eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.4هزار دنبال‌کننده
38 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
. 💠 شفای جوان هندی در ماه جمادی الاول سال ۱۲۹۹ مردی به نام آقا مهدی که از ساکنان بندر ملومین از بندر‌های ماجین و ممالک برمه بود - که اکنون در تصرف انگلستان است - و از شهر کلکته هند که پایتخت ممالک هند محسوب می‌شد با وسایل نقلیه موتوری تا دریا شش روز فاصله داشت، وارد شهر کاظمین علیهماالسّلام شد. پدرش اهل شیراز بود، ولی آقا مهدی در بندر ملومین متولد شد و زندگی کرد و سه سال قبل از تاریخ مذکور، بیماری شدیدی گرفت و وقتی خوب شد، لال و گنگ باقی ماند. او برای شفای مرضش، به امامان عراق علیهم السّلام متوسل شد و خویشانی از تجار معروف در کاظمین داشت. لذا بر آنها وارد شد و بیست روز نزدشان ماند. روز حرکت ماشین به سمت سامرّاء، آب رودخانه طغیان کرد. او را آوردند و تحویل رانندگان ماشین دادند که اهل بغداد و کربلا بودند و از آنها خواستند مراقب حال او باشند و امورش را فراهم کنند، زیرا خودش قدرت بر ابراز حوائجش نداشت و نامه ای هم برای سکنه سامرّاء نوشتند که مراقب امور او باشند! وقتی وارد زمین مقدس سامرّاء و ناحیه مقدسه شد، بعد از ظهر روز جمعه دهم جمادی الآخر سال مذکور به سرداب منور آمد. در سرداب جماعتی از ثقات و مقدسین بودند. او به راهروی مبارک وارد شد و مدتی طولانی به گریه و تضرع مشغول شد و احوالش را بر روی دیوار نوشت و از خوانندگان طلب دعا و شفاعت نمود. هنوز دعا و تضرعش تمام نشده بود که خدا زبانش را به حرف آورد و به اعجاز حضرت حجت علیه السّلام، با زبانی تند و سریع و کلامی فصیح، از آن مکان خارج شد! روز شنبه در مجلس درس میرزا حسن شیرازی رحمه الله حاضر شد و سوره فاتحه را به شیوه ای خواند که همه به صحت و حسن قرائت او اعتراف کردند و آن روز، روز مورد شهادت همه بود و مقامی رفیع پیدا کرد. شب یکشنبه و دوشنبه علما و فضلا با حالت شادی و سرور در صحن شریف جمع شدند و صحن را با چراغ و قندیل روشن نمودند و جریان را به نظم کشیدند و در شهرها ترویج کردند. همراه این فرد شفا یافتهٔ آستان مهدوی علیه السّلام، حاج ملا عباس زنوزی بغدادی بود و او این فرد را در حال مرض و پس از شفای حضرت، با صحت کامل دیده بود و در این باب این قصیده طولانی را سرود! 📔 بحار الأنوار: ج۵۳، ص٢۶۹ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 هندوانه و انگور رسول خدا صلی الله علیه و آله دعوت برده‌ها را می‌پذیرفت و آن‌ها را پشت خود بر چهارپا سوار می‌کرد، غذای خود را بر زمین می‌گذاشت و خیار را با رطب یا نمک می‌خورد، میوه تازه میل می‌فرمود و بیش از هر میوه ای هندوانه و انگور را دوست داشت، ایشان هندوانه را با نان و گاه با شکر می‌خورد، گاه آن را با رطب نیز میل می‌کرد و در خوردنش از هر دو دست خود کمک می‌گرفت. روزی نشسته بود و رطب می‌خورد، با دست راست رطب می‌خورد و با دست چپ هسته‌اش را درمی آورد و آن را روی زمین نمی انداخت، ناگاه گوسفندی از نزدیکی حضرت گذشت، ایشان با هسته‌ای که در کف دست داشت به آن اشاره کرد، گوسفند نزدیک آمد و شروع کرد از دست چپ حضرت بخورد، حضرت نیز با دست راست خود می‌خورد و هسته‌ها را به آن می‌داد تا این که تمام شد و گوسفند رفت. حضرت وقتی روزه می‌گرفت در زمان رطب با آن افطار می‌کرد، گاه انگور را حبه حبه می‌خورد و گاه با خوشه، چنان که گاه آب انگور بر محاسن ایشان دیده می‌شد که همچون مروارید فرو می‌چکید. 📔 مکارم الأخلاق: ص۳۰ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 آداب غذا پیامبر صلی الله علیه و آله خرما می‌خورد و رویش آب می‌نوشید، بیشتر اوقات غذای ایشان خرما و آب بود، شیر و خرما را می‌آمیخت و آن را «أطیَبَین» می‌نامید، از جوی پوست کنده کاچی می‌خورد، خیلی وقت‌ها حلیم می‌خورد و برای سحری نیز حلیم می‌خورد، جبرئیل حلیم را از بهشت برای حضرت آورده بود و ایشان از آن سحری می‌خوردند، در خانه خود از غذایی که مردم می‌خوردند می‌خورد، ترید را با کدو و گوشت می‌خورد، کدو دوست داشت و می‌فرمود درخت کدو درخت برادرم یونس است، کدوی خشک را بسیار دوست داشت و آن را از روی بشقاب برمی چید، گوشت مرغ و حیوانات و پرنده ای که شکار شده بود را نیز می‌خورد اما نه گوشت شکار شده را نه می‌خرید و نه خود به شکار می‌رفت، وقتی غذا می‌خورد سرش را به سمت آن خم نمی کرد بلکه آن را به سمت دهانش بالا می‌آورد و به دندان می‌گرفت، نان و روغن می‌خورد، از گوشتِ گوسفند بالای پاچه و کتف را دوست می‌داشت و از خورش‌ها سرکه و از سبزیجات کاسنی را و باذروج و کلم را و یا چغندر را، حضرت نه سیر می‌خورد و نه پیاز، رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگز طعامی را نکوهید، اگر دوست داشت می‌خورد و اگر دوست نمی داشت دست می‌کشید، اگر چیزی را خوش می‌داشت بر دیگران حرامش نمی کرد و کسی را از آن بازنمی داشت، ته بشقاب را با زبان پاک می‌کرد و می‌فرمود: ته بشقاب بابرکت ترین قسمت غذاست، وقتی غذا تمام می‌شد سه انگشتی را که با آن‌ها غذا خورده بود با دهان پاک می‌کرد و اگر چیزی بر آن‌ها باقی می‌ماند دوباره با دهان پاک می‌کرد تا تمیز شوند، دستش را با دستمال پاک نمی کرد تا انگشتانش را یکی یکی با دهان پاک کند و می‌فرمود: معلوم نیست برکت در کدام انگشت باشد، پیامبر صلی الله علیه وآله دستان خود را پس از غذا می‌شست تا کاملا پاک شوند و بوی غذا ندهند، به ویژه وقتی نان و گوشت می‌خورد دستانش را خوب می‌شست و سپس با بقیه آبی که در دستانش بود دست بر صورت خود می‌کشید، تا جایی که امکان داشت تنها غذا نمی خورد و فرمود آیا می‌خواهید شما را از بدترین فرد آگاه کنم؟ عرض کردند: بله. فرمود: آن کس که تنها غذا می‌خورد و بنده خود را می‌زند و مهمانداری نمی کند. 📔 مکارم الأخلاق: ص۳۲ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 فصل الخطاب هروی می‌گوید: حضرت رضا علیه السّلام با مردم به زبان مادری خودشان صحبت می‌کرد! به خدا سوگند نسبت به هر زبان و لغت، فصیح ترین و شیرین گفتارترین مردم بود. روزی به ایشان عرض کردم: من در تعجبم از اینکه شما تمام این زبان‌ها را، با وجود اختلافی که با هم دارند می‌دانید! فرمود: ابا صلت! من حجت خدا بر مردمم. خداوند کسی را حجت خویش بر مردم قرار نمی دهد که زبان آنها را نداند. مگر فرمایش امیرالمؤمنین علیه السّلام را نشنیده ای که فرمود: به ما فصل خطاب داده اند. آیا فصل خطاب جز دانستن زبان‌های مردم چیز دیگری است؟ 📔 عیون اخبارالرضا: ج۲، ص۲۲۸ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⭕ در انفاق هم اندازه نگه دار مردی از انصار، شش غلام داشت که همه را پیش از مرگش آزاد نمود برای معاش کودکانش چیزی باقی نماند، حتی برای گذراندن شب اول آنها مردم کمک کردند. این قضیه به اطلاع پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله رسید، حضرت پرسید: با جنازه این مرد چه کردید؟ گفتند: دفنش کردیم. فرمود: اگر قبلا می‌دانستم، نمی‌گذاشتم او را در قبرستان مسلمانان دفن کنید. زیرا او مال خود را بدون توجه به کودکانش از دست داده و آنها را مانند گدایان در میان مردم رها نموده و مردم برایشان گدایی می‌کنند. 📔 بحار الأنوار: ج١٠٣، ص١٩٧ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 گنجشک مضطرب سلیمان که یکی از اولاد ابی طالب است، نقل می‌کند که گفت: در در باغ آن جناب، خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم. در این موقع گنجشکی آمد و جلوی آن جناب نشست و پشت سر هم شروع کرد به سر و صدا کردن و آشکارا حالت اضطراب در او دیده می‌شد. فرمود: فلانی! می‌دانی این گنجشک چه می‌گوید؟ عرض کردم: خدا و پیامبر و فرزند پیامبر داناترند! فرمود: می‌گوید ماری در خانه است و می‌خواهد جوجه‌های مرا بخورد. برخیز و این چوب را بردار و داخل خانه شو و آن مار را بکش. گفت چوب را برداشتم و وارد خانه شدم. دیدم ماری در خانه راه می‌رود. پس او را کشتم. 📔 بصائر الدرجات: ص۳۴۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 فرجام اعتماد به شراب خوار اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام دینار زیادی داشت. مردی از قریش هم قصد داشت که به یمن مسافرت کند. اسماعیل به عنوان مشورت از پدرش پرسید: ای پدر، همانا فلانی می‌خواهد به یمن برود و من مقداری دینار دارم. آیا صلاح می‌دانی که دینارها را به او بدهم تا از آن جا، کالایی برایم بخرد. امام صادق علیه السلام فرمود: پسرم آیا خبر نداری که او شراب خواری می‌کند؟ اسماعیل گفت: مردم این چنین می‌گویند. امام فرمود: پسرم این کار را نکن. اسماعیل از فرمان پدرش سرپیچی کرد و دینارها را به آن مرد داد. او نیز پول‌ها را از بین برد و حتی اندکی از آن‌ها را برنگرداند. از قضا امام صادق علیه السلام و اسماعیل در آن سال به حج رفتند. اسماعیل هنگام طواف خانه خدا می‌گفت: خدایا، به من پاداش عطا فرما و زیان آن دینارها را جبران کن. امام صادق علیه السلام در آن هنگام، به او رسید و با دست، به پشت سرِ اسماعیل زد و گفت: پسرم ساکت باش! به خدا سوگند تو نباید چنین چیزی را از خدا طلب کنی؛ زیرا خبر داشتی او شراب می‌نوشد، ولی به او اطمینان کردی. اسماعیل گفت: ای پدر، همانا من ندیدم که او شراب بخورد، بلکه از مردم شنیدم. امام فرمود: پسرم، همانا خداوند عزیز در کتابش می‌فرماید: پیامبر به خداوند و به مؤمنان ایمان می‌آورد؛ یعنی پیامبر حرف خدا را و مؤمنان را تصدیق می‌کند. پس زمانی که مؤمنان نزد تو شهادت دادند، ایشان را تصدیق کن و به شراب خوار اعتماد نکن. هم چنین خداوند بزرگ در قرآن می‌فرماید: اموال خودتان را به آدم‌های نادان ندهید. پس هیچ نادانی از شراب خوار، نادان تر نیست؛ زیرا به شراب خوار هنگام خواستگاری زن نمی دهند. هم چنین مورد شفاعت قرار نمی گیرد و نزد او چیزی به امانت نمی گذارند. اگر کسی نیز به شراب خوار اعتماد کند، او امانت را از بین می‌برد. بدین جهت، خداوند به امانت سپارنده، اجر نمی دهد و مال از بین رفته اش را به او برنمی گرداند و جبران نمی کند. 📔 بحار الأنوار، ج ۴۷، ص ۲۶٧ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 ختم قرآن از ابراهیم بن عباس شنیدم که می‌گفت: هر چه از حضرت رضا علیه السّلام می‌پرسیدند، می‌دانست. کسی راجع به تاریخ گذشته تا آن روز، از حضرت رضا علیه السّلام واردتر نبود. مأمون او را با سؤال‌هایی در هر مورد آزمایش می‌کرد. حضرت جواب آنها را می‌داد و در تمام سخن‌ها و جواب‌ها و مثال‌هایی که می‌آورد، از قرآن استفاده می‌کرد. هر سه روز یک مرتبه قرآن را ختم می‌کرد و می‌فرمود: اگر بخواهم در کمتر از سه روز ختم کنم می‌توانم، ولی به هر آیه ای که می‌رسم، در آن دقت می‌کنم که درباره چه چیز و چه زمانی نازل شده. به همین جهت در هر سه روز یک مرتبه ختم می‌کنم. 📔 عیون اخبارالرضا (ع): ج۲، ص۱۸۰ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 بازاری و عابر مردی درشت استخوان و بلند قامت ، که اندامی و رزیده و چهره‌ای آفتاب‌ خورده داشت ، و زد و خوردهای میدان جنگ یادگاری بر چهره‌اش گذاشته و گوشه چشمش را دریده بود ، باقدمهای مطمئن و محکم از بازار کوفه می‌گذشت‌ . از طرف دیگر مردی بازاری در دکانش نشسته بود . او برای آنکه موجب‌ خنده رفقا را فراهم کند ، مشتی زباله به طرف آن مرد پرت کرد . مرد عابر بدون اینکه خم به ابرو بیاورد و التفاتی بکند ، همان طور با قدمهای محکم‌ و مطمئن به راه خود ادامه داد . همینکه دور شد یکی از رفقای مرد بازاری‌ به او گفت : هیچ شناختی که این مرد عابر که تو به او اهانت کردی که‌ بود ؟ ! - نه ، نشناختم ! عابری بود مثل هزارها عابر دیگر ، که هر روز از جلو چشم ما عبور می‌کنند ، مگر این شخص که بود ؟ - عجب ! نشناختی ؟ ! این عابر همان فرمانده و سپهسالار معروف ، مالک اشتر نخعی ، بود. - عجب ! این مرد مالک اشتر بود ؟ ! همین مالکی که دل شیر از بیمش‌ آب می‌شود ، و نامش لرزه براندام دشمنان می‌اندازد ؟ - بلی مالک خودش بود . - ای و ای به حال من ! این چه کاری بود که کردم ، الان دستور خواهد داد که مرا سخت تنبیه و مجازات کنند . همین حالا می‌دوم و دامنش را می‌گیرم و التماس می‌کنم تا مگر از تقصیر من صرف نظر کند . به دنبال مالک اشتر روان شد . دید او راه خود را به طرف مسجد کج کرد . به دنبالش به مسجد رفت ، دید به نماز ایستاد . منتظر شد تا نمازش را سلام داد . رفت و با تضرع و لابه خود را معرفی کرد ، و گفت : من همان‌ کسی هستم که نادانی کردم و به تو جسارت نمودم. مالک : ولی من به خدا قسم به مسجد نیامدم ، مگر به خاطر تو ، زیرا فهمیدم تو خیلی جاهل و گمراهی ، بی‌جهت به مردم آزار می‌رسانی . دلم به حالت سوخت . آمدم درباره تو دعا کنم ، و از خداوند هدایت تو را به راه راست بخواهم . نه ، من آن طور قصدی که تو گمان کرده‌ای درباره تو نداشتم. 📔 سفينة البحار: ذیل ماده "شَتر" 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔥 امام صادق (ع) و یاد آتش دوزخ سلیمان بن خالد می‌گوید: امام صادق (علیه السلام) در فصل تابستان در منزل شخصی مهمان بود، سفره‌ای را پهن کردند، که در میان آن، نان بود. سپس ظرف آبگوشتی مقابل حضرت گذاشتند. امام (علیه السلام) نان را خرد کرد و در میان آبگوشت ریخت وقتی خواست لقمه‌ای از آن بردارد چون داغ بود، فوری دستش را کشید و فرمود: أستجیر بالله من النار... پناه می‌برم به خداوند از آتش جهنم، ما طاقت داغی این آبگوشت را نداریم، چگونه طاقت آتش جهنم را داشته باشیم؟ حضرت این جمله‌ها را چندین بار تکرار کرد تا غذا سرد شد، آنگاه از غذا میل فرمود و ما نیز خوردیم. بدین گونه امام صادق (علیه السلام) از داغی غذا به یاد آتش جهنم افتاد و به خدا پناه برد. 📔 بحار الأنوار: ج۶۶، ص۴٠٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ❓کدامیک عابدترند ؟ یکی از اصحاب امام صادق عليه‌السلام ، که طبق معمول همیشه در محضر درس آن‌ حضرت شرکت می‌کرد و در مجالس رفقا حاضر می‌شد و با آنها رفت و آمد می‌کرد ، مدتی بود که دیده نمی‌شد . یک روز امام صادق عليه‌السلام ، از اصحاب و دوستانش پرسید : راستی فلانی کجاست که مدتی است دیده نمی‌شود ؟ - یا ابن رسول الله اخیرا خیلی تنگدست و فقیر شده . - پس چه می‌کند ؟ - هیچ ، در خانه نشسته و یکسره به عبادت پرداخته است . - پس زندگیش از کجا اداره می‌شود ؟ - یکی از دوستانش عهده‌دار مخارج زندگی او شده. - به خدا قسم این دوستش به درجاتی از او عابدتر است. 📔 وسائل الشیعه: ج٢، ص۵٢٩ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤 از لاله زار توحيد آتش زبانه مي‌زد گل گشته بود پرپر بلبل ترانه مي‌زد در گلشن ولايت يك نو شكفته گل بود گر مي‌گذاشت گلچين آن گل جوانه مي‌زد من ايستاده بودم ديدم كه مادرم را قاتل گهي به كوچه گاهي بخانه مي‌زد گاهي به پشت و پهلو گاهي به دست و بازو گاهي به چشم و صورت گاهي به شانه مي‌زد گرديده بود قنفذ هم دست با مغيره او با غلاف شمشير اين تازيانه مي‌زد وقتي كه باغ مي‌سوخت صياد بي مروت مرغ شكسته پر را در آشيانه مي‌زد با چشم خويش ديدم جان دادن پدر را از ناله اي كه مادر در آستانه مي‌زد اين روزها كه ميديد موي مرا پريشان با اشك ديده مي‌شست با دست، شانه مي‌زد هنگام شرح اين غم از قلب زار مانند خانۀ ما آتش زبانه مي‌زد . . . شهادت حضرت بتول عذراء مظلومه مضروبه حـضرت سيدة النساء فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها تسلیت باد 🏴 📚 نخل میثم (غلامرضا سازگار) 💢 @Hadis_Shia 💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃 تقسیم پرده و النگوهای فاطمه (س) عادت پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بر این بود هرگاه می‌خواست مسافرت برود آخرین کسی که با او خداحافظی می‌کرد، فاطمه (علیه السلام) بود و از خانه دخترش زهرا به سفر می‌رفت. و چون از سفر بر می‌گشت، اول به دیدار فاطمه (علیها السلام) می‌رفت، سپس به خانه‌های همسران. یک بار رسول گرامی که به سفر رفت، علی (علیه السلام) مقداری از غنیمت‌های جنگی را که سهم آن حضرت شده بود، به فاطمه (علیها السلام) داد. زهرای اطهر با آن مبلغ دو النگوی نقره، و یک پرده تهیه کرد و بر در خانه‌اش آویخت. وقتی پیامبر گرامی از سفر برگشت، طبق معمول به خانه فاطمه (علیها السلام) رفت. فاطمه زهرا مشتاقانه به سوی حضرت شتافت و با شوق فراوان از پدر خود استقبال نمود. ناگاه چشم پیامبر گرامی به النگوها و پرده در خانه افتاد. با تعجب به فاطمه (علیها السلام) نگریست و فورا برگشت. بانوی اسلام که چنین رفتاری از پیامبر ندیده بود گریان و غمگین شد، و با خود گفت: تاکنون پیامبر با من چنین رفتاری نداشته است، لابد به خاطر دیدن پرده و النگوهاست، که داخل خانه نشد و زود برگشت. آنگاه حسن و حسین را خواست، پرده را کند و النگوها را از دستش بیرون آورد، النگوها را به یکی و پرده را به دیگری از فرزندانش داد و فرمود: نزد پدرم بروید، سلام مرا برسانید و بگویید ما پس از رفتن شما غیر از اینها چیزی را اضافه نکرده‌ایم، اکنون هرطور صلاح می‌دانید در مورد آنها انجام دهید. چون حسنین محضر رسول گرامی رسیدند و پیام مادرشان را رساندند، پیامبر آنان را بوسید و در آغوش کشید و روی زانوی خود نشانید. سپس دستور داد آن دو النگو را شکستند. آنگاه اهل صفه (۱) را فرا خواند پاره‌های النگو را بین آنها تقسیم نمود و پرده را قطعه قطعه کرد و به چند نفر که برهنه بودند، قطعاتی از آن پرده را داد تا خویشتن را بپوشانند. سپس فرمود: خداوند رحمت کند فاطمه را و در عوض این پرده از لباسهای بهشتی به او بپوشاند و در مقابل این دو النگو از زیورهای بهشتی به او عنایت کند. ---------- (۱): گروهی از مهاجرین بودند که اموال و منزلی نداشتند، در گوشه مسجد رسول خدا زندگی می‌کردند. 📔 بحار الأنوار: ج۴٣، ص٨٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤 بيمارت اي علي جان جز نيمه جان ندارد ميلي به زنده ماندن در اين جهان ندارد غم چون نسيم پائيز برگ و بر مرا ريخت اين لالۀ بهاران غير از خزان ندارد بگذارد تا بميرد، زين باغ پر بگيرد مرغي كه حق ماندن در آشيان ندارد خواهم كه اشك غربت از چهره ات بگيرم شرمنده‌ام كه ديگر دستم توان ندارد بگذار كس نداند در پشت در چه بگذشت من لب نمي گشايم محسن زبان ندارد هر كس سراغم آمد با او بگو كه زهرا قدرش عيان نگرديد قبرش نشان ندارد شهري كه در امانند حتي يهود در آن در بين خانۀ خود زهرا امان ندارد اي ناله‌ها برآئيد اي لاله بريزيد گلزار وحي ديگر سرو روان ندارد روز جزا مسلّم گيريم دست شیعه زيرا پناه غير از ما خاندان ندارد . . . شهادت سيدة نساء العالمین صدیقه شهیده حضرت فاطمه زهـرا سلام الله عليها تـسلیـت 🏴 📚 نخل میثم (غلامرضا سازگار) 💢 @Hadis_Shia 💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔓 بازشدن قفل به نام حضرت فاطمه (س) سید جلیل جناب آقا سید علی نقی کشمیری فرزند صاحب کرامات باهره حاج سید مرتضی کشمیری فرمود شنیدم از فاضل محترم جناب آقای سید عباس لاری که فرمود: در اوقات مجاورت در نجف اشرف برای تحصیل علوم دینیه روزی از ماه مبارک رمضان طرف عصر خوراکی برای افطار خود تدارک کرده در حجره گذاردم و بیرون آمده در را قفل کردم، پس از ادای نماز مغرب و عشاء و گذشتن مقداری از شب برگشتم مدرسه برای افطار کردن، چون به در حجره رسیدم، دست در جیب نموده کلید را نیافتم، اطراف داخل مدرسه را فحص کردم و از بعض طلاب که مدرسه بودند پرسش نمودم، کلید را نیافتم به واسطه فشار گرسنگی و نیافتن راه چاره، سخت پریشان شدم، از مدرسه بیرون آمده متحیرانه در مسیر خود تا به حرم مطهر می‌رفتم و به زمین نگاه می‌کردم، ناگاه مرحوم حاج سید مرتضی کشمیری اعلی اللّه مقامه را دیدم سبب حیرتم را پرسید مطلب را عرض کردم، پس با من به مدرسه آمدند، نزد حجره‌ام فرمود: می‌گویند نام مادر موسی را اگر کسی بداند و بر قفل بسته بخواند باز می‌شود، آیا جده ما حضرت فاطمه (سلام الله علیها) کمتر از اوست؟ پس دست به قفل نهاد و ندا کرد "یا فاطمه" قفل باز شد. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص١٧٣ 🔰 @DastanShia