eitaa logo
شعر شیعه
6.8هزار دنبال‌کننده
439 عکس
163 ویدیو
17 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
تو فرزند حسینی وبه عالم سروری داری تو را جبریل هم گوید رخ پیغمبری داری لباس رزم میپوشی وقار حیدری داری میان مه رخان اما ،تو روی دیگری داری که من ازکودکی گشتم گرفتارت علی اکبر شکسته پشت تاریکی زمژگان سیاه تو غلامانت همه سائل به یک گوشه نگاه تو وغم را از دل عالم برد آن روی ماه تو خدا کرده هنرمندی چه میباشد گناه تو که فتنه دردلم کردی به رخسارت علی اکبر * گرفتار خودش کرده مرا پیغمبر رویت هزاران غمزه میبارد زناوکهای ابرویت هزاران آینه داری به زیر طاق گیسویت که حاتم هم شده سائل به همراهم سر کویت که شاید منتخب گردد به دیدارت علی اکبر * من آن صیدم که دردام سرزلفت به زنجیرم زخوانت لقمه ای خوردم که تا روز ابد سیرم وتاج نوکریت را چو شاهان روی سر گیرم سر کویت بمانم تا به لطف خود کنی پیرم نرانی عبد بیچاره زدربارت علی اکبر * به روی بام احسانت کریمانه علم داری به مانند عموی خود،حسن،خوان کرم داری که احمد هرچه را دارد،کنارهم،توهم داری به ظاهر زآنچه اودارد نبوت را تو کم داری وعطر احمدی بارد زگفتارت علی اکبر ** عقابت را به میدان جنون مستانه میراندی رجز رادر دل دشمن تو حیدر وار میخواندی عدو در ترک میدانت وتو مردانه میماندی ومحشر کردی و اورا به روی خاک غلطاندی تحیر مانده در چشمان زپیکارت علی اکبر **** دو پای آسمان خم شد به قد قامت به جزم تو چه تکبیری بلند شد از حرم هنگام عزم تو وبرپا گشت طوفانی زمیدانگاه رزم تو پیمبر جامی آورده برای رزم وبزم تو کسی آگه نمیگردد زاسرارت علی اکبر @shia_poem
ای درّ و عقیقِ ناب؛ شهزاده علی اکبر(ع) مانندِ پدر نایاب؛ شهزاده علی اکبر(ع) پشت درِ این خانه سائل شدنم عشق است انگیزۂ دقّ الباب؛ شهزاده علی اکبر(ع) شرمنده ام از عصیان! دردم شده بی درمان یک لحظه مرا دریاب؛ شهزاده علی اکبر(ع) میخواهم از اعجازِ پیمانۂ دستانت قدرِ دو سه جرعه آب؛ شهزاده علی اکبر(ع) لب تشنۂ پروازم؛ بردار و شهیدم کن با ناب ترین اسباب؛ شهزاده علی اکبر(ع) ایکاش که میدیدم در گوشۂ شش گوشه یکبار تو را در خواب؛ شهزاده علی اکبر(ع) در کنجِ خودش دارد دیوارِ حسینیه- تصویرِ تو را در قاب؛ شهزاده علی اکبر(ع) میخوانمت و نامت جذّابیتی دارد اوّل-علیِ ارباب! شهزاده علی اکبر(ع) @shia_poem
آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند از هر دو تا نگار یکی ناز می‌کند عشاق روزگار یکی در میان خوشند نانی که می‌پزند به همسایه می‌رسد این خانواده با خوشی دیگران خوشند این سفره دارها که شدم میهمان شان بعد از بیا, برو ست, ولی با بمان خوشند ما می‌خوریم و اهل کرم شکر میکنند با این حساب بیشتر از میهمان خوشند جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده عشاق با معامله‌های گران خوشند با اخم خویش راه فرار مرا ببند صیاد اگر علی ست همه با کمان خوشند در نقطه نقطه دل شیعه حرم زدند بر بام خانه مشعل دارالکرم زدند وقتی دخیل‌ها گره این درند و بس این خانواده نیز گداپرورند و بس اینان که سنگ را به نظر فضه میکنند از کودکی قبیله‌ی شان زرگرند و بس در آستان شمع که طور مقدس ست پروانه‌ها همیشه مقرب ترند و بس دل دادن و ندادن ما دست ما نبود اینان به شیوه‌ی خودشان دل برند و بس بگذار بشکنند دلم را یکی یکی اینجا فقط شکسته دلی میخرند و بس ارباب زاده‌ها همه ارباب میشوند چون بنده زاده‌ها که همه نوکرند و بس این خانواده ای که مرا صید کرده اند حالا اسیر زلف علی اکبرند و بس وقتی میان کوچه ما راه می‌رود یک شهر در زیارت پیغمبرند و بس ای بهترین؛ یگانه‌ترین آفریده ها پیغمبر تمام پیمبر ندیده ها بیدار بود از سر شب تا سحر, پدر می زد صدات با همه جای جگر, پدر آهویی و به دام تو افتاده است شیر عمه اسیر توست, ولی بیشتر, پدر لیلا زیاد محضر آن دو نمی‌رسید تا خوب ارتزاق کند از پسر, پدر خیلی نیاز داشت زبان واکنی علی خیلی نیاز داشت بگویی: پدر, پدر تو یوسفی و دور مشو از مقابلش وابسته است بر روی تو آنقدر پدر پیش پدر رسیدی اگر قد بلند کن در آرزوی سرو رشید است هر پدر ای مظهر صفات نبی؛ هیچ کس به تو این قدر احترام نکرده مگر پدر به به, به این مقام که پایین پا پسر به به, به این مقام که بالای سر پدر از بس نشسته موی تو را شانه کرده است حالا دلش به گیسوی تو خانه کرده است حاضر شدم برای اویس قرن شدن شهر مدینه رفتن و دور از وطن شدن حاضر شدم برای “تو” ازخویش بگذرم دیگر مرا بس ست گرفتار “من” شدن ما را که نیست جرات پیشت نشستن و با ابروی کشیده‌ی تو تن به تن شدن لب‌های تو همین که به خود آب میزند نزدیک می‌شود به عقیق یمن شدن میل رسول دیدن تو چاره ش آینه ست پس واجب است محو درین خویشتن شدن تنها تو می‌توانی ازین کارهاکنی ابن الحسین بودن و ابن الحسن شدن ما هر دوتا برای دوتا کارآمدیم من عبد تو شدن, و تو هم رب من شدن دل آن زمان که خانه مهر تو می‌شود اقرار می‌کند به بهشت عدن شدن ای خاک پای مرکب تو کیمیای من جنت برای مردم و خاکت برای من وقتی که نیست خاک رهت, سر برای چه؟ وقتی که نیست در حرمت, پر برای چه؟ اهل کرم مقابل در ایستاده اند با این وجود پس, زدن در برای چه؟ وقتی تو سفره حسنی پهن کرده ای پس سرزدن به سفره دیگر برای چه؟ گر تو ادامه علی کوفه نیستی پس آمده ست این همه لشگر برای چه؟ ای خاک بر سر همه, تاج سرم شکست افتاده زیر پا علی اکبر برای چه؟ مغرب نیامده ست هنوز ای موذنم بالای نیزه رفته ای آخر برای چه؟ ما سعی می‌کنیم ولی یک عبا کم ست اصلاً شدی تو چند برابر برای چه؟ عمه اگر برای من و تو نیامده ست پس دست برده است به معجر برای چه؟ ای سایه تو بر سر عمه, بلند شو به احترام معجر عمه بلند شو @shia_poem
جبرئیل روی پرش باز غزل آورده استعاره کمی ایهام و بدل آورده عشق با « حیِّ علی خیرُ العمل » آورده واژه واژه به لبم جام عسل آورده «یوسف» مصریِ « زهرا » سرِ بازار آمد به «زلیخا» بسپارید که دلدار آمد کوچه را ریسه ببندید چراغان بُکنید عرش را گُل بزنید آینه بندان بُکنید جان نثار قدمش زود به قربان بُکنید خلق را مستِ شراب رُخ جانان بُکنید دل ز « نرجس » نه که صد دل زهمه عالم بُرد هرچه خوبیست به دنیا نوه ء خاتم بُرد باز هم صحبت ما قصه ء گیسویش شد تا سحر حرف و حدیث خمِ ابرویش شد باز هم قبلهء ما سلسله ء مویش شد دلمان مشتری خاکِ سرِ کویش شد « دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند» یازده قرن ز نبودت دل من گلگون است سوختم از غم دوری تو چشمم خون است طالبِ دیدن تو گشته دلم، مجنون است هفت پشتم به تو و طایفه ات مدیون است یوسف فاطمه و حُسنِ ختام طاها لحظه لحظه برسد بر تو سلام طاها می شود شادی آن قلب سپیدت بشوم؟ یا که مهمان سر سفرهء عیدت بشوم؟ سیصد و سیزدهمین یار شهیدت بشوم کاش رخصت بدهی « شیخ مغیدت» بشوم با ظهورت دل غمدیده ما شاد نما با نفس های گل فاطمه آباد نما سی نفر یار نداری که پریشان ماندی مثل یوسف اسیرِ غم زندان ماندی همدم غربت و صحرا و بیابان ماندی از گناهِ منِ غفلت زده پنهان ماندی مددی کن که به عشق تو مسلمان بشوم با ولایت به نفسهای تو «سلمان» بشوم چقدر تا سحر عشق، عبورت مانده؟ چشممان خیره به معیادِظهورت مانده بانویی دست به پهلو به حضورت مانده روی مسمار و دری چشم غیورت مانده قَسمت می دهم ای منتقم آل علی دگر از راه بیا ای به همه خلق ولی @shia_poem
در این سینه تیرِ محبت نشسته و چشمم به امیدِ اُلفَت نشسته بهشت آرزویِ گدایی نباشد که در سایه‌ی طاقِ نُصرت نشسته بگیر از رُخت پرده را تا ببینند که یوسف هم اینجا به زحمت نشسته به رویِ پَر و بالِ هم در مسیرت فرشته فرشته به حیرت نشسته هوایی ندارد بجز سجده بر تو بر آن سَر که گرد محبت نشسته دل ما رمیده/اگر پَر کشیده/شرابی چشیده/به شوقی تپیده/دویده بسویت که دیده که عطری وزیده که نوری دمیده که آقا رسیده و با دامنی پُر عنایت نشسته --- بیا تا که زهرا به قابَت بگیرد بیا تا که زینب گلابَت بگیرد علی پیشت آیاتِ قرآن گرفته بخوان تا دمِ مستجابت بگیرد بیا تا که عباس پشتت بتازد بیا تا که اکبر رکابت بگیرد که عالم ببیند حسین آمد امشب حسینی ترین انقلابت بگیرد بیا تا که ایوان طلای نجف هم صدو ده سَبو از شرابت بگیرد تو آبی جوابی حساب و کتابی تو معمارِ صحنِ بقیعِ خرابی/ شهابی شرابی تو پایانِ خوابی نَفسهای نابی تو رسواگر چشمه‌های سَرابی به دل گفته‌ام نذر حال خرابت بگیرد --- بزن تکیه بر کعبه با ذوالفقارت بزن تا که چرخد زمین در مدارت عَلَم را بکش رویِ دوشَت نفس زن که طوفان شود موقع تار و مارت زمان تقاصت عمو را صدا کن که حَض می‌کند لحظه‌ی تار و مارت خنک می‌شود سینه‌ها و جگرها پس از کعبه باشد مدینه قرارت  عجب گرد و خاکی کند انتقامت که جبریل سُرمه کشد از غبارت تو مفتاحِ مایی/تو عین البقایی/ظهور خدایی/تو وقت كَرَم مجتبایی/تو وقت رجز مرتضایی/تو تیغِ رهایی/نفس‌های کربلایی تو بانگ رسایی که میریزد از سر به پا اقتدارت --- چه جای شگفتی که کافر گریزد که شیرِ نر از هولِ حیدر گریزد علی هستی و وقتِ هو هویِ تیغت سپاهی نداند که بی سر گریزد علی هستی قبل از آن که بیایی زِ برق نگاه تو لشکر گریزد مگر می‌شود آنکه رو بر علی نیست که از تیغ ساقیِ کوثر گریزد فدای امیر سپاهت که دشمن زِ یک نعره‌ی مالک‌اشتر گریزد تو رمزِ قدیری/تو ما را امیری/سعادت مسیری/تو روح کویری/تو آیات حق را نظیری/تو بر ناکثین مارقین قاسطین زَمهَریری تو جاءالحقی بی نظیری امیری حسین فنعم الامیری به سمت تو شیعه به محشر گریزد --- بیا بشنوم لحن نورانیت را کنارت مناجات شعبانی‌ات را سرِ جاده‌ی مشهدم تا ببینم شبی عاشقانِ خراسانی‌ات را قدم زیرِ باران قدم میزنم تا مگر حس کنم حال بارانی‌ات را تو و سیصد و سیزده مَرد ایمان بیا بشنوم شورِ طوفانی‌ات را ببین سیدِ ما ، مُهیا نموده برایت سپاه سلیمانی‌ات را به حیرانی ما/پریشانی ما/پشیمانی ما/نگاهی به بغض غزلخوانی ما به این جمعه‌های زمستانی ما/به شبهای طولانی ما/نصیبی نما صُوتِ قرآنی‌ات را دعایی کن امشب جوانان ایرانی‌ات را @shia_poem
ای عشق! کاری کن که درماندند درمان‌ها برگردد و برگردان حقیقت را به ایمان‌ها چشم انتظارت شهرهامان کوچه در کوچه هر شب چراغان قدم‌هایت خیابان‌ها غرق شب گیسوی تو چشم سحرخیزان در آرزوی دیدن صبحت شبستان‌ها در غبطه‌ی مهدیه‌هایت حوض مسجدها در حسرت حسّ «ولی عصر» تو میدان ها پل می‌زند دست دعاشان، عهد می‌خوانند با چشم گریان در مسیرت «سیْد خندان» ‌ها پر می‌شود شهر از نوای «آیه الکرسی» تا رد شوی از زیر این دروازه قرآن‌ها حال غریبی دارد این غمشادی پنهان در ‌اشکخندِ شمع‌های نیمه شعبان‌ها هر جمعه در شهری دعای ندبه می‌خوانیم تا یوسف گمگشته! باز آیی به کنعان‌ها در خواب، چشمان تو را دیدند نرگس‌ها شوق گل روی تو را دارند گلدان‌ها ای در صدای مهربانت حجتی کامل ای در نگاه روشنت اثبات برهان‌ها هم نکته‌دان خلسه‌ی خال تو هندوها هم در هلال ابرویت حیران مسلمان‌ها تا از لب لیلای ما شیرین شود دنیا فرهاد در کوه است و مجنون در بیابان‌ها بیرون می‌آیی آخرش از پشت ابر اما باید کمی بارنده تر باشند باران‌ها رونق از آن توست، حسنت در فزون، هر چند بازار را پر کرده‌اند این یوسف ارزان‌ها دنیای با تو با صفاتر می‌شود، حتی ضرب المثلها می‌شوند آرامش جان‌ها نه باورش سخت است با یک گل بهار آید نه روسیاهی می‌رسد بعد از زمستان‌ها برخیز ای شاعر قلم را بر زمین بگذار در شادیش دستی بزن پایی بکوبان... هاااا @shia_poem
خوشا لحظه ای بال و پر داشتن سر کوی دلبر گذر داشتن خوشا با خدا بودن و زیستن به یاد خدا چشم تر داشتن همیشه به سوی خدا رو زدن همیشه صفای سحر داشتن چه خوب است عاشق ز معشوق خویش تمنای یک دم نظر داشتن چه خوب است دنبال تو آمدن و از جایگاهت خبر داشتن چه خوب است دائم صدایت زدن همیشه هوایت به سر داشتن چه خوب است یک شب به همراه تو به سرداب تو یک سفر داشتن من امشب هوای تو دارم به سر کرم کن مرا در کنارت ببر در آسمان در سحر باز شد فرشته مهیای پرواز شد ملک در دل آسمان زد صدا: و میلاد خورشید آغاز شد شنیدم شبیه کلیم آمدی و موسایی تو خبرساز شد حسن بر گل روی تو خنده زد پدر با وجودت سرافراز شد برای دل مادر پاک تو زمان سحر کشف صد راز شد رسیدی و در سجده افتادی و زبانت به توحید حق باز شد پدر با تو می گفت ناگفتنی چه اسرارهایی که ابراز شد تو باطل ستیزی تو جاءالحقی ولی خدا حجت مطلقی کنار دلم گاه گاهی بیا تو از جاده های الهی بیا سیاه گناهم بیا نور عشق در این دورۀ روسیاهی بیا بیا از مدینه بیا از نجف بیا از دل این دو راهی بیا اگر چه فراهم نگشته هنوز برای قیامت سپاهی بیا بگو کی مرا می بری با خودت چه روزی چه سالی چه ماهی بیا ببین حال و روز دل شیعه را شده کشته ی بی گناهی بیا اگر تو نیایی چه کس می شود ؟ برای دل ما پناهی ؟ بیا بیا قبل از اینکه بیاید اجل بگیری مرا لحظه ای در بغل مرا گاه در خاطرت فرض کن مرا گرد و خاک درت فرض کن من از چشم پاک تو افتاده ام مرا اشک چشم ترت فرض کن من ِروسیاه زمین خورده را سیاهیّ در لشگرت فرض کن اگر اولین عاشقت نیستم مرا عاشق آخرت فرض کن اگر چه لیاقت ندارم ولی مرا کمترین زائرت فرض کن به وقت ظهورت بیا و مرا نگهبان در سنگرت فرض کن بکش دست خود را به روی سرم مرا نوکر مادرت فرض کن ببخشا به من این خیالات را مگیر از لبم این مناجات را تو مرگ ستم را رقم می زنی تو زنجیر محکم به غم می زنی زمان ظهورت به اذن خدا صف مشرکان را به هم می زنی می آیی مدینه میان بقیع به دنبال قبری قدم می زنی میان مدینه به سمت نجف تو طرح حرم تا حرم می زنی می آیی سر قبر ام البنین به یاد علمدار علم می زنی ضریح بزرگی بنا می کنی به روی طلایش قلم می زنی تو با یاد و نام حسین و حسن حسینیه های کرم می زنی زمان طلوعت که بر خواستی خبر کن مرا کارگر خواستی بیا وعدۀ هر چه پیغمبر است ز هجران ، نگاه دو عالم تر است بیا نالۀ آه آه علی زمانه پر از غربت حیدر است بیا موقع اشک دشمن شده بیا وقت خندیدن مادر است بیا و خداهای ما را بگیر بزن مهر باطل به هر بت پرست بیا کربلا چشم در راه توست و غرق نوای تو یک حنجر است بیا ای دعای دل نیزه ها به دنبال تو چشم هجده سر است بیا انعکاس صدای رباب پی تو نگاه علی اصغر است بیا و ببین در دل علقمه صدایت زند مادرت فاطمه @shia_poem
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی مرا مگو که چه نامی به هر لقب که تو خوانی چنان به نظره اول ز شخص می‌ببری دل که باز می‌نتواند گرفت نظره ثانی تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت ز پرده‌ها به درافتاد رازهای نهانی بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم تو می‌روی به سلامت سلام من برسانی سر از کمند تو «سعدی» به هیچ روی نتابد اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی @shia_poem
ايليائيم از دهات شما از تبارِ ترنُمات شما آسمانها هميشه گُم بودند پایِ هر سبزه‌ی حيات شما روزگارم گذشته شكر خدا در جوار لبِ فرات شما كوزه‌ام را دوباره پُر كردم از سرِ چشمه‌ی نجات شما زندگیِ مرا چه شيرين كرد نفس شاخه‌ی نبات شما سفره‌ام پَهن خانه‌ام سرسبز بركت دارد از زكات شما آب و نانم رسيده از آن روز كه نشستم سرِ بساطِ شما پنج نوبت به پشتتان هستیم وقتِ حی علی الصلوة شما باغ ما میوه‌های فطرت داد محض روی توجّهات شما الغرض داده است بر دستم با دو دستش خدا براتِ شما تا قيامت فرشته باران باد سر هر ريشه‌ی قمات شما - شُکر از ايل كربلا هستيم ما زمين خورده‌ی شما هستيم به سمرقند یا بخارایی یا به شن زارهای صحرایی محملت بی غبار و راهت سبز خوش نشین بر بُراق زیبایی سر راهت قبیله‌ی مجنون پشتِ سر چشمهای لیلایی آی بالا بلند کشمیری کِی به این آب و خاک می‌آیی لهجه‌ات هاشمی و زینب وار مثل نهج‌البلاغه شیوایی تا بدین ناز میروی آقا می‌بَری از خدا شکیبایی صید کردی نگاه آهو را یعنی آقا زِ نسلِ زهرایی کاروان را شبی بیار این سو تا که چشم مرا بیارایی - به هوایت پریدنم عشقست به رهت سر بُریدنم عشقست - نامتان رنگِ كيميا دارد ريشه در باور خدا دارد نامتان از كجا تَراوش كرد كه چنين حسِ ربنا دارد بر عقيقِ دلش نوشته خدا چقدر نامتان صفا دارد سرگذشت من و شما زيباست چهارده قرن ماجرا دارد چهارده قرن نه پيش از عشق پيش از پيش ابتدا دارد جبرئيل از شعاع تو دانست كه خدا جلوه تا كجا دارد چهارده تن ميان يك قابند كه در آن عكسی از شما دارد - بِاَبی انتَ سيد و السادات بر تو و خاندان تو صلوات - دور آخر به مِی كشان اُفتاد ساقيا مطلعت مبارك‌باد خوش بحال كسی كه بر چشمش چشم تو فرصت تماشا داد مژه‌ها را بگو مرا گيرند ناز دارد نگاه اين صياد گرچه اين‌سان خرابمان كردی نَفَست گرم و خانه ات آباد دل زِ شوقت به سينه می‌كوبد مثلِ تيشه به بيستون فرهاد لا به لبهای ماست الا انت تب ديوانگيست بادا باد ميدهد طعم شير مادرمان نظرت ، با من است مادر زاد ميزنم نعره هر طپش يا عشق ميكشم سمتِ خيمه‌ات فرياد - گره‌ی بسته ی مرا واكن روی قلبم دوباره امضا كن - خانه لبریز بوی اسفند است غرق گلهای سرخ الوند است پای دیوار بین شب بوها لاله‌ی دامن دماوند است شب عید است حاجتش بدهید پشت در یوسف آرزومند است زود معراج می‌رود یعنی ناز این طفل با خداوند است پدرت سیر می شود هرگز لب تو کهکشانی از قند است از نگاه علی و زهرا باز سهم نرگس همیشه لبخند است - دل ما بند توست با عباس نقش سربند توست یا عباس- برف بودیم و آبمان کردی بین سرما مذابمان کردی ریختی بین قالب عشقت عاقبت مستجابمان کردی گرچه در پشت ابرها بودی چشمه‌ی آفتابمان کردی تا نویسیم سر گذشتت را سینه سینه کتابمان کردی تکه سنگی رها و گُم بودیم خط کشیدی شهابمان کردی با سر انگشت آسمانی خود كوزه‌های شرابمان كردی يك شقايق به جای دل دادی مثل آئینه قابمان كردی هرچه مردم جوابمان كردند با نگاهت حسابمان كردی - گوشه چشمی بلند مرتبه‌ام آشنایم گدای هر شبه‌ام - عرش خود را در این سرا گم کرد کنج ایوان سامرا گم کرد بسکه چرخید در مدار شما که زمین خط استوا گم کرد آسمان با درخشش چشمت ماه را با ستاره‌ها گم کرد بُرد خورشید را زِ محضرتان در نواحیِ ناکجا گم کرد بازهم در هجوم مشتاقان نوح آمد ولی ردا گم کرد هفت پشتِ بهشت می‌لرزد که تو را دید دست و پا گم کرد خوش به چشمی که با تماشایت بین محراب قبله را گم کرد - با غمت خاک سرشته بیا روی پیشانیم نوشته بیا - آتش سینه‌ی نِیستانی که مناجاتِ ماه شعبانی جمکران دلم گرفته ببین میروم بی تو رو به ویرانی ما قنوتی تَرک تَرک خورده تو زلالی شبیه بارانی از شما ...بر بهشت می‌ارزد کاسه‌ی آبی و خُرده‌ی نانی باز باران گرفته تا دَمِ صبح در قنوتت مگر چه میخوانی جمعه‌ای باز هم گذشت و نشد که رهایم کنی زِ حیرانی جمعه‌هایی که دیر می‌آیند جمعه‌هایی عجیب طولانی می‌کند سردی جدایی تو روزهای مرا زمستانی راستی در کجای این خاکی کربلا یا که در خراسانی بادها می‌وزند و می‌گویند شاید امشب بقیع می‌مانی گاهی از بوی سیب می‌فهمم علقمه رفته‌ای به مهمانی شاید امشب مدینه‌ای شاید یا که شاید دمشق ، می‌دانی هرکجا‌یی همیشه قلبت شاد هرکجایی سرت سلامت باد @shia_poem
سلام نازترین مطلع تغزل ها سلام بازترین سفرة توسل ها سلام واسطة فیض، بین ما و خدا سلام تکیة مستحکم ِ توکل ها شبیه طور ، ظهورِ تو ظرف می خواهد عروسِ فاطمه دارد از این تحمل ها تو یک شبه به تکامل رسی میانِ رَحِم هنوز غرق تَحَیُر همه تعَقُل ها به غمزة تو گره وا شود زکارِگدا کریم نیست مُقَصِر در این تعلُل ها زیاس هایِ بهشتی به دستِ خود زهرا درست کرده برایِ تو تاجی از گُل ها شبیه ِ ماه، در این شامِ تار تابیدی به رویِ دامن نرجس چه ناز خوابیدی تکانِ پلک تو دل می برد ز دلبرها مقابل قدمت خاک می شود سرها فدای خندة بابای تو پدرهامان فدایِ مادرِ پاکت تمام مادرها ز «کاخِ روم » رسید و عروسِ زهرا شد نتیجه میدهد آخر عفاف ِ دخترها برایِ خواستِگاری زچادرش زهرا قواره کرد،برایِ عروس،معجرها از آن به بعد ملائک شدند خادمِ او به پیش مقدمش انداختند شهپرها رسید مژده عقیق یمن شدی نرجس تو انتخاب برای حسن شدی نرجس تمام دار وندارِ پیمبری مهدی ز انبیای الهی تو برتری مهدی به رویِ بازوی تو حک شده ست جاء الحق شبیه ِ آیة قرآن مطهری مهدی مگر نگفته ای الگویِ توست مادرِ تو بدونِ شک تو از او ارث میبری مهدی به ذوالفقار قسم وقت انتقام رِسَد تمامِ خلق ببینند حیدری مهدی ز ابروانِ بلندت وقار میریزد چنان عمویِ رشیدت دلاوری مهدی همینکه چشم تو شد باز ، فاطمه خندید خوش آمدی گل زیبایِ عسگری مهدی و ان یکاد بخوانید ماه آمده است تمام هستی زهرا ز راه آمده است زدستِ ناز تو ای ناز دار من چه کنم برای وصل توام بیقرار من چه کنم چقدر منتظرانِ تو در دلِ خاکند به طول اگر بکشد انتظار من چه کنم برایِ آمدنِ تو نکرده ام کاری برای آمدنت ای نگار من چه کنم ز بسکه دست گرفتی بدعادتم کردی زدستِ لطف توای سفره دار من چه کنم دلم هوای تورا کرده و زتو دورم به غیرِ گریة بی اختیار من چه کنم هزار بار زدم زیرِ عهدِ خود با تو ندارد عهدم اگر اعتبار من چه کنم رسیده نیمة شعبان چرا نمی آیی نموده ایم چراغان چرا نمی آیی بیا که گنبدِ خضراست دیده بر راهت بیا که حیدرِ تنهاست دیده بر راهت چقدر منتظران تو بیصدا رفتند نگاهِ مضطرب ماست دیده بر راهت قسم به خاکِ نشسته به چادرِ مادر سکوتِ غربتِ دنیاست دیده بر راهت هنوز نالة مادر به گوش می آید بیا که حضرت زهراست دیده بر راهت میانِ کوچه به دنبالِ گوشواره حسن شهیدِ سیلیِ اعداست دیده بر راهت میانِ گودی ِ مقتل حسین افتاده هنوز زیرِ لگد هاست دیده بر راهت برویِ نیزه به فرقی که واشده ازهم نگاهِ حضرتِ سقاست دیده برراهت میانِ بزمِ شراب و کنارِ تشت طلا هنوز زینب کبراست دیده بر راهت هنوز ِ یادِ گلویِ بریدة اصغر رباب ،در دلِ صحراست دیده بر راهت @shia_poem
زلفت اگر نبود، نسیم سحر نبود گمراه می شدیم نگاهت اگر نبود مهر شما به داد تمنای ما رسید ورنه پل صراط، چنین بی خطر نبود تعداد بی نظیریتان روی این زمین از چهارده نفر به خدا بیشتر نبود پیراهن، اشتیاق نسیمانه ای نداشت تا چشم های حضرت یعقوب تر نبود ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟ این جشن ها برای تو تشکیل می شود این اشک ها برای تو تنزیل می شود رفتی، برای آمدنت گریه می کنم چشمان ما به آینه تبدیل می شود بوی خزان گرفته ی پاییز می دهد سالی که بی نگاه تو تحویل می شود ایمان ما که اکثراً از ریشه ناقص است با مقدم ظهور تو تکمیل می شود تقویم را ورق بزن و انتخاب کن این جمعه ها برای تو تعطیل می شود ای آخرین بهار چرا دیر کرده ای؟ ای مرد با وقار چرا دیر کرده ای؟  @shia_poem
بيااي ياس خوش عطرِبهاري بيامُردم ازاين چشم انتظاري بيااي آنكه هستي جان عالم بيااي يوسف كنعان عالم من ازروز ازل بودم گدايت گدايي دوره گردم درهوايت اگرچه وقت ميلادت نبودم بوَدمِهرِتوجاري دروجودم به شهرسامره چشمت گشودي دل عالم درآن ساعت ربودي به نام حق سخن آغازكردي زِقرآن غنچهٔ لب بازكردي زِميلادِتواي سَروِبهاران سَرايِ عسكري شدنورباران زِرويت نورخالق ميشود حِس مُنَوَّر ازتوشددامان نرگس توباامرِخداصاحب زماني عج چراازديدهٔ عالم نهاني هزارافسوس هرشب ديده گريان كشيدم صورتي درابرپنهان زِبَس از دوريَت فريادكردم هزاران بي ستون آبادكردم الا اي يوسف زهرا نظركن شب تارِغريبان راسحركن كجايي اي كه شمس عالمِيني گمانم زائرقبر حسيني ع بيامَسرور قلب شيعيان كن بياوتربت مادرعيان كن بيابهرِگدايي قابلم كن بياوبروصالت نائلم كن بيامهدي عج كه عاصي بي قراراست به راهِ وصل توچشم انتظاراست @shia_poem
نگو که نیست بگو دیدها خطا دارد به هر کجا بروی نور، ردّپا دارد دروغ بسته به خورشید قاری غیبت که نصّ اَشرَقتِ الارض، ماجرا دارد به صف شوید امام نماز می‌آید که با وجود جماعت شود فرادی رد نشانی در او را نپرس از چوپان دخیل بر که شدی قریه کدخدا دارد به برگ و بار ریاضت مبند دل بی او که باد می‌برد آخر هر آنچه باد آرد خبر دهید به دزدان کور دریایی هنوز کشتی این قوم ناخدا دارد سرودن از تو الا پادشاه خوبی ها همیشه طعم غزل‌های خواجه را دارد @shia_poem
نيمهٔ شعبان رسيدوآسمان غرق صفاشد كودكي ازنسل زهراوعلي چون غنچه واشد جشنِ ميلادش به هرويرانه وكاخي به پاشد آمدازامرخداختمِ تمام اوليا شد شيعه راوقتِ سرورازامرِداورگشته امشب مرغِ جانم سوي شهرسامره پروازدارد همچوبلبل درشب ميلادِيارآوازدارد دلبري كَزقبلِ ميلادش دوصداعجازدارد اوكه همچون مرتضي پرونده ازآغازدارد شاديِ اهل ولايت بازازسَرگشته امشب نورباران شدسراي عسكري ازروي مهدي عج دامن نرگس معطرشدزعطروبوي مهدي عج ميزندزهراي اطهرشانه برگيسوي مهدي عج صف كشيدندازسمافوج ملك تاكوي مهدي عج وقت ديداررخ زيباي دلبرگشته امشب جودورحمت امشب ازسوي خدابرماروان شد چونكه ميلادسعيدِصاحب عصروزمان شد تيرِنوميدي زمولودش به قلب دشمنان شد نام اوهرجاصفاي محفل ماعاشقان شد شادباشيداي عزيزان عيدسَروَرگشته امشب كِي شودروزي بنوشم ازشراب ناب جامش ياكبوترواربنشينم دمي بالاي بامش يارب ازلطفت مرابنمابلاگردان نامش تابگيردازعدوي فاطمه اوانتقامش كن عطاديداراوبراين دل سرگشته امشب @shia_poem
آئینــه‌ی تمــام نمــای خــدای مــن! ای جــاده‌ی عبــادت بــی‌انتهــای مــن ای بـر سـرم ولایـت تـو تـاج افتخـار ای آنکه دست توسـت تمـام قُـوای مـن ای خاک‌های پای تـو زاینـده‌ی شـکوه ای لرزش نشسـته بـه مـوج صـدای مـن بالاتر از تو نیست به این قدر و منزلت یا مرگ یا جلوس تو بر تخت سلطنت افتــاده‌ام بــه پــای قطــار تــو رِیــل‌وار بـاران ندبـه مـی‌چکـد از دیـده سـِیل‌وار هستم حقیر؛ کاسه به دسـتی فقیـر کـه مـی‌خـواهم آشـنای تـو باشـم کمیـل‌وار یک عمر بود کارِ من اسـراف ؛ آمـدم برگــردم از مســیر خطــایم فُضـِـیل‌وار بالاتر از تو نیست به این قدر و منزلت یا مرگ یا جلوس تو بر تخت سلطنت ســرمایه‌ام تبــاه شــد آقــا نیامــدی رنــگ دلــم ســیاه شــد آقــا نیامــدی دیدی که جای یار تو بودن تمـام عمـر کــارم فقــط گنــاه شــد آقــا نیامــدی یک کوه داشتم من از ایمان که با گنـاه کــم‌کــم شــبیه کــاه شــد آقــا نیامــدی بالاتر از تو نیست به این قدر و منزلت یا مرگ یا جلوس تو بر تخت سلطنت عالیجناب! نیمه‌ی شعبان رسـیده اسـت نم‌نم صدای بارش بـاران رسـیده اسـت ای مظهـر جمـال حقیقـی ظهـور کـن عبد فریب خورده، پشیمان رسیده اسـت ای کاش زنده باشم و بیـنم بـه دیـده‌ا‌‌‌‌م دوران غیبت تو بـه پایـان رسـیده اسـت بالاتر از تو نیست به این قدر و منزلت یا مرگ یا جلوس تو بر تخت سلطنت   @shia_poem
به تماشای تو ای باغ بهار آمده است آسمان ها همه بر گَشت و گُذار آمده است شوق دیدار تو را بلبل شیدا دارد گل زیبا به تمنای نگار آمده است حسرت وصل تو عمری است به دل ها مانده دیده این بار به امید قرار آمده است آن چه در سینه ی ما می تپد و پَر گیرد مرغ جان است کنون از پی یار آمده است آهوان سر به کف آیند به قربانگاهت همه گویند خوشا وقت شکار آمده است آن که جان می دهد از هجر تو ای مهر نهان خسته جانی است که با حال نزار آمده است قلب ها بی تو شکستَه ست بیا ای گل من غصه بر سینه نشستَه ست بیا ای گل من چشم های همه از روز ازل سوی تواند مهر و مه سیر کنان از پی سوسوی تواند عرشیان در طلب خیمه ی تو در صحرا قدسیان بوسه زن خاک کف کویِ تواند لحظه هایی که پر از نور به شام تارند چون ستاره به میان شب گیسوی تواند ذکر لا حَولَ و لا قوَّةَ اِلا بالله ذکر توحید و همه ، نغمه ای از هوی تواند هر چه محراب بُوَد خَم شده بر خاک رهت عقل ها معتکفان خَم ابروی تواند نه فقط ما و همه اهل جهان بی تابیم اهل بیت اند که مشتاق گل روی تواند همره جمع رسل هر که بیامد به وجود هر امامی به لبش ذکر اباصالح بود دیده ها چشم به راه است بیا مهدی جان زندگی بی تو گناه است بیا مهدی جان چشم هایی که به سوی تو بُوَد هر لحظه منتظر بهر نگاه است بیا مهدی جان ما همه غافل و تو حاضر ناپیدایی روی ما گر چه سیاه است بیا مهدی جان گر امید تو نباشد همگی می میریم بودن بی تو تباه است بیا مهدی جان لحظه لحظه دل ما ذکر تو را می گوید تپش سینه گواه است بیا مهدی جان بشنو این گونه که بانوی مدینه گوید مادرت چشم به راه است بیا مهدی جان در شب تار فراق تو همه دلگیریم گر نیایی به خدا از غم تو می میریم آخر ای حاضر پنهان ز کجا می آیی از فراسوی زمان جانب ما می آیی ما که دوریم ز درگاه خدا امّا تو سمت ما ای همه ی عشق خدا می آیی جمله بیمار فراق تو و هجران توایم سوی بیماری ما بهر شفا می آیی سر دهی بر همگان بانگ انا المهدی را فصل رجعت رسد و با شهدا می آیی بر تقاص حرمِ چادر آغشته به خاک یا به خونخواهیِ آن دستِ جدا می آیی تکیه بر کعبه زنی ، منتقم خون حسین یعنی از کعبه و از کربُبَلا می آیی ای جگر گوشه ی زهرا به فدایت مهدی منتظر مانده جهان بهر ندایت مهدی @shia_poem
به نامِ نامیِ مولا شدم مجنون شدم شیدا گرفتارِ شما هستم که آزادم در این دنیا سرم را عاشقانه می نَهم زیرِ قدومِ تو بده قیمت به این چشمِ تَر و بگذار بر آن پا سلام ای نازدانه... ای گلِ نرگس... گلِ حیدر تمنّا می کند وصلِ تو را در هر نفس زهرا نوشته خالقت بر رویِ بازویِ تو جاءَالحق به زیر افتاده باطل می رود شمشیرتان بالا پیمبر صورتی و مرتضی سیرت یقین دارم... که سربازی کند در لشکرت سردارِ عاشورا دو زانو می نشیند در حضورت شاهِ خوبی ها دعا کرده تو را هر روز و هر شب زینبِ کبری زمین و نُه فَلَک را می زند مالک به نامِ تو چه از این بهتر آقاجان که من هستم غلامِ تو تمامِ انبیا را می شود پیدا کنم با تو تویی آدم تویی نوح و خلیلِ حق تعالی تو یدِ بیضایِ موسایی دَمِ احیاگرِ عیسی جمالِ یوسف و لحنِ خوشِ داوودِ اَسراء تو به شرطِ گامهایِ خِضری اَت دنیا گلستان است سَر از اَیّوب در صبری... به دریا نوح زد با تو زمین با تو زمان با تو سَمَک با تو... سَما با تو شبِ معراج می بردی نبی را تا ثریّا تو نمازِ عاشقی را انبیا پشتِ سرِ احمد... به جا می آورند آقا صَلاتی و مُصَلّا تو تو می آیی که برداری تمامِ بارِ دنیا را کمالِ دینِ خاتم جنةُ الاعلایِ دلها تو تو شرحِ محشری آقا خودِ پیغمبری آقا یقین دارم که سر تا پا سراسر حیدری آقا عجب حالِ خوشی دارم شما تفسیرِ اِکسیری سر از اِکسیری و احیاگرِ قلبِ زمین گیری تو از نسلِ ولیُّ اللهی و تیغِ تو سیفُ الله تو شیرِ خالقِ مَنّانی و رویایِ شمشیری صدایِ کعبه هم درآمده می گوید اَدرکنی بیا ای صاحبِ خانه بگو در خانه تکبیری کلامُ الله را بر منبرِ حیدر تو معنا کن قضایی تو قَدَر هستی شبِ قدری و تقدیری تویی لیلایِ دلهایِ شکسته من شدم مجنون منم دیوانه یِ عشقت منم مجنونِ زنجیری بگو یا اَیُّهاَ العالم اَناَ القائم اَناَ المهدی بگو که انتقامِ کشته یِ لب تشنه می گیری به همراهِ خودت ما را مسافر کن مجاور کن بده عیدیِ نوکر را مرا اِی یار زائر کن زیارت پا به پایِ تو اگر باشد صفا دارد هواخواهم کسی شد که هوایش را خدا دارد به هر کس گوشِه چشمی کرده ای در عرش آقا شد کسی را که تو خواهانی ببین جا تا کجا دارد تو هستی لیلةُ القدرِ دلِ شیدایِ مشتاقان مناجاتِ لبم طعمِ نوایِ سامرا دارد رسیده از سفر دلبر تپیده قلبِ نوکرها در این مجلس هوایم را علی موسیَ الرِّضا دارد به شوقِ دیدنِ رویت دلم مثلِ کبوترها... هوایِ پر زدن در صحنِ شاهِ کربلا دارد برایت روضه می خوانم یقین دارم که می آیی عَلَم بر خاک افتاده حَرم هوُل ُو وَلا دارد چه غوغایی شده در علقمه معنا شده مردی به حقِّ دست و بازویِ بریده کاش برگردی @shia_poem
خرابه هستم و دل خوش به بوی گلزارم امید وصل همیشه درون خود دارم اگر که جان دهم از شوق روز آمدنش هنوز هم به شب زلف او بدهکارم کویر تشنه ی دریای بی کرانه ی اوست امیر اوست و من بنده ای گنکارم کران عشق، زمین را به آسمان بردست درین مسیر من آزادم و گرفتارم اگر چه زخم زبان ها شنیدم از مردم ولی هنوز به امر فرج یقین دارم ظهور صبح امیدیست در سیاهی شب خدا کند که بیاید به فکر دیدارم به عشق دیدن او دل ندید دنیا را به عشق دیدن او عاشقی شده کارم دوای درد مرا غیر از او نمی داند به شوق نسخه ی درمان اوست بیمارم @shia_poem
خورشید هم در آسمان رویت نمی شد دیگر کسی با ماه هم صحبت نمی شد چشم ستاره لحظه ای سو سو نمی زد رنگین کمان در محفلی دعوت نمی شد خاک از وجود تیره ی خود دست می شست باد از سکون خویش بی طاقت نمی شد آتش مجال شعله ور بودن نمی یافت رود از نبود موج ناراحت نمی شد غنچه به خواب مرگ میرفت و پس از آن از خلوت خود وارد جلوت نمی شد ارکان هستی را خدا میزان نیمکرد دار و ندار ما بجز ظلمت نمی شد منظومه ای در کهکشان باقی نمی ماند اصلا خدا آماده ی خلقت نمی شد این سرنوشت شوم ارکان جهان بود عالم اگر که صاحب حجت نمی شد ای کاش در هر محفل انسی که داریم از هیچ کس غیر از شما صحبت نمی شد @shia_poem
14 بند عرض ارادت به ساحت امام زمان(عج)....هر بند اشاره به یکی از معصومین دارد جلوه گر گشته ، نام پیغمبر طاق کسری شکست بار دگر از زمین میرسد به غیب خبر که خدا دیده شد به چشم بشر کن تماشا خدای را زصفات که خدا دیدنی است در صلوات کعبه امشب علی علی گوید همچو یعقوب دیده می شوید تا که پیراهن تو را بوید کعبه هم نور دیده می جوید تا به سر تو ، سینه باز کند رو به ابروی تو نماز کن خیمه ات هر کجاست ، غار حراست نور سبحان ربی الاعلاست بوی سیبش ز عالم بالاست شب قدر است ، پس شب زهراست کوثر آورده است خیر کثیر شب عید است بر یتیم و اسیر آمد از حسن نیمه ی شعبان عطر جانبخش نیمه ی رمضان روی دست حسن بود قرآن یا که قرآن بدست دارد جان می وزد رحمت خدا ز نسیم که کریم آمده است ابن کریم حاکم صبح مشرقین آمد وارث اشک و نور عین آمد زاده ی خیبر و حنین آمد زائر مرقد حسین آمد قائم عرش ، قبل میلادت به ملائک ، خدا نشان دادت ماه محراب ساجدین هستی ذکر "ایاک نستعین" هستی زینت زین العابدین هستی نور تسبیح اهل دین هستی چه مقامی خدا تو را داده که ملائک به سجده افتاده با تو شرع نبی شود زنده بی تو ایمان شود سر افکنده درس توحید را تویی بنده نطق تو علم را شکافنده علم آن خالق قیوم تویی بخدا باقرالعلوم تویی فرش راه تو صبح صادق شد خانه ات مکتب حقایق شد با تو قرآن کتاب ناطق شد از تو هر کس شنید، عاشق شد یوسفا ، درد نابرادری است ظلم بر ، شیعیان جعفری است ای که موسای امتی آقا سپر رنج و محنتی آقا تا به زندان غیبتی آقا در جهان نیست راحتی آقا بشکن این ، رب سنگ و چوب ما ای تو کفاره ی ذنوب ما گوهر اشک و ابر پائیزیم تا که از انتظار لبریزیم با رضای رضا در آمیزیم نام قائم شنیده...برخیزیم دست بر سر نهیم ، سر به فدات بهر تعجیل در فرج صلوات نفس بامداد یعنی تو برکات زیاد یعنی تو مجری عدل و داد یعنی تو جود یعنی...جواد یعنی تو هر چه خوبی ، شد از شما صادر اصل تا فرع ، اول و آخر ای چراغ هدایت دنیا محرم بارگاه او ادنی هادی جامعه بگو با ما جامعه ، نافله ، و عاشورا که پیام شما سعادت ماست ذکر نام شما عبادت ماست آینه در غبار مانده بیا حسن حق در حصار مانده بیا جاده ها بی سوار مانده بیا بی امان انتظار مانده بیا سیصدو چند جمعه ، جا ماندیم ندبه ی یابن عسکری خواندیم کعبه ی بی نشان ما لبیک آفتاب جهان ما لبیک آخرین آسمان ما لبیک ای امام زمان ما لبیک کن دعایی که رو سپید شویم در سپاه شما شهید شویم @shia_poem
بخوان به گوش فلک نغمه ی اذان امشب که غرق نور خدا می شود جهان امشب بخوان که بر تنِ بی روح و جان این عالم ز یمن مقدم جانان رسیده جان امشب شکفته گل ز گل عالمین همچو بهار چنان که می رود از کوچه ها خزان امشب جهان دوباره پر از نغمه های داوودی ست شده است فُلک و فلَک جمله نغمه خوان امشب بگو که ریسه ببندند از ستاره و ماه که از ره آمده خورشید آستان امشب چه شور و حال عجیبیست هر کجا نگری ملائکند دمادم گهر فشان امشب هوای شهر پر از عطر یاس و نرگس هاست که مست رایحه اش گشته گلسِتان امشب بگو که حضرت باران رسیده تا بخشد به ناتوانی افتادگان توان امشب بگو بگو بفرستند بر رخش صلوات محمد (ص) است ز رخسار او عیان امشب عجب نباشد اگر کعبه باز بشکافد که می رسد به جهان از علی (ع) نشان امشب بگو که می رسد آنکس که سیزده معصوم (س) شده است در قد و بالای او نهان امشب امام کعبه در آغوش کعبه زاده ببین ببین تلالو انوار بی کران امشب   ... بگو که تا ، گل زهرای ما نظر نخورد وان یکاد شود ذکر هر دهان امشب ... بگو که نقل بپاشند و گل بیفشانند که می رسد به زمین صاحب الزمان (عج) امشب ......... اگر که طالب فیضی از این قبیله ی نور بمان به درگه این خاندان ، بمان امشب @shia_poem
می نشینم گوشه ای و آهِ حسرت میکشم گوشه-چشمی از تو را عمریست منّت میکشم از ازل «قالوا بلی» گفتم برای دیدنت سال ها بر دوش خود بارِ امانت میکشم مهزیارت بی تو شد آواره! امّا بی تو من... این نفس هایِ کذایی را چه راحت میکشم! خوشبحالِ عاشقی که گفت با عجز و نیاز ناز چشمان تو را محض عبادت میکشم عهد بستم با تو امّا نفْس عهدم را شکست اینچنین در وادیِ عصیان اسارت میکشم تا که آقا سر به زانوی تو روزی جان دهم روز و شب بر لوح دل نقش ِ شهادت میکشم در خیالاتم تجسّم میکنم رویِ تو را رنجِ بسیاری از این طرزِ زیارت میکشم باز هم یکسالِ دیگر باعثِ زحمت شدم نیمۂ شعبان که می آید خجالت میکشم! @shia_poem
نیمه ی شعبان رسید و عرش شیدایی شده وصف دلها مدح آن یار مسیحایی شده نیمه شعبان رسید و شاد قلب فاطمست بوستان دامن نرگس تماشایی شده از بهشت آورده اند خم را شمیم باده اش بوی عطر جنت آورده چه غوغایی شده عاشقان عید است باید دل شود پاکیزه تا هک شود بر سر در این خانه ، زهرایی شده هر که زهرایی شود مهدی امامش می شود عاشقی زیباترین حکم مقامش می شود اصلا این عشقی که ما داریم لطف مادر است اذن زهرا از ازل تا صبح روز محشر است دست مادر بر سر دل بود ، دنیا آمدیم مُهر زد بر قلب ما این نیز مهدی باور(یاور) است عاشقی یعنی ارادت ذکر یعنی یاعلی عطر آقا بی گمانم عطر نهر کوثر است حال که دنیا پر از غوغاست دارم اعتقاد هر که با مهدی نباشد بی گمانم ابتر است زیر این بیرق هر آنکس آمده دیدست نور میدهد قلبم گواهی هست نزدیک ظهور @shia_poem
مثنوی نیمه شعبان از زبان حضرت زهرا سلام الله علیها اهل عالم من دلیل خلقتم گوهر بی مثل و والا عصمتم از عقول ماسوا بالاترم پاره جان رسول آخرم من سراپا خیر و مهر و رحمتم دین حق را مایه ی هر عزّتم نام من گردیده حک بر نه فلک خاکبوس خانه ام باشد ملک من به دنیا رنگ و رو بخشیده ام من به هستی آبرو بخشیده ام آفرینش هر چه دارد از من است جنّت از یمن حضورم گلشن است همسر شاه دو عالم حیدرم فاطمه خاتون روز محشرم مهر در ذات خداداد من است پادشاهی دست اولاد من است عالم از اولاد من دارد شرف هستی یکسو باغ من هم یکطرف کلّ فرزندان من ماهند ماه بر زمین و آسمان شاهند شاه آسمانها گرد زیر گامشان حق تجلّی میکند در نامشان هستی هستی بود از هستشان حکمرانی جهان در دستشان یازده گل یازده نور حقند بر همه بی شک ولی مطلقند هرکه شد پابست آنها برد کرد در حقیقت ظالمان را خُرد کرد یازده نورٌ علی نوراند و بس یازده موسای در طورند و بس یازده بنیانگر روح اند روح موج غم را ناجی و نوح اند نوح یازده آئینه ربّ جلیل بت شکنهایی قوی تر از خلیل یازده فیض مسیحایی نفس یازده منجی روح از هر قفس یک یک اولاد من نام آورند از تمام اهل عالم برترند الغرض دنیا وفاداری نکرد از خزان شد رنگ باغم رنگ زرد دو محمّد سه علی و دو حسن یک حسین و جعفر و موسای من جملگی قربانی اعدا شدند نوگلان پرپر زهرا شدند لیک یک گل مانده من را در زمین گل نه دلداری عزیز و مه جبین او گل دردانه اهل ولاست بهترین سرمایه آل کَساست تا نگردد این گلم مجروح خار زامر هستی آفرین پروردگار گشته غایب از تمام دیده ها تا که آید موعد امر خدا اوتمام عشق و امّید من است وارث آئین جاوید من است او گل زیبا و مه روی من است مرهم و داروی پهلوی من است ذوالفقار شوهر من یار اوست انتقام محسن من کار اوست او به زخم نور عین من شفاست یکّه خونخواه حسین و کربلاست فکر خونخواهی ز دشمن آه اوست زینبم چشم انتظار راه اوست او گل زیبای احساس من است فکر خونخواهی عباس من است @shia_poem
ای عشق! کاری کن که درماندند درمان‌ها برگرد و برگردان حقیقت را به ایمان‌ها چشم‌انتظارت شهرهامان کوچه در کوچه غرق خیالِ بوسه بر پایت، خیابان‌ها مستِ شب گیسوی تو، چشم سحرخیزان بی‌تاب تسبیح سحرگاهت، شبستان‌ها مهدیه‌ها دل برده‌اند از حوض مسجدها دور «ولیِّ عصر» می‌گردند میدان‌ها... پُر می‌شود شهر از نوای «آیة الکرسی» تا بگذری از زیر این دروازه قرآن‌ها... در خواب، چشمان تو را دیدند نرگس‌ها شوق گل روی تو را دارند گلدان‌ها ای در صدای مهربانت حجتی کامل! ای در نگاه روشنت اثبات برهان‌ها! هر جمعه در شهری برایت ندبه می‌خوانیم تا یوسف گمگشته! باز آیی به کنعان‌ها... @shia_poem