eitaa logo
شعر شیعه
7هزار دنبال‌کننده
461 عکس
176 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
جبرئیل روی پرش باز غزل آورده استعاره کمی ایهام و بدل آورده عشق با « حیِّ علی خیرُ العمل » آورده واژه واژه به لبم جام عسل آورده «یوسف» مصریِ « زهرا » سرِ بازار آمد به «زلیخا» بسپارید که دلدار آمد کوچه را ریسه ببندید چراغان بُکنید عرش را گُل بزنید آینه بندان بُکنید جان نثار قدمش زود به قربان بُکنید خلق را مستِ شراب رُخ جانان بُکنید دل ز « نرجس » نه که صد دل زهمه عالم بُرد هرچه خوبیست به دنیا نوه ء خاتم بُرد باز هم صحبت ما قصه ء گیسویش شد تا سحر حرف و حدیث خمِ ابرویش شد باز هم قبلهء ما سلسله ء مویش شد دلمان مشتری خاکِ سرِ کویش شد « دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند» یازده قرن ز نبودت دل من گلگون است سوختم از غم دوری تو چشمم خون است طالبِ دیدن تو گشته دلم، مجنون است هفت پشتم به تو و طایفه ات مدیون است یوسف فاطمه و حُسنِ ختام طاها لحظه لحظه برسد بر تو سلام طاها می شود شادی آن قلب سپیدت بشوم؟ یا که مهمان سر سفرهء عیدت بشوم؟ سیصد و سیزدهمین یار شهیدت بشوم کاش رخصت بدهی « شیخ مغیدت» بشوم با ظهورت دل غمدیده ما شاد نما با نفس های گل فاطمه آباد نما سی نفر یار نداری که پریشان ماندی مثل یوسف اسیرِ غم زندان ماندی همدم غربت و صحرا و بیابان ماندی از گناهِ منِ غفلت زده پنهان ماندی مددی کن که به عشق تو مسلمان بشوم با ولایت به نفسهای تو «سلمان» بشوم چقدر تا سحر عشق، عبورت مانده؟ چشممان خیره به معیادِظهورت مانده بانویی دست به پهلو به حضورت مانده روی مسمار و دری چشم غیورت مانده قَسمت می دهم ای منتقم آل علی دگر از راه بیا ای به همه خلق ولی @shia_poem
ای عشق! کاری کن که درماندند درمان‌ها برگردد و برگردان حقیقت را به ایمان‌ها چشم انتظارت شهرهامان کوچه در کوچه هر شب چراغان قدم‌هایت خیابان‌ها غرق شب گیسوی تو چشم سحرخیزان در آرزوی دیدن صبحت شبستان‌ها در غبطه‌ی مهدیه‌هایت حوض مسجدها در حسرت حسّ «ولی عصر» تو میدان ها پل می‌زند دست دعاشان، عهد می‌خوانند با چشم گریان در مسیرت «سیْد خندان» ‌ها پر می‌شود شهر از نوای «آیه الکرسی» تا رد شوی از زیر این دروازه قرآن‌ها حال غریبی دارد این غمشادی پنهان در ‌اشکخندِ شمع‌های نیمه شعبان‌ها هر جمعه در شهری دعای ندبه می‌خوانیم تا یوسف گمگشته! باز آیی به کنعان‌ها در خواب، چشمان تو را دیدند نرگس‌ها شوق گل روی تو را دارند گلدان‌ها ای در صدای مهربانت حجتی کامل ای در نگاه روشنت اثبات برهان‌ها هم نکته‌دان خلسه‌ی خال تو هندوها هم در هلال ابرویت حیران مسلمان‌ها تا از لب لیلای ما شیرین شود دنیا فرهاد در کوه است و مجنون در بیابان‌ها بیرون می‌آیی آخرش از پشت ابر اما باید کمی بارنده تر باشند باران‌ها رونق از آن توست، حسنت در فزون، هر چند بازار را پر کرده‌اند این یوسف ارزان‌ها دنیای با تو با صفاتر می‌شود، حتی ضرب المثلها می‌شوند آرامش جان‌ها نه باورش سخت است با یک گل بهار آید نه روسیاهی می‌رسد بعد از زمستان‌ها برخیز ای شاعر قلم را بر زمین بگذار در شادیش دستی بزن پایی بکوبان... هاااا @shia_poem
خوشا لحظه ای بال و پر داشتن سر کوی دلبر گذر داشتن خوشا با خدا بودن و زیستن به یاد خدا چشم تر داشتن همیشه به سوی خدا رو زدن همیشه صفای سحر داشتن چه خوب است عاشق ز معشوق خویش تمنای یک دم نظر داشتن چه خوب است دنبال تو آمدن و از جایگاهت خبر داشتن چه خوب است دائم صدایت زدن همیشه هوایت به سر داشتن چه خوب است یک شب به همراه تو به سرداب تو یک سفر داشتن من امشب هوای تو دارم به سر کرم کن مرا در کنارت ببر در آسمان در سحر باز شد فرشته مهیای پرواز شد ملک در دل آسمان زد صدا: و میلاد خورشید آغاز شد شنیدم شبیه کلیم آمدی و موسایی تو خبرساز شد حسن بر گل روی تو خنده زد پدر با وجودت سرافراز شد برای دل مادر پاک تو زمان سحر کشف صد راز شد رسیدی و در سجده افتادی و زبانت به توحید حق باز شد پدر با تو می گفت ناگفتنی چه اسرارهایی که ابراز شد تو باطل ستیزی تو جاءالحقی ولی خدا حجت مطلقی کنار دلم گاه گاهی بیا تو از جاده های الهی بیا سیاه گناهم بیا نور عشق در این دورۀ روسیاهی بیا بیا از مدینه بیا از نجف بیا از دل این دو راهی بیا اگر چه فراهم نگشته هنوز برای قیامت سپاهی بیا بگو کی مرا می بری با خودت چه روزی چه سالی چه ماهی بیا ببین حال و روز دل شیعه را شده کشته ی بی گناهی بیا اگر تو نیایی چه کس می شود ؟ برای دل ما پناهی ؟ بیا بیا قبل از اینکه بیاید اجل بگیری مرا لحظه ای در بغل مرا گاه در خاطرت فرض کن مرا گرد و خاک درت فرض کن من از چشم پاک تو افتاده ام مرا اشک چشم ترت فرض کن من ِروسیاه زمین خورده را سیاهیّ در لشگرت فرض کن اگر اولین عاشقت نیستم مرا عاشق آخرت فرض کن اگر چه لیاقت ندارم ولی مرا کمترین زائرت فرض کن به وقت ظهورت بیا و مرا نگهبان در سنگرت فرض کن بکش دست خود را به روی سرم مرا نوکر مادرت فرض کن ببخشا به من این خیالات را مگیر از لبم این مناجات را تو مرگ ستم را رقم می زنی تو زنجیر محکم به غم می زنی زمان ظهورت به اذن خدا صف مشرکان را به هم می زنی می آیی مدینه میان بقیع به دنبال قبری قدم می زنی میان مدینه به سمت نجف تو طرح حرم تا حرم می زنی می آیی سر قبر ام البنین به یاد علمدار علم می زنی ضریح بزرگی بنا می کنی به روی طلایش قلم می زنی تو با یاد و نام حسین و حسن حسینیه های کرم می زنی زمان طلوعت که بر خواستی خبر کن مرا کارگر خواستی بیا وعدۀ هر چه پیغمبر است ز هجران ، نگاه دو عالم تر است بیا نالۀ آه آه علی زمانه پر از غربت حیدر است بیا موقع اشک دشمن شده بیا وقت خندیدن مادر است بیا و خداهای ما را بگیر بزن مهر باطل به هر بت پرست بیا کربلا چشم در راه توست و غرق نوای تو یک حنجر است بیا ای دعای دل نیزه ها به دنبال تو چشم هجده سر است بیا انعکاس صدای رباب پی تو نگاه علی اصغر است بیا و ببین در دل علقمه صدایت زند مادرت فاطمه @shia_poem
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی مرا مگو که چه نامی به هر لقب که تو خوانی چنان به نظره اول ز شخص می‌ببری دل که باز می‌نتواند گرفت نظره ثانی تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت ز پرده‌ها به درافتاد رازهای نهانی بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم تو می‌روی به سلامت سلام من برسانی سر از کمند تو «سعدی» به هیچ روی نتابد اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی @shia_poem
سلام نازترین مطلع تغزل ها سلام بازترین سفرة توسل ها سلام واسطة فیض، بین ما و خدا سلام تکیة مستحکم ِ توکل ها شبیه طور ، ظهورِ تو ظرف می خواهد عروسِ فاطمه دارد از این تحمل ها تو یک شبه به تکامل رسی میانِ رَحِم هنوز غرق تَحَیُر همه تعَقُل ها به غمزة تو گره وا شود زکارِگدا کریم نیست مُقَصِر در این تعلُل ها زیاس هایِ بهشتی به دستِ خود زهرا درست کرده برایِ تو تاجی از گُل ها شبیه ِ ماه، در این شامِ تار تابیدی به رویِ دامن نرجس چه ناز خوابیدی تکانِ پلک تو دل می برد ز دلبرها مقابل قدمت خاک می شود سرها فدای خندة بابای تو پدرهامان فدایِ مادرِ پاکت تمام مادرها ز «کاخِ روم » رسید و عروسِ زهرا شد نتیجه میدهد آخر عفاف ِ دخترها برایِ خواستِگاری زچادرش زهرا قواره کرد،برایِ عروس،معجرها از آن به بعد ملائک شدند خادمِ او به پیش مقدمش انداختند شهپرها رسید مژده عقیق یمن شدی نرجس تو انتخاب برای حسن شدی نرجس تمام دار وندارِ پیمبری مهدی ز انبیای الهی تو برتری مهدی به رویِ بازوی تو حک شده ست جاء الحق شبیه ِ آیة قرآن مطهری مهدی مگر نگفته ای الگویِ توست مادرِ تو بدونِ شک تو از او ارث میبری مهدی به ذوالفقار قسم وقت انتقام رِسَد تمامِ خلق ببینند حیدری مهدی ز ابروانِ بلندت وقار میریزد چنان عمویِ رشیدت دلاوری مهدی همینکه چشم تو شد باز ، فاطمه خندید خوش آمدی گل زیبایِ عسگری مهدی و ان یکاد بخوانید ماه آمده است تمام هستی زهرا ز راه آمده است زدستِ ناز تو ای ناز دار من چه کنم برای وصل توام بیقرار من چه کنم چقدر منتظرانِ تو در دلِ خاکند به طول اگر بکشد انتظار من چه کنم برایِ آمدنِ تو نکرده ام کاری برای آمدنت ای نگار من چه کنم ز بسکه دست گرفتی بدعادتم کردی زدستِ لطف توای سفره دار من چه کنم دلم هوای تورا کرده و زتو دورم به غیرِ گریة بی اختیار من چه کنم هزار بار زدم زیرِ عهدِ خود با تو ندارد عهدم اگر اعتبار من چه کنم رسیده نیمة شعبان چرا نمی آیی نموده ایم چراغان چرا نمی آیی بیا که گنبدِ خضراست دیده بر راهت بیا که حیدرِ تنهاست دیده بر راهت چقدر منتظران تو بیصدا رفتند نگاهِ مضطرب ماست دیده بر راهت قسم به خاکِ نشسته به چادرِ مادر سکوتِ غربتِ دنیاست دیده بر راهت هنوز نالة مادر به گوش می آید بیا که حضرت زهراست دیده بر راهت میانِ کوچه به دنبالِ گوشواره حسن شهیدِ سیلیِ اعداست دیده بر راهت میانِ گودی ِ مقتل حسین افتاده هنوز زیرِ لگد هاست دیده بر راهت برویِ نیزه به فرقی که واشده ازهم نگاهِ حضرتِ سقاست دیده برراهت میانِ بزمِ شراب و کنارِ تشت طلا هنوز زینب کبراست دیده بر راهت هنوز ِ یادِ گلویِ بریدة اصغر رباب ،در دلِ صحراست دیده بر راهت @shia_poem
ما منتظر به بارش باران نشسته ایم در انتظار دیدن مهمان نشسته ایم ما بی قرار غربت و هجران نشسته ایم ما با امید دیدن جانان نشسته ایم نه آن نشستنی که سکوت است و بی بهار ما غرق شوق وصل بهاریم و روی یار آمد خبر که خوش خبری می رسد ز راه رفته شب غم و سحری می رسد ز راه بر شاخه ی زمان ثمری می رسد ز راه آن کس که رفته در سفری می رسد ز راه آن انتظار دیده و جان همه رسد دلدارِ رفته در سفر فاطمه رسد ابری که بارش است زمین کویر را روحی که جان دهد همه قلب و ضمیر را آن کس که زنده کرده ندای امیر را احیا کند هم او که مسیر غدیر را آید ز راه و گل زده بوسه به پای او پا می شود تمامی هستی برای او ای عاشقان ندای وصال آمده ز ره آیینه ای ز ذات جلال آمده ز ره زیبا شکوه و روح جمال آمده ز ره چون قامت زمان شده دال آمده ز ره او آمده که ارض و سما باصفا شود قلب تمام اهل جهان با خدا شود او آمده که خم نشود قامت کسی او آمده که غم نشود قسمت کسی او آمده فنا نشود غیرت کسی تا نشکند به ارض و سما حُرمَت کسی او آمده که نشکند از غم دل کسی خونِ جگر دگر نشود حاصل کسی باران بزن به شیشه ی چشمان تار ما تا که پُر از شکوفه شودهر بهار ما آرامشی بده به دل بی قرار ما گاهی گره گشا به نگاهی ز کار ما ما منتظر به گوشه ی چشم تو مانده ایم عمری سرود و شعر حضور تو خوانده ایم آن کس که چشم تَر زده او را صدا رسید آن کس که خون جگر زده او را صدا رسید بشکسته بال و پر زده او را صدا رسید آن کس که هر سحر زده او را صدا رسید ای آن که فاطمه زده بر تو صدا بیا آقا قسم به ناله ی مادر بیا بیا آه اِی دلیل اهل تحیّر بیا بیا برهم بزن بساط تکاثر بیا بیا شد کاسه های صبر جهان پُر بیا بیا آقا قسم به خاک سه چادر بیا بیا خاکی میان کوچه و خاکی به قتلگاه خاکی به چادری به خرابه ، به اشک و آه @shia_poem
کشتی برده فروشان، ز ره دور عیان است که برعرشه ی آن بانوی مُلک دو جهان است، بگو فخر زنان است، بگو مادر مولای زمان است، بود منتظر مقدم او بُشر سلیمان که به عنوان کنیزش بخرد، تا ببرد بر ولی قادر منّان، حسن عسکری آن یازدهم اختر تابان ولایت، به کف بُشر یکی نامه از آن شمس هدایت ،که ز اسرار خدا داشت حکایت، نگه دخت یشوعا چو بر آن نامه بیفتاد، قرار از کف خود داد و ببوسید و روی چشم نهاد و گـُل لبخند به لب گفت که: این نامه ی یاراست، خطش را خبر از وصل نگاراست، سپس گفت که ای بُشر مپندار کنیزم که زده فاطمه گل بوسه به پیشانی و خوانده است عزیزم، شرفم بس که عروس علی و فاطمه ام، داده خداوند به من این شرف و قدر و بها را. من از نسل یشوعا که همان دختر شاهنشه رومم، چه بسا ماه وشانی که ز عزت همه بودند کنیزم، چه بسا سرو قدانی که به محفل همه بودند غلامم، دو پسر عم که مرا شیفته بودند و ز من خواستگاری بنمودند، کشیشان همه انجیل گشودند، یکی را به سر تخت نشاندند، گـُل و لاله فشاندند که دامادِ نگون بخت به کام اجل خویش نگون شد، ز سر تخت، شب آمد، به سر دست و قضا چشم مرا بست که در عالم رویا نگه اُفتاد مرا بر رخ زیبا پسری، نخل شرف را ثمری، صُنع خدا را اثری، دیده به ماه رخ زیباش گشودم، ز کفم رفت همه بود و نبودم، که ندا داد رسول مدنی احمد خاتم که: اَلا عیـــــــــــسی مریم، چه شود دخت یشوعای تو را بر پسرم عقد ببندم، لب جان بخش گشودند، یکی خطبه سرودند و مرا عقد نمودند بر آن شمس ولایت، که عیان دیدم از آن طلعت نورانی او روی خدا را. چه مبارک شبی بود و چه فرخنده شبی بود، ولی حیف که بیدارشدم، سخت گرفتارشدم، شب همه شب در تب و در تاب شدم، شمع صفت آب شدم، تا که شبی فاطمه آمد ز ره لطف به خوابم، نگهی کرد به چشمان پر آبم، به ادب بوسه به دستش زدم و روی قدم هاش فتادم، ز فراق رخ جانان به شکایت دو لب خویش گشودم که: به دادم برس ای عصمت دادار ودودم، غم دوری یگانه پسرت کشت مرا، فاطمه فرمود: چگونه پسرم پیش تو آید، به تو این بخت نشاید، مگر آیین نصاری بگذاری و به اسلام روی بیاری سر تسلیم و رضا را.  من در آن عالم رویا لب جان بخش گشودم، به خدا و به رسول به علی بود درودم، چو شهادت به لب آوردم و اقرار نمودم، گـُل لبخند به گلزار رخ فاطمه دیدم، که گشود از کرم آغوش و مرا در بغل خویش گرفت و به رُخم بوسه زد وگفت: از امشب تو عروس منی ای پاکیزه سرشتم، گل باغ بهشتم، به تو تبریک که هرشب پسرم پیش تو آید، من از امشب همه شب لاله ز باغ رخ او چیدم و در خواب ورا دیدم، تا داد مرا وعده ی دیدار، که در سلک کنیزان ببرم روی به بیت الحرم یار، خوشا حال تو ای بُشـر، که مامور شدی از طرف حجت دادار، بر این کار، منم همسر آن نور دل احمد مختار، کز آن سید ابرار، بیارم به جهان منتقم خون شهدا را. چارده شب چو گذشت از مه شعبان، مه عترت، مه قرآن، چه مبارک سحری بود، بگو نخل ولا را ثمری بود، بگو بحر کرامت گوهری داشت، بگوشمس ولایت قمری داشت، بگو نرگس زهرا پسری داشت، بگو مصلح کلِ بشری داشت، جهان دادگری داشت، خبر زآمدن حجت ثانی عشری داشت که شد دیده ی نرگس، دل شب باز ز رویا به دو صد ناز، وضو ساخت و اِستاد سحرگه به نمازشب و آیات خدایش به لب افتاد، به تاب و تب و از درد گـُل انداخت عذارش، ز کف افتاد قرارش، صلوات مـَلک از اوج فـَلک گشت نثارش، به رُخش جلوه ی بدر و به لبش سوره ی قدر و نفسش کرد معطـر همه امواج فضا را. ناگهان دید حکیمه که شده حجره پر از شوق و شعف وشور، روان گشت حضور قمر برج ولایت، حسن عسکری آن مـــــــــــــــهر فروزان هدایت، به ادب گفت که: ای جان دو عالم به فدایت، شده در پرتو انوار نهان نرجس پاکیزه لقایت، گل لبخند حسن باز شد و گفت که: ای عمه پاکیزه سرشتم، گـُل خوشبوی بهشتم، به ادب رو به سوی حجره ی نرگس، گل زهرا ثمرم، همسر نیکو سِیَرم، سرزده قرص قمرم، یافت ولادت پسرم، آمده نور بصرم، رفت حکیمه به سوی حجره نرجس، نگه افکند به خورشید رخ حجت سرمد، گـُل نورسته ی احمد، مه اثنی عشر آل محمد، لب جان بخش گشوده، سخن از وحی سروده، به لبش نام خداوند و رسول و علی و حضرت زهرا و حسین و حسن و باز علی باز محمد پس از آن جعفر و موسی و رضا گفت، محمد و علی گفت، سپس نام ز خود بُرد، ندا داد به هرنسل و زمان اهل ولا را. ندا داد منم مهدی موعود، منم حجت معبود، منم مصلح عالم، منم منجی عالم، منم وارث پیغمبر خاتم، منم حجت سرمد، منم عبد موید، منم حیدر و احمد، منم نجل محمد، منم آن منتقم خون خدا، طالب خون شهدا، زاده مصباح هدی، صاحب عمامه ی پیغمبر و تیغ علی و چادر زهرا، جگر پاک حسن، جامه ی خونین حسین، دست ابالفضل علمدار، منم وارث پیشانی بشکسته ی زینب، شود آن روز که از پرده ی غیبت به در آیم به سوی کعبه بیایم، برسد بر همه خلق ندایم که :من ای منتظران، مهدی موعود شمایم، پس از آن ره به سوی شهر مدینه
زلفت اگر نبود، نسیم سحر نبود گمراه می شدیم نگاهت اگر نبود مهر شما به داد تمنای ما رسید ورنه پل صراط، چنین بی خطر نبود تعداد بی نظیریتان روی این زمین از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود پیراهن، اشتیاق نسیمانه ای نداشت تا چشم های حضرت یعقوب تر نبود ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟ این جشن ها برای تو تشکیل می شود این اشک ها برای تو تنزیل می شود رفتی، برای آمدنت گریه می کنم چشمان ما به آینه تبدیل می شود بوی خزان گرفته ی پاییز می دهد سالی که بی نگاه تو تحویل می شود ایمان ما که اکثراً از ریشه ناقص است با مقدم ظهور تو تکمیل می شود تقویم را ورق بزن و انتخاب کن این جمعه ها برای تو تعطیل می شود ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟  @shia_poem
ای مصحف جمال تو را نقطه خال‌ها عاجز به وصف شرح جمالت خیال‌ها از بهر یک نگاه تو گردند روز و شب سرگشته بر حوالی چشمت، غزال‌ها تا قد کشید سرو تو در طرف بوستان سر برنیاورند ز خجلت، نهال‌ها هر سال عالمی همه دارند شام عید بر یاد ابروی تو نظر بر هلال‌ها قصّاب! عیش‌های جهان نقش باطل است نتوان به روی آب کشیدن مثال‌ها @shia_poem
بگشایم، حرم فاطمه را بر همه عالم بنمایم، کنم آغاز از آن جا سفر کرب و بلا را. گل احمد، گل زهرا، گل نرگس، گل امیدحسن، یوسف زهرا، ولی الله معظم، دُر دریای کرامت، ز خداوند و رسولان و امامان و همه منتظران باد سلامت، همه مشتاق پیامت، همگان منتظر صبح قیامت، تو شه ارض و سمایی، تو فقط منتقم خون خدایی، تو امید دل مایی، حجرالاسود و هجـر و حرم و زمزم و مسعی و صفا، مروه همه چشم به راهت، همه مشتاق نگاهت، چه شود تا که ببندی به حرم قامت و نغمه ی قد و قامتت آید، عیسی مریم که به تو روی نیاز آرد و پشت سر تو باز نماز آرد و فریاد “انا المهدی ات” از خلق بـَرد هوش، جهان جمله شود گوش، اَلا کوه فِراقت به سر دوش، شود تا که کنم شهد وصال از دو لبت نوش؟ دعا کن که دعاها به اجابت برسد بهر ظهورت، تو بیایی، تو بیایی، گره از کار فروبسته ی عالم بگشایی، تو بیایی، تو بیایی، که دل از عالم و آدم برُبایی، تو بیایی که کنی زنده ز نو دین رسول دو سرا را. به خدا ای پسر فاطمه تنها نه حرم منتظر توست، عرب تا به عجم منتظر توست، به خون پسر فاطمه سوگند که بر گنبد زرین حسین ابن علی سید الاحرار، عَلـَم منتظر توست، نه اسلام که ابناء بشر منتظر توست، زمان منتظر توست، جهان منتظر توست، نبی منتظر توست، علی منتظر توست، بیا فاطمه بیش از همگان منتظر توست، حسین و حسن و هفتاد دو تن منتظر توست، خدا را خدا را، که آن گنبد ویران شده و قبر پدر منتظر توست، بیا ای شرف شمس رسالت، به خداوند قسم دیر شده صبح وصالت، همه چشم اند چو “میثم” که بیایی ببینند به مرآت رُخَت آیینه ی پنج تن آل عبا را. @shia_poem
بيشتر از بيشتر از بيشتر میشود از عشق دلم ريشتر من كه اويسم ز قَرَن آمدم وقت ندارم به خدا بيشتر ليله‌ى قدرِ حسنِ عسکرى كاش قرارِ تو شود پيشتر ناوَك مژگانِ تو و جانِ ما خونِ همه گردن آن نيشتر - واى كه ديوانه شدم يك كلام سوره‌ى والعصر عليك السلام - همسفرِ هر سحر سامرا اى پسرِ خوش خبرِ سامرا اى نوه‌ى حضرت هادى سلام حصن تو در دور و بر سامرا در حرم تازه‌ى باباى تو جامعه خوانديم درِ سامرا كارگريَش كه نشد قسمتم رُفته‌گرم رُفته‌گرِ سامرا - آمده‌ام تا بزنم يك دو جام سوره‌ى والعصر عليك السلام - تا كه پدر بر لبِ تو بوسه داد بوى گلِ نرگسى آورد باد در شبِ ميلادِ تو جودت شكُفت لطف تو شد از سرِ عالم زياد دَم پرِ جبريل شدم بال زد بال زدم از درِ بابُ الجواد بُرد مرا اولِ شب كاظمين بُرد مرا كرب و بلا بامداد - اى عَلوى جود و جوادى مرام سوره‌ى والعصر عليك السلام - "آمدم اى شاه پناهم بده خط امانى زِ گناهم بده" پنجره فولاد مرا راه داد جانِ رضا خوانده و راهم بده ماه مبارك من و دست تُهى سوزِ جگر آتش آهم بده كنجِ حرم يا دَمِ پايين پا باز از آن لطف نگاهم بده - میرسد عطرِ رضوى بر مشام سوره‌ى والعصر عليك السلام كعبه‌ى هفتم شد و حاجات داد بابِ حوائج شد و خيرات داد مادر من سفره‌ى نذرش گرفت حاجت ما اكثرِ اوقات داد ندبه‌ى تعجيلِ فرج رزق ما با نَفَسِ جده‌ى سادات داد اَفضَل اعمال بُوَد انتظار ذكر فرج حالِ مناجات داد - من به مناجاتِ توأم مستدام سوره‌ى والعصر عليك السلام - كاش كه مردانِ ظهورت شويم صاحبِ يك سيرت و صورت شويم كاش كه در غيبت تو استوار مثل زمان‌هاى حضورت شويم حضرت صادق تويى و كاش ما شيعه‌ى تو مَردِ تنورت شويم گفت كه دربانىِ تو مى‌كند كاش كه ما خاك عبورت شويم - تو خودِ معراجى و ما زيرِ گام سوره‌ى والعصر عليك السلام - با قدمت علم تناور شود علم و عمل ريشه‌ى باور شود شام غم جهل و خرافات‌ها با نَفَس باقرى‌ات سر شود فصل شكوفايى عقل است و دل جاى روايات پيمبر شود نور زمين ، نور زمان ، سايه نور خاك از اين معجزه‌ها زر شود - لحظه شماريم براى قيام سوره‌ى والعصر عليك السلام - دست من و بركت آبادى‌ات از پَرِ سجاده‌ى سجادى‌ات لطف دعاى تو شده مستدام بر سرِ ما سايه‌ى شمشادى‌ات مثل على ابن حسينى تو و میرسد آوازه‌ى آزادى‌ات فخر خدا میكند از سجده‌ات كاش شوم مُحرِم اين وادى‌ات - رو به تو شد سجده‌ى بيت الحرام سوره‌ى والعصر عليك السلام - چشم تو در كارِ حسين است و بس كارِ تو تكرارِ حسين است و بس بيرقِ سنگينِ تو وقتِ قيام دستِ علمدار حسين است و بس قلب تو انگار گرفتارِ اوست هركه گرفتارِ حسين است و بس پرده گشا ديدنِ روى شما لحظه‌ى ديدار حسين است و بس - رو به دلِ زينبى ات صبح و شام سوره‌ى والعصر عليك السلام - زائرِ هم سفره‌ى غم‌ها حسن عشقِ تو آقاى كَرَم‌ها حسن روزِ ظهورِ تو مهم است چون دارد از آن روز حرم‌ها حسن میرسد آن روز كه بينيم ما بينِ بقيع نقشِ عَلم‌ها حسن روى ضريحى كه تماشايى است نقش نمايند قلم‌ها حسن - اى حَسنى جلوه و حُسن ختام سور‌ه‌ى والعصر عليك السلام - جاى حرم غربتِ زهرا كه هست يك نفر از عترتِ زهرا كه هست گرچه گره در گره ام ، نيست غم دستِ شما تربتِ زهرا كه هست پيشِ تو گيريم نداريم جاى خوب قسمِ حضرتِ زهرا كه هست ما كه نباشيم چه غم ؟ تو بيا ديدن تو قسمت زهرا كه هست - روز تقاص است و تويى انتقام سوره‌ى والعصر عليك السلام - هيبت تو رفته به مولا على حيدرى و محوِ تماشا على میرسد از شش جهتِ ذوالفقار لات و هُبَل را بشكن ياعلى خاطره‌ى رزم على در نبرد مثل تو مى‌گشت مُهيا على نيست تو را قبله‌اى الا حسين نيست تو را كعبه‌اى الا على - روز تقاص است و تويى انتقام سوره‌ى والعصر عليك السلام - جلوه گرِ حضرت ختمى مآب حضرت خورشيد محمد بتاب خاتم انگشترىِ خاتمى جذبه‌ى فيزوره‌ى احمد ركاب جاذبه‌ى گنبد خضرا بيا تا بدرد سينه‌ى خود آفتاب اى شرف و الشمس پيمبر لبت راز مسلمانىِ اهل كتاب - ذكر سلام و صلواتم مدام سوره‌ى والعصر عليك السلام @shia_poem
به کام خلق نشاطی که میدهد رطبش هزار سال دگر هم نمی رود طربش طبابتی ست برای طبیب ما که هنوز نرفته هیچ مریضی به جانب مطبش ز فیض ریخته دستش چو عمر،کوتاه است کسی که نیست بلند آه آه نیمه شبش من انتقام دلم را ز هجر میگیرم شبی که لب بگذارم برآستان لبش اگر نسوخت دلم پا به پای او هر شب خودم به دست خودم صبح میکنم ادبش برای من سحر وصل عید قربان است شب وصال نمردم اگر یکی طلبش به خیل گوشه نشینان فراق را دادند همیشه خیر ببیند مسببش ، سببش به وقت بردن نامش به سجده می افتم نگار ما به خداوند میرسد نسبش دلش به ما عجمی زادگان بود مایل اگرچه دلبر ما را نوشته اند عربش خدا کند که تقرب از آنطرف باشد به جای صد قدمم راضی ام به یک وجبش " ز بخت خفته ملولم ، بود که بیداری ... " دعا کند همه را باز در نماز شبش @shia_poem
امشب بهشت را به تماشا گذاشتند امشب نمک به سفره ی دنیا گذاشتند امشب به روی دامن نرجس از آسمان ماهی به نام مهدی زهرا گذاشتند امشب به خانه ی حسن عسکری برو چون راه را برای همه وا گذاشتند از بس که آمدند پی دستبوسی اش از بس زیاد دل روی دل جا گذاشتند! یوسف ببین که آخر صف ایستاده است او را برای نوبت فردا گذاشتند لیلا صفات ها همه مجنون صفت شدند از عشق، سر به دامن صحرا گذاشتند امشب پدر به خال پسر بوسه می زند کعبه به روی سنگ حجر بوسه می زند از یک طرف شبیه نبی با ملاحت است از یک طرف شبیه علی با عطوفت است از یک طرف چو مادر سادات غرق نور از یک طرف شبیه حسن با صلابت است با این همه صفات جمال و جلالی اش درسی که از حسین گرفته شجاعت است چشمش غضب ز حضرت عباس دارد و ابروی این پسر خودِ تیغ ولایت است مثل علی اکبر ارباب قد رشید مانند عمه زینب خود با ابهت است دست توسل همه انبیا به اوست از بس که کار دست کریمش کرامت است طاووس جنت آمده زیباتر از همه آقای آسمانی و آقاتر از همه او می رسد که عدل علی را به پا کند درد طبیب های جهان را دوا کند او می رسد که تربت مادر عیان شود بعد از مدینه روی به کرببلا کند دارم به روز آمدنش فکر می کنم وقتی برای فاطمه گنبد بنا کند عیسی مسیح می رسد از قلب آسمان تا این که در نماز به او اقتدا کند بر کعبه تکیه می زند و قصد کرده است با صوت حیدری همه مان را صدا کند ای کاش روز آمدنش بین آن همه ما را خودش برای سپاهش سوا کند چون صاحب صفات جلالی حیدر است او لایق عماعه ی سبز پیمبر است آقای من تمامی جان ها به دست توست رمز عروج عالم بالا به دست توست ای وارث تمام ذوات مقدسه باران و رود و چشمه و دریا به دست توست ما غصه ی بهشت خدا را نمی خوریم وقتی کلید جنت الاعلی به دست توست پرونده ی قبولی ما را رقم بزن مهر قبول و جوهر و امضا به دست توست هرگز زمین نخورده عَلَم یابن العسکری روز ظهور پرچم سقا به دست توست تعجیل کن که فاطمه چشم انتظار توست چون انتقام حضرت زهرا به دست توست تو می رسی و ارض و سما می شود بلند در زیر پات عرش خدا می شود بلند ماندم چگونه نام شما را صدا کنم ماندم چگونه روی به سوی شما کنم چندی ست جمکران، دل ما را نبرده ای تا این که در نماز برایت دعا کنم کارم بدون تو همه دم معصیت شده من در گناه هم نشد از تو حیا کنم شرمنده ام که نوکر خوبی نبوده ام آقا نشد که دِین خودم را ادا کنم شرمنده ام به جای دعای سلامتی روزی هزار بار به قلبت جفا کنم با حال معصیت به خدا می شود مگر شب های جمعه رو به سوی کربلا کنم برگرد و مردهْ دل من را حیات بخش برگرد و جان بده به دلم ای نجات بخش... @shia_poem
شبم پُر شد از ماهتابِ علی لبم تر شده از شرابِ علی رطب می‌شوم زیرِ ایوان او مرا می‌پزد آفتابِ علی در ایوان طلایِ علی دیده‌ام خداوندِ خود را به قابِ علی حساب و کتابِ خدا جور شد فقط با حساب و کتابِ علی بجز بیتِ زهرا ندارد زمین نَه تابِ پیمبر نَه تابِ علی همین گفت و گو شامِ معراج  بود سوالِ پیمبر جوابِ علی تَرَک خورد اگر کعبه طاقت نداشت که ذره کجا ، آفتابِ علی علی گفتم و مانده‌ام با علی که قسمت شود آخرین یا علی سرا پرده‌ها را چراغان کنید پُر از طاقِ نصرت خیابان کنید مگو ماهِ شعبان که ذی‌الحجه است مرا نذرِ این عیدقربان کنید کریمان به ما گوشه‌ای جا دهید کمی گیسوان را پریشان کنید تنزل نمایید ای ابرها تفقد به حالِ بیابان کنید از این خانه بوی کَرَم می‌رسد مرا میهمانِ حسن جان کنید گدایان برایش بقیع گر نشد دعا پیشِ شاهِ خراسان کنید اگر شد که مشهد اگر شد نجف گمی گریه در زیر ایوان کنید و یا کربلا زیر قُبّه روید بنالید و پاره گریبان کنید صدایش کنید العجل العجل دعایش کنید العجل العجل بیا تا خدا باده در خُم کند و دنیا نبی را تجسم کند بیا ذوالفقارِ علی هو کشد بیا تا که زهرا تبسم کند بیا با حسن دست ما پُر شود و جان با حسینت طلاطم کند بیا تا ابوحمزه‌ات بشنویم و باقر حدیثی ترنم کند بیا تا که صادق تصدق دهد بیا تا که موسیٰ تکلم کند بیا ای رضای جواد علی بیا تا زمین دست و پا گم کند رجز خوانِ زهرا به خیبر بزن  به انگشترت نامِ حیدر بزن تو را دیده‌ام بارها بارها ولی رد شدم مثلِ دیوارها تو را دیده‌ام گرچه نشناختم دریغ از شما پیشِ بی عارها سلام علیک و علیک السلام چه بسیار بوده چه بسیارها چه می‌بینی از دستِ مانند من؟ زده پینه دستت از این خارها بجز تو به رویِ من آورده‌اند بدهکاریَم را طلبکارها فقط آه بینِ بساطِ من است فقط آه دارند بیمارها کسی را نداریم ما را ببخش ندارند جز تو گرفتارها فقط جانِ این جمله دستم بگیر امیری حسین و نعم الامیر تو امواجِ سرخی و دریا حسین تو مجنونِ اشکی و لیلا حسین فقط از دهانِ تو باید شنید حسینم حسینم حسینا حسین مرا مادرم یاد داده تو را کنارم نشانم فقط با حسین شبیه حسینی صدا می‌کند تو را مادرت : جان زهرا حسین حسینیه میگردد آنجا که تو صدا می‌کنی آه جدّا حسین دو خط روضه می‌خوانم  اینجا بیا که طشتِ طلابود و لبها...حسین یتیمی از آن گوشه سر را شناخت فقط گفت بابا بابا حسین دل طفل شیرین زبان را شکست چنان زد به لب خیزران را شکست @shia_poem
دور زمان به نیمه ی شعبان رسیده است اندوه و درد و غصّه به پایان رسیده است بر جسم مُرده ی همگان جان رسیده است از آسمان، خلیفه ی رحمان رسیده است تابیدن ستاره ی مجلس مبارک است میلاد ماه پاره ی نرجس مبارک است این صاحب کمال که از راه آمده ست این وجه ذوالجلال که از راه آمده ست این حُسنِ بی زوال که از راه آمده ست این مُصطفی خِصال که راه آمده ست بُرهان قاطع همه ی دوستان ماست نصِّ حدیث گفته، علیِّ زمان ماست این نو رسیده ماه شبستان نرجس است این سوره ی تبارک قـرآن نرجس است این زینتی که برکت دامان نرجس است روح امام یازدهم، جـان نرجس است فرمانبری از او به همه خلق گشته فرض جایی که هست جزو صِفتهاش "ربّ أرض" از هیبتش بفهــم که فرزند عسکری ست لبخند او به خاطر لبخندِ عسکری ست لبهای او عسل که نگو، قندِ عسکری ست دلبند و دلپسند و خوشایندِ عسکری ست این حرف جز به وصف تو انشا نمی شود "هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود" دل در هوای وصل تو بی تابِ سامراست چشمم در انتظار شب و خوابِ سامراست یادت کلیدِ اصلیِ ابــوابِ سامراست راه وصالت از دل سردابِ سامراست احساس می کنیم که فردا از آن ماست وقتی دعا برای تو ورد زبان ماست شیعه به انتظار تو باید بأیستد وقتی که اسم خاص تو آید بأیستد پای کسی به جز تو نشاید بأیستد تا پیش خصم، رُخ بنماید بأیستد با اینکه سیره ات چو مُحمّد، مُحبّت است دلهای دشمنان تو مغلوبِ وحشت است باید که ذوالفقار بگیری به دستِ خود روی فَرَس، مهار بگیری به دستِ خود با جبر، اختیار بگیری به دستِ خود از دشمنت قرار بگیری به دستِ خود بینند چون که خلق، علمداریِ تو را اقــرار می کنند علی واریِ تو را آقا بیا و بر سـَلَفی ها عِـتــاب کن قدری پیِ هلاکتِ داعش شتاب کن با دست خویش آن دو نفر را عذاب کن ما را شریک این همه فعل ثواب کن از خون تمام معرکه را رنگ می کنی وقتی به شیوه ی پدری جنگ می کنی ای قتله گاهْ دیده ی ما زودتر بیا ای پـیرِ اشک کرببلا زودتر بیا جان شهیدِ دستْ جدا زودتر بیا یارا، به خاطر اُسرا زودتر بیا جدّت صدات می زند از منبر سنان "عجّل علیٰ ظهورکَ یا صاحب الزّمان"... @shia_poem
تا که زیر بار هجران سینه سنگین می شود. دیده ی مانده به راهت ابر غمگین می شود. شور بختی قسمت هر کس ندارد باورت. از بهارت کام دل یک روز شیرین می شود. دفتر عمرم ندارد برگه ای غیر از گناه. با نگاهت برگ برگش لوح زرین می شود. کار عشقت در دلم بالا گرفته ماه من. تب شده با جزر و مد بالا و پایین می شود. شیخ شهرم گفته می بیند تو را هر پیر مرد. خاطرم یک ذره با این جمله تسکین می شود. تا که خواب هر شبم تعبیر دیدارت شود. دست بر دامان دلم بر ابن سیرین می شود. می شوم حاجت روا وقتی که آه مرتضی. با دعای دست زهرا مرغ آمین می شود. می شود رویا حیاط خلوت دنیای من. آفتاب هر شب روزم شود آقای من. می چکد عشق از لبانم با شرابی آتشین. آتش افکنده به جانم التهابی آتشین. مثل سیر و سرکه می جوشد دلم بی طاقتم. بی قراره بی قرار از اضطرابی آتشین. دست شستم از خودم از زندگی بی روی تو. پاگرفته در وجودم انقلابی آتشین. طالبت گرچه نگشتم قدر یک جو تشنگی. گیر عشقم بین صحرا در سرابی آتشین. در کویر آرزو حسرت به دل مانده منم. می شود بختم بجنبد با شهابی آتشین. من به تو مشتاق و تو مشتاق من رخصت دهی. از کمان تیری رهایم با شتابی آتشین. گر پذیرایم شوی تا در سپاهت جان دهم. می نهم پا در رکابت با رکابی آتشین. کوچکم اما بزرگی می زند پر در سرم. در سپاهت کمترین سرباز مالک، اشترم. گرچه دل در پای لیلا می شود پابوس عشق. تاب درک کردنت را نیست در قاموس عشق. کمتر از یک قطره در پیش نگاهت می شود. قدر بالایی که دارد لفظ اقیانوس عشق. من حساب کار خود را کرده و دنبال نور. در شب ظلمت دلم خوش گشته بر فانوس عشق. گرچه یک روز عاقبت از راه می آیی ولی. نزد مجنون انتظارت می شود کابوس عشق. عهد خود را با شما با خون خود امضا زده. در چهل منزل سحرها هرکه شد مانوس عشق. می رسی آخر زمین زیباتر از جنت شود. می گشایی تا که پر در عالمین طاووس عشق. می رسد بر گوش جان آن لحظه از مسجد اذان. از کنشت و از کلیسا نغمه ی ناقوس عشق. پشت پرچین خیال آن سوتر از اندیشه ها. می شود محور به نقطه اشتراک ریشه ها. با ظهورت کلبه ی احزان گلستان می شود. کاخ بیداد و ستم ویران ویران می شود. شرک جان با دیده ی عباسی ات ایمان شده. گر بخواهی کل عالم غرق سلمان می شود. حق پرستی می شود تنها مرام مردمان. روح و قلب آدمی لبریز ایمان می شود. در پناه امن لا اکراه فی الدین شما. هرکسی بر باور دینش مسلمان می شود. آدمیت حکم فرما در همه دنیا شده. در حقیقت تازه انسان نامش انسان می شود. با ظهورت کل عالم خیمه ی سبزت شده. مهزیار عاشقت در خیمه مهمان می شود. ای فدای چشم مستت در منای عاشقی. جان عاشق با لک لبیک قربان می شود. باظهورت بر دل طوفانم آرامش بده. خاتمه بر کار آل نفت و بر داعش بده. روی دوشت آبشار شام گیسو ریخته. مست چشمت قلب صد صحرای آهو ریخته. طعم خرمای لبانت در دهان عسکری. آبروی انگبین در صحن کندو ریخته. ذوالفقار چون هلالت در غلاف دلبری. جان لیلی ها به رعد و برق ابرو ریخته. پای قد و قامت عباسی ات طوبا ترین. بی شمار از عاشقانت سرو دلجو ریخته. فطرس اشکم سلامم را رسانده محضرت. اشک هایی کز فراق تو چه نیکو ریخته. من کجا و نوکری ات که رئیس مذهبم. همتش را در قدومت وقف جارو ریخته. روضه خواندن نزدتان سخت است وقتی چشمتان. خون به جای اشک پای داغ بانو ریخته. غیرت چشمت شبیه چشم سقا خون گریست. بر غم زینب که داغی سرتر از آن داغ نیست. @shia_poem
ای آفتاب عشق و عدالت شتاب کن باز آ قنوت باغچه را مستجاب کن این خاک تشنه بی‌تو به باران نمی‌رسد باغ خزان زده به بهاران نمی‌رسد خورشیدی و زمین و زمان در مدار توست مولای من بیا که جهان بی‌قرار توست تنها تو منجی بشر و آدمیتی اصلاً تویی که فلسفه‌ی خاتمیتی تو سِرّ سجده‌های ملائک بر آدمی تو رازِ سر به مُهرِ سحرهای عالمی ماتمکده‌ست کعبه‌ی بی‌تو، خلیل عشق چشمان توست کعبه، بیا ای دلیل عشق با صد هزار جلوه‌ی مشهود می‌رسی با نغمه‌ی الهی داوود می‌رسی موسی شدی و طور به سویت شتافته‌ست نیل است که به شوق تو سینه شکافته‌ست سیمای تو ز یوسف مصری ملیح‌تر همراه تو مسیح و تو از او مسیح‌تر آیات حسن و فضل و کمال تو بی‌حد است خوی و خصال تو همه عین محمد است همراه توست معجزه‌های محمدی داری به روی شانه عبای محمدی مولا بیا به دین بده روح دوباره‌ای با ذوالفقار فتح، شکوه دوباره‌ای برپاست نهروان و جمل‌های دیگری بیت الحرام و لات و هُبَل‌های دیگری هر سنگ را نگاه تو سجّیل می‌کند یا هر پرنده را چو ابابیل می‌کند باز آ که دست ظلم و ستم را قلم کنی باز آ که باز عدل علی را علم کنی باز آ که در مدینه قیامت به‌پا شود صحن و سرای حضرت زهرا بنا شود در چشم تو شکوه الهی خلاصه است صلح و جهاد تو همه عین حماسه است در هر نگات نور خدا موج می‌زند امید سیدالشهدا موج می‌زند آمیزه‌ی صلابت و احساس دیدنی‌ست در قامتت رشادت عباس دیدنی‌ست سمت تو آب‌های روان سجده می‌کنند بر خاک پات مُلک و مکان سجده می‌کنند بی‌انتهاست نامتناهی‌ست علم تو آئینه‌ی علوم الهی‌ست علم تو تا واژه واژه‌ات ملکوت حقایق است در هر نگات جلوه‌ی صد صبح صادق است داری به دوش پرچم باب الحوائجی در دست توست خاتم باب الحوائجی چشم رئوف توست بهشت برین ما نور ولایتت شده حصن حصین ما دلبستگی به رحمت تو در نهاد ماست پلکی بزن، نگاه تو باب المراد ماست شوق تو در هدایت ما بی‌نهایت است چشمان روشن تو چراغ هدایت است برپا شده‌ست در دل عالم چه محشری دیگر بتاب ماه خدا! یابن عسکری من تشنه‌ی نگاه توأم أیها العزیز دلتنگ روی ماه توأم أیها العزیز تا کی نصیب ماست «اَرَی الخَلق» و «لا تُری» کی می‌شود نوای «اَنا المَهدی» تو را ... از سمت کعبه بشنوم ای جانِ جانِ جان «عَجّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحِبَ الزّمان» @shia_poem
دل شکسته شد شب اجابت دعا بیا نیازهای کهنه را عطا کند خدا بیا به دستهای ملتمس شبیه یک گدا بیا مرو به سمت دیگری به این طرف کجا؟ بیا دل از هوای مهر این و آن رها نما بیا که دردها به میکده فقط شود دوا بیا نسیم صبح می‌وزد ز کوچه‌های آشنا گمان کنم که می‌رسد صدای پای آشنا به انتظار مقدم گره‌گشای آشنا نشسته بیقرار و دل غمین گدای آشنا گوش بده دمی دلا به این صدای آشنا بگیر با ملائکه تو هم دم بیا بیا قلم گرفت شاعری نوشت می‌رسد کسی غزل نویس ماهری نوشت می‌رسد کسی دم سحر مسافری نوشت می‌رسد کسی به کوچه مرد عابری نوشت می‌رسد کسی زن شکسته خاطری نوشت می‌رسد کسی نگار بی بدیل را ز دل بزن صدا بیا بگیر تیر ذکر و هر چه خواستی هدف بزن دست توسلی به سوی میر لو کشف بزن پیاله‌ای ز دُردِ خم تا نشدی تلف بزن به حکم من حرام نیست به پای یار دف بزن نثار مقدم امیر عاشقانه کف بزن به بزم مستی و جنون دگر مکن حیا بیا شب است و باز دلشده اسیر بی‌قراریم قلم به کف گرفته‌ام بیا برای یاریم ز هر چه غیر یاد تو نگاه کن که عاریم دوباره بر لبم تویی ترانه‌ی بهاریم به عشق بوسه بر لب مطهرت قناریم نوای استغاثه ی اسیرِ مبتلا بیا تمام مشکلات را لبت شکست می‌دهد شراره‌ی حجیم را تبت شکست می‌دهد شب سیاه ظلم را شبت شکست می‌دهد سپاه کفر را که مذهبت شکست می‌دهد بنای شرک را که مرکبت شکست می‌دهد به دست تو بنای عدل و دین شود به پا بیا به عشق پای بوسی است لب رکاب منتظر به شوق دست تو دعای مستجاب منتظر کنار صالحان تو منِ خراب منتظر بیا تمام فلسفه، قلم کتاب منتظر شبیه چشم فاطمه ابوتراب منتظر جواب ذکر یارب کمیل مرتضی بیا سلام عشق فاطمه سلام سوره‌ی خدا سلام کعبه‌ی کرم سلام قبله‌ی دعا سلام دافع البلا سلام سایه‌ی صفا سلام عدل منتظر سلام حق مرتضی سلام غربت حسن سلام اشک کربلا قسم به خشکی لب شهید کربلا بیا تو انتهای غربت شهید فاطمیه‌ای تو آخرین ستاره‌ی امید فاطمیه‌ای طلوع کن غروب غم که عید فاطمیه‌ای تو روضه‌خوان گریه‌ی شدید فاطمیه‌ای تو جمعه‌ی عزیز سر رسید فاطمیه‌ای صدای ناله می‌رسد میان کوچه‌ها بیا تو بانی هزار ساله‌ی غم محرّمی تمام صبح و شامِ سال... همدم محرمی همیشه فکر اعتلای پرچم محرمی صفای ذکر و زمزمه تو زمزم محرمی تو انتظارنامه‌ی منظم محرمی نوای گرم حنجر ذبیح مِن قفا بیا خوشا دلی که با نگاه نافذت شکار شد و خوشتر آن که از فراق یار بیقرار شد خوشا کسی که دائماً ملازم نگار شد خوشا سری که در مسیر راه تو غبار شد خوشا خسی که بر لب عبای تو سوار شد شکسته دل نشسته‌ام خراب و بی نوا بیا گدا برای دیدن تو انتظار می‌کشد نوای العجل ز عمق قلب زار می‌کشد ترانه...؟ نه که در هوای تو هوار می‌کشد غم تو عاقبت مرا به پای دار می‌کشد خوشا کسی که درد را به عشق یار می‌کشد مراد اسمه دوا، و ذکرُه شفاء بیا ندارم از ملامت کسی به جز تو واهمه نوشتم این سروده را به سوز و اشک و زمزمه به اصل حرف تا رسم گذشتم از مقدمه قسم به آن دمی که می‌روی به سمت علقمه قسم به لحظه‌ای که می‌روی بقیع فاطمه به "مجتبی" عنایتی به جان*مجتبی* بیا @shia_poem
دلگیرم از شهری که مسکین را نمیفهمد شهری که درد شعر پروین را نمیفهمد! شهری که صورت های غمگین را نمیفهمد شهری که ((لااکراه فی الدین)) را نمیفهمد   وقتی دلم میگیرد از نامهربانی ها وقتی دلم پر میشود از بد گمانی ها   حس میکنم باید غریب و بی نشان باشم انگار میخواهد دلم در جمکران باشم من دوست دارم هم رکاب آسمان باشم میترسم از اینکه شبیه کوفیان باشم   بدکرده ام با خود ، خودم هم خوب میدانم ای آسمان بیکران مشتاق بارانم   از کوله بار لطف تو اعجاز میخواهم آقا ، دلی چون لحظه ی آغاز میخواهم دیگربریدم مهربان ، همراز میخواهم ای آسمان بیکران پرواز میخواهم   یارت نبودم سالها اما تو یارم باش من شانه ای مردانه میخواهم...   کنارم باش   از این جماعت از تمام شهر بیزارم آقا غریب و خسته ام تنها تورا دارم آقا پشیمانم من از رفتار و کردارم آری پشیمانم برای چندمین بارم   پیمان شکستم بارها اما گذر کردی حال من بیچاره را آشفته تر کردی   دلگیری از نامردی این مردم گمراه با استخوانی در گلو سر میکنی در چاه تنها تو از من خواستی یک قلب خاطر خواه سهم من از تو آسمان ، سهم تو از من آه   دلخسته ای از جمعه های بی ثمر بودن دلخسته ای از سالها بی همسفر بودن   در سهله یا در جمکران تنهای تنهایی در اوج تنهایی به فکر غربت مایی آقا شنیدم بارها وقتی که می آیی حس میکنم دیدم تو را یک روز در جایی!   با اینکه از من ، از من بیچاره دلسردی من خوب میدانم که روزی باز میگردی   روزی کبوتر میشوم در آسمان تو پرمیزنم در آسمان بیکران تو غرق محبت میشود دنیا زمان تو شمشیر تو یعنی دو چشم مهربان تو   روزی جهانی میشود مجذوب نور تو روزی خبرها میشود شرح ظهور تو... @shia_poem
از حسرت شمع رُخت، افتاده در طَرْفِ چمن یکجا صبا، یکجا خزان، یکجا گــُل و یکجا سمن بُرقَع ز عارض بر فکن تا عالمی شیدا شود فوجی ز رو، بعضی ز مو، خلقی ز لب، من از دهن چون در تکلّم می‌شوی از حسرتت گم می‌کند سوسن زبان، قمری فغان، بلبل نوا، طوطی سخن اندر خرامش‌های تو ، از طرف بستان می‌فتد سرو از قد و آب از روش، رنگ از گــُل و حالت ز من بُبْرید خیاط ازل ، دو جامه بر اندام ما بهر تو گلگونِ قبا ، وز بهر من خونین کفن هر گه که بنشینی ز پا، بر گِردِ سَر می‌گرددت شمع از زمین، ماه از زمان، عقل از سر و روح از بدن از وصف آن خورشید رو، پرسد «صَبوحی»، گفتمش: رخساره مه، زلفان سیه، چشمان غزال، ابرو خـُتـَن @shia_poem
شراب عشق نوشید آنکه در جامش علی باشد مسلمان می‌شود هرکس که اسلامش علی باشد خدا می‌خواست پیغمبر که پیغامش علی باشد ظهورش شد علی آغاز و انجامش علی باشد خدا آورد در شعبان علیِ آخرینش را خدا را شُکر می‌بینیم امیرالمومنینش را دلی دیگر نمی‌ماند که گیسویی کمند آمد بهشت اُفتاد در پایش که بالایی بلند آمد دهان ماکه وا مانده زبانِ ما که بند آمد دلیری دلپسند آمد امیرِ بی گزند آمد حسینش را ندیدیم و خدا آورد عینش را خدا آورد با نرگس حسین ابن حسینش را خدا آورده آری مرتضای مرتضا‌ها را همه ابن الکریم ابن الجواد ابن الرضا‌ها را پس از سوالقضا رو کرده او حُسن القضاها که پُر کرده است بوی حُسنِ یوسف‌ها فضاها را عَلم بر دوش می‌آید به عالم گام می‌کوبد کنارِ مرقد زینب  عَلَم در شام می‌کوبد اگر این بال بگذارد هوای سوختن دارم قمار عشق یعنی که خیال باختن دارم "مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویَش را چو جانِ خویشتن دارم" دعایِ عهد می‌خوانم ببینم جانِ زهرا را ببینم تیغِ جوهردارِ خون‌خواهانِ زهرا را دوباره می‌دهد رزمش به میدان اعتبارش را همان وقتی که می‌گیرد به دستش ذوالفقارش را علی حَظ می‌کند وقتی ببیند تار و مارش را نیابد کافرش سر را نبیند الفرارش را چه میدانی که این سویش عَلم دست علمدار است چه رزمی می‌شود وقتی علی اکبر جلودار است نباید فرق باشد در ظهور و غیبتش ما را صدامان می‌کند حتما برای رجعتش ما را هوایی می‌کند روزی هوای صحبتش ما را خطیب کعبه می‌خواند برای بیعتش ما را زمانش می‌رسد نورش به این مُرداب می‌ریزد زمانش می‌رسد زهرا به پشتش آب می‌ریزد "مرا چشمیست خون افشان زِ دست آن کمان ابرو" جهان عاشق شود روزی از آن چشم و از آن ابرو چنان طوباست آن قامت که باشد سایبان ابرو زمین بی عشق می‌خُشکد ببار ای آسمان ابرو هوایِ ابری ما را بیا خورشید باران کن بیا ما را کنارِ خود شبی شش گوشه مهمان کن دل مجنون بجز با دیدنِ لیلا نمی‌سازد بجز تو هیچ کس با ما رعیتها نمی‌سازد مزار مادرت را غیر تو آقا نمی‌سازد و جز آب و هوای کربلا با ما نمی‌سازد شود آیا که با تو یک زیارت یک شب جمعه... بخوانی از اسارت از جسارت یک شب جمعه نوشتم که فراق تو چه خون انداخت در دلها "که عشق آسان نمود اول ولی اُفتاد مشکلها" نوشتم که علی دیدم در آن شیرین شمایلها "متی ما تلقَ من تهوی دعِ الدُّنیا و اهمِلها" الهی هب لنا عیداً که ما باشیم منظورش "سلیمان باهمه حشمت نظرها بود با مورش" ۹۷/۰۲/۱۱ @shia_poem
منم اهلِ آبادیِ آب‌ها منم خانه بر دوشِ گرداب‌ها به چشمم ببین خانه‌ی خویش را بنا کرده‌ام رویِ سیلاب‌ها من از اهِل دریایم و میشوم بدونِ تو مانند مُرداب‌ها خیالِ تماشای آبادیت ربوده زِ چشمانِ من خواب‌ها نوای نِی اَم ، آتشین‌تر شدم که می‌سوزم از آهِ بیتاب‌ها بیا تا که از طرحِ اَبروی تو بسازیم تا کعبه محراب‌ها - - کجایی که جامِ محبت زدیم همه رویِ دل طاقِ نصرت زدیم قدم زن، دلم جمکرانی شده قنوتِ زمین آسمانی شده و در مسجد کوفه‌یِ قلبِ من دوباره به پا ندبه خوانی شده بدون تو در کوچه‌های بهشت تمامیِ گُل‌ها خزانی شده نصیبِ دلی که به دنبالِ توست فقط حسرتی جاودانی شده نگاهت چرا در پسِ اَبرهاست نشانت چرا بی نشانی شده در این جامِ خالی شرابی بریز که هنگامه‌ی سر گِرانی شده - - به آئینه بندانِ چشمم بیا قدم زن به دامانِ چشمم بیا  قسم بر نگاهت ، دلم دستِ توست خداوندیِ این حرم دستِ توست نوشتم رویِ كعبه‌ی سینه‌ام اگر اذن باشد عَلَم دستِ توست مرا می‌نویسی فدایت شوم که از روزِ اول قلم دستِ توست در این ازدحامِ گدا آمدیم که  آئینه‌هایِ کَرَم دستِ توست تبِ جزر و مدِّ زمین و زمان تمنایِ هر زیر و بَم دستِ توست طپش‌های قلبِ خدا هم تویی ظهور و وجود و عدم دستِ توست - - تو را خوانده‌ام تا حسابم کنی مبادا که روزی جوابم کنی علی چهره‌ای بس که حیدر شدی که آئینه‌دارِ پیمبر شدی دو رکعت به پشتِ سَرَت خواندنی است که با زلفِ خود سایه گستر شدی حسینی و دل می بَری از همه حسن هستی و مجتبیٰ تر شدی تو زیباترین عشقِ پروردگار تو گیراترین جامِ کوثر شدی بده گیسوان را به دستانِ باد که عالم ببیند چه محشر شدی در این فصلِ پاییزیِ بی کسی تو خورشیدِ گُلهای پَرپر شدی شبِ ما زمستانی و سردِ سرد بهشتم ! به گُلخانه‌ات باز گرد بزن آتشم شعله‌ات پا گرفت که کارِ من و عشق بالا گرفت بزن آتشم نازِ چشمت که چشم به دنبالِ تو راهِ دریا گرفت چه گُلهای یاسی که مجنون عشق فقط محضِ لبخندِ لیلا گرفت به نامت سلیمانِ دل سکه زد شفا را زِ دستت مسیحا گرفت برای تماشای اعجازِ تو پرِ دامنت دستِ موسیٰ گرفت نداریم ظرفیتت را که حق تو را بینِ قاب معما گرفت منم بغضِ سر در گُمیِ شما مرا کُشتی از قبل ، کجایی بیا @shia_poem
باز غمی در دلِ من جا گرفت بس که سراغِ گلِ زهرا گرفت منتظرِ روی توأم ماهِ نو مُردم از این هجرتِ جانکاهِ تو کی شود این فاصله پایان رسد عِطر وجودت به دل و جان رسد باز پُر از شور و هوای توأم دست به دامانِ خدای توأم آه! خدایا گلِ ما غایب است عالمِ ما عالمِ بی صاحب است در دلِ ما هست روان این دعا خامنه ای نائبِ مولای ما هر که ولای علوی طالب است امرِ اطاعت ز ولی واجب است باز دلم محوِ تماشا شده غنچه ی لبخند شکوفا شده رایحه ی عِطرِ ولایت دمید مهر علی در دلِ یاران وزید گشت عیان وعده ی روزِ الست نورِ ولایت به دلِ ما نشست کاش تجلی بکنی ماهِ عشق تاز تو روشن بشود راهِ عشق! @shia_poem
امشب دل بیدارم دارد سحری دیگر وز زمزمه‌ام بر دل ماند اثری دیگر در سامره می‌بینم قرص قمری دیگر وز بیت ولا بر لب دارم خبری دیگر از نسل علی آمد خیر البشری دیگر یا آمنه آورده پیغامبری دیگر -طوبا ثمر آورده سینا شجر آورده -چشم همگان روشن نرجس پسر آورده من رحمت بیحد را در سامره می‌بینم من خلد مخلّد را در سامره می‌بینم من جلوه‌ی سرمد را در سامره می‌بینم من عبد مؤیّد را در سامره می‌بینم من طلعت احمد را در سامره می‌بینم من حسن محمّد را در سامره می‌بینم -ای منتظران خیزید با خصم درآویزید -در مقدم مهدی گل از پارۀ دل ریزید ای گمشده پیدا شو پیدایش حق را بین آیینه شو و آنگه آئینه‌ی یکتا بین رخسار دو صد یوسف در آن رخ زیبا بین بالای دو صد آدم در آن قد و بالا بین هم نوح پیمبر را در دامن دریا بین هم موسی عمران را در وادی سینا بین -در یک رخ زیبا بین خوبان دو عالم را -خوبان دو عالم نه پیغمبر خاتم را امشب من و دل گشتیم در کوی گل نرگس برگرد گل روی دلجوی گل نرگس خُلق نبوی دیدیم در خوی گل نرگس خوردیم شراب نور از جوی گل نرگس تا روی خدا دیدیم در روی گل نرگس دل گشته بهشت گل از لوی گل نرگس -ای دسته گل نرگس از مات سلام ﷲ -ای زینت هر مجلس از مات سلام ﷲ پیوسته درود از ما بر نرجس و مولودش بر نرجس و مولودش بر مهدی موعودش بر مهدی موعودش بر حجّت معبودش بر حجّت معبودش بر مقصد و مقصودش بر مقصد و مقصودش بر سیرت محمودش بر سیرت محمودش لطف و کرم و جودش -لطف و کرم و جودش حکم و سخن و عزمش -حکم و سخن و عزمش تیغ و عَلَم و رزمش مهر رخ دلجویش هنگام سحر تابید روشنتر و زیباتر از قرص قمر تابید از قلب ملک سر زد در چشم بشر تابید گفتی یم هستی را پاکیزه گهر تابید چون شعله به کوه طور از شاخ شجر تابید هنگام طلوع فجر بر دست پدر تابید -در طلعت او دیدند آئینه‌ی احمد را -مانند علی می‌خواند قرآن محمّد را اوّل سخن توحید از خالق اکبر گفت هم حمد الهی کرد هم وصف پیمبر گفت هم آیه‌ی قرآن خواند هم مدحت حیدر گفت هم نام امامان را تا خویش سراسر گفت از ظاهر و باطم گفت از اوّل و آخر گفت آنگه به زبان دل آن حجّت داور گفت -من شاهد و مشهودم من حجّت معبودم -من مقصد و مقصودم من مهدی موعودم من طوطی گویای گلزار شهیدانم من روشنی چشم بیدار شهیدانم من آینه سرخ رخسار شهیدانم من محیی ایثار و آثار شهیدانم من وارث مظلوم انصار شهیدانم من منتقم خون سالار شهیدانم -گلواژه‌ی جاء الحق بر دست جهانگیرم -نقش زهق الباطل بر تیغه‌ی شمشیرم حق وعده به من داده تا ملک جهان گیرم بر دوست امان بخشم از خصم امان گیرم مهر آرم و خشم آرم جان بخشم و جان گیرم یار همگان باشم داد همگان گیرم در سلک شبان آیم در کعبه مکان گیرم حلقوم ستمگر را در پنجه چنان گیرم -تا نقش زمین گردد اهریمن خود کامی -وز ظلم و ستم هرگز باقی نبود نامی ای روی تو نادیده دل برده ز دلداران ای کار تو پنهانی یاری ز همه یاران بشکفته دل از نامت چون لاله که در باران از جام تولاّیت سر مستی هوشیاران باز آکه بر اندازی بنیاد ستکاران با تیغ تو ریزد خون از سینۀ خونخواران -خورشید رخت در ابر پوشیده چرا مهدی -ای کعبۀ دل رویت از کعبه درآ مهدی ای با همگان مونس ای در همه جا تنها ای بی تو ز خون دل دریا شده دامن‌ها تا چند زمام دین در سلطه‌ی رهزنها تا چند جهان لبریز از گریه و شیون‌ها تا چند خزان حاکم در دامن گلشن‌ها تا چند بود قرآن بر نیزه‌ی دشمن‌ها -ای نالۀ مظلومان در گوش تو یا مهدی -ای پرچم ثارالله بر دوش تو یا مهدی باز آی که بنمائی بر ما رخ زیبا را باز آ که کنی از عدل پُر عرصه‌ی دنیا را باز آ که همه بینند آن روی دل آرا را باز آ که کنی پیدا دو گمشدۀ ما را هم تربت محسن را هم تربت زهرا را حیف است نبیند عبد رخسار تو مولا را -من «میثم»این کویم اوصاف تو را گویم -اوصاف تو را گویم تا وصل تو را جویم @shia_poem
کاش همین جمعه ظهورِ تو بود در همه جا جشن و سرورِ تو بود کاش همه مسجد و محرابِ ما آینه پردازِ حضورِ تو بود از حرمِ فاطمه تا جمکران بزمِ گل افشانیِ نورِ تو بود کاش که بر روی لبِ عاشقان زمزمه ی شعر و شعورِ تو بود کاش سری واردِ قم می شدی واردِ بستانِ نهم می شدی پرتوِ این شهر همه ایزدی یک سری بر عمّه ی خود میزدی عمه ی تو دستِ شفاعت بوَد صاحبِ ابوابِ کرامت بوَد حضرتِ معصومه عزیزِ خدا دخترِ والای امامت بوَد صحنِ ولایت تو را منتظر سینه ی او تشنه ی دریای مهر پس تو کجایی پسر فاطمه؟ زرد شده چهره ی عالم همه خاکِ رَهت سرمه ی چشمانِ ما عشقِ تو سرلوحه ی ایمانِ ما ما همه تن چشم به راهِ توییم مست ز یک ذرّه نگاهِ توییم عالم ما منتظرِ روی توست جانِ جهان عاشقِ ابروی توست کی شود این فاصله ها کم شود نورِ تو در دیده مجسّم شود! @shia_poem