eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.7هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
225 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 روایت قم بخش پنجاه‌ویکم مسیر شلوغ، سیل جمعیت و پیاده‌روی حرم تا حرم زائرین و مشائین؛ همه در ذهن طنین‌انداز ایام اربعین است. پیرو جوان آمده‌‌اند، بین‌الحرمین شهر قم. راه را که می‌خواهی طی کنی، خواه‌ناخواه تنه‌ات به تنه زائرین می‌خورد، از بس که شلوغ است و ازدحام زیاد. برخی پیاده یا با دوچرخه از حرم حضرت معصومه به جمکران می‌روند. بعضی جاها آنقدر ازدحام شدید می‌شود که موتورسوار کناریم از موتور پیاده شده و موتورش را به دست گرفته و پیاده سعی دارد خود را به جمکران برساند. بعضی در مسیر نشسته و ایستاده منتظرند تا ماشین حامل پیکرها بیاید و همراه پیکرهای سوخته به زیارت مسجد مقدس روانه شوند. حال وهوا، حال و هوای اربعین است. انگار محرم نشده مردم قم به استقبال اربعین آمده اند. پرچم‌های برافراشته، موکب‌های روضه‌خوان، دل‌های آماده و چشمان اشکبار همه یادآور اربعین است. هلابیکم یا زواری هلابیکم... ادامه دارد... علیرضا امین سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش پنجاه‌ودوم وقتی که با شوهر و سه پسرش برای تشییع شهدا آمده بود ابتدای بلوار پیامبر اعظم مدام با چشمهای خیس و بغضی گلوگیر می‌گفت: «شب حادثه خیلی نذر و دعا کردم که آقای رئیسی صحیح و سالم پیدا بشه. با دوستانم ختم صلوات گرفته و دعای مشمول خواندیم.» خیلی تلاش می‌کرد بغضش را قورت بدهد ولی باز لرزش صدای زنانه از گلوی ورم کرده‌اش را حواله دلم می‌کرد و می‌گفت؛ "یعنی می‌شه الان از خواب بیدار بشم و ببینم همه این‌ها فقط یه خواب بوده؟" زبیده خاتونِ اهل هندوستان وقتی اینطور حرف می‌زد و می‌بارید هم افتخار می‌کردم به داشتن رئیس جمهور بین المللی‌ام، هم داغی تازه به دلم می‌نشاند. زبیده خاتون امروز پیامم داد: برای آقای رئیسی در قم مراسم گرفته‌ام. خوشحال می‌شوم شرکت کنی. ادامه دارد... ملیحه خانی | از جمعه | ۴ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راننده تاکسی.mp3
2.99M
📌 📌 راننده تاکسی سوار تاکسی در راه منزل بودم و ذهنم پر بود از احتمالات که چه می‌شود زنده می‌مانند یا شهید می‌شوند. در همین فکرها بودم که راننده تاکسی شروع کرد: ما که به این بنده خدا رای ندادیم ولی تازه داشتیم امیدوار می‌شدیم، اوضاع داشت بهتر می‌شد، ای بابا آدم خوبی بود، بین مردم بود، ولی عمرش کوتاه بود، من خودم مَسکن اسم نوشتم قراره امسال تحویل بگیرم، اگه زنده نمونه... . 📃 متن کامل ✍🏻 علیرضا زارعیان | حسینیه هنر قم @hhonar_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش پنجاه‌وسوم در معبد چشمان زبیده خاتون اشک حلقه زده بود. با بغضی گلوگیر و زبان در هم آمیخته هندی-ایرانی گفت: «باورم نمی‌شه ایشون شهید شده باشه و الان در بین ما نباشن.» لبانش از شدت محو کردن اشک‌هایش می‌لرزید. یک لحظه مکث کرد و با تحکّم گفت: «چی فکر کردن؟ اگر حاج قاسم و حاج ابراهیم شهید شدن و دو بار یتیم شدیم، یعنی تمام؟ نه. هزار حاج قاسم و هزار حاج ابراهیم میاد. من دیگه قصد ندارم برگردم هندوستان. سه تا پسرام فدای اسلام. فدای کشور اسلامی. فدای حاج قاسم‌ها و حاج ابراهیم‌ها.» ادامه دارد... هدی بهروزی | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش پنجاه‌وچهارم ناهار خورده نخورده خودم را رساندم حوزه هنری. گفته بودند ساعت یک ربع به دو حرکت! تشنگی را از کاشان آوردم به قم. راننده ون زردرنگ قبل از سفر یک‌شیشه آب معدنی بزرگ برایمان خریده بود اما لیوانی نداشت و نداشتم. تا خود قم با هر بار دیدن بطری آب تشنه‌تر می‌شدم. ساعت ۴ و ده دقیقه رسیدیم ورودی حرم. چند نفر از همراهان عکاس بودند. به خاطر داشتن اسباب و اثاثیه ممنوعه به داخل راهشان ندادند. رفیق نیمه راهشان نشدیم. موازی حرم کوچه پس کوچه‌های قدیم قم را دور زدیم‌ تا خودمان را به ورودی بلوار پیامبر اعظم برسانیم. از زمین آدم می‌جوشید. خیابان‌ها آدم‌رو شده بود تا ماشین رو. کوچک و بزرگ، بچه به بغل و با کالسکه. حتی موتور و ماشین‌های پارک شده در خیابان برای شرکت در مراسم حضوری می‌زدند. روبه‌روی زیارت امامزاده شاه احمد قبل از ورودی بلوار پیامبراعظم؛ توی پیاده رو موکب بود. از بین موتور و ماشین‌ها یک وری خودم را رد کردم و رساندم به موکب. شربت آبلیمو کمی عطش تشنگی را خواباند. خوردم. وقتی مطمئن شدم هنوز شهدا را نیاورده‌اند چشم انداختم به مردم. خانم و آقای سپاه‌پوست بچه به بغل را دیدم که مثل بقیه چشم انتظار آمدن شهدایند. بعد از سلام و علیک، به خانم سیاه پوست گفتم: «آقاتون اجازه می‌ده گپ بزنیم؟» چشم‌هایش را به چشم همسرش دوخت و به من گفت: «بله.» همسرش سر به زیر بود. زبان بدنش فریاد می‌زد: «سمت من نیا.» منم نرفتم. کواکب سی ساله اهل سودان گفت ده سالی است از کشورش آمده قم تا با شوهرش درس طلبگی بخوانند. برایم عجیب و جالب بود بدانم که چی باعث شده بیاید مراسم رئیس جمهور؟ گفت: «آقای رئیسی را از روزی که در انتخابات شرکت کرد دوستش داشتم. دعادعا می‌کردم‌ رای بیاورد. از این و آن شنیده بودم آدم خوبی است. ولی حیف که من نمی‌تونستم بهش رای بدم! تو سودان همش جنگ و خونریزی بیداد می‌کنه و از انتخابات خبری نیست. از لحظه‌ای که فهمیدم برای رئیسی حادثه پیش اومده خیلی ناراحت شدم.‌ گفتم الان معلوم نیست که کجاست؟ تشنه است یا گرسنه؟ گیر حیوانات نیفتاده باشه؟» حرف می‌زد و آتش به جان خودش می‌داد. چشمانش را از آب غلیظی پر می‌کرد و با حواس جمعی تمام جلوی سرریز شدنش را می‌گرفت. انگار ته چشمش گودالی حفر کرده بود که قطره‌هایش را تمام و کمال قورت می‌داد تا برای خودش جمع کند. معلوم بود زن محکمی است. دوباره پرسیدم: «چرا رئیسی رو دوست داشتی؟» گفت: «رئیسی در هر صورت رئیسه! چه زمانی که رئیس جمهور بود، چه الان که شهید شده. او برای همه بود. اصلا این حکومت اسلامی برای همه است. فقط مخصوص شما و ایران شما نیست.» ادامه دارد... ملیحه خانی | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه| ایتــا
📌 روایت قم بخش پنجاه‌وپنجم هر کدام از همراهانم را به طریقی توی مسیر بلوار پیامبر اعظم گم کردم. تک افتادم بین سیل جمعیت عزادار. داشت غروب می گ‌شد و نزدیک اذان مغرب. توی تاریکیِ دم غروب، چهره‌ی سه خانم سیاه پوست توجه‌ام را جلب کرد. همپا بودند. کنجکاو شدم ببینم با هم فارسی حرف می‌زنند؟ ناامید نشدم. با لبخندی سعی کردم خودم را بهشان نزدیک کنم. نفس عمیقی کشیدم و سلام دادم. حدسم درست بود. خانم خیلی جدی‌ای بود که سلام سردی تحویلم می‌داد. ازش پرسیدم: «فارسی بلدی؟» - بله فارسی بلدم. - می‌شه خودتو برام معرفی کنی؟ - از کشور مالی هستم.‌ ده سالی هست برای تحصیل در حوزه علمیه با شوهرم ساکن قم‌ام. پرسیدم: «چی شد که اومدی مراسم تشییع رئیس جمهور ما؟» - قدردانی. این چه سوالیه؟ خب معلومه؛ برای قدردانی اومدم. با اینکه هنوز باورم نمیشه رئیس جمهور شهید شده. رویم برای پرسیدن سوال بعدی باز شد؛ - مگه شما چی از آقای رئیسی دیدین که برای قدردانی ازش اومدین؟ - بعضی از شماها قدر کشورتون نمی‌دونین. این ‌همه امنیت دارید. من از بیرون نگاه می‌کنم، واقعا کشورتون همه چی داره. من تا حالا اینطور رئیس جمهور ندیدم که با رهبر باشه. حتی یک قدم‌جلوتر از رهبر بر نداره. معلومه که اخلاص داره. رئیس جمهور با مردم بود و به حرف‌هاشون گوش می‌داد. دو هفته قبل که اومده بود قم، من کار داشتم و نشد برم دیدارشون. ولی امروز همه کارهامو ول کردم و اومدم فقط برای قدردانی. امیدوارم منو هم دعا کنه. - برنامه تون بعد از تموم شدن درستون چیه‌؟ - برمی‌گردم کشورم. می‌خوام ‌اونجا حسابی تبلیغ کنم. شاگرد پرورش بدم. برای شاگردام خیلی حرف دارم. از ایران و مردان با اخلاصش بگم... ادامه دارد... ملیحه خانی | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش پنجاه‌وششم با چهره خسته و ناراحتش آمده بود. دستان پینه‌بسته‌اش را حائل تابلویی کرده بود ‌که رویش نوشته بود: «رئیسی مرسی!» رنگ‌موهای سفیدش دیگر تاب و توان جوانی را نداشت ولی با این حال همراه همکاران جوانش از اراک کنده بود بیاید قم برای عرض تشکر.‌ آمده بود که به قول خودش به رئیسی بگوید مرسی که با هستی‌ات به جان کارگر جماعت جان دادی. هپکوی اراک را تو زنده کردی. خدا زنده‌ات بدارد که مرا و همکارانم را از مردگی در آوردی. آری زندگی ابدی از آن شهید است. ادامه دارد... ملیحه خانی | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش پنجاه‌وهفتم در مسیر حرم تا حرم (بلوار پیامبر اعظم(ص)) برای پذیرایی مردمی که به تشییع جنازه شهید آیت‌الله سیدابراهیم رئیسی و یارانش می‌آمدند، موکب زده بودیم. موکبی که مسئولش گیلانی بود و برپایی‌اش هم با کمک طلبه‌های گیلانی مقیم قم. بلواری به طول هفت‌کیلومتر با عرض هفتادمتر را در نظر بگیرید جدا از جمعیت داخل حرم حضرت معصومه(س) و مسجد جمکران، تمام این وسعت مملؤ از جمعیت بود آن‌هم نه فقط موقع تشییع جنازه، حتی دو سه ساعت بعد از گذشتن تشییع. مشغول شربت پخش کردن بودم که یک نفر با لهجه‌ای رشتی از من تشکر کرد. توجهم جلب شد گفتم: جانا قوربان همشهری... حدود شصت‌سال سنش بود، با هم هم‌کلام شدیم آخر سر گفت: کسی که زندگی‌اش وقف مردم باشد، مردم اینطور جبران می‌کنند. وحید لقمانی | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | بلوار پیامبر اعظم پس از باران، روایت نویسندگان گیلانی eitaa.com/pas_az_baran ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه| ایتــا
📌 روایت قم بخش پنجاه‌وهشتم این عکس را امروز، قم گرفتم. هر چقدر به این پیرمرد نورانی اصرار شد کفش‌هایت را بپوش قبول نمی‌کرد؛ به سختی حرکت می‌کرد و با عشق عکس آقای رئیسی را به واکرش زده بود. معجزه اخلاص و ذوب در ولایت بودن را امروز در اقیانوس عظیم مردم قم دیدم... ادامه دارد... نعیمه منتظری | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 عزاداری در نیجریه محمد نورا اهل نیجریه: «وقتی خبر سقوط رو شنیدیم سر کلاس بودیم و درس رو تعطیل کردیم. آقای رئیسی خیلی به فکر مستضعفین بود... وقتی خبر شهادت رو شنیدم زنگ زدم به پدر و مادرم توی نیجریه؛ اون‌ها هم خیلی ناراحت بودن و گفتن: آقای زکزاکی دستور داده که برای آقای رئیسی عزاداری کنیم.» حسین عزیزی چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | حسینیه هنر قم @hhonar_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش پنجاه‌ونهم دستم را با احتیاط گذاشتم روی دستگیره در؛ نگاهم را دورم چرخاندم؛ اما خبری از صاحب‌خانه نبود. دونفری که لب در نشسته بودند را تازه دیدم، گفتم اینجا... نگذاشتن حرفم تمام شود و سریع گفتند: «ما هم غریبه‌ایم‌، مثل شما...» بالاخره با حواس جمع وارد شدم، ثانیه‌ای نگذشته بود که صدای بستن در با صدای فریاد بلند «سن کیمسین» هم آوا شد، سریع در را باز کرد و از موتور پیاده شد؛ وارد شد؛ نگاه کرد به دوربین‌هایی که دنبالمان بود؛ دوباره بلند‌تر تکرار کرد: «سن کیمسین؟!» وقتی دید هاج و واج فقط نگاهش کردم انگار تازه حواسش سر جایش آمده باشد؛ گفت: «شما کی هستین؟» گفتم: «ما اومدیم فقط عکس بگیریم» با همون لهجه ترکی گفت: «آقا ممنوعه» ادامه دادم و گفتم: «کار خلاف که نیست، اتفاق به این بزرگی باید ثبت بشه...» رفت داخل و با یک پیرمردی آمد که انگار فقط نه گفتن بلد بود. بی‌خیال شدم... کنار کشیدم. ولی عکاس دیگری که با هم بودیم همچنان اصرار می‌کرد؛ توی دلم داشتم می‌گفتم: «حاجی خودت مسئله رو حلش کن» ولی می‌دانستم نمی‌شود، این اولین تلاش‌مان نبود. با شنیدن اسمم سریع به خودم آمدم. کسی که همان سری اول مخالفت کرده بود الان خودش با مسئولیت شخصی حاضر شده بود با ما بیاید بالای ساختمان. وقتی از بالای بلندی ساختمان ۱۰ طبقه سیل جمعیت را دیدم تازه فهمیدم این همه اصرار ارزش داشت. از آن بالا فقط یک چیز پیدا بود؛ انتظار... انتظار جمعی مردم؛ انتظار برای فقط یک لحظه دیدن پیکر شهدای خدمت... عکاس: محمد علیپور ادامه دارد... محمد علیپور | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه| ایتــا
📌 تا چهل روز توی فردو مراسم گرفتیم! پرسیدم: «حاجی از روزی که فهمیدین امام رحلت کردن برام بگین.» تا گفتم چهره‌اش تغییر کرد؛ انگار غم بزرگی توی وجودش باشه، گفت: «اون روز من گله داشتم و گله رو برده بودم بیرون بچرونم. اون موقع یک بلندگویی بالای تکیه امام حسین فردو بود، که صداش تا اون جایی که گوسفند‌ها رو برده بودم می‌اومد. دقیق شدم ببینم کی داره صحبت می‌کنه. متوجه شدم که آقای خامنه‌ای داره صحبت می‌کنه. آخر صحبت‌هاش فهمیدم که گفتن رحلت کردن.» تا اینجا رسید، زد زیر گریه، منم منقلب شدم ولی خودم را نگه داشتم. - اون موقع امام توی بستر بیماری بودن و از همین من متوجه شدم که امام به رحمت خدا رفتن. زدم زیر گریه. صبحونه نخورده بودم، ناهاری رو که با خودم آورده بودم رو همون جا گذاشتم اومدم خونه. خونه که رسیدم دختر کوچیکم اومد جلوم با گریه گفت: «بابا امام رحلت کردن.» حالم خراب شد از حرف دخترم که امام کی بودن که دختر ۸ ساله داره براش گریه می‌کنه. شب که شد شامم رو نخوردم تا روز بعدش. یعنی ۲۴ ساعت هیچی نتونستم بخورم. تا ۴۰ روز عصرها توی فردو ساعت ۴ به بعد مراسم گرفتیم برای حضرت امام. هفت امام که شد یه مینی‌بوس از فردو بردیم مرقد آقا که تو مراسم شرکت کنیم. آخرش حاجی با همان تیکه کلامی که در مورد شخصیت‌های بزرگ می‌گفت گفت: «امام خیلی شخصیت بود و این خیلی مهمه» مصاحبه با کاظم کوهی محمد عرب شنبه | ۱۲ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت قم بخش شصتم و تمام انتهای این بلوار جمکران است؛ شهدا از ما رد شدند و رفتند، عده‌ای را دنبال خود کشیدند و بردند؛ عده‌ای هم چند عمود مشایعت کردند و به خاطر ازدحام برگشتند؛ برگشتند تا فضا را برای دیگرانی که جلوتر منتظر کاروان شهدایند فراهم شود. دو هفته پیش قم میزبان رئیس‌جمهور رییسی بود و امروز میزبان شهید رییسی؛ سه هفته پیش این مردم دو شهید گمنام را تا جمکران بدرقه کردند، امروز هشت شهید خوشنام... پایان. ح. ر. سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 ما دیدیم شهیدبهشتی‌های دیگر را آقای رحمانی مشاور حوزه از حس و حالش موقع شهادت و خاطره ای که به یادش افتاده بود می‌گفت: «۷ یا ۸ ساله بودم خانه‌مان تلویزیون آر‌تی‌آی بزرگ سیاه و سفید داشتیم. لحظات تخریب حزب جمهوری را نشان می‌دادند، هم‌زمان پدرم را می‌دیدم که اشک می‌ریخت، چون خیلی شهیدبهشتی را دوست داشت بلافاصه بعد از تصاویر انفجار دیدیم سخنرانی امام پخش شد. حضرت امام ناراحت بودند، ولی پرصلابت جمله‌ای درمورد شهیدبهشتی گفتند که من بیشتر از شهادت ایشان، از مظلومیتش ناراحت هستم. مدتی بعد از این سخنرانی پارچه‌‌ای زدند از قول امام که: راه مکتب انقلاب ما مشخص است. با رفتن یک نیرو متزلزل نمی‌شود، ضربه نمی‌خورد و شهیدبهشتی‌های دیگر هستند. و ما دیدیم شهیدبهشتی‌های دیگر را!» حسین عزیزی پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | حسینیه هنر قم @hhonar_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 دل نگرانی جوانی در کنج حرم نشسته و از ناراحتی زانو هایش را بغل کرده بود. رفتم سراغش و از شهیدرئیسی پرسیدم. شروع به صحبت کرد: «کلا یه ساله اومدم ایران، وقتی تو مدرسه بودم و کتاب می‌خوندم، گوشی‌ام رو برداشتم و دیدم خیلی‌ها برای حاج‌آقا رئیسی دعا می‌کنند. حتی تو هند هم مردم دعای "امن یجیب" رو تو استوری‌هاشون گذاشته بودن. دلم خیلی گرفت و نگران شدم که چی شده؟ وقتی حاج آقا رئیسی رئیس‌جمهور شد، خیلی خوشحال شدم. اون موقع هند بودم و همه می‌گفتن که ایشون کشور رو رشد می‌ده. حالا اطرافیانم تو هند نگران بودن و از من می‌پرسیدن که این خبر درسته یا نه؟ تو هند یه مرکزی هست که زیارت عاشورا و دعای توسل می‌خونن و بعد از شنیدن خبر، یه روز عزای عمومی اعلام کردن. منطقه کارگیل هم که شیعه‌نشینه، سه روز عزادار شد. آقای رئیسی، همیشه نور چشم رهبر و امید ما بودن. ایشون عاشق امام رضا بودن و جالب این‌که روز ولادت امام رضا رئیس‌جمهور شدن و شب ولادت هم شهید شدن. امیدوارم مردم ایران کسی مثل حاج قاسم و حاج آقا رئیسی رو انتخاب کنن که مجاهد و دلسوز باشه.» رضا هروی شنبه | ۵ خرداد ۱۴۰۳ | حسینیه هنر قم @hhonar_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 به هیچ عنوان نگران نیستیم! از اراک به قم اومده بود، نظرش این بود: «با خلوص و صداقتی که آقای رییسی داشتن مزدشون رو گرفتن.» پرسیدم بعداز این اتفاق باید نگران آینده باشیم؟ گفت: «تا ولایت فقیه را داریم، به هیچ عنوان نگران نیستیم.» بعد هم مثنوی‌ای که سروده بود خواند: غم سنگین زعشق از سینه داریم به دل باز آتشی دیرینه داریم عجب سخت است گردشهای پرگار میان مه مهاجر گشته پیکار ز رخسارت شدند گلها شاداب به دست خود بدادی برهمه آب گهی با یاس گهی نیلوفرانه زدی برگ درختان را توشانه شب و روز بر در میخانه بودی سرود عشق مستانه سرودی توراساقی به نزد خود همی خواند تهی جامی برای ماهمی ماند به میلاد گل پاک خراسان به نزد یار رفتی تو خرامان زینب جهان‌شاهی سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | حسینیه هنر قم @hhonar_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 تشییع واجب از نجف برای زیارت اومده بودن، اما بر خودشون واجب دونستن که توی مراسم تشییع پیکر شهید رئیسی شرکت کنن. علت رو که پرسیدم، توی یک جمله گفتن:«نعمت خدمات آقای رئیسی به جمهوری اسلامی بسیار زیاد بود؛باید گفت نبودشون خسارت بزرگی برای امت اسلامی بحساب می‌آید.» زینب جهان‌شاهی سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | حسینیه هنر قم @hhonar_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 ز کودکی خادم این تبار محترمم پس از خیابان‌گردی‌های عید غدیر درحالیکه تا گرمازدگی فاصله‌ی چندانی نداشتم؛ ساعت ماشین ۱۲:۲۷ را نشان می‌داد؛ رادیو روی فرکانس 95.5 مگاهرتز تنظیم بود و خانم گوینده قوانین مناظرات را یادآور می‌شد، ناگهان صحنه‌ای نظرم را جلب کرد... زیر درخت نه چندان پر سایه‌ای پسر بچه‌ای، کلمن آبی هم‌قد خودش را گذاشته بود و توی لیوان‌هایی که به ترتیب توی سینی گذاشته بود شربت می‌ریخت، یک سینی پر از شکلات هم در کنار شربت داشت؛ بلندگوی کوچکی هم کنار دستش مولودی غدیر می‌خواند... موکب کوچک اما دلنشین او آنقدر جذبم کرد که دور زدم و برای لحظاتی فارغ از مناظره لیوان شربتی را مهمان پسرک کلمن آبی شدم... زهرا جلیلی سه‌شنبه | ۵ تیر ۱۴۰۳ | پردیسان ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
📌 راننده اختصاصی انتخابات بخش اول روز جمعه بود. ساعت ۸ صبح با همسرش به مسجد محله رفته و رأی داده بودند. نزدیک ظهر یک دفعه یاد مادرش افتاد. وقتی انتخابات مجلس برگزار شد، مادرش به دلیل تنگی کانال نخاعی به سختی راه می‌رفت. دنبال صندوق سیار بودند تا به منزلشان بیاید و از مادرش رأی بگیرد. ولی موفق نشدند. دم غروب با زحمت موفق شدند مادر را با ماشین به صندوق رأی برسانند. به این فکر کرد که حتما حالا هم خیلی از افراد مسن یا ناتوان جسمی دلشان می‌خواهد در انتخابات شرکت کنند ولی نمی‌توانند. با خانمش که مشورت کرد، او هم پایه بود. پیامی در ایتا نوشت: «هر کس به هر دلیلی نمی‌تونه رای بده و وسیله نداره با بنده تماس بگیره بنده میرم دنبالشون و به یک حوزه خلوت و بدون پله می‌برم و برمی گردونم. فرقی بین آقا و خانم نیست با همسرم دنبالشون میرم. تا آخرین لحظات رأی گیری در خدمتم.» با همسرش نشستند و در گروه‌هایی که عضو بودند پیام را منتشر کردند. تا ظهر بیشتر تماسهایی که داشتند کسانی بودند که می‌خواستند از صحت پیام مطمئن شوند. اولین کسی که تماس گرفت، همسر شهید بود. برای خانم همسایه‌شان زنگ زده بود که به خاطر شکستگی لگن قدرت حرکت نداشت. همسر شهید داوود میاحی ماجرای آن تماس تلفنی را برایمان تعریف می‌کند: «هاجر خانم در این شهر غریب است. همه بستگانش در شمال زندگی می‌کنند. پسرش جانباز بود و اخیرا به شهادت رسید. وقتی خبر شهادت پسرش، عبدالحسین را شنید، شوکه شد و زمین خورد. لگنش شکست. حالا زیاد قدرت راه رفتن ندارد. من تا جایی که بتوانم خرید و کارهای منزلش را انجام می‌دهم. صبح روز انتخابات خودم بعد از دعای ندبه رأی دادم. بعد رفتم که به هاجر خانم سر بزنم که کاری نداشته باشد. وقتی متوجه شد که من رأی دادم با اصرار به من گفت: من کارت ملی را آماده کردم. من را ببر رأی بدهم. هر چه فکر کردم دیدم با شرایطی که دارد من نمی‌توانم حرکتش بدهم. داشتم ایتا را نگاه می‌کردم، پیام آقای دلاوری را در گروه قرآنی‌مان دیدم. همان لحظه تماس گرفتم با همسرش آمدند. ما را پای صندوق بردند و بعد آن به منزل برگرداندند. هاجر خانم از خوشحالی همه ش دعایمان می‌کرد. هم برای آقای دلاوری و همسرش هم برای من. از من قول گرفت که برای جمعه هم ببرمش برای انتخابات.» ادامه دارد... لعیا بغدادی farsnews.ir/baghdadi چهارشنبه | ۱۳ تیر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 راننده اختصاصی انتخابات بخش دوم صحبت‌های خانم میاحی بیشتر ترغیبمان کرد به سراغ این طلبه قمی برویم. مهدی دلاوری طلبه ۲۳ساله قمی است که با همسرش در روز انتخابات، آرزوی سالمندانی که توانایی رفتن به صندوق رأی را نداشتند، برآورده کرد. مهدی دلاوری از روز انتخابات برایمان می‌گوید: «وقتی پیام را منتشر کردم تا پایان انتخابات، تقریباً شاید نزدیک ۲۰۰ تماس داشتم. البته همه را نتوانستم جواب بدهم، چون هر لحظه تلفنم زنگ می‌خورد. از این تماس‌ها بعضی‌ها می‌خواستند تشکر کنند و خدا قوت می‌گفتند. یک سری هم آن‌هایی بودندکه قصد داشتند پیام را منتشر کنند و می‌خواستند از صحت پیام اطمینان پیدا کنند. چند نفری هم که تماس گرفتند مدارکشان مشکل داشت، می‌خواستند ببینند ما می‌توانیم کمکشان کنیم یا نه؟ مثلاً یک خانمی تماس گرفت که من رفتم پای صندوق ولی چون مدارکم قدیمی بود، از من رأی نگرفتند. الان خیلی ناراحتم که نتوانستم به تکلیفم عمل کنم.» یکی از قشنگی‌های کار دلاوری این بود که همسرش همراهش بود. هر جا که تماس می‌گرفتند با هم می‌رفتند. وقتی به منازل مراجعه می‌کردند، اگر رأی دهنده خانم بود همسرش به کمک آن خانم می‌رفت تا به ماشین برسند و سوارشان کنند. سعی می‌کردند نزدیکترین حوزه انتخاباتی که پله نداشته باشد را پیدا کنند. ولی گاهی سالمندان نمی‌توانستند از ماشین پیاده شوند. دلاوری و همسرش مدارک آن‌ها را برای احراز هویت می‌بردند. بعد از احراز با یکی از متصدیان صندوق پای ماشین می‌رفتند و رای آن‌ها را ثبت می‌کردند. دلاوری از پدربزرگ و مادربزگ‌هایی می‌گوید که روز انتخابات به صندوق رساند: «پیرمردی تماس گرفت که سنش خیلی بالا بود. یک پایش در تصادف قطع شده بود. وقتی می‌خواستیم پای صندوق برویم کمکش کردیم ولی موقع برگشت اجازه نداد کمکش کنیم. خودش را روی زمین کشید و با هزار سختی به ماشین رساند. همسرش هم خیلی مسن بود. ولی خیلی خوشحال شدند که توانستند رأی بدهند و برای خودشان توفیق می‌دانستند. خانم میانسال دیگری تماس گرفت که شب قبلش از کربلا برگشته بود. پایش تاول زده بود و نمی‌توانست راه برود. وقتی دنبالش رفتیم خیلی خوشحال شد و می‌گفت: اگه شما نبودید نمی‌توانستم تا صندوق بروم و رأی بدهم.»در میان تماس‌هایی که با دلاوری گرفته می‌شد، چند نفر دیگر هم همین کار را می‌کردند. وقتی تماس‌ها زیاد شد، دلاوری چند آدرس را برایشان فرستاد و با هم هماهنگ شدند تا افراد بیشتری را به صندوق برسانند. حالا برای جمعه آینده ان شالله حدود ۸ نفر شده‌اند که می‌خواهند به صورت منظم‌تر در خدمت سالمندان باشند. ادامه دارد... لعیا بغدادی farsnews.ir/baghdadi چهارشنبه | ۱۳ تیر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 راننده اختصاصی انتخابات بخش سوم فعالیت این طلبه جوان به روز انتخابات ختم نمی‌شد. از زمانیکه به انتخابات نزدیک شدیم، دلاوری با دوستان طلبه‌اش در سطح شهر می‌رفتند و مردم را برای شرکت در انتخابات و انتخاب فرد اصلح ترغیب می‌کردند. دلاوری از فعالیت‌هایش با دوستانش می‌گوید: «بیشتر وقت‌ها نزدیک میدان آستانه می‌رفتیم. در خیابان یک تخته وایت برد می‌گذاشتیم. اسم کاندیداها را رویش می‌نوشتیم. در کنارش ملاک‌هایی که حضرت آقا فرموده بودند را یادداشت می‌کردیم. یا ملاک‌های عرفی که به عنوان ملاک اصلح شناخته می‌شوند. مثل فساد ستیزی، مردمی بودن. بعد می‌گفتیم خب شما به هر کاندید نمره بدهید. راجع به هر کدام از کاندیداها با مردم صحبت می‌کردیم. در موکب غدیر هم که این طرح را اجرا کردیم، خیلی مردم استقبال کردند.» خانم امیدیان، همسر دلاوری ۲۱ساله و طلبه حوزه جامعه الزهراست. امیدیان هم با دوستانش چند وقتی است که به نزدیک حرم می‌روند و با مردم صحبت می‌کنند. سعی می‌کنند در محیطی دوستانه سرصحبت را با خانم‌ها باز کنند و راجع به انتخابات گپ بزنند. امیدیان از برنامه‌اش در حلقه صالحین برای نوجوانان می‌گوید: «برای بچه‌های نوجوان ابتدایی کارت‌هایی چاپ کردیم با عنوان «همیار انتخابات». برایشان توضیح می‌دهیم که پدر و مادرتان را تشویق کنید تا حتما در انتخابات شرکت کنند. به کسی رأی بدهند که ادامه دهنده راه شهدا باشند. نقاشی‌هایی چاپ کردیم با موضوع انتخابات و از بچه‌ها خواستیم رنگ‌آمیزی کنند. مثلا نقاشی دختری که دست مادرش را گرفته بود و می‌گفت به آدم خوبی رای بدهید تا آینده من ساخته شود.» این زوج جوان، با حداقل امکاناتی که دارند با یک تیر چند نشان زدند. هم نسبت به سرنوشت کشورشان بی‌تفاوت نبودند. هم دل پدربزرگ و مادربزرگها را به دست آوردند‌. مهمتر از همه اینکه این کمک ادامه دارد. خانم امیدیان شماره تلفنش را به بعضی از مادربزرگها داده و از آنها خواسته هر وقت به کمک نیاز داشتند، یا لازم بود جایی بروند با آنها تماس بگیرند. انتخابات بهانه‌ای شد تا دستگیری از افراد ناتوان روزی این زوج جوان بشود و برکت زندگیشان. پایان. لعیا بغدادی farsnews.ir/baghdadi چهارشنبه | ۱۳ تیر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 📌 به یاد شش ماهه‌های غزه امان از پسرهای متولد رجب که محرم شش ماهه می‌شوند... دکتر به پوستش نگاه کرد، گفت پسرتان اگزما دارد. باید لباس‌های لطیف تنش کنید، نگذارید گرما بکشد. ویتامین‌هایش را حتما بدهید و غذای کمکی‌اش را شروع کنید. از مطب آمدیم بیرون. بابا برایش اولین لباس مشکی‌اش را خرید، مدام حواسش پی جنس لباس بود. سوار ماشین شدیم برویم هیئت، کولر را جوری تنظیم کردیم که سرو کله‌ی گرما دور و اطرافش پیدا نشود. گوشه‌ی هیئت نشستیم، صداها و رفت‌وآمدها برایش غریب بود. کمی که گذشت، آرام شد غذایش را خورد و خوابید. مادر اما دلش رفته بود کنار آن مادری که زیر صدای بمب و موشک پسرکش را به دنیا آورد و هر روز دلش برای پیدا کردن آب و غذا لرزید. مادری که هر بوسه را به نیت بوسه‌ی آخر زیر گلوی پسرکش نشاند. مادری که دست آخر طفلش را گم کرد، میان هرم آتشی که خیمه‌های رفح را سوزاند. مادری که دستش را به گهواره‌ی خالی گرفت و هم‌پای رباب اشک ریخت. فاطمه نصراللهی eitaa.com/haer1400 جمعه | ۲۲ تیر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 بند کفش‌هایمان را محکم کنیم روز بیست و یکم بهمن ماه سال۵۷، در حالی که حکومت نظامی برقرار بود، امام فرمان شکست حکومت نظامی را داد.آقای چهپور از بستگان مرحوم طالقانی تعریف می‌کند:« مرحوم طالقانی از اینکه امام دستور لغو حکومت نظامی را داده خیلی مضطرب شده بود و به امام تلفن زد و گفت اگر لغو حکومت نظامی بشود، تهران حمام خون می شود. امام هم فرموده بود هیچ اتفاقی نمی افتد. آقای طالقانی گفته بود یا من بعد از یک عمر از سیاست چیزی نمی فهمم یا این سید با عالم دیگری ارتباط دارد. باور کنید این حکم امام که صادر شد معادلات به هم ریخت.» روزی که امام دستور شکست حکومت نظامی را داد خیلی‌ها تصور نمی‌کردند تنها چند ساعت دیگر بیشتر به پیروزی انقلاب اسلامی نمانده. شاید خیلی‌ها نگران بودند که این همه خون ریخته شده به ثمر می‌رسد یا نه؟ اما در همان حال اضطرار، محكم ایستادند تا کار را به آخر رساندند. بلند شویم مثل بچه انقلابی‌های دهه پنجاه وضو بگیریم، توسل‌هایمان را جدی‌تر کنیم. گذرنامه‌های اربعین‌مان را با نیت دیگری آماده کنیم. تضرع‌های شبانه را بیشتر کنیم. تاریخ انقضای تحلیل‌های ما ضعیفیم، همه‌جا پراز نفوذی است، همه‌جا پر از حفره است گذشته. الان وقت ناله نیست، وقت شکایت نیست. ما نزدیک قله‌ایم، نزدیک قله نفس کم می‌شود، سختی مسیر بیشتر می‌شود. اما وقت اظهار ضعف نیست، وقت شعف رسیدن به قله است. وقت نشاط رسیدن به نهایت کار است. بند کفش‌هایمان را محکم کنیم. فاطمه نصراللهی eitaa.com/haer1400 چهارشنبه | ۱۰ مرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 خودتحقیری! ممنوع ما بچه‌های مکتب خمینی با «خرمشهر را خدا آزاد کرد» بزرگ شدیم و از بچگی یاد گرفتیم که به خود غره شدن باعث شکست است. اما بعضی از ما گاهی کمی از مرز تواضع عبور می‌کنیم و دچار خودتحقیری می‌شویم. وعده صادق سیلی بسیار محکمی بود که اسرائیل خورد و آسیب‌پذیری لانه عنکبوتی‌اش را کل دنیا دید. قدرت موشکی و سخت جمهوری اسلامی غیرقابل انکار است ولی بعد از ترور مهمان عزیزمان که حقیقتا هم به جز ضربه حیثیتی، ضربه‌ای اطلاعاتی و امنیتی بود؛ خیلی‌ها دچار خودباختگی شدند که لااقل در جنگ اطلاعاتی کل قافیه را به دشمن مکار باخته‌ایم. ما منکر نفوذ و نفوذی‌ها نیستیم. ولی ضربه‌ای که خوردیم بیش از آنکه به دست‌کم گرفتن دشمن مربوط باشد، به دست‌بالا گرفتنش برمی‌گردد! زیادی روی مغز پوسیده‌ای این خونخوارها حساب کرده بودیم. فکرش را هم نمی‌کردیم که بعد از حماقت حمله به کنسولگری باز همچین حماقت بزرگی بکنند. از دیروز در فکر بودم که ما در وعده صادق قدرت سخت و موشکی‌مان را نشان دادیم و اسرائیل قدرت نرم و اطلاعاتی‌اش را. راستش را بخواهید کمی خودتحقیرانه خودم را باختم. کم نفوذ نکردند. ترور شهید فخری‌زاده هنوز جلوی چشممان است. تا اینکه مقاله‌ای از یک شیرپاک‌خورده دیدم که در آن عملیات‌های اطلاعاتی موفق جبهه مقاومت علیه اسرائیل را مرور کرده بود. متاسفانه عملیات‌های اطلاعاتی مثل عاملینشان گمنام و مظلومند. اینکه عملیات‌های پر سر و صدای دهه هفتاد را فراموش کردیم قبول؛ اینکه حتی اسم بعضی از عملیات‌های اخیر را هم نشنیدیم قبول؛ اینکه برخی دیگر را هرگز نخواهیم شنید هم قبول. ولی چه زود وزیر انرژی اسرائیل که برای ما جاسوسی می‌کرد را فراموش کرده بودم. یا اینکه طوفان الاقصی بیش از شکست هیمنه‌ی اسرائیل شکست اطلاعاتی بود. یا ماجرای استعفای رئیس آمان (اطلاعات ارتش اسرائیل) بعد از وعده صادق. خیلی از این اتفاقات نه طبقه‌بندی شده‌اند و نه سانسور. جلوی چشممان بودند ولی فراموششان کردیم. هرچند که باید حواسمان به خودغره‌گی باشد ولی گاهی لازم است برای جلوگیری از خودتحقیری و خودباختگی، پیروزی‌هایمان را مرور کنیم. فاما بنعمة ربک فحدث محمدصادق رویگر جمعه | ۱۲ مرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 اینجا خدمت را صفر و صدی نمی‌بینند نمی‌دانم شاید دستش تنگ بوده و واکس نخریده است شاید هم به این فکر کرده، کفش چرمی در راه کم است پس تکه‌ای پارچه را خیس کرده و کفش‌های زائرین را تمیز می‌کند اینجا مثل ما فکر نمی‌کنند، خدمت را صفر و صدی نمی‌بینند، که یا باید دویست میلیون پول داشته باشی و چلو گوشت بدهی یا هیچ اینجا خدمت یعنی هرکاری که از دستت بر می‌آید انجام بدهی هرکاری هرچند مسخره هرچند غیر عقلانی هرچند به خیس کردن تکه پارچه‌ای و تمیز کردن یک کفش که میدانی چند صد متر دیگر دوباره خاکی می‌شود اما همین که بی‌تفاوت ننشسته‌ای کافی است همین که حب الحسین نگذاشته مثل خیلی از آدم‌های دیگر در این زمان زیر کولر گازی ۱۶ درجه ولو شوی، و شور حسین تو را بی‌قرار کرده است کافی است. اینجا همه هرکاری که از دستشان بر می‌آید انجام می‌دهند مردمی‌سازی به معنی واقعی کلمه یعنی اربعین... امیرعباس شاهسواری | از eitaa.com/neveshtanijat جمعه | ۲۶ مرداد ۱۴۰۳ | در مسیر ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا