eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 9⃣3⃣ مثلا آموزش #آبی خاکی می دیدیم. 🔸یکبار آمدیم بلایی را که دیگران سر ما آورده ب
🌷 0⃣4⃣ 🔹 بودیم! آتش سنگین بود و همه جا تاریک. بچه ها همه کُپ کرده بودند به سینه ی خاکریز. 🔸دور نشسته بودیم و می گفتیم و می خندیدیم که یکدفعه دو نفر اسلحه بدست از اومدند پایین و داد زدند: ( الایرانی! الایرانی!) و بعد هر چی داشتند ریختند تو آسمون. 🔹نگاشون می کردیم که اومدند نزدیک تر داد زدند: (القم! القم، بپر بالا.) صالح گفت: ( ! بازی درآوردند!) عراقی با تفنگ زد به شانه اش و گفت: ( الخفه شو! الید بالا!) نفس تو گیر کرد. شیخ اکبر گفت: نه مثل اینکه راستی راستی عراقی اند. گفت: صداشون ایرانیه. 🔸یه نفرشون چندتا تیر شلیک کرد و گفت: (رُوح! رُوح!) دیگری گفت: (اقتلوا کلهم جمیعا.) خلیلیان گفت:بچه ها میخوان کنن و بعد رو خوند. 🔹دستامون بالا بود که شروع کردند با قنداق تفنگ ما رو زدن و دادن که ببرندمون طرف . 🔸همه و منگ بودیم و نمیدونستیم چیکار کنیم که یهو صدای حاجی اومد که داد زد: ( آقای شهسواری!حجتی! کدوم گوری رفتین؟!) 🔹هنوز حرفش تموم نشده بود که یکی از عراقیا برداشت. رو به حاجی کرد و داد زد: ( بله حاجی! بله! ما اینجاییم.) حاجی گفت: (اونجا چیکار میکنین؟) گفت: (چندتا عراقی دستگیر کردیم.) زدن زیر و پا به گذاشتن! 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه2⃣4⃣ 💠 #بى_خوابى_صدام 🔹يك شب در منطقه #طلائيه در سنگر خوابيده بوديم كه ناگهـان #آب بـا
🌷 ⃣4⃣ 💠 🔹یک شب که تو منطقه عملیاتی سمت بودیم دشمن شروع کرد و با گلوله ی سمت ما رو می زد که یک گلوله هم خورد پشت ما. 🔸تو این مواقع دیوارها و سقف سنگر می لرزید و گرد و خاک سنگر همه جا را فرا گرفت.بچه ها هر کدوم به یک طرف می کردند که بگیرند. 🔹یکی از بچه ها که اسمش اکبر بود بود، هیجان زده بلند شد و گفت: چی بود؟ گفتم: بلند شو توپ بود، توپ می زنند، توقع داشتی چی باشه؟ 🔸 سر جایش خوابید و گفت: ای بابا فکر کردم بود. چون من از رعد و برق می ترسم.😂 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
رفیق شهید داری؟ ✨❤️✨ شهید، شهیدت میکند؛ باورنمیکنی....؟؟؟؟ #بیدار که بشی، جاده خاکی #انحرافی رفته ر
خسته و وامانده‌ام، دیگر رمقی ندارم😞، صبر و حوصله‌ام پایان یافته⛔️ زندگی در نظرم سخت و ملالت بار است؛ می‌خواهم از همه کنم. می‌خواهم به کنج عزلت بگریزم. آاااه دلم گرفته💔 زیر بار خرد شده‌‌ام. به سوی می‌آیم و از تو کمک می‌خواهم🙏، جز تو دادرس و پناه‌گاهی ندارم. بگذار فقط تو بدانی😢، فقط تو از آگاه باشی. اشک دیدگان خود را به تو تسلیم می‌کنم😭 کمکم کن. که کمتر سوی تو آمده ام. بیشتر وقتم صرف دیگران شده😔 عفوم کن🙏 از علم و دانش📚، کار و کوشش، دنیا 🌎و مافیها، معلم و مدرسه، زمین و آسمان و البته ؛ خسته و سیر شده‌ام. خوش دارم مدتی در گوشه خلوتی فقط بگذرانم؛ فقط اشک بریزم، فقط ناله کنم😭 و فشارها و عقده‌های درونی‌ام را فقط به تو بگویم🗣 ، ای دوست قدیمی من، سلام بر تو، بیا که دلم به خاطرت می تپد💗 ! معنی زندگی را نمی‌فهمم، از همه چیز خسته شدم؛ فقط یک فرشته آسمانیـ🕊 است که همیشه بر قلب❤️ و جان من سایه می‌افکند. مرا خسته نمی‌کند. یک دوست قدیمی است که از اول عمر با او آشنا شده‌ام و هنوز از مجالست با او لذت می‌برم😍. فقط یک شربت شیرین، یک نور و یک نغمه دلنواز🎵 وجود دارد که برای مفرح است و آن دوست قدیمی من 🌷 است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 4⃣9⃣ 💠 یه دور تسبيحی📿😅 🔹نشسته بوديم دور هم كنار آتش🔥 و درددل می‌كرديم. هر كی #تسبيح د
🌷 5⃣9⃣ 💠صبحانه خطری 🔸با حسین تازه آشنا شده بودم و از خصوصیات او اطلاعی نداشتم. بعد از مدتی دوستی ما گل کرد و برای با کلاس مرا به خود در پدافند فاو دعوت کرد. 🔹لباسم را مرتب کرده و با یااللهی وارد شدم. چشمم که به سنگر درهم و برهم او افتاد، جا خوردم؛ گونی های سنگر سوراخ سوراخ بودند و خاکی از آن ها به داخل ریخته شده بود و تراورزهای سقف پر از تیرهای کلاش. 🔸به روی خود نیاوردم و جایی برای نشستنم پیدا کردم. در گوشه ای دیگر، او که تازه از شبانه آمده بود هم به خوش فرو رفته بود. بین ماندن و در رفتن مردد شده بودم. خدایا این چه سنگر ویرانی است که اینها برای خود درست کرده اند. 🔹حسین در حالی که با سروصدا به دنبال چیزی در ظروف می گشت، خوش آمدی به من گفت و عصبانی به سراغ همسنگر خود که ظاهراً آنروز نوبت بود رفت تا برای آماده کردن صبحانه او را بیدار کند. 🔸بعد از چند بار تکان دادن، صدای خواب آلودی بلند شد و گفت:" من تا صبح بیدار بودم و اصلاً نخوابیدم. بعداً می خورم". 🔹حسین هم که نمی خواست تنهایی از مهمانش کند به سراغ کلاش خود رفت و در جلو چشمان و نگران من چند تیر به گونی های بالای سر او زد و با صدای بلندتری گفت:"می گم بلند شو کتری رو برا صبونه آب کن. مگه تو امروز شهردار نیستی؟" 🔸از ترس در حال بودم که دیدم همسنگریش هم کم نیاورد و در همان حال دراز کش، با چشمان نیمه باز کلاش خود را رو به سقف گرفت و خشاب را کرد. بوی فضای سنگر را پر کرد و ..... 🔹در حالی که در گوشه ای گرفته بودم، با صدای لرزان و نگران رو به هر دو آنها کردم و گفتم :" بخدا من صبحانه نمی خوام، عجب تن به تنی راه انداخته اید!!". با عجله خود را به بیرون سنگر انداختم و در حال بودم که حسین بسیار آرام و صدایم کرد و گفت:" ببین، این جریان بین خودمان بماند" و برای اطمینان دستش را به سمت من دراز کرد تا قولش را محکم کرده باشد. در حال فرار بودم که گفت، باز هم تشریف بیاورید، میشم 😂👋 رضا بهزادی،گردان کربلا 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺🍂🌸🍃🌷🍃🌸🍂🌺 #کلام_شهید 🌾دشمن باید بداند و این #تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئه‌ای را که علیه #انق
🔴 ترس دشمنان از سردار اسلام 🔸نور #سيگارشان را ديده بود🚬 . چهار نفر را فرستاد تا ببينند قضيه چيست👀 . دو نفر #كومله بودند👥 ، يكي #فرار كرده بود🏃 و يكي را گرفته بودند . ازش پرسيد :" اينجا چكار مي كرديد" .طرف گفت :"شنيده بوديم قرار است #كاوه بيايد. 🔸گفته بودند هروقت رسيد #خبر بدهيد كه #مقر را خالي كنيم."🚨 🔸در مورد كاوه دستور براي كومله #عقب.نشيني بي درگيري بود . درگيري را مدتي #امتحان كرده بودند. ديده بودند فايده ندارد. #شهید_محمود_کاوه🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
امروز ۲۶ دی سالروز تاریخ ایران است. به گزارش ، بزرگترین دزدی تاریخ ایران مبلغ ۳۵ میلیارد دلار(معادل درآمد حاصل از فروش دو سال نفت ایران در سال ۵۶) بوده که هنگام از ایران، با خود برده است! این مبلغ، غیر از خارج کردن ۳۸۴ چمدان طلا و جواهرات و عتیقه توسط است! سالروز 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مجاهدت پرستاران در جبهه 🍃درود های خدا بر تو #پرستار 🌸که هستی ناجی و دلسوز بیمار 🍃ادامه می دهی
7⃣1⃣2⃣1⃣ 🌷 ✍️خواهر شهیده ❣پرستار بود و توی اتاقش رو نصب کرده بود، خیلی ها میگفتند: اگر رئیس بیمارستان ببینه برخورد باهات میکنه، اما فوزیه عکس رو برنداشت.👌 ❣يه روز رئيس بيمارستان كه بعداً به از كشور كرد، براي سركشي اومد و متوجه عكس روي ديوار شد و با 😡دستور داد كه عكس رو از روي ديوار بردارد. اما فوزيه گفته بود: اتاق به من است و هر عكسي روي ديوار آن آويزان ميكنم.🙂 ❣رئيس بيمارستان هم فوزيه رو تهديد به كسر يكماه از حقوق كرد. 😳اما فوزيه حرفش يك كلام بود: اگر هم بشم، عكس رو برنميدارم....👏 🌸 🌸 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
ما با محمدرضا را بیرونش کردیم. شما خیال می‌کنید با بیرون کردیم⁉️ با فریاد، با ...! این قدر الله اکبر بر مغز اینها کوبیده شد👊 که خودشان را باختند و کردند. از این مملکت رفتند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
آقازاده بود پسرِ #سردار_داود_قربانی ✨نه جایی می‌گفت که پدرش چه کاره است، نه از پدرش می‌خواست که بر
🔸روح‌الله خیلی بود. کوچک ترین ظلمی به کسی نمی‌کرد حتی به حیوانات☝️ 🔹جزیره که می‌رفتیم برای ورزش و آموزش، آهو🦌 زیاد داشت که معمولا وقتی ما را می‌دیدند زود می‌کردند. 🔸یکبار با یک آهوی زیبا دیدیم که در مسیر راه ما ایستاده بود😍 هرچی نزدیکش می‌شدیم، فرار نمی‌کرد. تعجب کردیم😧 چند قدمی مانده بود که بهش برسیم، روح‌الله گفت: 🔹صبر کن، یه تو چشماش هست. کمی فکرد و گفت: شاید این اطرافه که فرار نمی‌کنه. با نگاه مون👀 اطراف رو گشتیم، درست می‌گفت، میان بوته‌ها یک بچه کوچک و زیبا بود. 🔸روح‌الله دست من را کشید و گفت: بیا از یه مسیر دیگه بریم، بیچاره خیلی . مسیرمان را کج کردیم تا آهوی مادر خیالش راحت بشود💗 ✍ به نقل از: دوست شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💔 نشونہ‌ بسیجےبودن‌‌ این‌‌‌ نیست‌ ڪه‌ لباس‌چࢪیڪ‌ بپوشے‌ و‌ انگشتࢪ‌عقیق‌ بہ‌دست‌ ڪنۍ‌ نشون‌ بسیجے‌ اینه‌ ڪه‌ وقتے‌ موقعیت‌ پیش‌ میاد جورے‌ سࢪ‌ خودتو‌ گࢪمـ ڪنے.. ڪه‌ گناه‌، خودش‌ بفهمہ‌ سࢪاغ‌ بد‌ کسی‌ اومده❌ از موقعیت گناه، می کرد.. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡| ♥️ |♡ 🔸همیشہ یک به ما میکرد. می گفت: « اگه در معرض گناہ🔞 قرار گرفتید و خواستید دچار لغزش نشید و از اون گناہ کنید🏃‍♂ ↧↧↧ 🔸خودتون رو با خوندن و یا مطالعہ📕 مشغول کنید تا حواستون از اون محل و از اون گناہ پرت بشه. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh