. چه برکتی بالاتر ازین که شهادتی نصیبت بشود که با رفتنت تقابل جبهه حق و باطل آشکارتر شود. طوری به لقاء الله برسی که دل مظلومان و مستضعفان جهان بعد از تو با یک حمله موشکی، شاد شود. طوری که بعد از مدت‌ها با دلی آرام و لبی خندان سر بر بالین بگذارند. این‌ها همه از برکت خون شهید است. و ما چقدر خوشبختیم که در همان جبهه‌ای نفس می‌کشیم که این شهدا زندگی‌شان را خرج آن کردند. زهرا محقق سه‌شنبه | ۱۰ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا
📌 کوثر - مامااااان نمی‌دونی امروز تو کلاس چیا که نمی‌گفتند بچه‌ها. عرض آشپزخانه را چند بار جابه‌جا شدم و سفره‌ی ناهار را پهن کردم. قدم‌هایش را کنارم موازی می‌گذاشت و دکمه‌های مانتوی سورمه‌ای مدرسه‌ را باز می‌کرد: "مامان یکی از بچه‌ها می‌گفت: چرا موشک زدن؟ حالا از فردا اسراییل ما رو می‌زنه. چرا خامنه‌ای دستور ناامنی داد؟" اَبرو در هم کشیده بود و یکه به دو کردنِ دوستانش را مو به مو تکرار می‌کرد: "مامان از اِکیپ نُه نفرمون هیچکی با من هم عقیده نیست." خم شدم و بشقاب را توی سفره گذاشتم: "کوثر چی؟" کوثر، جدیدترین ورودی به قلب دخترکم‌ بود که تازگی‌ها بدجور توی دلش جا باز کرده، از امروز هم توی دل من پرچمش را بالا برد. طبق گزارش‌های رسیده از کلاس، دختر خون‌گرم و دلسوزی‌ست. بین بچه‌ها صمیمیت ایجاد کرده و گروه مجازی تشکیل داده. توی همین دوهفته قشنگ توانسته با زبانِ شیرینش دلِ همه را ببرد. فاطمه کنارم‌ خم شد و از همان‌قدر نزدیک ادامه‌ داد: "کوثر اولش چیزی نگفت، خوب گوش کرد. بعدش هم توی جاش وایساد و گفت: "اما بچه‌ها من از این جمله خیلی خوشم‌ میاد. (وای اگر خامنه‌ای حکم‌ جهادم دهد) وقتی درست نگاه می‌کنیم می‌بینیم که اول اونا حمله کردن. مگه نیومدن تو تهران هنیه رو شهید کردن. خب اگر ما کاری نکنیم بازم میان و جنگ راه میندازن. دشمن باید از ما بترسه."" مهدیه مقدم ble.ir/httpsbleirhttpsbleirravi1402 چهارشنبه | ۱۳ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | اینستا