eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
892 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
689 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 شهادت : شب عملیات کربلای یک... هنگام باز کردن معبر در محل شهادت : مهران 9 تیرماه 1365 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 ☑️ شهید موسی انصاری ✍️✍️✍️ راوی: چندروزی مانده بودبه که اعزام انفرادی گرفته و به آمدم بعد از چند روز با یه مینی بوس به سمت مهران اومدیم و در کنار رودخانه کنجان چم در شیار کوهی مستقر شدیم یکی دو روز بود که اومده بودیم حالم ناخوش شد روز دوم به دستور فرمانده تخریب و توسط معاون ایشون تیم بندی شدیم و بنده در تیم که قرار بود معبر عملیات رو بزنه قرار گرفتم اما این توفیق به خاطر مریضی و ناخوشی از من سلب شد و شهید اربابیان یکی دیگه از بچه ها رو جایگزین من کرد. به شهید اربابیان اعتراض کردم اما ایشون با مهربانی گفت: که ماموریت های دیگری هم داریم و از شما استفاده خواهیم کرد با یه تعداد از ، طرح عملیات و اطلاعات عملیات ماموریت پیدا کردیم تا بعد از شکستن خط توسط رزمندگان ، معبر رو برای عبور لودر و بلدوزرها عریض کنیم ساعات پایانی روز 9 تیر ماه سال 65 (ع) شروع شد و رزمنذگان از که درمیدان مین باز نمودند عبور کرده و خط دشمن شکسته شد. بچه های گردان ها درحال پیشروی به سمت دشمن بودند که ماموریت ما آغاز شد قرار براین بود که معبر به پهنای عبور لودر و بولدوزرها از مین و موانع پاکسازی شود وقتی به معبر رسیدیم از دستگاههای مهندسی پیاده و مشغول خنثی کردن مین ها شدیم. منورهای دشمن همه جا را مثل روز روشن کرده بود و توپخانه ما به شدت مواضع دشمن رو میکوبید و بعضی از کمین های دشمن که هنوز سرکوب نشده بودند روی معبر آتش میریختند. هر چند متر که معبر پاکسازی میشد لودر و بلدوزرها هم پشت سر ما وارد معبر میشدند. هنوز به آخر نرسیده بودیم که با پیکر چند شهید مواجه شدیم که در حال سوختن بودن . بالای سر پیکرهای سوخته که رسیدیم زیر نور منور چشمم به یکی از شهدا خیره شد بله اون بود که دقایقی قبل در حال زدن معبر به شهادت رسیده بود. یادم اومد که در تقسیم بندی اولیه قرار بود من با شهید انصاری هم تیم باشم. فرصت گریه و زاری کنار حاج موسی رو نداشتیم اما با قلبی محزون و دلی شکسته پیکر سوخته او و دیگر شهدا رو کنار معبر کشیدیم تا زیر چرخ ها و شنی ها بلدوزر صدمه نبینند و به پاکسازی میدان مین ادامه دادیم. هر چه جلو تر میرفتیم آتش تیر بارها و آرپی جی های دشمن رو هم روی معبر احساس میکردیم. با مدد الهی دستگاههای مهندسی سالم به خط درگیری رسیدند و مشغول احداث خاکریز و جانپناه برای رزمندگان شدند. خط خیلی نابسامان بود میشد فهمید فرماندهی اینجا نیست که بچه ها رو هدایت کند. بعضی از راننده های لودر بلدوزرها نیاز به روحیه داشتند چون خدایی در فاصله چند متری با دشمن و حتی یه جاهایی جلو تر از رزمنده ها مشغول زدن خاکریز بودند. روحیه دادن به راننده ها هم وظیفه دیگری برای ما شده بود. حال من خیلی بد بود احساس کردم 40 درجه تب دارم و بایستی عقب میرفتم و مداوا میشدم اما نیاز بود توی خط بمونم و کمک به راهنمایی و سازماندهی بچه های درگیر با دشمن بکنم. دوشکاهای دشمن ول کن نبودند و بدون توقف آتیش میریختند . نزدیکی های صبح کمین های دشمن پاکسازی شدند و یک مقدار خط آرام شد و بچه های رزمنده پشت خاکریزها پناه گرفتند. من هم خودم رو به بهداری رسوندم و اونجا بستری کردند و بعد هم به تهران انتقال دادند و تشخیص این بود که حسبه روده گرفتم. یاد همه ی اون روزهای خوب و دوستان خوب و شهدایی که خوب رفتند بخیر. @alvaresinchannel
روز ولادت امام رضا علیه السلام بیاد خاطرات (ع) با شهدا الان اونا با امام رضا(ع) محشورند ما چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿
ایستگاه قطارمشهدزمستان63 ایستاده از سمت چپ شهیدان نشسته از سمت چپ شهیدان @alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹🌹🌹 🌿🌹 ✍️✍️✍️ هروقت بین عملیات ها فرصتی بود فرمانده های ما کاروان زیارتی راه میانداختند و ما به میرفتیم. زمستان سال 63 بود که بچه های گردان ما رو طلبید. به خاطر وقفه در جنگ بعد از ، شدیدا نیاز به یک زیارت داشتیم. نزدیک یک سال بود که عملیاتی نرفته بودیم و حسابی پایین اومده بود. با قطار راهی شدیم. به مشهد که رسیدیم هوا به شدت سرد بود توی حسینییه ای رو برای اسکان هماهنگ کرده بودند. اون موقع نفت کوپنی بود و امکان استفاده از بخاری نبود و ماهم به اندازه کافی پتو نبرده بودیم. شب اول موقع خوابیدن برای اینکه یک مقدار گرم بشیم قرار شد دونفری زیر یک پتو بریم و با دوتا پتو گرم بشیم. همه موافق بودند الا . اون مدام میگفت برادرها ما اومدیم یک مستحب انجام بدیم ، دونفری زیر یک پتو رفتن کراهت شدید داره. هرچی براش استدلال میکردند اون ول کن نبود. از شانس بد، باید من و پیام پتوهامون رو یکی میکردیم ومیخوابیدیم. من با زور پتوی پیام رو گرفتم و با پتوی خودم شد دوتا پتو و روم انداختم. اون هم با مهربانی خندید و گفت راحت باش. معمول بچه های گردان بود که قبل از خواب وضو میگرفتند. رفت بیرون برای وضو و چند لحظه بعد برگشت و با خنده گفت: برادرها ریش های من از شدت سرما قندیل بسته و چند نفر دورش رو گرفتند تا با گرمای نفسشون یخ ریش نباتی رو آب کنند. البته اون شب تا ما اومدیم زیر پتو گرم بشیم شب از نیمه گذشت و خوابمون برد و برای نماز صبح که بیدار شدیم و مشغول نماز شب بودند و اون شب مرتکب مکروه نشدند. فردا بچه ها رو فرستاد و نفت تهیه کردند و مشکل سرما حل شد. در این سفر زیارتی بود که اجازه داد ما دعای توسل بخونیم. درست مقابل صورت امام رضا علیه السلام. اون شب خیلی از بچه ها التماس شهادت داشتند. و بعد از اون زیارت قرعه به نام افتاد که اولین شهید این کاروان زیارتی باشه.مصطفی در حاجتش برآورده شد و خلعت شهادت به تن کرد. 🌿🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 مداح اهل بیت(ع) تخریبچی شهید شهادت : عملیات کربلای یک شهر مهران تاریخ شهادت : 10 تیرماه 1365 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 شهید امیر مسعود تابش شهادت صبح عملیات کربلای یک هنگام پاکسازی میدان مین ✍️✍️✍️ راوی: روحانی حجت الاسلام شیخ مسعود تاج آبادی مرحله اول پایان یافته بود. صبح بعد از درچادراستراحت می کردم که تابش گفت: حاجی بیا بریم پاکسازی گفتم حالشو ندارم. می خوام بخوابم . رفت تعدادی ازبچه هارو صدازد دوباره اومدسراغم ولی بازقبول نکردم رفت برای بارسوم اومد که بیا بریم. نمی دونم چرااصرارداشت منم باشم گفتم اگه پاکسازی میدون مینه میام اما اگه جمع آوری سیم خادارو...نمیام گفت: نه جون حاجی پاکسازیه. آماده شدم وبا دوتا تویوتا رفتیم. ازماشین که پیاده شدیم دوتا جنازه وسط میدون مین دیدیم اول فکرکردیم جنازه عراقی هاس جلوتررفتیم دیدیم پیکر و است. یاد افتادم ، حاج موسی موقع سخنرانی یه پتو روسرش می کشید و خیلی آروم گریه می کرد خیلی باصفا مخلص وکم حرف بود . پیکرحاج موسی سوخته بود. اون ها رو ازمیدون مین خارج کردیم. حال تابش خیلی منقلب شد چون خیلی با اوس اکبر(شهید اکبر عزیز زاده) رفیق بود ذکرمصیبتی کرد و پیکر شهدا با یه ماشین به عقب منتقل شدند. کار پاکسازی رو شروع کردیم . میدون مین چند ردیف مین والمری داشت. تابش هرردیف رابه کسی سپرد وسفارشات لازم راتکرارکرد. یه ردیف را هم به من سپرد و رفت به بقیه سربزنه. دو سه تا مین اول را خنثی کردم . ظاهرا میدون مین دست خورده بود، یکی دوتا راخنثی کردم ولی مین بعدی یکی ازچاشنی هاش گیرکرده بود ودرنمی اومد تابش رو صداززدم وپرسیدم چه کنم ؟؟؟؟ رهاش کنم برم سراغ بعدی؟؟؟ یا باهاش وربرم !!! تا چاشنی دومشم دربیاد ؟؟؟ گفت برو سراغ مین بعدی ودو سه تا مین بعدی راهم خنثی کردم که دیدم تابش اومد سراغ همون مینی که چاشنیش گیرکرده بود وروش کارمی کرد. مشغول مین بعدی شدم که صدای ازپشت سرم شنیدم وتکه های ریزی ازگوشت بدن تابش کنارم افتاد. برگشتم چندبارتابش رو صدازدم اما صدایی نشنیدم. اومدم نزدیکش ..... دیدم باصورت افتاده زمین. حدود نیم ساعت پس ازذکرمصیبت وگریه شدید درفراق رفیق بسیارعزیزش اوس اکبر(شهید اکبر عزیز زاده) به او ملحق شد . فقط خدا می داند لحظه ای که جنازه اوس اکبررا در دید چه غم واندوه شدیدی قلب نازنینش رافراگرفت وچه با خدا گفت که کمترازیکساعت دعایش مستجاب شد. 🔶 ، تخریبچی شهید روز دهم تیرماه 1365 در حال پاکسازی در منطقه عملیات کربلای یک دراطراف با انفجار به شهادت رسید. @alvaresinchannel
🔴 جلسه در باغ موزه دفاع مقدس در استان البرز امروز جمعی از فرماندهان گردان ها و واحدهای لشگر10 سیدالشهداء علیه السلام با حضور در مکان احداث استان البرز در مسیر اتوبان تهران کرج ، جنب پارک جهان نما در جریان ساخت این مرکز فرهنگی دفاع مقدس قرار گرفتند. سردار اسلامی مدیرکل حفظ ارزشهای دفاع مقدس استان البرز گزارشی از چگونگی احداث باغ موزه و مراحل اجرای قسمت های مختلف ارائه دادند و مقرر شد که گردان ها و واحدهای لشگر10 اسناد قابل نگهداری را به عنوان امانت به باغ موزه جهت استفاده مردم بسپارند. در این جلسه سردار خادم حسینی ، سردار حاج حمید تقی زاده و برادر حاج علی کرمی ضمن گزارشی از حوزه فعالیت خود در مجمع رزمندگان لشگر10 تاکید کردند که گردان ها و واحدهای لشگر جهت به سر انجام رساندن تاریخ شفاهی خود تلاش مضاعف انجام دهند. پایان بخش این برنامه اظهار نظر فرماندهان گردان ها و واحدها لشگر10 در خصوص جمع آوری تاریخ شفاهی و مشکلات پیش رو بود که قرار شد نمایندهای سپاه سیدالشهداء(ع) استان تهران و امام حسن(ع) استان البرز در این خصوص همکاری لازم را داشته باشند. @alvaresinchannel
یاد و خاطره شهدای گرامیباد
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 🌹 امشب رزمندگان لشگر10 سیدالشهدا(ع) به مواضع دشمن در یورش میبرند بچه های تخریب به گردان ها مامور شدند ملائکه آماده اند تا از میان جند الله شهدا را سوا کنند. قبل از حرکت از به طرف نقطه رهایی و همراهی با گردان ها با هم یه عکس یادگاری گرفتیم. اینکه گفتم موقعیت گردو به خاطر درخت های گردویی بود که توی عکس میبینید ایستاده از راست: شهید اللهیاری. جعفرطهماسبی-شهید رسول فیروزبخت-سلیمان آقایی. بالای وانت هم از راست شهید علی اصغر صادقی و شهید حمیدرضا دادو که ساعاتی بعد به شهادت رسیدند. 🔸🌷 @alvaresinchannel
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁 یاد و خاطره سردار شهید 🌹🌷 و جانشین تیپ کربلا لشگر10سیدالشهداء(ع) گرامیباد # @alvaresinchannel
🌹🍁🌷🍁🍁🌷🌹🍁🌷 🌹🍁 اتفاقات رو 15 تیرماه 66 در عملیات روزی که فرمانده ✍️✍️✍️ راوی بالاخره ماموریت جدید به ما ابلاغ شد و هم که در جریان از شب قبل رو هدایت میکرد در کنار ما قرار گرفت. شهید سید محمد همزمان هم جانشین تیپ کربلا بود و هم فرماندهی گردان تخریب را به عهده داشت بعد از ابلاغ ماموریت با مجموعه فرماندهان مشورت کردیم . اون ها نظرشون این بود که ما وارد عمل نشویم . برادر راستگو فرمانده (س) گفت چون باید در روز و در روشنی هوا به دشمن حمله کنیم و دشمن روی بچه ها دید تیر دارد تلفات بالا خواهد رفت و در نهایت تدبیرش این شد که یک گروهان از گردان حضرت زینب(س) به خط بزند. ما در قرارگاه تاکتیکی تیپ مشغول هماهنگی ها اولیه بودیم که از راه رسید. ایشون پاسدار بود که از تهران به کمک ما اومده بود و من هم از ایشون خواستم که در همین قرارگاه به عنوان جانشین سوم ما باشد . ایشون با شهید مجید داوودی گرم گفتگو بود که از ارتفاع رو بروکه نام داشت یک گلوله مستقیم تانک به سمت قرارگاه ما شلیک شد. و درست گلوله وسط قرارگاه به زمین خورد. موج انفجار 10 ، 15 متر من رو پرت کردو از ناحیه دست و صورت و سر مجروح شدم . حسن رضایی که تازه همون صبح از راه رسیده بود شهید شد. زخم سر و صورتم خونریزی داشت و چاره ای نبود بچه ها من رو اورژانس بردند و اونجا زخم ها رو بستند و جلوی خونریزی گرفته شد. خون زیادی از من رفته بود و دیگه رمقی نداشتم. من رو بردند قرارگاه تا قدری استراحت کنم. می خواستم چرتی بزنم که آقای فضلی فرمانده لشگر پشت بی سیم اعلام کرد.. همه از جمله برادر خادم باید بیایند شخصا به خط بزنند و اسم آورد که ، ، و باید در روز بروند و نیروهایشان به خط بزنند .. 🍁✨ @alvaresinchnnel
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌺 🌿🍃🌺 1️⃣ وقتی جلو میرفتیم برای دوست نداشتم با سید رو در رو بشم چون بینمون شکر آب شده بود . دیدم درب سنگر ایستاده . سریع رد شدم که سوار ماشین بشم. اما صدام زد : . خودم رو به نشنیدن زدم . اما برای بار دوم هم صدا زد. .. دیگه مجبور شدم رفتم سمتش . بغل باز کرد و مرا در آغوش گرفت و گفت منو حلال کن . منهم که دلم نرم شده بود و دنبال فرصت آشتی میگشتم . گفتم شما هم ما رو حلال کن. آخه ما با هم بودیم. روی هم رو بوسیدیم و بعد هم گفت .کسی چیزیش نشه. سید تاکید کرد که شرعا جایز نیست بعد از اینکه نیروها رو از معبر عبور دادید و نیاز به نبود در محل درگیری بمونید زود بچه ها رو عقب بیار برای کارهای بعد. و با سید خداحافظی کردم. 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌹 شب خیلی به شهید زینال حسینی فرمانده تخریب اصرار کرد که با تیم ما جلو بیاد و توی زدن به ما کمک کنه. اما شهید سید محمد مخالفت کرد و با تیم برادر هادی راهی شد... دوتا تیم معبر ما قرار بود با دو تا گروهان (ع) روی به دشمن بزنه و معبر اول رو ما بزنیم و نیرو رو عبور بدهیم و گروهان دوم هم سراغ تپه بعدی بروند و دشمن رو قلع وقمع کنند. وقتی میرفتیم تا به گردان علی اکبر (ع) ملحق شویم من و حمید پشت وانت بودیم من شروع کردم به شعر حماسی خوندن وبقیه بچه ها جواب میدادن و حمید هم عشق میکرد یه دفع دست انداخت گردنم وگفت برادر جعفر: داریم میریم شهید بشیم بیا و از این ساعت مچی ات بگذر و به من یادگار بده..خودت از دستت باز کن و به من هدیه کن و نگذار بیام توی و از دست شهید ساعت باز کنم من هم زدم پشت کله اش گفتم حمید تا من حلوای تو رو نخورم شهید نمیشم. لحظات به تندی گذشت و دو تا تیم مامور به گردان علی اکبر مهیا برای زدن معبر شدند که کار به هم ریخت و موقع حرکت ستون های دو تا گروهان قاطی شدند و ما بچه ها تخریب هم جابجا شدیم و موقع معبر زدن با حمید و شهید حاج رسول فیروزبخت روبرو شدیم . قرار شد هر دو تیم با کمک هم دوتا معبر رو باز کنیم و حمید اینجا سر از پا نمیشناخت.. معبر اول که باز شد و نیرو رو عبور دادیم دیگه حمید رو ندیدیم و هرچی گشتیم وسراغ گرفتیم از حمید خبری نبود . صبح عملیات بچه های تخریب رو جمع کردیم تقریبا کار بچه های تخریب توی خط تموم شده بود . از بچه هایی که با حمید رفته بود سراغ حمید رو گرفتیم و اون ها خبر شهادت حمید رو دادند. و 14 تیرماه 1366 از پرکشید راوی: @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 فرمانده تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع) در رابطه با شکل گیری و نقش سردار شهادت 15 تیر ماه 1365 محل شهادت @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 🔴 چند روزی از آزادسازی میگذشت و دشمن هنوز از طریق روی شهر مسلط بود و با آتشباری خمپاره ها و توپ ها تلفات میگرفت و تنها راه تثبیت عملیات در دست گرفتن ارتفاعات قلاویزان بود. ارتفاعات قلاویزان تپه های مرتفعی بود که از جنوب و جنوب غربی مهران شروع میشد و تا عراق ادامه داشت و هرکس بر آن تسلط داشت تمام منطقه در زیر دید او بود و مرتفع ترین آن 265 بود که در خاک قرار داشت وبه معروف بود و بلندترین قله آن در خاک عراق بود که این ارتفاع بر مسلط بود. ☑️ تا اینکه ماموریت به رزمندگان تهران واگذار شد و (ع) به عنوان یگان خط شکن و هم به عنوان پشتیبانی کننده لشگرده وارد عملیات شدند و روز 16 و 17 و 18تیرماه سال 65 با حمله به مواضع دشمن و با خلق حماسه هایی کم نظیر قله 223 قلاویزان و تمامی یالهای منتهی به قله توسط رزمندگان غیور لشگر10 و27 وسایر رزمندگان فتح گردید. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 مقر تخریب لشگر ده - اردوگاه نماز جماعت ظهر و عصر تیرماه 1365 پای راستش آسیب دیده بود و نشسته نماز میخوند. اما این آسیب دیدگی مانعی برای حضورش در عملیات نشد و هر طوری بود خودش رو به قافله ی شهدا رساند و از پرکشید. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 شهادت 18 تیرماه 1365 محل شهادت : 1️⃣ ✍️✍️✍️: روای: ☑️ به همراه برادران لطیفی ، و به (ع) مامور شدیم. ماموریت گردان قمربنی هاشم پاکسازی یکی از یالهای غربی قله 223 بود و دشمن برای اینکه رزمندگان ما نتوانند از طریق یالها به قله برسند موانع زیادی در مسیر عبور ایجاد کرده بود . چند لایه با مین های ضد نفرات و بشکه های 200 لیتری فوگاز و سیم خاردارهای عرضی به جای طولی و تله کردن مینهای ترکشی داخل آن و سنگرهای کمین فراوان همه این ها یالهای قله 223 را تسخیر نا پذیر میکرد.رزمنده های گردان قمربنی هاشم(ع) در سه گروهان سازمان دهی شذه بودند و طرح مانور اینگونه بود که یکی از گروهانها خط دشمن را تصرف کند وگروهانهای دیگر ادامه عملیات را انجام دهند. با گروهان خط شکن همراه شد و جلوی گروهان حرکت میکردیم تا اینکه به میدان مین رسیدیم.ستون نیرو های رزمنده چند متر به در یک جانپناه متوقف شد و بچه های تخریب و اطلاعات به همراه فرمانده گروهان به پشت میدان مین رفتیم. همه جا تاریک بود و چون اواخر ماه قمری بود خبری از ماه و نور آن در آسمان نبود. چند لحظه پشت میدان مین ، اطراف و محدوده میدان رو برانداز کردیم و با توکل به خدا و مدد گرفتن از نام علمدار کربلا کار معبر شروع شد. برادر لطیفی مین ها رو خنثی میکرد و جلو میرفت و برادر رمضانی هم پشت سرش با فاصله دو متر زمین رو چک میکرد که مبادا مین و موانعی جامانده باشد و منهم در آخر رو روی زمین پهن میکردم.تقریبا داشت شب به نیمه میرسید و ما با احتیاط کامل و با صبرو حوصله معبر میزدیم . دشمن باور نداشت که ما بتوانیم از موانع رد شویم ..وسط میدان مین بودیم که تیراندازی ایضایی دشمن شروع شد و تیرهای رسام که از دهانه دوشکا خارج میشد از بالای سر ما عبور میکرد وگاهی هم چند خمپاره بدون هدف داخل موانع به زمین میخورد که ما رو مجبور میکرد روی زمین دراز بکشیم.ما سه نفر بدون توجه به اتفاقات دور و برمون جلو میرفتیم و تمام تلاش ما این بود که به سیم خاردار آخر میدون برسیم ..اما یک اتفاق همه چیز رو به هم ریخت. در آن تاریکی و سکوت صدای و بعد هم روشن شدن در مقابل ما و بعد هم صدای انفجار .. توی اون سر و صدا، صدای (ع) بلندی شنیدم 🔶🌹 ادامه دارد @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 شهادت 18 تیرماه 1365 محل شهادت : 2️⃣ ✍️✍️✍️: روای: تمام سر وصورتم رو خون گرفته بود . ابتدا فکر کردم مجروح شدم، خون ها رو از صورتم پاک کردم و یه تکونی خوردم. چیری نشده بود سینه رو از خاک بلند کردم و یه نگاه به اطراف انداختم .. دیدم ابوالفضل رمضانی پاش به پوست آویزونه و افتاده. اومدم بالاسرش ، دیدم زنده است . خودم رو به برادر لطیفی که چند متر جلوتر بود رسوندم و با هم مشورتی کردیم.قرار شد برادر لطیفی معبر رو ادامه بده و من هم ابوالفضل رو از معبر بیرون ببرم. طناب معبر رو توی میدون محکم کردم وابوالفضل رمضانی هم خودش کمک کرد و در حالیکه خون زیادی از محل زخم هاش میومد به اول میدون اومدیم و بچه های امدادگر رو خبر کردم و مشغول بستن زخم ابوالفضل شدند و من برگشتم توی میدون مین. مسیر معبر و طناب معبر سفید زنگ با خون هایی که از ابوالفضل رفته بود کاملا قرمز شده بود ، دو نفری معبر رو تموم کردیم و سیم خاردارهای توپی آخر میدون مین رو هم قطع کردیم ، هنوز دشمن متوجه نشده بود. معبر کامل باز شده بود یکی دوبار عرض معبر رو رفتیم و اومدیم و وارسی کردیم که مین جانمونده باشه. فرمانده گردان رو هم آوردیم توی معبر و ایشون هم تا انتهای معبر رفت و خاطرش جمع شد که معبر باز است. اومدیم اول میدون وسروقت . خونریزی زیاد خیلی بیحالش کرده بود. ابوالفضل قد بلندی داشت وخیلی هم هیکلی بود. اما این زخم کاری همه توانش رو برده بود اما اون لبخند همبشگی روی لبانش بود. با برادر لطیفی کا رها رو تقسیم کردیم. من اول میدون نشستم ولطیفی هم رفت آخر میدون و بچه های گردان قمر بنی هاشم علیه السلام برای شکستن خط دشمن وشروع عملیات وارد معبر شدند. درگیری شروع شد دشمن مقاومت میکرد و آتش سنگینی رو منطقه اجرا میکرد . سمت چپ ما چند تا تیربار سنگین کار میکرد . نارنجک برداشتم و برای آخرین بار نگاهم به ابالفضل افتاد که دیگه رمقی به تن نداشت با او خدا حافظی کردم ورفتم سروقت سنگر دوشکا... با دشمن درگیر شدیم و خودم هم مجروح شدم و وقت عقب اومدن سراغ ابوالفضل رو گرفتم او رو عقب برده بودند. توی بیمارستان بودم که خبر دادند ابوالفضل رمضانی شهید شده. ✅ هنوز یاد اون معبر که طناب معبرش با خون ابوالفضل رنگین شد زنده است ..اون هایی که از به مشرف میشوند یادشون نره که معبر عبورشون با خون شهید ابوالفضل رمضانی سرخ شده و اگر زیارت با عزتی است به یمن از پا افتادن ابوالفضل هاست. @alvaresinchannel
آخرین باری که سید رو در حال خوندن دیدم با بچه های میرفتند تا بلند ترین رو فتح کنند. سید مقابل ستون گردان داشت این نوحه رو میخوند... ای حسین جان ما فدای تو.... روز وشب نالیم در عزای تو..... حسین جان حسین جان مرحله آخر عملیات کربلای یک بود و بایستی بلند ترین ارتفاع قلاویزان یعنی قله 223 که مشرف به و عراق بود فتح میشد تا منطقه تثبیت بشه. سحرگاه روز17 تیرماه 65 بود که گردان حضرت علی اکبر علیه السلام برای فتح قله 223 به دل دشمن زد و در این حمله از نزدیک ترین نقطه مرزبه حرم اربابش به آسمان پرکشید... و این گونه سید جمال قریشی مزد اخلاصش رو گرفت. 🌹 شهادت عملیات کربلای یک 🌹 رمز عملیات: یا ابالفضل العباس رزمنده و ذاکر گردان حضرت علی اکبر علیه السلام ومحل شهادت بلندی های قلاویزان نزدیک ترین نقطه مرز کشور جمهوری اسلامی به کربلا راوی: جعفرطهماسبی @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 مسوول تبلیغات گردان علی اکبر(ع) لشگر10 شهادت 17 تیر ماه 65 ✅ این عکس ، آخرین بار که به منزل پدرم آمده بود از ایشان گرفتم فهمیدم دیگه بر نمیگرده مشخص بود ، آخرین بار است که برادرم را میبینم. () @alvaresinchannel