eitaa logo
خاطرات و کرامات شهید عاملو
2هزار دنبال‌کننده
866 عکس
349 ویدیو
20 فایل
مؤلف: @alirezakalami صاحب ۱۲ عنوان کتاب ازخاطرات #شهدا نویسنده سه کتاب از شهید عاملو با عناوین #سه_ماه_رویایی و #رویای_بانه و #شهید_کاظم_عاملو 👈برای دسترسی سریع به #فهرست مطالب کانال، ابتدا پیام «سنجاق‌شده» را کلیک کنید، سپس به سراغ #هشتک‌ها بروید 🫡
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی سال ۶۳ رفتیم مهاباد همه بلا استثناء نمازشب می‌خواندند. بچه‌ها حتی همدیگر را برای نماز بیدار می‌کردند. تقریباً عادی بود؛ اما دو سه نفر کارشان از بقیه جالب‌تر بود؛ [این‌ها]قبر کنده بودند و می‌رفتند داخلش می‌خوابیدند و توی آن با خدا مناجات می‌کردند؛ یکی‌‌اش کاظم بود. اینها خودشان را از بقیه کشیده بودند بالاتر. اوایل من با خودم می‌گفتم چه معنی دارد توی قبر بایستی و نماز بخوانی؟ می‌گفتم: «یعنی چی؟!» هضم نمی‌کردم. گرچه گیر از خودم بود... من از قبل، او را نمی‌شناختم. جبهه، باب آشنایی‌مان را باز کرد. اولین کلمه‌ای که از کاظم به ذهنم می‌آید، تک بودنش است. شرم و حیا داشت و صبر و متانت ازش می‌بارید؛ کسی که وقتی نگاهت بهش می‌افتاد حس می‌کردی با آدم عارفی طرف هستی که قید و بند زندگی دنیا را پشت سر گذاشته و آماده پر کشیدن است. در نگاه اول این معلوم بود... برشی از کتاب خاطرات بی‌نظیر @shahid_ketabi
یکی از رسوم جبهه این بود که «شهردار» داشتیم! هر روز نوبت یکی بود که ظرف‌ها را جمع کند و ببرد و بشوید. کلا ًرسیدگی به کارهای توی چادر آن روز بر عهده همان نفری بود که ما بهش می‌گفتیم شهردار. کاظم همیشه برای این کار داوطلب می‌شد. حتی موقعی که نوبتش نبود، باز ظرف و ظروف زیر بغلش بود و جارو توی دستش. من مسئولش بودم. گاهی می‌گفتم: «نکن این کار رو! بقیه بد عادت می‌شن.» بهش می‌گفتم کار، یک کار جمعی است. به کتش نمی‌رفت که نمی‌رفت. یا دوباره دولّا می‌شد و شروع می‌کرد به کار کردن. یا هنوز لقمه تو دهان‌مان بود که دست دراز می‌کرد کاسه بشقاب‌ها را بردارد و ببرد که بشوید. اگر پتوی بچه‌ها هنوز ریخته بود، او مرتب‌شان می‌کرد. حتی یکی دو بار که برای جلسه‌ای رفته بودم گردان و برگردم، دیدم نشسته و پوتین بچه‌ها را واکس می‌زند. دیگر حسابی جوش آوردم! اما چه فایده؟ از پَسش برنمی‌آمدم. نمی‌دانم، شاید این عهدی بوده بین خود و خدای خودش... . برشی از خاطرات بی‌نظیر شهید عاملو *تنها عکسی از شهید که در مشهد مقدس گرفته شده است. (با اون پیرهن مشکی و چهره نورانی، دل نمی‌بره خداییییش؟🥺) @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ش ع ع.mp3
1.89M
در حین صحبت با سرهنگ مسعودیان، مسئول دفتر (جانشین نیروی زمینی سپاه) بابت کتاب جدیدم، به نکته‌ای برخورد کردم که جالب بود. ایشان به نقل از شوشتری می‌گفت: من هر شهادتی رو نمی‌خوام! من اینکه مثلاً-به تعبیر خودشان- از هواپیما بیفتم* و سقوط کنم، خیلی برام لذت‌بخش نیست! زمانی برام لذت داره که رودررو با دشمن بشم و در حالی که مشغول مبارزه هستم به برسم! بقیه رو گوش کنید...😢 ناخودآگاه یاد حرف افتادم که به مادرش می‌گفت : دعا کن شهادتم اثرگذار باشه... . نکته : این روزها که بحث و پیشروی تکفیری‌های نجس مطرح است و بی‌قراریم برای رفتن، از خدا می‌خواهیم موثر در امر ظهور باشیم و خودش شهادتی را نصیب‌مان کند که اثرگذار باشد و «موانع ظهور» را با آن برطرف کند. ان‌شاءالله 🤲 *دلیل این حرف شوشتری را توضیح نمی‌دهم. شاید این باشد که دوستِ نزدیک و یار قدیمی‌اش اینطور به جوار رحمت حق شتافت؛ شاید می‌خواست حتی به این شیوه‌ی شهادت هم قانع نباشد و آن را به بهترین شکل از خدا طلب می‌نمود. ولی عجب نگرشی داشته واقعا 😳 آدم از عظمت بعضی‌ها ناخودآگاه سر تعظیم فرود میاره😔 @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید عباس داودی یکی از دوستانم بود. از کاظم[در حالی که در بود] خواستم از شهید بپرسد که پیام یا حرفی برای ما ندارد؟ ارتباط با شهید برقرار شد و پیام هم گرفته شد. عجیب‌تر اینکه حتی کاظم در آن حالِ بخصوصش با برادر حسن حمزه که در عراق اسیر بود، ارتباط برقرار کرد و حرف‌های[بردار او] را برایش گفت؛ حرف‌ها و اوضاع و شرایط اسارتش را! البته قضیه خلسه شاید در برابر چیزهایی که ما بعدها از کاظم دیدیم چیز کوچکی بود. یک روز در بانه قرار گذاشتیم و با کاظم راه افتادیم و رفتیم به طرف کوه آربابای کوچک. خودش دو جای مسیر به ما گفت: «من آقا را الان دارم می‌بینم...»؛ منظورش امام عصر(ع) بود. می‌گفت: الان فلان جا ایستاده؛ و اشاره می‌کرد به یک نقطه‌ای. دقیقا دو جا این حرف را زد؛ در یک جمع هفت هشت نفره. هیچکدام حتی این احتمال در ذهن‌مان ایجاد نشد که «یعنی راست می‌گوید؟» یقین داشتیم بهش... برشی از کتاب خاطرات بی‌نظیر با اندکی تغییر *عکس شهید در کنار سردار شهید کیومرث نوروزی @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاظم شب قبل از اعزامِ آخر توی پایگاه بسیج به من گفت: «می‌دونم شهید می‌شم.» قشنگ این جمله را یادم هست. انقدر پرده‌ها برایش کنار رفته بود که حتی تاریخ شهادتش را در خواب() بهش گفته بودند؛ یعنی گفته بودند کِی و کجا به شهادت می‌رسد. فایل صوتی این خواب هنوز دست بچه‌ها هست. توی خلسه درباره تاریخ شهادت خودش می‌گوید: «نزدیک عیدِ؟ جبهه غرب؟» بعد با حسرت ادامه می‌دهد که «فقط اون روز بیاد. بقیه‌ش مهم نیست.» و تاریخ شهادتش دقیقاً موقعی بود که به او وعده داده بودند؛ اسفند ۶۶ و در گوجار. یک ماه بعد از شهادت خوابش را دیدم. دیدم آمده توی محل. با هم رفتیم مسجد جهادیه و نماز خواندیم. خیلی سرحال و خوشحال بود. من با اینکه می‌دانستم شهید شده، عکس‌العمل خاصی از خودم نشان ندادم. با هم چرخی زدیم و یکهو بیدار شدم. ولی تعبیرش را نپرسیدم. برشی از کتاب خاطرات بی‌نظیر با اندکی تغییر @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️ پشت آقا را خالی نکنید! ♦️ شهید سردار حاج قاسم سلیمانی: به زودی فتنه‌‌هایی پیش رو خواهید داشت که کل آرزوی حضور به جای شما را خواهند داشت! آن روز من نیستم، ولی شما پشت آقا را خالی نکنید. @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا