eitaa logo
๛ وارستگی ๛
1.2هزار دنبال‌کننده
162 عکس
39 ویدیو
16 فایل
❖ وارستگی ๛ گلاسنهایت ๛ رهایی ๛ انقطاع ❖ #عرفان #تفکر #فلسفه #هنر #انقلاب_اسلامی ❖ ادمین: @alirooholamin (نقل مطالب، با ذکر لینک کانال بلامانع است)
مشاهده در ایتا
دانلود
فردید: صورت غالب در تمدن کنونی جهان، صورت است و امتیاز میان اقوام مختلف به صورت یا صورتهای تمدن گذشته آنهاست که هم اکنون به ماده تبدیل شده است . آنچه فعلا در همه جهان است هومانیسم غربی است و این هومانیسم که است است و اگر گفتگوئی هم از دین می شود مبنایش همین ادب الدنیای است. ‌
فردید: بعضی از خواسته اند از و الدین یعنی از دنیا و عقبی گذشت پیدا کنند و مثلا در این بیت "بی ادبی " اشاره به همین معنی است: هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه کنون که مست و خرابم صلای بی ادبی است حتی در مثنوی هم بدر شدن از ادب دنیا و دین به نحو جدی مطرح است: هست معراج فلک این نیستی عاشقان را مذهب و دین نیستی اما در وضعی که تمام جهان با حرص Eros تکنولوژیک پیش می رود آیا نباید پرسش شود که این معنویتی که اینهمه در ادبیات درباره آن حرف می زنند چیست ؟ می بینیم که این پرسش گهگاه مطرح می شود اما از آنجا که ادبیات استیلا دارد ، پرسش هم صورت پرسش ادبیاتی پیدا میکند و معنویت هم هیچ و پوچ و گاه عین ادبیات می شود. در تفکر گذشته اگر معنویتی باشد در است اما به این عنوان نمی توان از تصوفی که تلازم با و موضوع اندیشی غرب دارد دفاع کرد. امروز دیگر و معنی ندارد بلکه شرق و غرب صرفا یک تقسیم جغرافیائی است. من بجای شرق یعنی مهر و محبت می گذارم و بجای غرب (استیلاء) است و صورت تام و تمام این وِلایت یعنی استیلا. دنیای امروز دنیای اصرار در ولایت یعنی ، امپریالیسمی که من معمولا در سخنان خود آنرا به تعبیرات و اشاره می کنم. آیا از این تفرعن و فرعونیت وحشتناک امروزی با های امروزی – از بشرانگاری های دینی گرفته تا بشر انگاری مذهب (Existintialisme) – گذشت پیدا می توان کرد ؟ البته نه ، هر چند از طرف دیگر و در عین حال، وضع تاریخی جهان و نیست انگاری (Nihilisme) جهانی امروز به نحوی منتشر و ناپیدا ولی عمیق چنانست که : جمله عالم ز اختیار و هست خود می گریزند بر سر سرمست خود تا دمی زین هوشیاری وارهند ننگ خمر و بنگ بر خود می نهند جمله دانسته که این هستی فخ است ذکر و فکر اختیاری دوزخ است می گریزند از خودی در بیخودی یا به "مستی" یا به شغل ای مهتدی نفس را زان نیستی وامیکشی زانکه بی فرمان شد اندر بیهشی نیستی باید که آن از حق بود تا که بینی اندر آن حسن احد .................................. هست معراج فلک{گذشت} از این نیستی عاشقان را مذهب و دین
دکتر احمد فردید در چند ماه گذشته مکرر در صفحه تلویزیون دیده شده است، با آگاهی از این موضوع می پرسم آیا وقتی برنامه های خودتان را تماشا می کردید همه چیز را همانطور که تصورش را داشتید دیدید؟ می گوید: "بشر کمابیش () است. نقش خود را در آب هم ببیند به آن دلبستگی پیدا میکند. درست است که من هم نرگس انگارم، اما من غیر از نرگس انگاری به آن معنی است که در روانشناسی امروز است ولی اساسا رسم من این است که هر بار چیزی بنویسم و یک هفته بعد آن را بخوانم، نتیجه اش این میشود که از آن خوشم نمیآید، یعنی زمان که بگذرد داوری من هم عوض میشود" درباره تماشای خودم در فقط می توانم بگویم خود را بیشتر به این دلیل تماشا می کردم که حرفهایم را گوش کنم و بدقت گوش کنم که ببینم تا چه اندازه توانسته ام مطالب و معانی لازم را به شنوندگان القاء کنم و تنها چیزی که دستگیرم شده این بوده که احساس کرده ام در همه این برنامه ها مطالبم ناتمام مانده است.
" - " "هيدگر اساسا به جاي لفظ با توجه به دو جزء تركيبي اين كلمه يعني Sein (وجود) و Da اين لفظ را بكار مي‌برد كه ترجمه دقيق آن به فارسي مشكل است. اين لفظ در زبان فلسفي متداول آلماني به معني وجود خاص آدمي است. در ديگر زبان‌هاي اروپائي در ترجمه آثار هيدگر اين لفظ را بعينه به كار برده‌اند جز آنكه بعضي از نويسندگان انگليسي به جاي آن Being- There يا Being-here گفته‌اند كه ترجمه‌اي است غلط زيرا Da به معناي “آنجا“ يا “اينجا“ نيست بلكه هم به معني “اينجا“ ست و هم به معني “آنجا“ (مانند لفظ "هناك" در زبان عربي) منظور هيدگر از “دازين“ اين است كه آدمي موجوديست كه نه آنجا و صرفا روحاني است و نه اينجا و صرفا نفساني است، بلكه موجوديست در كشاكش اين دو وضع: مكن در جسم و جان منزل كه اين دون است و آن والا / قدم زين هر دو بيرون نه،‌ نه اينجا باش و نه آنجا” سنائي“ تا دل هرزه گرد من رفت به چين زلف او / زان سفر دراز خود عزم وطن نمي‌كند دل به اميد وصل او همدم جان نمي‌شـود / جان به هواي كوي او خدمت تن نمي‌كند ” حافظ“ از همين روست كه عرفاي اسلام , انسان را ” برزخ جامع“ يا ” كون جامع“ گفته‌اند كه به نظر آقاي دكتر فرديد، با معني لفظ Dasein در عرف هيدگر عينا يكي است. ما در اين كتاب مسامحه و موقتا “وجود بينابين“ را به جاي لفظ Dasein اختيار كرده‌ايم." پاورقی کتاب پدیدار شناسی و روان درمانی/ ترجمه دکتر کرامت الله موللی
فردید: من استاد ارجمند نیستم . نابغه نیستم . علامه نیستم . فیلسوف نیستم . انتلکتوئل نیستم . آدمی هستم مثل بقیه و عیب من شاید " فکر" کردن باشد .
فردید: در این جهان بعید " حق" غائب است . در بی حضوری "حق" است که انسان به سهو کردنهای فلسفی عادت کرده است . میگوئید نه ! به تاریخ فلسفه نگاه کنید. دوهزار سال مداوم است که بشر " باده با محتسب شهر" میخورد . به گفته بایزید بسطامی سی سال است ، آری سی سال است که خود را در حق می بینم ، اما اکنون حق را در خود می بینم . بلی من چیزی بیش از یک " ناچیز" بزرگ نیستم و این " ناچیز بزرگ" هرگز نمیتواند در این جهان بعید استادی ارجمند باشد . پس به من نگوئید استاد ارجمند !
فردید: با نو مخالفم و آنرا بحساب و ممسوخ میگذارم .
فردید: تاریخ چیزی بیشتر از یک پستو خانه نیست . این پستو خانه تا سقف در رطوبت ممسوخ فرو رفته است و دیوارهای آن بر شالوده "" استوار است . روزنه ای بجانب در آن نیست . در حالیکه برای من "" یک افق است . این افق را نمیتوان ازاین پستو دید . بهمین علت است که "من" و " هیدگر" از این تنگنای فلسفی ، نقبی به یک افق حقیقی زده ایم . به افقی که "حق " مغلوب "خلق " نباشد . به افقی فراتر از غرب ، به افقی فراتر از شرق . در این نوبتکده صورت پرستی زند هرکس به نوبت کوس هستی حقیقت را به هر دوری ظهوری است ز اسمی برجهان افتاده نوری است اگر عالم به یک منوال بودی بسا انوار کان مستور ماندی
فردید: از سن 14 سالگی فلسفه را شروع کردم و تا زمانیکه بالاخره با هیدگر هم سخن شدم این راه ادامه یافت . از طرفی دیگر به حکمت معنوی اسلام پرداختم . بنابراین میتوانم بگویم که از چهارده سالگی من در دپاسمان قرار داشتم . وقتی به حکمت معنوی رسیدم سیر و سلوک معنوی من و دپاسمان من در فلسفه تقریبا تمام شده بود و از آن وقت تا بحال ، دیگر این دپاسمان در من پیدایش نیافت و اما همواره من کوشیده ام مطالب را برای خود نظم و ترتیب دهم و آنها را به تفسیر کشانم . و باز همواره مشغول دعوت به "حق" و " حقیقت " بوده ام و بالمآل سعی کرده ام واقعیت را از حقیقت فرق نهم . گاهی بشر به مرحله خودپسندی و خود خواهی و غرور میرسد . من امروز خدا را شکر میکنم که قلم را زمین گذاشتم و چیزی ننوشتم ، چرا که ممکن بود این خودپسندی بر من غالب آید . ولی باید همین جا بگویم که واکنش در برابر من و افکار من بسیار سخت و بی امان بود . همین واکنشها میتوانست آثار مرا لوث و مسخ کند ، کما اینکه چنین هم شد . با اینکه چیزی ننوشتم و نوشتن را همواره به بعد موکول کردم ، مطالبی جسته و گریخته از دهان خارج میشد و بعد همین مطالب در مطبوعات دنبال میگردید.
فردید: یکبار هیدگر به جماعتی که سخنان او را گوش میکردند گفت آقایان خیال نکنید ما با این جلسه میتوانیم جهان را تغییر دهیم . جهان در کار گشت و گذار است . غرض ما چیزی جز بذر افشانی نیست ، فقط بذر افشانی . ما نباید انتظار داشته باشیم که در زمان حیات از این بذر میوه و بری برگیریم تا درخت دوستی کی بر دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم ‌. گرفتاری انسان امروز این است که میخواهید بلافاصله بعد از تخم افشانی حاصلی بدست آورید . در حالی که غرض غائی خود بذر است که باید کشت شود .
فردید: هفده سالم بود که میتوانستم به عربی و فرانسه مطالعه کنم . در این دو زبان علامه نشده بودم و اما هردو برای من کفایت داشتند . کجاوه ای بودند که میتوانستند مرا درعوالم دیگری سیاحت دهند ، مرا با خود به سوی قلمروها و سرزمینهای ناشناخته ای (ببرند) که کانت و دکارت ، فیخته و شلینگ و هگل ، نیچه ، شوپنهاور، و کوپرنیک حاکم آن بودند و بمن یاری دهند تا این جادوهای دنیای غرب را بشکنم و راز و رمز اندیشه های جدید را دریابم . زبان برای من حکم عصای موسی را داشت
فردید: [در جوانی] غرب مرا کشید . مرا جذب کرد . مثل آهن ربائی که براده را بخود میکشد . آری غرب مرا زد مثل صاعقه و این صاعقه نا بهنگام درخت اعتقادات را از ریشه سوزانید . همه چیز رفت . همه چیز سوخت . باورها آتش گرفت . دین آتش گرفت . ایمان آتش گرفت . و من در میان این شعله های بی امان برشته شدم ، جزغاله شدم و قامت اندیشه ام به قیامت رفت ... ....من آتشی شده بودم و میخواستم با خودهمه چیز را بسوزانم . این خاصیت متجددهای دو آتشه بود .
فردید: فلسفه ذاتا یونانی است . نحوه پرسش از و زمان همواره به نفع فلسفه یونان است و با حکمت معنوی مغایر است . میبدی: یعنی بالمآل با ذات دیانت اعم از دیانت یهود ، عیسویت و ادیان دیگر فرق دارد . فردید: همینطور است . پس بگذارید بنده بجای "" لفظ "" را استعمال کنم . میبدی: چرا و به چه علت ؟ فرديد: بخاطر " بیطرفی" و ذکر و فکر حقیقی و بخاطر خود آگاهی . این نحوه پرسشی که به آن اشاره کردم به بر میگردد . او نیز میپرسید وجود موجود چیست ؟ و خود به آن پاسخ میداد . این پرسش همواره در تاریخ فلسفه موجود است و فلاسفه به عناوین مختلف به آن پاسخ داده اند . حال ممکن است که یک غیر فیلسوف ، مثلا یک سیاستمدار یا یک هنرمند یا اصلا یک شاعر عین همین پرسش را مطرح کند . چون نحوه و اصل پرسش ارسطوئی است و ریشه در یونان دارد ، میتوان گفت که این غیرفیلسوف نیز در نگاه کردن به "وجود" تحت تاثیر متافیزیک است . پس است . برای روشن شدن موضوع به تاریخ مینگریم : ابتدا را میزند و به این ترتیب غرب بر آن فائق می آید . بعد را هدف قرار میدهد . و به این ترتیب غربیان از فرصت بهره میگیرند و مسئله نسبت میان فلسفه و دین را طرح میکنند .
میبدی: استاد ، تاثیر در دنیای ما چیست و چه پدیده ای را میتوان منبعث از آن دانست ؟ فردید: امپریالیسم ، امپریالیسم با و ملازمه دارد . به این ترتیب میتوان چنین استدلال کرد که یکی از لوازم ذات است و تازمانی که انسان از "" به " " نرسد، این امپریالیسم که من آنرا " " میخوانم کماکان پا برجا خواهد بود و زیر بنای تاریخ که " " است از جای خود تکان نخواهد خورد . انسان غربی خودش را در "ربوخه" گم کرده است . تمام ایدئولوژی ها و "ایسم" ها در ربوخه دست وپا میزنند . رفاه نیز همان ربوخه است . علم و صنعت جادوست باید موسساتی (؟) یافت تا این جادو را باطل کند . " سیرابی جنسی " آقای نیز ریشه در ربوخه دارد . و در وجود بشر رخنه کرده است . و هردو از یک کرباسند . تمام افکار جز اناالحق نیست . آیا این حماقت نیست ؟ آیا او نمی خواهد تمدن ممسوخ را به بی نهایت ببرد ؟ فکر میکنید و علم سیاست در خدمت چیست ؟ در خدمت حفظ این تمدن ممسوخ . هم همین خدمت را انجام میدهد . خلاصه کنم بشریت غربی بیمار است . او به مرض رضا و تسلیم در برابر امپریالیسم مبتلا شده است و تا زمانی که این مرض مستولی است امیدی به برافتادن " ربوخه " نمیرود .
فلسفی خود را ز اندیشه بکشت گو بدو کو را سوی گنج است پشت گو بدو چندانکه افزون میدوی از مراد دل جداتر میشوی "جاهدوا فینا " بگفت آن شهریار " جاهدوا انا" نگفت ای بیقرار
فردید: من یک سوال دارم : بگوئید ببینم معنای Die Kehre چیست ؟ میبدی – چون میدانم شما آنرا به "" برگردانده اید من هم میگویم " گشت" . فردید – بله ، من با توجه به معنی این لفظ در نظر هیدگر آنرا به گشت ترجمه کرده ام . گشت از نحوی از " قرب به حق " به " قرب دیگر به حق". میبدی – یا به تعبیر دیگر شما : گشت از بیش از دوهزار سال حوالت تاریخی به حوالت تاریخی دیگری که فراروی ما قرار دارد ؟ فردید – احسنت ، کاملا درست است . همین " گشت فکری هیدگر" است که کسانی چون همکار در تفسیر آنرا به عنوان بزرگترین حادثه در تاریخ تفکر غرب تلقی کرده اند و تفسیر معنی این گشت از جانب این حقیر با توجه به همسخنی با هیدگر این است : گشت از به که از اصطلاحات اسلام است . حالا ببینیم قرب نوافل و قرب فرائض کدام است ؟ گفته اند انسان " وقتی" روی به خلق دارد و پشت به حق و وقتی روی به حق دارد و پشت به خلق.. میبدی – ومنظور شما این است که روی به حق داشتن و پشت به خلق همان قرب فرائض است . فردید – احسنت ...و اما روی به خلق داشتن و پشت به حق داشتن هم قرب نوافل. البته قرب نوافل و فرائض به تعبیرات دیگری هم بیان شده مانند : مشاهده " " و " " . میبدی – همین جا یک نتیجه گیری میکنیم که فلسفه یونان و بدنبال آن تاریخ فلسفه چیزی جز قرب نوافل نیست . یعنی حق همواره غائب و خلق ظاهر بوده است . فردید – بله از تا . از هگل تا . از مارکس تا ....وقتی ما در قرب نوافل هستیم معنایش این است که خلق را در حق می بینیم . پس حق آینه میشود و "صورت" منعکس در آینه ، " خلق" است . در قرب فرائض "خلق" آینه میشود و صورت حق در این آینه مشهود و معلوم میگردد . یعنی خلق غائب میشود ، پنهان میشود و حق ظاهر و آشکار میگردد.... میبدی – پس به تعبیر شما در قرب نوافل حق حکم آلت و وسیله را دارد و در قرب فرائض برعکس خلق است که حکم آلت و وسیله را پیدا میکند . فردید - ....پس ملاحظه میفرمائید که این "" که پس از هگل مورد بحث قرار گرفت و سپس از جانب مارکس و مارکسیستها و همینطور از طرف در فلسفه ، از طرف در و از طرف در مذهب نو تحصلی() و از جانب . و ، و در و از سوی دست چپی های نوخاسته مطرح گردید همه و همه به قرب نوافل تعلق دارد..... آنهم با غفلت تام و تمام از قرب فرائض . آزادی بدان معنی که امروزجهان ما کم و بیش از آن دفاع میکند چیزی جز اصرار در قرب نوافل نیست و قرب نوافل یعنی پشت کردن به حق ، دفاع از مطلق . بنده در گفتگوی قبلی از نقل قولی کردم . عرض کردم بایزید گفته است من سی سال خود را در حق میدیدم . اینک حق را در خودم می بینم . معنی این جمله این است که من سی سال در قرب نوافل بودم و اینه بود ، یعنی غائب بود . یعنی نهان بود . یعنی حضور نداشت و من که از خلق بودم ، خودم را در این آینه مشاهده میکردم : یعنی در حق میدیدم . فکر خود و رای خود در مذهب رندان نیست کفر است در این مذهب خودبینی و خودرائی اکنون پس از سی سال " گشت " عظیمی برای من دست داده است که خود را درحق می بینم . من آینه شدم . پنهان شدم و حق بدون واسطه برای من ظهور کرد. در سیر تفکر غرب اینک قرب نوافل به حد نهائی خود رسیده است . اگزیستانسیالیسم ژان پل سارتر نمونه بارز آن است با فقدان و ذکر و فکر . بنده با ساحت دوم یعنی ساحت خودآگاهی فلسفی است که از قرب فرائض دفاع میکنم ، آنهم بنام ساحت سوم یعنی .
فردید: وصول به دولت ساحت بدون و امکان پذیر نیست . ‌
فردید: میگویم و از آن مراد میکنم . که در اوستا " "، در پهلوی " " و در یونانی " " و در قرآن کریم " " است و امروز در فلسفه غربیان بنام Angst# یا Angoint# خوانده میشود و در مطبوعات ما پس از مرحوم به تعبیر شده است . ‌
فردید: من یکبار در جائی لفظ را در مورد مرحوم اطلاق کردم . فرنگی ها همان کسانی هستند که در جهان امروز از و و و غرب و ادبیات پوچ و تآتر پوچ و از اینجور حرفها سخن میگویند . بازگشت همه این صوفی فرنگیها به این امر است و آن آخرین مرحله نهائی فرار از" حق" به سوی " " ، اعم از انانیت جمعی یا فردی . ‌
فردید: صادقانه و عظیم ، در یک کلمه خلاصه میشود : گشت از و و قرآن به طرف دلهره قلقناک ادبیات میان دو جنگ غرب ..والسلام .
فردید: ما را فراموش کرده ایم . مرگ را به طاق نسیان کوفته ایم . مرگی که معنی آن " " ماست ....گوئی این حد عدمی وجود ندارد ... بصراحت بگویم که در میان ما شرقی ها – بنظر حقیر – قومی که مرگ را کمتر فراموش کرده است ، ژاپونی است . هیدگر درمیان اساتید فلسفه و علوم انسانی و ادبیات همسخن متعدد دارد . ژاپونیها با او همسخن هستند . ‌
فردید: جهان اناالحق فرعونی زدن است . اما خوب باید توجه داشته باشید که این زدنها همه جا یکسان نیست و شدت و ضعف دارد . مقالتی مفصل از یکی از استادان فلسفه تحت عنوان " دیالکتیک " خوانده ام این استاد نامش است . تفسیری بدیع از مرگ دارد. ‌ ‌ ‌ (احتمالا اسم کامل آن فیلسوف Hajime Tanabe هست)
فردید: اگر امروز قومی ادعا کند که فرعونی نمیزند ، باید آنرا به حساب غفلت آن قوم گذاشت . چون این ادعا در دوره ای که حوالت تاریخیش مشخص و معلوم است ، دلیلی است بر این که آن قوم در اناالحق فرعونی زدن اصرار دارد . ‌
فردید: میبدی – بگوئید ببینم همکاری هایدگر با و ناسیونال هیتلری را چطور توجیه میکنید ؟ فردید – دروغ است....دروغ است . هیدگر هیچوقت با فاشیزم و ناسیونال سوسیالیستها همکاری فکری نداشت . این شایعاتی است که روشنفکران بعد از جنگ ، به آن پر وبال دادند . میبدی – شایعه نیست . حقیقت است . حقیقت را که نمیتوانید انکار کنید . فردید – شما میگوئید و مراد میکنید . "حقیقت امروز" در " واقعیت همگانی امروز " محو و نابود است . میبدی – حرفم را تصحیح میکنم : چرا واقعیت همکاری هیدگر را انکار میکنید ؟ فرديد – من انکار نمیکنم...اما اگر بخواهید به آنچه که هیدگر در زمان هیتلر کرده کلمه "همکاری" را اطلاق کنید ، حرفتان را قبول ندارم ....اولا امروز درجهان تقریبا میتوان از نظر "" ..... میبدی – مزاعم همگانی را لابد برای اصطلاح آراء عمومی وافکار عمومی بکار میبرید . فردید – همینطور است . ولی در بکار بردن این تعبیر مقصودی دارم که باید بعدا توضیح بدهم . میبدی – بسیار خوب ...ادامه بدهید . فردید – از نظر مزاعم همگانی ، دوجبهه متضاد را میتوان در جهان امروز تشخیص داد . یکی فاشیزم و دیگری سوسیالیسم . بنظر بنده فاشیزم و سوسیالیزم از لحاظ و صورت نوعی تاریخی و مظهریت اسم ، هر دو سر و ته از یک کرباسند و هر دو در یک امر واحد اشتراک دارند و آن است . این مسئله را نیز در یک فرصت دیگر به تفصیل از نظر فلسفه تاریخ بیان خواهم کرد. میبدی – با همه این اوصاف بنده هنوز جواب حرف خودم را نگرفته ام . فردید – و اما جواب سوال شما در مورد همکاری هیدگر و فاشیزم : این مسئله مربوط به مزاعم همگانی است و ارتباطی با تفکر اصیل ندارد . بنده با توجه به معنی خودآگاهی میخواهم بگویم که هیدگر نه است ، نه و نه و نه . از اولین کتاب او یعنی " وجود و زمان " تا کتاب " در راه زبان" و سخنرانی " زمان و وجود" همه حاکی از {گذشت از}" " به معنی حقیقی لفظ است . میبدی – یعنی اینکه هیدگر توانست خود را از به برساند ؟ فردید – بله ، او در مرتبه از قرب نوافل به قرب فرائض رسید . ‌‌