eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.7هزار دنبال‌کننده
255 عکس
157 ویدیو
36 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian دوستان سوالات خود را می توانند در آی دی استاد ارسال کنند. @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
السلام علیک یا فاطمه الزهراء شبی باز دلم هوای تو گرفت وُ به دل افتاد  که با رخصت حیدر زنم دم زِ تو یا حضرت مادر خیالی ز تو بر سینه‌ی تفدیده کشیدم و از هر چه به جز توست بریدم دلم عرش نشین شد، تمام همه‌ی آنچه بلد بوده‌ام این شد * * * تو زهرائی و حق سوره‌ی کوثر، فرستاده برایت نه کوثر، که فرود آمده قرآن، به تعریف تو و مدح و ثنایت و فرموده پیمبر به تو جانم به فدایت  علی خلق شده تا بشود یار برایت بوَد روح الامین خادم و دربان سرایت توئی آنکه بوَد حضرت مریم یکی از قابله‌هایت توئی آنکه بود سرمه‌ی حوا، غبار کف پایت توئی آنکه به او ناز کند ذات خداوند به تسبیح و دعا چونکه بلند است صدایت * * * تو زهرائی و از هر چه بدی هست به دوری تو زهرائی و یک پارچه نوری تو معنای شعوری تو انسان... !؟ نه، ملکۀ...!؟ نه  تو انسیه‌ی حوری تو همپای علی هستی و بر درد دلش  سنگ صبوری * * * تو زهرائی و عالم همه سودازده‌ی لحظه‌ی لبخند تو هستند به مدح تو همین بس که امامان همه فرزند تو هستند * * * تو زهرائی و عالم همه در تاب و تب توست سخنهای خدا چشمه‌ی جاری ز لب توست و هر حرف قشنگی که خدا خلق نموده لقب توست علی شیفته‌ی عشق و وفا و ادب توست  کرم عادت هر صبح و شب توست  تو زهرائی و افلاک به زیر وجب توست دل هر که خدائی‌ست در عالم به خدا در طلب توست  تو زهرائی و از سبزترین قوم و قبیله نسب توست مریضیم و گرفتار غم عشق دوای دل غمدیده ما در مطب توست * * * توئی آنکه دگر مادر گیتی  شبیه تو نزاده توئی آنکه خدا فاطمه‌ات نام نهاده خداوند کلید همه عالم، به دستان تو داده و از اشک تو در ساغر خود ریخته باده توئی فاطمه‌ی عرش نشینی که بٌوَد زندگیت مظهر یک زندگی ساده ساده * * * تو زهرائی و نامت به روی خاتم دل نقش نگین است و عالم همه در سایه‌ی آن چادر تو سایه نشین است که هر رشته آن چادر تو حبل متین است و دامان تو مهدِ همه خوبان زمین است حسین و حسن و زینب و کلثوم  مگر ماحصل خوردن شیر تو جز این است؟! که فرزند تو ارباب سماوات و زمین اسن تو در اوجی و دستور خداوند چنین است فدای تو وجودم که همه هستی‌ام این است... * * * تو زهرائی و از وصف تو عاجز شده الفاظ و معانی و اندازه‌ی این نیست زبانی که از مدح تو شرحی دهد و حرف و بیانی و این کار بشر نیست خدا هر چه که فرموده همانی منم تشنه و تو آب روانی خدا داند و تو نیز بدانی که در بند توأم فاطمه جان، گر که به خاکم بنشانی و یا اینکه به خونم بکشانی نه اندازه‌ی آنم که برنجم نه تو آن کسی هستی که برانی... * * * توئی آنکه به عرش ملکوتی خدا قائمه هستی امید همه هستی، به فردای قیامت تو بانوی همه کاره‌ی این محکمه هستی تو با حقی و حق با تو و دور از غم و هر واهمه هستی خلاصه... همه‌ی اینکه نوشتند توئی‌، اینهمه تو نیست! که فاطمه هستی.... * * * تو زهرائی و محبوبه‌ی دربار خدائی تو معنای وفائی تو زهرا اقیانوس حیائی توئی فاطمه و مرز میان تن خاکی و خدائی دعا کن که بیاید پسرت تا که بگوید تو کجائی؟ * * * تو زهرائی و چشمان همه بر کرم توست دل شیعه‌ی تو غرق غم توست عزادار تو و قد خم توست سیه پوش جوانی تو و عمر کم توست امید دل شیعه به ظهورٍ پسر توست و همه آرزویش ساخت و ساز حرم توست...
همه در حیرتم امشب که شب هفده ماه ربیع است و یا یازده ماه شعبان معظم، شب میلاد محمد شده یا آینة طلعت نورانی احمد به سر دست حسین است و یا آمده از غار حرا باز محمد، عجبا این گل نورسته علی اکبر لیلاست، بگو یوسف زهرا است، بگو آییه طلعت طاهاست، بگو دسته گل فاطمه ام ابیهاست، بگو روح بتول است، بگو جان رسول است، سلام و صلوات همه بر خُلق و خصالش به جلالش به جمالش، همه مبهوت کمالش همه مشتاق وصالش، که سراپاست همه آینه احمد و آلش، چه به خلقت چه به طینت چه به صورت چه به سیرت چه به قامت چه به هیبت، همه بینید در این خال و خط و چهره گل روی رسول دو سرا را. آقا علی اکبر مولا علی اکبر مجنون همه عالم لیلا علی اکبر * خانه ی یوسف زهراست زیارتگه پیغمبر اکرم نگه آل محمد به جمالی است که خود شاهد رخسار دل آرای محمد شده اینک، همگی چشم گشودند به سویش، به گمانم که گره خورده دل نور دل فاطمه بر طرّه مویش، شده جا در بغل عمه و آغوش عمویش، نگه ماه بنی هاشمیان بر گل رویش، نفسش نفخه صور و نگهش آیینه نور و قدش نخله طور و به دمش معجز عیسا، به لبش منطق موسی، همه ماتش همه مستش همه دادند به هم دست به دستش، همه گل بوسه گرفتند ز پیشانی و لعل لب و خورشید جمالش همه دادند سلامش همه دیدند به مهر رخ او وجه خدا را. زیبا علی اکبر رعنا علی اکبر ما تشنه ی عشق و دریا علی اکبر * نگه از دامن مادر به گل روی پدر دوخته گوید،چه برازنده بود نام علی بهر من آن هم ز لب تو، که وجودم همه گردیده پر از تاب و تب تو، به خدایی خدا پیشتر از آمدنم بوده دلم در طلب تو، به جز این نیست که باشد حَسَب من حَسَب تو نَسَب من نَسَب تو، به خدا مثل علی در صف پیکار برآرم ز جگر نعره و یکباره زنم چون شرر نار به قلب صف اشرار، که گوید به من احسن به صف کرب و بلا حیدر کرار و زند خنده به شمشیر و به آن صولت و آن نیرو و آن غیرت و آن شوکت و عزّ و شرفم احمد مختار، سزد از دل گهواره به عالم کنم اعلام که ای خلق جهان من به نبی نور دو عینم، به همه خلق ندا می دهم امروز که فردا به صف کرب و بلا یار حسینم، عجبا می نگرم در بغل مادر خود معرکه‌ی کرب و بلا را دلدار علی اکبر سردار علی اکبر چون حیدر کرار کرار علی اکبر *** ای نبی روی و علی صولت و زهرا صفت و فاطمه رفتار و حسن خو، تو که هستی که ربودی دل لیلا و حسین و حسن و زینب و عباس و علی را، تو نبی یا که علی یا که حسن یا که حسینی، تو همان خون خدا یا پسر خون خدایی، تو همه صدق و صفایی، تو همه مهر و وفایی، تو به هر زخم شفایی، تو به هر درد دوایی، تو عزیز دل آقای تمام شهدایی،پدر و مادر و جان و همه هستم به فدایت، منم و مهر و ولایت، منم و مدح و ثنایت، منم و لطف و عطایت، منم و حال و هوایت، همه را گفتم و گویم به دو عالم نفروشم کفی از خاک درت را، به خدا سلطنت این است که خاک قدم خیل گدایان تو باشم، ندهم این سمت از دست، به دستم بگذارند اگر مهر و مه و ارض و سما را.
. آسمان تیره و تاریک و کدر بود در آن دم سحری داشت پر از غم سحری مثل محرم سحری تیره تر از هر شب تاریک و سیه تر زِ سیاهی نَه چراغی نَه شهابی و نَه ماهی  در آن پهنه‌ی خالی و در آن ظلمت یک دست  فقط سوسوی یک تکه ستاره دل شب چشم نواز همگان بود در عالم و در این شب  شب تاریکتر از شب و زِ هر درد لبالب به صفی می‌گذرند از دل یک کوچه تَنی چند زِ اشراف خدایا چه خبر هست؟ که اینگونه شتابان و نمایان به میان دو صف از فوج نگهبان زِ گذر می‌گذرند آه کجا؟ آه چرا این دل شب اول این صف به کف دستِ کسی بود  طلایی طبقی نقش و نگارین شده زرین شده هرچند که یک خلعت سرخ است به روی طبق ، اما زِ دلش نور تلالو کند و راه شود روشن و اینان زِ گذرها گذرند آه کجا؟ آه چرا این دل شب؟ کیست خدا در کف این مرد مگر پیک سفیری است؟ مگر مقصدشان شخص امیری ست؟ مگر موسم مهمانی پیری ست؟ همه غرق تکلم پی دیدار و ملاقات شتابان و پریشان و نمایان به گذر می‌گذرند، آه چه راز است در این راه در این لحظه‌ی بیگاه که حیران شده بی خود شده همه‌ی ارض و سما را کمی صبر کمی صبر کن ای دل بِشنو صوت ضعیفی و ببین گریه‌ی بی جوهری و هِق‌هِقی از دور جگر سوز در این لحظه‌ی جانسوز زنَد چنگ به سینه به گمانم که شبیه است به آن گریه‌ی بانوی مدینه کمی صبر...  کمی صبر... ببین مقصد آن فوج به ویرانه‌ی آن شامِ خراب است ببین گریه‌ی این بَزم پُر آب است که غرق تب و تاب است پُر از شمع مذاب است طَبق آمد و ویرانه پُر از نور شد و طور شد و  وای ببین دخترکی را که به زانو و به سختی به سویش می‌رود و دست به زمین می کشد و خویش جلو می‌برد و ناله کُنان مویه کَنان سینه زنان محشری انداخته در آن دل ویرانه کشیدند از آن پرده و ناگاه سَری گشت هویدا  چه زیبا و دل آرا سَری سُرخ   سَری زخمی و صد غم  کجا بودی عزیزم؟ که در این گوشه‌ی پُر غم  به سراغم زِ سفر آمدی و باز زدی سر به یتیمی بنشین بر سر این دامنِ خاکی که بگیرم زِ سرت خاک و بشویَم زِ رُخت خون و اگر دست مرا یار شود شانه زنم بر سر مویت و زنم بوسه گلویت همه زخمم  همه دردم چه کنم با مژه‌هایت؟ چه کنم با تَرک روی لبانت؟ شده‌ام فاتحه خوانت  بگشا چشم دَهَم باز نشانت رُخِ مادر    رُخِ زهرا سر و پایی که شد از غصه کمانت راستی مادرت آمد به کنارم به همان شب که من از تب زِ تو و غافله جا ماندم و اُفتادم از آن ناقه زمین خسته ترین با خَس و با خار عجین آمد و بوسید رُخم بعد به سختی و  به دستی که کبودیش عیان بود از آن زد نفسی شانه به گیسویم و شد گرم دو چشمم ولی از خواب پریدم و دویدم که ندیدی که چه دیدم زجر بود و منِ تنها دلِ صحرا بی نفس و با تن مجروح دویدم و بریدم.. که بریدم... که بریدم... حال سنگین شده گوشم  شده کم سوی دو چشمم بنگر باز به رویم که بگویم به کجا رفته عمویم؟ دست را رنجه مکن تاکه زنی شانه به مویم نه غذایی و نه آبی ولی هرچه بخواهی ستم و زخم زبان.... سلام الله علیها محرم .___________________________ کانال باب الحسین (ع) https://t.me/Babolhusein گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab کانال ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af
عجب عشق و جلال و جبروتی نفسهایِ زمین شد مَلکوتی شده سبزتر از سبز... همین سینه یِ خشکِ برهوتی وَ از عرش ندایی به سویِ فرش می آید بنازم چه هُبوطی!!! محمّد لبِ خود باز نموده که بخواند که با خواندنِ آیات غبار از دلِ دنیا بتکاند و از گوشه یِ لبهایِ خودش شهد و عسل را به کام و لب و لعلِ همه یِ ما بچکاند وَ طعمِ خوشِ شادی و حقیقت طلبی را به جانها بچشاند شده اُمِّیِ مکه امینِ حرمُ الله مَلَک مست شده با دمِ نابِ نبیُ الله ببین تاجِ رسالت به سرِ یارِ خدیجه چه می آید ولی شرطِ خدا چیست؟!... شهادت شهادت به غدیر و به علیاً ولیُ الله شده اوّل و ختمِ سخنش یااسدالله ملائک به صف و غرقِ شعف با گل و تبریک می آیند و هر کس که مبارک به نبی گفت رسالت جوابِ لبِ احمد فقط این شد... مدد یاعلی مولا نبی ذکرِ گل و عقلِ کُل و ختمِ رُسُل... هُو تمنّایِ تمامیِ رسولان شده عشقش زمین کف زند از شادی و افلاک هیاهو کند با زدنِ طبل و دَف سنج و دُهل... هُو تمامیتِ حق هدیه به مخلوق شد آری نبی... عِین و اُذن... وَجه و یدالله... به کُل... هُو فرود آمده از کوه زِ توحید بگوید که پنهان و عیان جلوه کند با دمِ... قُل... هُو هُواللهُ اَحد عشق اَحد عشق و صمد عشق محمّد به همه یکسره تعلیم دهد عشق مدد عشق مدد عشق خودِ عشق شمایی شما عشقِ خدایی رسولِ دو سرایی امیرِ علیِ عالیِ اعلایِ وِلایی وَ قالِ خودتان است که از جنسِ حسینی همان شاه که افتاده به راهی که شود آه نوایِ لبِ مادر نوایِ لبِ حیدر نوایِ لبِ پیغمبر و فُلک و فَلَک و ماه وَ طفلی به رویِ دستِ رباب است که هر بار کشد آه... به سرعت رسد بر لبِ او شیر... مبادا که لب تشنه بماند رَضیعِ حرمُ الله چه مویی... چه گلویی... به لبهایِ علی غنچه یِ لبخند که باز است رقیّه شود آرام وَ شاد است به والله دعا کن نشود حرفِ گلو و نوکِ تیری که می آید خدا نگْذرد از حرمله تا روزِ قیامت بیا منتقمِ خونِ علی اصغرِ ارباب... بیا یوسفِ زهرا ............................. کانال باب الحسین (ع) https://t.me/Babolhusein گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab کانال ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af .
. شب سوم چو رسید از مه شعبان، مه عترت، مه قرآن، چه مبارک سحری بود که خورشیدِ جمال پسرِ فاطمه یکباره درخشید، ادب بین که شب چارم شعبان، پی آن ماهِ فروزنده عیان گشت ز بـرج شـرف و غیـرت و ایثار، بـه بیت علـی آن حجت دادار، مهِ ام‌ِبنین حضرت عبـاس علمـدار، قضـا گفت که ایـن است همـان شیـر خروشانِ علی حیدر کرار، قدر گفت که این است به خیل شهدا سرور و سالار، فلک گفت بشر یا ملک است این؟ زهی از این گل رخسار که بخشید صفا چشم و دل اهل صفا را. بند دوم هله ای فاطمۀ دوم مولا! صدف بحر تولا! گهرت باد مبارک! توئی آن نخل ولایت، که بود میوۀ نابت قمر برج هدایت، دُر دریای عنـایت، ثمرت بـاد مبارک، قمـرت بـاد مبـارک! گـلِ رخسـارِ گرامی پسرت باد مبارک! ز عـلی بـاد سلامی به بلندای تجلّای ولایت به تو ولالۀ یاس تو و مـاه رخ عباس که سرمست حسین است، که پا‌بست حسین است، همه هست حسین است، بگو دست حسین است، ببین در رخ نورانی او هیبت و اِجلال علی شیرخدا را. بند سوم الا حور و ملک!جن و بشر!خلق سماوات و زمین! جشن بگیرید که امشب علی و فاطمه و فاطمۀ ام‌بنین و حسن و شخصِ حسین‌‌بن‌علی جشن گرفتند و همه وصف ابوالفضل علمدار سرودند، همه چشم به عباس گشودنـد و همه حمد خـداونـد نمودنـد که در باغ ولا، دسته گلِ یاس خوش آمد پسر شیرخدا حضرت عباس خوش آمد! صلوات علی و فاطمه بـر ماه جمالش، بـه جلالش، به کمالش، به خصالش، به دو ابروی هلالش، ز رسول الله و آلش بفشانید به پایش گهر مدح و ثنا را. بند چهارم نشنیدید که قنداقۀ آن ماه جبین در بغلِ ام‌بنین بود؟ چو خورشید که بر بام زمین بود، تو گوئی که مگر در بغل فاطمۀ بنت اسد، حیدر کرار، علی شیر خداوند مبین بود، که آن مادر فرخنده چو یک اختر تابنده که دور سر خورشید بگردد، به ادب آمد و گرداند بـه دور سر ریحانۀ زهرا قمرش را و نـدا داد که ای نـور دل فـاطمه عبـاس عزیزم به فدایت نگهش کن که بـوَد یارِ تو و سرور و سالار، تمام شهدا را. بند پنجم همه دیدند که قنداقۀ عباس بود بر سر دست اسدالله چو خورشید که گیرد به بغل ماه و زند بوسه بـه پیشانی و دستش، پس از آن یاد کند در شب میـلاد وی از صبح الستش که فـدای پسر فاطمه گردد سر و جان و تن و دستش، و کند یـاد علمـداری و سقائی و فرماندهی کل قـوایش، ادب و عشـق و وفـایش، شـرف و صـدق و صفایش، بـه زمین آمـدن از عـرش خدا، قـامت رعنا و رسایش، عجبا دید در آن چهره همه واقعۀ کرب و بلا را. بند ششم ای نبی خوی و علی صولت و زهرا صفت! آیینۀ حلم حسن و دیدۀ بیدار حسینی! تویی آن ماه که خود غرق در انوار حسینی، نه فقط در شب عاشور و صف کرب و بلا، کز شب میلاد گرفتار حسینی، همه جا یار حسینی پسر شیرخدائی و علمـدار حسینی، تـو ابـوفاضل و فرمانده انصار حسینی، ز خداوند و ملایک ز رسولان و امامان و شهیدان الهی، همه دم باد درودت، همه جا باد سلامت که رساندی به کمال از ادب و غیرت و جانبازی خود دوستی و عشق و وفا را. بند هفتم تو یم غیرت و ایثار و وفائی که پیمبر به تو نازد، تو به بی دَستی خود دست خدائی که علی ساقی کوثر بـه تـو نازد، تـوئی عباس که صدیقۀ اطهر به تو نازد، حسن آن حجت داور به تـو نازد، تو همان یار حسینی که حسین ابن علی در صف محشر به تو نازد ، تو همان میر سپاهی که همانا علی اکبر بـه تـو نـازد، تـوئی آن سـاقی بی آب که حتی علی اصغر به تو نازد، پسر ام‌بنین استی و بیش از همه مادر به تو نازد، که تو کردی به صف کرب و بلا یاری مصباح هدا را. بند هشتم تو همان ماه بنی هاشم و شمع شهدائی تو به دریای عطش با جگر تشنۀ خود آب بقائی، تو کنار حرم خون خدا صاحب ایوان طلائی، تو به بی‌دستی خود از همگان عقده گشائی، تو فراتر ز تمام شهدا روز جزائی، حرمت علقمه، خود کعبۀ ارباب دعایی، تو حسینِ دگرِ فاطمه، تـو خون خدائی، بـه خدا صاحب لطف و کرم و جود و سخائی، تـو همان باب حوائج، تو همان بحر عطائی، تو امید همه عالم تو چراغ ره مائی، تو علمداری و فرماندۀ کل شهدائی، چه شود دست بگیری ز کرم" میثم" افتاده ز پا را؟   شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار✍ ................................. کانال باب الحسین (ع) https://t.me/Babolhusein گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab کانال ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af .
. 🔸️بند اول باز در شهر مدینه شده غوغا، به درِ خانه‌ی لیلا، که عروس است به زهرا، بود همسر شاه شهدا، حضرت ارباب، همان گوهر نایاب، حسین بن علی مظهر آداب، از این خانه خدا خواست که یکبار دگر جلوه‌ی احمد به ظهور آورد و عشق به طور آورد وعرش به شور آورد، آنگاه خدا خلق نمود، ماه رخی بدر تمام، مظهر اسماء سلام، آنکه گرفته است به کام، از در میخانه دو جام، نجل حسین بن علی، حضرت شه زاده علی اکبرلیلا، که بود شبه رسول دو سرا، خازن اقلیم وفا، ثانی حیدر که بود شیر خدا، دیده گشوده است به دنیا، بود شافع عقبا، همان کس که بود گل پسر حضرت زهرا، چه زیباست، دل آراست، خدا غرق تماشاست، لبش آب حیات است و دمش همچو مسیحاست، برای بنی هاشم بخدا ثانی طاهاست، بگویم به همه اکبر لیلاست، کسی که به علی نور دو عین است، پسر ارشد آقام حسین است، قمر، روی منیرش، دو عالم همه مجنون و اسیرش، خدایست ضمیرش، بود حضرت ارباب امیرش، 🔸️بند دوم سحرصبح ولادت چو در آغوش گرفت از کف لیلا پسرش را، نه، بلکه قمرش را، همه بال و پرش را، نظر انداخت به رخسار نکویش، به مویش، و بزد بوسه مکرر به پیشانی ورویش، سپس داد به دست علی عالی اعلا پسرش را، و گفتا به پدر، کی همه‌ی هستی من باد فدایت،شوم خاک سرایت، بمیرم همه دم من ز برایت، بگیر این کودک من را، بخوان نغمه‌ی توحید به گوشش، بِنگر جوش و خروشش، و بده جرعه ای از کوثر زهرایی زهرا، که تویی باده فروشش، علی آن عالی اعلا، که بود خاک درش عرش معلا، جنان از قدمش گشته مصفا، و بود خلقتش از سوی خداوند معما، گرفت از کف سالار شهیدان پسرش را، قمرش را، همه بار و برش را، نظر انداخت به سویش اذان گفت به گوشش، و سپس بوسه بزد بر لب و رخسار نکویش، به رویش، به سویش، و تبریک بگفتا به لیلا، و چنین گفت در آن دم، که خدا کرده عنایت به وجود پسرت، همچو مسیحاست، ملک گرم تماشاست، چه زیباست دل آراست، وجناتش همه چون ختم رسل حضرت طاهاست، در این عرصه مجدد، طلوع کرده محمد، که از این خانه در آمد، بگو نام گرامش چه گذارم، به دل شور و به سر شوق تو دارم، که این طفل عزیز است برایم، خدا کرده عطایم، که چون نای نی هر دم به نوایم..... 🔸️بند سوم تاحسین بن علی گفت به بابا، که پدر جان، اجازه دهی این مولد فرخنده نهم نام به نامت، که از عرش خدا داده سلامت، دو عالم همه رامت، تویی ساقی و عالم همگی تشنه‌ی جامت، تبسم به لب آورد علی، مظهر ذات ازلی، گفت به آوای جلی، کی به فدای تو همه عالم و آدم، و فدای سر این گل پسرت، بال و پرت، نور دو چشمان ترت بانی زمزم، من رضایت دهم اینکه تو علی نام نهادی، نه علی، بلکه علی اکبر لیلاست، جگر گوشه‌ی زهراست، همه هستی باباست، دعا میکنم این طفل به پیری، شود پشت و پناهت، سپاهت، و یا نور نگاهت، الهی که نبینی تو داغش خزان یا که بیفتد به باغش، به دنیا، و یا در دل صحرا، و مولا دو چشمان خدایش پر از اشک شد و ناله زد از سینه پر درد، دعا کرد ، و آهسته بگفتا، که افسوس، شود یکه و تنها،و کشته شود از کینه‌ی اعدا، و بیفتد تن پاکش به صحرا، و خشکیده شود ساحل لبهای عطش سوز مسیحاش، تنش روی زمین، آمده باباش، هوای دل من کرببلایی شد و، چون مرغ هوایی شد و تا عرش پرو بال گشود و به حرم روی نمود و دم جانسوز سرود و به نوا گفت بخوانید شما اهل تولا..... (بالا بلند بابا گسیو کمند بابا اگه تو بری تو غریبی دل به کی ببنده بابا) ✍ .............................................. کانال باب الحسین (ع) https://t.me/Babolhusein گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab کانال ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af .
. ‍ عاشقان منتظران مژده که آمدبه جهان جلوه ای از احمدومحمود و ابوالقاسمِ خوش طلعت و زیبا، که از برق دو چشمش شده خورشید هویدا،وَ زلبخندقشنگش شده گل وا. عجب این کودکِ معصوم ،دل آرا وقشنگ است.وعجب نیست دلِ شیعه برای فرجش این همه تنگ است.تهنیت باد به زهراکه عروسش پسری زاد سرآمد، که دراوهست همه منظر زیباییِ احمد چه مبارک پسری که شده آیینه ی سیمای محمد. چه مبارک سحری بود درآن مهدی موعود قدم رنجه نموداست وزمین مفتخر ازاینکه شده سجده گه او. بفدای نمکین صورت ولبخندمَلیحش. ببرد دل زهمه خال سیاهی که نشست است به رخسار وَجیهش، چه بگویم ز دو اَبروی کمانش. ای به قربان نوای ملکوتیِ اَذانش، آیه خوان بوده ازآن لحظهٔ میلاد زبانش. پدرش ازسرشوق وشعف وعشق ببوسیددهانش ز روی مهرنموده نظری بر قد رعنای محمد. این پسرماهِ جمالش، کمالش، همه ی حُسن وخصالش به علی مانَد وهم عصمت اوفاطمی است وچوحسن معدن حِلم وچوحسین معدن عشق است وشجاعت، غیرتش رفته به عباس عموجان عزیزش وچنان عمه ی مظلومه اش آیینه ی صبراست. چقدر رفته به سجادسجودش، همه دم حضرت باقربستودش. چه بگویم که چوصادق همه صدق است وجودش، کاظمی مَشی ومرامش ورضا داده سلامش. تقوی خو، نقوی رو، حسن عسکری مولاوامامش. بُوَد او ختم امامت، شده هم نورهدایت که خدا داردش او رابسلامت. که همه منتظرانش بشوندمست زصهبای محمد. این چه سِرّی است خدایاکه شده ختم نَبُوَّت به محمد؟ شده هم ختم امامت به محمد؟ دومحمدشده اندناجیِ کلِ بشریت، دومحمد زده اند مُهرقبولی به شریعت. دومحمدزده بردفتراسرارحق امضای ولایت. این همان یوسف زهراست بُوَد منتظر اَمرخداوندکه حکم فرجش رابرساند، بفرماید الاحجت معبودرسیداست دگرلحظه ی موعود بیاخیز دگرپرده ز رخساربیفکن که ببینند توراهرچه ستمدیده وغمدیده ی مظلوم وهرآنکس که بجان آمده از دوری وهجران. بیاخیزببینندخلایق همه غوغای محمد. عجب اقبال وعجب بخت بلندی، چه نصیبی وچه فیضی زخداوند شده قسمت نَرجس زن پاکیزه سِرشتی که شده تازه مسلمان پس ازآن بسته چه عهدی که خداکرده ورا مادرمهدی. شده هم مادرمولای زمان بانوی مُلک دوجهان، فخرزنان. شدپسراوگل طاها، شه والا، ولیِ حَی تعالی، پسرآخرزهرا. چو بدیدندملائک همه درحیرت و در بُهت وشِگفتند وپس ازآن همه در گوش هم اینگونه بگفتندکه یااللعجب این طفل چه نازوچه فریباست، عجب دلبرو زیباست، عجب ماه دل آراست. بیاییدوببینیدکه الحق والانصاف هر آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است. الا دلشدگان یوسف یعقوب کجایوسف زهرای محمد. زآن عزیزدل زهرا همه ی عمربگفتیم وشنیدیم ز وفایش زصفایش وَز بخشندگی وجود وعطایش، زمرامش وَزشیرینیِ آهنگ کلامش، هم زآقایی وهم لطف تمامش. ولی افسوس ولی حیف ندیدیم رخ زیبا ونجیبش. نشده روزی ماشربت وصلش دریغاکه چشیدیم فقط زهر فراقش. به کجا هست عزیزدل زهراکه بگیریم سراغش؟ نصیب دلم آه هست. دل ودیده به راه هست. فقط منتظردیدن ماه هست. دلیل همه نادیدنش آثارگناه هست. وگرنه که عزیز دل زهرا به همه جان پناه هست. دلش هم زگناه من وتوغرقه ی آه هست. گرچه یارب غم هجرش شده یک عمر نصیب دل«مداح»کرمی کن که ببیند ظهور وفرج مهدی والاگهرو تاج سرو قرص قمررا که دل آرام بگیرد. و ازاو کام بگیرد. زکَفَش جام بگیرد. بشود مست تماشای محمد. اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم. شعر:علی اکبر «مداح»✍ . ................................. کانال باب الحسین (ع) https://t.me/Babolhusein گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab کانال ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af .
  حرم تشنه‌ی آبشاری که داری و زینب اسیرِ و قاری که داری دلِ اهلبیت از حضورِ تو قرص است از این جذبه‌ی اقتداری که داری تو هرجا که هستی حرم هم همانجاست همه گِردِ تو در مداری که داری علی هستی از اَلفَراری که دارند علی هستی از تار و ماری که داری  پُر از صولتی تو/پُر از غیرتی تو/پُر از همتی تو/همه ماتِ این ذوالفقاری که داری/همه بنده‌ی اعتباری که داری/ دیاری که داری/بهاری که داری/ دلِ استواری که داری/و دیوانه‌یِ بیشماری که داری/بس است این غباری که داری/ که صاحب نسب تو/امیرِ ادب تو/یل منتجب تو/و واجب تو و مستحب تو/فقط روی لب تو بگو با دل بی قراری که داری امیری حسین فنعم الامیری اگر رویِ دوشش عَلَم را بگیرد دعاهای زینب حرم را بگیرد برای سرودن از آقاییِ تو خدا باید اینجا قلم را بگیرد زمین تا که چیزی بگیرد زِ دستت کفِ خاکی از این قدم را بگیرد گره‌های کور مرا می‌گشاید اگر چشم اهل کَرَم را بگیرد به دل جا بگیرد/نفسها بگیرد/و بالِ  مرا لطفِ آقا بگیرد/و دستِ مرا پیش زهرا بگیرد/سه ساله به دوشش چه خوش جا بگیرد/نشد در حرم سر به بالا بگیرد/از این سینه‌ها هرچه غم را بگیرد/غبارِ پَرِ چادری محترم را بگیرد/غرورِ حسین است و نورِ حسین / به کف ذوالفقارِ دودَم را بگیرد/و دم را بگیرد امیری حسین فنعم الامیری  کسی پیش امواج دریا نماند به پیش تو طوفان صحرا نماند به لشکر بگویید اگر می‌تواند که حیرانِ آن قد و بالا نماند به جبریل گویید اگر می‌تواند که مبهوت آن چشم زیبا نماند چه خوش میدهی جان به تیغت به میدان چنان میزند سر سری جا نماند چنان میزند سر/چنان میزند پَر/چنان میزنی تو به لشکر مکرر/چو حیدر/از این سر به آن سر/از اول به آخر/که یک تَن در آنجا نماند برای تماشا نماند/و آنکه به ترسی دچار است به فکر فرار است/و زار است بگو زیر این دست و پاها نماند به رویِ لبت غیرِ این بیتِ غَرا نماند امیری حسین فنعم الامیری  دگر این برادر برادر ندارد چرا پیکرِ تو بجز پَر ندارد تو خوردی زمین خواهرت هم زمین خورد دعا کُن تَرَک آیِنه بر ندارد دلت آمد این خیمه‌ها را نبینی مگر این حرم چند دختر ندارد؟ گرفته است زهرا به دامن سرت را کسی تا نگوید که مادر ندارد نفسها پریشان/همه زار و گریان/به فکر عمو جان/رباب است حیران/فقط فکرِ باران/علی تشنه بی جان شده وقت غارت/اسارت /جسارت/نه جانی توانی/بجز خنده آن جمعِ لشکر ندارد/پدر دست بر سر زمین خورده دیگر/و خواهر که می گفت با نوامیس خیمه/کسی با خودش چند معجر ندارد حسن لطفی
. بفرمایید روضه، آدرس: دروازه ی ساعات بعد از کوچه ی تنگِ یهودی ها تَهِ بازارِ شامِ سابق و امروز بازارِ حمیدیّه گرفته مجلسی ارباب در کاخ یزیدیّه بفرمایید روضه با حضور قاتلان،شمر و سنان و حرمله امشب بفرمایید روضه با حضور ذاکران این بار چوب خیزران با لب... بفرمایید روضه ،شام،بعدش هم به صرف شام بفرمایید روضه شامیان،بعد از نماز مغرب و عشاء بفرمائید روضه شامیان با خطبه خوانی هایِ زین العابدین و زینب کبری ندیدم مجلسی کامل تر از این مجلس روضه نه بی خود نیست اربابم در آورده سر از این مجلس روضه که در آن قاسم و عباس و اکبر بر روی نیزه،میان دارند و در هر گوشه ی مجلس شبیه عمّه ی سادات و طفلان،کربلایی های بسیارند به نوبت راویان،شمر و سنان و حرمله از کربلا گفتند تمام قصّه را از ابتدا تا انتها گفتند ولی هر یک جدا از روضه ی سرهای از پیکر جدا گفتند سپس بر منبرِ تشت طلایی آن لب کرب و بلایی آیه ای از کهف را آن شب تلاوت کرد تمام نکته ها را مو به مو در خواندن آیه رعایت کرد حسین بن علی لب وا نکرده،ناگهان مجلس دگرگون شد از این سو چشمِ زین العابدین از آن طرف، زینب دلش خون شد پس از لب خیزران برخواست آهسته ولی با شدّت از دست یزید افتاد رقیّه دید بالا رفت چوب خیزران، امّا خدا را شکر بر صورت ندید افتاد همین که خیزران، این ذاکر معروف بالا صدای جمع از این روضه ی مکشوف بالا رفت زمینه ، نوبت جُندَب شد و از داستان بوسه ی سرخ پیمبر خواند زمینه ، نوبت جُندَب شد و او هم دوباره روضه را از قسمت ِ سر خواند ولیکن ، واحدِ سنگین آن مداح رومی ، چیزِ دیگر شد خدا خیرش دهد او خواند و حال عمّه ی سادات بهتر شد بکوب ای سینه زن در واحد شلاقیِ امشب تو می کوبی به سینه ظاهرا، امّا فقط شلاق ها را می خورد زینب برای لطمه ی آخر ، فضا جور است در مجلس سر زینب سلامت ، نوبت شوراست در مجلس به شدّت خطبه خواندن های زینب، شور می بخشد به این مجلس خصوصاً موقعِ طرز ادای اسمِ ارباب جهان، از بس حسین بن علی را می کشد با حس دل سنگ آب می گردد رقیّه بیشتر بی تاب می گردد دل سنگ آب می گردد دل سنگ آب شد امّا، دل آب فرات آن روز ، سنگ و سنگ تر می شد سَرِ ظهر عطش از شدت گرما و تیر و نیزه ها، خون در رگ خون خدا پُر رنگ تر می شد دل سنگ آب شد روزی ، دل سنگ آب می گردد، دل سنگ آب خواهد گشت زمان دیروز یا امروز یا فردا برای کربلا بی تاب خواهد گشت شما حالا بفرمایید روضه ، اهل بیت امّا به زور تازیانه ، راهیِ مجلس شدند آن شب شما حالا بفرمایید روضه ، بچّه ها ، از بس که تازیانه خوردند از عدو، بی حس شدند آن شب بفرمایید روضه ، روضه ی ناگفتنی در مجلس از آغاز بسیار است از این بسیار ها تنها ، یکیّ اش این که زین العابدین بسیار بیمار است یکی دیگر از این بسیار ها این که ، کمان حرمله ، بسیار در چشم همه مشغول ِآزار است بفرمایید روضه تا که شام زینب کبری سحر گردد بفرمایید روضه تا مگر تعدادمان از دعوتی های یزید بی مروّت بیشتر گردد بفرمایید روضه تا که بازوهایمان امشب برای بچّه ها در وقت تازیانه مانند سپر گردد بفرمایید روضه ، آدرس دروازه ی ساعات بفرمایید روضه بچه ها ، تنها برای شادیه قلب حسین و عمّه ی سادات ...................................................... کانال اشعار ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af گروه آموزش مقتل https://t.me/joinchat/1mMEyJCOrVMwYmI0 گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab
. شیر سرخ عربستان و وزیر شه خوبان پسر مظهر یزدان، که بُدى صاحب طبل و علم و بیرق و سَیف و حَشم و با رقم و با رمق اندر لقب او ماه بنى هاشم و عباس علمدار و سپه دار و جهانگیر و جهانبخش و دگر نایب و سقا دید کاندر حرم خسرو خوبان شده بس ناله و افغان و پر از شیون طفلان همه شان سینه زنان نوحه کنان موى پریشان دل بریان سوى عباس شتابان که عموجان چه شود جرعه آبى برسانى به لب سوختگان کز عطش آتش بگرفته گلوى ما *.....* (شه با وفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتى ابوالفضل) غضب آلود ز غیرت شد و عباس بشد موی تنش راست، زجا خواست، بخود گفت که عباس، تو اشجع به همه ناس، عجب از تو است که با این همه مردی و شجاعت، شود از صولت تو زهره ی شیر فلکی آب، عجب آسوده نشستی و روان شو بنما آب مهیا. شه باوفا ابوالفضل،  صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل. *....* پس علم کرد قد سرو دل آرا، به سرش تاج زمِغفِر که زدی طعنه به قیصر، به تنش کرده زره چشمه ی او تنگتر از چشم حسودان بد اختر، به کمر بست یکی تیغ مهندس به میان سرو، دو پیکر، به سردوش یک اسپر به مثل گنبد مینا، شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل،        معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل. *    *    * پس ز اصطبل برون کرد، یکی توسن صرصر تک و ، فرخ رخ و طاووس دم و یال پر انبوه به پیکر چو یکی کوه، خط و خال چو آهو، که از شیهه ی او گوش فلک کر شد و رفتی به ثریا. شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل. *    *    * پس بیاویخت بدوش دگر خویش، یکی مشک چو مشکی که بدی خشک تر از لعل لب ماه مدینه، گل گلزار سکینه، به فغان گفت که یا بنت اخا، ناله مکن، ضجّه مزن، ز آنکه عموی تو نمرده روم الحال کنم بهر تو من آب مهیا، شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل. *    *    * پور حیدر چو یکی مرغ سبک روح، مکان کرد روی عرشه ی زین، روح الامین، گفت که ای احسنت از آن مادر فرزانه، که آورد چو تو شیر دل و ناموری را که دو زانوش گذشتی ز سرو گوش فرس یکسره هی هی به تکاور زدی همچون علی عالی اعلی، شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل. *    *    * پس به تعجیل سوی شط فرات آمده، مانند سکندر، زپی آب حیات آمده، آن شیر غضنفر، نظری کرد بر آن آب، که چون اشکم ماهی بزدی موج بفرمود که ای آب، عجب موج زنی، لیک نداری خبر از تشنگی عترت طاها،  شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل. *    *    * پس به تکبیر بزد نعره، همان شیر به جولان شد و در صحنه ی میدان شد و پاشید زهم لشکر کفار، یکی گفت که ای قوم گریزید که این است ابوالغزه، تُهَمتَن، لقبش ماه بنی هاشم و باشد  پسر حیدر صفدر، شده منسوب به سقا، شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل. *    *    * از چه ای آب، عجب می روی، اما خبرت نیست، سکینه، گل گلزار مدینه، رخ مهش بفسرده، زعطش غش بنموده، آخر ای آب تویی مهریه فاطمه اما پسرش شد ز تو محروم، همان             سید مظلوم، الهی که گل آلود شوی، تا به ابد (شوقی) غمدیده از این غم شده دیوانه و شیدا، شه باوفا ابوالفضل، صاحب لوا ابوالفضل، معدن سخا ابوالفضل، نور هل اتی ابوالفضل. ✍ .
. قطعه و تلفیقی روضه‌یِ فاطمیه و امام حسن علیه السلام روضه یعنی کوچه‌هایِ بی‌کسی گامِ لرزان مادر و دلواپسی سینه‌ یعنی سینه‌ای پر راز و رمز از هلائل پیکری بی‌جان و سبز سبز یعنی صورتِ راز و نیاز یک زره در زیرِ تن‌پوشِ نماز سبز یعنی آسمانی داغدار چشمی از سیلیِ کینه تارِ تار چشم یعنی اشک و خون آمیختن با درِ آتش گرفته سوختن ناله یعنی صورتی نیلوفری خونِ سینه بر رویِ میخِ دری آه یعنی سیلی و غصبِ فدک مادری پیشِ پسر خورده کتک سیلی یعنی غربتِ خیرُالنّسا داستانِ مجتبی و کوچه‌ها خاطره یعنی دلی با غم عجین دم به دم در کوچه‌ها خوردن زمین دشمن اشاره کرد کوچه سیاه شد آوار شد تمامِ جهان بر رویِ سرم افتاد بر زمین پیشِ دو چشمِ مضطرب از ضربه‌یِ جفا ای وای مادرم وقتی که آمدیم دستم گرفته بود مبادا که گم شوم امّا کنون منم که شدم رهنمایِ او سیلی گرفت قوّتِ چشمانِ مادرم مادر ..... اَمرت مُطاع هیچ نگویم به خواهرم هرگز نمی‌زنم سخنی با برادرم سِرِّ مگویِ رویِ تو در گور می‌برم امّا خودت بگو چادر چه مادرم!!! این خاک می‌گوید به خدا رازِ کوچه را رازِ مغیره را گوید تمامِ قصّه‌یِ جانسوزِ کینه را رازِ سقیفه و فدک و بغضِ سینه را رازِ غریبیِ تو و شهرِ مدینه را اشک یعنی گوشه‌ای تنها شدن روضه‌خوانِ روضه‌یِ زهرا شدن روضه یعنی افتخارِ نوکری گفتن از رویِ کبودِ مادری سوره یعنی کوثرِ بدرُالدُّجا دست و رویِ فاطمه تَبَّت یَداٰه قلب یعنی مَحرمِ سِرّی غریب دورِ بستر خواندنِ اَمَّن یُجیب عشق یعنی قبرِ بی‌نام و نشان لحظه‌یِ دلواپسیِ کودکان یاحسن اِی رازدارِ اهلِ بیت ای دلم از غصّه‌هایت بیت بیت با من از کوچه نمی‌گویی سخن ای غریبِ آشنایِ قلبِ من صحنِ تو ای بی‌حرم کنجِ دلم غصّه‌ات ای کاش گردد قاتلم قلبِ زارِ ما و سوزت یاحسن ای امامِ شاهِ بی‌غسل و کفن ✍ .
. ° وسط معرکه‌ی جنگ که غوغا شده صد گرد و غبار از پی هر اسب چنان پا شده هر گوش پر از بانگ چکاچک شده یک سو طرف لشکر مشرک شده سوی دگرش لشکر حلت بفنائک شده یک مرتبه فرمانده‌ی‌شان حضرت حیدر دل و دلبر سر و سرور وَ همان کس که ز جا کند در قلعه‌ی خیبر به جلو خواند محمد حنفیه پسرش را و به او نیزه‌ی خود داد ° داد دستور محمد حنفیه پسرش را که برو سمت جلو محمل آن زن ، زن فتان که شده الگوی شیطان بزن و کار شتر را به دمی یکسره کن ° رفت تا معرکه شمشیر زد و بر دل سرباز مسلمان به کج رفته به تکفیر زد و ضربه پس از شیهه‌ی تکبیر زد و یک نفس خسته کشید آه حوالی شتر تا که رسید آل بنی‌ضَبّه‌ جان بر کف زن دور شتر یکسره حائل شده بودند چنان حامی محمل شده‌بودند که او قافیه را باخت و سر را به گریبان ز روی خجلتش انداخت و برگشت عقب پیش پدر ° او که نامش حسن‌ست و صف دشمن شکن‌ست و پسر ارشد مرحب فکن‌ست و یل یل‌ها ، به دمی نیزه ز دستان برادر چو گرفت از ته دل جمله‌ی لاحول و لاقوه الا به زبان گفت ، سپس مرکب خود طاویه را با مدد از مادر خود فاطمه هی کرد ره معرکه طی کرد به میدان زد و یک نعره چو طوفان زد و در روبروی شیر چنان شیر شد و میمنه را میسره را از دم تیغش گذراند و رجز حیدری‌اش را ز ته حنجره‌‌اش خواند و پس از آن صف اول صف دوم همه را راند و چو شمشیر برای عدم آورد همانجا ملک‌الموت کم آورد ؛ حوالی جمل رفت چه مِثل و مَثَل رفت وَ تقدیر عدو سوی اجل رفت ، که از ترس ، بنی ضبّهِ جان‌برکف آن زن ، که روا نیست بیارم وسط شعر نشان و لقبش را به عقب رفت ، چو انگشت تحیر به دهان‌ها به عجب رفت ، به خون همه‌شان نیزه‌‌اش آلوده شد و ذره‌ای آسوده شد و رفت و ره معرکه را آن‌همه طی کرد ، شتر را که به یک ثانیه پی کرد ، زن فتنه‌جوی لشکر اعدا به زمین خورد ، نگون بخت شد و کار عدو سخت شد و حیدر کرار دلش تخت شد و قائله‌ هم ختم به تکبیر سپاهش وَ نبودیم ببینیم علی را و نگاهش ، و نوشتند که شهزاده رسیده‌ست به خشنودی شاهش ، پس از آن هم حسنِ شکر گذار از وسط معرکه برگشت عقب پیش پدر ° و پدر دید محمد پسرش را که عرق از سپرش ریخت که شرم از نظرش ریخت ملال از کمرش ریخت به دلداری او رفت و چنین حضرت حیدر به پسر گفت که سرخوردگی‌ات چیست و دلمردگی‌ات چیست؟ تو تنها پسر حیدری امّا حسن از آل عبا و پسر تاج نبوت ، پسر ختم رسالت وَ چنین شان ، تو را نیست ، پس اینگونه روا نیست که با خویش قیاسش بکنی ✍ .
. خبری را که همین لحظه رسیده‌ست به دستم با چه رنگی بنویسم که نلرزد دل و دستم چند کودک هدف حمله‌ی جنگنده‌ی دشمن؟ تو بگو چند نفر مرد؟ بگو چند نفر زن؟ موشک فسفری و منطقه‌ی غیرنظامی چندصد کودک آواره و یک مُشت حرامی دوهزار و سه‌هزار و چه شد آمار شهیدان نکند چندهزار و نکند چندهزاران؟ چقدَر غنچه‌ی پرپر! چقدَر شیون مادر! سازمان ملل و خواهش آتش‌بس فوری سازمان‌های حقوق بشر و گردش دوْری عادّی‌سازی و بی‌شرمی ومظلوم‌نمایی همگی تا نرسد ناله‌ی مظلوم به جایی جنگ روسیّه و اوکراین تنش‌های سیاسی تایوان و کُره و چین و تکان‌های اساسی قیمت پوند و دلار و یورو و نفت و انرژی وزش باد شدید از طرف خشکی و دریا ترکش جنگ رسیده به اروپا عدّه‌ای گرم سکوتند و تماشا عدّه‌ای در پی جنجال و هیاهو چه خبرها شده از پانزده مهر به این سو چند ملیون نفر از مردم دنیا آتن و لندن و پاریس و نیویورک و کُپنهاک و تورنتو لیون و بارسلون و سیدنی و استانبول و بیچاره "من و تو" آرزوی همه‌شان با عصبانیّت و با دلنگرانی ریشه‌کن کردنِ این غدّه‌ی چرک سرطانی موشک صبر و توکل به تل‌آویو رسید و نسل نوخاسته بالای سر دیو رسید و حمله‌ی راکتیِ دیشبِ سوریّه به جولان افق روشن آینده و بیداری دل‌های جوانان جیغ جغدان و شغالان الذینَ اشتَرَوُا الکفرَ بالأیمان سگ زنجیریِ زنجیر گسسته اسبِ بازنده‌ی خسته دولتِ ظالم بی‌ملّتِ آدمکش سفّاکِ هیولای چپاولگرِ جعلیّ دروغین اختلاف‌افکنِ اشغالگر تفرقه‌انداز و حکومت‌کنِ خونخوارِ خطرناکِ خبیثِ فلجِ تودهنی‌خورده‌ی بی‌قابل‌ترمیمْ ز طوفان فلسطین آخرین میخ به تابوت شیاطین خبر این نیست تمام خبر این نیست کماکان! خبر این است صدای جرسی هست و می‌آید خبر این است که فریادرسی هست و می‌آید مژده ای دل که مسیحانفسی هست و می‌آید دل دیوانه‌ی خود را به سر زلف که بستم؟ فاش می‌گویم و عمری‌ست تو را منتظرستم سرخ باید بنویسم که نلرزد دل و دستم خبری را که هم‌اکنون نرسیده است به دستم. .
. بحرِ طویل ولادت حضرت زینب سلام اللّه علیها سحر آمده وُ گاهِ‌ تراویدنِ باران به چمن‌هاست گهِ خنده‌یِ غنچه به برِ دشت و دَمن‌هاست وَ شبنم متبلور به رویِ برگه‌یِ سبزینه‌یِ باغ وُ .... به رویِ صورتِ گلهاست آفتابی به زمین تاخته و ُ ظلمت و اندوه برانداخته و ُ بعدِ بارش هفت رنگی به سماوات مهیّاست آسمان گلشنِ عشقِ علوی گشت چه زیباست ؟! چه زیباست ؟! بیایید درِ خانه‌یِ حیدر که کنون اسوه‌ای از حُجب وُ عفافِ نبوی شهره‌یِ آفاق به ایثار و پرستاریِ دلدار بلیٖ زینبِ کبری به رویِ دامنِ زهراست چه زیباست ؟! چه زیباست ؟! شگفتا که شکوفا شده گلواژه‌یِ صبر و ُ همه‌یِ معنی وُ اندازه‌یِ یک لیله‌یِ قدر و ُ صورتِ ماهِ شبِ چاردهِ بدر و ُ پس از فاطمه چون مریم و ساره همچنان مادرِ غم‌پرورِ موسی می‌نشیند به اِرم بر رویِ تختِ افضل و صدر و ُ می‌فروشد به تمامِ بانوانِ جنّتی فخر که من یارِ حسینِ ابنِ علی فخرِ جهانم عاشق و مستِ حسینم مقتدایِ عاشقانم قلبِ من می‌تپد از عشقِ وی و ُ می‌رود از تن به در از غصّه‌یِ او تابم و جانم عشقش آمیخته با گوشتم و پوستم و روح و روانم آتشِ ماتم و داغش می‌زند بر استخوانم ضربانِ دلِ من نامِ حسین و مدحِ او وِردِ زبانم من پلی بینِ دو دریایِ کمالم مَظهرِ یَلتَقیانم بحرِ صبر است حسن بحرِ کرامات حسین و ُ در میانِ این دو دریا من نشانم عصرِ عاشور به آن قافله‌یِ بی‌سر وُ سامان ساربانم مادرِ ماتم وُ اندوه وُ غم وُ دردِ زمینم در صبوری آسمانم من گرفتارِ حسینم دل و دلدارِ حسینم بی حسینم نتوانم بی حسینم نتوانم زینبم دخترِ صبر وُ زینبم مادرِ ایثار زینبم خواهرِ عشق وُ عمّه‌یِ سرورِ بیمار زینبم بانویِ ویرانه‌نشینِ مَه‌جبین وُ اُختِ عبّاسِ علمدار منم انگشت‌نشانِ شهرِ کوفه منم آنکه دست بسته می‌کند شام گرفتار من سخنور چو علی‌ام صابرم من حسنی‌ام باحیایم فاطمی‌ام مونسِ خونِ خدایم سِپرِ دوّم علی‌ام عمّه‌یِ داغ به جان دیده‌یِ یابن‌العسکری‌ام زینبم من زینبم من ✍ .