.
💠 فصل الخطاب
هروی میگوید: حضرت رضا علیه السّلام با مردم به زبان مادری خودشان صحبت میکرد! به خدا سوگند نسبت به هر زبان و لغت، فصیح ترین و شیرین گفتارترین مردم بود.
روزی به ایشان عرض کردم: من در تعجبم از اینکه شما تمام این زبانها را، با وجود اختلافی که با هم دارند میدانید!
فرمود: ابا صلت! من حجت خدا بر مردمم. خداوند کسی را حجت خویش بر مردم قرار نمی دهد که زبان آنها را نداند.
مگر فرمایش امیرالمؤمنین علیه السّلام را نشنیده ای که فرمود: به ما فصل خطاب داده اند. آیا فصل خطاب جز دانستن زبانهای مردم چیز دیگری است؟
📔 عیون اخبارالرضا: ج۲، ص۲۲۸
#امام_رضا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
⭕ در انفاق هم اندازه نگه دار
مردی از انصار، شش غلام داشت که همه را پیش از مرگش آزاد نمود برای معاش کودکانش چیزی باقی نماند، حتی برای گذراندن شب اول آنها مردم کمک کردند.
این قضیه به اطلاع پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله رسید، حضرت پرسید: با جنازه این مرد چه کردید؟
گفتند: دفنش کردیم.
فرمود: اگر قبلا میدانستم، نمیگذاشتم او را در قبرستان مسلمانان دفن کنید. زیرا او مال خود را بدون توجه به کودکانش از دست داده و آنها را مانند گدایان در میان مردم رها نموده و مردم برایشان گدایی میکنند.
📔 بحار الأنوار: ج١٠٣، ص١٩٧
#پيامبر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 گنجشک مضطرب
سلیمان که یکی از اولاد ابی طالب است، نقل میکند که گفت: در در باغ آن جناب، خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم.
در این موقع گنجشکی آمد و جلوی آن جناب نشست و پشت سر هم شروع کرد به سر و صدا کردن و آشکارا حالت اضطراب در او دیده میشد.
فرمود: فلانی! میدانی این گنجشک چه میگوید؟ عرض کردم: خدا و پیامبر و فرزند پیامبر داناترند!
فرمود: میگوید ماری در خانه است و میخواهد جوجههای مرا بخورد. برخیز و این چوب را بردار و داخل خانه شو و آن مار را بکش.
گفت چوب را برداشتم و وارد خانه شدم. دیدم ماری در خانه راه میرود. پس او را کشتم.
📔 بصائر الدرجات: ص۳۴۵
#امام_رضا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 فرجام اعتماد به شراب خوار
اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام دینار زیادی داشت. مردی از قریش هم قصد داشت که به یمن مسافرت کند.
اسماعیل به عنوان مشورت از پدرش پرسید: ای پدر، همانا فلانی میخواهد
به یمن برود و من مقداری دینار دارم. آیا صلاح میدانی که دینارها را به او بدهم تا از آن جا، کالایی برایم بخرد.
امام صادق علیه السلام فرمود: پسرم آیا خبر نداری که او شراب خواری میکند؟
اسماعیل گفت: مردم این چنین میگویند.
امام فرمود: پسرم این کار را نکن.
اسماعیل از فرمان پدرش سرپیچی کرد و دینارها را به آن مرد داد. او نیز پولها را از بین برد و حتی اندکی از آنها را برنگرداند.
از قضا امام صادق علیه السلام و اسماعیل در آن سال به حج رفتند. اسماعیل هنگام طواف خانه خدا میگفت: خدایا، به من پاداش عطا فرما و زیان آن دینارها را جبران کن.
امام صادق علیه السلام در آن هنگام، به او رسید و با دست، به پشت سرِ اسماعیل زد و گفت: پسرم ساکت باش! به خدا سوگند تو نباید چنین چیزی را از خدا طلب کنی؛ زیرا خبر داشتی او شراب مینوشد، ولی به او اطمینان کردی.
اسماعیل گفت: ای پدر، همانا من ندیدم که او شراب بخورد، بلکه از مردم شنیدم.
امام فرمود: پسرم، همانا خداوند عزیز در کتابش میفرماید: پیامبر به خداوند و به مؤمنان ایمان میآورد؛ یعنی پیامبر حرف خدا را و مؤمنان را تصدیق میکند. پس زمانی که مؤمنان نزد تو شهادت دادند، ایشان را تصدیق کن و به شراب خوار اعتماد نکن.
هم چنین خداوند بزرگ در قرآن میفرماید: اموال خودتان را به آدمهای نادان ندهید. پس هیچ نادانی از شراب خوار، نادان تر نیست؛
زیرا به شراب خوار هنگام خواستگاری زن نمی دهند. هم چنین مورد شفاعت قرار نمی گیرد و نزد او چیزی به امانت نمی گذارند. اگر کسی نیز به شراب خوار اعتماد کند، او امانت را از بین میبرد.
بدین جهت، خداوند به امانت سپارنده، اجر نمی دهد و مال از بین رفته اش را به او برنمی گرداند و جبران نمی کند.
📔 بحار الأنوار، ج ۴۷، ص ۲۶٧
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
💠 ختم قرآن
از ابراهیم بن عباس شنیدم که میگفت: هر چه از حضرت رضا علیه السّلام میپرسیدند، میدانست.
کسی راجع به تاریخ گذشته تا آن روز، از حضرت رضا علیه السّلام واردتر نبود. مأمون او را با سؤالهایی در هر مورد آزمایش میکرد.
حضرت جواب آنها را میداد و در تمام سخنها و جوابها و مثالهایی که میآورد، از قرآن استفاده میکرد.
هر سه روز یک مرتبه قرآن را ختم میکرد و میفرمود: اگر بخواهم در کمتر از سه روز ختم کنم میتوانم، ولی به هر آیه ای که میرسم، در آن دقت میکنم که درباره چه چیز و چه زمانی نازل شده. به همین جهت در هر سه روز یک مرتبه ختم میکنم.
📔 عیون اخبارالرضا (ع): ج۲، ص۱۸۰
#امام_رضا #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔸 بازاری و عابر
مردی درشت استخوان و بلند قامت ، که اندامی و رزیده و چهرهای آفتاب خورده داشت ، و زد و خوردهای میدان جنگ یادگاری بر چهرهاش گذاشته و گوشه چشمش را دریده بود ، باقدمهای مطمئن و محکم از بازار کوفه میگذشت .
از طرف دیگر مردی بازاری در دکانش نشسته بود . او برای آنکه موجب خنده رفقا را فراهم کند ، مشتی زباله به طرف آن مرد پرت کرد .
مرد عابر بدون اینکه خم به ابرو بیاورد و التفاتی بکند ، همان طور با قدمهای محکم و مطمئن به راه خود ادامه داد . همینکه دور شد یکی از رفقای مرد بازاری به او گفت : هیچ شناختی که این مرد عابر که تو به او اهانت کردی که بود ؟ !
- نه ، نشناختم ! عابری بود مثل هزارها عابر دیگر ، که هر روز از جلو چشم ما عبور میکنند ، مگر این شخص که بود ؟
- عجب ! نشناختی ؟ ! این عابر همان فرمانده و سپهسالار معروف ، مالک اشتر نخعی ، بود.
- عجب ! این مرد مالک اشتر بود ؟ ! همین مالکی که دل شیر از بیمش آب میشود ، و نامش لرزه براندام دشمنان میاندازد ؟
- بلی مالک خودش بود .
- ای و ای به حال من ! این چه کاری بود که کردم ، الان دستور خواهد داد که مرا سخت تنبیه و مجازات کنند . همین حالا میدوم و دامنش را میگیرم و التماس میکنم تا مگر از تقصیر من صرف نظر کند .
به دنبال مالک اشتر روان شد . دید او راه خود را به طرف مسجد کج کرد . به دنبالش به مسجد رفت ، دید به نماز ایستاد .
منتظر شد تا نمازش را سلام داد . رفت و با تضرع و لابه خود را معرفی کرد ، و گفت : من همان کسی هستم که نادانی کردم و به تو جسارت نمودم.
مالک : ولی من به خدا قسم به مسجد نیامدم ، مگر به خاطر تو ، زیرا فهمیدم تو خیلی جاهل و گمراهی ، بیجهت به مردم آزار میرسانی .
دلم به حالت سوخت . آمدم درباره تو دعا کنم ، و از خداوند هدایت تو را به راه راست بخواهم . نه ، من آن طور قصدی که تو گمان کردهای درباره تو نداشتم.
📔 سفينة البحار: ذیل ماده "شَتر"
#امام_علی #داستان_بلند
🔰 @DastanShia