فردید:
بزرگترین انحطاط #غرب این است که در قرن ۱۹ دل انسان و فتوای باطن انسان را تابع احکام علمی قرار میدهد. بشر "#حضوری" دارد و "#حصولی" .
#علم_حضوری حسابش جداست.
مادری که خود را فدای فرزندش میکند لازم نیست که #علم_حصولی داشته باشد .
او با علم حضوری و با ذوق "#حضور" است که "بهجت" پیدا میکند. "علم بوالفضول" قرن نوزده به اینطرف، همه چیز را میخواهد تابع #علم قرار دهد.
جوانی از آمریکا برگشته بود میگفت من میروم در لابراتوارم برای شما فرمول عشق را پیدا میکنم . این در دوره انحطاط و بیماری غرب است.
فردید :
در بحر مائی و منی افتاده ام بیار
می تا خلاص بخشدم از مائی و منی
ما همه با هم هستیم . شرق و غرب انسانی یکی است. همه با هم هستیم. ایران و #ژاپن ، #حوالت_تاریخی امروز نجات از مائی و منی است.
"هویت ملی" البته در دنیائی که مدارش بر "خوداثباتی" و مائی و منی استوار است ضرورتی است انکارناپذیر و در شرایط فعلی لازم الوجود . ما نمیتوانیم بیائیم و مثل #گاندی درویش بشویم. ما چاره ای نداریم که در دنیای مائی و منی امروز وضعی همانگونه بگیریم. اما در جنب این مائی و منی که در مرتبه سیاست بدون چون و چرا لازم است و لازمه بقاء ، مسئله وطن و #هویت_ملی بشرطی که خودبینانه نباشد متعالی است ازکم و کیف و همه مقولات.
فردید :
یک گرفتاری ما امروزه این است که میخواهیم خیلی زود نتیجه بگیریم و برنامه ریزی کنیم ، اینها بجای خود درست ولی کسانی را هم باید بگذارید که خودشان فکر کنند و لاطایل بگویند. مثل شاعران:
قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند
ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
حافظ خام طمع شرمی از این قصه بدار
عملت چیست که مزد دو جهان میخواهیم
ابیات #حافظ تعلق به پریروز و پس فردای جهان دارد.
فردید:
من با "شرق" و "غرب" گفتن مخالف نیستم، یعنی در مقابل اینهمه زورگوئی و زورتوزی #غرب، وضع شرقی گرفتن بجای خود صحیح و ضروری است. ولی یک بیغرضی میخواهد که ما پرمدعا نباشیم و در طرز تفکر جهان با #غرب هم سخن شویم و "#دیالوگ" پیدا کنیم. اینکه زیاد بیائیم کنار و هی "من"، "من" کنیم بنام شرق، آنهم شرق #غرب_زده، آنهم شرقی که "#تذکر" و "#تفکر" درش نیست به چند معنی "تالی فاسد" خواهیم داشت.
فردید:
مراد من از #سوبژکتیو بمعنی مقابل ابژکتیو نیست زیرا عینی اندیشیدن خود پافشاری در ذهنی اندیشیدن است.
فردید:
معنائی که من از غربزدگی میخواهم با آنچه در این باره شادروان #جلال_آل_احمد نوشته است، بسیار فرق دارد. درنظر من، غربزدگی از لحاظ فلسفه تاریخ مطرح است. نکته در مساله خودآگاهی است. و من غربزدگی را چنین تعریف میکنم: غربزدگی یعنی پذیرش قهری تمدن و فرهنگ #غرب و پیروی بی چون و چرا از آن، بدون رشد به مرحله خودآگاهی که غربیان بهر صورت بدان رسیدند. پیداست که رنسانس (نوزایش) ما که غربزدگیش نامیدیم با مقتضیات قهری تاریخ چون استعمار و لوازم آن نیز همزاد و همراه بوده است.
پس بر خلاف آنچه که آل احمد در این زمینه نوشته نکوهش از غربزدگی مستلزم ستایش دوره پیش از مشروطه و آرزوی خام بازگشت به زندگانی نکبت بار و شریعت مآبی قلابی گذشته نیست و بهر حال من پیش خود همواره غربزدگی را به پسندیده و ناپسند بخش کرده ام. و این که گفتم #صادق_هدایت غربزده خوبی بود برای آنست که در مقابل غربزدگی آنروز با یک نحو دیگر از #غربزدگی طغیان کرده بود.
فردید:
"#فلسفه_تاریخ" به اعتقاد من "#علم_الاسماء" تاریخ است، دو هزار سال است که بشر "#باده_با_محتسب" شهر می نوشد و این #محتسب چیزی جز #فلسفه_یونان نیست. با #سقراط بود که باده خواری با محتسب شهر آغاز گردید:
باده با محتسب شهر ننوشی زنهار
بخورد باده ات و سنگ بجام اندازد
مراد من از محتسب شهر "#تفکر_غربی" امروز است که هیدگر از آن به نام "تفکر خودبنیادانه" یاد می کند و من پیش خود آن را به "#نفس_اماره" تعبیر و تفسیر می کنم.
فردید:
من عقیده دارم هنوز کلامی که هیدگر در سی سال پیش عنوان کرد کماکان مسئله روز است. او گفت "تاریخ مغرب، تاریخ مغرب #حقیقت است". هنگامی که این سخن را از زبان هیدگر خواندم از نظر متدولوژی، روزی از نو در زندگی فلسفی خود مشاهده کردم – آری من به "غرب زدگی" رسیده بودم و تمام توجه من به این مسئله معطوف شد – اکنون باید این #غربزدگی و تاریخ مغرب حقیقت با توجه به خیر و صلاح ملک و ملت روشن گردد.
فردید:
بشر در #زمان_فانی بسر می برد ، سعادت انسان در این دنیاست و در همین جاست که بشر می تواند از زمان "فانی" استفاده کند و سعادتمند شود.
#زمان
می دانید #زمان_باقی چه موقعی است؟ زمانی که بشر #شعر می گوید – اگر #شاعر نتواند از "#زمان_فانی" به "زمان باقی" طی طریق کند، دیگر شاعر نیست – او شاعری است که بجای اینکه "تقوی" الهام بخش او باشد "فجور" الهام بخش اوست.
#زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#متافیزیک و انسان جدید
#تفکر_غربی
مهدی بنایی
فردید:
در مقابل مورفولوژی تاریخی و آرکئولوژی و تعابیری از این قبیل که علمای اجتماع و فلاسفه تاریخ اصطلاح کرده اند باید بگویم من به "اسم شناسی تاریخی" قائلم. "#اسم_شناسی" را خودم اصطلاح می کنم ولی باید در نظر داشت که مساله تلقی اسماء در تصوف نظری اسلام هست چنانکه محی الدین بن عربی در فصوص الحکم هر یک از انبیاء را مظهر اسمی از اسماء دانسته است ، همچنین عبدالرحمن جامی درباره اینکه ادوار تاریخ هر یک مظهر اسمی از #اسماء_الهی است ، به تبع محی الدین می گوید:
در این نوبتکده صورت پرستی
زند هر کس به نسبت کوس هستی
حقیقت را بهر دوری ظهوری است
ز اسمی بر جهان افتاده نوری است
اگر عالم بیک منوال بودی
بسا انوار کان مستور ماندی
فردید:
گذشتن از #غربزدگی مستلزم تعاطی کلمات است و گرنه ما که زبانمان ویران است و نسبت به معنی و حقیقت کلام و اسم و مسمی و کلمات ، بعد و فاصله زیادی پیدا کرده ایم چطور میتوانیم همه چیز و از جمله گذشته و #تفکر گذشته و #شرق را طرح کنیم . #زبان برای من اصالت دارد و لذا می گویم که این زبانست که اقوام ر ا از هم متمایز می کند . وقتی زبان ویران شد تذکر گذشته هم از میان می رود و بهمین جهت اکنون دیگر تذکر نسبت به گذشته – یعنی #یاد_حضوری نه یاد حصولی نسبت به آن – در میان نیست و فراروی خود هم افقی نمی بینیم اما وقتی این تذکر نباشد، پرسش قلبی و حقیقی هم نمی توان کرد. امروز وقتی شرق و #غرب گفته میشود معمولا دو قلمرو مختلف جغرافیائی بنظر می آید. لکن شرق جغرافیائی چنان تحت نفوذ تفکر و تمدن غربی قرار دارد که به آسانی نمیتوان نسبت به آنچه اصالة شرقی است تذکر پیدا کرد . البته شرق و غرب ظاهری را می توان به آسانی تمیز داد اما آنچه مهم است باطن شرق است که عجالة یکسره پنهان است و فعلا پرسش این است که حقیقت شرق چیست. آیا ما در وضعی هستیم که بتوانیم چنین پرسشی بکنیم ؟ این پرسش در غرب آغاز شده و در میان ما هم نیاز به پرسش حقیقی مطرح است و همین که پرسش از #وجود و حقیقت وجود بهر صورت میشود ، نشانه آنست که ورای پرسشهای قلابی و قالبی، دردی هست .
فردید:
فعلا که از #شرق و #غرب صحبت می کنیم می توانیم فقط به عنوان سمبل ، این دو لفظ را بپذیریم زیرا #حوالت_تاریخی جهان امروز ، همین حوالت تاریخی غرب است ، و شرق در خفاست، یعنی وقتی #یونانیت می آید برخلاف آنچه که می گویند نور از شرق می آید، شرق در ظلمت قرار می گیرد و دیگر هرچه هست غرب است . با ظهور یونانیت ، ماه واقعیت طلوع می کند و خورشید #حقیقت غروب، و از آن زمان بر سیر تاریخ ، همواره بیشتر سیر تاریخ مغرب زمین و وِلایت تسلط پیدا می کند اما نباید تصور شود که تاریخ غربی در طی دوهزار سال، مظهر یک اسم بوده است بلکه تاریخ بطور کلی و از جمله تاریخ غرب ، مواقفی دارد. هیدگر می گوید در هر دوره ای از ادوار تاریخی ، حوالت چنانست که حقیقتی تحقق پیدا می کند و تحقق این حقیقت مستلزم خفای حقایق دیگر است. در این #مواقف، نوری غلبه می کند و انوار دیگر مورد غفلت قرار می گیرد. متفکر آلمانی این مواقف را مواقف #وجود و حقیقت وجود می گوید ، بعبارت دیگر ، در هر دوره ، وجود ظهوری دارد اما #ظهور وجه تازه وجود ، مستلزم خفاء وجوه دیگریست، حالا اگر #ادوار_تاریخی را در نظر بگیریم باید ببینیم که هر دوره مظهر کدام اسم بوده یعنی چه اسم مسمی و محتومی حوالت شده و کدام اسماء را نهان کرده است. گفتیم که اسم جدید ناسخ اسم گذشته است و آن را پنهان می کند و اگر بخواهیم بعبارت فلسفی بگوئیم ، اسم جدید در حکم صورت و اسم قدیم در حکم ماده می شود و هر بار که صورت تازه و اسم تازه می آید صورت گذشته واپس زده می شود و حکم ماده برای صورت جدید پیدا می کند. بنابراین در هر دوره ای صورت ، همان اسم غالب است و اسماء گذشته در حکم ماده اند ، پس چنین نیست که صورتهای گذشته از بین برود بلکه دیگر منشاء اثر نیست و از فعلیت خارج می شود و بصورت امر بالقوه در می آید و آن صورتی که غالب است منشاء اثر است.
فردید:
لب لباب کتب آسمانی و وحی الهی #شرق است. این کتب از زمان فیلون گرفته تا قرون وسطی و دوره جدید ، برمبنای فلسفه "#نو_افلاطونی" و در دوره جدید فی المثل توسط اسپینوزا بر مبنای #خودبنیادی (Subjectivite) به وجوه و انحاء مختلف مورد تفسیر قرار گرفته و خلاصه #غربزده شده است، لیکن حقیقت آن همچنان محفوظ است و همین حقیقت است که در حکم مادة المواد است و قشرها و صورتهائی که در طول تاریخ به عنوان اسم غالب حوالت بوده آن را نهان کرده است. اکنون اگر این مادة المواد را در مرکز قرار دهیم و دوایری دور آن فرض کنیم، هر دایره نماینده اسمی خواهد بود . هر دایره ای که محیط بر دایره دیگری است در واقع حجابی برای آن دایره است یا بعبارت دیگر دوایر محیط ، دوایر محاط در خود را می پوشانند. به این طریق ملاحظه می شود که آخرین دایره که نماینده دوره تاریخی ماست تا چه حد از مرکز دایره یعنی از شرق، بُعد پیدا کرده و حقیقت شرق تا چه اندازه در پرده های اختفا قرار گرفته است.
دوره ای که قبل از همه به شرق صورت تازه ای می دهد #یونانیت و #تفکر_یونانی است و اما رسیدگی به حوالتی که با یونانیت شروع شده است بدون توجه به فلسفه های غربی میسر نیست. همینقدر یک تقسیم ساده را ذکر می کنیم و آن این است که که مدار تفکر یونانی بر کسموسانتریسم Cosmocentrisme (مذهب #جهان_مداری) یا کسمولوژیسم Cosmologisme (مذهب #اصالت_عالم) است و حال آنکه بر تفکر قرون وسطی تئولوژیسم Theologisme (مذهب #اصالت_الهیات) و تئوسانتریسم Theocentrisme (مذهب #خدا_مداری) و در دوره جدید آنتروپوسانتریسمAnthropocentrisme (مذهب #بشر_مداری) و آنتروپولوژیسم Anthropologisme (مذهب اصالت انسان شناسی) غلبه پیدا می کند.
در تفکر یونانی که جهان مطرح است البته خدایان هم هستند اما با بسط و غلبه فلسفه آنچه دنباله پیدا می کند – حتی در قرون وسطی – ملت و دین به معنی حقیقی کلمه نیست بلکه مابعدالطبیعه است. هر دو حوزه تفکر یونانی و قرون وسطائی و همچنین #فلسفه_اسلامی مدار تفکرشان بر "#موضوع_اندیشی" است اما در تفکر یونانی این "موضوع" جهان است و در قرون وسطی "خدا" موضوع تفکر قرار می گیرد. در دوره جدید بشر از این موضوع اندیشی اعم از اینکه موضوع تفکر جهان یا خدا باشد، می گذرد و خود (من) را موضوع قرار می دهد و این #حوالت_تاریخی دوره جدید چنانست که به آسانی نمی توان روی از آن برتافت. اما این بدان معنی نیست که در سر سویدای بشر در همه جهان، خواست عمیقی برای گذشت از این اسم و از این خود موضوعی و از این حوالت تاریخی نیست انگارانه نباشد، البته آنچه در سر سویدای بشر برای گذشت از این حوالت وجود دارد خیلی نهان و مجمل است اما جلوی آن را هم نمی توان گرفت. بشر جدید بجائی می رسد که خود را در مقابل خطر می بیند و آنوقت به این تمدن "نه" می گوید . اما این "نه" بخودی خود کافی نیست بلکه باید بتواند از ورای حجابهائی که شرق را نهان کرده نور پنهان را ببیند ، یعنی بدون اینکه بازگشت به گذشته و احساس غربت در مورد آن مطرح باشد ، از ظلمات تاریخ غربی بگذرد تا نور هدایت شرق افق آینده را روشن کند وگرنه بازگشت به عادات و آداب گذشته بی معنی است .
فردید:
نهان شدن #شرق همان آغاز یونانیت است و #غرب با یونان شروع می شود و با آغاز #یونانیت تفکر هم وضع تازه ای پیدا می کند و کتب آسمانی که روح و باطن آن عبارت از شرق است بر مبنای این تفکر، یعنی تفکر متافیزیک که بالذات ورای #تفکر_دینی است مورد تفسیر قرار می گیرد ، یعنی وقتی #متافیزیک می آید خدایان هم فرار می کنند و خدا فی المثل در ارسطو و حتی در افلاطون ، "کسموسانتریک" می شود. در #قرون_وسطی هم با اینکه بجای جهان ، خدا موضوعیت پیدا می کند ، تفاسیر کتب آسمانی کم و بیش بر مبنای تفکر یونانی صورت می
گیرد چنانکه طوماس آکوئینی فلسفه ارسطو را اساس قرار می دهد و بر آن مبنا کتاب آسمانی را تفسیر می کند و این #غربزدگی به معنی اخص لفظ است. خلاصه اینکه در قرون وسطای مسیحی فلسفه یونان بسیار اهمیت دارد تا آنجا که در "نئواسکولاستیک" امروز هم سعی بر این است که #ارسطو را با کتب آسمانی آشتی بدهند و در مورد اسلام هم جای پرسش است که چه اسمی حوالت بوده است . اگر به کسانی که در مغرب زمین راجع به اسلام بحث کرده اند توجه کنیم ، می بینیم که آنها بر اساس مابعدالطبیعه خودبنیادانه (Metaphysique subjective) #فلسفه_اسلامی را طرح کرده اند ، معهذا توجه به این بحث ها هم لازم است.
فردید:
در #تمدن_اسلامی هم اسم #تئولوژی غلبه دارد منتها تئولوژی را بدو معنی باید در نظر گرفت، یکی ملاقی خدا بودن و دیگر وجود خدا را با دلائل اثبات کردن، تا آنجا که #قرون_وسطی خواسته است خدا را اثبات کند ، لقاء خداوند از سر حضور به تعبیری از هیدگر جایش را به منطق الهی داده است، نمونه این امر هم بحثهای کلامی است که هر چه جلوتر آمده ، #منطق مطلق انگاشته شده و اصالت پیدا کرده است تا آنجا که می بینیم علم #اصول_فقه یعنی علمی که در آن از راه و رسم استنباط احکام گفتگو میشود همواره بیشتر به یک دوره علم منطق یونانی تبدیل می گردد.
فردید:
صورت غالب در تمدن کنونی جهان، صورت #هومانیسم است و امتیاز میان #تمدن اقوام مختلف به صورت یا صورتهای تمدن گذشته آنهاست که هم اکنون به ماده تبدیل شده است . آنچه فعلا در همه جهان #اسم_الاسماء است هومانیسم غربی است و این هومانیسم که #ادب_الدنیا است #حوالت_تاریخی است و اگر گفتگوئی هم از دین می شود مبنایش همین ادب الدنیای #خودبنیادانه است.
#اومانیسم