eitaa logo
๛ وارستگی ๛
1.2هزار دنبال‌کننده
169 عکس
43 ویدیو
16 فایل
❖ وارستگی ๛ گلاسنهایت ๛ رهایی ๛ انقطاع ❖ #عرفان #تفکر #فلسفه #هنر #انقلاب_اسلامی ❖ ادمین: @alirooholamin (نقل مطالب، با ذکر لینک کانال بلامانع است)
مشاهده در ایتا
دانلود
فردید: زمان "کمی" را "کیفی" کرد که امروز در تفکر غربی روشن شده، و هر دو سر و ته یک کرباسند. آنچه نه در برگسون و نه در "رنه گرو" و نه در هیچ یک از جریانها، جز جریانهای اخیر مثل "" مطرح نیست "" است. اساسا بهجت با تعالی قرین است . تعالی از مقولات اعم از مقولات ارسطو یا هگل یا کانت است.....نکته ای که من از ابتدا درباره بهجت مطرح کردم همین است. خانواده ای که دور هم جمع میشدند وفلسفه نمیدانستند و از فلسفه حرفی بمیان نمی آوردند ، خوشبخت نبودند ؟ البته اینکه ما کمیت امروز را رها کنیم و بازگردیم به کیفیت قرون وسطی ارتجاعی است. یک مساله ای که ورای چون و چند کم و کیف است که هنوز هم بشر آنرا دارد. ‌
هایدگر: ، وسیله نیست بلکه شیوه خاصی از آشکار کردن چيزهاست. ‌
هایدگر: در است. سرشت حقیقت در رهایی است.
هایدگر: همسایگی با اصیل ترین شکل یعنی ، موضع بروز بیشتر است. زبان افقی است که در آن چیزها آشکار می شود. زبان است. ‌
هایدگر: اصیل‌ترین بودن با دیگران و با جهان است.
فردید: بزرگترین انحطاط این است که در قرن ۱۹ دل انسان و فتوای باطن انسان را تابع احکام علمی قرار میدهد. بشر "" دارد و "" . حسابش جداست. مادری که خود را فدای فرزندش میکند لازم نیست که داشته باشد . او با علم حضوری و با ذوق "" است که "بهجت" پیدا میکند. "علم بوالفضول" قرن نوزده به اینطرف، همه چیز را میخواهد تابع قرار دهد. جوانی از آمریکا برگشته بود میگفت من میروم در لابراتوارم برای شما فرمول عشق را پیدا میکنم . این در دوره انحطاط و بیماری غرب است. ‌
فردید : در بحر مائی و منی افتاده ام بیار می تا خلاص بخشدم از مائی و منی ما همه با هم هستیم . شرق و غرب انسانی یکی است. همه با هم هستیم. ایران و ، امروز نجات از مائی و منی است. "هویت ملی" البته در دنیائی که مدارش بر "خوداثباتی" و مائی و منی استوار است ضرورتی است انکارناپذیر و در شرایط فعلی لازم الوجود . ما نمیتوانیم بیائیم و مثل درویش بشویم. ما چاره ای نداریم که در دنیای مائی و منی امروز وضعی همانگونه بگیریم. اما در جنب این مائی و منی که در مرتبه سیاست بدون چون و چرا لازم است و لازمه بقاء ، مسئله وطن و بشرطی که خودبینانه نباشد متعالی است ازکم و کیف و همه مقولات. ‌
فردید : یک گرفتاری ما امروزه این است که میخواهیم خیلی زود نتیجه بگیریم و برنامه ریزی کنیم ، اینها بجای خود درست ولی کسانی را هم باید بگذارید که خودشان فکر کنند و لاطایل بگویند. مثل شاعران: قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس حافظ خام طمع شرمی از این قصه بدار عملت چیست که مزد دو جهان میخواهیم ابیات تعلق به پریروز و پس فردای جهان دارد. ‌
فردید: من با "شرق" و "غرب" گفتن مخالف نیستم، یعنی در مقابل اینهمه زورگوئی و زورتوزی ، وضع شرقی گرفتن بجای خود صحیح و ضروری است. ولی یک بی‌غرضی میخواهد که ما پرمدعا نباشیم و در طرز تفکر جهان با هم سخن شویم و "" پیدا کنیم. اینکه زیاد بیائیم کنار و هی "من"، "من" کنیم بنام شرق، آنهم شرق ، آنهم شرقی که "" و "" درش نیست به چند معنی "تالی فاسد" خواهیم داشت. ‌
فردید: ارزشهای غربی را ندانسته قبول میکنیم و بعد از آنکه قبول کردیم نسبت میدهیم به . من خود بارها شنیده ام که فلان آقا میگوید که پیغمبر روانکاو بوده است یا اقتصاد دان اینها همه سراپا غلط است و . ‌
فردید: مراد من از بمعنی مقابل ابژکتیو نیست زیرا عینی اندیشیدن خود پافشاری در ذهنی اندیشیدن است. ‌
فردید: معنائی که من از غربزدگی میخواهم با آنچه در این باره شادروان نوشته است، بسیار فرق دارد. درنظر من، غربزدگی از لحاظ فلسفه تاریخ مطرح است. نکته در مساله خودآگاهی است. و من غربزدگی را چنین تعریف میکنم: غربزدگی یعنی پذیرش قهری تمدن و فرهنگ و پیروی بی چون و چرا از آن، بدون رشد به مرحله خودآگاهی که غربیان بهر صورت بدان رسیدند. پیداست که رنسانس (نوزایش) ما که غربزدگیش نامیدیم با مقتضیات قهری تاریخ چون استعمار و لوازم آن نیز همزاد و همراه بوده است. پس بر خلاف آنچه که آل احمد در این زمینه نوشته نکوهش از غربزدگی مستلزم ستایش دوره پیش از مشروطه و آرزوی خام بازگشت به زندگانی نکبت بار و شریعت مآبی قلابی گذشته نیست و بهر حال من پیش خود همواره غربزدگی را به پسندیده و ناپسند بخش کرده ام. و این که گفتم غربزده خوبی بود برای آنست که در مقابل غربزدگی آنروز با یک نحو دیگر از طغیان کرده بود. ‌
فردید : "کلام الله مجید ، کتابی است که امروز ، دیروز و همیشه برای من بهترین کتاب بوده است . من حتی اگر گاهی از شعری نقل میکنم به سبب پیوند خاص او با کلام الله مجید می باشد" ‌
فردید: "" به اعتقاد من "" تاریخ است، دو هزار سال است که بشر "" شهر می نوشد و این چیزی جز نیست. با بود که باده خواری با محتسب شهر آغاز گردید: باده با محتسب شهر ننوشی زنهار بخورد باده ات و سنگ بجام اندازد مراد من از محتسب شهر "" امروز است که هیدگر از آن به نام "تفکر خودبنیادانه" یاد می کند و من پیش خود آن را به "" تعبیر و تفسیر می کنم.
فردید: من عقیده دارم هنوز کلامی که هیدگر در سی سال پیش عنوان کرد کماکان مسئله روز است. او گفت "تاریخ مغرب، تاریخ مغرب است". هنگامی که این سخن را از زبان هیدگر خواندم از نظر متدولوژی، روزی از نو در زندگی فلسفی خود مشاهده کردم – آری من به "غرب زدگی" رسیده بودم و تمام توجه من به این مسئله معطوف شد – اکنون باید این و تاریخ مغرب حقیقت با توجه به خیر و صلاح ملک و ملت روشن گردد. ‌
فردید: سراسر متافیزیک زده است. مارکسیسم آخرین مرحله و اصرار در متافیزیک است. کما اینکه "جامعه مصرف" نیز محصولی از متافیزیک است.
فردید: من اعتقاد دارم " بشر معاصر" یک آزادی انسانی نیست بلکه "فرار از حق و و فرار از ذات اصیل انسان" است: وصال حق زخلقیت جدائی است ز خود بیگانه گشتن آشنائی است ‌
فردید: بشر در بسر می برد ، سعادت انسان در این دنیاست و در همین جاست که بشر می تواند از زمان "فانی" استفاده کند و سعادتمند شود. ‌‌
می دانید چه موقعی است؟ زمانی که بشر می گوید – اگر نتواند از "" به "زمان باقی" طی طریق کند، دیگر شاعر نیست – او شاعری است که بجای اینکه "تقوی" الهام بخش او باشد "فجور" الهام بخش اوست.   ‌
فردید: به این معنا که امروز جوانان ما آن را بررسی می کنند نیست. به اعتقاد من فلسفه ملازم "" است و برای درک آن باید از گذشت. ‌
فردید: حاصل کارگه کون و مکان اینهمه نیست خوش بیاسای زمانی که "زمان" اینهمه نیست برای حافظ "" اصیل عارفانه است، برای من نیز. ‌
فردید: در مقابل مورفولوژی تاریخی و آرکئولوژی و تعابیری از این قبیل که علمای اجتماع و فلاسفه تاریخ اصطلاح کرده اند باید بگویم من به "اسم شناسی تاریخی" قائلم. "" را خودم اصطلاح می کنم ولی باید در نظر داشت که مساله تلقی اسماء در تصوف نظری اسلام هست چنانکه محی الدین بن عربی در فصوص الحکم هر یک از انبیاء را مظهر اسمی از اسماء دانسته است ، همچنین عبدالرحمن جامی درباره اینکه ادوار تاریخ هر یک مظهر اسمی از است ، به تبع محی الدین می گوید: در این نوبتکده صورت پرستی زند هر کس به نسبت کوس هستی حقیقت را بهر دوری ظهوری است ز اسمی بر جهان افتاده نوری است اگر عالم بیک منوال بودی بسا انوار کان مستور ماندی ‌
فردید: گذشتن از مستلزم تعاطی کلمات است و گرنه ما که زبانمان ویران است و نسبت به معنی و حقیقت کلام و اسم و مسمی و کلمات ، بعد و فاصله زیادی پیدا کرده ایم چطور میتوانیم همه چیز و از جمله گذشته و گذشته و را طرح کنیم . برای من اصالت دارد و لذا می گویم که این زبانست که اقوام ر ا از هم متمایز می کند . وقتی زبان ویران شد تذکر گذشته هم از میان می رود و بهمین جهت اکنون دیگر تذکر نسبت به گذشته – یعنی نه یاد حصولی نسبت به آن – در میان نیست و فراروی خود هم افقی نمی بینیم اما وقتی این تذکر نباشد، پرسش قلبی و حقیقی هم نمی توان کرد. امروز وقتی شرق و گفته میشود معمولا دو قلمرو مختلف جغرافیائی بنظر می آید. لکن شرق جغرافیائی چنان تحت نفوذ تفکر و تمدن غربی قرار دارد که به آسانی نمیتوان نسبت به آنچه اصالة شرقی است تذکر پیدا کرد . البته شرق و غرب ظاهری را می توان به آسانی تمیز داد اما آنچه مهم است باطن شرق است که عجالة یکسره پنهان است و فعلا پرسش این است که حقیقت شرق چیست. آیا ما در وضعی هستیم که بتوانیم چنین پرسشی بکنیم ؟ این پرسش در غرب آغاز شده و در میان ما هم نیاز به پرسش حقیقی مطرح است و همین که پرسش از و حقیقت وجود بهر صورت میشود ، نشانه آنست که ورای پرسش‌های قلابی و قالبی، دردی هست .
فردید: فعلا که از و صحبت می کنیم می توانیم فقط به عنوان سمبل ، این دو لفظ را بپذیریم زیرا جهان امروز ، همین حوالت تاریخی غرب است ، و شرق در خفاست، یعنی وقتی می آید برخلاف آنچه که می گویند نور از شرق می آید، شرق در ظلمت قرار می گیرد و دیگر هرچه هست غرب است . با ظهور یونانیت ، ماه واقعیت طلوع می کند و خورشید غروب، و از آن زمان بر سیر تاریخ ، همواره بیشتر سیر تاریخ مغرب زمین و وِلایت تسلط پیدا می کند اما نباید تصور شود که تاریخ غربی در طی دوهزار سال، مظهر یک اسم بوده است بلکه تاریخ بطور کلی و از جمله تاریخ غرب ، مواقفی دارد. هیدگر می گوید در هر دوره ای از ادوار تاریخی ، حوالت چنانست که حقیقتی تحقق پیدا می کند و تحقق این حقیقت مستلزم خفای حقایق دیگر است. در این ، نوری غلبه می کند و انوار دیگر مورد غفلت قرار می گیرد. متفکر آلمانی این مواقف را مواقف و حقیقت وجود می گوید ، بعبارت دیگر ، در هر دوره ، وجود ظهوری دارد اما وجه تازه وجود ، مستلزم خفاء وجوه دیگریست، حالا اگر را در نظر بگیریم باید ببینیم که هر دوره مظهر کدام اسم بوده یعنی چه اسم مسمی و محتومی حوالت شده و کدام اسماء را نهان کرده است. گفتیم که اسم جدید ناسخ اسم گذشته است و آن را پنهان می کند و اگر بخواهیم بعبارت فلسفی بگوئیم ، اسم جدید در حکم صورت و اسم قدیم در حکم ماده می شود و هر بار که صورت تازه و اسم تازه می آید صورت گذشته واپس زده می شود و حکم ماده برای صورت جدید پیدا می کند. بنابراین در هر دوره ای صورت ، همان اسم غالب است و اسماء گذشته در حکم ماده اند ، پس چنین نیست که صورتهای گذشته از بین برود بلکه دیگر منشاء اثر نیست و از فعلیت خارج می شود و بصورت امر بالقوه در می آید و آن صورتی که غالب است منشاء اثر است. ‌