eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
238 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
التماس دعا🥀🌱 شبتون شهدایے❤️🌱 اَللهُمَ لَیِّن قَلبے لِوَلےِّ اَمْرک🦋🌱
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
قاب دلم نقش حسین است و بس ️ ذکر لبم نام حسین است و بس ️روز قیامت که همه عاجزند ️چشم تَرَم سوی حسین است و بس... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
وصیت نامه ام را بخوانید... تنها میراثم برای ارث سنگر است، همه وارث باشید! @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿 دعای افطار: بِسْمِ اللَّهِ اللَّهُمَّ لَكَ صُمْنَا وَ عَلَى رِزْقِكَ أَفْطَرْنَا فَتَقَبَّلْ [فَتَقَبَّلْهُ‏] مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيم التماس دعای فرج @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🍃 بسوزان هر طریقی می پسندی که آتش از تو و خاکستر از من بکش چون صید و در خونم بغلطان تماشا کردن از تو پرپر از من... 🥀 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_نوزدهم سپس به چشمانم #دقیق شد و با قاطعیت تذکر داد: "مادر جون
💠 | با دستمال سفیدی که در دستم بود، و شمعدان های روی میز را تمیز کردم و پرده های حریر اتاق خواب را کنار زدم تا نسیم صبحگاهی به خانه ام سلام کند که به یُمن ظهور تازه و پرطراوت در وجودم، چند روزی میشد که حال خوشی پیدا کرده و دوباره با همه زیبایی اش به رویم لبخند میزد. حدود یک ماه و نیم از این زیبای تازه وارد در وجود من میگذرد و در همین مدت ، چقدر به حس حضورش گرفته و چقدر وجود ناچیزش را باور کرده بودم که دیگر جزئی از جانم شده بود. روی اُپن دیگر جای خالی نمانده بود که پُر از خوراکیهای پزشک زنان و متخصص تغذیه و نوبرانه هایی بود که هر شب برایم میخرید؛ از ردیف قوطی های پسته و فندق و بادام هندی گرفته تا و مویز و انجیر خشک و چند مدل شیرینی و شکلات. طبقات یخچال هم در انواع ترشی و آلوچه و لواشک های متنوع برای من و میوه های بود که هر روز سفارش میدادم و مجید شب با دست پُر به خانه می آمد که به برکت این هدیه الهی، بار دیگر عشق مجید در دلم روشن شده و بازار محبتمان دوباره رونق گرفته بود. حالا خوب میفهمیدم که آن همه خلقی و تنگ که هر روز در وجودم بیشتر میکشید، نه فقط به خاطر مصیبت مادر و کینه ای که از توصیه های مجید به دل گرفته بودم که بیشتر از بدقلقی ها و ناز کردن های این تازه وارد بوده و دیگر میدانستم بایستی چطور مهارش کرده و مُهر داغش را با رفتار بر دل مجید مهربانم نزنم. گرچه هنوز گاهی میشد که خاطره آن روزها به سراغم می آمد و بار دیگر آیینه را از دست مجید مکدر میکرد، ولی من دیگر خودم نبودم که بخواهم باز با همسر سرِ ناسازگاری گذاشته که به یک امانت بزرگ الهی، مادر شده و بیش از هر چیزی باید خوب میکردم که این را هم از مادرم آموخته بودم. چقدر دلم میخواست این روزها کنارم بود و با دستهای برایم مادری میکرد! خوب یادم مانده بود که وقتی خبر بارداری و یا عطیه را میشنید، تا چه اندازه میشد و اشک شوق در چشمان با حلقه میزد و چه میشد که امروز هم در این خانه بود و از شنیدن مژده مادر شدن دختر یکی یک دانه اش، میکرد و دو رکعت نماز شکر میخواند! اما افسوس که هنوز سکوت جای خالی اش، گوشهایم را کَر میکرد و دیدن زنی و خودشیفته در خانه اش، دلم را میزد، ولی چه میشد کرد که مشیت الهی بود و با همه بیقراری های گاه و بیگاهم، میکردم که به اراده پروردگارم باشم. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_بیستم با دستمال سفیدی که در دستم بود، #آیینه و شمعدان های روی
💠 | یک مشت برداشتم و هنوز روی مبل ننشسته بودم که کسی به درِ زد. به یکباره دلم ریخت که اگر باشد چه کنم که در این ده روز جز یک سلام و کوتاه، ارتباط دیگری با هم نداشتیم. مویزها را در روی میز ریختم و در را باز کردم که دیدم عبدالله است. از دیدن صورت ، دلم غرق شادی شد و با رویی گشاده کردم تا داخل بیاید. تعطیلی روز ، فرصت خوبی بود تا بعد از ده روز سری به خانه زده و حالی از بپرسد. برایش آوردم که لبخندی زد و تشکر کرد: "قربون دستت الهه جان!" و بعد با تعجب پرسید: "مجید خونه نیس؟" مقابلش روی مبل نشستم و گفتم: "نه. امروز ، ولی فردا خونه اس." بعد با ادامه دادم: "چه عجب! یادی از ما کردی!" سرش را کج کرد و با صدایی گرفته پاسخ داد: "دیگه پام پیش نمیره بیام اینجا." و برای او که و خانه ای دیگر نداشت و مثل من دلش به خبر هم خوش نشده بود، تحمل این زن در جای مادرش چقدر بود که نگاهش کردم و با اندوهی خواهرانه پرسیدم: "حالا تو خونه جدیدت راحت هستی؟" لبخند نشانم داد تا بفهمم که چقدر از وضعیت پیش آمده است و برای اینکه دلم را کند، پاسخ داد: "خدا رو شکر! بد نیس، هم خونه ام یه پسر دانشجوی اصفهانیه که اینجا درس میخونه." سپس به چشمانم خیره شد و پرسید: "تو چی؟ خیلی بهت میگذره؟" نفس عمیقی کشیدم تا همه غصه هایی که از حضور در این خانه کشیده ام، فراموش کرده و با تکان سر به نشانه منفی را به ظاهر راحت کنم که راحت نشد و باز پرسید: "مجید چی؟ اون چی کار میکنه؟" و در برابر نگاه من، با ناراحتی ادامه داد: "دیدی اونشب بابا چطوری براش خط و میکشید؟" سپس به چشمانم دقیق شد و پرسید: "خودش چیزی نگفت؟" سرم را پایین انداختم و مثل اینکه نگاه از ایمان و یقین پیش چشمانم جان گرفته باشد، دادم: "گفت تا آخر عمرش پای میمونه و کاری به حرف کسی نداره." و او بی درنگ پرسید: "پیرهن رو هم عوض نکرد؟" و من با که انگار از آرامش قلب مجید آب میخورد، پاسخ دادم: "نه!" سپس به آرامی و ادامه دادم: "هر روز صبح که مجید میخواد بره، باید کلی بدم که نوریه تو حیاط یا راه پله نباشه و رو نبینه. تا شب هم دعا میکنم که وقتی مجید بر میگرده، نوریه تو نباشه. البته مجید براش نیس، ولی خُب من میترسم، اگه بابا بفهمه اوقات تلخی میکنه!" از شنیدن ، برای لحظاتی به فکر فرو رفت و بعد با آمیخته به ناراحتی کرد: "من فکر میکردم بعد از قضیه مامان و اون دعاها و توسلهایی که نداده بود، به خودش میاد! خیال میکردم میفهمه یه جای اعتقاداتش ! ولی انگار نه انگار!" و من با باوری که از حالات مجید پیدا کرده بودم، در جوابش کردم: "عبدالله! مجید عاشقه!" که من میدانستم پس از آن همه اتفاقات تلخ و آن همه توهین و تحقیری که از زبان پدر شنیده و آن همه بغض و نفرتی که از قلب من چشیده بود، نه تنها تنور عشقش به مذهب خاموش نشده که گرمتر از گذشته به پای عزاداریهای محرم میکرد که گویی دل شکسته تر از پیش، دردهای پنهان در سینه اش را برای امام حسین (ع) بازگو میکرد... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
سر اگر از سرِ طاعت سر اگر از سرِ عشق بر سرِ نیزه نمایان نشود بار گرانی‌ست به تن... الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🥀 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا🥀🌱 شبتون شهدایے❤️🌱 اَللهُمَ لَیِّن قَلبے لِوَلےِّ اَمْرک🦋🌱
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ الْخَیْرَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَیْنِ ع وَ حُبَّ زِیَارَتِهِ وَ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ السُّوءَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ بُغْضَ الْحُسَیْنِ وَ بُغْضَ زِیَارَتِه هرکس که خدا خیر خواه او باشد محبت حسین (ع) و زیارتش را در دل او مى ‏اندازد و هرکس که خدا بدخواه او باشد کینه و خشم حسین (ع) و خشم زیارتش را در دل او مى‏ اندازد. (ع)| بحار الانوار، ج۹۸، ص۷۶📖 🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊