eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.8هزار دنبال‌کننده
259 عکس
163 ویدیو
36 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian دوستان سوالات خود را می توانند در آی دی استاد ارسال کنند. @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. دختر غيرت و شجاعت بود گوهری پاک و با اصالت بود گرچه زن بود ،مثل شير خدا همچنان كوه ، با صلابت بود مادرش عصمت‌آفرين بود و او خودش‌بيكران‌عصمت‌بود طبق درخواستش مُحافظتش همه جا با جناب غيرت بود فهم شأنيّتش ميسّر نيست آنكـه زِيْـنِ اميـر خلقت بود این سـراپا خدیجـه‌‌ی کُـبری ارثـش از فاطمه نجابت بود شـد مقـامش وليَّــةُ اللّهـي بسكه اين زن بلندهمّت بود بعد عبّاس چند ماهي هم حامـل پرچـم ولايـت بود داشت تأييـديه فَتـاوايش چون خودش صاحب شريعت بود همه ديدند كربلا تا شام چادرش حافظ امامت بود آه، پنجاه سال زندگي اش سر به سر ماتم و مصيبت بود كمرش را شكست غربت شاه گرچه در صبر بي نهايت بود پيش طشت طلا به بزم يزيد آنچه زينب نداشت طاقت بود كُشت اورا غم امام حسين پس چنين رفتني شهادت بود بعد يك سال و چندماه هنوز پيكرش غرق در جراحت بود وقت پرواز روح از بدنش دور بانو چقدر خلوت بود روح او داشت كربلا مي رفت باز هـم راهي زيـارت بود ✍ شب١٥رجب . ...┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ کانال اشعار حسینی ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab‌
. السلام علیکِ یا مولاتی یا زینب مرجع تقلید عشاق دو عالم زینب است در مسیر عاشقی عشق مجسّم زینب است صحبت از دلدادگی بر دلبران آید میان آن که باشد بر همه عالم مقدّم زینب است مُحرم حج بلا در وادی قرب و ولا آن که باشد در حریم عشق مَحرم زینب است گفت پیغمبر که او باشد شبیه جده اش چون خدیجه در تمام نسل خاتم زینب است سرور جمع زنان از بعد زهرا مادرش آری آری برتر از سارا و مریم زینب است بعد عباسِ علمدار قیام کربلا آن که روی شانه هایش برده پرچم زینب است نام او اُم المصائب ذکر او با سوز و آه مام اشک و پادشاه کشور غم زینب است دختر اندوه و حزن و قله ی صبر و وقار مادر دلخون آه و اشک و ماتم زینب است در اسارت با نوازش های خود هر روز و شب زخم جان کودکان را همچو مرهم زینب است تا نبیند نقطه ضعفی دشمن از اهل حرم صاحب اشک نهان آرام و نم نم زینب است گر چه قامت ها کمان شد زیر بار صد بلا سرو والایی که او هرگز نشد خم زینب است جان فدا در راه تبیین قیام کربلا نای نی از نینوا در نسل آدم زینب است واسطه شد عصر عاشورا میان دو امام صاحب امر ولی اللَّه مسلّم زینب است عارفی ناخواسته سرّی نهان را فاش کرد گفت واللهِ قسم که اسم اعظم زینب است ✍ .
. گرچه درخت خشک دلم نا اُمید نیست گویا بهار، در دل این سَررسید نیست جشنی که در نبودِ تو بر پا شود، عزاست این عیدها بدون حضور تو عید نیست تقدیرمان به خال سیاه تو رفته‌ است... انگار بخت منتظرانت سپید نیست! هفتاد پُشت من، همگی عاشق تواَند پس ماجرای عشق من و تو جدید نیست بابابزرگم آرزویت را به گور بُرد مَردی که از فراق تو قدَّش خمید، نیست در راهِ دوست جان بدهی، بُرد کرده‌ای هر کس که پای یار نمیرد، شهید نیست دست گناهکار مرا رو نمی‌کنی... اینگونه پرده‌پوشی‌ات اصلاً بعید نیست خیلی کُمیت بندگی‌ام لنگ می‌زند این پا شبیه آنکه به سمتت دوید، نیست من در کمال خیره‌سری، دوست دارمت این روسیاه هرچه که باشد، پلید نیست قفل دلم به دست علی باز می‌شود مثل نجف برای دل من کلید نیست انگورِ حیدری‌ست دلیل جنون من عقل از سرم کنار ضریحش پَرید، نیست! چیزی نمانده دق کنم از داغ کربلا جز دوری از حسین، عذابی شدید نیست جانِ لبی که چوب شد از تشنگی، بیا جان تنی که گم شده، در خطِّ دید نیست * * وللّه اوجِ روضه همین مصرع است و بس: جای عقیله در دل بزم یزید نیست ✍ .
. هرمان کربلا دین جاودان شدازنفس جاودانی ات شداُسوۀ تمام جهان زندگانی ات باغ امید وگلشن صبرو وفا وعشق سیراب شدزمرحمت آسمانی ات دردفتر مجاهدت ودین ومعرفت صدهاحکایت است ز راز نهانی ات روزی که سایه سارمحبّت خراب شد خورشید بهره مند شدازمهربانی ات بعداز هزار سال ملائک درآسمان درحیرتند ازتو و ازجان فشانی ات وقتی که ذوالفقار کلامت کشیده شد لرزیدکاخ ظلم ازآن خطبه خوانی ات ای زینبی که در سفر کربلای عشق ایثار تکیه داد به قدکمانی ات بی خودنگفته اند که اُمّ المصائبی هرگزندید چشم فلک شادمانی ات ای قهرمان کرب وبلا، زینب صبور ثبت است درصحیفه ی دل قهرمانی ات تا روز رستخیز، زکرب وبلا به عرش پر می زند کبوتر نام ونشانی ات مهمان لطف توست«وفایی» تمام عمر شرمنده است ازتو و از میزبانی ات ✍ .
. دلمویه های بانوی غم --------- برادر غرقِ در خون و نگفتن خواهرش اینجاس نگفتن خواهرش اینجا ، نگفتن دخترش اینجاس بگوش آمد در آن وادی صدای ناله ی زهرا زدن بر نی سر او را نگفتن مادرش اینجاس حسینم را رها کردن میان قتلگه ای وای به نی بُردن سرِ او را نگفتن پیکرش اینجاس اسیری می برد دشمن مرا دلخون و دلخسته نگفتن می بریم او را ولی چشم ترش اینجاس میان این اسیران بین رباب آن مادر نالان چه غمگین می بَرن او را نگفتن اصغرش اینجاس نهادن پیش چشم من بروی حنجرش خنجر جدا کردن سرِ او را نگفتن خواهرش اینجاس ** حاج محمود تاری «یاسر»✍ .
. بانوی شهیده ای نخل ز غم خمیده زینب ای جان به لبت رسیده زینب از بهر علی نسیم رحمت بر فاطمه نور دیده زینب بر صفحه ی عشق دست گردون تصویر تو را کشیده زینب ای داشته از غم حسین ات چشمان به خون تپیده زینب جامی ز بلا و درد و اندوه در کرب و بلا چشیده زینب ای کوه وقار جبهه ی عشق در سنگر حق شهیده زینب خورشید صلابت و کرامت از چهره ی تو دمیده زینب دیدی تو مصائب فراوان در گسترش عقیده زینب تو فصل بهار و ابر بودی بانوی حجاب و صبر بودی ------- احیاگر دین و مکتبی تو آئينه ی عشق زینبی تو هم زینت دامن پیمبر هم زینت مادر و اَبی تو تابنده تر از نگاه خورشید رویشگر ماه در شبی تو ای ماه فلک به دامن شب روشنگر روی کوکبی تو در مصحف لاله ها نوشتند قربانی راه مذهبی تو در دفتر صبر و استقامت ارزنده ترینِ مطلبی تو چون اشک چکیده از دو دیده چون آه نشسته بر لبی تو هم شعله ز داغ قتلگاهی هم سوخته زآتش تبی تو ای آن که ز اشک لاله چیدی مانند برادرت شهیدی -------- داغ تو و کربلا یکی بود آه تو و نینوا یکی بود با مادر خویش ناله کردی آنجا که فقط صدا یکی بود تو پیکر پاره پاره دیدی چون مقصد نیزه ها یکی بود سر گرم شهادتش هزاران ای وای که سر جدا یکی بود گلهای خزان به خیمه بودند خونین تنِ مبتلا یکی بود ای وای که قامتت دو تا شد آنجا که به خون رها یکی بود بر نیزه سری ز قتلگه رفت بر روی زمین بجا یکی بود با تو تنِ بی سری سخن گفت چون همنفس شما یکی بود صدها غم و درد شد پدیدار بانوی غم و عزا یکی بود در وادی اشک بی محابا برخاست نوای وا حسینا -------- حاج محمود تاری «یاسر»✍ .
. بهرم آماده کن امشب کفن ، ای بی کفنم سلام_الله_علیها روز وشب از غم تو اشک فشانم چه کنم روح من پر زده ،ای روح و روانم چه کنم کوه صبرم ولی از غصه تو آب شدم کربلا برده همه تاب و توانم چه کنم من گل گلشن زهرا و علی بودم لیک دست بیداد چنین کرده خزانم چه کنم داغ عباس و علی اکبر و قاسم یک سو از غم کودک شش ماهه ندانم چه کنم از همان لحظه که گفتی جگرم می سوزد گشته پیوسته دگر آه و فغانم چه کنم تا قیامت خجل از مادر خود فاطمه ام نشد آخر به لبت آب رسانم چه کنم کاش می شد که به یاد بدن عریانت زیر این تابش خورشید بمانم چه کنم نگهت از ته گودال مرا کشت حسین از نگاه تو هنوزم نگرانم چه کنم کاش می شد به سر خاک تو مانند رباب بهر تو روضه گودال بخوانم چه کنم بین غمهای دلم هیچ کجا شام نشد رقص پای سر تو برده امانم چه کنم داغ زهرای سه ساله به خدا پیرم کرد شاهدم گشته همین قد کمانم چه کنم سر تو ، طشت طلا، چوب جفا، بزم شراب این همه داغ نشسته است به جانم چه کنم یک زن و این همه غم، چشم فلک حیران است چه کنم مادر غمهای جهانم چه کنم بهرم آماده کن امشب کفن ، ای بی کفنم که دگر رهسپر باغ جنانم چه کنم ✅ .
. سلام‌الله علیها یاد هر گه کنم از زینب و سوز جگرش کشم آهی که فتد در دل گردون، شررش کام نادیده ز ایّام که در اوّل عمر سوخت از داغِ غمِ مادر و جدّ و پدرش بود در ماتم جدّ و پدر و مادر خویش که شد از بهر حسن، معجر نیلی به سرش پاره‌های جگر ‌زار حسن را در طشت چون نظر کرد ز غم، پاره شد از غم، جگرش چشم او بود هنوز از غم دوران، خونین که سوی کوفه کشانید، قضا و قدرش خیمه‌اش گشت به پا، چون به لب شطّ فرات جاری آمد شط دیگر ز دو چشمان ترش چاک زد پیرهن و خاک به سر کرد، چو دید بی‌‌سر افتاده تن پاک دو نورس‌ پسرش شش برادر به یکی روز همه بی‌‌سر دید که ز بار غم هر یک، چو کمان شد، کمرش اکبر و قاسم و عبّاس و حسین کشته و شد خولی و حرمله و شمر و سنان، هم‌سفرش روزِ وارد شدن شام، شب از گریه نخفت بس که بارید به سر، سنگ ز هر بام و درش «جودیا»! اشک تو و آه تو، بی‌حاصل نیست این نهالی است که در حشر، بیابی ثمرش ✍ ................. . بمان برادر /به استراحت /که من به شام/ خراب رفتم به بانک کوس و نی و نقاره به سوی بزم شراب رفتم شدی تو بی سر ز تیغ قاتل طپان به خونی چو مرغ بسمل ببین بباز و مرا سلاسل به گردن از کین طناب رفتم ز جور اعدا تو پاره پاره به تن فزون زخمت از ستاره دمی به خواهر بکن نظاره که با دو صد انقلاب رفتم امان ندادند سپاه بی‌دین کفن نمایم به چشم خونین تن شهیدان آل یاسین به ناله و اضطراب رفتم تو مانده عریان در این بیابان فتاده بی‌سر به خاک سوزان من ستمکش به چنگ عدوان به عارض بی‌نقاب رفتم وطن تو در کربلا نمودی مرا ز دستت جدا نمودی تو در امانت وفا نمودی کنون من اندر عذاب رفتم مرا بدین بود کنم عروسی برای قاسم بدیده بوسی ز جور این چرخ آبنوسی عجب عجب کامیاب رفتم چون شد گل روی اکبر من ز جور گلچین خزان به گلشن ز گریه بر گل نموده دامن روان به بوی گلاب رفتم مکن شکایت ز دست خواهر که بی‌وفا من نیم برادر سرت براهم شده است رهبر اگرچه با صد شتاب رفتم روم به بزم یزید ابتر چو می‌زند چوب آن ستمگر براست ای شه مکن مکدر پی سئوال و جواب رفتم ز چشم (صامت) روان شده خون دمی که می‌گفت آن حزین محزون که ای برادر ز جور گردون تن تو مانده در آفتاب رفتم .
. تو آسمانی و توصیف تو هنر می خواست سرودن از تو فقط ،شاعری قدر می خواست کبوتری که گرفتار بازی دنیاست برای پر زدن تا دمشق پر می خواست شکست بغض غزل تا نوشت یا زینب(س) برای وصف تو شاعر دو چشم تر می خواست بزرگ مرتبه ای دختر علی (ع)که حسین(ع) به احترام تو از جای خویش بر می خاست گذشتی از همه دنیا برای عشق حسین برادری که تو را تاج روی سر می خواست برای دیدن داغ عظیم زاده شدی شکسته کشتی بحر بلا سپر می خواست صبور بودن در داغ کربلا هنر است شکست دادنتان را اگرچه شر می خواست میان آن همه بی رحم ای سلاله ی نور شکستن جبروت ستم جگر می خواست تو خطبه خواندی و آوار شد بنای ستم خلیل آل علی(ع) اینچنین تبر می خواست نبود قسمت من در مدافعین حرم شهید راه تو بودم خدا اگر می خواست .
. نسلیم که با رسم شهیدان قهر است اسم است که آذین تمام شهر است از «نابغه ی جنگ» فقط دانستیـم او «شاه کلید فتح خرمشهر» است ✍ شهید غلامحسین افشردی،معروف به حسن باقری.معروف به «نابغه ی جنگ» شهید سردار سلیمانی او را بهشتی جنگ و شاه کلید فتح خرمشهر نامیده اند شهادت.۹بهمن۱۳۶۱.محور عملیاتی فکه
. حضرت موسی بن جعفر علیه السلام دخیل بسته فلک بر ضریح زنجیرش نماز گریه کند با نوای تکبیرش شکسته ساقه ی او آیه ای مقطعه بود که هیچ سوره نیاورد ، تاب تفسیرش چگونه حلقه ی آهن گرفت حلقش را چرا به گوشه ی زندان ؟ چه بود تقصیرش ؟ چگونه زهر هلاهل ، به زخمه ی الماس به نازنین جگرش ، مینوشت تقدیرش به روی تخته ی در میبرند دریا را قلم به شرم در آمد ، ز شرح تصویرش عجب که حامل عرش است دوش چار غلام زبان گشوده حقیری برای تحقیرش شبیه جد خودش روی خاک پرپر شد شبیه جد خودش زنده مانده تاثیرش علیه السلام ✍ .
. شهادت موسی بن جعفر علیه السلام مثل یک خنجر گران به گلو داغش آورده است جان به گلو کنج زندان چه می کند خورشید بند بر پا و ریسمان به گلو اشک مظلومی اش عیان بر رخ بغض تنهایی اش نهان به گلو گوئیا ارث هر ابالحسن است خار در چشم و استخوان به گلو غل و زنجیر جامعه یعنی دستها بسته همزمان به گلو با که گویم که تازیانه زدند به جبین به لب و دهان به گلو بوسه می زد زمین به زخم پا گریه می کرد آسمان به گلو دم آخر به نینوا رو کرد داشت مانند نی فغان به گلو میرود اسب ، خونفشان به حرم میرسد شعر ، نوحه خوان به گلو باز میدید با سنان زده اند شمر بر پهلو و سنان به گلو زیر باران کعب نی زیباست بوسه ی قامتی کمان به گلو شرح این روضه را تمامی نیست بغض ها مانده همچنان به گلو علیه السلام ✍ .
. علیه السلام ✍ ➖➖➖ نسیمی نیست اما موی تو اینجا پریشان است هوای عاشقی رسمش که ماندن نیست جریان است سیاهی های زندان را به خون زخم ها شستی نشان عاشقی در تو فراوان فراوان است جهان زندان مومن بود از روز ازل آری! به قربانت! مگر باب الحوائج بودن آسان است؟ شکوفه می دهی، گل می کنی،تسبیح می گویی تو در آتش گلستانی، تو هرجایی بهاران است تو در اشکی که می ریزی مرا هم در نظر داری خوشا بی خوابی چشمی که در کار مسلمان است بد و خوب جماعت را شفاعت می کنی آخر میان غبطه خواران مرامت نام باران است گره انداخت در کار تو هارون با غل و زنجیر نماند از او به جا چیزی و عالم ملک سلطان است! ➖➖➖ علیه السلام .
. دی رفت دیو و زمزمه ی پیشرفت شد دلهــای سرد مـردم غمـدیده تفت شد نوری زمینه ساز ظهور امام عصر (ع) در انقلاب بهمن پنجاه و هفت شد .
. او آمد و تاج و تخت از مد افتاد غم ریخت به کام ظلم و ایران شد شاد فهمید جهان که باتوکل به خدا با دیو همیشه می شود در افتاد .
. او که طرحی نو میان سیل غم انداخته یک جهان را مات خود کرده است یا دلباخته انقلابش انفجار نور بود و دشمنش بیشتر از هرکسی به مدح او پرداخته کوهِ پا برجاست ، زیر هجمه ی نمرودیان آنچه روح الله با خون شهیدان ساخته گفته اند و بارها تفسیر شد این شاهکار باز هم بکر است و بُعدش را کسی نشناخته در قطار انقلابیم و فرج در پیش رو هرکسی از این قطار افتاده بیرون، باخته .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. السلام علی الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ من آفتاب شوکت زهرای اطهرم من انعکاس جلوه‌ی بی مثل حیدرم من نجل بوترابم و قرآن ناطقم آری منم که وارث فتّاح خیبرم در محبسی‌که‌روزنه‌ای هم ز نور نیست از نورمحض‌حضرت حق بهره‌ می‌برم هر روز روزه‌ام من و افطارم از غم است آزرده است زین همه اندوه پیکرم از این سیاه چاله و از کین دشمنان شکوه به حشر پیش خداوند می‌برم در آسیاب کُنده و زنجیر جسم من گشته نحیف چون تن رنجور مادرم سندی و تازیانه‌ی او مونس من‌اند از دست مونسم بخدا سخت مضطرم بی احترام نام برد مادر مرا الفاظ اوست باعث این دیده ترم هتاک و بددهان و خبیث است و بی‌حیا با ناسزا هر سحر آید برابرم میر_ذِی_السَّاقِ_الْمَرْضُوضِ_بِحَلَقِ_الْقُیُودِ ✍ .
. طور وفا از بس تنت کاهیده از جور وجفا بود گویی که بر سجاده، جای تو عبا بود یک لحظه غافل از خدای خود نگشتی لب های تو مشغول ذکر ربنا بود موسی شدی و طور تو شد کنج زندان موسی، همه شب، مات این طور وفا شد برغُربتت زنجیرها خون گریه کردند خوناب غم هایت روان، از ساق پا بود هر روز روزه بودی و هنگام مغرب با تازیانه وقت افطار شما بود در زیر زنجیر گران، خون گلویت یادآور خون شهید کربلا بود از معنی «قعرالسجون» گودال پیداست گودال سرخی که برایت آشنا بود چون فاطمه تو مستجاب الدعوه بودی عجل وفاتی آرزویت از خدا بود بی حُرمتی کردند بر جسم شریفت جسمت به روی تخته ای از در چرا بود هرجا «وفایی» با دل خونین نظر کرد شیعه به پاس این مصیبت، در عزا بود ✍ .
. مدح و مرثیه حضرت رباب سلام الله علیها بانوی آفتاب و آب رباب زوجه‌ی سیدالشباب رباب نور چشمانِ حضرت زهرا ای عروسِ ابوتراب رباب از تو باید همیشه گفت و شنید وَز تو بنوشت صد کتاب رباب مدح تو هست اُستوار و بلند مدح تو هست دُرّ ناب رباب گفتمش کیست مظهر عصمت؟ گفت الله در جواب رباب ..وَ کنیزت زنان ما هستند ..وَ غلامت همه شباب رباب هر که جز خانه ی تو را در زَد رفته او در پیِ سراب رباب یک نگاه تو رحمت الله است، کِی کنی بر گدا عتاب رباب؟! هر کجا در به رویمان بَستَند کرده ذکر تو فتحِ باب رباب بانوی جنتی و از این روی نوکرت کِی شود عذاب رباب؟ روز محشر اُمیدمان بر توست در همان لحظه‌ی حساب رباب اُسوه ی عفت و حیا و شرف معنی شوکت و حجاب رباب زینبی نُطق و فاطمی خویی هاشمی خصلت و نقاب رباب گندمِ دستِ تو دوا گردد چون که گردید آسیاب رباب ما همه خستگانِ معصیتیم بر دل خستگان بِتاب رباب در دل سائلین تو زِ ازل، کرده نام تو انقلاب رباب جان عالم فدای نام تو باد که حُسینَت کند خطاب رباب نام تو واژه واژه پر معناست تا به عرش است نقشِ قاب «رباب» خانه ای که تویی کنار حسین هست محبوبِ آن جناب رباب مادرِ اصغر و سکینه تویی بس به مدح تو این صواب رباب به غلامی اصغرت ما را.. کِی نمایی تو انتخاب رباب؟ کُن دعایی دوباره دلتنگم ای دعای تو مستجاب رباب کربلا خواهم و بگویم باز.. حقِ شش ماهه‌ات رباب رباب ..... در عزای تو مرثیه لال است ..وَ نیاورده روضه تاب رباب کربلا بود و لحظه لحظه دلت بود آری.. در اضطراب رباب لَعن تو بر هرآنکه جرعه‌ی آب کرده از اصغر اجتناب رباب آن زمانی که آب را بستند شد دل کودکت کباب رباب ریخت خون از گلوی اصغر تو چون که از گُل چِکد گلاب رباب تا که زَد تیر، حرمله به علی آسمان شد سرت خراب رباب گفته مقتل، که دیده ای در دشت سر شش ماهه را خضاب رباب دیده ای روی نیزه ها آری، تو سر هجده آفتاب رباب چون سر اصغرت سر نی رفت تو شدی غرق التهاب رباب من بميرم پس از حسین شده دست تو بسته با طناب رباب مثل زینب تو را به شام زدند سر کینه، سر ثواب، رباب عالمی کاش جان دهد زین غم، تو کجا مجلس شراب رباب؟ تو کجا، مجلسی که بر لب یار.. می‌خورَد چوبْ با شتاب رباب عاقبت از غم حسینِ غریب رفته ای زیر آفتاب رباب از مراثی تو برای حسین هر دل سنگ شد مذاب رباب ..... غرض «ملتمس» نگاه تو بود ای مضامین شعر ناب رباب ذره ام، قطره ام، نگاهم کن بانوی آفتاب و آب رباب.... .
. معنای دعای مستجاب آمده است تفسـیر شکوه آفتاب آمده است مانند همیشه از دل بهمن ماه میلاد بهـار انقلاب آمده است .
. مدح‌ومرثیه سلام‌الله‌علیها و حضرت علی‌اصغر علیه‌السلام سلام ما به تو ای شرح ربّ‌آب، رباب! که با رشادت خود کردی انقلاب رباب جهان حقارت محض است در برابر تو که در نگاه تو شد کمتر از حباب رباب چنان عزیز و بزرگی که در سیاهی شام به احترام تو می‌تابد آفتاب رباب به شاهکار بزرگ سلاح گریه‌ی توست اگر بنای ستم می‌شود خراب رباب هزاربار به سعی صفا و مروه شدی هزارمرتبه دیدی ولی سراب رباب پس از حسین که بی‌سایه ماند در دل دشت در آفتاب نشستی تو بی‌نقاب رباب غم حسین و علی‌اصغر تو کشت تو را خدا کند نروی مجلس شراب رباب! ولی تو را پی سرهای روی نی بردند تو تشنه بودی و پیش تو "آب" می‌خوردند فقط نه این که کشیده حرم عذاب از آب که بوده‌ست عذاب دل رباب از آب به احترام لب‌ تشنه‌ی علی‌اصغر تمام عمر خجالت کشیده آب از آب عجیب نیست اگر سرکش‌وخروشان است ربوده العطش اهل خیمه تاب از آب پس از جنایت آن‌روز قوم اهل گناه کسی نداشته انگیزه‌ی ثواب از آب هنوز هم که هنوز است دلخوری دارند ستاره و فلک و ماه و آفتاب از آب در این میانه ندارد اگرچه تقصیری ولی نمانده به‌غیر از دل کباب از آب مرا ببخش و حلالم کن ای عروس علی به گوش جان رباب آمد این خطاب از آب رباب راز دل خسته با خدا می‌گفت تمام غصه‌ی خودرا به نیزه‌ها می‌گفت همین که دید برای تو انتخاب نشد دلش گرفت که سرباز تو حساب نشد هنوز هم که هنوز است مانده‌ام که چرا دل فرات برای علی کباب نشد؟ دوجرعه آب برای لب تو کافی بود بگو چه‌شد که فرات از غم تو آب نشد؟ هزار بار حرم را طواف کرد رباب ولی چه‌سود که سهمش بجز سراب نشد به احترام حسین و علی به سایه نرفت که سایه‌ی سر او غیر آفتاب نشد چه خواب‌های قشنگی برای اصغر دید به گریه گفت ولی؛ کودکم بخواب، نشد. رباب آب شد از غصه‌ی علی اصغر اگرچه آب نصیب لب رباب نشد... به یاد اصغر، حال رباب آشفته‌ست که روی نیزه به مادر چه‌حرف‌ها گفته‌ست برای اين که کند ختم ماجرا را تير بساط مرگ مرا می‌کند مهيّا تير چه فکرهای قشنگی، خيال می‌کردم که با گلوم کمی می‌کند مدارا تير نديد چشم زمين مثل مرگ من مرگی گلوی ناز مرا کرده ارباًاربا تير نياز نيست به اين قدرت و به اين شدّت يواش هم برسد باز می‌شود جا تير ولی چگونه دلش آمده که می‌شکند عصای پيری بابا و مادری را تير قرار بود علی‌اکبری دگر باشم قرار بود که عباس ديگر... اما تير... یکی می‌آید و با قصد انتقام آخر به سمت حرمله‌ها می‌زنند فردا تیر به حرمت تن بی‌سر بیا امام زمان به‌خون حنجر اصغر بیا امام زمان. .
. آتش زده به جان همه اصغر رباب مي سوخت در بيان غمش حنجر رباب در زير آفتاب فقط گريه ميكند بيزار بوده است ز سايه سر رباب لب تشنه رفت اصغر او زير تيغ تير حرف از عطش كسي نزند محضر رباب شايد اگر كه حرمله در كربلا نبود اصغر برای او شده بود اكبر رباب هي لحظه هاي دفن علي را مرور كرد شد نبش قبر داغ دل ديگر رباب مي گفت و مي گريست كه آن ساربان پست مي برد كاش جاي تو انگشتر رباب راس پسر كنار پدر بود بين تشت چوب از يزيد خورد سر دلبر رباب... ✍ .
. ۱۴۰۲ شهادت حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام شکر خدا که من شده ام مبتلای او پرواز کرده مرغ دلم در هوای او او مهربانترین پدر و نور قلب ماست دار و ندار من، سر و جانم فدای او ای کاش درد او همه گردد نصیب من باشم مقیم کوه و بیابان به جای او دنیا نبوده است به کامم دقیقه ای وقتی که لحظه ای نشنیدم صدای او بهر نجات او قدمی برنداشتیم اما به ما رسیده همیشه عطای او تا کی طرید و خائف و دور از دیار خود بس نیست روضه خوانی ِصبح و مسای او در دست ماست نسخه ی درمان غیبتش تنها دعا برای فرج شد دوای او وقت عزای حضرت موسی بن جعفر است خون است قلب منتقمش در عزای او از بس که او شکنجه و آزار دیده است در بین بند،مرگ خودش شد دعای او مهدی کجاست تا که به جدّش کمک کند در بین کُند و سلسله بشکسته پای او با تازیانه روزه ی او باز شد چرا جانم فدای محنت بی انتهای او از سندی یهودی ملعون چه ها شنید شد قسمت ِولیّ خدا، ناسزای او تابوت جسم او شده یک تخته در چرا شکر خدا ندیده غمش را رضای او شکر خدا ندیده رضا روی نی سرش غارت نشد مقابل رویش، عبای او هرگز نرفت پیکر او زیر دست و پا با نعل تازه، زخم نشد، جای جای او علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) ✍ . قال علی ابن موسی الرضا علیه السلام:«الامام الانيس الرفيق، و الوالد الشفيق، و الاخ الشقيق، و الام البرة بالولد الصغير، و مفزع العباد في الداهية النآد...  امام همدم و رفيق، پدر مهربان، مانند برادر ، مادر دلسوز به كودك، و پناه بندگان خدا در گرفتارى سخت است...» (مسند الامام الرضا علیه السلام ج1/ص69) .
. بهار رويش شوق رويش دوباره گل كرده دربهاري پرازشكوفایی فجری از انقلاب سرزده است باهزاران گل تماشایی گرچه بادمهاجم پائيز فتنه هایی به زير سر دارد فصل فصل بهاررويش باغ نقشی ازجلوه هنر دارد بهد چندين بهار هشياری بزم مارا هماره ساقی هست اشتياق حماسه وايثار در دل ما هنوز باقی هست گرچه ازخون لاله هایی سرخ گلشن انقلاب رنگين است پاسداري زخون اين گل ها به خدای حسين سنگين است يادآن روزگار خوش بادا كه سپهرش هميشه باران داشت جاودان درزمانه خواهد ماند آفتابی كه درجماران داشت باز درفجر صادقي ديگر مثل گل های عشق مي خنديم آسمان شاهداست با رهبر عهد و پيمان دوباره می بنديم سعی و كوشش كنيم ای ياران درره عشق منتخب باشيم روز بيداری است ای مردم نكند عافيت طلب باشيم تاشكوفایی تمامی باغ پا به پای بهار در راهيم جز بقا و تجلی اسلام هيچ چيز دگر نمی خواهيم گرچه آوازه ی حماسه ی عشق درفضای جهانيان پخش است عطراين انقلاب آزادی بهرغم ديده گان شفابخش است نفس رهبری مسيحا دم مردگان رادميده برتن جان می رود تا ز معجزی ديگر قصرفرعونيان شود ويران از پيام سخنوری بيدار آيه هایی ز نور مي آيد می رود انقلاب تا شنود تك سوار ظهور مي آيد شب هجران منجی عالم ما ز شوق وصال سرشاريم به اميد ظهور آن حضرت ما دعای فرج به لب داريم ای«وفایی» قسم به عهد و وفا می رسد روزگار هم عهدی كاش باشيم زنده تا شنويم ز آسمان نغمه انا المهدی ✍ .