eitaa logo
شعر شیعه
6.6هزار دنبال‌کننده
438 عکس
162 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
این جوان کیست« زمین دور سرش می گردد» ماهِ رخشنده به دورِ قمرش می گردد آفتاب آمده در چشمِ تَرَش می گردد نازنینی که حرم دور و بَرَش می گردد سیبِ سرخِ حسن و میوه ی نوبَر ،قاسم بر سرِ سفره ی زهرا،رطبِ تَر ،قاسم پسری آمده میدان که حسن در حسن است از زبان علی و فاطمه اورا سخن است کلماتش همه از مصحف و شکّر شکن است همه از لؤلؤ و مرجان و بهشتِ عدن است بر لبش واقعه و نور تلاوت دارد سیزده ساله و این گونه کرامت دارد این جوان کیست که اینگونه فرس می راند تیغِ لا حول و لا قوّةَ می تاباند ذوالفقاری که به سرپنجه ی خود چرخاند بو تراب آمده گویی که رجز می خواند مثل شیری ست که می غرّد و می آید مست دست در رطل گران کرده و شد باده پرست با عمو شیوه ی بحث و جدلش دیدنی است گوش کن؛واژه ی احلیٰ عسلش دیدنی است در نبرد آمده عکس العملش دیدنی است با رکب های فراوان٬بدلش دیدنی است شیوه ی چشم تو دل می برد از حور و پری حق همان بود که راحت ز عمو دل ببری خرم آن لحظه که او پا به رکاب اندازد گردش چرخ و فلک را به شتاب اندازد آمده تا که به چشم همه خواب اندازد تا که طوفان به دل آتش و آب اندازد آمده تا به نیابت ز پدر تیغ زند ضربدر مثل علی روز خطر تیغ زند..... بر عمو دیدن آن حال پریشان سخت است زخم بر پیکر آهوی خرامان سخت است دیدن آن جگر و این لب عطشان سخت است لحظه ی آخر و فریاد عموجان سخت است روبرو با تو شدن حال دگر می خواهد بردنِ جسم تو تا خیمه جگر می خواهد بر عمو سخت بوَد بی تو چه سان برگردد شرمگین از کرم ناب برادر گردد روبرو با دلِ غمدیده ی خواهر گردد عرش از بوی تو باید که معطر گردد شورِ شیرینی ِ عشق تو تماشا دارد هرچه آن شور تماشا بکند جا دارد @shia_poem
از ازل در جام ِ جانش داشت عشقِ لم یزل قاسم بن المجتبی(ع)، فرمان پذیرِ بی بدل متن بازوبند او تلفیقی از ایثار و عشق شد رجزهایِ گوهربارش خودِ خیرالعمل در مرامش حفظِ ناموس ارجحیّت داشت و شد برای اهل عالم، غیرتش ضرب المثل سمبلِ از جان گذشتن بود و با اذن عمو گفت بسم الله را و شد هماوردش اجل با غضب ابرو گره میکرد و میچرخاند چشم مثلِ بابایش حسن(ع) در صحنۂ جنگ جمل سیزده ساله ست اما در مسیرِ رزم او سخت جان دادند؛ بی تیر و سپر شیرانِ یَل یکّه می تازید و افتادند فوراً یک به یک آن حرامی های باقی مانده از لات و هُبل بسکه با شیرینیِ طعم شهادت شد عجین از لبِ شمشیر او میریخت در میدان، عسل بد نظر خورد و تنش شد نیزه باران و نماند؛ محض ِ لبهای عمو یک جایِ سالم لااقل رفت اما کاشکی می ماند تا جای پدر... چشم هایِ عمه زینب(س) را بگیرد رویِ تل! @shia_poem
حسن جوان شد و از عرشِ خیمه‌ها آمد نماز ظهر شد و ماهِ کربلا آمد تو قاسم‌بن‌علی یا ‌یَلِ یَلِ جَمَلی؟! همینکه آمدی انگار مرتضی آمد زره نپوش، که جوشن‌کبیر می‌خواهی برای حرز تو از آسمان دعا آمد که گفته یک نفری؟ ای سپاه یک‌نفره! برای یاری من لشکر خدا آمد همینکه نامه‌رسانِ من از مدینه شدی دوباره عطرِ نفس‌های مجتبی آمد برو به جنگِ سپاهی که دشمن حسن‌اند من اِن‌یَکاد شدم تا تو را نظر نزنند رجز بخوان که رجزهایت اقتدار من است بگو که «اِبن‌ِحسن» بودن افتخار من است صدایی از نجف آمد زمان بدرقه‌ات که گفت این نوه‌ام تیغ ذوالفقار من است رسید مادرم از عرش و گفت با پدرت شبیه تو پسرت نیز رازدار من است و ناله‌ی پدرت از میان کوچه دوید حسین گریه کن؛! این روضه یادگار من است نگاه خیسِ تو می‌گفت: وقت پرواز است که بام سرخ شهادت در انتظار من است حرم سیاه به تن کرد، از حرم رفتی به شوقِ بوسه به دستان مادرم رفتی کمی گذشت، شنیدم فغان میدان را صدای هلهله‌های سپاه شیطان را غبار معرکه می‌گفت آسمان ابری‌ست نگاه ابری من دید، سنگ‌باران را سرِ تلاوتِ تو اختلاف افتاده ببین به دست همه آیه‌های قرآن را به خاطرت به تنم می‌خرم؛ کمی دیگر شبیه پیکر سرخت سُمِ ستوران را چه روضه‌ای؛ ملک‌الموت نیز حیران است میان جسمِ تو پیدا نمی‌کند جان را زیادتر شدی اما چقدر کم شده‌ای چقدر روضه شدی؛ مثل مادرم شده‌ای @shia_poem
ای بزرگ همه ، نوزاد اباعبدالله وارث غیرت اجداد اباعبدالله حضرت محسن ِ اولاد اباعبدالله با تو حاجت به همه داده اباعبدالله پَر ِ قنداقه ی تو بال و پر نوکر هاست چون عمو روضه ی تو چاره ی ما مضطر هاست شب هفتم چه قَدَر مثل شب تاسوعاست هر چه خواهید بگیرید شب معجزه‌ هاست یارمان باب ِ حوائج شده حاجات رواست کرمش شامل عالم شده از بس آقاست این طبیبی که کُنَد درد ، دوا نشنیده غالبا بیشتر از خواهشمان بخشیده کیستی ای همه صاحب نفسان نوکر تو ای بزرگان همه زانو زده در محضر تو رو زده آبروی عالم امکان سر ِ تو شیر سرخ عربستان شده آب آور تو ابر و باد و مه و خورشید و فلک حیرانت اکبر و قاسم و عباس بلاگردانت شد گرفتار تو هر بنده گرفتار نگشت در دو عالم به کسی جز تو بدهکار نگشت دست و دلباز ! چرا عمر تو بسیار نگشت وای بر حال ِ زمین،  دور تو یک بار نگشت در تو دیدم کرم ِ ارثی این سلسله را ترسم این است شفاعت بکنی حرمله را چیست جرمت که گرفتند ز چشمان تو خواب چیست جرمت که شده سهم تو اینگونه عذاب عرشیان مویه کنان ، گشته فلک خانه خراب کم تلظی بنما ، ای نوه ی مادر آب تو غم انگیز ترین روضه ی عاشورایی سند محکم مظلومیت بابایی وای از کینه ی دیرینه ی بدر و خیبر شده جنجال دوباره سر نام حیدر بیشتر از همه دیدند ستم از لشکر این علی بن حسین بن علی های پدر علی و خنده و محراب ِ دو دستان پدر آمده یاد همه ، فزت ُ و رب ِ حیدر فاطمه ناله زد و عرش در آمد آهش پدری تیر کشید از گلوی نوزادش آمده پشت در و مادر و فضه یادش یک نفر نیست در اینجا برسد بر دادش پدری خسته و شرم و قد ِ همچون دالش مانده کم حرمله هم گریه کند بر حالش گل نشکفته و پرپر شده ، ای وای رباب ذکر یک عرش  سراسر شده ای وای رباب قدّ ارباب چو مادر شده ، ای وای رباب خاک ، گهواره ی اصغر شده ای وای رباب مانده کم جان دهد از دل نگرانی پدرش چشم سر نیزه بُوَد آه ، به دنبال سرش @shia_poem
داغ تو روزگارِ مرا گریه دار کرد ای عشق‌جان چه با دل تو روزگار کرد مانند مادران جوانمرده روز و شب باید نشست پای غم تو هَوار کرد دلواپسیم حضرت گریه به ما بگو باید برای زخم دو چشمت چکار کرد جبریل اشک زیر بغلهای او بگیر  از آه مادرش چه دلی شعله‌زار کرد داغ حسین  امام مرا پیر کرده است از بس که روز و شام جگر داغدار کرد گیسو بریز ای سر نیزه پسند من قربان آنکه باز مرا بی‌قرار کرد هر روز ظهر سایه‌ی آن نیزه دار بود آقا چه لطف‌ها که به آن نیزه دار کرد دارد گله رُباب از آن تیر می‌کند دیدی چگونه بچه‌ی ما را شکار کرد @shia_poem
از  حَرای  ِ کوچک  ِ  قنداقه ات ، آغاز  کن فاش کن پیغمبری را  جرعه ای  اعجاز کن فرصتی  کوتاه  مانده ،  از  بغل  پائین  نیا هرچه میخواهی در این کوتاه فرصت ناز کن آی اسماعیل ، هاجر خون جگر شد ، هو بکش چشمه ی  ِ  آب  ِ حیاتی ، زیر پایت  باز  کن هفت شهر عشق را  پیری ، « اَناَ الحَقیٖ » بگو مسـند  ِ  لاهـوتی  ِ  اشـراق  را ، احـراز  کن خاکیان  از  سِرّ  ِ  وَجه اللهی  ِ تو  عاجزند رازهایـت  را  برای  ِ عرشـیان  ،  ابـراز  کـن ما همه دلتنگ  ِ عطر و بوی حیدر گشته ایم شیشه ی عطر حرم ! خوشبوترین ! سر باز کن چون عمو فرصت نداری تا ببازی دست و چشم وقت کوتاه  است ، شور  ِ عشق را  ایجاز کن کمتر  از  قاسم  نمی باشی  ،  بیا  بالی  بزن از سر  ِ دست  ِ پدر  تا  نیزه ها  ، پرواز  کن ... ...بانگ «هَل مِن» درمیان کهکشان پیچیده است ای رباب  ِ شیر زن  ، شش ماهه  را  سرباز کن @shia_poem
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بسته‌ست امید، بر شش ماه عمر او زمان بسته‌ست... وقتی به پابوس لبش نائل نشد باران یعنی در رحمت به روی آسمان بسته‌ست خیلی تلظی می‌کند آب فرات؛ اما راه وصال او به دریا همچنان بسته‌ست آری، رجزهای علی اکبر و قاسم شرح تلظی لب طفل زبان بسته‌ست دفع بلا کرده‌ست از جان امام خویش او عهد با مولای خود تا پای جان بسته‌ست می‌خواست بابایش ببوسد حنجر او را اما مسیر بوسه را تیر و کمان بسته‌ست... @shia_poem
بگو که یک‌شبه مردی شدی برای خودت و ایستاده‌ای امروز روی پای خودت نشان بده به همه چه قیامتی هستی و باز در پی اثبات ادعای خودت از آسمانیِ گهواره روی خاک بیفت بیفت مثل همه مردها به پای خودت پدر قنوت گرفته تو را برای خدا ولی هنوز تو مشغول ربّنای خودت که شاید آخر سیر تکامل حَلقت سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت یکی به جای عمویت که از تو تشنه‌تر است یکی به جای رباب و یکی به جای خودت بده تمام خودت را به نیزه‌ها و بگیر برای عمه کمی سایه در ازای خودت و بعد، همسفر کاروان برو بالا برو به قصد رسیدن، به انتهای خودت و در نهایت معراج خویش می‌بینی که تازه آخر عرش است، ابتدای خودت سه روزِ بعد، در افلاک دفن خواهی‌شد کنار قلب پدر، خاک کربلای خودت @shia_poem
سکوتِ نگاهش جلو چشممه نبودش رو سخته تصوّر کنم به داغش دلم کرده عادت ولی... چجوری جای خالیش و پُر کنم؟! عطش داشت و شد زبونش سفید به سختی به هم میرسیدن لباش چقد نیمه شب گریه کردم تا که- بِره از تو گوشم صدا گریه هاش بمیرم الهی واسه غربتش براش با چه لحنی لالایی میخوند علی اصغرم(ع) رو سه شعبه گرفت حسینم(ع) ولی کاش پیشم می موند شنیدم که حیرون شد و بی رمق با قدّ کمون، بی پسر برمیگشت شنیدم رو دستاش زده دست و پا الهی بمیرم! بهش چی گذشت... پر از تیر شد گوش تا گوش ِ اون گلوی ضعیفش دیگه جا نداشت دو تا دستایِ کوچیکش سرد شد گلم غرقِ خون پلک رو هم گذاشت نگم از اسارت که توو کلّ راه دیدم خونی؛ قنداقۂ پاره رو یکی کف میزد، هی ترانه میخوند رو دستش می رقصوند گهواره رو رسیدیم و با هلهله اومدن یه عدّه زنِ کافر و بی حجاب می پرسید از من زنِ حرمله(لع) با خنده... ببینم! کدومه رباب!؟ @shia_poem
بی رمق، مثل لب خشک تو مادر هم شده گریه های تو بلای جان هاجر هم شده کاش اینجا بود زهرا و به دادم می رسید کار خیمه با صدای العطش، درهم شده دست بردار ای علی، اینقدر دست و پا نزن مشک سقا دست بر دامان کوثر هم شده می رود از حال مادر، چشمهایت را نبند کاش می مُردم برای بار آخر هم شده... بی عمامه رفت منبر، بر سر دست حسین در همین شش ماه، این شش ماهه حیدر هم شده قحط آب است اینقدر از حرمله منت نکش رفته عباس از حرم، اوضاع بدتر هم شده خورده ای تیر سه شعبه، وزن کم کردی چرا؟ بار خود برداشتی اندازهء پر هم شده بی زره رفتی به میدان، آخرش این شد که شد مثل قاسم، اصغر من پاره حنجر هم شده یک عبا از دور دیدم با خودم گفتم چه خوب شاید آنجا پهلوانم، قدّ اکبر هم شده بعد تو با لشکری هستم طرف که در حرم میکشد موی مرا از زیر معجر هم شده @shia_poem
دوساعت برای تو منت کشیدم از این مردمِ بی مروت کشیدم لبانت نشان دادم و خنده کردند ولی منت این جماعت کشیدم چقدر از رُباب و چقدر از رقیه خجالت کشیدم خجالت کشیدم تو را با سه‌شعبه به من دوختند و چه دردی زمان اصابت کشیدم تو چسبیده بودی بر این سینه دیدی که این تیر را با چه زحمت کشیدم مبادا که سر روی دستم بماند به دقت کشیدم به دقت کشیدم برای گلوی تو یک بوسه بس بود  چقدر آه از این جراحت کشیدم سفیدی دندان شیریت دیدم فقط تا در خیمه حسرت کشیدم تو را خاک کردم برای نشانی... به دور مزارت کمی خط کشیدم ولی نیزه‌داری پس از من بگوید که یک بچه از زیر تربت کشیدم دعا کن که پیش رباب این نگوید به یک ضربه از خاک راحت کشیدم "زدند و بریدند اما نگفتند برای تو شش‌ماه زحمت کشیدم" @shia_poem
الهی کاش چشمم تر نمی‌شد و این گهواره بی اصغر نمی‌شد خوشم با یادگاری‌هات ای کاش که زخم ناخنت بهتر نمی‌شد  غماهنگی گرفته مادر تو زِ خون رنگی گرفته مادر تو از آن دَم که نفس در سینه‌ات سوخت نفس تنگی گرفته مادرِ تو جهان را خنده‌ات می‌ساخت مادر تو را بالا که می‌انداخت مادر چه آمد بر سرت در این چهل روز که روی نِی تو را نشناخت مادر غم تو درد من داغ حرم داشت پدر بعدِ برادر پشت خم داشت یکی از شعبه‌هایش بر دلش رفت سه‌شعبه کاشکی یک شعبه کم داشت تو را زد حرمله یک خیمه پاشید تو را زد بعد از آن هم آب نوشید فقط بر پوستی بند است این سر گلویت را سه‌شعبه بد تراشید پدر را با پسر با هم چرا زد به روی سینه زخمی بی هوا زد نشان بگذاشت .... آمد بینِ گودال دقیقا روی آن یک نیزه را زد @shia_poem
قراره زندگی هامون همش دور و برت باشه تموم زندگیم روضه س تا حرف اصغرت باشه صدا پیچیده تو خیمه صدای اصغره انگار رباب از غصه دلخونه بازم اصغر شده بیدار ببخش ای کودکم ، مادر نداره قطره ی شیری تو که حال منو دیدی چرا آروم نمی گیری بابات تنها توو مِیدونه دلش پر غصه و درده صدات و بشنوه ایکاش صداش کن بلکه برگرده اجابت شد دعام ، بابات نشد گریَه ت فراموشِش میخاد آبِت بده ، مادر! بخواب آروم توو آغوشِش چه سخته ، روضه سنگینه حسین با کودکش اومد برای قطره ی آبی حسین به دشمنش رو زد چی شد اصغر شده خاموش چرا توو دشت غوغا شد گلوش خشکیده بود اما با تیر حرمله وا شد حسین و اضطرار ای وای چرا حیرونه توو این دشت اومد سمت حرم اما چرا هی اومد و برگشت @shia_poem
چشم من گرچه شده تار حواسم به تو هست دستپاچه شدم این بار حواسم به تو هست هر طرف پرت شد اعضات و دل من هر جاست پیش تو نیستم انگار حواسم به تو هست جگرم پاره شد از وا شدن زخم لبت نفست را تو نگهدار، حواسم به تو هست جان نکن جان نکنم، آه نکش پا نکشم گر شدم پیر و گرفتار حواسم به تو هست گرچه صد تیر به روی بدنت ریخته است روی این دشت پر از خار حواسم به تو هست چارگوشه شده از چند جهت صحن تنت جگرم سوخت به ناچار، حواسم به تو هست صد و ده تا شده ای جلب توجه بکنی می زنم دور و برت زار، حواسم به تو هست نیزه ها دور سر تو همه سرگردانند تو خودت پاشو و بشمار، حواسم به تو هست عمه ات بی خبر آمد ز حرم فکری کن گرچه کارم شده دشوار حواسم به تو هست چون پریشانی موی تو پریشان شده ام عمه و معجر و اصرار... حواسم به تو هست دست بردم به عبا تا بروی سمت حرم وسط خندهء اشرار حواسم به تو هست @shia_poem
در بغل می‌گیرمت افسوس دَرهَم می‌شوی گاه پیدا می‌شوی و گاه مبهم می‌شوی اینکه بر دوش من عمری بود تابوت تو بود در عبا می‌چینم اما زود دَرهَم می‌شوی بوسه‌ای حتی تنت را نامرتب می‌کند آه با نازی عزیزم  نامنظم می‌شوی پیش زینب  پیش تو  دارم خجالت می‌کشم وای داری بر سرم خاک دو عالم می‌شوی خیمه‌ام را  دخترانم را  صدایت کُشت کُشت آبرویم مرهم این چند مَحرم می‌شوی روی زین اسب بودی نیزه‌ها پیچاندنت روی زین از درد دیدم هرطرف خم می‌شوی نیزه هم قلبش به حالت سوخت وقتی که دید... طعمه‌ی یک دشت تیغ و دشنه از دَم می‌شوی روی یال اُفتاده بودی اسب راهش را ندید روی یال اُفتادی و دیدم فقط کم می‌شوی قاتلت تا دید وضعم را به حالم گریه کرد قبل آن گودال  داری قتلگاهم می‌شوی خوب شد لیلا کنارت نیست هنگام غروب بر سر سرنیزه‌ای با زور محکم می‌شوی @shia_poem
یک جلوه است جلوه‌ی اعظم فقط علیست یک معنی است معنی خاتم فقط علیست آیات کبریاییِ   لَیْسَ کَمِثْلِهِ آئینه خدای معظم فقط علیست شمس الحقِ علیست رسول خدا فقط صبح و شبِ پیمبرِ اکرم فقط علیست تا آخرین نَفَس به خودش تکیه داده است کوه است  قله است  مصمم فقط علیست اصلا بهانه‌ی نَفَس فاطمه است او اصلا بهانه‌ی همه عالم فقط علیست جبریل هم موذن ایوان طلای اوست بین نجف سلامِ خدا هم فقط علیست گفتند او خداست و گفتند او جداست باید که لال بود که مبهم فقط علیست آری بهشتِ شیعه تماشای مرتضاست آری برای کفر جهنم  فقط علیست اسلام را دلیل حیات است  یا حسین اسلام را سلوک مسلم فقط علیست هجده علی حسین به میدان روانه کرد یعنی که در میانِ بساطم فقط علیست حُسنِ شروع علی‌است و حُسنِ ختام هم اول علی و آخرِ آن هم فقط علیست در کربلا نخست علی اذن جنگ خواست یعنی برای رزم مقدم فقط علیست در پنجه تا که تیغِ دو دوم را گرفت گفت : قائم مقامِ ضربِ دمادم فقط علیست در ابتدا تمامِ عَلم‌هایشان شکست تا بنگرند صاحب پرچم فقط علیست طوری سپاه بهم ریخت ... هرکه دید فریاد زد که مرگِ مجسم فقط علیست حق داشت که حسین به دنبال او دوید تنها پیامِ ماه محرم فقط علیست ما با علی علی شب خود صبح می‌کنیم دنیا به کام ماست که عالم فقط علیست @shia_poem
دارد از جام ولایت باده می‌ریزد زمین ذره ذره داغِ فوق العاده می‌ریزد زمین شبه پیغمبر(ع) ندارد جای سالم در تنش عضو عضوِ این پیمبر-زاده می‌ریزد زمین إرباً إربا یعنی آنجا که گلاب از برگ گل قطره قطره میشود آماده می‌ریزد زمین پاره کرده ضربهٔ نیزه نخ تسبیح را دانه دانه از دلِ سجاده می‌ریزد زمین از نفس افتاده و چشمش سیاهی رفته است جویِ خون از پیکری افتاده می‌ریزد زمین گل که پرپر شد همه گلبرگهایش بی رمق با نسیمی، با تکانی ساده می‌ریزد زمین می‌رساند با سرِ زانو خودش را یک پدر اشک از چشمانِ یک دلداده می‌ریزد زمین می‌رود با دست لرزان...دارد از بین عبا تکه تکه پیکرِ شهزاده می‌ریزد زمین! @shia_poem
نگاهت کردم اما درهمی تو میان لخته خونها مبهمی تو تورا قطعه به قطعه چیدم‌ اما چرا هرجور میچینم کمی تو سرت را ابن‌ ملجم ها شکستند و‌ پهلوی تو را با پا شکستند جوانم مرد و پیشم کل کشیدند سر پیری غرورم‌ را شکستند مشو راضی که با خجلت بگردم دراین صحرا به صد زحمت بگردم زمان بردنت دلشوره دارم نیوفتی از عبا دورت بگردم کنارت عمر من سرآمد اکبر ز خیمه عمه مضطر آمد اکبر ز جا برخیز تا برخیزم از جا دوباره حرف معجر آمد اکبر #@shia_poem
تو را با نیزه و شمشیر کشتند تو را بی جرم و بی تقصیر کشتند خوارج ها به سویت حمله کردند تو را با گفتن تکبیر کشتند گل جسمت به زیر دست و پا ماند به قصد لذت و تحقیر کشتند تنت پاشیده هر سویی به صحرا تو را صدها جوان و پیر کشتند تو را که جان شیرین من هستی تو را در گوشه ای دلگیر کشتند مکش پا بر زمین پیش نگاهم رسیده آسمان افغان و آهم... @shia_poem
حتی عبا به حال تنت گریه میکند بر خون جاری از دهنت گریه میکند سرنیزه های زائر این پاره پیکرت بر تکه های پیرهنت گریه میکند پاشیده ای قدم به قدم زیر پا علی چشم زمین به حال تنت گریه میکند خون گلوت راه نفس را بریده است بابا به دست و پا زدنت گریه میکند اصلا برای دفعه اخر بلند شو چشمم برای له شدنت گریه میکند پا بر زمین نکش که دلم پاره پاره شد بابا به جان مختصرت گریه میکند @shia_poem
 پایین قدمهایم و شهزادِ حسینم علی ابن حسینم در کرببلا پنجره فولادِ حسینم علی ابن حسینم @shia_poem
گريه كردم مُطَهّرم كردند پاكْ مانند ساغرم كردند اسم تو آمد و دلم پَر زد به گمانم كبوترم كردند با نگاهي  ز چشم شهلايت خاكْ بودم ولي زرم كردند پدر و مادرم همان اول نذرِ اولاد حيدرم كردند تا كه گفتم مُحبِّ عباسم دلِ آلوده را حرم كردند شخص بي آبرو چنان من را پيشِ مردم چه محترم كردند شك ندارم كه اين محبت را به دعاهاي مادرم كردند سالياني است آبرو دارم ساليانيست نوكرم كردند يَابْنَ امُّ البنين دعايم كن باز در علقمه صدايم كن دست بر سينه رو به كرب و بلا السلام عليك يا سقا قمر خانوادة خورشيد صدقه دارد اين قد و بالا پسر چهارمِ امير حُنين دست بر سينة بني الزهرا چشم و ابروي تو سپاه حسين كاشف الكرب سيد الشهدا سيزده ساله فاتح صفين سومين بچهْ شيرِ ، شيرِ خدا ارمني ها مُريد نام تواند شاهدم سفره هاي تاسوعا نامِ تو هم رديف يا فَتّاح چشمهايت مُفَرِّجُ الغَمّاء تو كه هستي ، حسين هم آخر شد پناهنده بر تو عاشورا سايبانِ مُخَدّراتِ حرم پشتْ گرميِّ زينب كُبري إعطِني يا كريم ، انا سائل مستجيرٌ  بِكَ ابوفاضل دست گيرِ همه خدايِ ادب دست پروردة امير عرب نسلْ در نسلْ خاك پايِ توايم به تو داديم دلْ نَسَبْ به نسبْ سفره ات بهر سائلان پهن است صورتت شير و خالِ تو ، چو رطب مي كند زنده ياد حيدر را چين پيشاني ات به وقت غضب اسدالله كربلا ، عباس بِنِشين با وقار بر مركب قد كشيدي همينكه روي اسب لشكر كوفيان كشيد عقب مي شود روضه را تجسم كرد با كمي فكر ، رويِ اين مطلب تا تو بودي سفر به خير گذشت اي نگهبان محمل زينب تا تو بودي رباب اصغر داشت غرق بوسه سپيدي غب غب تا تو بودي نديد يك مادر طفلش از تشنگي كند لب لب تا تو بودي رقيه معجر داشت روي دوش تو خواب بود هر شب تا تو بودي كسي اجازه نداشت بزند چوب خيزران بر لب رفتي بر غرورها برخورد دست نامحرمان به معجر خورد واي از لحظه اي كه غوغا شد رفتي و در خيام بلوا شد دختري مشك آب دستت داد بر دعا دست عمه بالا شد سايه ات بين نخلها گم شد پسر فاطمه چه تنها شد تا رسيدي كنار نهر فرات علقمه در مقابلت پا شد تا قيامت خجل ز لبهايت خنكي هاي آب دريا شد جانب خيمه راه افتادي فكر و ذكرت لبان آقا شد در كمينت چهار هزار نفر تيرها در كمان مهيّا شد قدُّ و بالات كار دستت داد چند صد تير در تنت جا شد بي هوا دستِ راستت افتاد دست چپ هم شكارِ اعدا شد حرمله در شكارِ چشم آمد هدفش چشم هاي شهلا شد نوكِ تير از سرِ  تو بيرون زد تا پرش بين ديده ات جا شد خواستي تير را برون بكِشي گردنت خم به سوي پاها شد از سرِ تو كلاه خود افتاد يك نفر با عمود پيدا شد آنچنان ضربه زد به فرقِ سرت تا سر چينِ ابرويت وا شد واي بي دست بر زمين خوردي سجده گاه تو خاكِ صحرا شد تيرهايِ كمي فرو رفته خوب بر جسمِ اطهرت جا شد بعدِ سي سال يا اخا گفتي عاقبت مادر تو زهرا شد دورتر از تنت حسين افتاد همه ديدند قامتش تا شد گفت عباس خيز و كاري كن رويِ لشگر به خواهرم وا شد دَمِ خيمه زمان غارت ها سرِ يك گوشواره دعوا شد سند ارث بُردن از زهرا با كف پا به چادر امضا شد پاسخ اَيْنَ عمّيَ العباس سيلي چند بي سر و پا شد @shia_poem
خانمان سوز بود آتشِ آهی گاهی ناله‌ای می‌شکند پشتِ سپاهی گاهی داری امید ولی نیست پناهی گاهی دلخوشی گرچه به یک نیمه نگاهی گاهی حیف از آن چشم که یک تیر نگاهش را بُرد داد از آن تیر که چشمان سیاهش را بُرد آه بر روی لبش بود چه آهی ای وای جمع می‌کرد تَنی از سرِ راهی  ای وای رفته از دست چه ماهی و چه ماهی ای وای بعد او نیست نه حالی نه پناهی ای وای  اشک مردی که پناهش همه پاشیده ببین حالِ شاهی که سپاهش همه پاشیده ببین به سرش آمده اما به جراحات رسید این جوانمُرده ببین با چه مکافات رسید موقع غارتِ او  موقع خیرات رسید وسطِ قائله‌ی مردمِ شامات رسید ردِ خونی به زمین از سرِ زین ریخته دید همه جانِ حرمش را به زمین ریخته دید نفَسش بعدِ برادر چقدر می‌گیرد مرد اگر داغ کشد دردِ کمر می‌گیرد بی سبب نیست که از سینه خبر می‌گیرد تیر از سینه که رد شد به جگر می‌گیرد حق بده اینهمه اندوه پَرَت می‌شکند بی برادرشدن  آری کمرت می‌شکند تیر تا خورد به چشمش به کمین خورد ای داد روی پیشانیِ زهرا دو سه چین خورد ای داد بخدا بر جگرِ اُمِ‌بَنین خورد ای داد پدرش از نجف آمد به زمین خورد ای داد اشکِ عباس دل خون زمین را سوزاند در مدینه جگر اُمِ‌بَنین را سوزاند آه ای ماه ببین حال برادرها را آه ای خیمه ببین گریه‌ی خواهرها را آه ای دشت ببین ضجه‌ی دخترها را آه ای داغ ببین قامت مادرها را نیست با شاه کسی بانگ کمک بردارد بین ابرو چقدر سخت تَرک بردارد  کاشکی باد  به خیمه خبرش را نبرد شرح حال بدن مختصرش را نبرد یک حرامی عَلَمش را  سپرش را نبرد پیش طفلان سرِشب نیزه سرش را نبرد باید عمه بدود تا   به همه  سر بزند گره‌ای روی گره  زود به معجر بزند "بیت نخست  تضمینی از معینی کرمانشاهی #@shia_poem
جمع کن طوری بساط منبری افتاده را اینقدر برهم نزن پلکِ تری افتاده را با تکان های سرت اوضاع، بدتر میشود روزی صحرا نکن فرقِ سری افتاده را مجلس ترحیم من برپا شد و هُو می کنند چون کنارم دیده لشکر، لشکری افتاده را دل به دست آوردی عباسم ولی رسمش نبود دست بر پهلو کشاندی مادری افتاده را از کمر افتاده ام با صورت افتادی زمین؟ نیزه ها پُر کرده زیرِ پیکری افتاده را مشک تو پاره تر از این می شود بردارمش ساختی کار رباب و اصغری افتاده را دست.خالی آمدم تشییع تو شرمنده ام برده ام بین عبا پیغمبری افتاده را ما که دست یاعلی دادیم... پاشو یاعلی! تا نبرده ساربان انگشتری افتاده را چشم هایت تیر خورده تا به روی نیزه ها زیر دست و پا نبیند دختری افتاده را از تو پنهان نیست پیدا می کند زینب، دگر در حراجی های کوفه معجری افتاده را @shia_poem
گر نخیزی تو ز جا کار حسین سخت تر است نگران حرمم آبرویم در خطر است قامتِ خم شده را هر که ببیند گوید: بی علمدار شده، دستِ حسین بر کمر است داغ اکبر رمق از زانوی من بُرد ولی بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است دست از جنگ کشیدند و به من میخندند تو که باشی به بَرَم باز دلم گرم تر است نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی؟!!! چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است پیش ِ من با سر مُنشَق شده تعظیم نکن که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است علقمه پر شده از عطر ِ گل ِ یاس، بگو مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است؟! به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند قد و بالایِ رَسا هم سببِ دردسر است اصغر از هلهله کردن بدنش میلرزد گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است تیر باران که شدی یادِ حسن افتادم دستت افتاده ز تن، فرق تو شق القمر است وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است @shia_poem