🌱❤️🌱❤️🌱
❤️🥀
🌱
#از_عشق_تا_عشق (۲۰)
👥یکی دوتا از سربازهایی که بهشان آموزش میداد، چندتا از دخترهای فامیلشان را برای #ازدواج پیشنهاد كرده بودند. دلشان میخواست اصغر، داماد خانوادهشان بشود.
🎁هرچند وقت یکبار هم برایمان هدیه میفرستادند. یکی که پدرش #خیاط بود، لباسهای مردانه برای اصغر میدوخت و میآورد. یکی دیگر که آشپز بود، انواع غذاها را میفرستاد.
⛔️اما اصغر همهشان را رد کرده بود. زنی را میخواست که همراهش باشد و همهجوره با اخلاق و روحیاتش #کنار بیاید.
ادامه دارد...
✍در محضر مادر معزز #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
🖥جنات فکه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🌱
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_پنجم (آخر)
#قسمت_سیزدهم
با همه خستگی طی #مسافت طولانی بندر تا مرز #شلمچه، ازدحام غیر قابل تصور عبور از مرز و پس از #ساعتها پیمودن مسیر مرز تا ورودی شهر نجف، باز هم شوری #شیرین در تمام رگهایم میدوید که هنوز مرقد #امام_علی(ع) را ندیده و نمیتوانستم #منظره رؤیایی اش را #تصور کنم.
حالا تا #دقایقی دیگر بر کسی #میهمان میشدم که این #روزها با آهنگ کلماتش #خو گرفته و با مطالعه #مداوم نهج البلاغه اش، بیش از #پیش شیفته کمالاتش شده بودم.
در تمام طول مسیر از مرز تا شهر نجف، روی سرِ #شیعیان میهمان #نواز و بی ریای عراق قدم میگذاشتیم که با #ماشینهای شخصی خودشان، زائران را در طول مسیر منتقل میکردند و با همان #زبان خودشان و کلماتی که از زبان فارسی #آموخته بودند، #رهسپاریمان را در مسیر زیارت امام حسین(ع) میستودند و مدام خوش آمد میگفتند.
در هر #روستا و کنار هر خانه ای #بساط پذیرایی بر پا کرده تا به #استکانی چای عراقی و خرما و یا هرچه در دسترسشان بود، #خستگی را از تن #مردم به در کنند و #خدا میداند با چه اخلاص و #محبتی از زائران #پذیرایی میکردند که انگار میزبان #عزیزترین عزیزان خود بودند تا جایی که وقتی در #کنار یکی از موکبها برای تجدید #وضو و اقامه نماز مغرب توقف کردیم، هر کدام از اهل طایفه برای ارائه خدمتی، مشتاقانه به سمتمان آمدند.
#پیرمرد خانواده به سمت #وضوخانه راهنماییمان میکرد و بانوی #خانه با تشت و پودر آمده بود تا لباسهایمان را بشوید و هنوز #نمازمان تمام نشده، سفره شام را پهن کرده و بی توجه به تعارفهای ما، با نهایت #مهربانی غذای #لذیذشان را آوردند.
و شاید #خدا میخواست اوج خدمتگذاری این بندگان #مخلصش را به #رخ ما بکشد که #برق هم رفت تا در تمام طول مدت صرف #غذا، پیرمرد #خانواده با چراغ قوه بالای سر
ما به خدمت بایستد و دست آخر با چه #محبتی ما را بدرقه کردند.
و باز موکبهای دیگر دست بردار نبودند که هر کدام سرِ راهمان را میگرفتند تا #میهمان خانه آنها شویم و هر کدام میخواستند #افتخار پذیرایی از میهمانان امام حسین(ع) را از آن #خودشان کنند و ما #شرمنده این همه مهربانی #بی_منت، از کنارشان عبور میکردیم.
ادامه دارد...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊