eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
4.7هزار دنبال‌کننده
255 عکس
157 ویدیو
36 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian دوستان سوالات خود را می توانند در آی دی استاد ارسال کنند. @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. ما در کنار هم چه جانانه سوختیم در پای شمع دین چو پروانه سوختیم با صبر در شرار ستمها چو ساختیم هم با قبول عشق چه مستانه سوختیم در خانه ای که غیر خدا محرمی نبود نامحرمان رسیده و در خانه سوختیم می سوخت صورت من و می سوخت قلب تو در آتشی مدام به غمخانه ، سوختیم من پشت درب خانه و تو بین کوچه ها از رهزن فسون ، چو افسانه سوختیم دل غرق ذات حضرت خلّاق لا یزال داغی زدیم بر دل فرزانه ، سوختیم .
. تصویر هجرِ دلدار ، از چشم تر نرفته در ساغرِ دلم جز ، خون‌ِ جگر نرفته یوسف رسید و یعقوب ، هر روز گریه می کرد داغ پسر هنوز از ، ذهنِ پدر نرفته درکِ حضورت ای نور ، در ترکِ خوابِ صبح است پس باخت داده هر کس ، سویِ سحر نرفته اشکِ دم سحرگاه ، از واجباتِ وصل است هرگز کسی به معراج ، بی بال و پر نرفته مال مرا بگیرید ، حال مرا نگیرید آن دل که با تو خوش بود ، دنبال زر نرفته پیری به پای معشوق ، تضمین هر جوانی‌ست عاشق شکسته امّا ، عمرش هدر نرفته بختی سیاه دارم ، کوهی گناه دارم از دست من چگونه ، صبر تو سر نرفته؟! ترک ثواب کردم ، خیلی خراب کردم دریاب این گدا را ، تا سمت شر نرفته بیچاره ی غمت را ، چاره به جز نجف نیست بیچاره تر کسی که ، رفت و دگر نرفته اطراف صحن حیدر ، دنبالِ استخوانم کلب سرای بابا ، جز این گذر نرفته* ما بی تو نا نداریم ، برگرد..،جانِ زهرا این خستگی کماکان ، از تن به در نرفته . . حسی عجیب دارد ، دفنی غریب دارد زهرا بدون حیدر ، هرگز سفر نرفته هنگام غسل،شب شد ، حیدر که جان به لب شد... این زخم‌ها که تازه است ، حتّی اثر نرفته دادِ علی بلند است ، بغضش به آه بند است چون فکر کرد با خود ، میخ این‌قَدَر نرفته! *كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيد ✍ .
حال و روزم فرق دارد ،روزگارم مضطر است خانه ام بیمار دارد ... مادرم در بستر است هر کسی آمد عیادت گفت مادر رفتنی‌ست از طبیبان هم شنیدم روزهای آخر است از ته دل مطمئنم‌ دوستم داری هنوز طفل ، بدرفتار هم باشد ، عزیزِ مادر است بر خودت زحمت مده ، سرفه امانت را برید با تکانِ سر بفهمانم که حالت بهتر است از سرم یک لحظه حتی سایه‌ات‌ را کم مکن ای که زیر چشم هایت سايه‌ی انگشتر است . . گوش شهر از پهلوانی های قنفذ پر شده آنکه رفت از یاد نامش‌،پهلوان خیبر است در سلام دومی مردم رقابت می کنند آنچه مانده بی جواب اما سلام حیدر است تا علی حال تو را پرسید گفتی بهترم گل گلِ پیراهنت اما جوابی دیگر است از حسین بی کفن ، با زینبت گفتی سخن سنِ زینب از مصیبت‌ هاش خیلی کمتر است پیرهن با شوق می بافی ، بمیرم مادرم آخرش عریان ، حسینت زیر سم لشکر است آتش در می‌رسد روزی به اهل خیمه گاه کهنه میخِ در ، تهِ گودال ، کهنه خنجر است
. به دادِ مادر برس کوچه عذاب‌آور است روزیِ سینه‌یِ یاس ضربه و میخِ در است اینکه به پشتِ درِ خانه نفس می‌زند نیلوفریِ غمِ اباالحسن کوثر است پشتِ درِ خانه‌اش حامیِ اسلام شد خونابه ردِّ پایش از کوچه تا بستر است بازویِ شیرِ خدا بسته شد و بازویِ .... مادرِ قدکمانِ تو سپرِ حیدر است در کوچه‌یِ بی‌کسی سیلی به رویش زدند این ردِّ پنجه‌هایِ سنگینِ غارتگر است آقا بیا که مادر زار و زمین‌گیر شد این روضه‌ها فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَر است مدینه چشم انتظار کرب‌وبلا بی‌قرار ندبه‌یِ جمعه راهِ زیارتِ دلبر است ✍ .
. بر غزل استاد سیدرضا مؤید ( گر نگاهی به ما کند زهرا ....) « گر نگاهی به ما کند زهرا دردها را دوا کند زهرا » چه نگاهی؟! همان که تار شده بستری مادرِ نگار شده بسترِ مادرِ حرم پهن است غصِّه قلبِ ابوتراب شکست اهلِ این شهر وُ حرفِ بی‌پایه پچ‌پچ و طعنه‌هایِ همسایه روزگاری عجیب و غمگین است روضه‌یِ فاطمیه سنگین است دخترِ ختم‌الانبیا دارد .... از غمِ شاهِ کعبه می‌بارد شیرِ حق می‌شود اسیر خدا یاس را غصّه کرده پیر خدا در وُ دیوارها پر از روضه محرمِ دردِ مادرم فضّه فضّه ظلمِ مدینه را دیده میخِ خونی و سینه را دیده فضّه اَمَّن یُجیبِ آخر بود خونِ شش‌ماهه بر رویِ در بود دلِ زهرا و فضّه شور افتاد آرزو بود دیدنِ نوزاد نشد این آرزو برآوُرده فضّه فهمیده کودکی مرده حالِ زهرا شده خراب ولی .... سویِ کوچه دوید و گفت علی .... گر چه دشمن به من لگد زده است پیشمرگِ ولایت آمده است کعبه هستی و آمدم به طواف گفته لبّیک ضربه‌هایِ غلاف قنفذِ بی‌حیا غلافش را می‌زند بر رویِ دلِ مولا مرتضی بود و لاله و ناله.... ناله زد العجل اباصالح ✍ .
. روضه‌یِ پایِ یک بی سروُپا که رویِ چادر باشد باید از شرم دلِ شیرِ خدا پُر باشد دستِ حق بسته وُ باز است دو دستِ شیطان حق بده حضرتِ حق مضطر و دلخور باشد هیزم وُ آتش وُ مسمار وُ لگد در دیوار در مدینه همه ابزارِ تشکّر باشد از رویِ شانه عبا را به رویِ یاس انداخت تا که مخفی کمی از چشمِ حسد دُ‌‌ر باشد صبرِ ایّوب کجا ؟! طاقتِ این زوج کجا ؟! روضه‌یِ فاطمیه فوقِ تصوّر باشد فاطمه آیِنه‌ای بود که شد خُرد ولی .... بازتاب است که در حالِ تکثُّر باشد چه مراعاتِ نظیری؟! مادرِ خوبِ حسین مادری کرد که از اهلِ حرم حر باشد سربه‌زیر آمد وُ در عرش سرافرازی کرد کربلا مبتکرِ اصلِ تهاتُر باشد اَیُّهاالنّاس گلِ یاس دعاگویِ شماست بر سرِ منتظران سایه‌یِ چادر باشد 📃۱۴۰۳/۹/۵ ✍ .
. هر کسی هست در این بزم به یارش مشغول شمع می سوزد و پروانه به کارش مشغول فارق از خلق که سرگرم به عیشند و معاش هست بین همه عاشق به قمارش مشغول عاشقان طالب یارند و تمنای وصال فکر بلبل شده گل، گل به بهارش مشغول بود مجنون پیِ لیلی،پیِ شیرین فرهاد یوسف از دست زلیخا به فرارش مشغول طور میقات کلیم است و تجلای نگار مصطفی در طلب یار به غارش مشغول رطب مهر علی روزیِ میثم را داد بود هر روز به عشقی سرِ دارش مشغول مرتضی کعبه عشق است که زهرایش بود عاشقانه همه دم دور مدارش مشغول در پیِ یار چنان رفت که در آتش سوخت میخ در داغ شد و باغ به نارش مشغول شاخه وقت ثمرش بود که طوفان سر زد داس شد در صدد کندن بارش مشغول بعد از آن کوچه و آن ضربه سیلی زهرا شد به زخم بدن و دیده تارش مشغول آن چنان ذوب علی گشت که هستند هنوز همه در یافتن جای مزارش مشغول ✍ .
. همسر خونه ی من عزیز من حیدر من پهلوون صف شکن بمیرم غم توی چهرت نبینم حرف شرمنده گیو دیگه نزن مدینه صدای مظلومو شنید به حمایت تو هیچکس نرسید الهی فاطمه واست بمیره یه نفر برا تو آهی نکشید دنیا از ما خسته شد منو ببخش دستای تو بسته شد منو ببخش پهلوون مدینه اگه تو شهر غرورت شکسته شد منو ببخش اگه من یاور خوبی نبودم اگه همسنگر خوبی نبودم تو رو جون فاطمه منو ببخش من برات همسر خوبی نبودم بعد من الهی راحتت بشه نذاری زندگی حسرتت بشه من که از نُه سال پیش دعام اینه فاطمه فدای غربتت بشه همه جا میگم یا مرتضی علی میزنم فقط صدا صدا علی مهمون قبر تموم عالمی دیدن فاطمه هم بیا علی از تو معذرت میخوام برا صدام تو ببخش اگه نمیبینه چشام تا قیامت اگه میشه با وفا برسون سلاممو به بچه هام ✍ .
. آیا تحمل می‌توان کرد این جفا را؟ نه این خانه‌ی خالیِ از تو، از صفا را؟ نه حتی طبیبی هم به بالینت نیاوردم آیا امیدی بود قلب مرتضی را؟ نه.. شاید روَد از یادم اشک چشم‌هایم‌را دست تو که از درد مانده در هوا را نه در را عوض کردم ولی دیوارها ماندند در را عوض می‌شد کنم دیوارها را نه من کرده‌ام بلند خیبر را به تنهایی تابوت تو که بود هم‌وزن صدا را، نه اسما برای مرتضی تابوت را می‌ساخت من قبر خود را کنده ام قبر شما را نه ✍ .
. آشفته من به کوچه و هر رهگذر شدم در کوچه جان به لب شدم و محتضر شدم گر چه نشد کسی سپر فاطمه ، ولی تا پاي جان ، پاي علی من سپر شدم هر لحظه می شدم به خدا من کبودتر مانند یک پرستوي بی بال و پر شدم دیدم به چشم خویش که چشمم ز دست رفت محتاج ، من ، به یاري دیوار و در شدم با پا مرا زدند همه تا به پاي مرگ زیر دري که سوخته ، من ، بی پسر شدم از بس شدم نحیف نشناسد مرا علی مانند عمر مختصرم ، مختصر شدم شکرِ خدا که جاي لگد را علی ندید شکرِ خدا ندید ، شکسته کمر شدم خود مانده ام که ماندنی ام یا که رفتنی جانم به لب رسید ولی جان به سر شدم چیزي ز من نمانده علی شستشو دهد خود در تعجبم که چرا اینقدر شدم ؟ دانم که غسل دادن من طول می کشد هر شب گذشت صاحب زخمی دگر شدم ✍ .
. گل شمّه‌ای از آیه‌ی تطهیر تو باشد گر آینه در آینه تکثیر تو باشد خود کیستی ای سوره‌ی کوثر که حسینت تا کرب‌وبلا رفت که تفسیر تو باشد بر سفره‌ی نان و نمکت دست علی هم برداشت نمک را که نمک‌گیر تو باشد اکسیر کنیز تو طلا کرد مِسم را خود فضّه طلاگشته‌ی اکسیر تو باشد در آب به تصویر کسی زل زده عباس عشقش فقط این است که تصویر تو باشد ای دستِ پر از پینه ز چرخاندن دستاس عالم همه در گردش تقدیر تو باشد در خوابِ شهیدان جهان یکّه‌سواری‌ست کِی می‌رسد از راه که تعبیر تو باشد .
. ای که با دست ورم کرده ی خود پای منی با نفس های کمت نیز مسیحای منی ماه ماه است عزیزم چه گرفته چه هلال ... رو بگیری ز علی ، باز تو زهرای منی ماندنت درد من و رفتن تو زجر من است غم امروز منی ، حسرت فردای منی آه زانو به بغل کردن من دیدنی است؟! از پس پوشیه سرگرم تماشای منی همه ی زندگی ام ،مرگ تمنا نکنی ... خسته ای ، بی رمقی؟! باز تمنای منی خواست دنیای مرا تیره کند ، سیلی زد دشمنم نیز خبر داشت تو دنیای منی رو به قبله مشو ای قبله ی بی سوی علی یار بی صحبت من ، همدم شبهای منی .
. مثل من مظلوم بین ناس نیست غربتی هرگز در این مقیاس نیست نان حیدر بعد از این خون دل است رونقی دیگر در این دستاس نیست خسته تر آشفته تر پژمرده تر از علی در بین این خناس نیست آب آوردم بریزم بر روی شاخه یاسی که دیگر یاس نیست هیچ کاری مثل غسل پیکری که در آتش سوخته حساس نیست غسل زیر پیرهن لطف تو بود لیک در دستم مگر احساس نیست؟ شستن خونابه خیلی کار برد ور نه غسال تو را وسواس نیست .
. آتش گرفتی ، سوختی پیش نگاهم جانِ علی قربانِ تو ، پشت و پناهم بین در و دیوار گیر افتاده بودی انگار در ، تکیه زده به تکیه گاهم بر زندگی ما شرر انداخت مسمار سوراخ شد با پهلویت دستِ دعاهم خوردی زمین در ازدحامِ مردها ؛ آه... افتاد با افتادنِ تو مرتضی هم من بودم و قنفذ سرِ تو‌ داد میزد شرمندهٔ روی توام ای پا به ماهم گاهی لگد ، گاهی غلاف و تازیانه میزد تو را با ضربه های بی هوا هم بین منو ، تو لحظه ای هجران؟ محال است نُه سال ، لحظه لحظه اش بودیم با هم ناموس من را عده ای اوباش کشتند رفته است تا عرش معلی ، سوزِ آهم .
. روز روشن بانویی را تیره دلها می‌زدند دختر خیرالبشر را بی حیاها می‌زدند فاطمه در بین شعله بود و حیدر گُر گرفت فاش می‌گویم علیِ مرتضی را می‌زدند کاش می‌بستند چشمان علی را جای دست نامسلمانان به پیش چشم مولا می‌زدند مثل جوجه دختری لرزید آنجا تا که دید دسته جمعی بین کوچه مادرش را می‌زدند عده ای با تازیانه می زدندو با غلاف عده ای در آن شلوغی با کف پا می‌زدند بر نمی‌گردد سر زهرا میان بسترش چون میان کوچه او را بی محابا می‌زدند این زدن ها باز، در کرب و بلا تکرار شد یوسفی را در ته گودی خدایا می‌زدند پهلویش، پهلوی یک پهلو شکسته نیزه خورد زخم ها را بر تن او، پیش زهرا می‌زدند از تنش چیزی نمانده غیر مشتی استخوان لشگری دیدند آقا مانده تنها، می‌زدند زخم قلب داغداران، بار دیگر تازه شد اسبها را نعل تازه پیش زنها می‌زدند پیکری عریان به روی خاک و جمعی کف زنان خواهری را در هیاهوی تماشا می‌زدند با که گویم؟ کاش می‌مُردم نمی‌گفتم سخن دختری را در کنار جسم بابا می‌زدند .
. درد سرم امشب زده آتش به جانم می سوزد از جای کبودی استخوانم مانده نفس در زخم سینه بار دیگر می ماند از سرفه در این بستر نشانم اسما به سختی صورتم را جابجا کرد کار خودش را کرده سیلی به گمانم هجده بهار عمر من در پشت در سوخت وقتی که هیزم ریختند بر آشیانم با بار شیشه استراحت هم عذاب است! حالا چه باید کرد با زخم نهانم بال قنوتم را غلافی بد شکسته حتی نشسته در نمازم، ناتوانم! با صورت بسته خجالت می کشم باز از بغض سنگین امام مهربانم از من گذشته مرهمی تازه گذارد فضه به زخم پهلوی آتش فشانم از حال و روزم شرح رفتن را ببینید خیلی بعید است یک شب دیگر بمانم پیر از غم تنهایی مولای خویشم دلخسته از دنیا، اگر چه من جوانم مظلوم تر از حیدر من در جهان نیست دارد گواهی می دهد اشک روانم ✍ .
. با نسیمی غنچه پرپر می‌شود طوفان چرا!؟ در غباری کرده‌اند آیینه‌ را پنهان چرا!؟ "لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمن"*، جای خود با هجوم شعله‌ها در می‌زد این مهمان چرا!؟ "در" همینکه سوخت به زهرا پناه آورده بود تازه فهمیدم که از لولا شد آویزان چرا! آن دری که "ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِين" از خجالت سوخت که اینگونه شد ویران چرا! دستگیرِ هر دو عالم دست‌هایش بسته بود گفت: افتادی به روی خاک زهرا جان چرا!؟ فاطمه هرروز اشک و مرتضی هرروز اشک سرزده در ساحت آیینه‌ها باران چرا!؟ حال زینب را چنان مویش پریشان می‌کند می‌شود با شانه کردن شانه‌اش لرزان چرا!؟ . . . با حضور فاطمه حتی کفن گل می‌دهد مثل درد او ندارد، خون او پایان چرا!؟ *«پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم»: لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمنٍ. هر مؤمنی باید که مهماندوست و مهمان‌نواز باشد. (مستدرک، ج ١٦، ص ٢٥٧) .
. 🏴 ۱۴۰۳ سلام الله علیها ✍ کسی که راهِ نجاتِ خلایق است از آتش نوشته‌اند از آتش کسی نداد نجاتش زمین مجاورِ هجده بهارِ خانه‌ی او بود زمان هنوز مقیم است در زمانِ حیاتش بفاطمَهْ، و أبیها و بَعلَها و بَنیها چه محترم جَلَواتی نشسته در صلواتش رکوعِ قامت او چیست جز قیام فُرادا؟ قیامِ ماست نمازی در اقتدا به صلاتش نوشت نامِ علی را به صفحه صفحه‌ی تاریخ دمی که میخ، قلم بود و خونِ سینه دواتش به ردّ پای علی لاله کاشت کوچه به کوچه که هر نماز بگوییم اِهدِنا به صِراطش سلاحِِ خطبه‌اش از دستِ لشکری سپر انداخت برای حیدرِ تنها سپاه شد کلماتش همان‌که مثلِ خلافت ربود باغِ فدک را گرفت هر چه علی داشت را به جای زکاتش هنوز أشهدُ أنَّ علی‌ست بر لبِ زهرا شهید، شاهدِ زنده‌ست در حیات و مماتش شکست حرمتِ کوثر، مدینه چشمه‌ی خون شد رسید سیلی از این خون به کربلا و فراتش .
. تا کجا سامان نیابیم و پریشانی کشیم تا به کِی تلخیِ این شبهایِ طولانی کشیم نوبتِ ما می‌شود آیا ؟ به ما هم سر زنی رد شو از اینجا که بر راه تو پیشانی کشیم ما نفهمیدیم کِی ما را صدا زد فاطمه مِنَتِ این لطف را با چشمِ بارانی کشیم شرط یاری تو را فهمیده‌ام قبل از خودت باید اول بارِ این یارِ خراسانی کشیم می‌شود در وقت جان دادن رضا را دید و مُرد دست از غیرش اگر چون مَرد سلمانی کشیم دستِ ما را رو نکردی دست رد کار تو نیست دستگیری کن که دست از هرچه می‌دانی کشیم وای بر ما ما نمردیم  و شنیدیم از غمت زخم این شرمندگی داغِ گرانجانی کشیم مادرت غش کرد وقتی روضه‌ی تو شام شد باید امشب داد زد تا دردِ ویرانی کشیم تازه می‌فهم اگر طفلِ یتیمی گُم شود می‌شود صد خار را از بین دامانی کشیم (حسن لطفی) ✍ .
. تشییع شبانه... تو را شبانه، از این خانه، مهربان بردم به سوی مدفنی آرام و بی نشان بردم تو را زِ ظلمت شب سوی روشنایی ها به روی دوش خودم چون کشان کشان بردم منی که کَنده ام از ریشه درب خیبر را تعجبم که چرا کُند و ناتوان بردم دلم گرفته از این شهر و مردمانِ شهر.. که دُخت سرورشان، با قدی کمان بردم فَلَک به روی سرم شد خراب، تا رفتی من از نبود شما رنجِ بی کران بردم دل تمام ملائک در آسمان لَرزید همین که پیکر تو سوی آسمان بردم به شانه برده ولی، بازوان من می سوخت شکسته بازوی تو، روی بازوان بردم کبوترم، نه زمینی، که عرشی هستی تو تو را کبوتر زخمی، به آشیان بردم نه، اینکه پیر شدی و، کمان شدی، رفتی نه، یاس هجده بهارم، تو را جوان بردم به همره حَسَنینم، وَ زینبینم من یگانه مادرشان را از این جهان بردم وصیّتت عملی شد، امانت نبوی تو را به نَزدِ نبی، یاس ارغوان بردم بدون تو نه مرا هم زبان بُوَد، نه پناه.. پناه خود به سوی چاه بی زبان بردم .
. ناحلة الجسم من، یک دمی آرام باش شهد به کامم در این، تلخی ایام باش آینه ی پاک من، گرچه ترک خورده ای بهر علی (ع) باز هم، آینه و جام باش گرچه در این کوچه ها ، نیست کسی یار من خیز و پناه علی (ع) ، در ملأ عام باش من اسداللهم و، بند به دستم زدند فاطمه (س) همدرد این، شیر، در این دام باش سوخت علی (ع) از غمت، جان به فدای قدت چند قدم با علی (ع) ، همره و همگام باش حجتِ بر اهل بیت (ع) ، قبله نمای ولی پای به پای علی (ع) ، حُجة الاسلام باش ای غم تو قاتلم، داغ نزن بر دلم حل بنما مشکلم، مرهم آلام باش دانه ی درّ نبی (ص) ، کم نشود قدر تو گر شده رویت کبود، درّ سیه فام باش ای گل نیلوفری، ای گل یاس (ع) جای کفن فکر یک، جامه ی احرام باش خاستگه هل اتی، لحظه ی افطار شد باز مهیای یک، سفره ی اطعام باش داغ تو مرگم دهد ، هجر شکستم دهد پشت و پناه علی (ع) ، حیدر صمصام باش فکر علی (ع) نیستی، در پی یک چاره بر گریه ی اطفال خود، وقت شب هنگام باش عزم نکن بر سفر، خورده به جانم شرر چند صباح دگر، مادر ایتام باش راحت جانم نرو یار جوانم نرو نیست توانم نرو، فکر سرانجام باش گشته وجودت خیال ، گشت شفایت محال رفتی اگر ساکنِ، مرقد گمنام باش شام غریبان تو، روز سیاه علی است همدم من، چاره ی، غربت آن شام باش 1403/09/11 ایام (س) تسلیت
. سلام اللّه علیها همه جایِ بدنت زخم نشسته چه کنم ؟! مثلِ قلبم پر وُ بالِ تو شکسته چه کنم ؟! ورمِ بازویِ تو قاتلِ جانم شده است فاتحِ بدرِ تو از پای نشسته چه کنم ؟! شده با روضه هماهنگ نفسهایِ علی نفسم بی تو شده تنگ و گسسته چه کنم؟! پایِ من ماندی و سیلی و لگد خوردی وای بی تو با زندگی و این دلِ خسته چه کنم ؟! تو به بخشیدن و لطف و کرم عادت داری آمده کم کفنی در دلِ بسته چه کنم ؟! لحظه‌یِ غسل و کفن یادِ حسین افتادم یک تن و نیزه و خنجر دسته دسته چه کنم ؟! پایِ تابوتِ نگارم العجل می‌گویم با فراقِ مهدی و دلِ شکسته چه کنم ؟! سلام_الله_علیها ✍ .
. عَلَم با غم مادر ما بلند است خوشا پرچم نام زهرا(س) بلند است در این شهر هر سمت راهت بیافتد دمِ چایی روضه ، هر جا بلند است شنیدم دعا می کند عاشقان را ببین بخت ما تا کجاها بلند است اگر چشم احمد(ص) به زهرا(س) بیافتد صدای فداها ابوها بلند است درِ خانه ی دختر مصطفی(ص) سوخت ولی باز دیوار حاشا بلند است دم بیتِ "لا ترفعو" این چه غوغاست؟ * ببین نعره ی شعله ها را... بلند است به دیوار بیتش رسیدند و دیدم که گاهی کژی تا ثریا بلند است به آتشفشان ها رسیده است چاهش مگر تا کجا آه مولا بلند است ؟ شب غم دراز است ، کوتاه اینکه امیدم به آن مردِ بالا بلند است یکی باید از آفتابم بپرسد مگر تا کجا شام یلدا بلند است مگر تا کی از مادرِ زیرِ آوار سوی کودک مرده لالا بلند است بیا امتحان کن من و همتم را بیا عزم طوفان الاقصی بلند است بیا تا که شیرین شود کام یاران که از دشمنان بوی حلوا بلند است به زودی ببینی ، به این قبله سوگند صدای اذان از کلیسا بلند است ✍ *برداشتی از مهدی جهاندار .
. خزان زود رس بیمار من که دیده گهربار می کنی اشکی نثار گلشن ایثار می کنی از یک خزان زود رسی گلشن مرا با این نسیم درد خبردار می کنی می خوانی از نگاه علی راز سینه را هرگه نظر به دفتر اسرار می کنی دارم به دوش بار گرانی ولی مرا بایک نگاه گرم سبکبار می کنی سرتا به پای دردی و لبخند می زنی برمن تو مهر خویشتن اظهار می کنی ای همدم و امید و مسیحادم علی بیماری و طبابت بیمار می کنی گل کس ندیده ،تکیه به دیوار غم دهد ای گل چرا تو تکیه به دیوار می کنی ای چلچراغ زندگیم گر شوی خموش روز مرا ز غصه شب تار می کنی زین شرح سینه سوز«وفایی» دگرمگو دل را به داغ و درد گرفتار می کنی ✍ .
. شرح‌ غمت نمی‌شود این بیت‌های لال باید نوشت از غم تو سالیان سال آن روز کاش پشت در خانه مثل قبل سائل رسیده بود به دنبال عرض حال هیزم و شعله‌های حسد هم قسم شدند تا روسیاهی اش بشود قسمت ذغال این خانواده منتظر یک مسافرند با استعاره روضه بخوانم در این مجال با استعاره روضه‌ بخوانم که بهتر است با دست باد‌ می‌شکند زودتر نهال آیینه‌ی تمام نمای پیمبری اما چرا شکستن آیینه شد حلال؟ از آسمان چشم تو غم چکه می‌کند مرثیه خواندن است اذان گفتن بلال دلتنگ اقتدا به قد و قامت پدر ! دلتنگ یک قنوت شدی با فراغ بال بازوی تو دوباره دری وا نمی‌کند ؟ پر باز کرده‌ای بروی ای شکسته بال؟ یعنی بدون بدرقه‌ات می‌رود علی ؟ باور نمی‌کنم بشود ممکن این محال؟ مثل پری سبک شده ‌ای از وبال تن بگذار بگذرم دگر از شرح کالخیال ✍ .