[نگاه ِ تو]
🎼 فقط چهار دقیقه، توی یه جای خلوت، این موسیقی بیکلام رو به قلبهاتون هدیه بدین🌱 #موسیقی_دلنشی
🎼 امشب، چندباره گوشش دادم. شما هم بشنوید قبل خواب.
#موسیقی_دلنشین
@Negahe_To
خانم قابله میگفت بعد از تولد، باید نوزاد را پایین پای مادر گذاشت تا بچه صبور شود. خودش من را توی خانه مادربزرگم به دنیا آورد. به قول مادرم خیلی خانم متدینی بود و البته دلوجراتدار. مادرم تازه هجده سال را تمام کرده بود. نوه اول خانواده بودم. پدربزرگ گفته بود دلش میخواهد نوه اول توی خانه خودشان به دنیا بیاید. بابا جبهه بود. چند هفته بعدش آمد و من را قنداقپیچ به دستش دادند. خانم قابله، بعد از به دنیا آوردنم، من را اول گذاشته بود پایین پای مادرم و با فاصله داده بود بغلش. به مادرم گفته بود اینطوری دخترت صبور میشود و اذیتت نمیکند.
صبور نشدم اما اذیت هم نکردم. بچه مطیع و حرفگوشکنی بودم. از آنها که حرف پدر و مادر برایشان حکم خدا را داشت. چند سال است روز تولدم از مامان و بابا میپرسم آیا هنوز از من راضی هستید؟ بدون داشتن رضایت قلبیشان، زندگی، معنیاش را برایم از دست میدهد. بعد از چهل سال، هنوز هم خودم را آدم صبوری نمیدانم ولی ناامید نشدهام. سالهاست که با آدمهای صبور، زیاد نشستوبرخاست میکنم و دلخوشم به این همنشینی. پیامبر مهربانیها میگوید: "مَثَل همنشين خوب، مَثَل عطرفروش است كه اگر از عطرش به تو ندهد از بوى خوشش به تو میرسد" و امام علی علیهالسلام میگوید: "اگر صبور نیستی، خود را صبور جلوه بده؛ زیرا کمتر کسی است که خود را شبیه گروهی کند و سرانجام یکی از آنان نشود".
هفته اول آبانِ شصتودو به دنیا آمدم. نزدیک اذان صبح. توی یک اتاق کوچک و قدیمی در خیابان بیستمتریِ منصور در تهران. با اینکه در این سالها، آبانهای سختی را گذراندهام، اما همیشه این ماه را یک جور خاصی دوست داشتهام. همین شد که دو سال پیش در بیستوهشتم آبان، این خانه کوچکِ "نگاهِ تو" را بنا کردم. امروز، دومین سالگرد تولد این نوزادِ آبانماهیست. پای بزرگ شدن این نوزاد هم صبوری را تمرین کردهام. مثل همیشه، قدردان حضور تکتکتان در این خانه هستم. بخصوص آنهایی که از روزهای اول تولد، کنارم بودهاند و صبورانه چشم بستهاند بر کاستیها و نقصها و خطاهایم. دو سال است که من در این خانه نوشتهام و شما لطف کردهاید و خواندهاید. حالا اینجا @MoHoKh مشتاق و چشمانتظارم که شما برایم بنویسید و من بخوانم. میخواهم توصیف این خانه را با تمام نقصها و نقدها از زبان شما بشنوم.
#روایت_زندگی
#بیستوهشتم_آبانماه_صفرسه
#یه_توکپا_تشریف_بیارین_پیوی_دلِ_ما_رو_شاد_کنین
#ایشالا_توی_خوشیهاتون_جبران_میکنیم
@Negahe_To
🌱 ابرار آنهایی هستند که نه تنها آدمهای خوبیاند، بلکه دست و دلشان باز است در خوبی. چون بِرّ و نیکی، یک پیوند ناگسستنی ادبی با بَرّ دارد. بَرّ یعنی بیابان. آدمی که وظیفهاش را تنها انجام میدهد که جزء ابرار نیست. آن که که بیابانگونه کار خیر میکند و دید او وسیع است جزو ابرار است.
کسی که وقتی میخواهد دعا کند میگوید «اغْفِرْ لِمَنْ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَات»؛ کار خیر هم میکند نمیگوید حالا این فامیل من است یا حزب من است این طور نیست؛ بلکه مثل بَر، این بیابانِ باز است. اگر کسی به این مقام رسید که دیگر نگوید حالا این حزب من است این همبحث من است این فامیل من است این همشهری من است، بلکه بگوید این بنده خداست میشود ابرار.
دین، ما را به ابرار بودن و دید وسیع داشتن و دستودل باز بودن دعوت میکند. فرمود شما از این دست بدهی از دست دیگر میگیری به لطف الهی! این طور نیست که بسته و مغلول ید باشد.
#رزق
#تفسیر_قرآن
#آیت_الله_جوادی_آملی
#سوره_انسان
@Negahe_To
رنج، روایت مشترکِ آدمهای روی زمین است. تحملِ رنج، زبانِ مشترکی برای آدمها میسازد که میتواند مرزهای جغرافیایی و فرهنگی را در خود حل کند. رنج کشیدن، آدمها را غنی میکند. قلبشان را سرشار میکند از تجربههایی گرانقیمت و درخشان، که برقشان، مثل نور میتابد روی زندگی. نوری که قلبت را گرم میکند و تو را به ادامه راه امیدوار میکند. امشب، عالیه عطایی با حرفهایش، با خنده و بغضهایش، با حرکات و سکناتش، قلب من را گرم کرد. گرم، مثل خزیدن زیر کرسیِ خانه مادربزرگ در یک شب سردِ پاییزی.
عالیه عطایی متولد مرز ایران و افغانستان، چهلوسه سال است با هویت مرزنشین زندگی کرده. به قول خودش «مگر هویتی به نام مرزنشین داریم؟ این قدر سست؟» اما به نظر من، هویتِ مرزنشین که او آن را زندگی کرده، از خیلی هویتهای دیگر، اصیلتر و محکمتر است. آنقدر اصیل و محکم که با دیدن تمام ناملایمتهای این سالها، آن اصالت را هم در وجودش و هم در قلمش حفظ کرده است. هویتِ مرزنشینی که عینک قضاوت را از چشمهایش برداشته و صادقانه، یا به قول کاپیتان جواهری، بیادا، آنچه زیسته را به مخاطبِ خود هدیه میدهد. من، عالیه را خواهر بزرگتری دیدم که سخاوتمندانه، دستم را گرفته، برده به دنیای درونش، از رسم زندگیاش گفته، و به من اجازه داده خودم فهم کنم بقیهاش را. من امشب دلم میخواست عالیه را از پشت دوربینِ لپتاپ، در آغوش بکشم و باز در گوشش بگویم: چه خوب شد نویسنده شدی دختر.
پ.ن. کتاب کورسرخی را به جای خواندنِ چاپ کاغذی یا الکترونیکی، با صدای خود عالیه در نوار یا طاقچه بشنوید.
#معرفی_کتاب
#چشم_سگ
#کورسرخی
#عالیه_عطایی
@Negahe_To
هدایت شده از «پاراگراف»
•
حتی گیاهان هم وقت تغییر درد میکشند. فرقی نمیکند زنده باشند یا مرده. اگر دقت کنيم این درد را در هر حالتی تشخیص میدهیم. مثلا اگر وقتی میوهای دارد در سرکه تخمیر و تجزیه میشود درِ شیشه را بردارید، بوی این درد کشیدن را به خوبی میشنوید.
📚 - راهنمای مردن با گیاهان دارویی -
@paragerafat
🌱 مستحضر هستید اگر خود آن شخصی که گناه کرده، خودش حرف بزند، میگویند اقرار کرده است. دیگری اگر علیه او این حرف را بزند، میگویند شهادت داده است. خدا در قرآن میفرماید: "تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدیهِمْ". یعنی در قیامت این دست و این زبان شهادت میدهند. برای کسی که با دستش خلاف کرده، رومیزی گرفته، زیرمیزی گرفته، مال حرام گرفته، امضای باطلی کرده، با دست کرده؛ اما این دست، غیر از خودِ ماست. چرا؟ برای اینکه شهادت دادن برای بیگانه است.
اگر این دستی که امضا کرده است، این دست گناه کرده باشد، این دست که حرف میزند، باید بگوییم اقرار کرده است. در قرآن دارد که این دست شهادت میدهد. این زبان شهادت میدهد، پس معلوم میشود که اینها رقبای ما هستند. اینها را خدا گذاشته است که مراقب ما باشند. انسان یک وقت با دست خلافی را میکند، معصیتی را میکند، با زبان دروغ میگوید، اگر دروغگو این زبان باشد، وقتی در قیامت این زبان دارد حرف میزند، باید بگوییم اقرار کرده است. ولی بیان قرآن این است که "تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ". آن وقت اینها میگویند: "قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا" چرا علیه ما شهادت میدهید؟
معلوم میشود دستِ ما، مالِ ما نیست. پایِ ما، مال ما نیست. زبانِ ما، مالِ ما نیست. چشمِ ما، مالِ ما نیست. اینها همه را خدا، رقیبِ ما گذاشته است. ما چگونه میتوانیم فرار کنیم؟ ما با اینها کار میکنیم. ما چگونه میتوانیم خلاف بکنیم؟ با دست خلاف بکنیم که مأمور الهی است. با پا خلاف بکنیم که مأمور الهی است! در قیامت میگوییم: "لمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ". معلوم میشود اینها خلاف نمیکنند. اگر اینها خلاف میکردند که ما میگفتیم اقرار کردند. ما چگونه میتوانیم عذرخواهی بکنیم؟ همه این اعضا و جوارح، شاهد هستند.
#رزق
#تفسیر_قرآن
#سوره_قیامت
#آیت_الله_جوادی_آملی
@Negahe_To
اگه همچین چیزی توی خیابون دیدین، (یه پیرمرد که از سرما توی خودش مچاله شده و داره سرتاپاش میلرزه)، مثل من جوگیر نشین و بش پول ندین. بیتفاوت رد شدن و محل ندادن هم اصلا کار درستی نیست.
بهترین کار اینه:
۱. برید چند کلمه باش حرف بزنین که از سالم بودن جسمی و روانیش مطمین بشین. یهوقت ممکنه کسی باشه که آلزایمر داشته باشه یا خدای نکرده سکته کرده یا ...
۲. اگه حال جسمی شخص خوب نیست زنگ بزنین اورژانس ۱۱۵ و اطلاع بدین.
۳. اگه حال جسمی شخص خوبه زنگ بزنین ۱۱۰ و موقعیت رو اطلاع بدین.
پلیس ۱۱۰ بعد از بررسی موضوع، اگه لازم باشه بهتون اطلاع میده که زنگ بزنین اورژانس اجتماعی ۱۲۳.
پ.ن. من بعد از رد کردن مرحله جوگیری، خودم هم بقیه مراحل رو انجام دادم. با پیگیری از طریق پلیس ۱۱۰ فهمیدم که میشناسنش و میدونن که شبها برای گدایی، این کار رو میکنه.
@Negahe_To
"استاد، تختهپاککن نیست".
اولین بار، سه هفته پیش شنیدمش. وقتی وارد کلاس شدم و تخته را نگاه کردم که پُر بود از جمله و فرمول که نفهمیدم مال چه درسی است. فکر کردم شوخی میکنند و خواستهاند تخته کثیف باشد که وقت بخرند برای دیرتر شروع شدن درس. اما جدی بود. همهجای کلاس را گشتیم. واقعا تختهپاککن نبود. آب شده بود رفته بود توی زمین. با یکی دو تا از بچهها رفتیم سراغ کلاسهای دیگر و بالاخره از یک کلاس، تختهپاککن قرض گرفتیم و کارمان راه افتاد. هفته بعد و بعدترش، باز همین وضع تکرار شد. هفتهای یکبار توی این کلاس، درس داشتیم. وقتی میرسیدم توی کلاس، تازه یادم میافتاد که ای وای اینجا همان کلاسی است که تختهپاککن ندارد.
از کلاس که بیرون میآمدم، توی شلوغیهای روزمره، فکرِ تختهپاککنِ نداشته، مثل سوزنی در انبار کاه، گم میشد. روی گوشی چند تا هشدار گذاشتم برای خریدن تختهپاککن و چند تا هشدار برای اینکه صبحِ دوشنبه یادم نرود تختهپاککن را با خودم ببرم. هشدارها، هرچند با تاخیر، اما بالاخره جواب دادند. رسیدم توی کلاس. روبرویشان ایستادم، سلام کردم و بسمالله را مثل همیشه بلند گفتم. دلم میخواست موقع نشان دادن تختهپاککن برایشان بگویم که همین یک تختهپاککنِ کوچک، چقدر ذهنم را در چند هفته، مشغول کرده تا حواسم باشد بگیرم و بیاورم. از فکرم خندهام گرفت. روبروی هفتاد تا دانشجوی متولد ۸۴ و ۸۵ ایستاده بودم و چه خیالهای خامی در سر داشتم. چه احمقانه دلخوش بودم به اینکه چنین چیز کوچک و بیاهمیتی برای آنها مهم باشد. برای آنهایی که صبح تا شب سرشان توی اینستا و هوش مصنوعی است.
فکرم را جمع کردم. خودم را راضی کردم که طبیعی است برایشان مهم نباشد. اصلا همین که توی دلشان نگویند چه استادِ بیکاری، کافیست دیگر. تختهپاککن را از توی کیف درآوردم و نشانشان دادم؛ همزمان گفتم: "بچهها از امروز دیگه تختهپاککن داریم". جملهام تمام نشده، صدای دستزدنهایشان کلاس را برداشت! بیهیچ هماهنگی، بیهیچ توضیح، داشتند من را تشویق میکردند. داشتند با دستزدن از من تشکر میکردند که حواسم بوده برای کلاس تختهپاککن بیاورم. احساسِ شوق و امید، رسید تا پشت پلکهایم. ما فقط بعد از یک ماه، با هم به زبانِ مشترک رسیده بودیم. ما همدیگر را میفهمیدیم، برای هم احترام قائل بودیم و همدیگر را دوست داشتیم. ما کنار هم باز نشان داده بودیم که زبانِ محبت، زبانِ مشترکِ همه آدمهاست.
#روایت_زندگی
#دانشجوهای_عزیز_من
@Negahe_To
🍂 انقدر سرعت و تنوع فشارهای زندگی زیاد شده که دیگه کارمون با
#صبح_شد_خیر_است
و
#شب_شد_خیر_است
راه نمیفته!
بهجاش
باید بگیم
#شنبه_شد_خیر_است!
#دلنوشته
@Negahe_To
🍃 به غنیمت شمر ای دوست، دم عیسی صبح
تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست
#شعر
#سعدی
#صبح_شد_خیر_است
@Negahe_To