🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰آن شب، شب عجیبی بود. #باران میهمانِ مشهد الرضا شده بود .هوا خنک بود ، نزدیک سی بار بود که با مسئول
⚘﷽⚘
📌دعوت شده پیامبر
🔰همسرشهید:
به آقامصطفےگفتم براےاتمام حجت وآرامش خودم برویم حرم واستخاره بگیریم
وقتےرسیدیم حرم #خجالت میکشیدم واردحرم شوم چون ازخدا خواسته بودم که به بنده اش نشان دهدآیاراهےکه میرویم درست است یانه❓
🔆وآیاحضرت آقا راضےبه این کارهستندیانه و #خداوندبه خوبے باخواب صادقه و تحقیقات نشانم داده بود.
وقتےاستخاره گرفتیم جوابش اینگونه بود؛ دعوت پیامبربا دعوت انسانهاے#عادےفرق میکند به او اجازه دهید.
🔰ازآقاعلےبنموسے#الرضاخواستم همانگونه که تاکنون مراقبم بودازاین پس نیزهوایم راداشته وصبورےنصیبم کند
هنوزازحرم مطهربیرون نرفته بودم که به آقا مصطفےگفتم:به گمانم امام رضا(ع)برمن منت گذاشتن
🔆وصبورےبسیارےبه من عطاکردند. آرامشےخاص وجودم رافرا گرفته بودوازآن همه #ناآرامےوبیتابےخبرےنبود.
#شهیـدمدافعحرم
#مصطفی_عارفی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🖤میدانم رفیق
شرح #بقیع را زیاد شنیده ای، غافل از شرح امامانش ... اینک برایت از اویی خواهم گفت که لقبش"علویٌ بین علویَین" است، چرا که نسبش هم به #امام_حسن میرسد و هم #امام_حسین. اویی که سعی در برپا کردن نظام علوی داشت، آن هم در شرایطی که گروهی از مردم برای افکار باطلشان میجنگیدند، ان هم در روزگاری که باید تعویض میشد اسلام تحریفی رسوخ کرده با حقیقت قرآن و #توحید واقعی ...
🖤در این روز ها لعنت و نفرین وآه و سوز دیگر کارساز نیست. باید جنبشی #علمی را پدید اورد، حال مهم نیست که چه زمانی به ثمر بنشیند چرا که حتی #مبارزه_فرهنگی ایشان هم در زمان فرزندشان #امام_صادق به اوج رسید و این مبارزه بیشترین کارشان هم بود
🖤میدانی این روزگار یک #امام_باقر کم دارد یک شکافنده ی حقایق قرانی و دانش های اسلامی؛ اصلا باقر علم الاولین یعنی این✅ای کاش یک صندوق از همان جنس صندوقی که امام سجاد به ایشان داده بود به ما نیز قرض می دادند تا #باقر_العلوم شویم چراکه در این صندوق خبری از مال و #ثروت دنیوی نیست بلکه از انباشته از دانش یا حاوی سلاح رسول الله است.
🖤 #شهادت ها تنها یک روز غم انگیز در تقویم نیستند تلنگـ💥ـری هستند برای ما، تا شاید به دنبال شناخت برویم و در این میان عملی.
✍پ.ن: گذری برکتاب انسان 250ساله
✍پ.ن: بحارالانوار ج 46 ص229
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهادت_امام_محمدباقر(ع)🏴
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - من آخرین یادگار کرب و بلام - وحید شکری.mp3
5.18M
🏴 #شهادت_امام_محمد_باقر(ع)
🌴من آخرین یادگار #کرببلام
🌴یه عمره که بارونیه صحن چشمام
🎤 #وحید_شکری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
+
استادمونمیگفت🌱. . .
گاهی یک پیام به نامحرم ،یک صحبت با #نامحرم بسیاری از لطف هارا از انسان می گیرد
لطف رسیدن به مراتب الهی❗️
لطف رسیدن به شهدا!
لطف رسیدن به مقامِ #سربازیِ امام زمان‹عج›
فقط این را بدانیم شهدا هرگز اهلِ رابطه
با نامحرم نبودند...:))
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
Page284.mp3
764.2K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه اسراء✨
#قرائت_صفحه_دویست_هشتادو_چهار
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠هر #شب_جمعه میرم کربلا بعد از شهادتش🕊 دو سه باری #خوابش را دیدهام. آخرین بار که در خواب دیدمش، پر
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺
هی #نگاهت بکنم
گم بشوم در چشمت
گـم شـدن ...
در شبِ چشمان تــ😍ـو
#پیـــدا شـدن اسـت ...
#شهید_غلامعلی_رجبی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺 هی #نگاهت بکنم گم بشوم در چشمت گـم شـدن ... در شبِ چشمان تــ😍ـو #پیـــدا شـدن اسـت ...
7⃣9⃣2⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
♨️️ بسم ربّ الشّهداء و الصّدیقین
#شهید_غلامعلی_رجبی
ولادت ١٣٣٣ تهران
#شهادت ۵ مرداد ۶۷ عملیات مرصاد
💢 هنگامی که عاشقان❤️ و شیفتگان امام رئوف پا در حرم منورش میگذارند، از کودک و جوان و پیر، همگی #چشمشان به گنبد طلایی امام رضا(ع) و کبوترهای🕊 حرم میافتد، ناخودآگاه بعد از عرض سلام و ادب به ساحت قدسی آن امام همام، این #شعر را در زیر لب زمزمه میکنند:
♨️قربون کبوترای🕊 حرمت
قربون این همه لطف و کرمت
از روزی که با ت🌼و آشنا شدم
مورد مرحمت خدا شدم
گفتهایی هر کی بیاد به #پا بوسم
تو گرفتاری بدادش میرسم
💢منم امروز به زیارت اومدم
به امیدی در #خونهات اومدم
گفتهایی هر کی بیاد به دیدنم
من میام سه جا #بهش سر میزنم
توی قبرم رضا جون منتظرم
که بزاری کف پاتو رو سرم
از گناه بال و پرم سوخته شده
چشم من به #حرمت دوخته شده
♨️شاعر این اشعار کسی نیست جز یکی از ذاکران و مداحان اهل بیت(ع) که در پنجم مرداد سال 1367 📆در عملیات «مرصاد» ردای شهادت را پوشید و به دیدار معبودش شتافت، #شهید «غلامعلی جندقی» معروف به رجبی در سال 1333 در محله خیابان آذربایجان تهران در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد،
💢 پدر وی #حاج حسن که از اساتید برجسته اخلاق و عرفان زمان خود بود، اهتمام ویژهای در #تربیت فرزندان خود ورزید.
غلامعلی بنابر راهنماییها و تربیت پدر بزرگوارش مداحی اهل بیت(ع) را از همان سنین نوجوانی آغاز و به دلیل آشنایی با معارف قرآنی📖 و اسلامی استعداد در حفظ شعر و سوز صدای وی توانست در این عرصه سریع رشد کند
♨️تا بدان جا که از سبکها و #اشعار او مداحان برجسته بسیاری استفاده میکردند.
درباره ماجرای شعر «قربون کبوترای🕊 حرمت امام رضا» این گونه تعریف میکنند که یک شب🌙 توی صحن توسل کرد که 14 قدم به سمت ضریح بردارد و با هر قدم یک بیت برای آقا امام رضا(ع) بگوید، قدم بر میداشت، اشکهایش😭 میریخت و زیر لب زمزمه میکرد:
💢«قربون کبوترای حرمت، قربون این همه لطف و کرمت».
با این وجود شهید غلامعلی رجبی اهل ریا و #خودنمایی نبود، برای خدا کار میکرد، نیتاش برای اهل بیت(ع) بود، یک بار به او گفته بودند «این کلید ماشین🚘 و خانه را بگیر به شرط اینکه قول بدهی مداح ثابت #جلسات هفتگی ما بشوی»، به بهانه مشورت با پدرش بیرون شده بود. گفته بود: «چون در مجلس امام حسین(ع) حرف پول💵 وسط آوردند دیگر اگر کلاهمم آن سمت بیفتد برنمیگردم».⚡️
#شهید_غلامعلی_رجبی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
📝وصیتی تأمل برانگیز
بر روی #مزار یک شهیـد :
🖊ای بـرادر ؛
کجا میروی ؛ کمی درنگ کن
آیا با کمی گریه😭 و یک فاتحه شما
بر مزار من و امثال من
#مسئولیتی را که با رفتن خود
بر دوش تو گذاشتهایم
از یاد خواهی بُرد یا نه⁉️
🖊ما نظارهگر #خواهیم بود که تو
با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد.
رضا نادری کسیبود که در #عملیات
مرصادطرح محاصره منافقین در تنگه
چهارزبررا مطرح کرد و اولین کسی بود
که تنگه ی مرصاد را بست و منافقان را
غافلگیرکردو از همانجا در ۶۷/۵/۵ راهی #آسمان شد.✅
🌾#علمدار_مرصاد
🌾#شهید_رضا_نادری
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 29 📖ما در گردان عمار بودیم و عباس در گردان تخریب. یک روز برادر عباس پیش من امد وگف
🕊 #افلاکیان_خاکی 30
📖 یک بار یکی از قاچاقچی های مواد مخدر به ایشان پیشنهاد دو میلیون تومان رشوه کرده بود تا بتوانند مواد رد کنند ولی ایشان قبول نکرده بود.
بعد از مدتی آن شخص آمد و به من گفت:برادر زاده شما...
#شهید_حسین_جلایری🌷
#مناسب_انتشار_در_اینستاگرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #داستانهای_مهدوی 7⃣#از_او_بگوئیم •••♥️ 🍃امام زمان (عليه السلام) ما را میبینند! موسی بن سیا
❣﷽❣
📚 #داستانهای_مهدوی
8⃣#از_او_بگوئیم
•••♥️
🌸نشستهام کنار رانندهی اتوبوس، جوانی است با انرژی و فعال که از صفر شروع کرده و آرام آرام ترقی کرده و اینک اتوبوس را با قسط و بدهی سنگین مالک شده.
🍃اتوبوس درون شهری است و چون یکی از نزدیکان به رحمت خدا رفته، میرود به سمت بهشت زهرا سلام الله علیها .
🌸جوان با هیجان میگوید که چه گونه از برادر معلولِ بزرگترش مراقبت میکند و عجیب این که همسرش دوشادوش او به پرستاری برادر معلولش میپردازد تا او به شغل و کارش برسد.
🍃با لبخند و پرانگیزه حرف میزند و از مشکلاتش و از آرزوهایش که میگوید و این که می خواهد همسرش را و برادر معلولش را به مکه و کربلا ببرد، احساس حقارت غریبی درونم را چنگ میزند.
خدایا!
🌸هنوز هستند بزرگ مردانی که بیادعا و بدون ذرهای آلایش، با گرفتاریهای بزرگ و سهمگین زندگی دست و پنجه نرم میکنند و پرانگیزه و بی آن که آلودهی اشتباه و حرام شوند و با آرزوهایی مقدس به سلامت زندگی میکنند.
🍃شیفتهی روحیاتش شدهام. دوستش دارم، بیاختیار. تصمیم میگیرم هدیهای معنوی به او بدهم.
❓میگویم: دوست داری برکت مالت را بیشتر کنی؟ با اشتیاق پاسخ مثبت میدهد.
🌸میگویم: امام زمان علیه السلام را در درآمدت شریک کن!
میخندد و چشمانش را که پر از سوال است به من میدوزد.
میگویم: من هم مثل تو با زحمت زندگی کرده و پله پله رشد کردهام.
از این که من را از جنس خودش میبیند حس رضایت میکند.
🍃ادامه میدهم؛ روزی استادی به من گفت: امام زمان را در مالت شریک کن! و من هم مثل امروز تو گیج شدم و پرسیدم: چگونه؟
و او گفت درصد ناچیزی از درآمدت را به امام زمان علیه السلام اختصاص بده تا مالت را پر برکت کنی! و من سی و هفت سال پیش این کار را کردهام تا امروز!
جوان پرسشگرانه و تاییدگونه میگوید: خب؟!
🌸میگویم : خب به جمالت! تو هم مثل من یک درصد از درآمدت را به امام زمان علیه السلام اختصاص بده! یعنی صد هزار تومان که درآمد داشتی هزار تومانش را برای امام زمان بگذار کنار! این کار را بکن! من کردهام و برکت زیادی را در زندگیام دیدهام!
🍃میگوید: قبول! اما یک درصد را چه کار کنم؟
میگویم: هر طور صلاح میدانی و در راهی که فکر میکنی رضایت امام زمان را به همراه دارد،خرجش کن! میتوانی برای همسر وفادارت و یا برادر معلولت هزینه کنی و هدیهای بخری و به آنها بگویی که تفاوت این هدیه با هدیههای قبلی در این است که این بار مهمان امام زمانید!
🌸به همین سادگی!
🍶و یا در اتوبوس مردمی را که تشنهاند به چند بطری آب معدنی مهمان کن و بگو برای شادی امام زمان صلوات بفرستند و السلام علیک یا ابا عبدالله بگویند.
🍭یا در نیمهی شعبان کام مسافرانت را با شکلات و شیرینی شیرین کن و .......
🍃به بهشت زهرا رسیدهایم و جوان مشتاقانه حرفهای مرا قورت میدهد و میگوید: از همین امروز و با پول کرایهی امروز شما که برکت دارد شروع میکنم و من ثواب این تبلیغ شیرین را به روح تازه گذشته تقدیم میکنم...
#العجل_یامولای_یاصاحب_الزمان_عج🌺
#ادامه_دارد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
راضی به رضای تو_4 - @ostad_shojae.mp3
7.76M
#راضی_به_رضای_تو ۴
🌺گاهی اونقدر چشمات، به نعمتهای خدا، عادت میکنند...
که نداشته هات، بصورت توهّمی و کاذب، برات بزرگ میشن!
اونوقت میفتی به گله و شکایت از خدا ...
✨چشمان باز و بینا، زبان و قلب❤️ را به شکر وا می دارند !
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#روز_دختر بر وارثان حیا🌸 و عفت معصومی وارثان #صبر_زینبی و وارثان چادر فاطمی😍 مبارک باد فاطمه خانم🌺
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
♥️از عهد و پیمانی که با هم #بستیم ١٩ سال گذشت...
روزهایی #تکرار میشود که در ذهنم هر کدام به دلیل خاص حک شده
مثل روز یکی شدنمان
روز از من به ما #رسیدنمان
روز میم به توان دو شدنمان
چه شیرین است مرور این خاطرات...
پنجمین روز از ماه مرداد📅
🔷چه زیبا روزی بود 5/5/1380
و زیباتر... این روز در آن تاریخ مصادف بود با تولد #خانم حضرت زینب (س)
بهش خوب که فکر میکنم به اینجا میرسم
♥️وقتی تصمیم گرفتیم #مراسم قشنگ🌷 آغاز زندگی مشترکمان را، طوری جشن🎊 بگیریم به دور از هر گونه گناه، تجمل، چشم و هم چشمی و ...
یقیناً #زندگیمان شد نظر کرده خانم حضرت زینب(س).
🔷مراسم جشن🎉 رو تو خونهی پدری من بر پا کردیم.
یادش به خیر #همه فامیل جمع بودن بزرگ و کوچیک...خنده بر روی لبان همه بود.
ولی رنگ خندهی من و تو با همه فرق داشت.
♥️ما با هم عهد #بسته بودیم که تو زندگی مشترکمون سه شرط رو همیشه بهش پایبند باشیم ...
#️سادگی_صداقت _قناعت
تا برسیم به میم به توان دو
#️توان دو _یعنی متعالی شدن ما_ رشد ما...
🔷آرام جانم :
با لطف و نظر خانم حضرت زینب(س) ، با پایبند بودن به این سه شرط
روزهای #قشنگی را کنار هم تجربه کردیم.
روزهای سخت و #نفس گیر هم کم نداشتیم.
ولی با همدلی و همراهی آنها را هم زیبا کردیم.
♥️مهدی جان من به تو غبطه میخورم که در گذر این #روزهای زندگی
تو از من سبقت گرفتی
رشد کردی...
متعالی شدی...
#شهید شدی... 🕊
دوستت💞 دارم و با هر #تپش قلبم❣ دوست داشتنت را مرور میکنم.
#شهید_مهدی_دهقان
#سالگرد_ازدواج
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 4⃣1⃣#قسمت_چهاردهم 💠 بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زن
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
5⃣1⃣#قسمت_پانزدهم
💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش نبود که هرازگاهی اطراف شهر را میکوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلولههای داعش را بهوضوح میشنیدیم.
💢 دیگر حیدر هم کمتر تماس میگرفت که درگیر آموزشهای نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن #محاصره و دیدار دوبارهاش دلخوش بودم.
💠 تا اولین افطار #ماه_رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است.
💢تأسیسات آب #آمرلی در سلیمانبیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لولهها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم.
💠 شرایط سخت محاصره و جیرهبندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای #افطار به نان و شیره توت قناعت میکردیم و آب را برای طفل #شیرخواره خانه نگه میداشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم.
💢 اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریههای یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک میشد، باید چه میکردیم؟
💠 زنعمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو #قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل ماندهایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید.
💢 در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزهداری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد که چند روزی میشد با انفجار دکلهای برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بیخبر میماندم.
💠 یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در #سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشیها میجنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود.
💢 زنعمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد.
💠 زنعمو نیمخیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با #خمپاره میزنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشههای در و پنجره در هم شکست.
💢من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خردههای شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود.
💠 زنعمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میکرد نمیتوانست از پنجره دورشان کند.
💢 حلیه از ترس میلرزید، یوسف یک نفس جیغ میکشید و تا خواستم به کمکشان بروم غرّش #انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجرههای بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد.
💠 در تاریکی لحظات نزدیک #اذان مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمیدید و تنها گریههای وحشتزده یوسف را میشنیدم.
💢هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میکشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟»
💠 به گمانم چشمان او هم چیزی نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند.
💢 پیش از آنکه نور را سمت زنعمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!»
💠 ضجههای یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ میترسیدم #امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی جرأت نمیکردم نور را سمتش بگیرم.
💢 عمو پشت سر هم صدایش میکرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بیخبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱 #آنـان ڪ عاشـــــ❤️ـقنـد بہ دنبال دلبـرند هر جـا #ڪ مےروند، تعلـق نـمےبرند❌ عشــ💞ـــــاق
ارسالی از مخاطبین📎
این عکسی که گذاشتین شهید سید علی حسینی 👆👆
سمت چپ نفر دوم از شهدای محله ماست
🍃خیلیا ازین شهید حاجت گرفتن
خانمی بود از خوزستان برای دیدن مزار شهید حسینی اومده بود، خودِ شهید آدرس داده بود
شهید حسینی بچه شو شفا داده بود...😍
شادی روح شهدا و این شهید عزیز صلوات🌿
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
4_1203373604964663313.mp3
3.52M
🌹🕊
اگہ یه روز فرشتہ ها
بگن چے میخواے از خدا
چشمام رو باز میڪنم و
میگم بہ خواهش و دعــــا
•°(شهـ💔ـادت همۂ آرزومہ)°•
#حاج_مهدے_رسولے🎤
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💥🕊💥🕊💥🕊💥
دنبال ِ
#گنج میگــــــــردد ...
به دنبال ِ #شهید ... ❗️
برای این روزهای
#نداری ِ مآ !!!
لیکن خودش هم جا ماند‼️
آآآهههه....
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
#آواره ای بودم مرا نوکر نوشتی
نوکر شدن، شد #افتخارم ای نگارم!
#با تـــ🌹ــــو که باشم قدر یک دنیا میارزم
منهای تـــ✨ــو بی اعتبارم ای نگارم❗️
#این آبرو، این اشکها، این مِهر زهرا
من هرچه دارم از تــ🦋ـــو دارم ای نگارم!
#بخشید اگر ما را خدا، لطف خودت بود
ای رحمت #پروردگارم، ای نگارم❗️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh