❤️🍃
هرڪسے عاشقِ پابوسے لیلاےِ خود است
در دمِ مرگ ڪنارم تو بیایے عشق است...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
15.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نجات جان یک دختر بچه توسط #حاج_قاسم
🎞خاطرات انقلاب|
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
shohadayeiran.com📲
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجمی زاده و همشهری سلمان تواَم...
#استوری
#میلاد_پیامبر_اکرم(ص) مبارکباد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر معظم انقلاب :
اولین درس #امام_صادق (ع) برای ما منتسبین به آن بزرگوار باید استمرار جهاد و مبارزهی خستگیناپذیر باشد و همان استمرار مبارزه بود که شعله ی مقدس فکر آن حضرت را تا امروز در دنیا نگه داشت.
۱۳۶۷/۳/۲۰
📖برشی از کتاب انسان ۲۵۰ ساله
#میلاد_امام_جعفر_صادق(ع) مبارکباد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
دل آشفته ی ما شیفته ی کرببلاست
عاشق مرقد شش گوشه و ایوان طلاست
رحمت واسعه، من نوکر دربار توأم
حرم محترمت آینه ی عرش خداست...
سعید مرادی🖌
عکس از: احمد القریشی📸
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#عصرتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍃در عملیاتی که امین به شهادت رسید؛ همرزمش از ناحیه دست و پا مجروح شد. او برایم تعریف کرد: امین در سوریه به عنوان مسئول تخریب و انفجارات آمده بود. قرار نبود که در عملیات محرم با نیروها وارد عمل شود؛ اما با اصرارهای امین قبول کردند که او هم شرکت کند. به منطقه که اعزام شدیم در حین درگیری، یکی از نیروها تیری به پایش اصابت کرد.
🌷امین مشغول مداوایش شد تا او را به عقب بیاورد. در اوج درگیری متوجه شدیم که تعداد نیروهای دشمن بیشتر شده است. امین در حالی که از کولهپشتیاش، تجهیزاتی که همراه داشت را خارج میکرد، دشمن با رگبار به سمتش شلیک کرد و امین به شهادت رسید.
👤دوستش میگفت: من هم که مجروح شده بودم خودم را به امین رساندم و از فرط خستگی سرم را بر سینهاش گذاشتم و چند ساعت خوابیدم. منطقه که آرام شد و دشمن عقبنشینی کرد، نیروهای خودی به سمتمان آمدند. پیکر امین بعد از سه روز به حلب و از آنجا به دمشق منتقل شد.
#شهید_امین_کریمی
#روایت_پدر_معزز_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~
خدایا
امام زمان عج را از ما راضی قرار بده یعنی رفتار ما به گونهای باشد، تا جمعهها که پروندهٔ ما به محضر مقدسشان میرسد اشکشان از دست ما جاری نشود. این هنر را داشته باشیم که دلش را نسوزانیم.
✨در محضر خوبان
📝 حاج شیخ حسین انصاریان
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_چهل_و_سوم ظاهراً قرار بود همه #درها به رویمان بسته شود که سه
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_چهل_و_چهارم
همچنان روی تخت #چمباته زده و به انتظار بازگشت #مجید، سرم را از پشت به #دیوار تکیه داده بودم. از بعد نهار رفته بود تا شاید بتواند از #کسی به اندازه پول پیش #خانه قرض کند و این پول هم مقدار کمی نبود که هر کسی به سادگی زیر بار پرداختش برود.
هنوز یک هفته از عمل جراحی اش نگذشته و به سختی #قدم از قدم برمیداشت، ولی نمیتوانست ماندن در این اتاق را هم تحمل کند که هر #روز از صبح تا غروب در خیابانها پرسه میزد، بلکه دری به رویمان #گشوده شود. به روی خودش نمی آورد که چند میلیون پولش هنوز #دست پدر مانده و همین پول میتواند فرشته نجات زندگیمان باشد و شاید نمیخواست به روی من بیاورد که باز #شرمنده رفتار ظالمانه پدرم شوم.
به ابراهیم و #محمد فکر میکردم و میدانستم که اگر از حال #خواهرشان باخبر شوند، حتماً دستی به یاری ام بلند میکنند و خبری از کمکهایشان نمیشد که یقین داشتم عبدالله #حرفی به گوششان نرسانده است.
دیگر از هوای گرم و #گرفته اتاق کلافه شده بودم که با #بشقاب کوچکی خودم را باد میزدم تا قدری #نفسم جا بیاید. حالا یک ساعتی میشد که برق هم رفته و #اتاق در تاریکی دلگیری فرو رفته بود و دیگر صدای آزار دهنده #کولر گازی هم نمی آمد تا الاقل دلم به خنکای اندکش خوش شود.
#کولر_گازی طوری در پنجره قرار گرفته بود که دورتا دورش یک #نوار باریک خالی مانده و تنها روشنایی اتاق، نوری بود که از همین درز کوچک به دورن میتابید.
برق #اضطراری مسافرخانه را هم گاهی #وصل میکردند و همین که نسیم کم رمقی از کولر گازی بلند میشد، به نظرم صاحب #مسافرخانه حیف پولش می آمد که بلافاصله برق اضطراری را هم #قطع میکرد تا باز از گرما #نفسم در سینه حبس شود.
حالا این فضای #تنگ و تاریک با یک زندان #انفرادی تفاوتی نمیکرد که نمیدانستم چند #شب دیگر باید تحملش کنم و کابوس وحشتناک من و مجید هم همین بود که پیش از آنکه #پولی به
دستمان برسد تا خانه ای اجاره کنیم، همین پولمان هم به پایان برسد و حتی نتوانیم #کرایه همین زندان انفرادی را هم بپردازیم.
یکی دو بار با #مجید در مورد کمک خواستن از اقوام #حرف زده و هیچ کدام راضی به این کار نبودیم. #من که از اقوام خودم #خجالت میکشیدم که شاید هنوز از قطع ارتباط من با خانواده ام بیخبر بودند و اگر دست نیاز به سمتشان دراز میکردم، #میفهمیدند توسط پدر و #برادران خودم طرد شده ام و بعید میدانستم با این وضعیت دیگر برایم قدمی بردارند.
مجید هم دلش #نمیخواست دست به دامن اقوامش در تهران شود که بیش از او من #شرمم می آمد که آنها بفهمند خانواده ام با من و مجید چه کرده اند.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌸🍃
بچهها وابسته پدرشان بودند و همین که او را زود به زود میدیدند، برایشان رضایتبخش بود. خوبی دیگری [بودن در سوریه] این بود که ما با اصغر روزی دو سه بار تلفنی صحبت میکردیم و این امکان در تهران وجود نداشت.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_بانو_ایمانی_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊