🇮🇷 مخزن سالن مطالعه محله زینبیه 🇮🇷
🔹 #خاطرات_دفاع_مقدس:
👈#پایی_که_جا_ماند ؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/111
👈#وقتی_مهتاب_گم_شد ؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/308
👈"فرنگیس"
#خاطرات_فرنگیس_حیدریپور
قسمت اول:
https://eitaa.com/salonemotalee
/1202
👈#ظهور_دوباره_شهید ؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1894
🔹رمانهای عاشقانه دفاع مقدس و شهدا:
👈 "بیتو هرگز"؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/5
👈 "رنگ عشق"؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/84
👈 "خاطرات یک زن از جهاد نکاح"؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/96
👈 "شهدا عاشقترند"؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/384
👈 #مثل_یک_مرد
داستانی از یک خانواده جهادی در شرایط کرونایی؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/670
👈 #تنها_میان_داعش
داستان یک خانواده شیعه اهل آمرلی؛قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/2318
🔹اقتصاد مقاومتی و تولید داخلی:
"دختر ستپوشی که سرباز حاج قاسم شد"؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/218
🔹 #کودکانهها:
👈 "#لالایی_فرشتهها"؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/250
👈 #نامههای_ماریه
ماریه یه دختربچه کوچیک و هم بازی حضرت رقیه سلاماللهعلیها در کاروان عاشوراست؛ ...
قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/897
👈 #معرفی_بازی
👈 #کارتون #پهلوانان
🔹عقاید:
👈 "سه دقیقه در قیامت"؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/489
👈 #شیطانپرستی
👈 #مستند_صوتی_شنود
تجربه نزدیک به مرگ یک مسئول امنیتی در بیمارستان بقیه الله تهران؛ قسمت اول:
https://eitaa.com/salonemotalee/2201
🔹روانشناسی و مشاوره:
👈 "#تحریفهای_شناختی"؛ قسمت اول:
https://eitaa.com/salonemotalee/622
👈 #مدیریت_رفتار
قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/666
👈 #راهکارهای_معنوی_درمان_افسردگی
قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1626
👈 #تسویف
#امروز_و_فردا_کردن ؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1693
👈 #تحکیم_خانواده #استاد_تراشیون ؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2627
◀️ #فرزندپروری
👈 #خطاهای_فرزندپروری"؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/554
👈 #سیره_امام_حسین_علیهالسلام
قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2372
👈 #سبک_زندگی_اسلامی
استاد #اخوی
قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1874
👈 #برای_والدین_الف
افزایش اعتماد به نفس در نوجوان
👈 #برای_والدین_ب
دروغگویی در کودکان
👈 #ایام_امتحانات
🔹#تحلیل_تاریخی
👈 " #سقیفه_بنیاسرائیل "؛ قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/569
👈#نقش_یهود_در_تحریف_غدیرخم
قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2217
👈#روز_جهانی_کورش حقیقت یا دروغ
https://eitaa.com/salonemotalee/630
👈#جنگهایخلفا_و_منفعتیهود_از _آن
قسمت اول؛https://eitaa.com/salonemotalee/640
👈 #بررسی_شبههٔ_کشتار_یهودیان_بنیقریظه
قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2013
👈 #پرتغال_آغازگر_استعمار_و_زرسالاری
پرتغالیها در شرق؛ قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1514
👈 #آندلس
👈 ✡ #شمر_بن_ذیالجوشن #فرستاده_مخصوص_یهود
🔹سیاسی
👈#تاریخچه_تدوین_و_تصویب_قانوناساسی
👈 #اصلیترین_مخالف_رهبری_آیتالله_خامنهای
👈 #شبهات_برجام_و_پاسخهای_رهبری
قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2174
✡ #پرونده_ویژه_جنگ_جهانی_غذا
قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1696
✡ #یهود_و_همجنسبازی
#پشتپرده_ترویج_همجنسبازی_در_جهان
قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/2243
✡ #کتابسازی_یک_یهودی_برای_شیعه
قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/1850
🖋مدیر کانال: @mehdi2506
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت هفتاد و هشتم
قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/592
فصل هفتم
قسم به سمّ اسبان (۶)
حالا جمشید خیالش آسوده بود
مطمئن بود که بهترین راهکار را برای عبور چند گردان در شب عملیات پیدا کرده است
نگاهی به خورشید که وسط آسمان بود انداخت
نزدیک ظهر بود
گفت: "برمیگردیم!"
گفتم: "نه! جمشید جان! این مسیر و این شناسایی تکرار شدنی نیست. علی آقا از ما خواسته تا خط سوم را شناسایی کنیم. اگر امروز این کار را نکنیم،افسوس خواهیم خورد."
باز جمشید جلو افتاد و من و صفری پشت سر او
رفتیم تا جایی که کف خشک رودخانه تقریباً با چپ و راست آن همسطح میشد
آنجا زمین دور تا دور میدان مین و رشته سیم خاردار بود
در همین اثنا یک جیپ عراقی از دور آمد
چنان با سرعت و پر شتاب که دلم ریخت
گفتم: "جمشید! اسیر شدیم!؟"
خواستم برخیزم که جمشید روی من پرید
بدنی قوی و ورزشکاری داشت
قبل از اینکه تکان بخورم آرام با دست سیم تلهی مین والمر را نشان داد
کنارم بود
تازه فهمیدم که چرا خودش را روی من انداخته است
به آرامی خودم را از سیم تله دور کردم و گفتم:
"حالا برمیگردیم!"
در کف بستر خشک شده رودخانه به سمت عقب میدویدیم
گرما و تشنگی و بیخوابی امانمان را بریده بود
یادمان رفت که نماز ظهر را نخواندهایم
فقط به این فکر بودیم که به جایی برسیم
آبی بخوریم و خبر این کار را به علی آقا بدهیم
خط دوم عراق و مسیر خشک رودخانه که تمام شد به همان دیوارهی بلند و علفهای بالای آن رسیدیم
از دیوار بالا رفتیم
باز به شیوه شب گذشته تا ۲۰۰- ۳۰۰ متر میان علفها سینه خیز رفتیم
عبور در روز، با خستگی و تشنگی، در میان عراقیها، واقعاً دیوانگی بود
باید میماندیم تا شب برسد
اما جمشید بلند شد و به سمت خط مقدم عراقیها راه افتاد
راست راست راه میرفت
به صفری گفتم: "حتماً میخواهد اسیر شود!؟"
تا به خودمان بیاییم دوید
از فاصله دو سنگر عراقی رد شد
ما هم جرأت پیدا کردیم
دویدیم و بخت با ما یار بود
در آن لحظه عراقیها جلوی سنگرهای شان نبودند
دویدیم و از سنگرهای خط مقدم دور شدیم
به رودخانه کنجانچم رسیدیم
داخل آب رفتیم
شاید تا چند ثانیه زیر آب، آب میخوردیم
پرسیدم: "این چه کاری بود که کردی!؟ اگر یک عراقی اتفاقی از سنگر بیرون میآمد دخلمان آمده بود؟!"
جمشید خندید و گفت: "از فرط عطش و گرما جنون زده بودم. نمیتوانستم بمانم. حالا به جای این حرفها وضو بگیریم و نماز ظهر و عصر را بخوانیم."
همان شب خبر گشت پاسگاه دراجی، تا خط سوم عراق، به علی آقا رسید
صبح علی الطلوع با سعید اسلامیان و بقیه برای شنیدن جزئیات این گشت به مهران آمدند
توفیق در آن گشت را از اخلاص، شجاعت، تفکر و توکل جمشید میدانستیم.
علی آقا و اسلامیان به جمشید تاکید کرده بودند که این راهکار از نظر ما قفل شده و نیازی به شناسایی و کنترل مجدد نیست.
این شناسایی مبنای طراحی عملیاتی به نام والفجر ۳ در خرداد ماه سال ۶۲ در آن منطقه شد
صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش به فرمانده تیپ انصارالحسین، حسین همدانی، گفته بود: "از این راهکار حداقل میشود ۳ لشکر را عبور داد.
◀️ ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/603
⏳#سه_دقیقه_درقیامت⌛️
🌺 قسمت بیست و هشتم :
قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/594
🖋 شراکت
لبخند تلخی بر لبانش نقش بست و گفت: جالب شد!... بگو؛ اگر واقعا درست باشد حلالش می کنم ...
گفتم: شما بیست سال قبل با برادرت در یک کار
اقتصادی شراکت داشتید ... صد هزار تومان شما و صد هزار تومان برادرت آوردید و برادرت این پول را به کسی داد که کار کند ...
این بنده خدا گفت: بله، خوب یادم هست ... یک سال شراکت داشتیم ... آن شخص سود را ماهیانه به حساب برادرم می ریخت و او هم هر ماه، دو هزار تومان به من میداد ...
گفتم: مشکل همین مطلب است ... حق شما سه هزار تومان بوده، که هزار تومان را برادرت برمیداشت ...
او باز هم با تعجب نگاهم کرد و گفت: از کجا می دانی؟!...
گفتم: او خودش این مطلب را به من گفت ... اما قول دادی حلالش کنی ... من این را گفتم و رفتم.
یکی دو ماه بعد ایشان به سراغ من آمد و گفت: آن روز که شما آمدی؛ از همان شخصی که پول در اختیارش بود و کار اقتصادی میکرد پیگیری کردم ... حرف شما درست بود، اما برادرم حکم پدر برایم داشت ... او را حلال کردم ...
همان شب برادرم را درخواب دیدم ... خیلی خوشحال بود و همین طور از من تشکر می کرد ... بعد هم به من گفت: برو داخل حیاط خانه مادر؛ فلان نقطه را حفر کن ... یک جعبه گذاشته ام که چند سکه طلا داخل آن است ... گذاشته بودم برای روز مبادا ... این سکهها هدیه برای توست ...
ایشان ادامه داد: من رفتم و سکه ها را پیدا کردم ... حالا آمدهام پیش شما و میخواهم دو سه تا از این سکهها را برای کار خیر بدهم تا ثوابش برای برادرم باشد ...
من هم خدا را شکر کردم ... یکی دو خانواده مستحق را به او معرفی کردم و الحمدالله پول خوبی به آنها پرداخت شد.
در مورد تشکیل خانواده، شاید احتیاجی به تذکری نباشد چون در دین ما، ازدواج، سنت پیامبر اسلام(ص) معرفی شده و تکامل نیمی از دین انسان، منوط به ازدواج است ... وقتی هم که فرزندی متولد شود، خیرات و برکات بر اهل خانه نازل می شود ...
البته این را هم باید اشاره کرد که تمام امور دنیا، بخصوص تشکیل خانواده همراه با سختی و گرفتاری است
خداوند درآیه ۴ سوره بلد میفرماید: 《بدرستی که ما انسان را در سختی و رنج آفریده ایم》
اما درآن سوی هستی مشاهده کردم که هر بار انسان در کنارخانواده و همسر خود قرار می گیرد، خیرات و برکات الهی بر او نازل می گردد ...
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: (در پیشگاه خداوند تعالی، نشستن مرد در کنار همسر خود، از اعتکاف در مسجد من (در مدینه) محبوب تر است)
از طرفی، بسیاری از خیرات، توسط فرزند برای انسان ارسال می شود ... شاید هیچ باقیات الصالحاتی بهتر از فرزند صالح برای انسان نباشد.
از نوجوانی یاد گرفته بودم که هر کار خوبی انجام می دهم ... یا اگر صدقه ای می دهم، ثواب آن را به روح تمام کسانی که به گردن من حق دارند، از آدم تا خاتم و تمام اموات شیعه و پدران و مادرانم هدیه کنم ...
در آن سوی هستی، پدر بزرگم را همراه با جمعی که در کنارش بودند مشاهده کردم ... آنها مرتب از من تشکر میکردند و میگفتند: ما به وجود اولادی مثل تو افتخار میکنیم ... خیرات و برکاتی که از سوی تو برای ما ارسال شده، بسیار مهم و کارگشا بود ... ما همیشه برای تو دعا می کنیم تا خداوند بر توفیقات تو بیفزاید...
من بسیار اهل صله رحم هستم ... زیاد به فامیل سر می زنم ... بیشتر مواقع به دنبال حل مشکلات فامیل هستم ... دعای خیر اهل فامیل، همواره مشکل گشای گرفتاریهای من بوده ...
حتی به من نشان دادند که در برخی موارد، حوادث سختی که شاید منجر به مرگ می شد، با دعای فامیل و والدین من برطرف شد!...
پ.ن: امام صادق(ع) می فرماید: (صله ارحام اخلاق را نیکو، دست را با سخاوت، دل و جان را پاک، و روزی را زیاد می کند و مرگ را به تاخیر میاندازد)
◀️ ادامه دارد ...
با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و تاثیرگذار "سه دقیقه در قیامت "
قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/489
1_532399456.mp3
6.21M
#لالایی_فرشتهها
قسمت شصت و چهارم
🌷خواجه و خدمتکاران🌷
قرائت: سوره علق
قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/595
10.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتگری امام انقلاب درباره شهید "علی چیتسازیان" که خاطرات آن شهید عزیز را از زبان شهید همرزمش "علی خوشلفظ" در کتاب "وقتی مهتاب گم شد" دنبال میکنیم.
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت هفتاد و نهم
قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/597
فصل هفتم
قسم به سمّ اسبان (۷)
روزهای پشت جبهه روزهای سختی بود
مثل اسپند روی آتش شده بودم
آرام و قرار نداشتم
مادرم عادت کرده بود که بعد از سه ماه جبهه بیش از ۲-۳ هفته در شهر نمانم
گاهی از سر دلتنگی میگفت حداقل یکی دو شب هم مهمان خانه باش
بچه بودم و کلهشق
عمق مهر مادری را نمیفهمیدم
در پایگاه وقتم با دعا و ذکر خاطره از عملیاتها میگذشت
آن چیزی که برنامهها را قطع میکرد اذان و نماز بود
مادرم راست میگفت مثل خادم مسجد شده بودم
شبها هم آموزش کونگفو و کشتیکج میدادم
تازه آخر وقت، سرکشی به خانواده شهدا آغاز میشد
بعد از آن هم نگهبانی و ایست و بازرسی سر خیابان
گوش بهزنگ بودم که اگر خبری از عملیات میشود راهی جبهه شوم
اردیبهشت ماه سال ۶۲ بود
بچههای محل حالا به اندازه ظرفیت یک مینیبوس آماده جبهه بودند
همه نوجوان و دانش آموز
بیشترشان اولین حضور را در جبهه تجربه میکردند
از همه مشتاقتر بهرام عطاییان
میگفت: "علی! خیلی نامردی اگر بروی رد کار خودت. هرجا رفتی من هم با تو هستم."
سعید اسلامیان را داخل پذیرش سپاه پیدایش کردم
پرسید: "چه خبر؟"
- خبرها با شماست
- ای ناقلا! بوی عملیات شنیدی!؟
- هرچه شما تکلیف کنید
خندید
تکیه کلامش این بود که: "تکلیف ما را اباعبدالله روشن کرده است."
این را همیشه با لبخند میگفت
ادامه داد: "اگر از من بپرسی؛ تکلیف تو این است که بروی خط پدافندی قصرشیرین. آنجا از نیروهای کادر خالی شده. بچهها دارند برای تشکیل تیپ سازماندهی میشوند. برو آنجا و یک تپه را تحویل بگیر."
حرف سعید برای من حکم تکلیف شرعی داشت
درنگ نکردم
بچههای محل هم همراهم شدند
با همان یک مینیبوس عازم ارتفاعات قصرشیرین شدیم
بنا به قولم، بهرام عطاییان کنارم ماند و بقیه بچهها به سایر تپهها تقسیم شدند.
من بنا به سفارش قبلی سعید اسلامیان رسماً مسئول تپه شدم
به سنگرها سر میزدم
کمبودها را به عقب منعکس میکردم
نمیگذاشتم سکون و بیتحرکی بر فضای جبهه حاکم شود
یک روز شنیدم که در یکی از سنگرها کسی سیگار کشیده است
دو نفر بودند که یکیشان اهل دود بود و دیگری هم شبها هنگام نگهبانی پتو را روی سرش میکشید و میخوابید
برای تنبیه و تذکر روش خودم را داشتم
معتقد بودم که نیروها باید حس کنند که دشمن هر آینه بالای سرشان است
لذا شبانه به سنگر بغلی گفتم: "من از خط جلو میروم و برمیگردم. مواظب باشید من را با عراقیها عوضی نگیرید."
شبانه از تپه به سمت عراقی ها سرازیر شدم
مثل یک عراقی به سمت سنگر آن دو نفر سینهخیز رفتم
خبری نبود
آنها در غفلت کامل بودند
به ده متری سنگر که رسیدم ۳-۴ سنگریزه به طرفشان پرتاب کردم
باز هم بیدار نشدند
جلوتر رفتم و به داخل سنگر پریدم
دستم را به دو طرف چپ و راست روی گلوی آنها گذاشتم
تا آنجا که توان داشتم فریاد زدم:
"ایها المجوس الایرانی! انتم اسیر..."
◀️ ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/608
🍃🌸🇮🇷🌸🍃
✳️ مشاوره و تربیت
🔶🔸#خطاهای_فرزندپروری
قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/593
◀️ قسمت دهم:
♦️آفرین، چقدر خوب از پس این کار برآمدی!
یکی دیگر از اشتباهات اساسی در فرزندپروری، غفلت از تحسین کارهای خوب کودک است.
تحسین کردن کودک فوایدی دارد که در زیر اشاره میکنیم:
۱- تحسین، کودک را به سمت کارهای خوب سوق میدهد. اما وقتی کودک تنبیه میشود، نهایتا فقط کاری که نباید بکند را میآموزد.
اگر خواستید رفتار کودکتان را اصلاح کنید، به جای تنبیهِ او بابت رفتارهای اشتباه، بیشتر تحسین کارهای خوبش را جایگزین کنید.
۲- کودک وقتی تحسین میشود، احساس خوبی از خود پیدا کرده و ارتباط خوبی با خود برقرار میکند.
یکی از علل آسیبهای روانی و شخصیتی در افراد، عدم پذیرش و فاصله از خود است.
۳- تحسین، باعث شکلگیری ارتباط صحیح خانوادگی میشود.
یکی عوامل مهم آسیبهای خانواده، خراب شدن روابط اعضا خانواده است.
تحسین کارهای خوب رابطه اعضاء را دلچسب میکند.
🔗 ادامه دارد ...
👈 قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/609
🔸🌺🔸--------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
⏳#سه_دقیقه_درقیامت⌛️
🌺 قسمت بیست و نهم :
قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/599
🖋 توفیق شهادت
خیلی سخت بود ... حساب و کتاب خیلی دقیق ادامه داشت ... ثانیه به ثانیه راحساب میکردند ...
زمانهایی که باید در محل کار حضور داشته باشم را خیلی با دقت بررسی میکردند که به بیت المال خسارت زده ام یا نه؟!...
خدا را شکر این مراحل به خوبی گذشت ... زمان هایی را که در مسجد و هیئت حضور داشتم،
محاسبه کردند و گفتند: دو سال از عمرت را اینگونه گذراندی که جزو عمرت حساب نمی کنیم ... یعنی باز خواستی ندارد و می توانی به راحتی از این دو سال بگذری ...
در آنجا برخی دوستان همکار و آشنایان را میدیدم ... بدن مثالی آنهایی را در آنجا می دیدم که هنوز در دنیا بودند! ... میتوانستم مشکلات روحی و اخلاقی آنها را ببینم ...
عجیب بود که برخی از دوستان همکارم را دیدم که به عنوان شهید و بدون حساب و بررسی اعمال به سوی بهشت برزخی میرفتند! ... چهره خیلی از آنها را به خاطر سپردم ...
جوان پشت میز گفت: برای بسیاری از همکاران و دوستانت، شهادت را نوشتهاند ... به شرطی که خودشان با اعمال اشتباه، توفیق شهادت را از بین نبرند ...
به جوان پشت میز گفتم: چه کار کنم که من هم توفیق شهادت داشته باشم ؟
او هم اشاره کرد و گفت: در زمان غیبت امام عصر عجل الله ، رهبری شیعه با ولی فقیه است ... پرچم اسلام به دست اوست ...
همان لحظه تصویری از ایشان را دیدم ... عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها را میشناختم، در اطراف رهبر بودند و تلاش میکردند تا به ایشان صدمه بزنند امانمی توانستند!... اتفاقات زیادی را در همان لحظات دیدم و متوجه آنها شدم ... اتفاقاتی که هنوز در دنیا رخ نداده بود!...
خیلی ها را دیدم که به شدت گرفتار هستند ... حق الناس میلیونها انسان به گردن داشتند و از همه کمک می خواستند ... اماهیچ کس به آنها توجهی نمیکرد ... مسئولینی که روزگاری برای خودشان، کسی بودند و با خدم و حشم فراوان مشغول گذران زندگی بودند، حالا غرق در گرفتاری بودند و به همه التماس می کردند...
بعد سوالاتی را از جوان پشت میز پرسیدم و او جواب داد ... مثلاًدر مورد امام عصر(عج) و زمان ظهور پرسیدم ...
ایشان گفت: باید مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولایشان زودتر اتفاق بیفتد ... تا گرفتاری دنیا و آخرتشان برطرف شود ... اما بیشتر مردم با وجود مشکلات، امام زمان را نمی خواهند ... اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنیایی به ایشان مراجعه میکنند ...
از نشانه های ظهور سوال کردم ... از اینکه اسرائیل و آمریکا مشغول دسیسه چینی در کشورهای اسلامی هستند و برخی کشورهای به ظاهر اسلامی با آنها همکاری میکنند ...
جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: نگران نباش ... اینها کفی بر روی آب هستند و نیست و نابود می شوند ... شما نباید سست شوید ... نباید ایمان خود را از دست بدهید ...
نکته دیگری که آنجا شاهد بودم، انبوه کسانی بود که زندگی دنیایی خود را تباه کرده بودند ...
◀️ ادامه دارد ...
با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و تاثیرگذار "سه دقیقه در قیامت "
قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/489
1_540629445.mp3
5.6M
#لالایی_فرشتهها
قسمت شصت و پنجم
🌷نگین انگشتر🌷
قرائت: سوره ماعون
قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/600
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت هشتادم
قسمت قبل:
فصل هفتم
قسم به سمّ اسبان (۸)
بچهها دست و پایشان را گم کرده بودند
تاریکی مطلق نمیگذاشت چهره من را به خوبی ببینند
میلرزیدند
یکیشان با گریه گفت: "انا مسلم!"
دستم را رها کردم
کمی خندیدم و گفتم: "خوشلفظم؛ نترسید!"
همان فرد سیگاری دنبال کبریت میگشت
هنوز هم باورش نمیشد
پرسیدم: "دنبال چه هستی؟!"
گفت: "دنبال کبریت تا فانوس را روشن کنم."
گفتم: "باید قول بدهی که با کبریت و سیگار خداحافظی کنی. مردم پشت جبهه چشم امید به شما دوختهاند! به امید شما، آرام میخوابند. شما با امید چه کسی پتو را تا خرخره بالا کشیدهاید؟!"
چند روز بعد اتفاق دیگری افتاد
از داخل یک سنگر صدای انفجاری بلند شد
چیزی شبیه صدای انفجار نارنجک
خبر رسید که در داخل یک سنگر، یکی از بسیجیها با ور رفتن به موشک آرپیجی خرج پرتاب آن را منفجر کرده
گفتم: "این سلاحها و مهمات را به تو دادهاند که بجنگی نه اینکه از آن اسباب بازی درست کنی!"
چیزی نگفت
ولی فکر کردم که برای عبرت دیگران باید تنبیه بشود
از تپه پایین آوردمش
پشت تپه جای امنی بود و خمپاره نمیخورد
گفتم: "پوتینهایت را در بیاور و این پرچم ایران را بردار و بالای تپه نصب کن!"
بچه ها از سنگر اجتماعی پشت تپه بیرون آمدند
همه نگاه میکردند
من هم همین را میخواستم
گفتم: "جورابهایت را هم در بیاور و به حالت دویدن برو!"
از روی سنگ و خار با پای برهنه دوید
رفت و پرچم را بالای تپه کوبید
دست بر قضا همان لحظه خمپادهباران دشمن شروع شد
از تپه با شتاب پایین آمد
وسط راه به زمین خورد و تا پایین غلطید
مقابل من ایستاد
از کف پاهایش خون میریخت
خواستم عذرخواهی کنم و حلالیت بخواهم که او پیشدستی کرد: "برادر خوشلفظ! حالا از من راضی هستی؟"
دستی روی شانهاش زدم: "تو هم از من راضی باش!"
بعد از ۲ ماه آنجا را تحویل نیروهای جدید دادیم و به جمع تیپ تازهتاسیس انصارالحسین پیوستیم
به مقر اطلاعات عملیات در روستای مِلِه دِزگِه رسیدیم
یارگیری و انتخاب اولیه علی آقا خیلی خوب جواب داده بود
بچه هایی کنار هم گرد آمده بودند که برای خطرپذیری و کارهای دشوار از هم سبقت میگرفتند
ولی در عین حال دوست نداشتند زیر بار عنوان مسئولیت بروند
پنج گردان پیاده هم در پادگان الله اکبر اسلام آباد حال و هوایی مشابه به جمع ما داشتند
همه منتظر عملیات بودند و میدانستند برای زدن به خط دشمن به غیر از آموزشهای نظامی و فنون رزمی، باید به صلاح معنویت و تهذیب نفس مجهز شد
شناسایی ها شروع شد
در ابتدا مسافت ۱۵ کیلومتری از مقر تا نزدیک ارتفاع را پیاده میرفتیم
و تازه شناسایی خط دشمن آغاز میشد
پیادهروی انرژی ما را میگرفت
بعدها چند تویوتا در اختیار واحد اطلاعات عملیات گذاشتند
خودروها تا جایی که ممکن بود جلو میرفتند تا نزدیکی روستای بیشگان
برای شناسایی باید شب از روی تیغههای کوه بالا میرفتیم
گاهی وسط غارها پنهان میماندیم تا فرداشب کار شناسایی را ادامه بدهیم
◀️ ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/612
🍃🌸🇮🇷🌸🍃
✳️ مشاوره و تربیت
🔶🔸#خطاهای_فرزندپروری
قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/605
◀️ قسمت یازدهم:
♦️بچهم کلاس دومه!♦️
🔸حفظ حریم خصوصی افراد، حفظ شأن و استقلال آنها به شمار میآید.
از یک سنّی به بعد کودکان هم برای خود حریمهای خصوصی سادهای دارند، که مایلند حفظ بشه.
🔸وقتی بدون تمایل او، یک کفگیر غذای اضافه برای او میریزید، شما گمان میکنید دلسوزش بودهاید، اما او بیاحترامی به شأن خود تلقی میکند.
🔸 وقتی بدون اجازه و به بهانهی اینکه «من مادرش هستم» به دفترچه خاطرات او سرک میکشید...
🔸وقتی مهمان از دختر شما سؤال میکنه:
"کلاس چندمی؟"
و مادر به دختر خانم مهلت حرف زدن نمیده و زود میگه: «بچهم کلاس دومه». دوباره تا میپرسه: اسم معلمت چیه، عزیزم؟! مادر میگه: «خانمِ ...».
👆اینها نمونههایی از یک خطای فرزندپروری به نام «خطای دخالت» هستند که، باعث میشود فرزند شما استقلال کافی را کسب نکند و در امورش وابسته به دیگران عمل کند.
✅ اجازه دهیم فرزندمان خودش از خواستهاش، احساسش و درخواستش حرف بزند و به سؤالاتی که از او میشود پاسخ دهد.
🔗 ادامه دارد ...
👈 قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/613
🔸🌺🔸--------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
⏳#سه_دقیقه_درقیامت⌛️
🌺 قسمت سی ام :
قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/606
🖋 یا زهرا (سلام الله علیها)
نکته دیگری که آنجا شاهد بودم، انبوه کسانی بود که زندگی دنیایی خود را تباه کرده بودند ... آن هم فقط به خاطر دوری از انجام دستورات خداوند!...
جوان گفت: آنچه حضرت حق از طریق معصومین برای شما فرستاده است در درجه اول، زندگی دنیای شما را آباد می کند و بعد آخرت را می سازد ...
مثلا به من گفتند: اگر آن رابطه پیامکی با نامحرم را ادامه میدادی، گناه بزرگی در نامه عملت ثبت میشد و زندگی دنیایی تو را تحت الشعاع قرار می داد ...
در همین حین متوجه شدم که یک خانم با شخصیت و نورانی پشت سر من، البته کمی با فاصله ایستادهاند!...
از احترامی که بقیه به ایشان گذاشتند متوجه شدم که مادر ما حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) هستند ...
وقتی صفحات آخر کتاب اعمال من بررسی میشد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده می شد، خانم روی خودش را برمی گرداند ... اماوقتی به عمل خوبی می رسیدیم، با لبخند رضایت ایشان همراه بود ...
تمام توجه من به مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود ... من در دنیا ارادت ویژه ای به بانوی دو عالم داشتم ... مرتب در ایام فاطمیه روضه خوانی داشتیم و سعی میکردم که همواره به یاد ایشان باشم ...
ناگفته نماند که جد مادری ما از علما و سادات بوده و ما نیز از اولاد حضرت زهرا(س) به حساب میآمدیم ... حالا ایشان در کنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود.
نه فقط ایشان که تمام معصومین را در آنجا مشاهده کردم ... برای یک شیعه خیلی سخت است که در زمان بررسی اعمال، امامان معصوم علیهم السلام در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش...
از اینکه برخی اعمال من معصومین علیهم السلام را ناراحت می کرد ... می خواستم از خجالت آب شوم ...
خیلی ناراحت بودم ... بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود ... چیز زیادی در کتاب اعمالم نمانده بود ... از طرفی به صدها نفر در موضوع حق الناس بدهکار بودم که هنوز به این وادی نیامده بودند
برای یک لحظه نگاهم افتاد به دنیا و به همسرم که ماه چهارم بارداری را می گذراند ... بر سر سجاده نشسته بود و با چشمانی گریان خدا را به حق حضرت زهرا (س) قسم می داد که من بمانم ...
نگاهم به سمت دیگری رفت ... داخل یک خانه در محله ما، دو کودک یتیم، خدا را قسم می دادند که من برگردم ... آنها می گفتند: خدایا مانمیخواهیم دوباره یتیم شویم ...
این را بگویم که خدا توفیق داده بود که هزینههای این دو کودک یتیم را می دادم و سعی میکردم برای آنها پدری کنم ... آنها از ماجرای عمل من خبر داشتند و با گریه از خدا می خواستند که من زنده بمانم ...
به جوانی که پشت میز بود گفتم: دستم خالی است ... نمیشود کاری کنی که من برگردم؟...
نمیشود از مادرمان حضرت زهرا (س) بخواهی مرا شفاعت کنند ... شاید اجازه دهند تا برگردم و حق الناس را جبران کنم یا کارهای خطای گذشته را اصلاح کنم...
جوابش منفی بود ... باز اصرار کردم ...
لحظاتی بعد، جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت: به خاطر اشکهای این کودکان یتیم و به خاطر دعاهای همسرت و دختری که در راه داری ودعای پدر و مادرت، حضرت زهرا (س) شما راشفاعت نمودند تا برگردی ...
◀️ ادامه دارد ...
با ما همراه باشید. هر روز با یک قسمت از داستان واقعی و تاثیرگذار "سه دقیقه در قیامت "
قسمت اول:https://eitaa.com/salonemotalee/489