eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.6هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
﴾﷽﴿ روح‌الله #هنرمند بود. هم خطاطی می‌کرد هم طراحی و نقاشی. بهش پیشنهاد داده بودند برای #طراحی حرم کاظمین و سامرا برود. اما #روح‌الله قبول نکرد. می‌گفت: من تو #سپاه و کارِ نظامی #مفیدتر هستم تا جای دیگه... اعتقاد داشت راهِ سپاه، راهِ امام حسین(ع) است. #شهید_مدافع_حرم #شهید_روح_الله_قربانی🌷 #شهادت_خوب_است_و_تقوا_بهتر 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
0⃣9⃣7⃣ 🌷 🔰ما یک مغازه‌ی تجهیزات نظامی و کوهنوردی🚵 داشتیم. زیاد میومد اونجا.آخرین بار فکر می‌کنم یکی دو روز قبل از اومد. 🔰دنبال یه دست خوب می‌گشت.با حقوق پاسداری💰 به سختی تونست لباس رو بخره.از اونجایی که خبر داشتم روح‌ الله تو کارِ هست، از پشت ویترین یک آوردم و گفتم: 🔰روح‌الله این انبردست رو تازه آوردیم. راست کارِ خودته... خیلی به درد می‌خوره👌روح‌الله با اشتیاق آن را گرفت😍 و گفت: آره از اینا دیدم. خیلی خوبه. چنده❓ 🔰قیمتش رو که گفتم، کمی نگاهش کرد👀 و گفت:نه باشه سری بعد الان رو ندارم بخرم🚫.فهمیدم به خاطر قیمتش این رو گفت. 🔰بهش گفتم:مگه چند روز دیگه# اعزام نداری؟ اینو با خودت ببر. حالا بعدا باهم حساب میکنیم💴.مکث کوتاهی کرد، انبردست رو به سمت من هل داد و گفت:نه نمونم بهتره. 🔰فکرشو خوندم💬. گفتم:تو اینو با خودت ببر. اگر برگشتی که با هم حساب می‌کنیم. اگرم شدی🌷نوش جونت. مبارکت باشه هم هم انبردست. 🔰این رو که گفتم، گل از گلش شکفت😍 و زیر لب گفت: ان شاءالله.اما هرچی اصرارش کردم راضی نشد❌ انبردست رو با خودش ببره. می‌خواست با حساب صاف بره.رفت و در همون اعزام ... به نقل از: یکی از دوستان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
9⃣9⃣7⃣ 🌷 🔰خاطره مشترک از دو شهید 📚قسمتی از کتاب ⚜بیست‌و‌هفتم آبان‌ماه مانند روزهای دیگر به دانشکده رفته بود. از صبح کارهایش را بر طبق روال همیشه انجام داد✅ و ظهر همراه مهران به سالن غذاخوری🍲 رفتند. وقتی وارد سالن شدند، گرم صحبت بودند که روی دیوار🌠 نظر روح‌‌الله را به خود جلب کرد. ⚜وسط حرفش پرید و گفت: « یه لحظه صبر کن!»چی شده⁉️روح‌الله به‌سمت عکس روی دیوار رفت. همان طور که به عکس اشاره می‌کرد، خندید😄 و گفت: «اینجا رو نگاه کن. زده . اینکه محمدحسن نیست، این ، دوستمه💞، می‌شناسمش!» ⚜مهران با تعجب به او نگاه می‌‌کرد😳. هنوز حرفی نزده بود که گفت: «خب حالا چرا زده 🤔 نکنه واقعاً شهید شده⁉️ این رسوله نه محمدحسن؛ ⚡️اما عکس .» ⚜بعد با ترسی که از می‌بارید، به مهران خیره شد.نکنه واقعاً شهید شده😢 بیچاره می‌‌شم.مهران همچنان در سکوت به او خیره شده بود و چیزی نمی‌گفت. نمی‌دانست باید چه نشان بدهد. ⚜روح‌الله را گرفت و سر میز نشست، اما یک قاشق هم نخورد❌. به یک نقطه خیره شده بود و با غذایش بازی می‌کرد🍝. مهران چند بار کرد. - کجایی داداش؟ چرا غذات رو نمی‌خوری⁉️ ⚜روح‌الله که با صدای او به خودش آمد، از سر میز بلند شد و گفت: «اصلاً کور شد، می‌رم یه کنم ببینم خبر صحت داره یا نه⭕️.»این را گفت و از سالن غذاخوری رفت بیرون. چند دقیقه‌ بعد مهران رفت سراغش👥، نگران حالش بود. وقتی به اتاقش رفت، دید که روح‌‌الله را پاک می‌کند😭. ⚜از حال‌وروزش پیدا بود که خیلی است. رفت کنارش نشست و گفت: «چی شد؟ پرسیدی❓»روح‌‌الله سرش را به‌نشانۀ تکان داد و با بغض گفت: «آره پرسیدم. خبر صحت داره. حالا چه‌کار کنم😭؟» ⚜می‌دونم دوستت بوده، خیلی ناراحتی. اما باید خوشحال باشی که و نمُرده. روح‌الله که سعی می‌کرد بغضش را مخفی کند، گفت: «درد من فقط این نیست. آره شهید شده🌷، خوش به حالش. ⚜اما خیلی بلده بود. به کارش وارد بود. می‌خواستم برم پیشش ازش کار یاد بگیرم🛠 . کلی ازش. قرار بود چیزهایی رو که از یاد گرفته بود، بهم یاد بده😞. خیلی قرارها با هم گذاشته بودیم. فکرشم نمی‌کردم 🗯این‌جوری بشه.» ⚜مهران بازهم سعی کرد که بدهد، اما خودش هم می‌دانست خیلی فایده‌‌ای ندارد🚫. روح‌الله خیلی ناراحت بود😔.نمی دونست خودش هم روزی میشه شهید مدافع حرم و دست خیلیا رو میگیره... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#روح‌الله می‌گفت: هدف ما #شهادت نیست. ما نمی‌ریم بجنگیم که شهید بشیم. حالا حالا‌ها کار داریم. داعش و تکفیری‌ها که عددی نیستند. خیلی زود به لطف خدا نابود می‌شن. هدف ما اسرائیلِ. «ما به فکر نابود کردن اسرائیل هستیم». نتیجه رو به خدا واگذار می‌کنیم. اگر خدا خواست و #شهادت رو روزیمون کرد، با آغوش باز به #استقبالش می‌ریم... پ‌ن: شهید روح‌الله قربانی در جزیره فارور در حین تمرینات نظامی #شهید_روح_الله_قربانی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
مشکلات دیگران خیلی برای #روح‌الله مهم بود. اگر کسی از مشکلاتش به او می‌گفت، کلی #تلاش می‌کرد تا مشکلش برطرف شود. حتی اگر کاری هم از دستش برنمی‌آمد در مورد آن #فکر می‌کرد. مثلا یک بار دیدم حدودِ یک ربع، نیم ساعت است که به نقطه‌ای #خیره شده و حرفی نمی‌زند. صدایش کرد و گفتم: کجایی روح‌الله؟ گفت: دارم به مشکل فلانی #فکر می‌کنم. من که انقدر پول ندارم تا بهش بدم، اما دارم فکر میکنم ببینم چه راهی میشه پیدا کرد که بشه مشکلش رو #حل کرد. #روح‌الله در دنیا سعی می‌کرد که #دستگیر همه باشه... الان که شهید شده به لطف خدا دستش بازترِ برای کمک به همه ان شاءالله... #شهید_مدافع_حرم #شهید_روح_الله_قربانی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🐚💧🐚💧🐚💧🐚 🍃یک بار که دور هم نشسته بودیم و از آینده صحبت می‌کردیم گفتم: اگر ما بریم و شهید بشیم خانواده‌هامون چی میشن؟ من خیلی هستم. 🍃روح‌الله خیلی محکم و جدی گفت: من دارم در راه می‌رم و با دشمنای اسلام می‌جنگم. 🍃مگه ممکنه که امام زمان خانواده‌ منو کنه! من که امام زمان هوای خانواده‌ام رو داره... 🍃دیدگاه من رو به فکر فرو برد. روح‌الله خوبی با امام زمان(عج) داشت. به نقل از: دوست و همرزم شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#روح‌الله خیلی #دل_رحم بود و نمی‌تونست نسبت به دنیای اطرافش #بی_تفاوت باشه. در دوران دبیرستان یک بار یادم میاد داشتیم تو حیاط مدرسه قدم می‌زدیم که سر و صدایی نظرمون رو جلب کرد. روح‌الله به سمت صدا رفت و دید سرایدار مدرسه به شدت داره #بچه اش رو #کتک میزنه. خونه سرایدار رو با تور آهنی از مدرسه جدا کرده بودند. روح‌الله از پشت تورها چند بار صدا زد: ولش کن، چرا میزنیش؟ نزن... اما #فایده ای نداشت. با سختی فراوان خودش رو از روی توری آهنی #پرت کرد اون طرف. محکم سرایدار رو گرفت تا دیگه پسرش رو کتک نزند. دلش رو نداشت ببینه کسی مقابل چشماش کتک بخوره و اون #بایستد و نگاه کنه... ✍راوی: یکی از همکلاسی‌های شهید روح‌الله قربانی #شهید_مدافع_حرم #شهید_روح_الله_قربانی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺🍃 🌸یک شب با #روح‌الله قرار گذاشتیم خانوادگی بریم بیرون. من و خانومم به همراه روح‌الله و خانومش رفتیم حرم حضرت #عبدالعظیم(ع). 🌸بعد از زیارت رفتیم حیاط حرم، زیرانداز انداختیم و نشستیم. کمی #توت_فرنگی خریده بودیم. خانم‌ها رفتند توت فرنگی‌ها رو شستند و خرد کردند توی ظرف. 🌸هنوز دستی به سمت خوردنشان نبرده بودیم که روح‌الله گفت: صبر کنید اول به این چندتا خانواده‌ای که #نزدیک مون نشستن تعارف کنم. توت فرنگی ها رو دیدن دست‌مون. 🌸بلند شد و بهشان تعارف کرد بعد آورد گذاشت وسط تا خودمون بخوریم. راوی: یکی از دوستان شهید پ‌ن: در ایام عید نوروز حواسمان به اطرافیانمان باشد... #شهید_مدافع_حرم #شهید_روح_الله_قربانی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣آنقدر زندگے ام با روح‌اللہ بود😍 كه نمے‌توانم يك لحظه احساس كنم. ❣دلم مےخواهد اين را به همه افرادے كه مرا به‌عنوان يڪ مدافع حرم💝 مے‌شناسد بگويم ... كه هيچ‌وقت نگويند بيچاره، در اين بيوه شد و آه بكشند. من دختر دنيا هستم😌. ❣همسرے داشتم ڪه مـرا با عملش همنشين ڪرد. در 2 سالے كه زير يك سقف بوديم بهترين👌 و لحظه‌هاے🗓زندگے را تجربه ڪردم. آنقدر كه‌گويي 10سال با او زندگے كرده‌ام. ❣حالا هم ناراحت نيستم. البته در خلوتم به مے‌گويم ڪه اگر با مرگ عادے تركم كرده بودے يك لحظه هم نمے‌آوردم😣 ❣اما 🌹 سعادتت بود و من به اين و عاقبت به خيرے تو رشك مےورزم. 🌷 : شهادت خوب است اما بهتر 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
6⃣5⃣0⃣1⃣ 🌷 💠سوریه را به صندلی دانشگاه ترجیح داد 🔰روح‌الله آدم بود، یک دفتر مشکی📓 کوچک داشت که تمام کارهایش را در آن می‌نوشت✍ بدهی، کارهای انجام نداده، کارهایی که باید انجام می‌داد و که داشت را یادداشت می‌کرد. من روح‌الله را بیکار ندیدم❌ یا کار می‌کرد یا مشغول جزوه📑 خواندن بود. رشته مترجمی زبان انگلیسی🔠 قبول شده بود. وقتی که جواب قبولی‌اش در دانشگاه آمد که بود. 🔰روح‌الله به شدت و نترس بود. از هیچ چیزی نمی‌ترسید🚫 هر وقت به من زنگ می‌زد☎️ می‌گفت کن شجاع باشم هیچ وقت نمی‌گفت که من نمی‌توانم، همیشه می‌گفت 💪 🔰همسرم می‌گفت من اگر شجاع باشم به هدفم🎯 می‌رسم. در هر کاری به رسیدن به درجه آن کار فکر می‌کرد. روح‌الله در درس همیشه بود، در همه کارهایش اول بود روح‌الله در دوره‌های مختلفی که می‌گذراند اگر اول نمی‌شد دوم می‌شد. 🔰یک هفته قبل از به من زنگ زد؛ قرار بود برگردد اما گفت: «اجازه بده بمونم؛ دلمـ❣ برای که اینجا به کشته می‌شوند می‌سوزد. تو هم دلت بسوزد💔 بگذار بمونم اینجا به من دارند گفتم‌اشکالی نداره بمون ولی مواظب خودت باش.» 🔰هیچ وقت از رفتن به منصرفش نکردم⛔️ می‌دانستم که اگر برود شاید دیگر اما هیچ وقت به زبان نیاوردم که نرو و بمان😔 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📖بخشی از کتاب 🔹وقتی مراسم تمام شد، بین مردم بروشورهای📂 زندگی‌نامۀ را پخش کردند. زینب بروشور را گرفت و مشغول خواندنش📄 شد. جلوی نحوۀ شهادت نوشته بودند: در حین بمب به شهادت🌷 رسید. 🔸از مسجد🕌 که بیرون آمد، اولین حرفی که به زد، همین بود: «ببین، نوشته وقتی می‌خواسته بمب💣 رو خنثی کنه، شده.» روح‌الله همان طور که به بروشور نگاه می‌کرد، گفت: آره، کار ما همینه . اولین اشتباهمون آخرین اشتباهمونه⭕️ 🔹زینب با تعجب😟 به او چشم دوخته بود. روح‌‌الله ادامه داد: «من باید این‌قدر درسم📚 رو خوب بخونم، این‌قدر کارم رو با دقت👌 انجام بدم که اولین اشتباهم اشتباهم نشه❌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✍ #خاطرات_شهدا 🔰وقتی مرتبه اول رفتیم برای صحبت کردن گفت: خیلی #عصبی و زودجوش است، اما وقتی وارد زندگی💖 شدیم برخلاف آنچه که قبلاً از خودش گفته بود، #آرام و مهربان😌 به نظر می‌رسید.  🔰 #روح‌الله آنقدر پخته و سنجیده👌 بود که من در کنارش💞 کامل شدن و #بزرگ شدن را خیلی خوب حس می کردم. صبر زیادی داشت و این صبر زیادش فرصت برای #رشد من فراهم می کرد تا جایی که اطرافیان این بزرگ شدن من را خیلی خوب #حس می‌کردند و حتی به من گوش‌زد هم می‌کردند که رفتارهای من با قبل از ازدواج💍 خیلی متفاوت شده است. 🔰اختلاف نظر در هر #زندگی مشترکی هست، اما چیزی که اصلاً بلد نبودیم❌ #قهر کردن بود. شاید باور نکنید بیشترین زمان⏳ ممکن که با هم حرف نمی‌زدیم از پنج دقیقه🕐 بیشتر نمی‌شد. خیلی زود خنده‌مان می‌گرفت😅 و می‌زدیم زیر #خنده و هرچی بود همان‌جا تمام می‌شد. #شهید_روح_الله_کافی_زاده #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰همیشه وقتی میومد خونه🏘 دستش خالی نبود❌ یعنی این موضوع رو #گل_فروشی جلو بلوک، سوپرمارکت نزدیک خونه هم میدونستند😅 🔰من در جریان وضعیت مالیش💰 بودم اینقدری #حقوق نمی‌گرفت که بخواد اینجوری خرید بکنه، اما انگار #نمیتونست جلوی خودش و تو این موارد بگیره. 🔰یادش بخیر. باهم رفته بودیم گمرک خرید لوازم #نظامی، بعد از کلی بالا پایین کردن تو بازار که کار همیشگی آقا #روح‌الله بود، بالاخره خرید کردیم🛍 و آماده برگشتن شدیم. 🔰رو موتور🏍 نشستیم، از این خوشحال بودیم که چقدر وسایل #خوبی پیدا کردیم و خریدیم😃 تو همین لحظه #روح‌الله گفت: نگاه کن رفتیم کلی گشتیم و خرید کردیم⚡️اما یه روزی همه این وسایل و میذاریم و #میریم 🔰میخواستم #اذیتش کنم، گفتم: خوب پس اصلا چرا خریدی⁉️ گفت: این لوازم ابزار و می‌خریم که بتونیم راحت جلو #دشمن کارمون رو انجام بدیم و چیزی کم نداشته باشیم📛 تو اکثر شرایط، با #برنامه_ریزی خاص حواسش به همه چی بود✓هم #خانواده، ✓هم کار، ✓هم #دشمنِ اسلام.... خاطره: برادرخانم شهید #شهید_روح_الله_قربانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
متولدین پسر سال ۶۸ که نام گرفتند بیشتر از سالهای دیگر بود..‌. برای مردِ بزرگی چون نام فرزند که هیچ، جان می‌دادیم برایش... غم فقدانش را فقط با یک چیز تبدیل به کردیم، آن هم دلبستن به فرزند و جانشین او یعنی بود... به معجزه انقلاب، همان روح‌الله های سال ۶۸ شدند سربازان سید علی... به یاد امام و شهدا بخوانیم: و سالروز رحلت امام خمینی(ره) تسلیت باد.🏴 🌷 ۶۸ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔸روح‌الله تو مرام و معرفت یک بود👌جوری خودش رو برای #دیگران خرج می‌کرد که انگار خودی وجود ندارد❌ و #تمام_خودش برای دیگران است! 🔹چنین آدمی می‌تواند شیرین‌ترین و #باارزش‌ترین سرمایه‌اش که جـ❣ـانش است، برای نجات انسان‌ها فدا کند. یک بار سر موضوعی با #برادرم حرف می‌زدیم. به او گفتم: 🔸من میدونم همه اطرافیانم👤 اگر منافعشون تهدید بشه، #من رو کنار می‌زارن و حاضر نیستند🚫 به خاطر من خودشون رو هزینه کنند. به جز دو نفر👥 که واقعا با مرام هستند: «مادرم» و #روح‌الله به نقل از: یکی از رفقای شهید #شهید_روح_الله_قربانی #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠 روایت یک خواب 📌ارسالی از مخاطبین 🌷در خواب دیدم، مزار شهید روح‌الله نور سبزی روشن است. فضای نورانی و آرامش بخشی داشت. یک #قرآن زیبا هم روی مزارش بود. 🌷گاهی نگاه می‌کردم به قرآن زیبا و گاه به عکس شهید روی مزار. سر که چرخاندم دیدم شهید #رسول(شهید خلیلی) و #روح‌الله(شهید قربانی) و #نوید(شهید صفری) کنار هم ایستادند. با خودم گفتم چه جالب این شهدا با هم هستند. 🌷قرآن را برداشتم. باز که کردم. سفید رنگ و واضح نوشته شده بود: #تقوا #تقوا #تقوا صفحه بعد هم همین بود. صفحه قبل را ورق زدم دیدم باز هم نوشته تقوا... با خودم گفتم این کدوم سوره است که انقدر تقوا داره که از خواب بیدار شدم... 🔻کلام شهید روح‌الله قربانی: شهادت خوب است ولی تقوا بهتر، تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز کند. #شهید_روح_الله_قربانی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
3⃣8⃣1⃣1⃣ 🌷 🔰روح‌الله بود و دوستش علي فرمانده‌اش. گويا در حلب درگيري💥 شديد مي‌شود و قرار بود برگردند. به روح‌الله گفته بود برگرد من هستم. اما روح‌الله قبول نكرده❌ و گفته بود شما و بزرگ‌تر من مي‌مانم. 🔰وقتي برگشتند انفجاري💥 رخ مي‌دهد و ديگر روح‌الله را نمي‌بيند. بعد از عقب‌نشيني آن منطقه دست داعش👹 مي‌افتد. تمام بيمارستان‌هاي را گشتند اما روح‌الله را پيدا نكردند😔 🔰بعد از دوماه📆 كه منطقه را پس گرفتند خبر داده بودند دو نفر👥 را دفن كرديم. علي مي‌دانست كجاست. آن ساختمان را پيدا كرده بود و قبر را ديده بود. قسمتي از بدن دفن شده⚰ روح‌الله را پيدا كرد. 🔰 را در جاي ديگري دفن كرده بودند😭 و جاي ديگري. ذكر «يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَيْنِ اِكْشِفْ لى كَرْبى بِحَقِ اَخْيكَ الْحُسَيْنِ» را تا لحظه شهادت🕊 زمزمه مي‌كرد تا اينكه به رسيد. آرزويش اين بود كه مثل (ع) شهيد شود. مثل او كه نمي‌شود، خدا قبول كند. 🔰در اولين اعزام🚌 و پنج روز بعد از رسيدن به سوريه روز 1/8/94 به شهادت🌷 رسيد اما پيكرش دوماه بعد در 5 دي‌ماه94 تشييع و در به خاك سپرده شد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸 بود. تمام روضه‌ها را از بَر بود. انگار قسمت بود که همه روضه را از بر باشد؛ روزی به کارش می‌آمد. مخصوصا روضه (ع)🖤 🔹ماشین که منفجر💥 شد، همه مات و مبهوت مانده بودند. همین دو دقیقه‌ی قبل به رویشان لبخند زده و گفته بود: «اگر خدا بخواد همینجا، همین جلوی مقر رو روزیم می‌کنه» حالا چطور می‌توانستند باور کنند😢 ماشینی که جلوی چشمانشان می‌سوزد، رفقایشان است؟! 🔸صدایش که از شدت دورگه شده بود را در گلو انداخت و فریاد زد: «خودتون رو جمع و جور کنید! همه ما ...» رفت داخل مقر و دو تا پتو آورد! پهن کرد روی زمین تا گلهای پرپر اش🥀 را جمع کند. 🔹خب! فرمانده بود. اجازه نمی‌داد کسی جز خودش سربازانش را جمع کند. گل‌هایش🌷 را که از روی زمین جمع کرد هر کدام را بغل کرد. آنها را و بوسید. زیر گوششان نجوایی کرد که نکند ما را فراموش کنید😭 🔸اما، امان از آن لحظه‌ای که می‌خواست برخیزد! باز هم : « الان انکسر ظهری... اکنون کمرم شکسـ⚡️ـت» کمرش خم شده بود. دیگر نمی‌توانست راست بایستد🚫 ۳ روز بیشتر طاقت نیاورد.پر کشید سوی ،سوی 🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌱🥀🌱🥀🌱🥀 🔅محسن در با شهید روح‌الله قربانی آشنا شده بود و یک مدت باهم بودند. وقتی روح‌الله قربانی شهید🌷 شد، محسن خیلی ناراحت شد😔 مدام عکسش رو نگاه می‌کرد و می‌گفت: این آقا خیلی بچه ی خوبی بود. خوش به حالش که شهید شد🕊 🔅همانطور که به عکسش خیره شده بود گفت: نگاه کن، نبودا اما نمی‌دونم چجوری انقدر ماهرانه رو دور سرش می‌پیچید. بعد هم عکس شهید را به طرف من گرفت و نشانم داد. 🔅داشت در مورد معروف آقا روح‌الله صحبت می‌کرد. همان عکسی📸 که چفیه ی کرم رنگش را دور سرش پیچیده بود. به نقل از: همسر شهید محسن حججی 🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔸روح‌الله خیلی بود. کوچک ترین ظلمی به کسی نمی‌کرد حتی به حیوانات☝️ 🔹جزیره که می‌رفتیم برای ورزش و آموزش، آهو🦌 زیاد داشت که معمولا وقتی ما را می‌دیدند زود می‌کردند. 🔸یکبار با یک آهوی زیبا دیدیم که در مسیر راه ما ایستاده بود😍 هرچی نزدیکش می‌شدیم، فرار نمی‌کرد. تعجب کردیم😧 چند قدمی مانده بود که بهش برسیم، روح‌الله گفت: 🔹صبر کن، یه تو چشماش هست. کمی فکرد و گفت: شاید این اطرافه که فرار نمی‌کنه. با نگاه مون👀 اطراف رو گشتیم، درست می‌گفت، میان بوته‌ها یک بچه کوچک و زیبا بود. 🔸روح‌الله دست من را کشید و گفت: بیا از یه مسیر دیگه بریم، بیچاره خیلی . مسیرمان را کج کردیم تا آهوی مادر خیالش راحت بشود💗 ✍ به نقل از: دوست شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
9⃣7⃣3⃣1⃣ 🌷 🔰خاطره مشترک از دو شهید 📚قسمتی از کتاب ⚜بیست‌و‌هفتم آبان‌ماه مانند روزهای دیگر به دانشکده رفته بود. از صبح کارهایش را بر طبق روال همیشه انجام داد✅ و ظهر همراه مهران به سالن غذاخوری🍲 رفتند. وقتی وارد سالن شدند، گرم صحبت بودند که روی دیوار🌠 نظر روح‌‌الله را به خود جلب کرد. ⚜وسط حرفش پرید و گفت: « یه لحظه صبر کن!»چی شده⁉️روح‌الله به‌سمت عکس روی دیوار رفت. همان طور که به عکس اشاره می‌کرد، خندید😄 و گفت: «اینجا رو نگاه کن. زده . اینکه محمدحسن نیست، این ، دوستمه💞، می‌شناسمش!» ⚜مهران با تعجب به او نگاه می‌‌کرد😳. هنوز حرفی نزده بود که گفت: «خب حالا چرا زده 🤔 نکنه واقعاً شهید شده⁉️ این رسوله نه محمدحسن؛ ⚡️اما عکس .» ⚜بعد با ترسی که از می‌بارید، به مهران خیره شد.نکنه واقعاً شهید شده😢 بیچاره می‌‌شم.مهران همچنان در سکوت به او خیره شده بود و چیزی نمی‌گفت. نمی‌دانست باید چه نشان بدهد. ⚜روح‌الله را گرفت و سر میز نشست، اما یک قاشق هم نخورد❌. به یک نقطه خیره شده بود و با غذایش بازی می‌کرد🍝. مهران چند بار کرد. - کجایی داداش؟ چرا غذات رو نمی‌خوری⁉️ ⚜روح‌الله که با صدای او به خودش آمد، از سر میز بلند شد و گفت: «اصلاً کور شد، می‌رم یه کنم ببینم خبر صحت داره یا نه⭕️.»این را گفت و از سالن غذاخوری رفت بیرون. چند دقیقه‌ بعد مهران رفت سراغش👥، نگران حالش بود. وقتی به اتاقش رفت، دید که روح‌‌الله را پاک می‌کند😭. ⚜از حال‌وروزش پیدا بود که خیلی است. رفت کنارش نشست و گفت: «چی شد؟ پرسیدی❓»روح‌‌الله سرش را به‌نشانۀ تکان داد و با بغض گفت: «آره پرسیدم. خبر صحت داره. حالا چه‌کار کنم😭؟» ⚜می‌دونم دوستت بوده، خیلی ناراحتی. اما باید خوشحال باشی که و نمُرده. روح‌الله که سعی می‌کرد بغضش را مخفی کند، گفت: «درد من فقط این نیست. آره شهید شده🌷، خوش به حالش. ⚜اما خیلی بلده بود. به کارش وارد بود. می‌خواستم برم پیشش ازش کار یاد بگیرم🛠 . کلی ازش. قرار بود چیزهایی رو که از یاد گرفته بود، بهم یاد بده😞. خیلی قرارها با هم گذاشته بودیم. فکرشم نمی‌کردم 🗯این‌جوری بشه.» ⚜مهران بازهم سعی کرد که بدهد، اما خودش هم می‌دانست خیلی فایده‌‌ای ندارد🚫. روح‌الله خیلی ناراحت بود😔.نمی دونست خودش هم روزی میشه شهید مدافع حرم و دست خیلیا رو میگیره... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃به نام او که را برگزید. روز زمینی شدنت، قلبِ زمین می‌تپید و مثل فردایی آسمان برای به آغوش کشیدنت نبض می‌زند. 🍃حتی تصورش هم زیباست.در آسمان، با آن قدّ رشیدش لامپ‌های رنگی را چک می‌کند که همگی روشن باشند و نورانی برای ورودت ،چند هفته ای هست که مهمان آسمان شده است🕊 🍃آن‌طرف تر ، نظاره گرِ ظرفهای شیرینی است و زغال هارا باد می‌زند مبادا خاک شوند!! می‌خواهد به محض ورودت اسپند روی آتش بریزد🙂 🍃چند روزی می‌شود که و هم مهمانِ سفره آسمانیان هستند😍 🍃وارد می‌شوی،قدم بر طاق آسمان میگذاری و دود اسپند همه جارا پر می‌کند. همه به استقبالت می‌آیند.یک به یک در آغوششان فرو می‌روی .رفیقشان آمده؛ فرمانده شجاع تیپ سیدالشهدا علیه‌السلام 🍃تو به آسمان رسیده ای.به آغوش رفقا و مهیای دیدارِ می‌شوی را به آغوش می‌کشی و خوشحالیِ وصال در چشمانت می‌درخشد🤩 . 🍃این پایین اما حالِ کسی خوب نیست! تو شدی اما جایِ خالی‌ات دلهارا سوزانده، یک ، یک ، یک اشک چشمشان روان است برای آخرین بار آغوشت را لمس می‌کند😞 🍃امروز ،پنجمین سالگردِ پرواز توست و اولین سالِ حضورِ حاج قاسم کنار همتش؛سلاممان را برسان و بگوکه داغش هرگز سرد نمی‌شود💔 🍃برای شناساندن تو به ما، مردی از تبار واژه ها قلم را بر تن کاغذ فشرد و تورا در پسِ جمله ها ترسیم کرد،دسترنجش شد و و این اواخر ...هرکدام به شکلی تورا بر صفحه کاغذنقش زده اند🍀 🍃سهم ما از تو؛ همین چند خط هایی‌است که به دستمان رسیده و قلب را بی‌تابَت می‌کند.تو اما بر فراز آسمان که نشسته ای نگاهمان کن.دعا کن برای حالِ زارمان...حال ما خوب نیست تا از دست نرفته ایم به دادمان برس🙏 🍃دارد دل ما از تو تمنای نگاهی...محروم مگردان دلِ مارا که روا نیست🙏 ✍نویسنده: 🕊به مناسبت شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
[ ] چند‌‌شب‌پیش😊 یه‌چی‌یه‌جا‌خوندم ... هنوزم‌پریشونم😰 نوشته‌بود✍ ! یه‌شب‌خواب‌ رومیبینھ بهش‌میگه: + ‌ازاونورچه‌خبر !؟🙋‍♂ شهید‌میگھ _خبرای‌خوب... تاسال‌۱۴۰۰ظھور‌انقدر‌نزدیک‌میشه‌کھ دیگه‌نمیگین‌آقا‌کدوم‌ ‌میاد ؟! میگین‌آقا‌چند‌ساعت‌دیگه‌میاد ☺️ #ِ‌ظهور ‌است‌ ! خلاصه‌کھ اگه‌مجازی‌نمیذاره‌ ‌کنی😔 یه‌مدت‌نباش‌اصلا ...👌 هرچیزی‌که‌تورو‌از‌مولات‌دور‌میکنه‌، بریز‌دور ؛ واݪسلام ↻ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
●« بدانید که نه تنها من بلکه تمام از کسانی که به هر نحوی و در هر لباسی با این و امام مخالفت کنند و یا بی تفاوت باشند و امام را در این گرفتاری ها و مشکلات تنها بگذارند😔 نخواهیم گذشت ●عزیزان و عاشقان امام و جمهوری اسلامی امانتی است❤️ در دست ما قدر این تحفه را بدانید تا به عذاب الهی دچار نشویم👌 ●این انقلاب و این ها با حرف بدست نیامده برای لحظه لحظه آن غیورمان داده اند و جان داده اند تا به اینجا رسیده ایم پا روی این خون ها نگذارید ●اُمت حزب اللّه دلخوش باشید که این دلقک هایی🤡 که در گوشه و کنار مملکت دست به خرابی ها می زنند😡 نمی توانند این خون ها را پایمال کنند و نمی توانند مقابل چرخ انقلاب بایستند.زیرا که این مملکت به فرموده امام: امام زمان {عج} است😍 و هر صاحبخانه ای، خود از خانه اش می کند و ان شاءاللّه به زودی همگی آنها از بین خواهند رفت. از کرم مولا ●در خط قدم بردارید و به پدر و مادرتان احترام فراوانی قائل شوید☺️ ●با کسانی که در خط رهبر قدم بر نمی دارند و ولایت فقیه را قبول ندارند، قطع رابطه کنید❌ ●اگر می خواهید که راه ما را ادامه دهید هایتان را بخوانید که مملکت اسلامی شدیداً احتیاج به افراد👨‍🎓👩‍🎓با دارد👌 ●از همگی شما می طلبم و عاجزانه تقاضای حلالیت می کنم والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
: برای من هدیہ امام رضا بود .😍 همسری ڪه امام بہ آدم هدیہ بدهد و امام حسین (ع) او را بگیرد وصف نشدنی است . من عروس🧖‍♀چنین بودم . با بچہ های👩‍🎓رفتہ بودیم 😍 ، اونجا برای نخستین بار برای دعا ڪردم گفتم : یا امام رضا اگر مردی متدین و اهل بہ خواستگاری ام بیاد قبول می ڪنم .❤️ یڪ ماه بعد از اینڪه از مشهد برگشتم روح الله اومد ام ... و شدم عروس امام رضا (ع) 😍 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh