#حضرت_زینب علیهاالسلام
#کاروان_در_کوفه
#غزل_مثنوی
🔹خطابۀ خورشید🔹
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال...
من از نواحی «اللهُ نور» میآیم
من از زیارت سر در تنور میآیم
من از مشاهدهٔ مسجدالحرام وفا
من از طواف حریم حضور میآیم
درون سینهام، اشراق وادی سیناست
من از مجاورت کوه طور میآیم
سفیر گلشن قدسم، همای اوج شرف
شکسته بال و پر، اما صبور میآیم
هزار مرتبه نزدیک بود جان بدهم
اگرچه زنده ز آفاق دور میآیم
ضمیر روشنم آیینهٔ فریباییست
و نقش خاطر من آنچه هست، زیباییست
سرود درد به احوال خسته میخوانم
نماز نافلهام را، نشسته میخوانم...
ز باغ با خود، عطر شکوفه آوردم
پیام خون و شرف را به کوفه آوردم
سِپُرد کشتی صبرم، عنان به موج آن روز
صدای شیون مردم گرفت، اوج آن روز
چو لب گشودم و فرمان «اُسکُتوا» دادم
به شکوهِ پنجره بستم، به اشک رو دادم
به کوفه دشمن دیرین سپر به قهر افکند
سکوت، سایهٔ سنگین به روی شهر افکند
میان آن همه خاکستر فراموشی
صدای زنگ جرسها، گرفت خاموشی
چو من به مردم پیمانشکن، سخن گفتم
صدا صدای علی بود، من سخن گفتم ...
::
هلا جماعت نیرنگباز، گریه کنید
چو شمع کُشته، بسوزید و باز گریه کنید
اگر به عرش برآید خروشِ خشم شما
خداکند نشود خشک، اشک چشم شما
شما که دامن حق را ز کف رها کردید
شما که رشتهٔ خود را دوباره وا کردید
شما که سبزهٔ روییده روی مُردابید
شما که دشمن بیداری و گرانخوابید
شما ز چشمهٔ خورشید دور میمانید
شما به نقرهٔ آذین گور میمانید
شما که روبروی داغ لاله اِستادید
چه تحفهای پی فردای خود فرستادید؟
شما که سست نهادید و زشت رفتارید
به شعله شعلهٔ خشم خدا گرفتارید
عذاب و لعنت جاوید مستحَقّ شماست
بهجای خنده، بگریید، گریه حَقّ شماست
شما که سینه به نیرنگ و رنگ آلودید
شما که دامن خود را به ننگ آلودید
دریغ، این شب حسرت سحر نمیگردد
به جوی، آبروی رفته برنمیگردد
به خون نشست دل از ظلم بیدریغ شما
شکست نخل نبوت به دست و تیغ شما
شما که سید اهل بهشت را کشتید
چراغ صاعقهٔ سرنوشت را کشتید
گرفت پرده به رخ آفتاب و خم شد ماه
چو ریخت خونِ جگرگوشهٔ رسول الله...
به جای سود ز سودای خود زیان بُردید
امید و عاطفه را نیز از میان بردید
شما که سکّهٔ ذلت به نامتان خوردهست
کجا شمیم وفا بر مشامتان خوردهست؟
شما که در چمن وحی آتش افروزید
در آتشی که بر افروختید میسوزید
چه ظلمها که در آن دشتِ لالهگون کردید
چه نازنین جگری از رسول، خون کردید
چه غنچهها که دل آزرده در حجاب شدند
به جرم پردهنشینی ز شرم آب شدند
از این مصیبت و غم آسمان نشست به خون
زمین محیط بلا شد، زمان نشست به خون
فضا اگر چه پر از نالههای زارِ شماست
شکنجههای الهی در انتظار شماست
مصیبت از سرتان سایه کم نخواهد کرد
کسی به یاریتان، قد علم نخواهد کرد
شمیم رحمت حق بر مشامتان مَرِساد
و قال عَزَّوَجَل: رَبّکُم لَبِالمِرصادِ
::
سخن رسید به اینجا که ماهِ من سَر زد
کبوتر دلم از شوق دیدنش پر زد
هلال یک شبهام را به من نشان دادند
دوباره نور به این چشم خونفشان دادند...
به کاروان شقایق به یاسهای کبود
نسیم عاطفه از یار مهربان دادند
دوباره در رگ من خون تازه جاری شد
دوباره قلب صبور مرا تکان دادند
دوباره عشق به تاراج هوشم آمده بود
صدای قاری قرآن به گوشم آمده بود
به شوق آنکه به باغ بنفشه سر بزند
دوباره همسفر گلفروشم آمده بود
صدای روحنوازش غم از دلم میبرد
اگرچه کوه غمی روی دوشم آمده بود
دلم چو محمل من روشن است میدانم
صدا صدای حسین من است، میدانم
هلال یکشبهٔ من که روبروی منی!
که آگه از دل تنگ و بهانهجوی منی!...
خوش است گرد ملال از رخ تو پاک کنم
خدا نکرده گریبان صبر چاک کنم
بیا که چهرهٔ ماهت غم از دلم بِبَرد
ز موجخیز حوادث به ساحلم بِبَرد...
شبی که خواهر تو در نماز نافله بود
تو باز، گوشهٔ چشمت به سوی قافله بود
چو خار، با گل یاسین سَرِ مقابله داشت
سهساله دختر تو پایِ پُر ز آبله داشت...
امام آینهها طوقِ گُل به گردن داشت
امیـر قافـلهٔ نور غُل به گردن داشت
مصیبتی که دلِ «سَهلِ ساعدی» خون شد
ز غصه نخل وفا مثل بید مجنون شد
برای دیدن ما صف نمیزدند ای کاش
میان گریهٔ ما کف نمیزدند ای کاش...
کویر، نورِ تو را دید و دشت زر گردید
سر تو آینهگردانِ طشت زر گردید
الا مسافر کُنج تنور و دِیْر بیا
مُصاحب دل زینب! سفر بخیر بیا
اگر چه آیتی از دلبریست گیسویت
چه روی داده که خاکستریست گیسویت؟
سکوت در رَبَذه از ابیذران هیهات
لب و تلاوت قرآن و خیزران هیهات
خدا کند پس از این آفتاب شرم کند
عطش بنوشد و از روی آب شرم کند
ستارهای پس از این اتفاق سر نزند
«شفق» نتابد و ماه از محاق سر نزند
📝 #محمدجواد_غفورزاده
#دروازه_کوفه
#کوفه
.
.
#عبور_از_قتلگاه
مبریدم! که در این دشت مرا کاری هست
گرچه گل نیست ولی صحنهی گلزاری هست
ساربانا! مزنید این همه آواز رحیل
که در این دشت مرا قافلهسالاری هست
من و این باغ خزاندیده خدا را چه کنم
همره لالهرخان - لالهی تبداری هست
ساربان، تند مران قافلهی گلها را
که در این حلقهی گل، نرگس بیماری هست
نیست اندیشه مرا، از سفر کوفه و شام
مهر اگر نیست، ولی ماه شب تاری هست
تشنهکامان بلا را، چه غم از سوز عطش
ساقی افتاده ولی، ساغر سرشاری هست
هستیام رفته ز کف، بعد تو یا ثارالله
هیچم ار نیست تمنای توام باری هست
تا به مرغان چمن، رسم وفا آموزد
یادگار از تو پرستوی پرستاری هست
با وجودی که بود بار جدایی سنگین
لله الحمد مرا روح سبکباری هست
گرچه از ساحت قدس تو جدایم کردند
هست پیوند وفا با تو مرا آری هست
باغبان چمن معرفت! آسوده بخواب
که مرا شب همه شب دیدهی بیداری هست
در نماز شب خود غرق مناجات توام
یار اگر نیست ولی زمزمهی یاری هست
مبرید از چمن حُسن (شفق) را بیرون
که در آن جا که بود جلوهی گل خاری هست.
#استاد_محمد_جواد_غفورزاده_شفق
.
.
#عبور_از_قتلگاه
#وداع_با_کربلا
افتاده بود روی زمین و،کفن نداشت
آن یوسف شهید، به تن پیرهن نداشت
پیکر بدون سر،به روی خاک مانده بود
سرروی نیزه بود واثر از بدن نداشت
غرق ستاره بودتن آسمان عشق
خورشیدهم فروغ چنین شب شکن نداشت
وقتی که عصرروز غریبی رسیده بود
عالم به قدر زینب کبری محن نداشت
گلبوسه دادچون به گلوی حسین خویش
آن قدرگریه کرد که تاب سخن نداشت
انگشتی ازاشاره به خاتم فتاده بود
ای کاش قتلگاه، دگراهرمن نداشت
بعداز سه روز ،آن گُل بی غسل وبی کفن
جز بوریا برای تن خود کفن نداشت
می رفت تاکه محوکند کاخ ظلم را
نیلوفری که فرصت پرپرشدن نداشت
غمنامه ای نوشت «وفایی»و می گریست
چون شمع چاره ای، به جزاز سوختن نداشت.
#دفن_شهدا
#سید_هاشم_وفایی ✍
.
.
#امام_سجاد_علیه_السلام
#شهادت_امام_سجاد
#غزل_مرثیه
۷۶۰
من چارمین سلاله ی پاک پیمبرم
زین العباد،مظهر الله اکبرم
زهر جفا نکشت مرا،می کشد مرا
هر صحنه ای که دیده دو چشم ز خون ترم
گریم به یاد واقعه ی کربلا مدام
آن خاطرات تلخ ز خاطر نمی برم
یادم نرفته ست که طفلی دم غروب
فریاد زد که عمه ببین سوخت معجرم
یک عمر گریه کرده ام از یاد کربلا
یک عمر سوخت قلب من از غارت حرم
من بین خیمه روی گلیمی به سوز تب
خولی رسید خنده کنان در برابرم
برد آن گلیم و من به زمین خوردم از ستم
ذکر لبم به خیمه شد ای وای مادرم
همچون پدر رخم به روی خاک تیره ماند
عمه در آن میانه فقط گشت یاورم
دیدم به چشم خویش که در پشت خیمه ها
بودند عده ای پی راس برادرم
ای وای من ز شام که دیدم به چشم خویش
سرها ز روی نیزه زمین خورد در برم
در بین کوچه عمه ی ما را کتک زدند
هرگز نبود دیدن این صحنه باورم
در مجلس یزید چو حرف از کنیز شد
دیدم فتاده لرزه بر اندام خواهرم
****
#محمود_اسدی_شائق✍
.
.
#شهادت_امام_سجاد
#امام_سجاد_علیه_السلام
#چهارپاره
۷۶۱
چارمین حجت اِلاه منم
به دلم غصه های کرب و بلاست
قاتلم زهر کینه نیست که نیست
قاتلم خاطرات عاشوراست
من چهل سال از غم گودال
به سرو سینه میزنم چکنم
از غم آن سر شکسته شده
سرخود گر که نشکنم چکنم
به روی خاک، بی سرو عریان
جسم بابای خویش را دیدم
نیزه با پیکرش گره خورده
من از این غصه سخت پاشیدم
من به اندازه ی نگینی هم
جای سالم ندیده ام به تنش
در میان حصیر پیچیدم
پاره پاره تمامی بدنش
بدتر از قتلگاه، کوفه و شام
چه به روز رباب آوردند
دور دیدند چشم سقا را
بهر زنها طناب آوردند
وای از شام روز ما شد شام
وای از شام و طعنه و آزار
وای از کینه ی یهودی ها
وای از شام و کوچه و بازار
مطربانبین کوچه و بازار
دور ما می زدندو می خندند
عده ای سنگ و خاک یک عده
از روی بام آتش افکندند
دست من بسته بود و آتش هم
به عمامه رسید، بعد چه شد
سوخت عمامه و سرم هم سوخت
رنگ عمه پرید، بعد چه شد
چه بگویم چه شد در آن غوغا
غربتم را حرامیان دیدند
ماعزادارو بر مصیبت ما
نیزه داران مدام رقصیدند
کودکی سقط شد ز بی آبی
پیش آن مادر اب می خوردند
ناکسان با تمام بی شرمی
دور زینب شراب می خوردند
دیدم از روی نیزه ها افتاد
سر کودک مقابل مادر
آه در زیر اسبها له شد
صورت کوچک علی اصغر
#محمود_اسدی_شائق✍
.
.
#شهادت_امام_سجاد
#محرم
باید تو را حسینِ مکرّر بخوانَمت
یا که علیِ اکبر دیگر بخوانمت
هم صاحبِ صحیفه ای و هم نَواده اش
پس حق بِده مرا، که پیمبر بخوانمت
در مدح تو بس است همین که تو را زِ جان
سر لوحه ی رقیّه و اصغر بخوانمت
قرآنِ ناطقی و تو را آیه آیه از..
..قدر و ضحی و فاطر و کوثر بخوانمت
در عشق، اقتدایِ تو بر فاطمه است پس..
با اذنِ مادر، عاشقِ مادر بخوانمت
عطرِ تو عطر باغِ بهشتی ست، نِی عجب
اصلاً زِ جنسِ سيبِ مُعطر بخوانمت
مست از میِ حسینیِ تو، اهلِ عالمَند
مستم نِما که در پیِ ساغر بخوانمت
وقتی که بُرده ای دلِ اربابِ شهر را
حق است اینکه حضرتِ دلبر بخوانمت
دنیا به وقتِ سجده ی تو میکند قیام
والامقامی و شَه و سرور بخوانمت
سجاده ی تو بویِ خداوند می دهد
سجادی و به سجده ی آخر بخوانمت
از خطبه خوانی تو قیامت به پا شده
اینگونه من قیامتِ اکبر بخوانمت
گفتی أنا علی..و علی وار دَم زدی
تا که علیِ دوم و حیدر بخوانمت
اَخلاق نیکِ توست، ابوحمزه ساخته
خَلقاً تو را معلمِ برتر بخوانمت
از کودکی دلَت به غم و غُصّه مُبتلاست
از کودکی به غُصّه برابر بخوانمت
در کربلا غمت دو برابر شد ای غریب
که سوگوارِ کُشته ی بی سر بخوانمت
همپایِ زینبی و به گودالِ قتلگاه
از راویانِ بوسه به حنجر بخوانمت
در شام و کوفه هم غُل و زنجیر بوده ای،
آری تو را اَسیرِ مُکدّر بخوانمت
آمد مدینه زهر، توانِ تو را گرفت
تا عاقبت تو را گلِ پرپر بخوانمت
سنگِ مزار هم که نداری، شهیدِ عشق
کُنجِ بقیع با دلِ مُضطر بخوانمت
لطفی نِما به"ملتمس"خاکِ کویِ خویش
تا مدحِ نو سروده به محضر بخوانمت
#مجتبی_دسترنج_ملتمس ✍
#امام_سجاد
.
radio-qom2.mp3
3.56M
#شعر_خوانی
با چادرش قیامت عظما رقم زده
- روز یازدهم #محرم ١۴٠٢
#حضرت_زینب
با چادرش قیامت عظما رقم زده
بانویِ برتری که جهان را بهم زده
در علقمه علم به زمین زَد برادرش
در شام و کوفه اوست که حالا علم زده
با "یاحسین" گفتن خود عشق می کند
او که فقط زِ عشق حسین آه.. دم زده
غم های او چو کوه بلند است و اُستوار
با صبر خود چه طعنه بر این کوهِ غم زده
از کودکی به غصّه و غم مبتلا شده
لطمه به صورتش زِ همان سنّ کم زده
زینب عفیفه ایست که در راه عفتش
معجر نداده، بوسه به دست قلم زده
از آسمان بپرس چه شد عاقبت، که او..
در کربلای خونِ خدایش قدم زده!
ای"ملتمس"قیام خدا زنده شد از او،
او زیرِ تازیانه دَم از این ستم زده..
#مجتبی_دسترنج_ملتمس ✍
#مدح_حضرت_زینب_س
#امام_حسین
.
هدایت شده از ضامن اشک بر امام حسین ع مادرش فاطمه س است.
با سلام خدمت همراهان گرامی
برای ایام محرم و صفر نیازمند تبلیغات بیشتر در کانال ضامن اشک هستیم تا عاشقان سیدالشهدا (ع) بتوانند با کانالهای عاشورایی آشنا شوند و از مطالب بهره مند گردند.
چنانچه دوستانی می توانند در این کار ما را یاری کنند با آیدی استاد تماس بگیرند.
👇👇
@m_h_tabemanesh
.
#کوفه
روضه ام را خلاصه گویم از
مجلس کوفه هر چه بادا باد
اوجِ اوجِ مصایب دنیاست
دَخلت زَینبُ عَلَی ابْنِ زیاد
روضه سنگین و لطمه زن غش کرد
ذاکرش نیز از نفس افتاد
گفت آرام لا اله الا الله
دَخلت زَینبُ عَلَی ابنُ زیاد
روضه خوان اندکی سکوتی کرد
صورت خویش را خراشی داد
مجلس از هم گسیخت یازهرا(س)
دَخلت زَینبُ عَلَی ابنِ زیاد
سینه زن ها زدند یکباره
از سویدای قلبشان فریاد
عمه جانم فدای غربتتان
دَخلت زَینبُ عَلَی ابنُ زیاد
#مجید_مراد_زاده✍
#مجلس_ابن_زیاد
#دروازه_کوفه
.
.
#تنور_خولی
#جواد_حیدری✍
ای در تنور افتاده تنها یا بُنَیَّ
دورت بگردد مادرت زهرا بُنَیَّ
من که وصیت کرده بودم با تو باشد
هر جا که رفتی زینب کبری بُنَیَّ
باور نمیکردم تو را اینجا ببینم
کنج تنور خانهٔ اینها بُنَیَّ
هر قدر هم خاکستری باشد دوباره
من میشناسم گیسوانت را بُنَیَّ
با گوشهٔ این چادر خاکی بشویم
خون لبت را با نوای یا بُنَیّ
آخر چرا از پشت سر ذبحت نمودند
ای کشتهٔ افتاده در صحرا بُنَیَّ
شیب الخضیبت را بنازم ای عزیزم
با این حنا شد صورتت زیبا بُنَیَّ
آبت ندادند و به حرفت خنده کردند
گفتی که باشد مادرت زهرا بُنَیَّ؟
گفتی زن خولی برایت گریه کرده
حتی به او هم می کنم اعطا بُنَیَّ
#محرم
#امام_حسین
.
.
#تنور_خولی
آنکه میبوسید جبریل امین خاک درش
سر درآورد از تنور خانهٔ خولی سرش
خواهرش دنبال او میگشت در مقتل ولی
یافت او را در تنور نیمه روشن مادرش
هرتنوری که غروبی داخلش نان پختهاند
قدری آتشهست تا شب در دل خاکسترش
دود میشد خاطرات مادرش کنج تنور
رویمویش میچکید اشکِ دوچشمانترش
همسرخولی شد چسان تا که رأسشاه دید
بیگمان جان میدهد سر را ببیند دخترش
صورتش زخمی و گیسویش تماماً سوخته
چیزی از رویش نمانده تا ببوسد خواهرش
راه طولانیِ این سر از تنور آغاز شد
اول راهی که این باشد، امان از آخرش
آندرختی کهسرش را ظهر بر شاخه گرفت
گریه میکرد از سر شب تا سحر برگ و برش
شعر از #یا_مظلوم✍
حوادث بعد از #عاشورا
.
.
#حضرت_زینب
#اسارت
چگونه داغها را میگذارد پشت سر زینب
کجا؟ کی؟ میگذارد چشم بر هم در سفر زینب
فقط با دیدن عباس دائم زنده میگردد
تمام خاطراتی را که دارد از پدر زینب
به جز آن روزهایی که به همراه برادر بود
ندیده روز خوش در زندگی از هر نظر زینب
جگرسوز است داغش مثل اقیانوسی از آتش
اثر بخش است آهش، چون دعا وقت سحر زینب
اگر چه بر فراز نیزه "رد الشمس" را دیده
ولی با خطبههایش میکند "شق القمر "زینب
طنین خطبههایش در دل افلاک میپیچد
و کاخ ظالمان را میکند زیر و زبر زینب
دل اهل حرم با بودنش گرم است و شکی نیست
که بوده یک تنه اندازهی صدها نفر زینب
خبر دارم که در طول مسیر، از کربلا تا شام
نبوده لحظهای از حال طفلانْ بیخبر زینب
خبر دارم تنش با تازیانه گرم صحبت بود
زمانی که برای کودکان میشد سپر زینب
شبیه کوه یا آتشفشانی ابری و خاموش
گذشته از کنار خیمههای شعلهور زینب
رباب و ام کلثوم و رقیه، حضرت سجاد
اگر چه داغها دیدند اما بیشتر زینب
زمانی که حسین آرام میزد دست و پا در خون
کبوتروار در گودال میزد بال و پر زینب
شکستهتیرها و نیزهها را زد کنار اما
صدای آشنایی را شنید از دور و بر زینب
صدای نالهی مادر میآمد از دل گودال
شبیه نالههایی که شنید از پشت در زینب
✍ #احمد_علوی
#محرم
.
.
#عاشورا
روضه خوانها شب به شب غمگین به منبر می رسند
با همان یک یا حسین از سر به آخر می رسند
روضه ها را از پسر تحویل بابا داده و
از سر بر نیزه ی بابا به دختر می رسند
گاه مابین مقاتل پا به پای بیتها
سمت سقا می روند اما به اکبر می رسند
اربن اربا روضه ی سختی است اما غالبا
روضه سنگین می شود وقتی به اصغر می رسند
گوش تا گوش علی را تیر از هرسو برید
روضه خوانها در همین مقتل به حنجر می رسند
شمر می آید به گودال و به دستش خنجر است
روضه ها از روی تل اینجا به خواهر می رسند
من گلی گم کرده ام می جویم او را ، روضه ها
از میان نیزه و خنجر به پیکر می رسند
روضه ای سرتاسر گودال را پر کرده است
یا بنُیَّ... ناله ها از سمت مادر می رسند
عصر عاشوراست اما خیمه ها در آتشند
دشمنان دارند از هرگوشه ای سر می رسند
زینب از هرسو یتیمی را بغل وا می کند
دختران فکر #حجاب ند و به معجر می رسند
شام در راه است و بر هر بام مردم منتظر
نیزه داران یک به یک دارند با سر می رسند
#محسن_ناصحی✍
.
.
کل یوم عاشورا و ...
قافلۀ غم
آن داغ مدام برقرار است هنوز
از خون تو خاک شرمسار است هنوز
آن قافلهای که راه انداخت غمت
اینقدر بدان که رهسپار است هنوز
✍🏻 #امیر_مرادی
🏷 #محرم 🇮🇷
.
#خبر
#غزل
میاید از سرِ برزن خبر چه داغ و گران!
مرا که کشت خبر، تا کند چه با دگران!
خبر دهید که افتاده مادری و رواست
که ایستاده ز غم جان دهند رهگذران
خبر دهید که نامرد، پیش طفلش زد
خبر دهید از اندوهِ دختری نگران
زنی به خاطر حفظ حجاب سیلی خورد
به دست سنگدلِ سفله ای که وای برآن
شما که دیده و رنجیده اید! نقل کنید
وگر که هیچ نیاید به چشم فتنهگران
در آفتابِ جزا، مستحقِ عریانی ست
قبیلهای که ندارد کسی حجاب درآن!
#مسعود_یوسف_پور✍
#حجاب
.
.
#اسارت
#حضرت_زینب
(( زبانحال حضرت زینب س ))
ایکاش که بی بال و پرت باز نبینم
دردانه ی خونین جگرت باز نبینم
هرکس که سرنیزه سرت دید،تورا زد
ایکاش سر نیزه سرت باز نبینم
تو غمزده و غمزده منهم شده ام،لیک
ایکاش که محزون، پسرت باز نبینم
ای ماه به خون منخسف ای ماه دل آرا
ایکاش که خونین قمرت باز نبینم
با آنکه جسارت به حرم هست، ولیکن
ایکاش که چشمان ترت باز نبینم
بر ناقه ی عریان تو مرا بینی وایکاش
دیگر شده پر خون بصرت باز نبینم
هر درد و محن بود تو دیدی و کشیدی
ایکاش بلا دور و برت باز نبینم
گه بزم می و گه به نی و گاه به دیری
ایکاش تو را دربه درت باز نبینم
#اسلام_مولایی ✍
...............
.
((زبانحال حضرت زینب س))
هم اسیر توام و هم ز اسارت سیرم
دیده بگشا که گرفتار غل و زنجیرم
دلم از ماتم تو معدن اندوه بود
بی تو ای عشق قسم،از همگان دلگیرم
نکشد جور فلک گر من خونین دل را
آخر از داغ جگر سوز تو من می میرم
این همه ظلم روا نیست به اولاد علی
تو بگو چیست عزیز دل من تقصیرم؟
باید از دیده چکد خون دل و خون جگر
تا که از حال اسیران تو شد تصویرم
دوری از تو به خدا سخت بود بر زینب
باورم نیست که هجران تو شد تقدیرم
#اسلام_مولایی ✍
#محرم
.
.
#کوفه
#اسارت
یا قاهرَ العَدُوُّ وَ یا والیَ الوَلی
یا مظهر العجایب و یا مرتضی علی
پایانِ باشکوه،به کابوس بد بده
زینب رسیده کوفه..،پدر جان مدد بده
چشمان شور،آینه ات را نظر زدند
در پیش خانه ی تو سرم را به در زدند
در کوفه سهم دختر تو آهِ سرد شد
پنجاه سال پردهنشین..،کوچهگَرد شد
تا پای ما به معرکهای نامراد رفت
خلخال دخترانِ حسینات به باد رفت
این کوفیان به نسل تو،گمراه گفته اند
خیلی به دخترت بد و بیراه گفته اند
بی حرمتی به آل تو وقت ورود شد
از بس که سنگ خورد حسینات..،کبود شد
نیزه نشین تو همه را پیر کرده است
شکل سرش دو مرتبه تغییر کرده است
این حرمله به کامِ همه،زهرِ ناب ریخت
این حرمله کنار رباب تو آب ریخت
از دست این مصیب جانکاه..،داد..،آه
زینب کجا و مجلسِ اِبن زیاد...،آه
در بزم او نمک به غمِ جاریام زدند
با چوبدست روی لب قاری ام زدند
کوفه که زیر پاش نهاد احترام را...
باید خدا بخیر کند شهر شام را
#بردیا_محمدی ✍
#محرم ۱۴۰۲
.
.
#امام_زمان
منم امام اِنسُ و جان مهدی ام
حضرتِ صاحب الزمان مهدی ام
مادر من اُمُِ ابیها بُوَد
عمه ی من زینبِ کبری بُوَد
عمه ی من به ماسوا غالب است
بنتِ علی ابن ابی طالب است
عمه ی ضیاءِ هر دو عین است
عمه ی من شریکه الحسین است
عمه ی من زِینِ أَبِ مرتضاست
به کشتیِ اهلِ ولا ناخداست
به آسمان و عرش چون نگین است
ضیاء چشم زین العابدین است
عمه ی من کعبه ی غمها بود
ام مصائبِ دو دنیا بود
عمه ی ما فضائلش دائم است
عمه ی ساداتِ بنی هاشم است
عمه من آینه ی مادر است
شاهدِ قصه های پشتِ در است
عمه ی ما دیده ز آن ابتدا
مادر و آن مصائبِ کوچه را
دیده غم و غربت و هم مهن را
لخته ی خونِ جگرِ حسن را
عمه ی ما دیده دو دستِ قلم
ساقیِ بی مشک بدونِ علم
دیده به علقمه گلِ یاس را
دو چشمِ غرقِ خونِ عباس را
عمه من خواهرِ خون خداست
ادامه ی نهضتِ کرببلاست
حکمت همین بود شود از قضا
اسیر در کوفه و شام بلا
از سفرِ کرببلا تا به شام
سنگِ جفا خورده ز بالای بام
روضه ی مکشوفه بدیده ست او
بغضِ یتیمانه شنیده ست او
راسِ بریده دیده بالایِ نی
صوتِ حزین شنیده از نایِ نی
عمه ی ما لب به سخن باز کرد
ز کوفه تا به شام اعجاز کرد
تیغِ زبان تا غضب آلود شد
دشمنِ دون یکسره نابود شد
به خطبه ای کرد چنان انقلاب
که شام شد بر سرِ شامی خراب
دخت علی شد رجزش پر شرر
مردتر از هزار و یک شیرِ نر
#شاعرسبکسازڪربلایے_مجیدمرادزاده✍
#مدح_روضه_حضرت_زینب_س
#از_لسان_امام_زمان_عج
#منم_امام_انس_جان
.
.
◾️ شب هفتم شهادت #امام_حسین، شب #امام_زمان عجلاللهتعالیفرجه و روضهی سیدالشهدا علیهالسلام
کاش روی زبان ما غیر فرج دعا نبود
دعا به غیر فرجت روی زبان ما نبود
آه غریب فاطمه فدای بیکسی تو
کاش که حرف دوری وفراق تو شها نبود
هرکه سوال میکند بهخاطر چه زندهای
به غیر شوق دیدنت حرف دگر مرا نبود
پیر شدیم و قاب شد منتظرانت عکسشان
حاجتشان جزفرجت به صبح جمعهها نبود
کجاست ندبه خوان تو که باز ندبه سر دهد
بخواند این بیت بران لبی که جز تو وانبود
بیا بیا که سوختم زهجر روی ماه تو
چرا به غیر سوختن آخر این بیا نبود
دلم پر است دلبرم نه از شما که ازخودم
ببخش این شکسته را که لایق شما نبود
ببخش اگر به غیر تو بفکر دیگری شدم
ببخش اگر که عمر من جزگنه وخطا نبود
ببخش اگر که چشم من لایق دیدنت نشد
ببخش اگر عبادتم به غیر از ریا نبود
ببخش جان مادرت مرا عزیز فاطمه
که غیر بخشش عادت جد تو مرتضا نبود
اگر که مردم ونشد ببینمت قرارمن
بر سرقبرمن بیا بگو جدا زما نبود
بگو که هرچه بود او گریه کن حسین بود
آتش سینه اش بجز ماتم کربلا نبود
به قبرشش گوشه قسم به قبرهم اگر روم
ندبه کنم که جز فرج حاجت این گدا نبود
صحبت کفن و دفن شد رفت دلم به کربلا
مگر حسین تشنه لب عزیز مصطفا نبود
تکه حصیر خانه ی اهل دهات وای من
مگر به کربلا کفن به غیر بوریا نبود
چه کردهاند اسبها با تن غرق خون او
که پشت و روی حضرتش مشخص ایخدا نبود
نشد که از زمین بلند پیکرش بیسرش کند
که با زمین یکی شده زخاکها جدا نبود
چگونه در کفن تنش نهاد زین العابدین
چگونه در لحد نهاد لرزه به ماسوا نبود
مستحب است اینکه سر بروی خاکها نهی
این تن پاره پاره را سری به تن چرا نبود
خنجر کند و گردنش چه بد بریده حنجرش
کاش حسین فاطمه ذبیحا بالقفا نبود
نه شانهای نه گردنی نه استخوان سالمی
که جای تلقین به تنِ مرمل دما نبود
چو عمهاش بوسه زد او گلوی رشته رشته را
که نا دگر به پیکر علیِ نینوا نبود
گفت خداحافظ ای تشنه لب شهید من
دلم بداغ ماتمت کاش که مبتلا نبود
به سربیا سری بزن به اهلبیت مضطرت
بگو که جایشان پدر کنار بردهها نبود
بزم یزید بیحیا ناله زنیم (روضهخوان)
طشت طلا سرحسین جوابش این جفا نبود
#محرم
#هفده_محرم
.
.
#امام_حسین
#مناجات_محرمی
اینکه هنوز پشت درم، اینکه سائلم
یعنی بزرگواری تو هست شاملم
چشمات گرفت چشم مرا در مقام اشک
ناقابلم اگرچه، نشستی مقابلم
آنقدر در اتاق خودم روضه خواندهام
گاهی حسین میشنوم از وسائلم
من با دلم چقدر برای تو سوختم
دلخوش به این امید، بیایی به محفلم
گفتم به عشقِ اُم بنین بعد مُردنم
هر هفته شنبه روضه بگیرند منزلم
محکم اگر برای تو بر سینه میزنم
مشغول گردگیری آئینهی دلم
قبلهنمای قلب من اصلاً به سمت توست
یومیه پنج مرتبه سوی تو مایلم
هرچه برای توست، برایم مقدس است
من عاشق علامت و طبل و شمایلم
**
ای کاش ماجرای گلویت دروغ بود
دنبال یک نشانه میان مقاتلم
از بس برای تشنگیات گریه کردهام
از روضهی گرسنگیات حیف غافلم
.
.
#امام_حسین علیهالسلام
#غزل
#بعد_از_شهادت_امام_حسین
🔹بعد از سه روز...🔹
بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت
یوسفترین شهید خدا پیرهن نداشت
او رفت تا که زنده کند رسم عشق را
از خود گذشته بود، غم ما و من نداشت
آنقدر عاشقانه به معراج رفته بود
آنقدر عاشقانه که سر در بدن نداشت
خورشیدِ شعلهور شده بر روی نیزهها
کنج تنور رفتن و افروختن نداشت
هر کس شنید غربت او را سؤال کرد
بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت؟!
#یوسف_رحیمی ✍
#شب_سوم_امام_حسین
.
.
#امام_حسین علیهالسلام
#کاروان_اسرا
#مثنوی #اسارت
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده
و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده
زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟
تو اسرار خدا را برملا کردی خبر داری؟
جهان را زیر و رو کردهست گیسوی پریشانت
از این عالم چه میخواهی همه عالم به قربانت
مرا از فیض رستاخیز چشمانت مکن محروم
جهان را جان بده، پلکی بزن، یا حیّ و یا قیّوم
خبر دارم که سر از دِیْر نصرانی درآوردی
و عیسی را به آیینِ مسلمانی درآوردی
خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی
از آن وقتی که اسب شوق را مردانه هِی کردی
تو میرفتی و میدیدم که چشمم تیره شد کمکم
به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کمکم
تو را تا لحظهٔ آخر نگاه من صدا میزد
چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا میزد
حدود ساعت سه، جان من میرفت آهسته
برای غرق در دریا شدن میرفت آهسته
::
بخوان! آهسته از این جا به بعد ماجرا با من
خیالت جمع، ای دریای غیرت! خیمهها با من
تمام راه برپا داشتم بزم عزا در خود
ولی از پا نیفتادم، شکستم بیصدا در خود
شکستم بیصدا در خود که باید بیتو برگردم
قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
#سیدحمیدرضا_برقعی✍
.
.
#کاروان_اسرا
#ترکیب_بند #اسارت
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
از لابهلای آتش و خون جمع کردهام
اوراق مقتلی که خبرها در او گم است
دردی کشیدهام که دلم داغدار اوست
داغی چشیدهام که جگرها در او گم است
با تشنگان چشمۀ اَحلی مِن العسل
نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است
این سرخی غروب که همرنگ آتش است
توفان کربلاست که سرها در او گم است
یاقوت و دُرّ صیرفیان را رها کنید
اشک است جوهری که گهرها در او گم است
هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند
این است آن شبی که سحرها در او گم است
باران نیزه بود و سر شهسوارها
جز تشنگی نکرد علاج خمارها
::
جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر
نشنید کس مصیبت از این جانگدازتر
صبحی دمید از شب عاصی سیاهتر
وز پی شبی ز روز قیامت درازتر
بر نیزهها تلاوت خورشید، دیدنیست
قرآن کسی شنیده از این دلنوازتر؟
قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من
امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر
عشق توام کشاند بدینجا، نه کوفیان
من بینیازم از همه، تو بینیازتر
قنداق اصغر است مرا تیر آخرین
در عاشقی نبوده ز من پاکبازتر
با کاروان نیزه شبی را سحر کنید
باران شوید و با همه تن گریه سر کنید
::
فرصت دهید گریه کند بیصدا، فرات
با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات
گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا
باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات
با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید
در بر گرفته مویهکنان مشک را فرات
چشم فرات در ره او اشک بود و اشک
زآنگونه اشکها که مرا هست با فرات
حالی به داغ تازۀ خود گریه میکنی
تا میرسی به مرقد عباس، یا فرات
از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود
هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات
از طفل آب، خجلت بسیار میکشم
آن یوسفم که ناز خریدار میکشم
::
بعد از شما به سایۀ ما تیر میزدند
زخم زبان به بغض گلوگیر میزدند
پیشانی تمامیشان داغ سجده داشت
آنان که خیمهگاه مرا تیر میزدند
این مردمان غریبه نبودند، ای پدر
دیروز در رکاب تو شمشیر میزدند
غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار
آتش به جان کودک بیشیر میزدند
ماندند در بطالت اعمال حجشان
مُحرم نگشته تیغ به تقصیر میزدند
در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان
بر عشق، چار مرتبه تکبیر میزدند
هم روز و شب به گرد تو بودند سینهزن
هم ماه و سال، بعد تو زنجیر میزدند
از حلقهای تشنه، صدای اذان رسید
در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسید...
::
ای زلف خون فشان توام لیلة البرات
وقت نماز شب شده، حی علی الصلات
از منظر بلند، ببین صف کشیدهاند
پشت سرت تمامی ذرات کائنات
خود، جاری وضوست، ولی در نماز عشق
از مشکهای تشنه وضو میکند، فرات
توفان خون وزیده، سر کیست در تنور؟
خاک تو نوح حادثه را میدهد نجات!
بین دو نهر، خضر شهادت به جستجوست
تا آب نوشد از لبت، ای چشمۀ حیات
ما را حیات لم یزلی، جز رخ تو نیست
ما بیتو چشم بسته و ماتیم و در ممات
عشقت نشاند، باز به دریای خون، مرا
وقت است تیغت آورد از خود، برون، مرا...
::
خون میرود هنوز ز چشم تر شما
خرمن زدهست ماه، به گرد سر شما
آن زخمهای شعلهفشان، هفت اخترند
یا زخمهای نعش علیاکبر شما؟
آن کهکشان شعلهور راه شیری است
یا روشنانِ خون علیاصغر شما؟
دیوان کوفه از پی تاراج آمدند
گم شد نگین آبی انگشتر شما
از مکه و مدینه، نشان داشت کربلا
گل داد «نور» و «واقعه» در حنجر شما
با زخم خویش، بوسه به محراب میزدید
زآن پیشتر که نیزه شود منبر شما
گاهی به غمزه، یاد ز اصحاب میکنی
بر نیزه، شرح سورۀ احزاب میکنی...
::
قربان آن نیای که دمندش سحر، مدام
قربان آن میای که دهندش علی الدوام
قربان آن پری که رساند تو را به عرش
قربان آن سری که سجودش شود قیام
هنگامۀ برون شدن از خویش، چون حسین
راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام
این خطی از حکایت مستان کربلاست:
ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام!
تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما
یک اَلاَمان ز کوفه و صد اَلاَمان ز شام
اشکم تمام گشت و نشد گریهام خموش
مجلس به سر رسید و نشد روضهام تمام
با کاروان نیزه به دنبال، میرویم
در منزل نخست تو از حال میرویم
#علیرضا_قزوه✍
.
.
#کاروان_اسرا
#غزل #اسارت
کربلا را مىسرود اين بار روى نیزهها
با دو صد ايهام معنىدار، روى نیزهها
نينوايىْ شعر او از ناى هفتاد و دو نى
مثل يک ترجيع شد تکرار روى نیزهها
چوب خشک نى به هفتاد و دو گل آذين شدهست
لالهها را سر به سر بشمار روى نیزهها
زخمىِ داغاند اين گلهاى پرپر، اى نسيم!
پاى خود آرامتر بگذار روى نیزهها
يا بر اين نيزار خون امشب متاب، اى ماهتاب!
يا قدم آهستهتر بردار روى نیزهها..
صوت قرآن است اين؟ يا با خدا در گفتگوست
رو به رو، بىپرده، در انظار روى نیزهها
ياد دارى آسمان! با اختران، خورشيد گفت:
وعدۀ ديدارمان اينبار روى نیزهها
با برادر گفت زينب: راه دين هموار شد
گرچه راه توست ناهموار روى نیزهها
اى دليل کاروان! لختى بران از کوچهها
بلکه افتد سايۀ ديوار روى نیزهها
صحنۀ اوج و عروج است و طلوع روشنى
سير کن، سير تجلّىزار روى نیزهها
چشم ما آيينهآسا غرق حيرت شد چو ديد
آن همه خورشيدِ اختربار روى نیزهها
📝 #محمدعلی_مجاهدی
.
.
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#کاروان_اسرا
#غزل #اسارت
.
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
تو بخوان باز بخوان باز که از لبهایت
صوت قرآن به روی نیزه شنیدن دارد
چقدر بوی دل و موی پریشان آورد
از سر نیزه نسیمی که وزیدن دارد
خیزران بر لب تو میزند آتش بر دل
میکشم آه که این آه کشیدن دارد
گاه گاه از دل آشفتۀ خود میپرسم
غنچهای خشک که پرپر شده، چیدن دارد؟
عید قربان شده و نوبت تو شد اما
خنجر این بار چرا قصد بریدن دارد؟
کاروان تو کجا و من خسته اما
دل من هم به خدا شوق رسیدن دارد
📝#سیدمحمدرضا_شرافت✍
#محرم
.