eitaa logo
📝داستان شیعه🌸
2.4هزار دنبال‌کننده
38 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
۲. 🔸 آداب غذا خوردن پیامبر خدا صلی الله علیه وآله هنگام غذا خوردن بسم الله می‌گفت و با سه انگشت از آن چه برای ایشان می‌آوردند میل می‌کرد، از غذای جلوی دیگران نمی خورد و وقتی غذا را می‌آوردند پیش از همه شروع می‌کرد و سپس بقیه شروع می‌کردند. حضرت با سه انگشت شست و اشاره و میانی غذا می‌خورد و گاه از انگشت چهارم نیز کمک می‌گرفت و گاه با همه کف دست غذا می‌خورد اما با دو انگشت نمی خورد و می‌فرمود: غذا خوردن با دو انگشت شیوه شیطان است. روزی یکی از اصحاب برای ایشان فالوده آورد، حضرت از آن خورد و فرمود: این از چه درست شده ای ابا عبدالله؟! عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت روغن و عسل را در دیگی سنگی می‌ریزیم و آن را روی آتش می‌گذاریم و می‌جوشانیم، سپس مغز گندم را درمی آوریم و آن را آرد می‌کنیم به روغن و عسل می‌افزاییم، سپس آن‌ها را هم می‌زنیم تا مخلوط شود آن گاه چنان می‌شود که می‌بینید. حضرت فرمود: این غذای خوبی است. 📔 بحار الأنوار: ج١۶، ص۲۴۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌱 غذای پیامبر خدا (ص) عیص بن قاسم می‌گوید: به امام جعفر صادق علیه السلام عرض کردم: از پدر ارجمندتان علیه السلام حدیثی روایت می‌کنند که می‌فرماید رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگز از نان گندم سیر نخورد؛ این درست است یا نه؟ امام علیه السلام فرمود: نه، رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگز نان گندم نخورد و هیچگاه از نان جو سیر نخورد. رسول خدا صلی الله علیه و آله تا روزی که جان سپرد از نان جو دو روز سیر نخورد. نیز روایت شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله تا روزی که درگذشت هیچگاه بر سفره رنگین غذا نخورد. از امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله تا آن گاه که جان سپرد همواره غذایش جو بود. 📔 مکارم الأخلاق: ص۲۸ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📚 داستان عجیب مفاتیح و قرآن جناب حاج ملا علی بن حسن کازرونی از کویت به شیراز آمدند و بیمار بودند و برای درمان به بیمارستان نمازی مراجعه کردند. کتاب مفاتیح الجنان و قرآن مجید همراه آورده و فرمود که این دو را داستانی است: اما مفاتیح: من در کودکی بی پدر و مادر شدم و کسی مرا به مکتب نفرستاد و بی سواد بودم تا سالی که به عزم درک زیارت عرفه، کربلا مشرف شدم، روز عرفه برخاستم مشرف شوم از کثرت جمعیت راه عبور مسدود بود به طوری که نمی‌توانستم حرم مشرف شوم و هرچه فحص کردم یک نفر باسواد را که مرا زیارت دهد و با او زیارت وارده را بخوانم کسی را ندیدم. شکسته و نالان حضرت سیدالشهداء را خطاب کردم: آقا! آرزوی زیارتت مرا اینجا آورده، سوادی ندارم، کسی هم نیست مرا زیارت دهد. ناگاه سید جلیلی دست مرا گرفت فرمود: با من بیا پس از وسط انبوه جمعیت راه باز شد، پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شدیم زیارت وارث را با من خواند و پس از زیارت به من فرمود: پس از این زیارت وارث و امین اللّه را می‌توانی بخوانی و آنها را ترک مکن و کتاب مفاتیح تماما صحیح است و یک نسخه آن را از کتابفروشی شیخ مهدی درب صحن بگیر. حاج علی مزبور گوید در آن حال متذکر شدم لطف الهی و مرحمت حضرت سیدالشهداء را که چطور این آقا را برای من رسانید و در چنین ازدحامی موفق شدم، پس سجده شکری بجا آوردم چون سر برداشتم آن آقا را ندیدم هرطرف که رفتم او را ندیدم از کفشداری پرسیدم گفت آن آقا را نشناختم. خلاصه چون ازصحن خارج شدم و شیخ مهدی کتابفروش را دیدم پیش از آنکه از او مطالبه کتاب کنم این مفاتیح را به من داد و گفت نشانه صفحه زیارت وارث و امین اللّه را گذاشته ام، خواستم قیمت آن را بدهم، گفت پرداخته شده است و به من سفارش کرد این مطلب را فاش نکن؛ چون به منزل رفتم متذکر شدم کاش از شیخ مهدی پرسیده بودم از کسی که حواله مفاتیح برای من به او داده است. از خانه بیرون آمدم که از او بپرسم فراموش کردم و از پی کار دیگری رفتم، مرتبه دیگر به قصد این پرسش از خانه بیرون شدم باز فراموش کردم خلاصه تا وقتی که در کربلا بودم موفق نشدم. سفرهای دیگر که مشرف می‌شدم در نظر داشتم این پرسش را بکنم تا سه سال هیچ موفق نشدم، پس از سه سال که موفق به زیارت شدم شیخ مهدی مرحوم شده بود (رحمة اللّه علیه). و اما قرآن مجید پس از عنایت مزبور به حضرت سیدالشهداء علیه السّلام متوسل شدم که چون چنین عنایتی فرمودید خوب است توانائی قرآن خواندن را مرحمت فرمائید، تا اینکه شبی آن حضرت را در خواب دیدم پنج دانه رطب دانه دانه مرحمت فرمود و من خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نیست و فرمود می‌توانی تمام قرآن را بخوانی. پس از آن این قرآن مجید را شخصی از مصر برایم هدیه آورد و من مرتب از آن می‌خواندم و سپس هر کتاب حدیث عربی را می‌توانم بخوانم. 📔 داستان‌های شگفت (شهید دستغیب)، ص٢۴۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 شفای جوان هندی در ماه جمادی الاول سال ۱۲۹۹ مردی به نام آقا مهدی که از ساکنان بندر ملومین از بندر‌های ماجین و ممالک برمه بود - که اکنون در تصرف انگلستان است - و از شهر کلکته هند که پایتخت ممالک هند محسوب می‌شد با وسایل نقلیه موتوری تا دریا شش روز فاصله داشت، وارد شهر کاظمین علیهماالسّلام شد. پدرش اهل شیراز بود، ولی آقا مهدی در بندر ملومین متولد شد و زندگی کرد و سه سال قبل از تاریخ مذکور، بیماری شدیدی گرفت و وقتی خوب شد، لال و گنگ باقی ماند. او برای شفای مرضش، به امامان عراق علیهم السّلام متوسل شد و خویشانی از تجار معروف در کاظمین داشت. لذا بر آنها وارد شد و بیست روز نزدشان ماند. روز حرکت ماشین به سمت سامرّاء، آب رودخانه طغیان کرد. او را آوردند و تحویل رانندگان ماشین دادند که اهل بغداد و کربلا بودند و از آنها خواستند مراقب حال او باشند و امورش را فراهم کنند، زیرا خودش قدرت بر ابراز حوائجش نداشت و نامه ای هم برای سکنه سامرّاء نوشتند که مراقب امور او باشند! وقتی وارد زمین مقدس سامرّاء و ناحیه مقدسه شد، بعد از ظهر روز جمعه دهم جمادی الآخر سال مذکور به سرداب منور آمد. در سرداب جماعتی از ثقات و مقدسین بودند. او به راهروی مبارک وارد شد و مدتی طولانی به گریه و تضرع مشغول شد و احوالش را بر روی دیوار نوشت و از خوانندگان طلب دعا و شفاعت نمود. هنوز دعا و تضرعش تمام نشده بود که خدا زبانش را به حرف آورد و به اعجاز حضرت حجت علیه السّلام، با زبانی تند و سریع و کلامی فصیح، از آن مکان خارج شد! روز شنبه در مجلس درس میرزا حسن شیرازی رحمه الله حاضر شد و سوره فاتحه را به شیوه ای خواند که همه به صحت و حسن قرائت او اعتراف کردند و آن روز، روز مورد شهادت همه بود و مقامی رفیع پیدا کرد. شب یکشنبه و دوشنبه علما و فضلا با حالت شادی و سرور در صحن شریف جمع شدند و صحن را با چراغ و قندیل روشن نمودند و جریان را به نظم کشیدند و در شهرها ترویج کردند. همراه این فرد شفا یافتهٔ آستان مهدوی علیه السّلام، حاج ملا عباس زنوزی بغدادی بود و او این فرد را در حال مرض و پس از شفای حضرت، با صحت کامل دیده بود و در این باب این قصیده طولانی را سرود! 📔 بحار الأنوار: ج۵۳، ص٢۶۹ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 هندوانه و انگور رسول خدا صلی الله علیه و آله دعوت برده‌ها را می‌پذیرفت و آن‌ها را پشت خود بر چهارپا سوار می‌کرد، غذای خود را بر زمین می‌گذاشت و خیار را با رطب یا نمک می‌خورد، میوه تازه میل می‌فرمود و بیش از هر میوه ای هندوانه و انگور را دوست داشت، ایشان هندوانه را با نان و گاه با شکر می‌خورد، گاه آن را با رطب نیز میل می‌کرد و در خوردنش از هر دو دست خود کمک می‌گرفت. روزی نشسته بود و رطب می‌خورد، با دست راست رطب می‌خورد و با دست چپ هسته‌اش را درمی آورد و آن را روی زمین نمی انداخت، ناگاه گوسفندی از نزدیکی حضرت گذشت، ایشان با هسته‌ای که در کف دست داشت به آن اشاره کرد، گوسفند نزدیک آمد و شروع کرد از دست چپ حضرت بخورد، حضرت نیز با دست راست خود می‌خورد و هسته‌ها را به آن می‌داد تا این که تمام شد و گوسفند رفت. حضرت وقتی روزه می‌گرفت در زمان رطب با آن افطار می‌کرد، گاه انگور را حبه حبه می‌خورد و گاه با خوشه، چنان که گاه آب انگور بر محاسن ایشان دیده می‌شد که همچون مروارید فرو می‌چکید. 📔 مکارم الأخلاق: ص۳۰ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 آداب غذا پیامبر صلی الله علیه و آله خرما می‌خورد و رویش آب می‌نوشید، بیشتر اوقات غذای ایشان خرما و آب بود، شیر و خرما را می‌آمیخت و آن را «أطیَبَین» می‌نامید، از جوی پوست کنده کاچی می‌خورد، خیلی وقت‌ها حلیم می‌خورد و برای سحری نیز حلیم می‌خورد، جبرئیل حلیم را از بهشت برای حضرت آورده بود و ایشان از آن سحری می‌خوردند، در خانه خود از غذایی که مردم می‌خوردند می‌خورد، ترید را با کدو و گوشت می‌خورد، کدو دوست داشت و می‌فرمود درخت کدو درخت برادرم یونس است، کدوی خشک را بسیار دوست داشت و آن را از روی بشقاب برمی چید، گوشت مرغ و حیوانات و پرنده ای که شکار شده بود را نیز می‌خورد اما نه گوشت شکار شده را نه می‌خرید و نه خود به شکار می‌رفت، وقتی غذا می‌خورد سرش را به سمت آن خم نمی کرد بلکه آن را به سمت دهانش بالا می‌آورد و به دندان می‌گرفت، نان و روغن می‌خورد، از گوشتِ گوسفند بالای پاچه و کتف را دوست می‌داشت و از خورش‌ها سرکه و از سبزیجات کاسنی را و باذروج و کلم را و یا چغندر را، حضرت نه سیر می‌خورد و نه پیاز، رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگز طعامی را نکوهید، اگر دوست داشت می‌خورد و اگر دوست نمی داشت دست می‌کشید، اگر چیزی را خوش می‌داشت بر دیگران حرامش نمی کرد و کسی را از آن بازنمی داشت، ته بشقاب را با زبان پاک می‌کرد و می‌فرمود: ته بشقاب بابرکت ترین قسمت غذاست، وقتی غذا تمام می‌شد سه انگشتی را که با آن‌ها غذا خورده بود با دهان پاک می‌کرد و اگر چیزی بر آن‌ها باقی می‌ماند دوباره با دهان پاک می‌کرد تا تمیز شوند، دستش را با دستمال پاک نمی کرد تا انگشتانش را یکی یکی با دهان پاک کند و می‌فرمود: معلوم نیست برکت در کدام انگشت باشد، پیامبر صلی الله علیه وآله دستان خود را پس از غذا می‌شست تا کاملا پاک شوند و بوی غذا ندهند، به ویژه وقتی نان و گوشت می‌خورد دستانش را خوب می‌شست و سپس با بقیه آبی که در دستانش بود دست بر صورت خود می‌کشید، تا جایی که امکان داشت تنها غذا نمی خورد و فرمود آیا می‌خواهید شما را از بدترین فرد آگاه کنم؟ عرض کردند: بله. فرمود: آن کس که تنها غذا می‌خورد و بنده خود را می‌زند و مهمانداری نمی کند. 📔 مکارم الأخلاق: ص۳۲ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 فصل الخطاب هروی می‌گوید: حضرت رضا علیه السّلام با مردم به زبان مادری خودشان صحبت می‌کرد! به خدا سوگند نسبت به هر زبان و لغت، فصیح ترین و شیرین گفتارترین مردم بود. روزی به ایشان عرض کردم: من در تعجبم از اینکه شما تمام این زبان‌ها را، با وجود اختلافی که با هم دارند می‌دانید! فرمود: ابا صلت! من حجت خدا بر مردمم. خداوند کسی را حجت خویش بر مردم قرار نمی دهد که زبان آنها را نداند. مگر فرمایش امیرالمؤمنین علیه السّلام را نشنیده ای که فرمود: به ما فصل خطاب داده اند. آیا فصل خطاب جز دانستن زبان‌های مردم چیز دیگری است؟ 📔 عیون اخبارالرضا: ج۲، ص۲۲۸ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ⭕ در انفاق هم اندازه نگه دار مردی از انصار، شش غلام داشت که همه را پیش از مرگش آزاد نمود برای معاش کودکانش چیزی باقی نماند، حتی برای گذراندن شب اول آنها مردم کمک کردند. این قضیه به اطلاع پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله رسید، حضرت پرسید: با جنازه این مرد چه کردید؟ گفتند: دفنش کردیم. فرمود: اگر قبلا می‌دانستم، نمی‌گذاشتم او را در قبرستان مسلمانان دفن کنید. زیرا او مال خود را بدون توجه به کودکانش از دست داده و آنها را مانند گدایان در میان مردم رها نموده و مردم برایشان گدایی می‌کنند. 📔 بحار الأنوار: ج١٠٣، ص١٩٧ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 گنجشک مضطرب سلیمان که یکی از اولاد ابی طالب است، نقل می‌کند که گفت: در در باغ آن جناب، خدمت حضرت رضا علیه السّلام بودم. در این موقع گنجشکی آمد و جلوی آن جناب نشست و پشت سر هم شروع کرد به سر و صدا کردن و آشکارا حالت اضطراب در او دیده می‌شد. فرمود: فلانی! می‌دانی این گنجشک چه می‌گوید؟ عرض کردم: خدا و پیامبر و فرزند پیامبر داناترند! فرمود: می‌گوید ماری در خانه است و می‌خواهد جوجه‌های مرا بخورد. برخیز و این چوب را بردار و داخل خانه شو و آن مار را بکش. گفت چوب را برداشتم و وارد خانه شدم. دیدم ماری در خانه راه می‌رود. پس او را کشتم. 📔 بصائر الدرجات: ص۳۴۵ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 فرجام اعتماد به شراب خوار اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام دینار زیادی داشت. مردی از قریش هم قصد داشت که به یمن مسافرت کند. اسماعیل به عنوان مشورت از پدرش پرسید: ای پدر، همانا فلانی می‌خواهد به یمن برود و من مقداری دینار دارم. آیا صلاح می‌دانی که دینارها را به او بدهم تا از آن جا، کالایی برایم بخرد. امام صادق علیه السلام فرمود: پسرم آیا خبر نداری که او شراب خواری می‌کند؟ اسماعیل گفت: مردم این چنین می‌گویند. امام فرمود: پسرم این کار را نکن. اسماعیل از فرمان پدرش سرپیچی کرد و دینارها را به آن مرد داد. او نیز پول‌ها را از بین برد و حتی اندکی از آن‌ها را برنگرداند. از قضا امام صادق علیه السلام و اسماعیل در آن سال به حج رفتند. اسماعیل هنگام طواف خانه خدا می‌گفت: خدایا، به من پاداش عطا فرما و زیان آن دینارها را جبران کن. امام صادق علیه السلام در آن هنگام، به او رسید و با دست، به پشت سرِ اسماعیل زد و گفت: پسرم ساکت باش! به خدا سوگند تو نباید چنین چیزی را از خدا طلب کنی؛ زیرا خبر داشتی او شراب می‌نوشد، ولی به او اطمینان کردی. اسماعیل گفت: ای پدر، همانا من ندیدم که او شراب بخورد، بلکه از مردم شنیدم. امام فرمود: پسرم، همانا خداوند عزیز در کتابش می‌فرماید: پیامبر به خداوند و به مؤمنان ایمان می‌آورد؛ یعنی پیامبر حرف خدا را و مؤمنان را تصدیق می‌کند. پس زمانی که مؤمنان نزد تو شهادت دادند، ایشان را تصدیق کن و به شراب خوار اعتماد نکن. هم چنین خداوند بزرگ در قرآن می‌فرماید: اموال خودتان را به آدم‌های نادان ندهید. پس هیچ نادانی از شراب خوار، نادان تر نیست؛ زیرا به شراب خوار هنگام خواستگاری زن نمی دهند. هم چنین مورد شفاعت قرار نمی گیرد و نزد او چیزی به امانت نمی گذارند. اگر کسی نیز به شراب خوار اعتماد کند، او امانت را از بین می‌برد. بدین جهت، خداوند به امانت سپارنده، اجر نمی دهد و مال از بین رفته اش را به او برنمی گرداند و جبران نمی کند. 📔 بحار الأنوار، ج ۴۷، ص ۲۶٧ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 💠 ختم قرآن از ابراهیم بن عباس شنیدم که می‌گفت: هر چه از حضرت رضا علیه السّلام می‌پرسیدند، می‌دانست. کسی راجع به تاریخ گذشته تا آن روز، از حضرت رضا علیه السّلام واردتر نبود. مأمون او را با سؤال‌هایی در هر مورد آزمایش می‌کرد. حضرت جواب آنها را می‌داد و در تمام سخن‌ها و جواب‌ها و مثال‌هایی که می‌آورد، از قرآن استفاده می‌کرد. هر سه روز یک مرتبه قرآن را ختم می‌کرد و می‌فرمود: اگر بخواهم در کمتر از سه روز ختم کنم می‌توانم، ولی به هر آیه ای که می‌رسم، در آن دقت می‌کنم که درباره چه چیز و چه زمانی نازل شده. به همین جهت در هر سه روز یک مرتبه ختم می‌کنم. 📔 عیون اخبارالرضا (ع): ج۲، ص۱۸۰ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 بازاری و عابر مردی درشت استخوان و بلند قامت ، که اندامی و رزیده و چهره‌ای آفتاب‌ خورده داشت ، و زد و خوردهای میدان جنگ یادگاری بر چهره‌اش گذاشته و گوشه چشمش را دریده بود ، باقدمهای مطمئن و محکم از بازار کوفه می‌گذشت‌ . از طرف دیگر مردی بازاری در دکانش نشسته بود . او برای آنکه موجب‌ خنده رفقا را فراهم کند ، مشتی زباله به طرف آن مرد پرت کرد . مرد عابر بدون اینکه خم به ابرو بیاورد و التفاتی بکند ، همان طور با قدمهای محکم‌ و مطمئن به راه خود ادامه داد . همینکه دور شد یکی از رفقای مرد بازاری‌ به او گفت : هیچ شناختی که این مرد عابر که تو به او اهانت کردی که‌ بود ؟ ! - نه ، نشناختم ! عابری بود مثل هزارها عابر دیگر ، که هر روز از جلو چشم ما عبور می‌کنند ، مگر این شخص که بود ؟ - عجب ! نشناختی ؟ ! این عابر همان فرمانده و سپهسالار معروف ، مالک اشتر نخعی ، بود. - عجب ! این مرد مالک اشتر بود ؟ ! همین مالکی که دل شیر از بیمش‌ آب می‌شود ، و نامش لرزه براندام دشمنان می‌اندازد ؟ - بلی مالک خودش بود . - ای و ای به حال من ! این چه کاری بود که کردم ، الان دستور خواهد داد که مرا سخت تنبیه و مجازات کنند . همین حالا می‌دوم و دامنش را می‌گیرم و التماس می‌کنم تا مگر از تقصیر من صرف نظر کند . به دنبال مالک اشتر روان شد . دید او راه خود را به طرف مسجد کج کرد . به دنبالش به مسجد رفت ، دید به نماز ایستاد . منتظر شد تا نمازش را سلام داد . رفت و با تضرع و لابه خود را معرفی کرد ، و گفت : من همان‌ کسی هستم که نادانی کردم و به تو جسارت نمودم. مالک : ولی من به خدا قسم به مسجد نیامدم ، مگر به خاطر تو ، زیرا فهمیدم تو خیلی جاهل و گمراهی ، بی‌جهت به مردم آزار می‌رسانی . دلم به حالت سوخت . آمدم درباره تو دعا کنم ، و از خداوند هدایت تو را به راه راست بخواهم . نه ، من آن طور قصدی که تو گمان کرده‌ای درباره تو نداشتم. 📔 سفينة البحار: ذیل ماده "شَتر" 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔥 امام صادق (ع) و یاد آتش دوزخ سلیمان بن خالد می‌گوید: امام صادق (علیه السلام) در فصل تابستان در منزل شخصی مهمان بود، سفره‌ای را پهن کردند، که در میان آن، نان بود. سپس ظرف آبگوشتی مقابل حضرت گذاشتند. امام (علیه السلام) نان را خرد کرد و در میان آبگوشت ریخت وقتی خواست لقمه‌ای از آن بردارد چون داغ بود، فوری دستش را کشید و فرمود: أستجیر بالله من النار... پناه می‌برم به خداوند از آتش جهنم، ما طاقت داغی این آبگوشت را نداریم، چگونه طاقت آتش جهنم را داشته باشیم؟ حضرت این جمله‌ها را چندین بار تکرار کرد تا غذا سرد شد، آنگاه از غذا میل فرمود و ما نیز خوردیم. بدین گونه امام صادق (علیه السلام) از داغی غذا به یاد آتش جهنم افتاد و به خدا پناه برد. 📔 بحار الأنوار: ج۶۶، ص۴٠٣ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ❓کدامیک عابدترند ؟ یکی از اصحاب امام صادق عليه‌السلام ، که طبق معمول همیشه در محضر درس آن‌ حضرت شرکت می‌کرد و در مجالس رفقا حاضر می‌شد و با آنها رفت و آمد می‌کرد ، مدتی بود که دیده نمی‌شد . یک روز امام صادق عليه‌السلام ، از اصحاب و دوستانش پرسید : راستی فلانی کجاست که مدتی است دیده نمی‌شود ؟ - یا ابن رسول الله اخیرا خیلی تنگدست و فقیر شده . - پس چه می‌کند ؟ - هیچ ، در خانه نشسته و یکسره به عبادت پرداخته است . - پس زندگیش از کجا اداره می‌شود ؟ - یکی از دوستانش عهده‌دار مخارج زندگی او شده. - به خدا قسم این دوستش به درجاتی از او عابدتر است. 📔 وسائل الشیعه: ج٢، ص۵٢٩ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤 از لاله زار توحيد آتش زبانه مي‌زد گل گشته بود پرپر بلبل ترانه مي‌زد در گلشن ولايت يك نو شكفته گل بود گر مي‌گذاشت گلچين آن گل جوانه مي‌زد من ايستاده بودم ديدم كه مادرم را قاتل گهي به كوچه گاهي بخانه مي‌زد گاهي به پشت و پهلو گاهي به دست و بازو گاهي به چشم و صورت گاهي به شانه مي‌زد گرديده بود قنفذ هم دست با مغيره او با غلاف شمشير اين تازيانه مي‌زد وقتي كه باغ مي‌سوخت صياد بي مروت مرغ شكسته پر را در آشيانه مي‌زد با چشم خويش ديدم جان دادن پدر را از ناله اي كه مادر در آستانه مي‌زد اين روزها كه ميديد موي مرا پريشان با اشك ديده مي‌شست با دست، شانه مي‌زد هنگام شرح اين غم از قلب زار مانند خانۀ ما آتش زبانه مي‌زد . . . شهادت حضرت بتول عذراء مظلومه مضروبه حـضرت سيدة النساء فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها تسلیت باد 🏴 📚 نخل میثم (غلامرضا سازگار) 💢 @Hadis_Shia 💢