eitaa logo
شعر شیعه
6.7هزار دنبال‌کننده
439 عکس
162 ویدیو
16 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
ای سر، به سرِ نیزه قربانِ وفای تو ای همسفرِ زینب، کو قدّ رسای تو؟ ای سر به سرِ نیزه از شوقِ هوای تو تا کوفه و شام آیم با گریه به پای تو از روی سنان آید قرآن و دعای تو آهسته برو خواهر قربانِ صدای تو آن پیکرِ صد چاک و حلقومِ جدای تو بی غسل و کفن مانده در کرببلای تو کو حامیِ طفلانت سقای ولای تو شد کرببلا پرپر در راهِ خدای تو ای سر به سرِ نیزه گو عزمِ کجا داری؟ در کوفه نرو کوفی با تو نکند یاری گر کوفه رَوی بینی هر خفت و هر خاری رأست به سرِ نیزه نتوان بُکند کاری ای سر به سرِ نیزه ای همسفرِ زینب از رویِ سنان داری آیا خبرِ زینب؟ دیدی چه بلا آمد آخر به سرِ زینب در کرببلای تو خم شد کمرِ زینب کو حامیِ طفلانت سقای ولای تو شد کرببلا پرپر در راهِ خدای تو پایانِ سفر کنجِ ویران شده جای تو کو کرببلای تو کو صحن و سرای تو هر پای قدم آید زینب به هوای تو در شامِ سیه گیرم من شام بلای تو! @shia_poem
چقدر همسفر روی نیزه دشوار است میان حلقه ی نا محرمان سفر کردن اسیرِخنده ی یک مشت بی حیاشب وروز به زیرِ نیزه ی تو سر بزیر ، سر کردن چرا؟چه شد؟که دگرروی نی نمیخوانی بخوان دوباره بدانند ما مسلمانیم چه میزبانی خوبی برای ما کردند به زیر بارشی از جنس سنگ بارانیم چه میشود که بیایی به دامنم یک دم که بوسه گیرم از آن زخم روی لبهایت زبسکه خون سرت روی صورتت جاریست خودت بگو که چگونه کنم تماشایت ؟ گمان کنم که بیفتی ز روی نیزه زمین اگر که نیزه ات این بار یک تکان بخورد دویده ام نگذارم سه ساله ی حرمت نشان لطمه ز دستان این و آن بخورد چقدر همسفر روی نیزه دشوار است نمی شود که برایت به سینه ام بزنم من ونگاه پرازطعنه ای که سوی منست منی که دارم از این کوه درد می شکنم @shia_poem
ای ز داغ تو روان خون دل از دیده ی حور بی تو عالم همه ماتمکده تا نفخه ی صور خاک بیزان به سر اندر سر نعش تو بنات اشکریزان به بر از سوگ تو شعرای عبور ز تماشای تجلای تو مدهوش کلیم ای سرت سرّ انا الله و سنان نخله ی طور دیده ها گو همه دریا شو و دریا همه خون که پس قتل تو منسوخ شد آیین سرور شمع انجم همه گو اشک عزا باش و بریز بهر ماتمزده کاشانه چه ظلمات چه نور پای در سلسله سجاد و به سر تاج یزید خاک عالم به سر افسر و دیهیم و قصور تیر ترسا و سر سبط رسول مدنی آه اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور تا جهان باشد و بوده است که داده ست نشان میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور؟ سر بی تن که شنیده است به لب آیه ی کهف یا که دیده است به مشکات تنور آیه ی نور؟ جان فدای تو از حالت جانبازی تو در طف ماریه از یاد بشد شور نشور قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور گوش خضرا همه پر غلغله ی دیو و پری سطح غبرا همه پر ولوله ی وحش طیور غرق دریای تحیر ز لب خشک تو نوح دست حیرت به دل از صبر تو ایوب صبور مرتضی با دل افروخته لاحول کنان مصطفی با جگر سوخته حیران و حصور کوفیان دست به تاراج حرم کرده دراز آهوان حرم از واهمه در شیون و شور انبیا محو تماشا و ملائک مبهوت شمر سرشار تمنا و تو سرگرم حضور @shia_poem
به وقت خطبه خوانی مثل حیدر می شود زینب به هفده معجزه بر نی پیمبر می شود زینب من از نامش که زینت بر علی گشته ست فهمیدم زمانی زینت الله اکبر می شود زینب زمین باید بگردد تا ابد دور چنین بیتی که درآن مادرش زهرا و دختر می شود زینب سه تا آیه سه دفعه مادری پیش سه تا حجت به علم جَفْر، اینجا شرح کوثر می شود زینب حباب دور مصباح الهدی چون می شود عباس به کشتی نجات خَلق لَنگَر می‌ شود زینب خودش یک لشکر است از کربلا تا شام، دروقتش؛ دل آور، جنگ آور، آب آور می شود زینب به این نکته توجه کن اگر که در وفاداری؛ برادر می شود عباس، خواهر می شود زینب پس از حیدر اگر بابا، پس از زهرا اگر مادر پس از عباس هم قطعا برادر می شود زینب همانگونه که از اول به یادش مانده از کوچه دم آخر میان خیمه مادر می شود زینب دوتا روح است دریک جسم وقت بوسه از حنجر که یک آن فاطمه یک آن دیگر می شود زینب @shia_poem
اگر بینم تنی عریان به خاک افتاده، می سوزم وگر دربند نی بینم سر آزاده، می سوزم برادر! تا سرت بر نیزه هر دم پیش چشمم هست به آتش نیست حاجت، با نگاهی ساده می سوزم سر عباس حتی روی نی هم قوّت قلب است سر اصغر ولی بر نی، نوا سر داده، می سوزم نمی دانم که سرگرم کدامین داغ دل باشم چنان پروانه ای در چلچراغ افتاده می سوزم کدامین داغ را گویم؟ پدر؟ مادر؟ برادرها؟ من آن شمعم، کزآن روزی که مادر زاده می سوزم به قصد بوسه بر زیر گلویت سجده آوردم چو رگ های تو مُهرم شد، سر سجّاده می سوزم گذشت آن روزهایی که زنی پرده نشین بودم کنون حال مرا بنگر، به بزم باده می سوزم قرار ما بدون هم سفر رفتن نبود، اینک به هر گامی که بی تو می نهم بر جاده، می سوزم @shia_poem
روضه عمه سادات از زبان بنت الحسین سلام الله علیهما از آن طرف قمرش روی نیزه کامل شد از این طرف سرت از روی نیزه نازل شد غروب روز دهم بود عمه ام افتاد عبای خونی تو تا به دوش قاتل شد تمام اهل حرم را سوار محمل کرد عمو نبود... پدر کارِ عمه مشکل شد میان کوفه همه زیر لب به هم گفتند: عقیله همسفر مشتی از اراذل شد تمام دشت بهم ریخت آن زمانی که نگاهت از روی نی سوی عمه مایل شد چکید خون سرت... خواهرت دلش خون شد گواه این سخنم خون و چوبِ محمل شد به جای تک تک ما عمه کعب نی خورده برای تک تک ما مثل شیر حائل شد خدا کند که پدر جان ندیده باشی تو چگونه دختر حیدر به شام داخل شد هزار خطبه ی قرّاء خوانده خواهر تو جواب این همه خطبه فقط کف و کِل شد عقیله، کعبه ی غم، قبلةُ البرایا¹ بود ز اشک نیمه شبش خاک دشت ها گِل شد میان نافله ها یاد مادرش می کرد همیشه روضه ی او برکت نوافل شد اگرکه پیر شدم، عمه ام مقصر نیست گمان نکن که دمی از رقیه غافل شد ۱: قبلة البرایا: از القاب حضرت زینب به معنای قبله و پيشوای ابرار @shia_poem
از بس شراب می چکد از ابر ساغرش خورشید نیز چتر سبو برده بر سرش از جام دوست بر در و دیوار میخوریم مانند زورقی که شکستند لنگرش ساقی ماست خالق انگور از ستون آنکس که باده ریخت ز جام مطهرش دانی چرا دلا غمش ابتر نشد حسین زیرا رقیه است در این عرصه کوثرش آمد رقیه و به نگاهی حسین گفت تنها علی نگشت مزین به دخترش گر ماه شد مُسَخَّر احمد به نیمه شب او هم یک آفتاب گرفته است در برش آنگونه سوی شام رود این سه ساله که گویی علیست عازم آورد خیبرش در مکتب حسین اگرچه سه ساله است کم گفته ام اگر که بخوانم پیمبرش افتاد او ز ناقه و درمانده شد قلم کاین روضه را چگونه نماید مصورش تا نامه ها به دلبر نیزه نشین رسد هر قطره اشک او بشود یک کبوترش ماندم که با جسارت طوفان چه میکند آن گل که تاب بوسه ندارد به پیکرش تا دید حال و روز خرابه به خویش گفت عاشق به وصل فکر نماید نه بسترش می زد به دست زلف پدر شانه و چکید صدها هزار آینه از دیده ی ترش با کار خویش درس مهمی به خلق داد مرده است آنکه جان ندهد پای دلبرش پرواز را نمیشود از غیرتش گرفت گیرم که از عقاب شکستند شه پرش خورشید را ز روی کرم در میان ظهر میبرد در حجاب افاضات معجرش ولله مانده ام به چه جرات سروده اند ناشاعران ز معجر افتاده از سرش یا بضعة الحسين وَ یا ثانی البتول یا مظهر العواطف ارباب و لشکرش با من بگو که منکر تنزیل تو کجاست تا من به تیغ خصم کنم نهی منکرش گفتم به شعر عاجزم و او مدد نمود حیران غریب مانده ز لطف مکررش @shia_poem
برای داغِ حرم او همیشه چون سپر است صبور باشی اگر،درد و غصه بیشتر است چگونه صبر نموده بر آن مصائب سخت کسی که مظهر الله و زینت پدر است به کودکان حرم گفت ؛کوه صبر خدا مقابل عَلَم ظلم گریه بی اثر است امام گفت «الَیْکُنَ باالفرار»،سپس نوشت راوی مقتل حدیث معتبر است میان معرکه ماندست، چاره چیست بر او کنار جسم رود یا سری که در سفر است گرفته صبر رهش را ،وگرنه جان می باخت عقیله از همه ایتام داغ دیده تر است چه درسِ صبرِ قشنگی ست کربلای حسین برای اهل تأمل تجلی ی هنر است دوباره شعر، مرا در فضای باران برد صدای صوت اذان ست و موقع سحر است @shia_poem
خاک مسیر کریم سرمه ی چشم گداست هرکه دراین جاده نیست فارغ ازین ماجراست پرچم مشکی زدیم  هیئت ما شد حرم تا همه روشن شوند روضه حسابش جداست! بزم محبت بیا تا بشناسد تورا فاطمه با تک تک سینه زنان آشناست هرکه خدایی شده لطف حسین و بس رونق هر مسجدی  لطف حسینیه هاست خانه ی قبرش بهشت! اهل دلی خوب گفت اینهمه بزم عزا باعث دفع بلاست طب و مطب جای خود دلخوش اینها نشو دور خودت هی نگرد تربت آقا دواست بسته شده راه حج  غصه چرا میخوری؟! حاجی شش گوشه شو کعبه ما کربلاست کرببلا خواستی هیچ نشو ناامید زود به مشهد برو کار بدست رضاست عرش خلاصه است در صحن شریف حسین ما که کسی نیستیم  زائر قبرش خداست.. @shia_poem
سخت است دلسپردگی و دلبری که نیست رفتی حسین و مانده ام و باوری که نیست بعد از تو من مصیبت سختی ندیده ام از رفتن تو حادثه ی بدتری که نیست باید ببوسمت , به وصیت عمل کنم درمانده ام ... به پیکرت آخر سری که نیست در بین راه و بین حرامیست حسرتم - چشمان پر ز غیرت آب آوری که نیست کارم کجا کشیده که بر سر نهاده ام دستان زخمی ام عوض معجری که نیست از دشمنان به نیزه ی تو برده ام پناه جز نیزه ی تو سایه ی بالاسری که نیست قرآن بخوان و خط بده فرمانده ی سپاه من جنگ میکنم عوض لشکری که نیست @shia_poem
دست دلم باز به دامان توست  منتظر جوشش احسان توست گفت پیمبر به تو ای نور عین  جنت حق وقف محبان توست غصه روزی نخورد هیچ کس  روزی ما دست گدایان توست حاتم طایی شدن آسان بود  این کرم کوچکی از خوان توست افضل الاعمال شب قدر من  گریه برای لب عطشان توست حال مرا روضه دگرگون کند  باز گدا بی سر و سامان توست ای گل از ساقه جدا تشنه لب  آب لبت آب بقا تشنه لب در و گوهر از دهنت ریخته  همچو عقیق یمنت ریخته مثل نقابی به روی قرص ماه  زلف شکن در شکنت ریخته بر روی هر صفحه خاک بلا  عطر خوش پیرهنت ریخته دشمن بی شرم تو دور و برت  تا که کند بی کفنت ریخته مصحف صد پاره زینب شدی  گوشه گودال تنت ریخته ضربه سر نیزه کجا خورد که  خون جگر از دهنت ریخته؟ ناله زهرا قتلوک حسین  وای بنی ذبحوک حسین @shia_poem
دست دلم باز به دامان توست  منتظر جوشش احسان توست گفت پیمبر به تو ای نور عین  جنت حق وقف محبان توست غصه روزی نخورد هیچ کس  روزی ما دست گدایان توست حاتم طایی شدن آسان بود  این کرم کوچکی از خوان توست افضل الاعمال شب قدر من  گریه برای لب عطشان توست حال مرا روضه دگرگون کند  باز گدا بی سر و سامان توست ای گل از ساقه جدا تشنه لب  آب لبت آب بقا تشنه لب در و گوهر از دهنت ریخته  همچو عقیق یمنت ریخته مثل نقابی به روی قرص ماه  زلف شکن در شکنت ریخته بر روی هر صفحه خاک بلا  عطر خوش پیرهنت ریخته دشمن بی شرم تو دور و برت  تا که کند بی کفنت ریخته مصحف صد پاره زینب شدی  گوشه گودال تنت ریخته ضربه سر نیزه کجا خورد که  خون جگر از دهنت ریخته؟ ناله زهرا قتلوک حسین  وای بنی ذبحوک حسین @shia_poem
چه‌ها که با دل زینب نکرده این کوفه؟ تو نی‌سوار و منم کوچه‌گرد این کوفه چه سنگ‌ها که نشد پرت سوی محمل من به دست‌های زن و طفل و مرد این کوفه من از فراق نگارم عزا گرفته‌‌ام و گرفته جشن ظفر فرد فردِ این کوفه ادامه‌دار شده خاطرات کرب و بلا چه آتشی‌ست به پا در نبرد این کوفه به جای نان و رطب‌های هر شب بابا چه لقمه‌ها که نصیبم نکرده این کوفه به خاندان رسول خدا کنایه زدند چه داغ کرده دلم، قلب سرد این کوفه نخوان دگر سر نیزه برایشان قرآن که سکه می‌خورد آقا به درد این کوفه بخوان دعای فرج تا بیاید آن مردی که پاسخی‌ست خدایی، به عهد این کوفه @shia_poem
وای از نگاه بی خرد بی مرام ها بر نیزه بود جاذبه ی انتقام ها بازی کودکانه اطفال گشته بود پرتاب سنگ از وسط پشت بام ها آن روز از تمامی دیوار های شهر با سنگ میرسید جواب سلام ها در مدخل ورودی آن سرزمین درد از بین رفته بود دگر احترام ها وای از محله های یهودی نشین شهر وای از صدای هلهله و ازدحام ها یک کاروان به ناقه عریان گذر نمود آهسته از میان نگاه امام ها بر نیزه های گمشده در لابه لای دود هجده سر بریده نشسته بدون خوود @shia_poem
نمی گویم ز نوک نیزه با خواهر تکلم کن نگاهت پاسخ من داد، بر طفلت ترحم کن اگرچه غنچه ی بی آب، نشکفد اما درِ فردوس را بگشا، به روی من تبسم کن به چشم خارجی ما را تماشا می کند کوفی به نی قرآن بخوان و رفع این سوء تفاهم کن اگر بهر نماز شکر می خواهی وضو سازی ندارم آب، با خاک سر زینب تیمم کن تو قلب عالمِ امکانی و آگاهی از قلبم به دریا با نگاه خود بگو، کم  تر تلاطم کن نگه با اختیار و اشک من بی اختیار آید ز برج نی نظر ای ماه من امشب به انجم کن اگر چه کاسه ی صبر مرا هم کرده ای لبریز ز بهر حفظ جان کودکت با او تکلم کن @shia_poem
اى یک جهان برادر! وى نور هر دو دیده  چون حال زار خواهر! چشم فلک ندیده  بى محمل و عمارى بى آشنا ویارى  سر گرد هر دیارى خاتون داغدیده  خورشید برج عصمت، شد در حجاب ظلمت  پشت سپهر حشمت، از بار غم خمیده  دردانه بانوى دهر، بى پرده شهره ی شهر  دوران چه کرده از قهر، با نازپروریده؟  ای لاله ی دل ما! وی شمع محفل ما  بر نى مقابل ما، سر بر فلک کشیده  بنگر بحال اطفال، در دست خصم، پامال  چون مرغ بى پر و بال، کز آشیان پریده  یک دسته دل شکسته، بندش بدست بسته  یک حلقه زار و خسته، خارش بپا خلیده  گردون شود نگون سر، افلاک تیره منظر  لیلا اسیر و اکبر، در خاک و خون طپیده  دست سکینه بر دل، پاى رباب در گِل  کافتاده در مقابل، اصغر گلو دریده  بربسته دست تقدیر، بیمار را به زنجیر  عنقای قاف و نخجیر، هرگز کسى شنیده؟  آهش زند زبانه، روزانه و شبانه  از ساغر زمانه، زهر اِلم چشیده  رفتم به کام دشمن، در بزم عام دشمن  داد از کلام دشمن، خون از دلم چکیده  کردند مجلس آرا، ناموس کبریا را  صاحبدلان خدا را، دل از کفم رمیده  گر مو به مو بمویم، آرام دل نجویم  از آنچه شد نگویم، با آن سر بریده  زآن لعل عیسوى دم، حاشا اگر زنم دم  کز جان و دل دمادم، ختم رسل مکیده  @shia_poem
یک شب از سال است ما دلداده ها میشویم از جرگه افتاده ها تا شود وقف دو ساغر باده ها دست ما دامان آقا زاده ها دو پسر مثل دوتا گلدسته اند دل به زینب دل به آقا بسته اند با همین کم سن و سالی محشرند یک تنه غوغاتر از صد لشگرند این دوتا سردار کی فکر سرند؟ گوشه ای از معجزات حیدرند خون دل خوردند درپای علی جان بقربان نوه های علی درمیان شهر حیرانند آه کوچه در کوچه پریشانند آه بی کس و کارند و گریانند آه چه کنند آخر نمیدانند آه یک شب اینجا یک شب آنجا مانده اند پیش قاتلهای بابا مانده اند شب شدو قصه به پایانش رسید برلب کوفه دگر جانش رسید گرگ وحشی به بیابانش رسید میزبان تا پیش مهمانش رسید.. دستهاشان بسته شد بین طناب برد اینهارا زخانه با شتاب سمت  شط این دو برادر را کشید گریه میکردند خنجر را کشید نقشه ذبح دوتا سر را کشید گوشه ای رفت و دوپیکر را کشید ناله ی بابا زدند و خنده کرد خوب دست و پا زدند و خنده کرد هرچه شد اینها کفن که داشتند گرچه بی سر باز تن که داشتند بر تن خود پیرهن که داشتند بگذریم اصلا دهن که داشتند هرچه هم شد چوب بر دندان نبود جای سم روی بدن هاشان نبود نیزه و سرنیزه ای درکار نیست زخم هم دارند اگر بسیار نیست سهم اینها حمله اشرار نیست چشمشان از تشنگی ها تار نیست روی نیزه نیست سرها باز شکر بهر غارت نیست دعوا باز شکر @shia_poem
طعم شیرین ذکر شور حسین ! زینب ! ای خواهر غیور حسین عالمه ، صابره ، عقیله تویی شاه بانوی این قبیله تویی قبله گاه امیر علقمه ای تو علیِّ به شکل فاطمه ای نَفَس تو رقیه پرور بود خطبه هایت شبیه حیدر بود صاحب شوکت وقار علی ای زبان تو ذوالفقار علی نور بر روی ناقه ای بانو ! خودِ نهج البلاغه ای بانو ! چادر توست خیمه ی توحید سایه ی معجر تو شد خورشید پای داغ تو نوح کم آورد ایستادی و کوه کم آورد باورم نیست روضه ها ، هیهات ! کوچه ! بازار ! عمه ی سادات ! هیبت تو شکسته شد ؟! هرگز دست های تو بسته شد ؟! هرگز حرف مقتل دروغ بود اصلاً دور محمل شلوغ بود اصلاً ؟ ... نظری سمت آفتاب نرفت ... عمه ام مجلس شراب نرفت ... پای این روضه روضه خوان جان داد دَخَلَت زَینَبُ عَلی بنِ زیاد @shia_poem
بویِ سيبِ حرم از سمتِ سحر می‌آيد قطعِ اين فاصله از دستِ تو بر می‌آيد   روز و شب كارِ شما گريه شده می‌دانم باز از دامنتان بویِ جگر می‌آيد كاشكی قدر بدانيم جوانی‌ها را زود بر شاخه در اين فصل ثمر می‌آيد تا نشستيم در اين حلقه سرِ مجلسمان مادرت دست شكسته به كمر می‌آيد روزها سايه نشينِ قَدمش خورشيد است هركه در سايه‌ی اين بيرق اگر می‌آيد میرسد جمعه‌ای و پيشِ تو دَم می‌گيريم عاقبت غُربتِ اين جمع به سر می‌آيد تا كه آبی بزند بر لبِ لب تشنه‌ی ما مادرِ سينه زنان زود زِ در می‌آيد كفنم پيرهنِ مشكیِ من كاش شود رنگِ مشكی به كفن هم چقدر می‌آيد علت اول دیوانگی ماست حسین باز از مستیِ ديوانه خبر می‌آيد @shia_poem
جز شعر چه کردیم به امید ظهورت ای ننگ بر این مدّعی عشق حضورت یک بار نشد از سر اخلاص بخوانیم یک ندبه به یاد دل بی تاب صبورت کشکول گرفتیم و چونان هرزه گدایان هر جای نشستیم به جز راه عبورت خو کرده به تاریکی عصیان و شب جهل خفاش صفت دور شدیم ازمه نورت هر بار شما دیدی و بخشیدی و ای وای ما توبه نکردیم پی رفع کدورت ای وای اگر نامه اعمال من پست لایق نشود لایق امضای طهورت ای کاش که یک روز شوم آنچه تو خواهی "یک روز" فقط محض دل پاک صبورت @shia_poem
دلگيرم از تمامی دنيا شتاب كن مجنونم و به خاطر ليلا شتاب كن وقتش رسيده صبح طلوعت فرا رسد پايان بده بر اين شب يلدا شتاب كن در انتظار آمدنت روزها گذشت ای وعده ی قديمی فردا شتاب كن ای وارث عدالت و صبر و غم علی با ذوالفقار حضرت مولا شتاب كن جانم به لب رسيد از اين روزگار پست آقا به جان حضرت زهرا شتاب كن بر آن پدر كه با سر زانو رسيد و ديد نقش زمين جوان خودش راشتاب كن بر آن پدر كه پيكر فرزند خويش را بر خاك می سپرد به صحرا شتاب كن بر آن تنی كه زخمی تیر سه شعبه شد بر آن سری كه رفت به نی ها شتاب كن بر خانمی كه در دم گودال ميگرفت با ناله ذكر "وای حسينا" شتاب كن روضه گرفته ايم كه شايد نظر كنی روضه برای حضرت سقا شتاب كن جان سه ساله دختركی كه گرفته بود بر روی دامنش سر بابا شتاب كن @shia_poem
غربت کشیده آشنایش فرق دارد آهش... صدایش... گریه هایش فرق دارد فهمیده هر کس ذره ای دوری چشیده هجران زده حال و هوایش فرق دارد گیرم که مجنون در مسیر عشق لیلا طعنه شنید اصلا برایش فرق دارد؟! بالش بسوزد، سر برای شمع دارد پروانه وادیِ فنایش فرق دارد با من نگویید این قَدَر از طب و مرهم بیماریِ هجران دوایش فرق دارد پایان دلتنگیِ یعقوب است یوسف اما دل من ماجرایش فرق دارد قلبی که خون شد از فراق حضرت دوست "یابن الحسن آقا بیا" یش فرق دارد لطف و کرم بر اغنیا فرقی ندارد اما گدا خیلی برایش فرق دارد چیزی ندارم غیرِ اشک و مهر زهرا عشقِ نگار است و بهایش فرق دارد بارِ محبت هر کسی برداشت، دینش... ...از ابتدا تا انتهایش فرق دارد پرواز ما بسته به وتر اهل بیت است پربسته، رفتن تا خدایش فرق دارد گمراه کن من را به زلف تابدارش عاشق شدن هم إهْدنایش فرق دارد سردابِ سامرا... سحر... با سینه زن ها سرگشته سرتاسر صفایش فرق دارد زائر اگر یک بار نه یک لحظه حتی... ...با یار باشد، کربلایش فرق دارد @shia_poem
باز در خاطره‌ها، یاد تو ای رهرو عشق شعله سرکش آزادگی افروخته است یک جهان، بر تو و بر همت و مردانگی‌ات از سر شوق و طلب، دیده جان دوخته است نقش پیکار تو، در صفحه تاریخ جهان می‌درخشد، چو فروغ سحر از ساحل شب پرتواش بر همه کس تابد و می‌آموزد پایداری و وفاداری، در راه طلب چهر رنگین شفق، می‌دهد از خون تو یاد که ز جان، بر سر پیمان ازل ریخته شد راست، چون منظرهی تابلوی آزادی‌ست که فروزنده به تالار شب آویخته شد رسم آزادی و پیکار حقیقت‌جویی همه جا، صفحه تابنده آیین تو بود آنچه بر ملّت اسلام، حیاتی بخشید جنبش عاطفه و نهضت خونین تو بود جان به قربان تو ای رهبر آزادی و عشق که روانت سر تسلیم نیاورد فرود زآن فداکاریِ مردانه و جانبازی پاک جاودان بر تو و بر عشق و وفای تو درود @shia_poem
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد دلی که طعم محبت چشیده می‌داند «بلا» چه رابطه‌ای تنگ با «وَلا» دارد دلی که طور تجلّی شده‌ست سینهٔ او چه التفات به جام جهان‌نما دارد کسی که خاک سر کوی اوست منزل او چه اعتنا به طلا و به کیمیا دارد به عجز و زاری و خواری سخن نیالاید کسی که درک درستی ز کربلا دارد حسین گفت که ذلت‌پذیر نیست ولی هنوز شاعر از این گفته‌ها اِبا دارد حدیث واقعه را از شهید عشق بپرس که جاودانه حضوری به نینوا دارد به نیزه‌ها نظر انداخت هر که، با خود گفت: خدا چه آینه‌هایی خدانما دارد بیا که از بدن پاره‌ پاره‌اش پیداست که شوق دیدن یاران جدا جدا دارد به ناامیدی از این در نرفته است کسی عزیز فاطمه دستی گره‌گشا دارد به جز خرابه‌نشین خمار چشم شما خبر ز حال خراباتیان کجا دارد جمیل دیدن سیر جلالی است گواه که از کمال تو زینب چه بهره‌ها دارد همیشه شمع مزار شماست «پروانه» که هر چه شعله به دل دارد از شما دارد @shia_poem
از آن نَفَس که دلم مَبتلایتان شده است دو دیده منتظرِ خاکِ پایتان شده است من آفریده شدم تا که بر تو گریه کنم که سمتِ قبله‌ی من کربلایتان شده است مسیح سینه زنِ خیمه‌ی عزایِ تو است که زنده از نَفَسِ کیمیایتان شده است فضایِ روضه‌ی‌تان زنده می‌کند ما را چه گرم خیمه‌ی دارالشفایتان شده است به سنگِ تربت ما حَک کنید بعد از ما که این قتیلِ غم روضه‌هایتان شده است مرا به کنج خرابه چه می‌شود ببرید دلم هوایی بزمِ عزایتان شده است @shia_poem