eitaa logo
شعر شیعه
6.8هزار دنبال‌کننده
442 عکس
170 ویدیو
17 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
آه یادم نمی رود هرگز غم جانسوز غارت خلخال حمله ی نابرابر لشکر به زنان و به خیمه و اطفال صحنه اش بین صحن چشمانم میدهد زجر هر شب و روزم ذوالجناح آمد از دل میدان با دو صد زخم بر سر و کوپال چه بگویم از آن غروب غریب در هیاهوی نیزه و شمشیر تنی از روی شیب قربانگاه غلت می خورد تا ته گودال چه بگویم که تیزی خنجر به روی حنجری فشار آورد یک نفر بین قاتلانش شد بر سر سر بریدنش جنجال هم غرورم شکست هم قلبم آن زمانی که دختری خسته از روی ناقه بر زمین افتاد دشت تاریک بود و رفت از حال @shia_poem
با تَضرع ایستاد و رو به رویش حرف زد با خدای خویش از راز مگویش حرف زد دست بر زیر محاسن برد و گفتا: پیشکش از خطوط صورت و زیر گلویش حرف زد هربلایی بود را روز ازل با جان خرید جان چه قابل، جان به کف از آبرویش حرف زد از گلستانش ،جوانش از هر آنچه داشت گفت از گل ششماههء خوش رنگ و بویش حرف زد هق هق مولای ما آن دشت را شرمنده کرد از علی اکبر و از خلق وخویش حرف زد در مناجاتش گریزی زد میان قتلگاه از همان سینه که می آیند رویش حرف زد سينه ي خود را براي سم مركب ها گذاشت لحظه اي كه از جنايات عدويش حرف زد ماجرا را دید تا آنجا که بین راه شام دختر آمد پای نیزه با عمویش حرف زد: با عمو میگفت اینجا هستی و ما را زدند؟ از لبس از گونه اش از تار مویش حرف زد یاد ضرب سنگ ها و خون پیشانیش بود وقتي از نوع نماز و از وضويش حرف زد شرح داد و شرح داد و شرح داد و شرح داد از تمام ماجرا و مو به مويش حرف زد ناگهان آمد ندايي از خدا محبوب ما مست شو طوري كه نتوان از سبويش حرف زد... @shia_poem
طعم غربت را چشیدم در میان کوچه ها بین این مردم ندیدم رنگ و بویی از وفا بر سر دارالعماره سر به پایت میدهم با دو چشم اشکبارم زیر لب دارم دعا کوفیان از کشتنت دارند صحبت میکنند ای گل زهرا به جان مادرت کوفه میا مردم این شهر دلهاشان ز کینه پر شده دشمنی دارند با اولاد و نسل مرتضی عهدهاشان را شکستند و به زودی جا زدند بشکند دستم که بنوشتم در آن نامه بیا کاش میشد گویمت حتی اگر هم آمدی لااقل با خود نیاور اصغر شش ماهه را من در این شهر پر از نیرنگ تنها مانده‌ام گرچه مهمان بوده‌ام اما چه گویم از جفا مسلمم اول شهید نهضت تو یاحسین تشنه‌کام و دست‌بسته میشوم حاجت روا از بلندی بر زمین کوفه خوردن سهم من سهم تو افتادن از مرکب به خاک کربلا وای از آن دم کز روی زین بر زمینت میزنند در میان ازدحام از تو نمی آید صدا تیغ و تیر و نیزه و خنجر، فقط اینها که نیست میزنندت عدّه‌ای در آن شلوغی با عصا میکشند آخر به خاک کوفه با مرکب مرا تو به زیر سمّ مرکب میروی در انتها @shia_poem
بر یارهایِ مختصرت گریه میکنم چون هست آخرین سفرت گریه میکنم رفته ست پیکرم سرِ دارالاماره و خون می شود چنین جگرت؛ گریه میکنم اینها هنوز در دلشان کینۂ علی ست(ع) هر شب به غربتِ پدرت گریه میکنم برگرد! می شناسمِشان که در آفتاب؛ از داغ های ِ مستمرت گریه میکنم بد چشم زخم می خورَد و رو به علقمه از حالِ حضرت قمرت گریه میکنم جان می دهد مقابلِ تو! گریه میکنی... من هم برای چشم ِ ترت گریه میکنم «أدرک أخاک» میشنوی بعدِ سال ها از «مُنکسِر» شدنِ کمرت گریه میکنم شش ماهه با عطش چه هماغوش می شود محض تلظّیِ پسرت گریه میکنم لب تشنه ام! فدای سرت أیهاالامیر چون می رود به نیزه سرت، گریه میکنم سهم ِ یکی پیرهن و دیگری عبا... بر ازدحام ِ دور و برت گریه میکنم هستند کوفیان همه خنجر به دست و من بر حال سختِ محتضرت گریه میکنم در خاک و خون به خواهرِ خود خیره میشوی بر خیمه های شعله ورت گریه میکنم! @shia_poem
دلم شور می زد که از دور دیدم دو پیغام سرخ از بیابان رسیدند سوارانی از کوفه و غصه هایش که پیغمبر روضه یک شهیدند رسیدند و از ماجرای تو گفتند از اینکه نرفتند از کوفه بیرون مگر اینکه دیدند دروازه ی شهر شده میزبان سری غرق در خون شنیدم که گفتند باز اهل کوفه نمک خورده اند و نمکدان شکستند به جز کاسه کهنه عهد و پیمان تو را سر شکستند و دندان شکستند شنیدم که تا پای جان ایستادی ولیکن به تو عرصه را تنگ کردند تو را دوره کردند و مهمانشان را پذیرایی آتش و سنگ کردند شنیدم که از روی دارالعماره تو را پرت کرده پرت را کشیدند تن بی سرت را به یک اسب بستند و در کوچه ها پیکرت را کشیدند شنیدم که لب تشنه جان دادی آخر تو را آب دادند و آبی نخوردی اگرچه لبت پاره از سنگ ها شد ولی خیزران شرابی نخوردی سرت زینت سر در شهر گردید ولی سهم نی ها و طشت طلا نه تنت قسمت میخ قصاب ها شد ولی پایمال سم اسب ها نه @shia_poem
شيعيان! ديگر هواى نينوا دارد حسين روى دل با كاروان كربلا دارد حسين از حريم كعبۀ جدّش به اشكى شُست دست مروه پشت سر نهاد امّا صفا دارد حسين مى‌برد در كربلا هفتاد و دو ذبح عظيم بيش از اينها حرمت كوى منا دارد حسين... او وفاى عهد را با سر كند سودا ولى خون به دل از كوفيان بی‌وفا دارد حسين... آب را با دشمنان تشنه قسمت مى‌كند عزّت و آزادگى بين تا كجا دارد حسين... دست آخر كز همه بيگانه شد، ديدم هنوز با دم خنجر نگاهى آشنا دارد حسين شمر گويد گوش كردم تا چه خواهد از خدا جاى نفرين هم به لب ديدم دعا دارد حسين اشک خونين، گو بيا بنشين به چشم «شهريار» كاندرين گوشه عزايى بى‌ريا دارد حسين @Shia_poem
ز راه آمده از خانه‌یِ خدا برگرد اگر خودم به تو گفتم بیا، نیا برگرد تو را به حیدر کرار بگذر از کوفه برای خاطر خیرالنساء بیا برگرد برای قامت اکبر، دو تا عبا بردار که جا نمی‌شود این تن به یک عبا برگرد خدا به خیر کُند، شمر چکمه پوشیده در انتظار تو اِستاده بی‌حیا برگرد یزید به دستش گرفته چوب، منتظر است که بر لبت بزند ضربه با عصا برگرد اگر به کوفه بیایی رُباب می‌بیند که می‌رود سر طفلش به نیزه‌ها برگرد @shia_poem
وقتی نَفَس از سینه بالاتر نیاید جز هِق‌هِق از این مردِ غمگین بر نیاید خیلی برایِ آبرویم بد شد اینجا آنقدر بد دیدم که در باور نیاید در را خودم بر رویِ دشمن باز کردم گفتم به طوعه تا که پشت در نیاید سوگند خوردم در مدینه بعدِ زهرا خانومِ خانه پشتِ در دیگر نیاید دیر است اما کاش می‌شد تا عقیله شهرِ تنور و خار و خاکستر نیاید بر پُشتِ دستم می‌زنم دیدی چه کردم هرکس بیاید مادرِ اصغر نیاید ای کوفه باتو آرزویم رفت از دست بی آبروها آبرویم رفت از دست در کوچه‌ها بر خاکها رویم کشیدند در را شکستند و به پهلویم کشیدند در پیشِ زنهاشان غرورم را شکستند با پا زدنهاشان غرورم را شکستند از بس که زخمم می‌زدند از حال رفتم بینِ جماعت بودم و گودال رفتم عمامه‌ی من را که غارت کرد نامرد با نیزه‌ای آمد جسارت کرد نامرد دو کودکم دیدند بر جانِ من اُفتاد دو کودکم دیدند دندانِ من اُفتاد طفلانِ من دیدند طفلانت نبینند آقا جسارت را به دندانت نبینند با سنگهای خود سرِ من را شکستند انگشتِ بی انگشترِ من را شکستند ای کاش می‌شد لحظه‌ی آخر  نیاید یا ساربان دنبالِ انگشتر نیاید وای از دلِ زینب چه می‌آید سرِ او وقتی که انگشتر زِ دستت در نیاید یا لااقل دنبالِ این هشتاد خانوم نامحرمی با خیزرانِ تَر نیاید بالا سرت وقتی که گودالت شلوغ است هرکس بیاید کاشکی مادر نیاید @shia_poem
در پیشِ تو از شرم ، آبم کرد کوفه من آبرو دارم خرابم كرد کوفه لبریزِ خون کردند رویم را ، عزیزم بُردند اینجا آبرویم را عزیزم مجبور بودم بچه‌هایم را سپردم با دستِ خود دستِ حرامی‌ها سپردم باور نمی‌کردم مرا از پا درآورد من مَرد بودم کوفه اشکم را درآورد باور نمی‌کردم برایم چال کندند اینجا برای کُشتنم گودال کندند من فکر می‌کردم وفا دارند افسوس... یا لااقل قدری حیا دارند افسوس... در کوچه‌هایش که غم یکریز دارد دیوار‌هایش سنگهای تیز دارد در شامِ کوفه آفتابت را نیاور جانِ علی‌اصغر ، رُبابت را نیاور من فکر می‌کردم تو را چاره بیارند شش‌ماهه آید چند گهواره بیارند تا تَرکه‌های خیزران می‌سازد این شهر از چوبِ گهواره کمان می‌سازد این شهر کوفه هوایِ میهمانش را ندارد دندان که تاب خیزرانش را ندارد از شانه‌ات پایین نیاور دخترت را این راه پُر خار است جانش را ندارد در دستشان هم وزنِ او زنجیر دارند زنجیر تنگ است استخوانش را ندارد یک پا به ماه است آه همراهت ، نیاریش یک پا به ماه است و توانش را ندارد ای وای از تیرِ سه‌شعبه بدتر اینکه جُز حرمله دستی کمانش را ندارد معجر برای دخترت کم دارد این شهر من خورده‌ام سیلیِ محکم دارد این شهر گیسوی من از کوچه‌هایش خاک خورده لبهایم از سیلیِ محکم چاک خورده اینجا که می‌آیی کمی معجر بیاور از دستِ خود انگشترت را در بیاور @shia_poem
در کوچه ها پیچید بوی آشنایش بوی غریبی نگاه ردّ پایش در کوچه ای که جبرئیل عرش پیما می آمد از آن جا صدای بال هایش وقتی اذان می داد در محراب کوفه بوی ولایت پخش می شد با صدایش در پیشواز غربت خود اشک می ریخت از آسمان چشم های با خدایش در مغرب این کوچه های نا هماهنگ دیگر نمی بیند کسی را تا عشایش بر خاک پای محمل فردای زینب عرض ارادت می کند دست عبایش پس کوچه های سنگ ریز متصل را می رفت با دلواپسی تا انتهایش دارالاماره بهترین جای تماشاست بَه بَه بِه حُسن انتخاب چشم هایش تا که نماز شرعی خود را بخواند باید بگردانند سمت کربلایش... @shia_poem
ای کاش دست من قلم میشد تا واسه تو نامه نمیدادم با خون نوشتم اسمتو بعدش بی سر به پای اسمت افتادم از بام افتادم چه تقدیری از بام افتادم چه تعبیری یادش بخیر اون روزی که گفتی تو سربلند از رو زمین میری تو با سر بی تن میای اینجا یه گوشه تو این شهر بُق کردم اما برات بازار و ای یوسف با این تن بی سر غرق کردم آره قناره نردبون میشه از آسمون تا اینکه سر باشم بالای این دروازه هم خوبه تا به خدا نزدیک تر باشم @shia_poem
من پیک عشق هستم و نامه بر حسین اول فدایی حرم خواهر حسین لب تشنه ام ولی نزنم لب به آبها سیراب میشوم فقط از ساغر حسین گرد و غبار چهره ام امضا نموده است مسلم جبین نسوده به غیر از در حسین فطرس کجاست تا ببرد این پیام را؟ باید سلام من برسد محضر حسین دلواپسم برای النگوی دخترش دلواپس ربودن انگشتر حسین مثل تنور لحظه به لحظه گداختم نقشه کشیده اند برای سر حسین خولی و شمر از عددی حرف میزنند حرف ازدوازده شد و از حنجر حسین روی قناره تشنه ی صوت حجازی ام تا که علم شود نوک نی منبر حسین پایین پای اکبر او مدفن من است در کوفه نیست مقبره ی نوکر حسین @shia_poem
اینجا رسیده‌ام که مرا مبتلا کنی بر حال و روز نائب خود چشم وا کنی ای دلبر غریب مبادا که لحظه‌ای بر وعده‌های کوفی‌شان اعتنا کنی این کوچه‌گردی عاقبتش درد سیلی است باید به رنج فاطمه‌ام مبتلا کنی سنگم اگر زنند دل از تو نمی‌کنم تا که ز لطف گوشه‌ی چشمی به ما کنی عید است ای حبیب، چه زیبا شود اگر قربانی مِنای خودت را دعا کنی اینجا که بار مرکب‌شان تیر و نیزه است بهتر که فکر حنجر مه‌پاره‌ها کنی برگرد جان خواهرت آقا که دیر نیست با خنده‌های "حرمله و شمر" تا کنی تا فرصت است زیور آلاله‌ها درآر حاشا که دست دختر خود را رها کنی ای کاش بهر دفن تن مُثله‌مُثله‌ات جای کفن تو فکر کمی بوریا کنی خوب است از اضافی پیراهنی که هست معجر برای دخترکان دست و پا کنی آبی رسان برای لب شیرخواره‌ات حالا که روی جانب کرب و بلا کنی از روی نیزه هم به سر ما محل بده دور از بزرگی است که ترک وفا کنی! @shia_poem
عید قربان است ای یاران گل افشانی کنید در منای دل وقوف از حج روحانی کنید تا نیفتاده است جان در پنجة گرگ هوا گوسفند نفس را گیرید و قربانی کنید سنگ ها از مشعر وصل الهی کرده جمع جنگ با شیطان و ترک فعل شیطانی کنید بانگ لبیک از درون آرید بیرون تا به تن حلة احرام از انوار ربانی کنید در مسیر وجه ربّک پای جان بگذاشته گام اول در هوالهو خویش را فانی کنید پای تا سر ذکر حق گردیده در عین سکوت گفتگو با ذات پاک حی سبحانی کنید از سر من، موی بتراشید و محو هو شوید تا همه لبریز از نور جمال او شوید شستشو کن روح را در چشمه عین الیقین حلة احرام پوش از شهپر روح الامین پاک کن آیینه را از زنگ تزویر و ریا تا شوی سر تا قدم آیینة حق الیقین گردن تسلیم اسماعیل را در زیر تیغ تیغ ابراهیم را بر حلق اسماعیل بین تیغ از الماس در دست پدر برنده تر ای عجب نازک تر از گل آن گلوی نازنین نه گلو بشکافت نه آن کارد حنجر را برید هم پسر گردید محزون هم پدر شد خشمگین پای تا سر شعله شد فریاد زد کای تیغ تیز از چه کندی می کنی در امر رب العالمین تیغ گفتا کای سراپا گشته از محبوب پر تو به من گویی ببر اما خدا گوید نبر ناگهان آمد ندا از جانب رب جلیل مرحبا ای عزم تو اخلاص و صدقت را دلیل تا بماند نور ختم المرسلین در صلب تو فدیه آورده است بر فرزند پاکت جبرییل ما پذیرفتیم از تو ذبح فرزند تو را تو خلیلی تو خلیلی تو خلیلی تو خلیل ما تو را در بوته اخلاص کردیم امتحان ما تو را دادیم تا صبح جزا اجر جزیل هم تو بیرون آمدی از آزمایش رو سفید هم جلال و عزت تو کرد شیطان را ذلیل کشتن فرزند با دست پدر سخت است سخت چون جمال دوست دیدی این بلا آمد جمیل تا ز چشم ابر آید بارش رحمت فرود بر تو و بر هاجر و فرزند دلبندت درود ای خلیل الله اسماعیل تو از آن ماست تا قیامت زنده این سنت به صحرای مناست غم مخور گر زنده برگردید اسماعیل تو مقتل ذبح عظیم ما منای کربلاست فرق ها دارند با هم این ذبیح و آن ذبیح این سرش بر سینه تو، او سرش بر نیزه هاست حلق اسماعیل تو دارد خراش از خنجری حنجر او پاره پاره از دم تیغ جفاست جسم اسماعیل تو چون روح در آغوش تو پیکر مجروح او از سم اسبان توتیاست ذبح تو سیراب بود و مثل گل شاداب بود ذبح زهرا با لب عطشان سرش از تن جداست ای خلیل ما بود تا سیل اشکت در دوعین آب شو چون شمع سوزان گریه کن بهر حسین کیستی تو مروه و سعی و صفایی یا حسین بیت و رکن و مشعر و خیف و منایی یا حسین تو طوافی تو مطافی تو نمازی تو دعا تو ذبیحی تو ذبیحاً بالقفایی یا حسین آب زمزم تشنه لعل لب خشکیده ات تو هزاران خضر را آب بقایی یا حسین خون تو جاری است در رگ های احکام خدا بلکه خود خون خدا، خون خدایی یا حسین تو حسینی تو حسین کل خلق عالمی تو شهیدی تو شهید کربلایی یا حسین تو تمام مصحفی، آیات زخم پیکرت تو کتاب انبیا و اولیایی یا حسین آفتابا بر سر خلق دو عالم سایه ای نخل "میثم" از کتاب زخم هایت آیه ای @shia_poem
اول عشق ست ای جان ! قل هوالله احد دف بزن ، ساغر بچرخان ، قل هوالله احد گفتم از عشق و زبانم شعله ور شد ناگهان آه از این مضمون سوزان ! قل هوالله احد حضرت لیلی ! بیا در صحنه و چرخی بزن یک غزل مجنون برقصان ، قل هوالله احد ساغری آغوش وا کن ، یک تبسم مِی بریز اندک اندک جمع مستان ... ، قل هوالله احد می کنم سجاده را رنگین به می ، فتوا بده " زهد " من را می بنوشان ، قل هوالله احد بر سر آنم به حکم عشق ، رقص خون کنم با دلی عاشق ، غزلخوان ، قل هوالله احد در کمند زلف تو پیچید دل ، یا للعجب ! دید صدها عید قربان ، قل هوالله احد زیر شمشیر غمت ، عشق ست سر دادن به شوق دست افشان ، پایکوبان ، قل هوالله احد من شبی تاریک تاریکم ، تبسم کن مرا جلوه کن ای ماه تابان ! قل هوالله احد تشنۀ وصلم ، الا یا ایهاالساقی ! وصال اول عشق ست ای جان ! قل هوالله احد @shia_poem
به سرم اگر گذرد شبی ز کرم دو دست اناری ات دل خود زنم به دو زلف تو گِرِهی به کوری عاریت سگ کوی تو نشدم اگر شده ام چو مرغ شکسته پر که خورد به پیکر من مگر نفس سگان شکاری ات به دلم قسم به دودم قسم به کرامت و به کرم قسم نگذاشت توبه کنم علی ز سبو دو چشم خماری ات سر تاجدارِ گداییِ همه ی خراب شرابها به فدای دامن وصله دار و بلند و گرد و غباری ات چه شود به گفته ی کبریا به امید خوف و غم رجا بنمایی ای گل انّما نظری به خار کناری ات به تجاهلی که کنم بگو تو مگر خدا شده ایی علی که تمام خلق خورند نان ز میان نون نداری ات صنمم شدی شه لافتی که دل از کفت نتوان گرفت و رقیب من شده تیغ تو که مرا نموده فراری ات سر معجزه شده خم علی ز تناقضی که به جنگ توست که دمد به ما چو مسیح جان نفحات ضربه ی کاری ات به رهی شبی سر سنگ را به کفش گرفت و غریب گفت چو حباب بِهْ که بترکد ار نَبُوَد به سر سر یاری ات به جز از علی که ز مقدمش شده کعبه نه! دو جهان شریف به چه نازی ای دل بی نوا ؟ نکند به شعر شعاری ات؟ @shia_poem
با روی تو حلال خوش ما شراب هم جز این به عاشق تو حرام است آب هم دل بارضای خویش به دام تو شد اسیر لازم نبود طره ی پر پیچ و تاب هم در من هوای وصل فروکش نمی کند حتی شوم ز تیغت اگر کامیاب هم "این ذره ناامید زمهرت چراشود؟ روزی غبار راه تو بود آفتاب هم" تاچند ادعای مسیحایی ای مسیح این که برآید از خدم بوتراب هم... @shia_poem
باده گاهی ز عنب هست و گهی از رطب است این همان است که در روی تو لب روی لب است دم کشیدند همه سبزدلان در هیئت چای سادات اگر سبز نباشد عجب است جام من هست کنون مثل دو تا عاشق مست چشمم از باده ی رخساره تو لب به لب است زلف در زلف و نگه در نگهند اهل نظر رفتن و آمدن ما به برت شب به شب است ابرویت حامی فرمان نگاهت شده اند قتل ما را سر کویت سبب اندر سبب است شکر فارس چو تجار برم سوی حجاز فارسی شعر بخوانید که یارم عرب است خَم ابروی تو انگار خُم وارونه است فتحه و ضمه تماما طرب اندر طرب است بوسه از دور دهم نیست اگر پای سفر لب ارادت برساند چو قدم بی ادب است تاک بنشان سر قبرم که مرا روز جزا چشم امید شفاعت به دخیل عنب است رنگ افشاندن ما فرصت ابراز نداشت گرچه هر دیده که عاشق شده فرصت طلب است ذوالفقار تو دو دم دارد و عیسی یک دم پس اولوالعزم ز شمشیر تو یک دم عقب است طفلک اشک چو سر کرد در این تر حالی جای آنست که من جان دهم از سر حالی تو اگر ذوق کنی رنگ فلک میریزد کرک و پر از همه ی خیل ملک میریزد تو اگر سیزده ماه رجب سبزه شوی سیزده بار ز اعداد نمک میریزد دلم از ریخت که افتاده دلم را تو نریز خود به خود چینی ام از رد ترک میریزد دهنت باده "الله معی" مینوشد لب ما ساغر "الله معک" میریزد ذوالفقار تو در آنجا که دهد جولانی سر چنان ریزه شن از چشم الک میریزد من خدا خواندمت از پینه ی پیشانی تو طرح تکفیر مرا در دل شک میریزد ما رسیدیم و بیا ز سر شاخ بچین میوه ها را به لب حوض دل کاخ بچین کن گسیل از پی این سیل سپاهی گاهی سد معبر بنما بر سر راهی گاهی من به ایوان طلای تو محک خواهم زد زرگری نیست کند کفتر چاهی گاهی در مناجات تو من نیز قد افراشته ام می دمد بر لب یک چاه گیاهی گاهی با همه روسیهی زینت رخسار توام می شود خوبی رخ خال سیاهی گاهی ظالم آن نیست که سر را بزند بهر گناه سر زند شه به گدا روی گناهی گاهی آه من رفت نجف تا که طواف تو کند گردبادی شود از شوق تو آهی گاهی در محیطی که کنی سجده به خود زاعجازت بال جبریل بدک نیست به زیراندازت من نه آنم که ز دربار تو سر بردارم صنما کی ز قدوم تو گهر بردارم اعتبار تو به من رفعت دیگر داده می توانم که کلاهی ز قمر بردارم دزد مضمون توام دست مرا گر بزنی دست افتاده به آن دست دگر بردارم شهر را پر کنم از مرحمت تازه تو مثل خاشاک جهان را چو شرر بردارم لن ترانی چو گذاری و ترانی گویی کوه را با همه ضعف کمر بردارم زتو ای شرح قیامت به کجا بگریزم نشد از روز جزا بار سفر بردارم ذوالفقار تو در آنجا که دهد شان نزول سر محال است که دنبال سپر بردارم جلوه آماده ی حسنیم که تکرار کنی آنچه با آینه کردی به دیوار کنی @shia_poem
مخمسی تضمینی با تضمین از غزل جناب استاد لطیفیان بسم حق... بسم محمد... بسم سلطان نجف سینه ام آتش گرفت از داغ هجران نجف تشنه ام من تشنه ی خورشید تابان نجف "گر زبانزد هست گرمای بیابان نجف می ‌دمد خورشید از چاک گریبان نجف" مرتضی انداخت با یاری زهرا سفره ای بین صحرا، بین دریا، در ثریا سفره ای پهن شد در عرش، نزد حق تعالی سفره ای "سفره مولاست گر پهن است هر جا سفره‌ای عرش هم باشیم اگر هستیم مهمان نجف" تشنه ایم و دست از کوزه کشیدن کار ماست صبح تا شب سختی روزه کشیدن کار ماست از طعام دیگران پوزه کشیدن کار ماست "دور تا دور حرم زوزه کشیدن کار ماست می‌شود نوح نبی وقتی نگهبان نجف" بی ولای مرتضی نیت نکردم هیچ وقت جز برای مرتضی خدمت نکردم هیچ وقت در نجف احساس غم... غربت... نکردم هیچ وقت "آرزوی دیدن جنت نکردم هیچ‌وقت من خوشم با دیدن ریگ بیابان نجف" می شود ذکر قنوتش یا علی و فاطمه منتهای حاجتش تنها علی و فاطمه کار دارد در دو عالم با علی و فاطمه "نیست مدیون کسی الا علی و فاطمه هرکسی که رفت زیر دین ایوان نجف" در قنوتم، در میان ربنا اغفرلنا دیده ام افتاد بر انگشترم بین دعا زیر لب با چشم تر خواندم همین یک بیت را "به قنوت ما نمی‌آید عقیق هیچ جا می‌خرم انگشتر از ملک سلیمان نجف" در دو عالم عبد دربار بتول و حیدریم سالیانی هست سربار بتول و حیدریم شاکر الطاف بسیار بتول و حیدریم "ما سر و جانی بدهکار بتول و حیدریم سر به قربان مدینه جان به قربان نجف" هستی الله در هست حسین است و علی خلقت عالم همه پست حسین است و علی هر دل آزاده ای مست حسین است و علی "رزق آب ‌و نان ما دست حسین است و علی سال‌ها خوردیم آبِ کربلا... نانِ نجف" از نفس هایم دوباره آه دارد می رسد وقت دیدار گدا و شاه دارد می رسد بوی عطر سیب ثارالله دارد می رسد "نیمه ی ماه رجب از راه دارد می‌رسد کربلای ما چه شد دستم به دامان نجف" @shia_poem
گاه شد مظهر خدا و گاه شد مظهر علی  من علی را در خدا دیدم خدا را در علی روز اول از خودش یک نور واحد خلق کرد  نیم آن شد مصطفی و نیمه‌ی دیگر علی   این سر قرآن علی و آن سر قرآن علی  حق کتابی را فرستاده ست سرتاسر علی   می‌نویسم از ازل ظاهر علی باطن علی  می‌نویسم تا ابد اول علی آخر علی ظاهرش این بود در معراج، الله و رسول  بود اما باطناً، الله، پیغمبر، علی او خودش جای خودش نامش چنان مشکل‌گشاست  که شفاعت می‌کند فردای محشر هر علی یا ابا آدم! ابا شبر! ابا زینب! علی!  همسر زهرا على، داماد پیغمبر علی شهریار و شهسوار و بنده پروردگار  حضرت دُلدُل سوار و خواجه قنبر علی انبیا دست توسل بر عبایش داشتند  انبیا هرچند بالایند بالاتر علی     گر زبانزد هست گرمای بیابان نجف  می‌دمد خورشید از چاک گریبان نجف سفره مولاست گر پهن است هر جا سفره‌ای  عرش هم باشیم اگر هستیم مهمان نجف دورتادور حرم زوزه کشیدن کار ماست  می‌شود نوح نبی وقتی نگهبان نجف آرزوی دیدن جنت نکردم هیچ‌وقت  من خوشم با دیدن ریگ بیابان نجف  نیست مدیون کسی الا علی و فاطمه  هرکسی که رفت زیر دین ایوان نجف به قنوت ما نمی‌آید عقیق هیچ جا  می‌خرم انگشتر از ملک سلیمان نجف ما سر و جانی بدهکار بتول و حیدریم  سر به قربان مدینه جان به قربان نجف رزق آب‌ونان ما دست حسین است و علی  سال‌ها خوردیم آب کربلا نان نجف  نیمه ماه رجب از راه دارد می‌رسد  کربلای ما چه شد دستم به دامان نجف     @shia_poem
قصه را زود تر ای کاش بیان می کردم قصه زیبا تر از آن شد که گمان می کردم برکه ای رود شد و موج و شد و دریا شد با جهاز شتران کوه احد برپا شد ... و از آن آینه با آینه بالا می رفت دست در دست خودش یک تنه بالا می رفت تا که بعثت به تکامل برسد آهسته پیش چشم همه از دامنه بالا می رفت تا شهادت بدهد عشق ولی الله است پله در پله از آن ماذنه بالا می رفت پیش چشم همه دست پسر بنت اسد بین دست پسر آمنه بالا می رفت ... گفت: اینبار به پایان سفر می گویم " بارها گفته ام و بار دگر می گویم" راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است کهکشان ها نخی از وصلهء نعلین علی است گفت ساقی من این مرد و سبویم دستش بگذارید که یک شمه بگویم دستش هر چه در عالم بالاست تصرف کرده شب معراج به من سیب تعارف کرده واژه در واژه شنیدند صدارا اما... گفتنی ها همگی گفته شد آنجا اما سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام @shia_poem
آه، ای شهر دوست داشتنی کوچه پس کوچه های عطرآگین ای مرور تمام خاطره هات چون دهین ابوعلی شیرین* شهر آغشته با حرارت باد فصل خرماپزان پیوسته کوشش پنکه های بی تاثیر فُندق سالخوردهء خسته سرخوشی های بی حدم می زد پرسه در کوچه های بی هدفی دعوتم کرد سمت طعم بهشت ناگهان عطر قیمهء نجفی... _سیدی! گم شدم... حرم... مولا... از کجا می شود به او برگشت؟ عربی گفت و من نفهمیدم باید از شارع الرسول گذشت سنگ، دُر می شود در این وادی صاحبان جواهرند همه واژه در واژه با امین الله زائران تو شاعرند همه بین این چارپاره خوابم برد رفتم از خویش و دفترم جا ماند یک نفر مثل من درون حرم داشت شعری برایتان می خواند: زخمی ام التیام می خواهم التیام از امام می خواهم السلامُ علیک یا ساقی من علیک السلام می خواهم دهین شهیر ابوعلی: شیرینی معروف نجف که طعمش غیر قابل وصف است. @shia_poem
پدرش حضرت ابوطالب شعرهایش شنیدنی ، جالب در شجاعت ز کُلُهم غالب پسرش خوش قلم ترین کاتب به علی ، دل علاقه ای دارد بَه چه نهج البلاغه ای دارد مادرش فاطمه است بنت اسد وصف او رد شده ز حدو عدد پسرش بر تمام سر آمد در بلاغت مقام صد در صد جز علی نقطه ای به قرآن نیست خطبه ای گفته نقطه در آن نیست کوثری را به شور می بینم در نمازش حضور می بینم آسمان را چه جور می بینم در سه نوبت سه نور می بینم بَه ، به نوری زچادر زهرا که مسلمان کند یهودی را یک یهودی نشسته بر سر راه دلخوش از لحظه لحظه های نگاه تا ببیند جمال شاهنشاه روی ماه علی ولی الله این یهودی که عاشق مولاست دفن در وادی مسلمانهاست نطفة ما و انعقاد علی مادر و زایمان و ناد علی لحظة بی کسی و یاد علی من غلامی که خانزادعلی ژِِن این بچه شیعه ها ،شیعه و دی اِن ایِ خون ما شیعه شیعه آن هم ز نوع زهرایی کوثری ، مادری و بابایی غیرتی ، حیدری و مولایی شیعة معتقد به آقایی که صراحی دل به کف دارد نسبتی با شه نجف دارد و نجف شُربخانة مستان این گذرگاه دنج بی پایان یک ضریح هزار تاکستان صدو ده نی نمک ، شکر ریزان و نجف لابی خداوند است نرخ این شعرهای من چند است گفتمت مرد آسمان مانده حضرت صاحب الزمان مانده عقل من، عقل این و آن مانده که چگونه چنین جوان مانده آمده آن جوان خوش بَر و رو سرخ لب ، سبز گونه ،مشکین مو او که بر عشق آبرو داده به دعا حال گفتگو داده وبه دستان می سبو داده خیر محض است آنچه او داده خیر ، خیر الامور اوسطها من که مابِین ساقی ومولا ساقی انگور میدهد به به جامی از نور می دهد به به به دلم شور می دهد به به از همان دور می دهد به به فاصله بین ما، دو تا دست است شصت و یک سال علقمه مست است سامرا کربلای آینده است کربلا با مدینه پاینده است قم که از کاظمین آکنده است مشهد آری بهشت هر بنده است کربلایی شدم خدا را شکر من رضایی شدم خدا را شکر دلم اینجا شکار می گردد صید زلفان یار می گردد دور چشم نگارمی گردد یک در اینجا هزار می گرد یک کیلو صوت یک تُنَم حالا گوش ، شیعه اریکسُونم حالا دوست داری که ابن سینا …یا اکبر دهخدا ی دانا …یا طبق قانون ، شفا، مداوا …یا از لغت نامه ای که معنا …یا شاعری ، دکتری ، شوی خوش نام بشوی تو حکیم علی خیام خالد آمد امیر را بکشد مرد شمشیر و تیر را بکشد و علیِ دلیر را بکشد موش آمد که شیر را بکشد .!؟ با دو انگشت و نای ابن ولید زرد شد خالد و به خود لرزید این دو انگشت قصه ها دارد ذوالفقار است و شکل لا دارد و حکایت ز لافتی دارد قدرت بعد مرگ را دارد این دو آمد ز لابلای ضریح منغذ افتاد کشته پای ضریح ———– گر که بر مرکبش سوار شود وارد بزم کار و زار شود کار دشمن تمام زار شود دست اگر او به ذوالفقار شود شیر شرزه عجیب می غرد ذوالفقار از دو سمت می برد در یمین و یسار می چرخد شش جهت را سه بار می چرخد نصف را شه سوار می چرخد نصف را ذوالفقار می چرخد نصفه ای را که تیغ می پیمود هنر دستهای حیدر بود نصفه ای را که شاه می جنگید این دو دیده چه چیزها را دید تیغ چون رقص نور می رقصید در فرود آمدن نمی لرزید کله ای با کلاه می پرد ذوالفقار است سینه می درد ذوالفقاری که بی غلاف آمد تیغ کج را ببین که صاف آمد تیز و بران و موشکاف آمد یا علی گفت و در مصاف آمد ذوافقارش بدون واهمه است خواهر ذوالفقار فاطمه است نَه که در سال سی عام الفیل نه که در کعبه بارگاه جلیل نه که بعد از پیمبری خلیل نور او قبل خلق جبرائیل عدد سی هزار ضرب خودش یک نُهُ و هشت صفر در جلویش تازه این سن جبرئیل امین که خودش گفته با پیمبر دین و علی بوده پیشتر ازاین شاعری میزند چنین تخمین آخرین حد فکری اعداد سن حیدر حدود یک ملیارد من علی را خدا نمی دانم از خدا هم جدا نمی دانم بی شریک و یگانه می دانم ! من از این بیش را نمی دانم علی از ذات حق شده مشتق آخرش می شود به حق ملحق @shia_poem
دل سپردم به مهر مهرويي گرچه آلوده اي خرابم من عرش اعلي اگر شود جايم خاك راه ابوترابم من من خرابم شراب مي خواهم تشنه ي باده ي ابوالحسنم مي نخورده جداشدم ازخود واي اگر که پياله ای بزنم دل آواره كرده بيتوته... گوشه اي ازحريم شيرخدا تا خدا مي برد مرا امشب يك نگاه رحيم شيرخدا هاتفي بيخ گوش من... مي گفت: كه نجف مركز بهشت خداست همه ي چرخ و نه فلك با يك... چرخش چشم مرتضي بر پاست چه كسي مي رسد به فريادم در سرم پر شده هواي نجف اين كُنتَ؟ حبيبنا الغوث صاحب قبّه ي طلاي نجف *** باز بر مصطفي سفيرآمد اي سفيرخدا دلت آرام! امرشد...يا نبينّا... بلّغ... تا رساني وظيفه را انجام جبرئيل امين غريق نوا مژده مژده بده رسول اله روي منبر بگو خدا گفته... شیریزدان شده ولي الله دست حيدر به دست پيغمبر دست هردو ميان دست خدا و يدالله فوق ايديهم... جلوه كرده بعينه دراينجا حاجيان گردكعبه و دلبر پا نهاده ميان جمعيت با دلي مطمئن درآنجا داد مرتضي رانشان جمعيت با صداي بلند مي فرمود اين بود امر حيّ دادارم كه علي مي شود به او مولا هر كه را من ولي و دلدارم برلبش خنده اي رسيد... و خواند اين دعا را كه وال من والاه اشكي آمد ز گوشه ي چشمش كرد نفرين كه عاد من عاداه بحث حب علي و اولادش مطلب منبر پيمبر بود نفراولي كه عاشق شد فاطمه دختر پيمبر بود فاطمه كوثر رسول خدا اولين شيعه ي نگاه علي جز خداوند عالي اعلي همه در سايه ي پناه علي حضرت عشق! حضرت مولا سر نهادن به پاي تو عشق است نيش تو نوش و درد تو درمان هم جفا هم وفاي تو عشق است منِ ازپا فتاده را امشب دست بالا ببردعايي كن خسته ام از همه ز خود بيزار اي خدايي مرا خدايي كن بسمل زير پاي تو دل من با نگاهي بكش خلاصم كن چشم تو چشمه ي عطاي خدا نظري سوي التماسم كن يا اميري و صاحب امري كي نگه مي كني به احوالم سيّدي يا محول الاحوال فاطمي كن تمام اعمالم تو مراد تبارك اللّهي احسن الخالقين براي تو بود خاتم الانبيا محمد هم... یکسره غرق در ولاي تو بود طالب ديدن رخت هستم كعبه ي فاطمه ابوالزينب اهل لاهوت والهِ لحنت چون شوي غرق نغمه ي يارب پسرت يا علي ابوالفضل است دخترت مادر مصيبت ها یاور بيكسان! گل توچه كرد...!؟ در دل لشگرمصيبت ها اي نگاه تو جاري رحمت مهرخود را به دل نما نازل اي تجلّي واقعي خدا دمي ازجلوه ات ابوفاضل من غلام توأم ابوالسادات نوكر بي نواي فرزندت همه ي زندگي من!... بنگر زنده ام درهواي فرزندت اي تمام اميد ختم رسل كاشف الكرب مصطفي حيدر همه جا فاطمه صدا مي زد انت مولاي مرتضي حيدر خسته ي جستجوي توآدم بنده ي مبتلاي تو ادريس گر كند برمقام تو اقرار... مي شود عاقبت به خير ابليس! روي موج بلند درياها نام تو بادبان كشتي نوح شب قدر تمامی اعصار! و تنزّل، الیک حضرت روح طالب تو مقام ابراهيم در طواف تو هجراسماعيل تشنه ي ديدن رخت زمزم مُحرم خانه ي تو جبرائيل حافظ جان موسي عمران! تو مناجات ياد او دادي به خدا كه به انبياء عظام با ولاي خود... آبرو دادي! اي نواي خليل درآتش وي دعاي مسيح، وقت شفا دركنارمزارتو بودن... شأن تنزيل جنت الااعلي مست چشمان تو دل يوسف ديده گريان هجرتو يعقوب متوسل به نام تو موسي مات و حيران صبرتو ايوب در فراق تو حضرت داود پاره كرده سحرگريبان ها اي گداي نگين حلقه ي تو در نماز شبت... سليمان ها سر نهاده به پاي توالياس خضر بوسه زند به دست تو يونس از ياد تو مدد مي جست كهفيان بیقرار و مست تو زكريّا ميان محرابِ طاق ابروي تو دعا مي كرد لحظه ي سر بريدنش يحيي پيش پايت خدا خدا مي كرد برده مهر تو هوش سلمان را عاشق واقعي تو عمّار مالك قلب مالك اشتر سر به دارتو ميثم تمّار اي مقيد به شرع تو مقداد كشته ي بي كسي تو بوذر شيعه ي تو علي همينانند من كجا خاك خانه ي قنبر! اي غزل خوان چشم تو حافظ... در به در بهر ديدنت سعدي مولوي خودكشي كند ز غمت! قنبرت مي زند صدا... بعدي! خواهم ازحق دمي تماشايت اي كه گفتي" و من يمت يرني " العجل يا اجل كه منتظرم مي زنم نعره سيّدي ارني @shia_poem
هو میکشیم جامِ علی را بیاورید امشب مِیِ مدامِ علی را بیاورید تَرسم بنایِ میکده زیر و زِبَر شود ای وای اگر که نامِ علی را بیاورید بینِ مزار هم کفن خویش می‌درم یک بار اگر سلامِ علی را بیاورید بازارِ شاعران و ادیبان بِهَم زنید یک واژه از کلامِ علی را بیاورید جبریل هم رسیده گره‌هاش وا شود آقایِ من غلامِ علی را بیاورید موسی نی ایم قصه اگر لن ترانی است یک جلوه از تمامِ علی را بیاورید ما را خمارِ باده نوشتند با علی ما را حلال زاده نوشتند با علی گیرم خدا دوباره دو دنیا بیاورد اما محال باشد علی را بیاورد او اول است از همه باید پیمبرش این دست را بگیرد و بالا بیاورد عزم جهاد می‌کند و وقت رفتنش یک کاسه آب حضرتِ زهرا بیاورد یک دَم بس است از دو دَمِ ذوالفقارِ او تا حالِ صد سپاه کمی جا بیاورد اُفتاده از نَفَس ملک‌الموت می‌رسد تا ذوالفقار محضرِ مولا بیاورد وقتِ نبردِ اوست و جبریل آمده تا دستمالِ زردِ علی را بیاورد یکدم سرِ سپاهِ عرب میزند علی ای نازِ ضربِ شصست عجب میزند علی مست است هرکه نعره‌ی او شورِ یا علیست مَرد است هرکه قبله‌ی او مرتضی علیست حجش قبول هرکه به ایوان طلا رسید بختش بلند هرکه گره خورده با علیست معراج رفته بود ببیند خدا کجاست معراج دید و گفت ببین تا کجا علیست گفت از علی مع الحق و از حق مع العلی من مانده‌ام علیست خدا یا خدا علیست ظهر غدیر نقشِ عقیقِ رسول شد مولا علیست تا‌که خدا هست تا علیست ما شاهرگ به پای علی میزنیم شُکر شرحِ تمام غیرت ما خونِ ما علیست شُکرِ خدا که حُرمت میخانه داشتیم عمریست با علی سر دیوانه داشتیم بر طاق آسمانِ نجف نام فاطمه است بالای آستانِ نجف نام فاطمه است حتی اذانِ صحنِ علی چیزِ دیگری است سر تا سرِ اذانِ نجف نامِ فاطمه است این شهر مِلکِ حضرتِ زهراست مهر اوست هرجا رَوی میانِ نجف نامِ فاطمه است فهمیده‌ام که روزی این شهر دست کیست دیدم به هر دُکانِ نجف نامِ فاطمه است جانِ مدینه جانِ جهان نامِ مرتضی است ای جانِ من که جانِ نجف نامِ فاطمه است ما را علی به فاطمه‌اش هدیه داده است بر برگه‌ی امانِ نجف نام فاطمه است سوگند بر علی که شرف دستِ فاطمه است انگشتریِ دُرِّ نجف دستِ فاطمه است @shia_poem