eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
6.6هزار دنبال‌کننده
509 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دیر آمدم، دیر آمدم سر را جدا کرد سر را جدا کرد و نظر در خیمه‌ها کرد خونی که مثل چشمه از هر زخم جوشید گودال را لبریز از خون خدا کرد در خون وضو کردی و افتادی به سجده یک نیزه از پشت سر آمد، اقتدا کرد از خاکِ شور مقتلت پر شد دهانت حق نمک را شمر، این‌گونه ادا کرد شمر است این که در میان قتلگاه است یا آن حرامی که مدینه شر به پا کرد دیشب سرت بر دامن من بود و حالا خولی به خورجینش سرت را برد و جا کرد چشم سپاه کوفه گریان تا ابد باد تو زنده بودی و نگاه بد به ما کرد :: دیر آمدم، دیر آمدم، سر را بریدند سر را بریدند و به سوی ما دویدند بستند با نیزه، دهانی را که از آن نام علی مرتضی را می‌شنیدند با نعل تازه روی جسمت اسب راندند ده‌تا حرامی، پای‌کوب شام عیدند شمشیرهایی که به کتف و شانه خوردند آثار بار نان و خرما را ندیدند با حرص افتادند به جان یتیمان آن‌ها که دیگر از غنیمت ناامیدند روزی شرر به چادر زهرا کشاندند امروز هم از دخترش معجر کشیدند این بی‌پناهان اهل و اطفال حسینند دنبالشان در دشت، اوباش یزیدند @raziolhossein
یک نصفه روز قدر چهل سال خسته شد زینب کنار رأس برادر شکسته شد از دور دید، شمر کجا پا گذاشته اینگونه شد نماز عقیله نشسته شد می دید دسته دسته به گودال آمدند می دید جسم دلبر خود دسته دسته شد با نیزه ای که روی گلویش گذاشتند راه نفس کشیدن ارباب بسته شد خیلی مسیرِ خیمه و گودال را دوید یک نصفه روز قدر چهل سال خسته شد @raziolhossein
حدودا ساعت سه شمر وارد شد به گودالش زنا زاده نگاهی کرد آقا را و می خندید بر حالش به خاک افتاده بود ارباب…چشمانش کمی بسته صدایش از ته حنجر..صدای خس خس خسته برش گرداند با پا تا کند پا مال جسمش را برش گرداند با پا تا بسوزاند دل زهرا به دورش صدنفر بودند با تیغ و نی و خنجر برای کشتنش خیلی مصمم بود آن لشکر حدودا ساعت «چار» است دیگر کار پیچیده به روی تل خاکی دختری از ترس لرزیده حدودا ساعت پنج است..در گودال غوغا شد سر دزدیدن پیراهن ارباب دعوا شد حدودا ساعت «شیش» است،قاتل دور مقتول است همه رفتند از گودال،اما شمر مشغول است @raziolhossein
فردا میان قتلگهت زلزله شود با ازدحام لشگریان هلهله شود روز دهم رسید و دلم شور می زند ترسم میان ما پس ازاین فاصله شود امشب کنار تو همه آسوده دل ،ولی فردا نصیب دست همه سلسله شود فردا به وسعت غم عالم ،تمام دشت درغارت خیام پر از ولوله شود امشب بگو مرا زغم بعد خود که من ترسم رباب هم سفر حرمله شود وقتی بناست سر زتن تو جدا کنند باید که در زمین و فلک زلزله شود ما را ز تازیانه نباشد غمی ،ولی پای رقیه ی تو پراز آبله شود بی تو نفس کشیدن من سخت می شود زینب چگونه هم سفر قافله شود باید که خواهرت پس ازاین با فراق تو گرم نماز نیمه شب ونافله شود @raziolhossein
گرچه کم هستند خیلی، یار اما مانده است هر کسی که انتخابش کرده زهرا مانده است بین طومارش زهیر و عابس و جون و حبیب.. حر که نامش هست اینجا، پس کجا جا مانده است؟ خیمه را تاریک کرد و خواست راحت‌تر رود هر غریبه که میان آشناها مانده است تا که از هم باز کرد انگشتها را، چشمهاش چون بهشتی شد که مابین دو دنیا مانده است خار می‌چیند چرا هی از زمین این وقت شب؟! در پریشانی بریر از کار آقا مانده است امشب از شرم لب اطفال، عباس آب شد شرمگین از شرم او عمری‌ست دریا مانده است با وجود وعده دادن های شمر بی وجود مثل کوهی پشت مشک‌ خیمه سقا مانده است خواهرش با گریه سمت خیمه‌اش راهی شده آخرین توصیه‌ی اُم‌ابیها مانده است.. بین خیمه زیر لب «یا دهر..» می‌خواند حسین گوئیا دیده‌ست عریان بین صحرا مانده است دست پشت دست میکوبد برای لحظه‌ای ..که عقیله دستِ‌تنها عصرِ فردا مانده است دور او جمعند امشب جان نثارانش ولی آه از آن ساعت که در‌ گودال تنها مانده است @raziolhossein
داغدارِ توام ای خونِ خدا؛ یا جدّاه سوختم از غم ِ تو صبح و مسا؛ یا جدّاه نه محرم! که همه عمر عزادارِ توام هست بر شانهٔ من شال عزا؛ یا جدّاه یار کم دارم و بیتاب شده منتقمت فرَجم را بطلب حینِ دعا؛ یا جدّاه گوشهٔ خیمهٔ تنهاییِ خود میسوزم از غریبیِ تو در کرب و بلا؛ یا جدّاه نیزه ها نقشه برای بدنت ریخته اند در وجودم شده آشوب به پا؛ یا جدّاه آب را بسته و این وضعِ پذیرایی نیست تیرباران شده جسم تو چرا؟! یا جدّاه... تا که بر سینهٔ تو حرمله(لع) زد تیرِ سه پر گریه کردم! زدم از سینه صدا: یا جدّاه... "زینتِ دوش نبی(ص)روی زمین جای تو نیست" پیکرِ دَرهم ِ تو کشت مرا؛ یا جدّاه شمرِ ملعون چه بلایی به سرت آورده ریخت بر صورتِ تو خونِ قفا؛ یا جدّاه مادرت دید به سرنیزه سرت را بردند پیکرت ماند به گودال رها؛ یا جدّاه یک نفر کاش کمی داشت حیا...وقت غروب- بر تنت کاش می انداخت عبا؛ یا جدّاه عمه-جان زینبِ(س)من طاقتِ دشنام نداشت رفت و شد با چه غمی از تو جدا؛ یا جدّاه رفت و با قهقههٔ قاتل تو جان میداد وای از شام بلا، شام بلا؛ یا جدّاه داغدیده وسطِ هلهله دق خواهد کرد پایکوبی شده برپا همه جا؛ یا جدّاه... سرِ بازار پُر از مردِ تماشاچی بود وای...نامحرم و ناموس ِ خدا؛ یا جدّاه! @raziolhossein
همواره حُسن مطلع و حُسن ختامم حتی برای شمر و خولی من امامم من آمدم از سنگ‌ها هم دُر بسازم از کوفیان تا می‌توانم حر بسازم بگذار ابر تیرها بارش بگیرند شمشیرها از جسمم آرامش بگیرند باید بمانم گرچه تیغ و دشنه باشد شاید یکی از این جماعت تشنه باشد شاید یکی یک جلوۀ روشن بخواهد شاید یکی انگشتری از من بخواهد پیراهنم وقتی که سهم این و آن است آغوش من با نعل اسبان مهربان است شاید دل سنگ کسی را نرم کردم شاید تنور خانه‌ای را گرم کردم تاریخ را پای کلام خود نشاندم من خطبه‌ام را با زبان زخم خواندم تاریخ را آزاد کردم با قیامم همواره حُسن مطلع و حُسن ختامم @raziolhossein
گاهی غریبِ فاطمه بر زین وداع کرد گاهی ز مرکب آمده پایین وداع کرد نزدیک بود، اهل مُخیم فدا شوند از بس امام عاطفه سنگین وداع کرد دختر زیاد داشت برای همین حسین با خیمه های غمزده چندین وداع کرد چیزی نمانده بود که قالب تهی کند وقتی که زینب از همه ی دین وداع کرد مقتل نوشته است که آقای تشنه ام با یک دل شکسته و غمگین وداع کرد وقتی سپرد اصغر خود را به دست خاک یا رب چگونه لحظه ی تدفین وداع کرد مویه کُنان و موی‌کَنان شد عقیله تا معصوم با محاسن خونین وداع کرد @raziolhossein
شیعیان فردا حسین بی یار و یاور می شود خون جگر زینب ز داغ شش برادر می شود از برای جرعه آبی به شط خون جدا از بدن دست ابوالفضل دلاور می شود بر سر دست حسین از تیر ظلم حرمله پاره حلق نازک شش ماهه اصغر می شود حضرت نجمه نمی داند که فردا قاسمش از جفای کوفیان صد پاره پیکر می شود شش برادر باشد این شب زینب و کلثوم را پیکر هر یک به خون فردا شناور می شود شمر ملعون از جفا سازد جدا رأس حسین نوحه گر زین ماجرا زهرای اطهر می شود پیکر فرزند پیغمبر فتَد در آفتاب سایبانش نیزه و شمشیر و خنجر می شود خیمه آل علی در موج آتش شعله ور از جفای ابن سعد شوم کافر می شود می شود آل علی فردا اسیر و دستگیر بسته بر زنجیر کین سجاد مضطر می شود @raziolhossein
خدا کند نرود امشب و سحر نشود که روز ما زشب تار تیره تر نشود چه فتنه ها که به دنبال این سحر نبود خدا کند نرود امشب و سحر نشود خدا کند که که به حشر انتها شود امشب که حشر واقعه کربلا دگر نشود شب اسارت پرده نشین خاص خداست چه می شود که اگر صبح پرده در نشود شب شهادت نوباوگان فاطمه است خدا کند که سحر گاه جلوه گر نشود خدا کند نرود امشب و نیاید صبح که داغ زینب مظلومه تازه تر نشود خدا کند نشود صبح باز تا زینب زداغ مرگ دو فرزند خون جگر نشود خدا کند نشود صبح این شب عاشور که یادگار حسن را کفن ببر نشود خدا کند نشود صبح تا گلوی علی نشان تیر دستم در کف پدر نشود خدا کند که فتد تیر حرمله از کار و یا هر آنچه زند تیر کارگر نشود شب وداع علی اکبر است با لیلی وداع مادر و فرزند مختصر نشود گمان به مردن لیلی بود زداغ علی خدا کند که زداغ پسر خبر نشود خدا کند نشود صبح تا به دشت بلا به خاک و خون تن عباس غوطه ور نشود سر حسین ز پیکر جدا شود فردا خوش است ظلمت امشب بگو بسر نشود خدا کند ندمد صبح تا که فردا شب خیام ال علی طعمه شرر نشود ولی اگر نبود آب خون این شهدا نهال دین خداوند بارور نشود قیام حق به قیام حسین پیوند است قیام حق نشود این قیام اگر نشود فراق کربلامی کشد مؤید را مگر جوار پدر قسمت پسر نشود مرحوم @raziolhossein
امشب عزیز فاطمه مهمان خواهر می شود فردا میان قتلگه در خون شناور می شود امشب درون خیمه گه دارد هزاران گفتگو فردا در این صحرا سرش دلدار خنجر می شود امشب به سقا بس سخن گوید ز سوز تشنگی فردا تمام باغ او لب تشنه پرپر می شود امشب چو شمعی پر شرر تا صبح می سوزد ولی فردا ز جور کوفیان بی عون جعفر می شود امشب همه پروانه ها دور و برش پر می زنند فردا فدای راه حق بی شیر اصغر می شود امشب یتیم مجتبی بنهاده سر دوش عمو فردا ز سم اسب ها صد پاره پیکر می شود امشب تمام دیده ها رو جانب لیلا بود زیرا که چون فردا شود مجنون اکبر می شود امشب مناجات حسین تا عرش اعلا می رود فردا سرش از تن جدا مهمان مادر می شود امشب کند زینب دعا هرگز نگردد صبحدم فردا ز جور خصم دون بی یار و یاور می شود امشب ز راز دشت خون زینب حکایت می کند فردا کنار علقمه او بی برادر می شود امشب برای روز نو در کف نمانده چاره اش فردا سر جانان جدا از تیغ و خنجر می شود @raziolhossein
نورحق، پیشانی‌اش از ظلمت باطل شکست حرمت آل عبا در کربلا کامل شکست کار چوب و سنگ و تیر و نیزه و خنجر نبود چهره اش در علقمه بعد از ابوفاضل شکست چوبه های تیر را با ذکر یا زهرا شکست کار تیر پهلویش دشوار شد مشکل شکست ذوالجناح آهسته آقا را لب مقتل گذاشت دید وقتی دنده اش را نیزه ناغافل شکست خاک بر چادرنماز زینب کبری رسید بادبان کشتی پهناوری در گِل شکست داشت با چشمان خود میگفت زینب جان نیا گوشه‌ی ابروی او را چکمه‌ی قاتل شکست سینه ی شاه دو عالم قیمتش عرش خداست دشمن او عرش را با قیمتی نازل شکست طعنه زد: «کو ساقی کوثر که سیرابت کند؟» شمر روی سینه اش هر قدْر میشد دل شکست نرم کردند استخوان های تنش را نعل ها استخوان هایی که از داغ ابوفاضل شکست @raziolhossein
بعد از ماجرای کربلا یزیدِ ملعون از شمر پرسید تو در کربلا بودی هیچگاه دلت برای حسین سوخت؟ شمر ملعون گفت یکی از جاهایی که دلم‌ را سوزاند زمانی بود که حسین در  آخرین وداع درب خیمه آمد و دختر کوچکی دست به گردن او انداخت و چنان ناله وا ابتاه بلند کرد که دلهای مارا به سوز و گداز انداخت. حسین هم سر به زیر انداخته و اشک از چشمانش جاری بود و آن کودک‌ میگفت باباجان مارا به مدینه برگردان سحاب رحمت ۵۴۹ @raziolhossein
غروب بود و تنی چاک چاک در صحرا غروب یود و تنی روی خاک در صحرا غروب بود و روان خون پاک در صحرا غروب بود و شبی ترسناک در صحرا غروب بود و زمان هجوم و غارت بود غروب بود و شب اول اسارت بود بیا به روضه ی قبل از غروب برگردیم که زیر سُم نشده لاله کوب ، برگردیم نبود روی تنش  سنگ و  چوب ، برگردیم نداشت زخم و تنش بود خوب برگردیم نوشته اند مقاتل ، دروغ باشد کاش برید خنجر قاتل ، دروغ باشد کاش گمان کنیم که او هم زره به تن دارد گمان کنیم که یک کهنه پیرهن دارد که جای سالم و بی زخم در بدن دارد گمان کنیم که این کشته هم کفن دارد گمان کنیم که هرقدر غصه و غم هست کنار زینب کبری هنوز محرم هست چقدر روضه ی جانکاه کربلا دارد چقدر داغ جگرسوز نینوا دارد رسیده دشمن و چشمش مگر حیا دارد برای روضه ی زینب بمیر ، جا دارد غروب بود و مقاتل که روضه خوان بودند و محرمان علی بین ناکسان بودند امام ظهر به نی بود و آیه بر لب داشت امام عصر دهم بین خیمه ها تب داشت اگرچه دختر حیدر غمی معذّب داشت هوای معجر خود را همیشه زینب داشت تمام دخترکان را سوار محمل کرد برای رفتن خود گریه کرد و دل دل کرد نداشت محرمی و مثل شمع سوسو زد به نیزه ی سر عباس خواهری رو زد گمان کنیم که چون دست را به پهلو زد برای خواهر ارباب ناقه زانو زد گذشت کرببلا ، روضه ها نگشته تمام هنوز مانده مصیبت ، امان ، امان از شام @raziolhossein
 تا آخرین دقیقه نگاهش به خیمه بود ناموس دوست ها! نگران کشته شد حسین @raziolhossein
واقعا سخت است بی‌محرم سفر کردن حسین بر رخ محرم به نوک نی نظر کردن حسین واقعا سخت است بعد از شش برادر داشتن از صف نامحرمان تنها گذر کردن حسین واقعا سخت است ماندن پشت یک دروازه و شهر را بهر تماشايت خبر كردن حسين واقعا سخت است با راسی کنار محملت از نگاه دشمنان دون حذر کردن حسین واقعا سخت است رفتن رو ی پشت بامها دامن خود را پر از سنگ و حجر کردن حسین واقعا سخت است درتشت زری با خیزران لعل لب‌های کسی زیر و زبر کردن حسین @raziolhossein
السلام ای بدن بی سر گرما دیده السلام ای سر مجروح کلیسا دیده با چه وضعی ته گودال کشاندند تورا ما شنیدیم ولی زینب کبری دیده ای به قربان نگاهش که از این دشت بلا هر بلایی به سرش آمده زیبا دیده زینت دوش نبی بودی و بی وجدان ها سر بریدند و گرفتند تو را نادیده ای که شد مهریه ی مادر تو آب فرات ترک روی لبت را لب دریا دیده؟! خنجر انداخت مسیحی و مسلمان برگشت  به گمانم ته گودال مسیحا دیده ای عزیزی که تنت پیش همه عریان شد بر سر پیرهنت فاطمه دعوا دیده دختری که همه ی دلخوشی اش بابا بود عوض دیدن بابا ، سر بابا دیده @raziolhossein
امام سجاد علیه السلام بین خیمه و مراقبت حضرت زینب سلام الله علیها «یکی از شاهدان عینی حوادث عاشورا می گوید: بانویی باحشمت و شوکت را دیدم که در دم درب خیمه ایستاده بود و آتش از اطراف او شعله می کشید، گاهی به راست و گاهی به چپ نگاه می کرد، گاهی به آسمان می نگریست و از اضطراب دستهایش را بر هم می زد و گاهی وارد آن خیمه می شد و بیرون می آمد. من به سوی او شتافتم و گفتم: چرا اینجا ایستاده ای در حالی که آتش در اطراف تو شعله می کشد و زنان فرار کردند و متفرق شده اند و چرا با آنها نرفتی؟ چه اتفاقی رخ داده است؟ پس گریست و گفت: ای شیخ، مریضی در خیمه داریم و قادر به نشستن و برخاستن نیست چگونه می توانم او را ترک کنم در حالی که آتش او را احاطه کرده است؟» وسیله الدارین، صفحه345- 344 معالي السبطين، صفحه 506 @raziolhossein
هر قدر خوردم کتک یک لحظه چشمم تر نشد هیچ‌کس مانند من با غم مصمم تر نشد تکه‌های خیمه‌ها را جای معجر می‌برم بیش از این چیزی برای ما فراهم‌تر نشد بچه‌ها در بوته‌ها و دختران در شعله‌ها چشمِ نامردان ولی یک لحظه از غم تر نشد خیمه‌ها غارت شدند و گوش‌ها پاره ولی یورشِ این قوم بر طفلان تو کمتر نشد باز آتش بهتر از نامحرمانِ وحشی است مثل آتش هیچ‌کس اینقدر محرم‌تر نشد بی تعادل بودنِ تو کار دستم می‌دهد هرچه می‌کردند سر بر نیزه محکم‌تر نشد روی نیزه نیست عباسم سرش آویخته خواستم بوسم گلویش ساقه‌اش خم‌تر نشد زیر پای این قبایل چند ساعت بوده‌ای اکبرت هم از تو حتی نامنظم‌تر نشد نه لباسی داری و نه سر نه حلقی نه تنی هیچکس مانند تو اینقدر مبهم‌تر نشد خوب شد قبل هجوم اسب سر را برده‌اند خوب شد این سر از اینکه هست درهم‌تر نشد @raziolhossein
شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد ستاره‌سوخته‌ای، صحبت از غمی دارد شب است و بر لب شطّ فرات، زمزمه‌ای‌ست به پای نخل که گیسوی درهمی دارد شب است و ماه به هر خیمه‌ای که می‌نگرد نشسته مادری و بزم ماتمی دارد شب است و دشت، به خون خفته؛ خیمه، سوخته است به وسعت ابدیّت، جهان غمی دارد شب است و سنگ صبوری به ناله می‌گوید کجاست دُرّ یتیمی که همدمی دارد؟ شب است و دختر معصوم سیدالشهدا برای نوحه‌گری، فرصت کمی دارد شب است و سایۀ اهریمنی شتاب‌آلود رَود به سوی سلیمان که خاتمی دارد شب است و داغِ جگرسوزِ سینۀ مظلوم ز اشک فاطمه، امّید مرهمی دارد شب است و این همه غم، در عوالم ملکوت خدا گواست، پیمبر چه عالمی دارد شب است و ماتم اصغر گرفته است، رباب ز گاهوارۀ او، چشم برنمی‌دارد شب است و قافله‌سالار شاهدان شهید به دست، مشعل و بر دوش، پرچمی دارد شب است و بر سر سجّاده‌ای پُر از اخلاص بلند‌‌قامت عصمت، قد خمی دارد شب است و زینب دور از حسین می‌داند نفس کشیدن بی‌او، چه ماتمی دارد @raziolhossein
خورشید ز غُصّه غرقِ در تب شده است مشکی به تن روز شده، شب شده است آن شعله که درب خانه ات را می زد مهمان درِ خیمه ی زینب شده است @raziolhossein
بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست به تن این همه سردار سری نیست که نیست بنویسید که خورشید به گودال افتاد و پس از شام غریبان سحری نیست که نیست آتش از بال و پر سوخته جان می‌گیرد زیر خاکستر ما بال و پری نیست که نیست یک نفر سمت مدینه خبرش را ببرد پس از این ام بنین را پسری نیست که نیست یا به آن مادر سرگشته بگویید: نگرد. چون ز گهواره‌ اصغر اثری نیست که نیست تازیانه به تسلای یتیمی آمد تازه فهمید که دیگر پدری نیست که نیست @raziolhossein
آه از آن روز که جان از تن خواهر می رفت سنگ ها بال زنان سوی برادر می رفت آسمان ها و زمین داشت به هم می پیچید سمت گودال کسی دست به خنجر می رفت ساعتی بعد که آتش به حرم بر پا شد همه سر ها به روی نیزه ی لشگر می رفت خیمه تاراج شد و هر طرفی دست به دست بین گهواره ی خالی دل مادر می رفت از یتیمان حرم نیز غنیمت بردند گوشواره که نه گیسو پی معجر می رفت نیمه شب با عجله داشت خبر را میبرد یک نفر در طمع جایزه با سر می رفت @raziolhossein
خیمه ها می سوزد و شمع شب تارم شده در شب بیماری ام آتش پرستارم شده ما که خود از سوز دل آتش به جان افتاده ایم از چه دیگر شعله ها یار دل زارم شده پیش از این سقای ما بودی علمدار حسین امشب اما جای او آتش علمدارم شده ای فلک جان مرا هر چند می خواهی بسوز مدتی هست از قضا دل سوختن کارم شده جز غم امشب پیش ما یار وفاداری نماند در شب تنهایی ام تنها همین یارم شده من که شب را تا سحر بی خواب و سوزانم چو شمع از چه دیگر شعله ها شمع شب تارم شده بس که اشک آید به چشمم خواب شب را راه نیست دود آتش از چه ره در چشم خونبارم شده؟ جز دو چشمم هیچکس آبی بر این آتش نریخت مردم چشمان من تنها وفا دارم شده گر گلستان شد به ابراهیم آتش ها ولی سوخت گلزار من و آتش پدیدارم شده شعله های کربلا آتش به جانم زد "حسان" آتشین از این جهت ابیات اشعارم شده @raziolhossein
می کِشم آه از جگر با یا حسین شد دلم خون دیده ام دریا حسین حضرت مظلومِ بی همتا حسین ای شهید تشنه و تنها حسین نیست بر روی لبم اِلّا حسین کربلا امّید را از من گرفت هیجده خورشید را از من گرفت ماه را ، ناهید را از من گرفت دودِ آتش ، دید را از من گرفت سوخت وقتی چادرم اینجا حسین بر زمین چون وحیِ مُنزَل دیدمت یکّه خوردم وقتی اول دیدمت روی خاک گرمِ مقتل دیدمت بی نفس بودی که از تل دیدمت زیر دست و پای کوفی ها حسین قلب من از غصه مالامال شد هر کجایی حرف از گودال شد یادم آمد عشقِ من پامال شد باز ، از پای زنان خلخال شد وا محمد ، وا علیّا ، وا حسین شمر زد بر زخم دلها نیشتر دیدمت بر نی دلم شد ریشتر دشمنت وقتی که آمد پیشتر آتش دامانمان شد بیشتر با دویدن در دلِ صحرا حسین یک جهان غصه انیسِ دل شده قاتل من خندهء قاتل شده از غم تو خون دل حاصل شده قسمت من چوبۀ محمل شده قسمت تو نیزهء اعدا حسین خیمه ها بعد تو غارت شد اخا بر نوامیست جسارت شد اخا قامتم خم در کنارت شد اخا بر تنم رخت اسارت شد اخا می شنیدم نالۀ زهرا حسین با نظر بر اشکهای جاری ام می دهی از روی نی دلداری ام سنگ خورده بر لبت ای قاری ام کشتۀ این زخمهای کاری ام پس دعا کن خواهر خود را حسین @raziolhossein