#میثم_مطیعی، مداح اهل بیت در صفحه اینستاگرام خود در معرفی کتاب #حقیر با عنوان «#من_مقلد_امامم» نوشت:
بچهتر که بودم، قبل از اینکه مدرسه بروم، وقتی خواب بود با عجله میرفتم جلوی آیینه و عمامهاش را میگذاشتم روی سرم و خودم را برانداز میکردم. اما زود سرجایش میگذاشتم و در میرفتم. چون هر وقت میخوابید یک چشم شیشه ای داشت که همیشه باز بود و من فکر میکردم وقت خواب هم ما را میبیند. در همان کودکی از او میپرسیدم: "چرا وقتی میخوابی یک چشمت بازه؟" میخندید و میگفت: "چون من همه آدمارو به یک چشم میبینم."
بزرگتر که شدم هم معنای حرفش را متوجه شدم و هم فهمیدم یک چشمش را در جبهههای جنوب به یادگار گذاشته است.
پدر مرحومم عاشقانه دوستش داشت؛ ما هم همینطور. از آن طلبههایی بود که خیلی خوب با جوانترها میجوشید؛ هنوز هم اینچنین است.
بعد از جنگ، قم بود و ممحّض در درس و بحث و پژوهش و تبلیغ. دبیرستانی که شدم هر وقت من و برادرم میخواستیم ببینیمش، طوری تنظیم میکرد که قبل از اینکه برویم به خانهشان، یا به نماز آقای بهجت برسیم یا بعد از درس خارج فقه آیت الله بهجت ملاقاتش کنیم. خودش نزدیک بیست سال به طور مستمر از محضر آیتالله العظمی بهجت بهره بُرد و با این شیوه ما را عاشق مسجد فاطمیه و آقای بهجت کرد. بعدها هم که دانشجو شدیم به هربهانه به قم میرفتیم. کجا؟ نماز آقای بهجت
چه لذتبخش است کتابی دستت برسد که تا نخوانی و تمامش نکنی ارادهای برای زمین گذاشتنش نداشته باشی.
#من_مقلد_امامم از آن دسته کتابهاست. کتاب خاطرات خودگفتهی رزمندهای است که از اوایل جنگ تا عملیات مرصاد در جبهه مانده است. این کتاب به یاد و نام شهدای زیادی معطر است.
راوی کتاب و روحیاتش را خیلی خوب میشناسم. اینکه راضی شده خاطراتش را بگوید خوشحالم کرد. همیشه فراری از دیده شدن و متواضع بوده؛ البته نه آن مدل شعاریاش.
خاطرههای قشنگ از راوی این کتاب زیاد دارم. راستش را بخواهید این چند خط را هم با کمی دلهره نوشتم چون میدانم اگر به گوشش برسد، خاطرش را مکدّر خواهد کرد.
شک نکنید اگر حاج مرتضی مطیعی، عموی من نبود، بیشتر از او برایتان میگفتم. خدا امثال او را در حوزههای علمیه زیاد کند.
نظر #میثم_مطیعی عزیز درباره کتاب #حقیر و معرفی آن به خوانندگان
#از_زبان_شخصیتها
#سایر_تالیفات
@shahid_ketabi
📣 جذب دلها، خاصیّت شهادت است
✏️ رهبر انقلاب در دیدار ستاد مرکزی کنگرهی ملی شهدای سبزوار و نیشابور:
خاصیّت #شهادت، جذب دلها است. جوان خارج از مذهب را شهادتِ رفیقش در سبزوار وادار میکند برود خدمت مرحوم آقای علوی و مسلمان بشود، شیعه بشود، بعد برود در جبهه به شهادت برسد؛ این هنر شهادت است. شهادت یک جوان، شهادت یک رفیق، شهادت یک همراه، فضا را با نور شهادت منوّر میکند، دلها را جذب میکند؛ خب این برخلاف مصلحت مستکبرین است، برخلاف مصلحت اهل باطل است؛ لذا با آن مبارزه میکنند. یک عدّه هم در داخل از این کارها میکنند.
💻 Farsi.Khamenei.ir
@shahid_ketabi
🔴 #شهادت، پاداش قرائت سوره کهف در شبهای جمعه
🔵 امام صادق علیهالسّلام فرمودند:
🌕 هر کس سوره کهف را در شبهای جمعه قرائت نماید، به مرگ شهادت از دنیا خواهد رفت یا اینکه خداوند او را #شهید مبعوث خواهد کرد و در روز قیامت در صف #شهدا خواهد بود.
📚 ثواب الاعمال، ص ۱۰۷
#تلنگر
@shahid_ketabi
اولین باری که از اعزام برگشت، سر کوچه بدون روسری ایستاده بودم و با دخترهای همسایه بازی میکردیم. بچه بودم و خیلی حواسم به سر و وضعم نبود. خود کاظم اطلاع داده بود که میآید مرخصی. منتظر بودم تا برسد و خودم خبرش را به خانه ببرم. گرمِ بازی بودم که از دور چشمم افتاد به کسی که صورتش پر از ریش بود و ابهت داشت. اول نشناختمش. وقتی آمد نزدیکتر دیدم خودش است. ذوق زده رفتم داخل و به مادرم گفتم که داداش آمده. کاظم تا پا گذاشت توی حیاط، قبل از سلام و احوالپرسی رو کرد به من و گفت: «دیگه نبینم توی کوچه اینطوری بگردیها!»
خنده روی لبم خشکید.
بعد گفت: «خستهام.» و رفت که دراز بکشد و نفسی چاق کند. بهمان گفت: «اگه تو خواب چیزی گفتم، بیدارم نکنین.» منظورش را نفهمیدیم.
رفت خوابید.
همه توی هال نشسته بودیم و او توی اتاق دراز کشیده بود. هنوز ساعتی نگذشته، دیدیم از داخل صدا میآید. کجکاویمان گل کرد رفتیم ببینیم چه خبر است. دیدیم کاظم خیس عرق شده و لبهایش تکان میخورد. بی سر و صدا رفتیم نزدیکتر و دورش حلقه زدیم. با گوش خودمان شنیدیم که اسم امام زمان(عج) را صدا میزدند و میگوید: «آقا جان! منم با خودت ببر. منم قبول کن.»
آن روز حرفهای عجیبی از دهنش درآمد. البته هیچوقت به رویش نیاوردیم و نگفتیم که ما چه شنیدیم.
بعد از اعزامِ اول کاظم خیلی تغییر کرد. مثل قبل جرأت نداشتیم با او بیخودی شوخی کنیم. اصلاً کاظم آن کاظم قبلی نبود.
میگفت: «باید حرف امامو گوش کرد و راه شهدا رو ادامه داد.» به حضور در بسیج خیلی سفارش میکرد. خودش هم شبی نبود که به آنجا نرود و کشیک نکشد و پُست ندهد. مدام میگفت: «جهادیه و بسیج محله شهید پرورش رو خالی نذارید.» آرزوی اول و آخرش این بود که اسم خودش هم در زمره شهدای این محله قرار بگیرد.
راوی : خواهر شهید
برشی از کتاب #رویای_بانه خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
#خاطرات
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک_است
@shahid_ketabi
ما مال خداییم؛
آدم مال کسی را صرف دیگری نمیکند !
#امام_خمینی ره
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقل خواب یکی از علما در مورد امام خمینی (ره) و کشتن شاه به دستور پیامبر اکرم (ص) از زبان مرحوم آیتالله شیخ مرتضی تهرانی
در همان ایام یک شب خواب دیدم که بیابانی است و جمعیت کثیری، مثلاً یک میلیون نفر دایره وار ایستاده اند و در مرکز این دایره هم کارهایی انجام می شود که من از دور نمیبینم. جمعیت را شکافتم و تا مرکز دایره پیش رفتم. در مرکز دایره دیدم به اندازه ده دوازده متر جا هست. در یک طرف رسول اکرم«ص» تشریف دارند و شمشیری در دستشان است. مقابل ایشان هم محمدرضا پهلوی در کمال ذلت ایستاده است. حضرت رسول«ص» چند بار فرمودند آیا کسی هست که بیاید و این شمشیر را از من بگیرد و حد خدا را بر این مجرم جاری کند؟ هیچ کسی نیامد.حضرت دو سه مرتبه فرمودند و کسی نیامد. یک وقت دیدم جمعیت دارد شکافته میشود و کسی دارد جلو میآید. از دور نمیدیدم. نزدیک که آمد متوجه شدم حاج آقا روح الله است ، جلو آمد و به حضرت رسول سلام عرض کرد و به ایشان گفت : «یا رسولالله! من آماده هستم.» بعد هم شمشیر را گرفت. گفت حاج آقا #روح_الله شمشیر را بلند کرد و با یک ضربت سر #شاه را پراند، اما تن بیسر جلو آمد و یقه ضارب را گرفت و مقداری با هم دست به یقه بودند تا سرانجام حاجآقا روحالله که دید این تن بی سر نمیافتد، لذا دست راستش را انداخت و امحا و احشای او را بیرون کشید ، از خواب بیدار شدم.
اطلاعیهها، بیانیهها و مطالبی که امام مینوشت با دست راست بود و به وسیله آنها امحا و احشای شاه را از داخل این مملکت بیرون کشید.
#امام_خميني
#ویژه
#امام_زمان
#امام_امت
#رحلت_امام_خمینی
@shahid_ketabi
♨️توصیه به تمام فعالان فرهنگی!
📍فرازهای مهمی از وصیتنامه #شهید_مدافع_حرم در تاسوعای حسینی، #مصطفی_صدرزاده ؛ متولد ۱۳۶۵
📍شهیدی که رهبرمعظمانقلاب بارها از او یاد کردهاند و دیروز در حرم مطهر درباره این #شهید فرمودند:
"گاهی اوقات شما میبینید از یک روستا یک شخصیت منور و نورانی برمیخیزد. از یک روستای اطراف شهریار یک جوان فداکار و نورانی مثل مصطفی صدرزاده به وجود میآید. ما از این مصطفیهای صدرزاده در تمام سرتاسر کشور بسیار داریم، هزاران داریم اینها همه امیدبخش است" ۱۴۰۲/۳/۱۴
#عشق_من
#امام_خمینی
#امام_امت
#حجاب
#اگر_امام_خمینی_نبود
#امام_زمان
@shahid_ketabi
آمدم بالای سر سید، بدنش کبود شده بود. اصلا حال خوبی نداشت وقتی بالای سرش رسیدم گفت: «حمید، بگو این چیزا رو از دستم در بیارن .» خودش میخواست آنها را جدا کند که نگذاشتم. به سید گفتم: «مگه چی شده، براچی میخوای سرم و دستگاهها رو در بیاری؟» گفت:« میخوام برم غسل کنم.» با تعجب گفتم:«غسل ؟!»
نگاهی به صورتم انداخت و گفت :« آمدهاند مرا ببرند» از این حرف بدنم لرزید. ترسیده بودم.
سید مجتبی هیچ وقت حرف بیربط نمیزد. با چشمانش به گوشهای از سقف خیره شد. فقط به آنجا نگاه میکرد! تحمل این شرایط برایم خیلی سخت بود. نمیدانستم چه کنم. دوباره نگاهش به من افتاد و گفت:« آمدهاند من را ببرند. پیامبر(ص) حضرت علی(ع) و مادرم حضرت زهرا(س) اینجا هستند من که نمیتونم بدون غسل شهادت برم!»
یکی از دکترها مرا صدا کرد و گفت: «سید با ما همکاری نمیکنه. اگر حرف شما رو گوش میده، کمک کنید تا این لوله را بفرستیم داخل معدهش . باید ترشحات معده را تخلیه کنیم.» رفتم پیش سید و گفتم :« اگر میخوای غسل کنی یک شرط داره! شرطش اینکه با دکترها همکاری کنی. من بهت قول میدم کمک کنم تا غسل کنی.» سید هم قبول کرد.
از مراسم نیمه شعبان هیئت پرسید. گفتم: فقط جای تو خالی بود. مراسم خیلی خوب برگزار شد. سینا هم خیلی خوب مداحی کرد. سید دوباره نفسی تازه کرد و گفت : « به سینا بگو بعد از من این راه رو ادامه بده. بگو مداحی کنه اما نه برای پول.» ناراحت شدم و گفتم:«من حالیم نمیشه، از این حرفا هم نزن که بدم مییاد. خودت خوب میشی. مییای بالا سر سینا.» مکثی کرد و گفت :« من دیگه رفتنی شدم. اینجا دیگه کارم تموم شده، برگهم امضا شده .» تحمل شنیدن این حرفها را نداشتم. چند نفر از پزشکان در کنارم ایستاده بودند. یکی از آنها گفت:« تب سید خیلی بالاست. جدی نگیر، داره هذیون میگه» یک دفعه سید صدایش را بلند کرد به حالت اعتراض گفت: «کی هذیون میگه!؟ این که حمید، اون هم دکتر جمالیه و ...» میخواست ثابت کند که هوشیار است. به هر حال هر طور بود کار تخلیه معده انجام شد. سید در همان روز نیمه شعبان به سختی غسل کرد؛ #غسل_شهادت.
یکی از رفقا، که توانسته بود به ملاقات سید برود، میگفت: «مقداری تربت قتلگاه از طریقی به دستم رسید. داخل کمی گلاب که برای شستشوی ضریح #امام_رضا(ع) بود. ریختم به نیابت شفا دادم تا به سید بدهند. وقتی سید آن را خورد، گفت:"این آب چی بود؟! خیلی عالیه. بوی #کربلا میداد. بوی مدینه میداد. باز هم از این آب میخوام." اما دیگه چیزی نمانده بود.»😔
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
#امام_زمان
#فتاح
#امام_خمینی
#حجاب
@shahid_ketabi
یک شب کاظم رو کرد به ما چند نفر و حرف عجیبی زد. بهمان گفت: «امشب تو دعای توسل، ائمه(ع) میان تو اتاقمون.» و بلافاصله گفت: «اگه خدا بخواد.» کم نمانده بود از چیزی که به گوشمان خورده بود بال دربیاوریم. گرچه زمینهاش تا حد زیادی بود. شده بودیم مثل کسی که مدتها تشنه بوده و به او وعده آب زلال و خنک میدهند. یعنی همینطوری نرفت سر اصل مطلب. کلّی مقدمهچینی کرده بود تا آماده شویم.
جمله بعدی کاظم بیشتر تکانمان داد. خیلی مطمئن گفت: «من امشب امام عصر(عج) رو به شما نشون میدم.»
خدا میداند در دلمان چه خبر بود. نمیشود گفت.
شب شد.
پنج شش نفری جمع شدیم توی اتاق خودمان و بعد از خاموش کردن چراغ، جلسه شروع شد.
دیگر دل توی دلمان نبود.
البته کاظم سابق هم یک همچین قراری با ما گذاشته بود. یعنی بنا بود همه، حضرت(عج) را ببینیم. اما دفعههای قبل این اتفاق نیفتاده بود؛ خودش میگفت به خاطر گناه و خطایی که از یکی از بچهها سر زده بوده؛ منتهی اسمی نبرد. فقط گفت یک نفر اشتباهی کرده.
مدتها گذشت تا دوباره موعد دیدار فراهم شد.
توی پوست خودمان نمیگنجیدیم؛ اشتیاقی به همراه اضطراب!
دعا که داشت شروع میشد یکهو کاظم گفت: «هر کی لایقش باشه، امشب همه رو زیارت میکنه.» نگرانیها چند برابر شد. میگفتیم یعنی امشب چه میشود؟ دیگر باید به خودمان رجوع میکردیم. دیگر هر کسی بود و عملش. مدام در دل حدیث نفس میکردیم و میگفتم یعنی روزیمان میشود یا نه؟
شروع کردم به خواندن دعا. پشت سرش، هِقهِقهای کاظم به راه افتاد. هنوز دو بند نخوانده، انقلابی درش بوجود آمد و بیامان زار میزد. من هم وقتی گریهاش را شنیدم، طاقت از کفم رفت و بغضم ترکید و اشکهایم سرازیر شد. دیگر حس عجیبی پیدا کرده بودم و از درون شعلهور بودم...
برشی از کتاب #رویای_بانه خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
#خاطرات
#امام_زمان
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این سخنرانی #شهید_بهروز_مردای برای ساعاتی قبل از شهادتش در شلمچه میباشد ...
ولی انگار نه انگار که چهل سال گذشته، انگار برای همین امروز است...
#حجاب
#امام_زمان
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_بهشتی :
جامعه مسلمانان جامعه فضولهاست! کسی که از خط عفت عبور میکند باید غرولند بشنود. حوزه خصوصی منزل است نه اداره، کارخانه و کوچه و خیابان.
#حجاب
@shahid_ketabi
♥️ بعضی آدما حتی بعد از شهادتشون هم برامون خیر و برکت میارن.
#حجاب
#امام_زمان
#حاج_قاسم
#شهید_سلیمانی
#سردار_دلها
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرمیتای دیروز، آرمیتای امروز
🔹بزرگ شده بود. مثل کودکیاش که بازیگوشی میکرد و آتش میسوزاند، نبود. دیگر برای خودش نمیرفت و نمیآمد و وسط حرف میهمان نمیپرید؛ آنهم چه میهمان رودربایستیداری؛ مقام معظم رهبری. حالا موقع حرف زدن دستش به نشانه احترام روی سینه بود.
🔹از لباس کودکانه قرمز رنگش هم خبری نبود و چادر سر داشت،برای خودش خانمی شده بود. وقتی آقا متوجه شدند او کیست، با تعجب شوقآوری گفتند:عه؟این آرمیتاست؟ آرمیتا احوالت چطوره خانم؟
🔹آقا هم از این دیدار غیرمنتظره و این همه تغییر محسوس در آرمیتا شوکه شدند، اصلا انتظار نداشتند دخترِ کوچولویی که روزی پای صندلیشان پری دریایی نقاشی میکشید و حسابی شیرینزبانی میکرد، حالا اینقدر بزرگ شده باشد که نتوان او را به سادگی شناخت.
🔹آقا میپرسند؛چرا خودت را معرفی نکردی؟ آرمیتا اما نمیتواند مثل قبل که حاضرجواب بود به راحتی پاسخ رهبر را بدهد. صدایش میلرزد و اختیار دستش برای خودش نیست. معلوم است که بغض کرده. با همین شرایط همه توانش را میگذارد تا به زبان بیاورد؛ خیلی مشتاق دیدارتان بودم.
🔹شاید در آن لحظه دیدار، یاد بابا داریوشش افتاده باشد و همه سالهایی که جای خالیاش را با گرمی آغوش پدرانه رهبری با همان دیدار گرم یک ساعته و با همان خاطراتی که هرروز مرور شدهاند، سر کرده است.
🔹حتماً خیلی وقت بود که انتظار دیدار تازه را کشیده است. بارها حرفهایش به #آقا را در مقابل آینه تمرین کرده ولی مشخص است آخرش هم نتوانست مثل همان دنیای کودکیاش حرف دلش را ساده برای رهبر بگوید.
#شهید_داریوش_رضایینژاد
#دانشمند_هستهای
#حجاب
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍مصاحبه جنجالی با قشرِ خاکستریِ مخالف جمهوری اسلامی با موضوعِ شنایِ زنان!
⁉️و قسم به رسانه که انسانها را دگرگون میکند❗
#الهام_اصغری نخستین زن شناگرِ ایرانی که #رکورد_گینس را جابجا کرد، با پوششِ اسلامی!
دیدید؟ دقت کردید؟
اینها هم مردمِ ایران هستند
و هر روز در کوچه و بازار از کنار شما رد میشوند
اما انگار دنیایی که آنها زندگی میکنند با دنیایی که شما در آن زندگی میکنید فاصلهای از زمین تا آسمان دارد!🤔
#ویژه
#حجاب
#ایران_قوی
#شهدا
@shahid_ketabi
🔻 زنان مبارز !
✍ به هنگام محاصره یازده ماهه #تبریز توسط قوای استبدادی، زنان بیشتر کارهای پخت غذا برای مبارزان، دوختن لباس، پر کردن پوکههای خالی، پرستاری از مجروحان و رساندن غذا به محل نبرد را انجام میدادند. برخی بانوان با پوشیدن لباس رزم، به پیکار با ستم مشغول بودند. یکی از یاران ستارخان نوشته است:
🔸«روزی میخواستند مجروحی را زخمبندی کنند. مجروح اصرار کرد که لباس او را بیرون نیاورند و بگذارند همان طور جان دهد. تعجب کردند. سرانجام ستارخان نصیحت نمود که موافقت نماید زخم او پانسمان شود. مجروح از روی ناچاری گفت: من مرد نیستم، دخترم و از این بابت مایل نمیباشم لباسم را از تنم درآورند.
ستارخان منقلب گردید و چشمانش پر از اشک شد و گفت: «دخترِ من، من هنوز زندهام، چرا تو برای جنگیدن آمدهای؟!»
#حجاب
#امام_زمان
#فرزنداوری
#غدیر
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...ما از مرگ نمیترسیم
که مرگ ما #شهادت است😭
یک پست اختصاصی هم از #عشق_من که صدایش جانفزا و روحبخش است...👇
یکی از دوستان #شهید_آوینی میگفت که رمز اثرگذاری صدا و متن (نریشن) #شهید در مجموعه ماندگار #روایت_فتح فقط یک چیز بود و بس. آنهم اینکه سید مرتضی بعد از خواندن #نماز_شب مشغول نوشتن آنها میشده و...
اینگونه دلها با شنیدنش از جا کنده میشود و آن را با خود به معراج میبرَد !
و میگفت : قبل از شروع به نوشتن بگو «یا فتّاح» و بنویس
آنوقت دیگر تو نیستی که مینویسی... 😖
@shahid_ketabi
یک شب رفته بودم سر قبر شهید کاظم عاملو.
دعای کمیل را در امامزاده یحیی خواندند؛ در جوار قبور #شهدا.
تصمیم گرفتم همانجا بمانم و نماز شبم را در کنار قبر شهید عاملو و اخوی شهیدم بخوانم.
معمولاً شبها یک ساعت به اذان صبح، درب امامزاده را باز میکنند.
نماز را خواندم و زیارتی کردم که اذان صبح گفته شد. بعد از نماز صبح داشتم از سمت درب شمالی میآمدم بیرون که یکهو دیدم جوانی حدودا ۲۵ ساله با گریه و زاری وارد گلزار شد. جا خوردم. بلندبلند گریه میکرد! تا مرا دید صدا زد: «آقا، قبر #شهید_عاملو کجاست؟» با چشمانی گرد شده از تعجب نگاهش کردم. دوباره با لهجه کُردی سوالش را تکرار کرد و آمد جلوتر و تا آمدم حرفی بزنم گفت: «تو رو خدا بگو و خیالمو راحت کن! شهید عاملو اینجا خوابیده ؟»
با هم حرکت کردیم تا قبر مطهر را نشانش بدهم. ولی او بیتابی میکرد و میگفت : «من از کردستان اومدم!خیلی مشکل دارم. این شهید رو هم نمیشناسم؛ اومده به خوابم و گفته:.بیا کنار قبرم تو سمنان. بیا هر مشکلی که داشته باشی به یاری خدا حل میشه...»
اینها رو میگفت و همینطور گریه میکرد و زار میزد.
قبر شهید عاملو را نشانش دادم. تا دید، خودش را انداخت روی قبر مطهر. گریه میکرد چه گریهای!
در همان حال به زبان کردی شروع کرد به درد و دل کردن با #کاظم. واقعا داد میزد و گریه میکرد. وقتی اینطور دیدمش دیگر نایستادم؛ آمدم بیرون. ولی این برایم قصهی عجیبی شد و ذهنم را مشغول کرد.
برشی از کتاب #سه_ماه_رویایی خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
#خاطرات
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
@shahid_ketabi
🔴«عفت» و «شرافت» در کلام #شهید_مطهری
«شرافت زن اقتضا میكند هنگامى كه از خانه بيرون میرود متين و سنگين و باوقار باشد، در طرز رفتار و لباس پوشيدنش هيچگونه عمدى كه باعث تحريك و تهييج شود به كار نبرد، عملًا مرد را به سوى خود دعوت نكند، زباندار لباس نپوشد، زباندار راه نرود، زباندار و معنىدار به سخن خود آهنگ ندهد، چه آنكه گاهى اوقات ژستها سخن مىگويند، راه رفتن انسان سخن مىگويد، طرز حرف زدنش يك حرف ديگرى مىزند.»
(مجموعه آثار استاد شهيد مطهری، ج۱۹، ص۴۴۷)
#عفت
#حجاب
#غدیر
@shahid_ketabi
🌹 ایشون حاجیه خانم صفیه گلزاری(معروف به مادر ایران) هستند
مادر خانوادهای با ۹ شهید...
👈خواهر شهید
👈همسر شهید
👈#مادر_شهید
👌 ما به ایشون میگیم #مادر_ایران؛ نه زنی که با خون بچهش کاسبی راه انداخته.
#حجاب
#غدیر
#شهادت_امام_جواد
#ماه_ذی_القعده
#امام_زمان
@shahid_ketabi
گفت: آقای امینی جایگاه من توی سپاه چیه؟
سئوال عجیب و غریبی بود! ولی میدانستم بدون حکمت نیست گفتم: شما فرماندهی نیروی هوایی سپاه هستین سردار. به صندلیاش اشاره کرد گفت: آقای امینی، شما ممکنه هیچ وقت به این موقعیتی که من الان دارم، نرسی؛ ولی من که رسیدم، به شما میگم
که این جا خبری نیست!
آن وقتها محل خدمت من، لشکر هشت نجف اشرف بود. با نیروهای سرباز زیاد سر و کار داشتم.
سردار گفت: اگر توی پادگانت، دو تا سرباز رو نمازخون و قرآن خون کردی ، این برات میمونه؛
از این پستها و درجهها چیزی در نمیاد!
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
@shahid_ketabi
✳️ قرار بود موشکی را در فضای باز تست کنیم. موقع تست باران گرفت.
به حاج حسن گفتم: «بگذاریمش برای بعد.» او مخالفت کرد و گفت: «این تست باید الان انجام بگیرد حتی اگر نتیجه اش منفی باشد.»
🔸 اتفاقا نتیجه تست مثبت شد.
بچه ها از خوشحالی همدیگر را در آغوش می گرفتند. حاج حسن مثل عادت همیشگی اش شروع کرد به خواندن دو رکعت نماز شکر.
بعد از نماز شروع کرد برای بچه ها سخنرانی کردن. توی ذهنم بود که حتما می خواهد از پاداش نیروها برای شان بگوید؛
اما مطلب دیگری گفت:
«بچه ها حالا که این تست با موفقیت انجام شده؛ یعنی خدا به ما نگاه کرده و به ما نظر دارد. پس بیاییم از این به بعد به همدیگر قول بدهیم، نمازمان را اول وقت بخوانیم.»
🔹 برای ما می گفت؛
وگرنه نماز او همیشه اول وقت بود.
📚 «با دست های خالی»
بقلم مهدی بختیاری
نشر یا زهرا (س)
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#غدیر
#ذی_الحجه
#ازدواج
@shahid_ketabi