eitaa logo
شعر شیعه
6.8هزار دنبال‌کننده
442 عکس
170 ویدیو
17 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
سالها گریه سالها روضه همه ی عمر مجتبی روضه روزگارش گذشت با روضه کوچه،در،طشت چندتا روضه بانی و روضه خوان و سینه زن است سوخته نام دیگر حسن است دوستانی چو دشمنان دارد گله از دست این و ان دارد کارد بر روی استخوان دارد گرچه هرروز میهمان دارد شان اورا کسی نفهمیده از مدینه حسن چه ها دیده کس نفهمید ابتلایش را در گذر بغض بی صدایش را جوشن زیر این عبایش را روی پا زخم آشنایش را غصه اش را خضاب کرد حسن مرگ را انتخاب کرد حسن وای اگر بی کس حرم باشی خسته از جان به هررقم باشی بین خانه اسیر غم باشی روزه باشی و تشنه هم باشی پر شکسته ز خاک پر بکشی زهر را جای اب سر بکشی چون حسن بی کسی به دهر نبود شان او طعنه های شهر نبود با کسی جز مغیره قهر نبود جگر پاره اش ز زهر نبود داغ ناموس بود بر جگرش به در خانه بود هر نظرش داغ انروز که رسیدند و چهل نفر داد میکشیدند و پدرش را غریب دیدند و مادرش را زمین کشیدند و همه قاتل شدند حتی در بی هوا رد شدند از مادر گرچه آماده ی جدایی بود به لب تشنه اش نوایی بود دلش انگار کربلایی بود وقت گریه به روضه هایی بود روضه ی ذبح از قفای سری زدن خواهری بپای سری @shia_poem
آهسته می‌آمد ولی بی‌بال و پر بود یک دست بر پهلو و دستی بر جگر بود زیر سر مهمانی اجباری‌اش بود وقتی که می‌آمد عبایش روی سر بود از بس میان کوچه‌ها افتاد بر خاک روی لباسش رد پای هر گذر بود با آه می‌افتاد و بر می‌خواست اما آهش زمان راه رفتن بیشتر بود وقتی عصای پیری آدم نباشد باید به زیر منت دیوار و در بود آری شبیه قصه‌ی آن کوچه تنگ فرسنگ‌ها انگار خانه دورتر بود بال پرش زخمی شد از بس دست و پا زد هر جای حجره رد و پاهای جگر بود سختی کشید اما چقدر آرام جان داد آخر سرش بر رو پاهای پسر بود باید که اهل کشف باشی بین روضه باید میان روضه‌ها اهل نظر بود وای از حسین از آن دمی که چشم وا کرد پا روی زخم سینه‌اش پر دردسر بود وای از دمی که رفت بالا خنجری کُند وای از کسی که شاهدش با چشم تر بود @shia_poem
دعا كنید شب گریه‌آورش نرسد و جانِ او به لبانِ مطهرش نرسد هنوز هم كه جوادش نیامده از راه دعا كنید نفس‌های آخرش نرسد بدون سرفه‌ی خونین جگر نمی‌ریزد دعا كنید كه زخمی به حنجرش نرسد هزار شكر كه معصومه با برادر نیست وگرنه داشت دعایی كه خواهرش نرسد چنان به رویِ زمین می‌خورَد قدم به قدم گمان كنم كه به حجره به بسترش نرسد نفس‌نفس‌زدنش سخت‌تر شده ای داد خداكند كه صدایش به مادرش نرسد جوادش عاقبت آمد... گریز روضه رسید پسر رسید كه روضه به آخرش نرسد.... *** حسین بر سرِ زانو، جوانش اُفتاده نمی‌شود نزند داد، بر سرش نرسد بغل كشیده تنش را ولی زمین می‌ریخت به خیمه‌گاه گمانم كه اكبرش نرسد چقدر هلهله دارند ارازلِ كوفه دعا كنید كه ای كاش خواهرش نرسد علی كه رفت عمو رفت دختری ترسید دوید آتشِ خیمه به پیكرش نرسد دوید عمه كه پیش از سنان به او برسد كه دست‌هایِ حرامی به معجرش نرسد @shia_poem
بس کُن عزیزِ تا سحر بیدار بس کُن کُشتی مرا از گریه ی بسیار بس کُن ای چند شب بیدار مانده آب رفتی ای چند شب گریانِ من اینبار بس کُن بس کُن کنارِ بسترم خیس است زهرا آتش نزن بر این تنِ تَب دار بس کُن رویت ندارد طاقتِ این اشکها را طاقت ندارد اینهمه آزار بس کُن باید ببینی روزهایِ بعد از این را باید بمانی با غمی دشوار بس کُن باید بگویم روضه های بعد خود را باید بسوزی بعد از این دیدار بس کُن ای کاش بعد از من کسی جایت بگوید با هیزم و با آتش و دیوار بس کُن ای کاش میگفتند خانوم بچه دارد ای کاش میگفتند با مسمار بس کُن در کوچه می اُفتی کَسی غیر از حسن نیست با گریه می گوید که در انظار بس کُن در کوچه می اُفتی و می گوید به قنفذ اُفتاد دستِ مادرم از کار بس کُن دستت مغیره بشکند حالا که اُفتاد از چادر او پایِ خود بردار بس کُن بگذار یک جمله هم از گودال گویم خون گریه ات را کربلا بگذار بس کُن وقت هزار و نُهصد و پنجاه زخم است ای نیزه ی خونبار این اصرار بس کُن این ناله هایِ دخترت پیشِ حرامی است با شمر می گوید نزن نشمار... بس کُن @shia_poem
پرواز می کنم به خدا با حسن حسن دردم همیشه گشته دوا با حسن حسن مانند سال های گذشته قبول کرد زهرا حسین حسین مرا با حسن حسن بالاترین سعادت عالم به ما رسید پر شد همیشه سفره ما با حسن حسن این حاء و سین و نون به خدا اسم اعظم است حاجت همیشه گشته روا با حسن حسن روز دهم تمامی اشرار کوفه را می کشت سید الشهدا با حسن حسن بردند لذتی دگر آنانکه اربعین رفتند سوی کرببلا با حسن حسن ما نذر کرده ایم که روزی بنا کنیم بین بقیع صحن و سرا با حسن حسن @shia_poem
اگر می آمدی ایران تو مرقد داشتی حتماً به جز گلدسته و نقاره گنبد داشتی حتماً شمال شرق ایران یا جنوب غرب یا مرکز تو هم در بخشی از این خاک مشهد داشتی حتماً کنار مضجعت در آخرش با شوق با فریاد پس از صل علی،ٰ آل محمد داشتی حتماً کسی با کفشهایش در حریم تو نمی آمد به دور مرقدت از صحن ها حد داشتی حتماً «مُؤَیِّد» داشتی در مشهدت با شعرهای ناب و در کل زمین کلی مُؤَیَّد داشتی حتماً اگر می آمدی ایران شبیه حیدر کرار تو هم بین اذان یک جفت اَشْهَد داشتی حتماً همیشه سمت بابُ الْقاسمت غوغای زائر بود خودت هم از همانجا رفت و آمد داشتی حتماً @shia_poem
اگرچه گریه نمودم دو ماه با غمتان مرا ببخش نمردم پس از محرمتان لباس مشکی من یادگاری زهراست چگونه دل کنم از آن؟ چگونه از غم تان؟ بگیر امانتی ات را خودت نگه دارش که چند وقت دگر می شویم محرمتان برای سال دگر نه برای فاطمیه برای روضه مادر برای ماتمتان دلم بگیر که محکم ترش گره بزنی به لطف فاطمه بر ریشه های پرچم تان هزار شکر که از لطف پنجره فولاد میان حلقه ماتم شدیم هم دمتان بیا دوباره بخوان روضه های یابن شبیب که من دوباره بسوزم دوباره با دمتان چه شام ها که زدی سر به گریه ام اما مرا ببخش نمردم به پای مقدمتان ... @shia_poem
خیلی سخته اسیر بلا بشی زیر بار درد و غصه تا بشی از کوچه تا خونه راهی نباشه اما واسه مادرت عصا بشی وقتی آهت توی سینه سد میشه برای دل تو خیلی بد میشه چادر  مادرتو  لگد  کنن به خدا غرورتم لگد میشه به خدا دلی که نا امید میشه خوشیاش یک دفعه ناپدید میشه یکی دست رو مادرت بلند کنه یه روزه همه موهات سفید میشه حرفایی هست تو گلو گیر میکنه آدمو از زندگی سیر میکنه  مادر جوون اگه خمیده شه معلومه که بچه شو پیر میکنه مادرم غماشو با ما نمیگفت بعضی حرفاشم به بابا نمیگفت میدونستیم که همش درد میکشه شب تاصبح بیداره -امّا نمیگفت برا رفتنش خدا خدا می کرد دلامونو به غم آشنا می کرد باهمون دست شکستش تو نماز شبا همسایه هارو دعا میکرد حالا هر اتفّاقی که بود گذشت منم و یک جگر سوخته و طشت جیگرم تو کوچه سوخت اونروزی که مادرم با دست دنبالم می گشت میذارم رو دوش گریه سرمو می زنم ناله های آخر مو بخدا میمیرم و زنده میشم تا می بینم  قاتل  مادرمو حق بده بشینم و زاری کنم سیل گریه از چشام جاری کنم اومد و تو کوچه راهمونو بست به خدا نشد که من کاری کنم حق دارم اگه پرم درد میکنه هم دلم هم جیگرم درد میکنه سر مادرم تو کوچه داد کشید از همون موقع سرم درد میکنه @shia_poem
اگر که روضه کرده رو به راهم اگه دائم حسین تو زندگیمه همش واسه دعاهای حسن بود آقا لطفش به ما از اون قدیمه میون روضه ها حس کردم اینو گدا اینجا طمع داره همیشه یه کاری کردی که پر رو شدم من دلم آقا به کم راضی نمیشه منه مفلس در خونه ات نشستم نه آبی نه غذا هیچی نمیخوام فقط رد شو چشام روتو ببینه کریم اهل بیت دستاتو میخوام تو آقا با جزامی ها نشستی بیا فرض کن ما هم مثل اوناییم همیشه جنس بد پس داده میشه شما هرجا بری ما با شماییم دلم تنگه برا اون قبر خاکی که قلب نوکرا صحن و سراشه ایشالله می رسه روزی به زودی که درهای بقیع بسته نباشه شنیدم که موهاتون زود سفید شد میشه توضیح بدی علت چی بوده؟ باشه من لال میشم عیبی نداره بهم برخورد آخه کار کی بوده؟ بمیرم توی طشت بیچاره زینب جگرهای تو رو دید پاره پاره که هر تکه نشون از کوچه ها و یه رد از سیلی مغیره داره از اون "لایوم کیومک"میشه فهمید مثه جنگ جمل آماده بودی چهار فرزندتو تجهیز کردی خودت کرب و بلا فرمانده بودی @shia_poem
دارم به خاطر حَرَمَت گریه می کنم از شوق سفره یِ کرمت گریه می کنم در روضه هایِ مُحترمت گریه می کنم وقتی برای درد و غمت گریه می کنم حتی علی و فاطمه خوشحال میشوند در خانواده ات همه خوشحال میشوند دنیا ندید وسعتِ بالاتر از تو را سائل ندید جز خودت آقاتر از تو را دستی ندید دستِ بفرماتر از تو را یثرب ندید حضرتِ تنهاتر از تو را تنها میانِ خانه و تنها میانِ شهر زخم زبانِ همسر و زخم زبانِ شهر پایِ غریبی تو به پا برنخواستند یا دشمنت شدند و یا برنخواستند مُشتی حرامزاده ز جا برنخواستند وارد شدی به پایِ شما برنخواستند اهل مدینه ناز شما را کشیده اند یک عده جانماز شما را کشیده اند با خنده زخم بر جگرت میگذاشتند اهل مدینه سر به سرت میگذاشتند گاهی عصا به رویِ پرت میگذاشتند یک کوزه سَمّ کنار سرت میگذاشتند تنها ، غریب ، بی کس و آرام میروی از کوچه هایِ طعنه و دشنام میروی در کوچه میروی ، غم مادر نشسته است قنفذ در این مسیر مُکَرَر نشسته است در پیش تو مُغیره به منبر نشسته است درخانه پایِ قتل تو همسر نشسته است این زهر و دردِ سوختنت فرق میکند تو طرز دست و پا زدنت فرق میکند زانو بغل مکن چقَدَر آه میکشی تو در جوابِ اهل گذر آه میکشی با راز خویش تا به سحر آه میکشی داری به جای چند نفر آه میکشی در آه آهِ خویش تو مویت سفید شد در کوچه ای امیدِ دلت نا امید شد تقصیر تو نبود که مادر پرش شکست تقصیر تو نبود اگر زیورش شکست تقصیر تو نبود دلِ اطهرش شکست تقصیر تو نبود زدند و سرش شکست گیرم که دست تو سپر مادرت نشد تقصیر تو نبود قدت یاورت نشد بیرون بریز این جگر پاره پاره را بیرون بریز غُصه یِ این گوشواره را زینب رسیده است بگو راهِ چاره را خونابه هایِ دور لبِ پُر شراره را با مقنعه دهان تو را پاک میکند این خاکِ گیسوانِ تو را پاک میکند خون لخته رویِ پیرُهنت ریخته شده آلاله وقت آمدنت ریخته شده هفتاد تیر در بدنت ریخته شده هم خونِ تازه از کفنت ریخته شده دارد حسین پیش تو از حال میرود او از کنار تو تهِ گودال میرود شکر خدا که پیرُهنت در نیامده با زور خاتم یمنت در نیامده دیگر لباسهایِ تنت در نیامده یا چوبِ نیزه از دهنت در نیامده شکر خدا که پیکرِ پاکِ تو پا نخورد سرنیزه ای میانِ گلویِ تو جا نخورد اما حسین صورتِ از خون خضاب داشت در دل برایِ خواهرِ خود اضطراب داشت یک کوه غُصه داشت ولیکن رباب داشت جا در میانِ مجلس و بزمِ شراب داشت با چوبدست رویِ لبش مینواختند یک عده مست رویِ لبش مینواختند @shia_poem
آمـدیم از تو بگـوییم و بباریم حسن ما تعصب به تو و نام تو داریم حسن کاش در صحن شما پا بگـُذاریم حسن کـَرمی کن که بیاییم و بیـاریم حسن .... سنگ و سیمان که بقیعِ غمَت آباد کنیم صحـن خاکی تو را مثل گوهرشاد کنیم کم ندیدی غم و غصه!!! پس ازامروز بس است دشمنت زخم زبان می‌زند و بوالـهَوس است در دل خانه‌ای و قلب تو در تیررَس است لخته خون می‌چکد از کنج دهان ... یا نفس است؟ می چکد خونِ دل از گوشه یِ لبهای حسن کـاش می سـوخت تمام بدنـم جـای حسن تا زمین خورد حسن زود حـرم آه کشید شاه می گفت شکسته کـمرم ... آه کشید جعده خندید ولی صبر و کرم ... آه کشید مـادری گـفت خـدایا پسرم .... آه کشید لخته خونِ جگرش ریخت درون ظرفی مانده در سینه یِ آشفته یِ آقا حـرفی ... حرفی از کوچه نشد غصه وغمها را خورد کـوچه ای که دل زخـمیِ حسن را آزرد ضربه یِ سیلی کین ... سوی نگاهی را بُرد ای هـَلائل به خـدا یوسف ما آنجا مـُرد مادر افتاد ... پَر افتاد ... سر افتاد به زیر زیر لب گفت حـسن زیر دو بازومْ بگیر داغـداران حسن داغ دلم بسـیار است شال مشکی به روی شانهٔ پرچمدار است تیرها آمد و تابوت کـرم پُرْخـار است آخرین روضه یِ ما هلهله در بازار است ندبه بر روی لب فاتح جنگ جمل است مـَرهم داغ دل شـیعه دَم العـجل است @shia_poem
کار و بار دو جهان ریخت بهم غوغا شد چشم زهرا و علی بعدِ شما دریا شد رفتی و خنده به کاشانه ی تو گشت حرام رختِ مشکیِ یتیمی به تن زهرا شد عهد و پیمان غدیرت به فراموشی رفت حُکم بر خانه نشینیِ علی امضا شد بعدِ تو حرمت کاشانه ی حق حفظ نشد پای اولاد حرامی به حریمت وا شد دخترت پشتِ در و... آتش و دود و مسمار... خوب فرمانِ مودت به خدا اجرا شد خبر پر زدن فاطمه حیدر را کشت چند باری به زمین خورد علی تا پا شد روضه ها هست، بمانند... ولی عاشورا تشنه لب شاه غریبی که تک و تنها شد از بلندی فرس تا به زمین خورد شنید صحبت از غارت معجر ز سر زن ها شد زینتِ دوش شما بود ولی کرب و بلا منزلش خار و خس بادیه و صحرا شد داد زد زینب کبری: به روی سینه نرو... گوش قاتل نشنید و قد مادر تا شد سر او تا که جدا شد زره اش را بردند زره اش هیچ... سرِ پیرهنش دعوا شد هرچه زینب پی انگشتر او گشت، نبود عاقبت دست کسی خاتم او پیدا شد اجرِ پیغمبری ات بود که مردم دادند ظلم هایی که پس از تو به ذَوِی القُربی شد @shia_poem
چشم های نجیب یعنی تو غرق در عطر سیب یعنی تو السلام ای کریم آل الله به غمِ دل طبیب یعنی تو و لسان شکور یعنی تو و نگاه منیب یعنی تو ای فدای مزار ویرانت در مدینه غریب یعنی تو نیمه شب چشم های بارانی کودک غم نصیب یعنی تو و زمان گذشتن از کوچه گریه های عجیب یعنی تو بانی روضه ها سلام آقا شور ابن شبیب یعنی تو خون دل بر محاسنت جاریست شاه شیب الخضیب یعنی تو روضه خوان غریب عاشورا معنی آیه های اعطینا تو نگار مدینه ای آقا سفره دار مدینه ای آقا وجناتت محمدی، نبوی سکنات تو فاطمی، علوی ضرب شمشیر تو شبیه علی یکه تازی، تو فاتح جملی وقت دیدار با خدا حالت می شود باز تا خدا بالت یوسف اهل بیت پیغمبر ای امام و امیر بی یاور ای غریب مدینه، بر تو حسن تهمت کفر می زند دشمن خون دل خوردی از زمانه زیاد می کنی یاد تازیانه زیاد یاد آن روزهای کودکی ات روزهای عزای کودکی ات کوچه ای تنگ و کوچه ای باریک سینه ای سنگ و سینه ای تاریک صحنه هایش هنوز یادت هست راه را بی حیایِ بی دین بست کوچه را بست، ماجرا بد شد دست نامرد از سرت رد شد مادر افتاد، گوشوار افتاد مادری با دو چشم تار افتاد جای پایی روی پرش مانده رد خون روی معجرش مانده لاله ی مصطفی خزانی شد بین آن کوچه قد کمانی شد گرد ماتم نشست بر رویت در جوانی سپید شد مویت @shia_poem
ابر چشمان خیس بارانم میچکد قطره قطره بر جانم چه قدر هول کرده ام امشب چه قدر و مضطر و پریشانم شاید امشب شب جدایی نیست من چه میگویم و چه می دانم؟ باد تندی وزید و فهمیدم در مسیر خطیر طوفانم می رود از زمین سوی بالا آن که کرده مرا مسلمانم دستم از دامنش اگر کوتاست ولی از قاریانِ قرآنم من به درکش نمیرسم هرگز ولی از نوکرانِ سلمانم ای رسول خدا، امینِ خدا رحمت اللِه مسلمینِ خدا شب رحمت شب پیمبر ماست شب باران دیده ی تر ماست بعد او نیست یک فرستاده این پیمبر، سفیر آخر ماست جای پایش به روی سرها بود خاک عالم به روی این سر ماست گر مدینه نرفته ایم امشب همه تقصیر بال ما،پر ماست جای او خالی است در اینجا یاد او پر میان باور ماست بانی روضه ی عزای نبی دخترش هست آنکه مادر ماست میرود سوی حق به سوی اله السلامُ علی رسول الله سینه ات مثل وادی سیناست دل پر مهر تو چنان دریاست سر گذشت تو جاودانه ترین خاطرات تو اصل مطلب ماست قلمم کند می رود از چیست ! آخر جمله های این انشاست؟ باغبانِ تمامِ اهل ُالبیت بعد تو فصل خشکی گلهاست اولین کس که می شود ملحق به حضور تو - دخترت زهراست بعد تو جانشین تو حیدر می نشیند به خانه و تنهاست چشم تو خوب شد نمی بیند خانه ی دختری تو غوغاست ‌ کن نگاهی سه نور عینت را حسن و زینب و حسینت را @shia_poem
عقل دارد سر سودا حسنی بودن را. برگزیده دل شیدا حسنی بودن را. مرغ روحم به کمال آمده دریافته از. سیر در عالم معنا حسنی بودن را. فاش می گویم و از گفته ی خود دل شادم*. ندهم من به دو دنیا حسنی بودن را. گر شوند اهل زمان تشنه به خونم، هرگز. نزنم بر در حاشا حسنی بودن را. داده با نغمه ی جانم حسنش پیغمبر. عاشقان، بر همه فتوا حسنی بودن را. گر چه عمری است سیه پوش حسینم، از من. می پسندد خود آقا حسنی بودن را. در عزای تو دو چشم ترم آموخته از. ماهیان کف دریا حسنی بودن را. مادری هستم و از عمق جگر می سوزم. دارم از غربت زهرا حسنی بودن را. روی هر قطره ی اشکم به شفاعت خواهی. خود زهرا زده امضا حسنی بودن را. *تضمین از شعر خواجه حافظ شیرازی #@shia_poem
جای دارد تو را که جامه درند کاروانی ز یوسف و ز پدر آن چه فرموده ای اراده , قضا و آنچه بنموده ای پیاده , قدر مادرت در عفاف , آمنه نام بانويی چون خدیجه ات همسر سنگ افتاده در رهت کعبه گرد خاکی به راه تو مشعر یکی از چاکران تو حمزه یکی از مخلصان تو جعفر همچو حیدر برای تو داماد همچو زهرا برای تو دختر نوه ات همچو زینب کبری هم نتیجه ات چنان علی اکبر . . . هر که گوید که نیستی تو خدای به همان رب نمی کنم باور ای که گفتی به اهل و امت خویش زیر این آسمان پهناور بعد من حرمتش نگه دارید مصطفی باشد و همین دختر آب غسلت هنوز جاری بود که به باب الله اوفتاد شرر همچو زمزم گریست بر حالش چشم در چشم , چشمه ی کوثر من چه گویم ز داغ این معنی غیر وا احمدا ز سوز جگر نعش پیغمبری به روی زمین بین دیوار و در گلی اطهر @shia_poem
ای در هوای ماتم تو عرش، سوگوار ای در غم تو چشم سماوات، اشکبار اسلام در مصیبت تو می شود یتیم دین در فراق روی تو بی تاب، بیقرار ما را در اوج گنبد خضرای خود ببر تا روی گنبدت بنشینیم چون غبار هرگز ز یاد حضرت زهرا نمی رود چشمی که شد ز ماتم تو ابر نوبهار رفتی و از مدینه ی تو رفت دلخوشی کوچید مرغ عشق و محبت از آن دیار سر زد پس از تو ای به همه خلق مهربان از امت تو آنچه نمی رفت انتظار هرچند از تو غیر محبت ندیده بود اما به اهل بیت تو بد کرد روزگار گلچین رسید و بعد تو خشکید پشت در یاسی که مانده بود ز باغ تو یادگار گر می گرفت آتش کینه به خانه و می رفت سمت پهلوی گل دست های خار آن دست که به بازوی زهرا قلاف زد انداخت دور گردن مولا طناب دار در بین کوچه باز همان دست آمد و دیوار کوچه خون شد و افتاد گوشوار @shia_poem
گدا زیاد رسیده . حقیر هم هستم. سرم فدای سرت سربِزیر هم هستم. زمانِ آمدنت در محله آمده ام... دلم خوش است که بینِ مسیر هم هستم . عزیزِ فاطمه هستی ، کریم هم هستی غلامِ فاطمه هستم ، فقیر هم هستم. ابوتراب اجازه بده که گریه کنم... که خاکِ خشک شبیهِ کویر هم هستم. مگر امام حسن دستگیری ام بکند نیازمند به دستِ بِگیر هم هستم . ذَلیل ُ خاضِع ُ مِسکین ُ مُستَکینم من "اعوذوا بِالکرمت " مُستَجِیر هم هستم. مرا اسیرِ خودت کن . اسیرِ نَفس شدم تصدّقت بشوم ، من اسیر هم هستم. به یادِ گریه ی قاسم زمانِ دفنِ تنت به یادِ بارشِ بارانِ تیر هم هستم ! همین کنار نشستم مرا نگاه کنی گدا زیاد رسیده . حقیر هم هستم! همینکه سایه ی لطفت به سر بود کافیست فقیرِ کوی تو باشم امیر هم هستم ! @shia_poem
میان هجمۀ غم‌ها اگر پناه ندارد حسین هست نمی‌گویم او سپاه ندارد حسین مرهم زخم برادر است و غمی نیست زمانه حرمتشان را اگر نگاه ندارد حسین هست که سر روی شانه‌اش بگذارد حسین هست نیازی به تکیه‌گاه ندارد میان لشکر او مرد مانده؟ آه نمانده درون خانۀ خود یار دارد؟ آه ندارد زمانه تلخ‌ترین زهر را به کام حسن ریخت دلاوری که به جز ترک جنگ، راه ندارد کسی که صلح حسن را غلط شمرد ندانست امام مفترض الطاعة اشتباه ندارد درید قلب حسین آن چنان ز داغ برادر که احتیاج به گودال قتلگاه ندارد @Shia_poem
چقدر بعد اربعین حسین بروی مشهد الرضا خوب است ابر چشمت بغل کند باران بشوی غرق در دعا خوب است یک دل سیر درد دل بکنی سینه ات را بگیرد آرامش از خودش عشق را طلب بکنی غیر ازین در حرم نکن خواهش میشوی حاجی حرم چونکه حرمش هست حج مسکینان ات ابد جای سجده دارد که حرمش قبله ایست در ایران در دل هیچ کس نباشد غم تا حرم هست و حضرت سلطان میزند دل به دامنش دستی با امیدی به دیده ای گریان خادمان تو اهل معرفتند میچکد اشکشان در این مسند به نرفته به کربلا گویند کربلای نرفته ها مشهد خوش به حال کبوتران حرم که به دور سر تو میگردند گوییا عمر خویش را آنها نذر پرواز در حرم کردند... @shia_poem
کینهٔ جنگِ جمل تاب و‌ توانت را گرفت جرعه جرعه زهر آقاجان امانت را گرفت در همان ثانیه های اوّل افطار بود زهر اثر کرد و تکلّم از زبانت را گرفت حجره شد مقتل برایت! سوخت سر تا پای تو تشت را آورد زینب(س)؛ خون دهانت را گرفت پاره پاره از جگر می ریخت و با لرزش ِ دست هایش؛ لرزش ِ در بازوانت را گرفت خون به خوردِ شال سبزت رفت و تار و پودِ آن ضجّه زد! افتاد...دستِ مهربانت را گرفت روزه بودی سهم لبهایت به جای آب شد؛ آهِ جانسوزی که عمقِ استخوانت را گرفت یارِ خانه مار شد در آستینت عاقبت... زهرِ خود را ریخت! نور از دیدگانت را گرفت زهر در ظاهر! ولیکن در حقیقت سال ها لحظه لحظه ماجرای کوچه، جانت را گرفت! @shia_poem
فلک را آبرو بخشیده عطر و بوی آوایش ملک چهره مزین کرده با خاک کف پایش وجاهت می دهد آیات را شیرینی لحنش کلیمی که به قرآن تا همیشه نیست همتایش دعا با حرمت دستار سبزش استجابت یافت یتیمی که خدای آسمان می خواست آقایش رسول مهربانی ها سفر در پیش رو دارد مدینه خیس شد از گریه ی جانسوز زهرایش دراین خانه که عزرائیل خاضع کرده دق الباب معطل مانده تا احمد بفرماید بفرمایش بروی سینه افتاده است زیب دوش پیغمبر حسینش می شود در لحظه آخر مسیحایش تمام فکر و ذکرش غربت آینده ی مولاست گواهی می دهد دلشوره ها را چشم دریایش علی را امر بر صبر و رضایت می کند وقتی که سمت تیرگی ها می رود خورشید دنیایش دوباره خیره شد بر کوچه ی تنگ بنی هاشم امان از ازدحام وآتش و آسیب فردایش نگاه میخ در با غصه هایش چشم درچشم است کجای قصه بُغضی سر برون آورده از نایش حسن را بی قرار مادر مضروبه می بیند که مانند عصا بگرفته زیر قد و بالایش امیرالمؤمنین بی تاب ختم المرسلین اما سقیفه سخت دندان تیزکرده برسرجایش... @shia_poem
بى خانه زیر سایه ی دیوار خوش ترست دیوانه بین کوچه و بازار خوش ترست از هر چه بگذرم سخن یار خوش ترست یعنى کلام حیدر کرار خوش ترست: من عاشق محمدم و جار می زنم در باطن سکوت، عذاب است... شک نکن حرف حساب حرف حساب است... شک نکن دنیاى بى رسول خراب است... شک نکن این"حرف" نیست، چند "کتاب" است... شک نکن من عاشق محمدم و جار می زنم عبد محمدیم اگر، نوش جانمان پیوند خورده ایم به دریاى بى کران فریاد می زند جگرم موقع اذان اى اهل عرش، اهل زمین، اهل آسمان: من عاشق محمدم و جار می زنم باید به جاى آه کشیدن دوا نوشت یا ایها الرسول، به جاى دعا نوشت باید همیشه بعد نبى، آل را نوشت معراج هم که رفت در آنجا خدا نوشت: من عاشق محمدم و جار می زنم جبریل را فرشته نگو نوکرش بگو یا نه، غلام حلقه بگوش درش بگو بالاتر از همه ست، نه بالاترش بگو جان نفس نفس زدن دخترش، بگو: من عاشق محمدم و جار می زنم دو نیم می کند تن هتاک را على ما هم سپرده ایم به شیرخدا، على فریاد می زنم صد و ده بار یا على یا مظهر العجائب و یا مرتضى على: من عاشق محمدم و جار می زنم بالاتر است از همه ی مردم زمین هر آن کسى که با صلوات است همنشین لحظه به لحظه با نفس "امّ مومنین" فریاد می زند جگر من فقط همین: من عاشق محمدم و جار می زنم یزدان نوشت، حیدر کرار هم نوشت دست شکسته... دست گرفتار هم نوشت زهرا میان آن در و دیوار هم نوشت با خون خویش بر نوک مسمار هم نوشت: من عاشق محمدم و جار می زنم... @shia_poem
تا ذهن را با خاطره درگیر می کرد ناگاه رنگ صورتش تغییر می کرد خواب پریشان شبش را در خیالش خوب و بدون درد و غم تعبیر می کرد شاءن نزول آیه های چشم خود را با روضه های مادرش تفسیر می کرد گل های روی بالش زیر سرش را با اشک های چشم هایش سیر می کرد او داغ دیده در میان کوچه ای تنگ داغی که یک تازه جوان را پیر می کرد هر روز با خود زمزمه می کرد ای کاش در کوچه دشمن چند لحظه دیر می کرد یا کاش بعد از کوچه وقتی خانه آمد میخِ کجِ در را خودش تعمیر می کرد جعده، خیانت، زهر و...این ها علتش نیست روی جگر داغی دگر تاثیر می کرد می خواست مادر را برد از کوچه اما چادر به زیر پای دشمن گیر می کرد . . . آئینه ای یک دست را در قلب تابوت مشت مهیب تیرها تکثیر می کرد... @shia_poem
Seraj: آخر ماه صفر، اول ماتم شده است دیده‌ها پر گهر و سینه پر از غم شده است آه ای ماه، که داری به رخت گرد ملال! خون دل خوردن خورشید، مسلّم شده است آخر ای ماه سفر کرده که سی روزه شدی رنگ رخسار تو، همرنگ محرّم شده است عرشیان، منتظر واقعه‌ای جان‌سوزند چشم قدسی نفسان، چشمهٔ زمزم شده است شب تودیع پیمبر، شهدا می‌گفتند: آه از این صبح قیامت، که مجسم شده است تا که بر چیده شد از روی زمین سایهٔ وحی آسمان، ابری و آشفته و درهم شده است مجتبی گلشنی از لاله به لب، کرد وداع داغ او، داغ دل عالم و آدم شده است باغ، لبریز شد از زمزمهٔ یاس کبود لاله، دلتنگ‌تر از حجلهٔ ماتم شده است میهمانی، که خراسان شد از او باغ بهشت میزبان غم او عیسی مریم شده است از همان روز، که زد سکّه به نامش در طوس شب، پی کشتن خورشید مصمم شده است تا بسوزد دل ذریهٔ زهرای بتول زهر در ساغر انگور فراهم شده است راستی تا بزند بوسه بر ایوان طلا کمر چرخ به تعظیم شما خم شده است پایتخت دل صاحب‌نظران است این‌جا مشهد انگشت‌نمای همه عالم شده است گر چه بسیار خطا دیده‌ای از ما، اما سایهٔ مهر تو، کی از سرِ ما کم شده است؟ گر چه من ذرّهٔ ناقابلم ای شمس شموس! باز پیوند من و عشق تو محکم شده است... @Shia_poem