eitaa logo
شعر شیعه
6.5هزار دنبال‌کننده
389 عکس
158 ویدیو
14 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
عطر گل ها میبرد هوش از سر پروانه ها بوی عشق و عاشقی پیچیده در میخانه ها ساقی کوثر خودش امشب پذیرای همه ست لب به لب پر میشود با دست او پیمانه ها عقل هم اقرار دارد میکند از فرط شوق عالمی دارند امشب تک تک دیوانه ها در شب میلاد مادر هیچکس دل مرده نیست از طرب کف میزند دستان زیر چانه ها هرگلی بویی اگر دارد ز بوی فاطمه ست ای به قربان چنین ریحانه ای ریحانه ها ماه از رو میرود،خورشید غبطه میخورد تا پیمبر میگذارد زهره را بر شانه ها فاطمه یا فاطمه دارد تراوش میکند از لب حوریه ها ، حانیه ها ، حنانه ها بی نگاه رحمتش قطعا نمی آید به کار "چارقل" یا "وان یکاد" سر در کاشانه ها با محب حضرت زهرا برادرخوانده ایم فاطمیون را که کاری نیست با بیگانه ها در بهار فاطمی ما ذوق بی حد می کنیم ما فقط با فاطمیون رفت و آمد میکنیم لشگری حور و پری پاک و مطهر آمدند به هوای دیدن زهرای اطهر آمدند از فرشته پر شده سرتاسر بیت النبی ساکنان آسمان بسکه مکرر آمدند احتیاجی که به زنهای قریش اصلا نبود مریم و آسیه و حوا و هاجر آمدند قابله هایی همه قابل همه از جنس نور به هواداری بانوی پیمبر آمدند بوی گل از دامن سبز خدیجه میرسید به تماشای گل یاسی معطر آمدند تا بشارت از شریک زندگانی اش دهند هی ملائک دسته دسته نزد حیدر آمدند عرشیان و فرشیان با یکدگر راهی شدند عالم و آدم به پابوسی مادر آمدند تا که بگذارند صورت زیر پای فاطمه انبیا و اولیا با پا نه با سر آمدند از گدایی به نوایی میرسند آخر ، مگر آن کسانی که در این خانه کمتر آمدند مطمئنم دستِ پُر برگشته اند آن عده که دست خالی محضر بانوی کوثر آمدند هرچه دارد با تمام شهر قسمت میکند بیش از آن چیزی که میخواهم محبت میکند مهر و ماه و آسمان و کوه و صحرا خلق کرد کهکشان و کشتی و خورشید و دریا خلق کرد هم زمین و هم زمان و هم ثواب و هم عقاب هم بهشت و دوزخ و دنیا و عقبا خلق کرد پیش از اینها در عدم از نور خود مشتق گرفت اولین سنگ صبورش _مصطفی _را خلق کرد به همین راضی نشد از جنس خود آیینه ای چون علی مرتضی عالی اعلی خلق کرد نه علی بود و نه احمد بی وجود فاطمه هر دو را در سایه ی الطاف زهرا خلق کرد در زمان خلق زهرا هیچ کس دستی نداشت لاشریک له... خودش تنهای تنها خلق کرد تا نماند بعد از این گرد یتیمی بر رخش بهر پیغمبر خدا ام ابیها خلق کرد حجت الله علی الحجة به این معناست که یازده تا حجت الله علینا خلق کرد مریم از عمرش یکی دارد اگر عیسی مسیح فاطمه در دامنش چندین مسیحا خلق کرد فاطمه یعنی همان إنا هدیناه السبیل حبرییل از سجده ی بر فاطمه شد جبرییل در وجود فاطمه صورت و سیرت دیدنی ست مادری با این وقار و شأن و شوکت دیدنی ست مصطفی خم میشود بوسه به دستش میزند دختری با این همه قدر و ابهت دیدنی ست در تمام عمر خود از شوهرش چیزی نخواست همسری اینگونه با صبر و متانت دیدنی ست محضر آقای خود هر وقت لب تر میکند چشم گفتن های حیدر بی نهایت دیدنی ست میرود محراب با معبود خلوت میکند رفتن معراج او روزی سه نوبت دیدنی ست نزد نابینا هم از سر چادرش را برنداشت اینقدر حجب و حیا، شرم و نجابت دیدنی ست هر کجا زهرای مرضیه نباشد دوزخ است با وجود حضرت صدیقه جنت دیدنی ست بی گمان در محشر فردا به حرفم میرسید زیر پای مادرم تخت شفاعت دیدنی ست از مقام حضرتش امروز قطعا غافلیم جایگاه فاطمه روز قیامت دیدنی ست زیر و رویم میکند وقتی صدایم میکند نقش زهرا بی گمان شبهای هییت دیدنی ست شک اگر داری از امثال أبوحامد بپرس مهر بی بی زیر طومار شهادت دیدنی ست در گرفتاری گره از کارمان وا می کند رحمت بسیار این خاتون به رعیت دیدنیست از دهان طفل میگیرد به سائل میدهد جود و بذل و بخشش وقت کرامت دیدنی ست در مرام و مسلک زهرا "برو" در کار نیست "گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست" @shia_poem
گفتند وزن و قافیه تعطیل میشود قحطی استعاره و تمثیل میشود قوت گرفت شایعه ، میگفت بعد از این هر صورتی به آینه تحمیل میشود حتی خبر رسید که از سردی هوا گلدسته چند ثانیه قندیل میشود پرگار تا نود درجه رفت ناگهان مژده: شعاع دایره تکمیل میشود یک حوریه به قالب انسان حلول کرد از این حلول هر چه که تشکیل میشود در مصرعی خلاصه کنم حرف خویش را: زهرا به قلب فاطمه تنزیل میشود از آن شبی که روی زمین کرده ای نزول هر آیه با شئون تو تحلیل میشود تو چشمه‌ی شگفتی و انجیر می‌دهی تحریف قطره‌های تو انجیل میشود گاهی درخت می‌شوی و میوه‌های تو خامش غذای سفره‌ی جبریل میشود تو سیب می‌شوی و تو را میل میکند سرخی گونه‌هاش که تکمیل میشود تو می‌شوی خدیجه و او با وجود تو حس می‌کند به آمنه تبدیل می‌شود وقتی شما شدی نخ تسبیح قطره‌ها هم مشرب‌فرات، لب نیل می‌شود وقتی تو ای الهه‌ی دریا غضب کنی ماهی بالدار، ابابیل میشود طفل تو مبدا همه‌ی اتفاقهاست هر سال با حسین تو تحویل میشود این شعر را ببخش اگر "تو" زیاد داشت خانم، غزل، بدون "تو" تعطیل میشود @shia_poem
دراین هوای خوب و، بارانیِ بهاری وقت است آسمانا، برما کرم بباری ساقی بیار باده، سرآمده خماری بگذار تا گذارم، سجاده را کناری برما ببخش یارا، از باب یادگاری یا مرهم نگاهی، یا زخم ذوالفقاری یا رحمة الوسیعه یا دافع البلیه یا باسط الیدین باللطف والعطیه یا دائم العنایة مَنّاً علی البریه عیدانۀ نزول مرضیة الرضیّه انظر الی فقیرک فی هذه العشیه مگذار عاشقان را در هرم بیقراری امشب مجاز باشد بامی وضو گرفتن برپای خمره شور اللهُ هو گرفتن برخیز جا نمانی! از این سبو گرفتن باید که در حریم او آبرو گرفتن رو بر حبیب کردن ازغیر رو گرفتن با حُبِّ این حبیبه محبوب کردگاری دل دل نکن دل من برخیز بی بهانه ساکت چرا نشستی؟ سرمست وعاشقانه همپای می گساران درمجلس شبانه با لهجۀ قناری با من بخوان ترانه دیگر بس است ماتم تا چند غمگنامه؟ رخت سیاه و روضه اشک عزا و زاری! شبهای غصه رفت و صبح سرور آمد منشور شور آمد شور شعور آمد تا قلب قاب قوسین رمز عبور آمد چون جانب خدیجه طه ز طور آمد سوی رسول پیک الله نور آمد کوثر عطا نمودت پروردگار باری بس که به سجده گفتی یا واهب العطایا دریاب مصطفایِ، دلخسته را خدایا حق هدیه کرده برتو محمودة السجایا دادیم برتو دختر... نه منتهی المنایا یعنی ابوالعجایب را دافع البلایا او یکتنه سپاهِ شیر خداست آری به به چه دلنوازی به به چه چاره سازی چه کعبۀ لطیفی چه عشق جانگدازی چه مهر دل فروزی چه سرو سرفرازی به به چه عزّ و جاهی چه نام پر ز رازی برخیز یا محمد شکر خدا نمازی... برپا بدار بهر این حسن همجواری به به نتیجه داده شیدائی خدیجه آمد تمام عشق رویایی خدیجه آمد انیس وقت تنهایی خدیجه به به چه دلنواز است لالایی خدیجه دارد به سینه شور غوغایی خدیجه جان می کند فدای دلدار افتخاری امشب از آسمانها بارد نوید رحمت زهرا شکوه عصمت زهرا کلید رحمت قدر مقدرِ عشق صبح سفید رحمت زهرا پس از محمد نام جدید رحمت مهرش هرآنکه دارد دارد امید رحمت با اهل او ندارد هرگز جحیم کاری یوم النشور فردا وقت جزا محمد! در لحظه ی ظهورِ عدل خدا محمد! گویند اهل محشر وا ویلتا محمد! هنگامۀ عبور خیرالنساء محمد! از اولیاء گرفته تا انبیا... محمد! دارند سوی زهرا چشم امیدواری ما نیز برعطای زهرا امیدواریم یکریز بیقرار بانوی بیقراریم دلخسته و خراب یک ماه بی مزاریم هرچند که سیاه و زشت و تباه و تاریم اما ز کرده های خود سخت شرمساریم مگذار تا بمیریم با درد شرمساری مادر چقدر فکر حال من و شما بود شبهای جمعه غرق گریه در التجا بود خواهان راحتی عشاق مرتضی بود او لطف کرد و کار امثال ما جفا بود!! گاهی گناه کردیم آخر کجا روا بود؟ خیر کثیر یعنی لطف همیشه جاری هرچند غرق غفلت... جمله گناه کاریم تاهست عشق زهرا سرشار افتخاریم برعرشۀ سفینه شکر خدا سواریم در خیمۀ حسینی، دائم حسن مداریم سرمایه جز ولای مولا علی نداریم شادیم از این غنا و مستیم از این نداری عمریست بینوای ایل وتبارتانم همواره بیقرار و بیمار و زارتانم دلتنگ بوسه ای بر، سنگ مزارتانم اینجا پی شما و محشر کنارتانم هنگام مرگ مادر... در انتظارتانم ازمن مگیر فیض این چشم، انتظاری مرضیّه ای و از ما ایزد رضاست با تو دلهای عاشقانت حاجت رواست با تو از دام درد و غصه قلبم رهاست با تو از آتش عذاب دوزخ جداست با تو هستی پر از نوای شیر خداست با تو دست تو عالمی را کرده علی نگاری! بسکه علی نوشتی بس که علی سرودی اول شهید راهِ، شیر خدا تو بودی تو رنگ سبز شیعه تو سرخی و کبودی با سینۀ شکسته تا عرش پرگشودی دستی برآر بلکه از ره رسد به زودی فریاد انتقام صمصام تک سواری @shia_poem
فَطَمَت هي و شيعَتُنا مِنَ النّار . . حرام گشته به آتش، جدا شده است ز نار به نام فاطمه،حيران نام فاطمه ام به روز حشر چو پرسند نام و منصب من به افتخار بگويم غلام فاطمه ام نگفته حاجتمان را روا كند بانو هميشه شكر گذار مرام فاطمه ام تمامي بركات از علي و آل عليست خوشم كه پيروِ اين يك پيام فاطمه ام سه روز روزه گرفت و غذا به سائل داد تمام عمر گداي صيام فاطمه ام چهل نفر همه در جنگ با علي بودند عجيب در عجب از اين قيام فاطمه ام @shia_poem
در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم در خیالم صحن و گنبد ساختم، زائر شدم نام شیرین تو  بردم فاطمه! شاعر شدم رشته‌ای بر گردن ابیات من افکنده دوست می‌برد شعر مرا آنجا که خاطر خواه اوست ناگهان دیدم میان خانه‌ی پیغمبرم چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم چرخ می‌زد یک نفس روح القدس دور و برم تا نوشتم فاطمه، بوسید برگ دفترم از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک ای محمد! دشمنت را دوست ابتر می‌کند خانه‌ات را بوی ریحانه‌‌ معطر می‌کند دیدنش بار رسالت را سبکتر می‌کند دختر است اما برایت کار مادر می‌کند دختران آیات رحمت، مادران مهر آفرین می‌شود ام ابیها، هر دو باهم، بعد از این یک زره خرج جهازت، حُسن‌هایت بی‌شمار با تو حیدر روز خیبر حرز می‌خواهد چکار؟ تا تو از تیغ دودم با عشق می‌گیری غبار بعد از این مستانه‌تر صف می‌شکافد ذوالفقار قوت بازوی مولایی به مولا، فاطمه! قصه‌ی پیوند دریایی به دریا، فاطمه! در هوای عاشقی با هم کبوتر می‌شوید هر دو کوثر می‌شوید و هر دو حیدر می‌شوید هست شیرین نامتان، قند مکرر می‌شوید هر دو در کفواً احد با هم برابر می‌شود بیت‌هایم بر درِ بیت تو زانو می‌زنند شاعران تنها برای یک نظر، رو می‌زنند در کسا، بی پرده با الله صحبت می‌کنی هل اتی را سفره‌ی نور و کرامت می‌کنی فکر خلقی، نیمه شب با حق که خلوت می‌کنی در غم همسایه، ترک خواب راحت می‌کنی مادری الحق چه می‌آید به نامت، فاطمه! می‌دهد از سوی ما مهدی سلامت، فاطمه! امتحان پس داده‌‌ای در آسمانها پیش از این سالها بر عرش می‌تابید نورت چون نگین حضرت حق چون دلش آمد بیایی بر زمین واقعاً "الحمد للهِ ، رب العالمین" جلوه‌ی نور تو را تنها خدایت دید و بس فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت در عجب روح الامین از طرز قرآن خواندت پیش نابینا میان حِصن چادر ماندنت حجب میراثت، حیا سایه نشین چادرت داده دل حتی یهودی هم به دین چادرت سفره‌‌ی نان خالی اما سفره‌ی انعام پُر خانه‌ات میخانه، ساقی با سخاوت، جام پر از تو راضی و دلش از گردش ایام پر کعبه از بت خالی اما کوچه از اصنام پر ای زبانت ذوالفقارِ حیدر بی‌ذوالفقار! بت شکن! برخیز، بسته دست او را روزگار @shia_poem
آن شب زمین مکه بر خود ناز می کرد با ناز خود درهای رحمت باز می کرد آن شب حرم سر تا قدم حق را هدف بود گویای تکبیر بلال از هر طرف بود آن شب شفق در باغ دل ها لاله می کاشت آن را به عشق یار هجده ساله می کاشت آن شب سحر سجاده ی دل باز می کرد قامت به قد قامت، مودّت ساز می کرد آن شب فلق شعر گل مهتاب می خواند از بهر غم، شادی، حدیث خواب می خواند آن شب سپیده جامه بر تن چاک می کرد گرد ملال از روی احمد پاک می کرد آن شب زمان چرخ و فلک را تاب می کرد کلک قضا لوح قدر را آب می داد آن شب زمین آبستن شور و شعف بود غواص دل آماده ی صید صدف بود آن شب منا شعر مبارک باد می خواند زیبا سرود آن شب میلاد می خواند آن شب خدیجه بود و درد بار داری از بارداری بود کارش بی قراری آن شب ز تنهایی روانش رنج می برد رنج شکوفایی به پای گنج می برد آن شب زنان مکه بر او پشت کردند از او بریدند و نکوهش مشت کردند آن شب درّ ناسفته ای، بحر کرم سفت طفلی که بودش در رحم با او سخن گفت آن شب میان آن دو اسراری مگو بود وقت شکوفایی نخل آرزو بود آن شب به مادر از بهشت و حور می گفت از مرگ ظلمت در دیار نور می گفت آن شب سحر آهنگ شادی ساز می کرد در را برای صبح صادق باز می کرد آن شب خدیجه بود و آه جانگدازش لطف خدای مهربان و سوز و سازش آن شب بهشتی بانوان امداد کردند با یاری خود قلب او را شاد کردند آن یک به دستش ساغری آکنده از مُل آن یک برایش سندس و استبرق و گل آن یک به پایش با ترنم لاله می ریخت لبخند از لب در، دیار ناله می ریخت آن یک برایش باده در پیمانه می کرد آن یک پریشان گیسوانش شانه می کرد مریم به گوشش آیۀ انجیل می خواند آسیه بهرش داستان نیل می خواند سارا برایش عود و عنبر دود می کرد او را مهیا بهر یک مولود می کرد ناگه خدا از راز هستی پرده برداشت آهنگ فتح نور در شهر سحر داشت تا مصطفی را ابتران ابتر نخوانند شعر هجا در وصف پیغمبر نخوانند ام القرا آیینه دار نور گردید چشم کج اندیشان عالم کور گردید کون و مکان را ذات حق زیب و فری داد بر خاتم پیغمبرانش دختری داد آن هم چه دختر نازنین و ناز پرور دختر نه بلکه بر یتیم مکه، مادر بالاتر از او بین زن ها دختری نیست در امتحان همسری شد نمره اش بیست هر تار مویش آیۀ حبل المتین است بر حلقۀ انگشتر خاتم، نگین است آمد به دنیا عصمت کبرای سر مد ام الائمه فاطمه ام محمد آمد به دنیا شاهکار کل خلقت گنجینۀ شرم و حیا و کان عصمت آمد به دنیا آنکه نورش منجلی بود معراج احمد بود و منهاج علی بود آمد به دنیا آن که هستی هست مستش از مستی هستی بشر شد پای بستش گر او نبودی هستی عالم نبودی مشهودی از آب و گل و آدم نبودی گر او نبودی زندگی بی محتوا بود در پردۀ ابهام آیات خدا بود او رحمتی بر رحمه للعالمین است او زینت آیات قرآن مبین است بر جسم ختم الانبیا روح است زهرا بر کشتی عدل علی نوح است زهرا آئینه دار نهضت پیغمبر است او بهر پدر دلسوزتر از مادر است او مظهر خدا هست و خدا را اوست مظهر ساقی علی هست و علی را اوست کوثر شرمنده از نور جمالش آفتاب است درس نخستین بر زنان حفظ حجاب است لب های ختم الانبیا بوسید دستش پیمانۀ صبر علی گردید مستش از بس که داده ذات حق قدر و مقامش قد قامت احمد بود از احترامش بی فاطمه نام نبی معنا ندارد فرقی علی با حضرت زهرا ندارد @shia_poem
دنیا به کام تلخ من امشب عسل شده است شیرین شده است و ماحصلش این غزل شده است تاثیر مهر مادریت بوده بر زبان این واژه ها اگر به تغزل بدل شده است مادر! حضور نام تو در شعر های من لطف خداست شامل حال غزل شده است غیر از تو جای هیچ کسی نیست در دلم این مسأله میان من و عشق حل شده است سیاره ای که زهره نشد آه می کشد آه است و آه  آنچه نصیب زحل شده است زهرایی و تلألو نور محبتت در سینه ام ز روز ازل لم یزل شده است با نام تو هوای غزل معنوی شده است بی اختیار وارد این مثنوی شده است هرگز نبوده غیر تو مضمون بهتری تنها تویی که بر سر ذوقم می آوری ‌ نامت مرا مسافر لاهوت کرده است لاهوت را شکوه تو مبهوت کرده است از عرش آمدی و زمین آبرو گرفت باید برای بردن نامت وضو گرفت نور قریش! تا که تویی صاحب دلم غرق خداست شعب ابی طالب دلم عمرت نفس نفس همه تلمیح زندگی است حرفت چراغ راه و مفاتیح زندگی است از این شکوه، ساده نباید عبور کرد باید مدام زندگیت را مرور کرد چون زندگیت ساده تر از مختصر شده است پیش تجملات، جهازت سپر شده است آیینه ای و سنگ صبور پیمبری در هر نفس برای پدر مثل مادری اشک شما عذاب بهشت است، خنده کن لبخندت آفتاب بهشت است، خنده کن دنیای ما نبوده برازنده ی شما هجده نفس زمین شده شرمنده ی شما آیینه ای نهاده خدا بین سینه ام حس می کنم مزار تو را بین سینه ام مانند آن خسی که به میقات پر کشید قلبم به سوی مادر سادات پر کشید @shia_poem
...صبح شور آفرين ميلادت لحظه‌‌ها چون فرشتگان شادند چار تن بانوي بهشتی هم گل فشاندند و دل ز كف دادند داد فرمان، خدا به پيغمبر كه: «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انحَر» مثل «حوا» شميم جنت را «مريم» آن جا به يك اشاره گرفت بوسه بر خاک پايت «آسيه» زد دامنت را به شوق، «ساره» گرفت جز تو اي معنی «كلام الله» كيست شايستۀ «سلام الله»؟ ای وجودی كه در كمال شهود، هستی‌ات نورِ عالمِ غيب است نام پاک تو بی‌وضو بردن نزد اصحابِ معرفت، عيب است با علي نُه بهار پيوستی دَرِ خواهش به روی خود بستی به خدا، خانۀ گِلين تو را اشتياق حبيب، پُر كرده ست عطر ناب «لِيُذهِبَ عَنكُم» بوي«امَّن يُجيب» پُر كرده ست حلقه زد گرد چهره‌ات چون ماه هالۀ «اِنَّما يُريدُ الله» لطف سرشارت، اي عصارۀ وحي خستگان را به مهر، تسكين داد تا سه شب، قوت خويش را هر شب به يتيم و اسير و مسكين داد در شگفت از تو قدسيان ماندند سورۀ نور و هل اتي خواندند چه كسي مي‌بَرد گمان كه خدا به كنيز تو رتبه كم داد؟ فضه شد ميهمان مائده‌ای كه خدا پيش از اين به مريم داد می‌توان با محبت تو رسيد به رهايی به روشنی به اميد نيمه شب‌ها كه در دل محراب ذكر آيات نور داشته‌ای اي نمازت نهايت معراج! عرش را پشت سر گذاشته‌ای باغ سجاده غرق عطر تو بود همه آفاق، زير چتر تو بود صلح سبز «حسن» كه جاری شد چشمه در چشمه از پيامت بود نهضت سرخ روز عاشورا شعله در شعله از قيامت بود خطبه را زينب از تو چون آموخت سخنش ريشه ستم را سوخت ای دلت در كمال بی‌رنگی از همه كائنات، رنگين تر! بود بار امانت از اول روی دوشت ز كوه، سنگين تر تو منزّه‌ترينِ زن‌هایی بر بلنداي نور، تنهايی با همان دست عافيت پرور كه پرستاری پدر كردی، از امام زمان خود، ياری در هياهوی پشت در كردی سرمه ديده، خاک پايت باد همه هستی‌ام فدايت باد... @shia_poem
این کیست اینکه شرحِ الفبای خود شده زُهره شده است و محوِ تماشای خود شده در بی زمانِ مانده به میلاد ، سر بلند از امتحانِ روشنِ فردایِ خود شده با سیزده مناره خدا را صدا زده قد قامتِ بلندِ مُصَلّایِ خود شده منظومه‌هایِ شمسیِ او بی نهایت‌اند گرمِ شُکوهِ دیدنِ ژرفای خود شده عقلِ فرشته‌ها که به جایی نمی رسد خود پاسخِ شگفتِ معمّایِ خود شده حالا علی برایِ علی جلوه کرده است آئینه‌ی تلألؤ همتای خود شده اصلاً خدا هر آن چه که می خواست ، او شده این کیست اینکه حضرتِ زهرای خود شده؟ اشراقِ آسمانیِ رازِ تبارک است صبحِ نزولِ سوره یِ کوثر مبارک است! دل می‌بَری غزل غزل از این ترانه‌ها والاترین عزیز ترین مادرانه‌ها با جذبه‌هایِ چادرِ خورشید دوزی‌ات گُل می‌شوند غنچه به غنچه جوانه‌ها تسبیح را به دست بگیر و ببین که باز معراج می‌روند همین دانه دانه‌ها با آیه‌های سوره‌ی قدر آمدی که ما ایمان بیاوریم به آن بی نشانه‌ها هر صبح با سلامِ پیمبر طلوعِ توست تنها بهانه‌ی پدرت از بهانه‌ها آتش گرفت اگر تنِ تب دارمان چه غم پایِ دعای نورِ تو سر زد به خانه‌ها یا نور ، فَوقَ نور ، علیٰ نور ، نورِ نور خورشید می شویم از این جاودانه‌ها سلمان که از شماست پس از ایل‌تان شدیم با این حساب ما همه فامیلتان شدیم سَرو آمدی که پایِ علی همسری کنی اصلاً رسیده‌ای که علی پَروری کنی با خطبه‌ات حماسه‌ای از واژه‌ها شکُفت شاید زمانِ آن شده پیغمبری کنی تو از خودت برایِ خدا خرج می کنی تا پاسداری از شرفِ سنگری کنی ... که ریشه‌ی ولایت از آن آب می‌خورد تا سایه‌ای بگیرد و حق گُستری کنی نهج‌البلاغه خوان مدینه ، طنین تو پیچیده تا که شرحِ علی محوری کنی شیرازه‌ی عفاف و حجاب و حیا  و صبر تنها به دستِ توست که مرد آوری کنی ما شیعه زاده‌ایم به این دل خوشیم تا بیمار می‌شویم کمی مادری کنی بانو به قول خواجه هواخواهِ خدمتیم جا ماندگان قافله‌های شهادتیم یادش بخیر یادِ شهیدان یکی یکی شوریده‌هایِ حضرتِ باران یکی یکی خرّم شده است شهر به شهرِ دیارمان از خونِ گرم و قامت ایشان یکی یکی جبهه گرفته بویِ تو را که گرفته‌ای ... سرهای سرخ بر سرِ دامان یکی یکی بحرین و مصر و تونس و صنعا زِ خواب جَست از انقلابِ پیر جماران یکی یکی اکنون رسیده است زمانش که بشکنند طاغوت‌های سنگی انسان یکی یکی با بیرق ولیِّ زمان می‌زنیم پا ... بر قله‌های دانشِ دوران یکی یکی بر لب فرشته نامِ تو آورد گریه کرد سجّاده دردِ پایِ تو حس کرد گریه کرد جان می‌دهیم و از درتان پَر نمی‌زنیم موجیم و سر به ساحلِ دیگر نمی‌زنیم وقتی که حرف ، حرفِ ولایتمداری است ما دَم زِ غیر تا دمِ آخر نمی‌زنیم وقتی که امر نائبتان فرضِ جان ماست سنگِ کسی به سینه‌ی باور نمی‌زنیم فصل بصیرت است بجز با لوای او حتی قدم به عرصه‌ی محشر نمی‌زنیم ما را فقط به پایِ ولایت نوشته‌اند ما سینه پایِ بیرق دیگر نمی‌زنیم با ذوالفقارِ نامِ علی پا گرفته‌ایم ما درسِ خود زِ مکتب زهرا گرفته‌ایم @shia_poem
بین محراب ازل گرم سجودی بانو اولین فاطمه صبح وجودی بانو سرّ «لولاک» که تکلیف مرا روشن کرد علت خلقت افلاک تو بودی بانو کس ندانست که جبریل نگاهت یک عمر با خدا داشت عجب گفت و شنودی بانو هر سحرگاه تو معراج دمادم داری بال پرواز تو نشناخت فرودی بانو باز از جنت الاعلای تو سمت ملکوت هر ملک آمده با کشف و شهودی بانو پلک بر هم زدی و عشق به جریان افتاد صد و ده پنجره اعجاز گشودی بانو آمدی آینه نور الهی باشی حسن مطلق شوی و لا یتناهی باشی عصمت حضرت حق شد متجلی در تو می‌فرستد خود الله تحیت بر تو روی لب زمزمه نابِ تبسم داری با خدایت چه کلیمانه تکلم داری آسمان با تو و تسبیح لبت مأنوس است روشنی بخش دل و جان تو «یا قدّوس» است آمدی آینه عصمت ایزد باشی آمدی ام ابیهای محمد باشی نبی الله به دیدار تو عادت دارد با تماشای تو هر لحظه عبادت دارد قلب پر مِهر تو گنجینة الاسرار نبی‌ست کوثری! سهم جهان در طلب تشنه لبی‌ست آمدی فاطمه صبح ازلی روشن شد آمدی فاطمه چشمان علی روشن شد چشم مولا که شد از نور تو روشن ای ماه گفت: لا حول و لا قوة الا بالله نام تو فاطمه یا فاطمه تسبیح علی ست یاد تو لحظه اعجاز مفاتیح علی ست عاشقانه تو که با یاد علی می خوانی دم به دم در همه جا نادعلی می‌خوانی شده تسبیح لبت نغمه حیدر حیدر ذکر هر روز و شبت نغمه حیدر حیدر با تو تکلیف قدر حکم قضا معلوم است در کنار تو دگر صبر و رضا معلوم است تو که در بندگی و زُهد و وفا دریایی پاره قلب نبی، انسیة الحورایی لحظه هایت همه ایثار، صداقت، تقوا راضیه، مرضیه ، صدیقه ، زکیّه ، زهرا حب تو موهبت حضرت حق در دل هاست خانه ات تا به ابد مقصد سرمنزل هاست   خانه ساده ات از صدق و صفا لبریز است قلب سجاده ات از شور دعا لبریز است رحمت و جود و سخا جلوه ای از آیه توست که مُقدّم به تو یا فاطمه همسایه توست خانه داری تو که شهره آفاق شده عرش أعلی به تماشای تو مشتاق شده هر کس از باغ بهشت تو سخن می‌گوید از بزرگی و کرامات حسن می‌گوید بر سر دوش نبی نور دو عینی داری جان عالم به فدایت! چه حسینی داری در کرمخانه لطف تو مقرب باشد هر که خاک قدم حضرت زینب باشد قدر یک گوهر یکدانه تو مکتوم است ام کلثوم تو مانند خودت مظلوم است از نگاه تو فقط نور خدا می‌بارد هر کسی نام تو را روی لبش می‌آرد نا خود آگاه دلش چشمه ای از ایمان است هر کسی نیست در این دایره سرگردان است بین دستان تو دستاس اگر می‌گردد گردش کون و مکان هم به تو بر می‌گردد آسمان محو تو و این همه معصومیّت گرهی زد به پر چادر تو با نیّت چادرت مظهر تقوا و عفاف است ببین آسمان دور سرت گرم طواف است ببین هر کسی نزد تو احساس بهشتی دارد چادرت رایحه یاس بهشتی دارد چه بگویم که بود فاطمه جان درخور تو عالمی گشته مسلمان تو و چادر تو مدحت ای سوره بی خاتمه کی کار من است شرح اوصاف تو یا فاطمه کی کار من است جنتی هست اگر، شمس دل افروزش تو عالمی هست اگر، ماه شب و روزش تو کیست که رتبه والای تو را دریابد خاک زیر قدمت مرتبه زر یابد آب مهریه تو گشته و تطهیر شده در دل شیعه فقط مهر تو تکثیر شده   حب تو روشنی عرصه محشر باشد در دل هر که ولای تو و حیدر باشد می‌شود با نظر لطفت الهی، مادر به سوی جنت الاعلای تو راهی، مادر این تویی که همه جا اذن شفاعت داری تو که در هر نفست صبح هدایت داری انقلاب تو شده مبدأ ایمان مادر شده مدیون تو و خون تو قرآن مادر با وفاداری تو راه ولایت باقی‌ست راه ایثار و صبوری و شهادت باقی‌ست یک تنه در وسط کوچه قیامت کردی بسته شد دست علی و تو امامت کردی   با قیامت به همه درس بصیرت دادی تو به دین بار دگر شوکت و عزّت دادی نقش یا فاطمه سر بند مجاهدها شد امتداد ره تو نهضت عاشورا شد مکتب سرخ تو الحق که حسینی ها داشت نسل نورانی‌ات ای عشق، خمینی ها داشت ماند نام تو و در کل جهان نامی شد نور تو مطلع بیداری اسلامی شد همه دنیا شده فریاد عدالت خواهی کاش این جمعه شود با مددِ تو راهی آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست عالمی منتظر گفتن بسم الَّه اوست کاش می‌آمد و بودیم کنارش، یارش هر کجا هست خدایا به سلامت دارش @shia_poem
پرواز می دهیم که بال و پرت کنیم معراج می بریم که پیغمبرت کنیم دیگر بس است خلوت چله نشینی ات وقتش رسیده است مقرب ترت کنیم دسته گل قدیمی خود را از این به بعد دست تو می دهیم که تاج سرت کنیم حالا نماز شکر بخوان فدیه ات بده تا صاحب زلال ترین کوثرت کنیم می خواستیم فرق کنی با پیمبران می خواستیم  آینه ی دیگرت کنیم این سیب را بگیر و برای خودت ببر وقتش شده است فاطمه را دخترت کنیم شایسته است با پدر فاطمه شدن از خانواده ی پسری ابترت کنیم می خواستیم نسل تو زهرا نسب شود ضرب المثل برای عجم تا عرب شود  خورشید، آفتابی انور فاطمه است صبحی اگر که هست بدهکار فاطمه است آیینه اش سه مرتبه خود را ظهور داد پیغمبر و علی همه تکرار فاطمه است هر جلوه ای که جلوه ی نوری نمی شود زهرا شدن  فقط و فقط کار فاطمه است شام زفاف پیرهن کهنه می برد این تازه اولین شب ایثار فاطمه است فردا اسیر دست جهنم نمی شود امروز هر کسی که گرفتار فاطمه است زهرا اگر نبود ولایت نداشتیم گمراه می شدیم و هدایت نداشتیم زهرا بنا نداشت خودش را بنا کند می خواست بنده باشد و یا ربنا کند مثل علی عروج نمازش امان نداد اصلاً به پای پر ورمش اعتنا کند تا که مدینه از گل توحید پر شود کافی است در قنوت خدا را صدا کند طبق روال هر شب جمعه نشسته تا قبل از خودش سفارش همسایه را کند دستی که پیش خانه ی زهرا دراز نیست در شرع بر جناز ه ی آن کس نماز نیست او آمد و خزان زمین را بهار کرد بر شاخه ها شکوفه ی عصمت سوار کرد آیا بدون مُهر مناجات فاطمه می شد به سجده کردن خود افتخار کرد؟ وقتی شب زفاف پیمبر رسید و بعد بین علی و فاطمه تقسیم کار کرد خوشحال شد تمامی احساس معجرش وقتی رسول فاطمه را خانه دار کرد آن هم برای حاجت مسکین شهر بود روزی اگر ز حادثه میل انار کرد اخلاص پینه هایش همیشه زبان زد است از بس که دست فاطمه در خانه کار کرد وقتی تمام قاطبه ها بی حماسه بود خود را خمیده کرد ولی ذوالفقار کرد پس می شود برای عوض کردن زمان نو آوری فاطمه را اختیار کرد بی فاطمه که شیعه شکوفا نمی شود شیعه مرید دشمن زهرا نمی شود دنیا ندیده است سفر های این چنین جز در هوای فاطمه پرهای این چنین دیروز می شدند درختان بدون سر امروز می دهند ثمر های این چنین سر می دهیم و منت یاغی نمی کشیم همواره سر خوشیم به سرهای این چنین دارد بساط کفر زمین جمع می شود پیچیده در زمانه خبرهای این چنین اصلاً بعید نیست که او رو کند به ما از مادری چنان و پسرهای این چنین لبنان مگر چه داشت به جز نام فاطمه آری عجیب نیست ظفرهای این چنین دل های ما همیشه پر از یاد فاطمه است این سرزمین قلمرو اولاد فاطمه است @shia_poem