eitaa logo
🇮🇷رمان مذهبی امنیتی🇵🇸
5هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
239 ویدیو
37 فایل
💚 #به‌دماءشهدائنااللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج🥹🤲 . . 🤍ن‍اشناس‌بم‍ون🫠 https://harfeto.timefriend.net/17350393203337 . ‌. ❤️نذرظهورامام‌غریبمان‌مهدی‌موعود‌عجل‌الله‌تعالی‌ فرجه‌الشریف🫡 . ✍️رمان‌شماره ♡۱۴۵♡ درحال‌بارگذاری😍...
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷شهید جرایه 🌷🌷با وجود سن کم و کنار گذاشتن درس و مدرسه در اوان دوره راهنمایی واژه هایی را به عنوان وصیت نامه کنار هم چیده که هر گاه بازخوانی می شود، در باور هیچ کس نمی گنجد که این عبارات عرفانی و اخلاقی متعلق به نوجوانی 12 ساله است. 👣در وصیت نامه شهید علی جرایه آمده است: ✨سلام بر پیامبر بزرگ اسلام و درود فراوان بر رهبر کبیر انقلاب امام خمینی و سلام بر پدر و مادر مهربانم. ✨ من علی جرایه فرزند سوخته زار من با دلی سرشار از ایمان و با اعتقاد و آگاهی که از اسلام عزیز داشتم راهی جنوب کشورمان و دفاع از نوامیس اسلام، از چنگال غارتگران و غاصبان و نوکران آمریکا شدم و می‌روم که باشد برای دیگر که قصد تجاوز به سرزمین‌های محروم اسلام را دارند. ✨پدر و مادر جان خداوند متعال در قرآن می‌فرماید ((گمان نکنید کسانی که در راه خدا کشته شده‌اند مرده‌اند بلکه زنده‌اند و از جانب پروردگارشان روزی می‌گیرند)) ✨وصیت من به شما این است که هیچوقت امام عزیزمان را تنها نگذارید و پیرو مکتب باشید. ✨پدر و مادرم برای من گریه نکنید زیرا که باعث شادی منافقین خواهد بود. شادی کنید که شما هم به خدای متعال هدیه‌ای تقدیم کرده‌اید. ✨همیشه بخوانید و بگیرید و امام و رزمندگان را دعا کنید. https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5
✨ ﴾﷽﴿ ✨ ✨رمان جذاب و مفهومی ⚔ ✨قسمت ۳ ✨ قلمرو دشمن بعد از گرفتن و به یکی از ،... تمام فکرم شده بود که... چطور به برم که خانواده ام، هم متوجه نشن؟ .. سه ماه تمام،... و ، وقتم رو روی زبان و روی گذاشتم ... و همزمان روی ایران، حوزه های علمیه اهل و و تاریخچه هاشون مطالعه می کردم ... تا اینکه بالاخره یه ایده به ذهنم رسید ... . با وجود شدید از شیعیان و ایران ... از طرف کشورم به حوزه های علمیه درخواست پذیرش دادم... تا بالاخره یکی از اونها درخواستم رو قبول کرد .. به اسم تجدید دیدار با خانواده، مرخصی گرفتم ... وسایلم رو جمع کردم و برای آخرین بار به دیدار رفتم ... دوری برام سخت بود اما گفتم: _خدایا! من جانم رو کف دستم گرفتم و به راهی دارم وارد میشم که ... . به کشورم برگشتم ... از ، تا زمان گرفتن تاییده و ویزای تحصیلی جرات نمی کردم به خونه برگردم ... شب ها کنار مسجد می خوابیدم... و چون مجبور بودم پولم رو برای خرید بلیط نگهدارم ، روزها رو می گرفتم ... . بالاخره روز موعود فرا رسید ... وقتی هواپیما توی فرودگاه امام خمینی نشست،... احساس رو داشتم که و تمام به خطوط دشمن کرده ... هزاران تصویر از مقابل چشم هام رد می شد ... حتی برای ، خودم رو کرده بودم ... . رو تصور می کردم؛... جز اینکه در قدم گذاشته بودم که ... ، دیگه توی دست های خودم ... ⚔ادامه دارد.... ✨✨⚔⚔⚔✨✨ ✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 ✨⚔✨✨⚔✨✨⚔
✨ ﴾﷽﴿ ✨ ✨رمان جذاب و مفهومی ⚔ ✨قسمت ۳۰ ✨امواج بلا کم کم مختلف شروع به خودنمایی کرد ... سنگ پشت سنگ ... اتفاق پشت اتفاق ... و اوج ماجرا زمانی بود که به خاطر یک مشکل اداری، بیمه و شهریه ای که می گرفتم قطع شد ... حدود 5 ماه ... بدون منبع درآمد، بدون حمایت خانواده ... با زندگی کردم ... . تنها یک قدم با فقر مطلق فاصله داشتم ... غذا بر اساس تعداد و اسامی ثبت شده می رسید که اسمم از توی لیست هم خط خورد ... بچه هایی که از وضعم خبر داشتن، دور هم جمع شدن ... هر روز بخشی از غذاشون رو جدا می کردن و یواشکی کنار تختم میزاشتن ... با این وجود، بیشتر روزها رو می گرفتم ... اجازه نمی داد احساس عجز و ناتوانی کنم ... . هر وقت روم خیلی شدید می شد یاد سخن شهید آوینی می افتادم ... _ آن است که در کشاکش دیندار بماند و گرنه در و و اهل دین بسیارند ... . به خودم می گفتم ... برای اینکه از سخت، چیز با ارزشی بسازن ... اول خوب ذوبش می کنن ... نرمش می کنن ... بعد میشه ستون یک ساختمان ... 💖و رو به خاطر اون فشارها و سختی ها می کردم .... کم کم شروع شد ... اوایل خفیف بود ... نه بیمه داشتم ... نه پولی برای ویزیت و آزمایش ... نه وقتی برای تلف کردن ... به هر چیز مثل خستگی، گرسنگی و ... فکر می کردم ... جز ... ⚔ادامه دارد.... ✨✨⚔⚔⚔✨✨ ✍نویسنده؛ شهید مدافع حرم طاها ایمانی https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 ✨⚔✨✨⚔✨✨⚔
❂◆◈○•--------﴾﷽﴿--------❂◆◈○• 💠رمان جذاب، پلیسی و امنیتی 💝 💝قسمت ۲ به بقیه که دورهم نشسته بودند نزدیک شد، صدای بحثشان بالا گرفته بود، مثل همیشه بحث سیاسی بود، و آقایون دو جبهه شده بودند، سید محمود،، پدرش،، و آقا محمد و محسن و یاسین یک جبهه، و کمیل وآرش جبهه ی مقابل .. سلامی کرد، وکنار مادرش و خاله سمیه و عزیز نشست و گوش به بحث های سیاسی آقایون سپرد. نگاهی گذرایی به کمیل و آرش، که سعی در کوبیدن نظام و حکومت را داشتند انداخت، همیشه از این موضوع تعجب می کرد، که چگونه پسردایی اش آرش با اینکه پدرش نظامی و سرهنگ است، اینقدر مخالف نظام باشد و بیشتر از پسرخاله اش که فرزند شهید است و برادر بزرگترش یاسین که پاسدار است، به شدت مخالف نظام بود، و همیشه در بحث های سیاسی، در جبهه مقابل بقیه می ایستاد. صدای سمیه خانم سمانه را، از فکر خارج کرد، و نگاهش را از آقایون به خاله اش سوق داد: ــ نمیدونم دیگه با کمیل چیکار کنم؟چی دیده که این همه مخالفه نظامه.خیره سرش پسره شهیده .برادرش پاسداره دایی اش سرهنگه شوهر خاله اش سرهنگه پسر خاله اش سرگرده ،یعنی بین کلی نظامی بزرگ شده ولی چرا عقایدش اینجوریه نمیدونم!! فرحناز دست خواهرش را می گیرد وآرام دستش را نوازش می کند؛ ــ غصه نخور عزیزم.نمیشه ڪه همه مثل هم باشن،درست میگی کمیل تو یک خانواده مذهبی و نظامی بزرگ شده، و همه مردا و پسرای اطرافش نظامین، اما دلیل نمیشه خودش و آرش هم نظامی باشن، ــ من نمیگم نظامی باشن ،میگم این مخالفتشون چه دلیلی داره؟؟الان آرش می گیم هنوز بچه است تازه دانشگاه رفته جوگیر شده.اما کمیل دیگه چرا بیست و نه سالش داره تموم میشه. نمیدونم شاید به خاطر این باشگاهی که باز ڪرده باشه ،معلوم نیست ڪی میره ڪی میاد..! ــ حرص نخور سمیه.خداروشکر پسرت خیلے ، ، اشو میگیره‌،خداتو شڪر ڪن. سمیه خانم آهی میکشد و خدایا شکرت را زیر لب زمزمه می ڪند. سمانه با دیدن سینے مرغ های به سیخ ڪشیده در دست زهره زندایی اش، از جایش بلند مے شود، و به ڪمڪش مے رود . کمیل مثل همیشہ کباب کردن مرغ ها را به عهده می گیرد، و مشغول آماده کردن منقل مےشود، سمانه سینی مرغ ها را کنارش می گذارد: کمیل ــ خیلے ممنون سمانه! خواهش میڪنم" آرامی زیر لب مے گوید، و به داخل ساختمان، به اتاق مخصوص خودش و صغرا، که عزیز آن را برای آن ها معین ڪرده بود رفت. چادر رنگی را از ڪمد بیرون آورد، و به جای چادر مشڪی سرش کرد، روبه روی آینه ایستاد، و چادر را روی سرش مرتب کرد. با پیچدن بوی کباب، نفس عمیقے کشید، و در دل خود اعتراف کرد که کباب هایی که کمیل کباب مے کرد خیلے خوشمزه هستند، با آمدن اسم کمیل ذهنش، به سمت پسرخاله اش ڪشیده شد 💝ادامه دارد.. 💠نویسنده؛ بانو فاطمه امیری زاده 💠 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 ❂◆◈○•------------💠-------------❂◆◈○•
。☆✼★━━━━━💠━━━━━━★✼☆。 🍃رمان واقعی تلنگری و آموزنده 🍃روایت یکی از جانبازان مدافع حرم 🍃قسمت ۶۵ و ۶۶ اما اینکه به طور مشخص نام حضرت عزرائيل برده ميشود، بايد گفت كه ما در مورد شخص حضرت رسول اكرم(صلی‌الله‌ علیه‌و‌آله) روايت داريم كه دوبار مرگ ايشان به تعويق افتاد،دوبار حضرت عزرائيل به درب منزل ايشان مراجعه و به خاطر حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها بازگشتند. بار سوم پيامبر فرمودند كه دخترم، ايشان برادرم عزراييل هستند،تاكنون از هيچكس اجازه نگرفته، بگو داخل شوند.يعنی مقام حضرت صديقه سلام‌الله‌علیها باعث تأخير در قبض روح پيامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) شد. در اين كتاب هم اشاره ميكند كه با التماس از حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) ميخواهد كه برگردد و به او فرصت ميدهند. از طرفی بايد گفت كه برخی اعمال، مرگ انسان را به تأخير می‌اندازد. ما در روايات داريم كه صله‌رحم و دعای والدين، مرگ را به تأخير می‌اندازد و عاق والدين و قطع رحم، باعث ميشود مرگ زودتر رخ دهد. سؤال ۷ :آيا انسان ميتواند در جريان تجربهاي نزديك به مرگ، حوادث و اتفاقات آينده را مشاهده نمايد؟ بله، اين ماجرا چيز عجيبي نيست.بنده ده‌ها شهيد را ميشناسم كه قبل ازشهادت، تاريخ و ساعت دقيق شهادت خود يا اطرافيان را بيان ميكردند.با اينكه تجربه نزديك به مرگ نداشتند.بنده دوستی داشته و دارم كه بسياری از اتفاقات آينده را در خوابی میبیند.او به توصيه شهيد نيّری عمل کرد.شهید نیری در نامه‌ای که در كتاب عارفانه چاپ شده ميگويد: _اگر چند روز نكنيد، شگفتی‌ها را در خواب ميبينيد. و اگر به روز برسد در بيداری خواهيد ديد. كه البته براي چهل روز، روايت معتبر داريم. در تجربه‌های نزديك به مرگ كه در كشور ما رخ داده، افراد تجربه كننده بسياری از اتفاقات آينده را مشاهده كرده‌اند. كتاب آنسوی مرگ و بازگشت به چند مورد آن پرداخته است. سؤال ۸ :آيا ميتوان در اين تجربه‌ها، حسابرسي اعمال را ديد؟ خداوند برای آگاهی بشر از آنچه در سرای ديگر اتفاق ميافتد، ابتدا پيامبر خود را در شب معراج به آسمانها برد و به او نشان داد كه بهشت و جهنم و حسابرسي اعمال چگونه است.برخی از انسانهای ديگر توانستند با تجربه‌های نزديك به مرگ و يا...مشاهدات خود را برای ديگران مكتوب نمايند. كتاب سياحت غرب چنين حكايتی دارد. همچنين در خاطرات برخی از بزرگان، نظير علامه طباطبايی آمده كه چنين وضعيتی براي آنها پيش آمده.يكي از علما از قول استادش ميگفت: _يكبار ماجرای تجربه نزديك به مرگ برايم پيش آمد. من از پل صراط گذشتم و قبل از ورود به بهشت در مقابل ملائک قرار گرفتم. آنها گفتند:_براي خداوند چه آوردی؟ گفتم:_من اين همه خواندم. گفتند:_تو به راحتی از صراط گذر كردی. اين نتيجه نمازهايت بود. گفتم:_من اين همه گرفتم. گفتند:_در عبور از صراط اثري از عذاب جهنم به تو نرسيد. اين نتيجه روزه‌ها بود. خلاصه هر چه كه از اعمال خود گفتم، آنها جواب دادند كه نتيجه‌اش را يا در دنيا و يا اينجا گرفته‌ای.برای خداوند چه آوردی؟گريه‌ام گرفت.هيچ چيزی برای ارائه نداشتم.مانده بودم كه چه كنم.بسياری از اعمال من،خالصانه براي خدا نبود.برای همين در كتاب اعمالم اثری از آنها ديده نميشد. اما اشتباهات و گناهان من مانده بود.يكباره با صداي بلند گفتم: _درسته من هيچ كاري نكردم.اما آيا ولايت اهلبيت علیهم‌السلام را قبول نكردم؟ من بنده خالص خداوند، حسين علیه‌السلام را دوست نداشتم؟ من امام رضا علیه‌السلام را دوست نداشتم؟ من برای مصیبت‌های حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها گريه نكردم؟ ملائكه در برابر من سكوت كردند و گفتند: _اين را از شما قبول ميكنيم. يك رشته نور در اعمال شما وجود دارد كه همان ولايت اهلبيت علیهم‌السلام است. اين را قبول ميكنيم. سؤال ۹ :ما شنيدهايم كه بهشت و نعمتهای بهشت براي روز قيامت است. آيا ممكن است كسی در تجربه‌ای اينگونه بهشت را ديده باشد؟ بسياري از كساني كه در تجربه خود، بهشت را مشاهده كرده‌اند، بهشت برزخی را ديده‌اند. مكانی كه همين حالا وجود داشته و مومنين حاضر در برزخ، از آن استفاده ميكنند. اما مشاهده بهشت نيز امر عجيبي نيست. پيامبر خدا در معراج خود، بهشت را ديده و بسياري از بزرگان ما كه توانايی معنوی فوق‌العاده داشته‌اند، در ملكوت سير كرده و بهشت را ديده‌اند. در خاطرات علامه طباطبایی، ميرزا جواد آقای تهرانی و... به اين دست خاطرات برخورد ميكنيم. شهيد حميد كرمانشاهی در نوار خاطراتی كه قبل از شهادت از ايشان ضبط شده، به اين موضوع اشاره دارد كه در تجربه‌ای اينگونه، بهشت الهی را ديده است و تعداد زيادي از رفقايش را نام ميبرد كه همراه با او وارد بهشت شده‌اند. او حتي از كساني كه بعدها راهی بهشت ميشوند نام ميبرد. 💠ادامه دارد.... 🍃کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی 🍃https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 。☆✼★━━━━━━ - ━━━━━━★✼☆。
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه 🌸قسمت ۱۸۷ و ۱۸۸ _... هیچ فکر کردی تکلیف درگیری‌های نسبی چی میشه در نسل های بعدی؟ مثلا فرض کن کسی با زن باباش ازدواج کرد و بچه دار شد پسرت میشه برادر برادرت که مادرش همون زن بابا بزرگشه که الان همسرته یعنی در واقع مدل و سازمان خانواده منهدم میشه حرمتی باقی نمیمونه حالا تو در همین حدش رو تشکیک کردی بعضی ها به کل میگن ازدواج با محارم چرا باید محدود باشه! هیچ محدودیتی هیچ حریمی هیچ احترامی برای قائل نیستن مردم عصر ما فقط درحال تست سلیقه های جنسی هستن ارتباط با محارم با همجنس با خود با حیوانات با اشیا با عروسکهای جنسی* اینها همش بخاطر نظریه های من درآوردی و غیرکارشناسی رهایی جنسی برای رهایی از عقده های روانیه اپثال فروید میگن دلیل سرخوردگی ها سرکوب ها هستن میل جنسی تون رو آزاد بگذارید تا عقده های روانی تون از بین بره و به آرامش برسید دنیا رو به گند کشیدن اما هنوز به آرامش نرسیدن! چون اساسا چیستی نیاز جسمی و جنسی سیری ناپذیری و تعدد طلبیه چیزی که اون نمی فهمید ولی قرآن به ما میگه همه جانبه هم میپردازه بهش مثلا میگه با تمرین خویشتنداری کن عضلات روحت رو قوی کن رو کنترل کن تا دائم برات سلیقه سازی نکنن و پاسخ صحیح رو بهش بده فقط با و پاسخ آروم میگیری نه با رهاسازی نفس عمیقی کشیدم و به ساعت نگاهی انداختم _خب جزء ۴ تموم شد به نظرم یکم استراحت کنید منم یه زنگ بزنم برمیگردم درحال بلند شدن ژانت گوشیم رو گرفت سمتم: _میشه قفلش رو باز کنی فایل های موسیقیت رو بفرستم برای خودم؟ انگشتم رو کشیدم روی حسگر: _بفرما ....... همین که وارد آشپزخانه شدم ژانت با ذوق گفت: _یکی دو تا از آهنگاتو گوش کردم خیلی جالب بود با لبخند پشت میز نشستم: _ببینم چی گوش دادی؟ با انگشت اشاره دو ترک رو نشونم داد: _اینو گوش دادم اینم یکمشو خیلی جالب بودن رکعت هشتم و شاه خراسانی ام رو گوش کرده بود لبخندم عمیق تر شد: _تو که نفهمیدی چی میگن درسته؟ _نه نفهمیدم منظورم ریتمش بود من که فارسی نمیفهمم _یکی از این آهنگها تاجیکیه یکی از گرایشهای زبان فارسی متوجه تفاوتشون نشدی؟ _نه... _هر دوی این آهنگها در ستایش یک نفر هستن _کی؟! صدای کتایون هر دومون رو متوجهش کرد: _وای ببینید اینجا رو! گوشیش رو به طرفمون گرفت عکس یک دختر چهارده پونزده ساله که... چشم و ابروش خیلی به کتایون شباهت داشت با لبخند حدسم رو به زبون آوردم: _خواهرته؟! ناباور نگاهش رو از عکس گرفت و بهم خیره شد چشمهاش میخندید: _الان برام فرستاد باورم نمیشه یه خواهر داشته باشم! میبینی چقدر شبیه منه؟ ژانت در کسری از ثانیه با جیغ و سر و صدا بغلش کرد و ابراز شادمانی کرد انگار اونهم به اندازه کتایون خوشحال بود چند دقیقه ای به نظر دادن حول چهره ی کمند خواهر کتایون و ذوق کردن برای این اتفاق غیر مترقبه گذشت تا اینکه بالاخره ژانت گفت: _دیگه ادامه بدیم! من هم مطیع امر بانو شروع کردم: _جزء پنجم ادامه سوره نساء... اما کتایون باز رشته کلام رو به دست گرفت ته خنده حاصل از شادی چند دقیقه قبل توی صداش با اعتراض آتشینش تضاد جالبی داشت: _ آیه 23 آیه صیغه ست از نظر من صیغه حیاط خلوت مردهاست و لاغیر حالا هرچی میخوای بگی بگو! _ صیغه هم یه نه واجب یا حتی سفارش مال شرایط اتفاقاً به نفع زنها هم هست چون این زنه که انتخاب میکنه صیغه بشه یا نه عقد بکنه یا نه کسی که باید قبول کنه زنه پس هر امکانی که میدن به زنها میدن کسی مجبورشون نکرده این حکم فقط برای کنترل بهداشت روانی و اجتماعیه که کسی اگر شرایط ازدواج نداره در مسئله نیازجنسی بلاتکلیف نباشه که بهونه ای باشه برای و روابط بدون چارچوب و پنهان نمیدونم چرا شما با وجود فاحشه های خیابانی یا وجود کاباره و کازینو مشکل ندارید فقط چیزی که رسمی و چارچوب مند باشه و حقوق مشخص داشته باشه باهاش مشکل دارید اینکه مجبوره مهریه بده نفقه بده تکفل کنه اگر پای بچه در میان بود شناسنامه بگیره و هزینه ها رو قبول کنه بده نه؟ جامعیت قانونی یعنی در نظر گرفتن همه شرایط و همه نوع انسان همه رو که مجبور نکردن از این حکم استفاده کنن یه خانم مستبصر کانادایی بود میگفت من اصلاً با دیدن حکم صیغه مسلمان شدم گفتم چقدر به زن احترام میگذاره تحت هیچ شرایطی فاحشه شدن رو نمیپذیره شأنیت اجتماعی شرعیش رو لحاظ می‌کنه و اینکه همه چیز زیر نظر شرع با اجازه خدا و چارچوب مند صورت میگیره نه رها اینکه اصل و بلکه تاکید در اسلام بر تک همسری و خانواده است واضحه گفتن نداره _ اصلاً چطور چند کلمه باعث محرمیت میشه اگر نخونن چی میشه مگه _ بحث چند تا کلمه فقط نیست بحث اجازه ایه که از خدا میگیری بحث حرمت به حکم خداست بحث.... 🌱ادامه دارد..... 🌸نویسنده؛ بانو شین-الف 🌟 https://eitaa.com/joinchat/2738487298C9a237a25d5 🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱
🌸 *دحوالارض* 🌸 فردا روز ۲۵ ذی القعده ( دوشنبه ۱۴ خرداد)، هم زمان با دحوالارض یعنی گسترش یافتن زمین از زیر کعبه است. در شب این روز نیز بر اساس روایتی از امام هشتم علیه السلام حضرت ابراهیم و حضرت عیسی علیهما السلام به دنیا آمده اند. همچنین این روز به عنوان روز قیام امام زمان مهدی موعود (عج) معرفی شده است. 🌹اعمال روز دحوالارض؛؛ 1⃣ *روزه* روز دحوالارض از چهار روزی است که در تمام سال به فضیلت روزه گرفتن ممتاز است و در روایات ثواب زیادی برای آن گفته شده است. 2⃣ *نماز* دو رکعت نماز است در وقت چاشت(ابتدای صبح) تا قبل از ظهر در هر رکعت بعد از حمد پنج مرتبه سوره و الشمس بخواند و بعد از سلام نماز بخواند: *لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ پس دعا کند و بخواند یَا مُقِیلَ الْعَثَرَاتِ أَقِلْنِی عَثْرَتِی یَا مُجِیبَ الدَّعَوَاتِ أَجِبْ دَعْوَتِی یَا سَامِعَ الْأَصْوَاتِ اسْمَعْ صَوْتِی وَ ارْحَمْنِی وَ تَجَاوَزْ عَنْ سَیِّئَاتِی وَ مَا عِنْدِی یَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِکْرَامِ.* 3⃣ *دعا* خواندن این دعا مستحب است: اللَّهُمَّ دَاحِیَ الْکَعْبَةِ وَ فَالِقَ الْحَبَّةِ..........(مراجعه به مفاتیح) 4⃣ *ذکر خداوند* معنای ذکر، فقط گفتن الفاظ و اوراد و نام های خداوند نیست. بهترین نوع ذکر خدا، به یاد خدا بودن و او را بر اعمال و گفتار و کردار خویش ناظردانستن است. 5️⃣ *غسل* انجام غسل مستحبی به نیت روز دحوالارض 6️⃣ *زیارت امام رضا (ع)* زیارت حضرت امام رضا(ع) که افضل اعمال مستحبه این روز شمرده شده. 📚 مفاتیح‌الجنان
💫🔥💫💫🔥💫🔥💫💫🔥💫💫🔥رمان واقعی، تلنگری و آموزنده 💫 🔥قسمت ۱۲۷ و ۱۲۸ مرحلهٔ جدیدی در زندگی روح الله آغاز شده بود، مرحله ای مهم و سرنوشت ساز، روح الله تحت نظر برخی اساتید علوم غریبه، برای به استخدام گرفتن موکلین علوی و خادمین سوره های قران، تلاش میکرد، او میخواست با قدرتهای ماورایی پاک به جنگ با قدرت های ماورایی ابلیسی برود. مدتی بود که مدام داشت و اعمال چله را آنطور که به او می گفتند، انجام میداد، برای گرفتن موکلین علوی هم می‌بایست اعمال خاصی انجام داد و تعهداتی هم به موکل داد. درست مثل موکل سفلی.. اما با این فرق که تمام اعمال برای استخدام موکل علوی معمولا پیرامون و و بود و اگر موکلی هم به استخدام درمی‌آمد، فرد استخدام کننده میبایست در قبال کاری که موکل انجام میدهد، سوره های قرانی خاصی را با تعدادی که مورد تعهد قرار می گرفت، روزانه بخواند ولی موکلین سفلی و شیطانی، از انسان طرف قرار دادشان فقط و فقط اعمال منافی عفت و شیطانی میخواستند و حتی بعضی از اعمال خواسته شده موکلین سفلی و شیطانی، مرز بین و را درمی‌نوردید و صدالبته گرفتن موکل سفلی بسیار راحت تر از به استخدام در آوردن موکلین و روحانیت‌های علوی و پاک بود. روح الله چندین مرتبه تلاش کرد، اما هر بار موفقیتی در کار نبود، انگار کارش قفل شده بود، قفلی که هیچ راه حل و کلیدی نداشت. اوضاع خانه بد و بدتر میشد، حالا تمام اعضای خانواده و هر کدام به طریقی درگیر حمله های شیطانی بودند و حتی این حمله ها به خانواده فاطمه هم رسیده بود و سلامت آنها را تحت تاثیر قرار داده بود. انگار شراره به سیم آخر زده بود و حالا که میفهمید هدف روح الله طلاق دادن اوست و او به هیچکدام از خواسته های شیطانی اش نمیرسد، پس با تمام توان به همراه دوستان و آشنایان، خانواده روح الله را به رگبار بسته بودند. روح الله که اوضاع را اینچنین میدید، توکل به خدا کرد و عهد نمود تا خدا دری باز نکند دست از عبادت و خلوت و ریاضت کشیدن برندارد، بنابراین تمام روزها برای روح الله انگار ماه رمضان بود، روزها میگرفت و شبها تا پاسی از شب به و تطهیر روح و روانش مشغول بود، در شبانه روز شاید یک ساعت میخوابید و قبل از اذان صبح برای ادای نماز شب بلند میشد، بچه ها یا پدرشان را نمیدیدند و سرکار بود و یا اگر میدیدند روی سجاده و مشغول عبادت بود، دیگر قانون هیچ چله ای برایش معنا نداشت گویا کل زندگی و عمرش شده بود چله عبادت و راز و نیاز و مطمئن بود که خداوند بنده ای را که از اضطرار رو به درگاهش می آورد، ناامید بر نمیگرداند چرا که فرموده خداست: "ادعونی استجب لکم..بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را.." و چه خدای مهربانی داریم و چه بنده های غافلی هستیم ما... چند روزی بود که حال زینب از همه بدتر بود، روزها با حالتی افسرده یک گوشه کز می کرد بدون اینکه کوچکترین حرفی بزند و شبها مدام کابوس میدید و با جیغهای بلند و ترسناک از خواب میپرید. شب جمعه بود و دل روح الله بیش از قبل شکسته بود، به زینب اشاره کرد که داخل هال بخوابد تا لااقل بقیه داخل اتاق باشند و کابوس های پایان ناپذیر زینب، آنها را تحت تاثیر قرار ندهد و خودش در کنار زینب مشغول ذکر و عبادت بود که... زینب تشک خوابش را در کنار سجادهٔ پدر پهن کرد، همانطور که به توصیه پدرش متکا را رو به قبله میگذاشت تا بخوابد گفت: _بابا! طوری شده که دیگه میترسم بخوابم، توی خواب مدام سایه های سیاه دنبالم میکنن، موهام را میکشن، با چنگالهاشون بهم حمله میکنن و تا بیدار میشم واقعا حضورشون را توی خونه حس میکنم و اون ترس بیشتر و بیشتر میشه زینب روی تشک دراز کشید و زیر لب گفت: _گاهی آرزو می کنم کاش به دنیا نیومده بودم. روح الله که قلبش از شنیدن این حرف آتش گرفته بود، خودش را کمی جلو‌ کشید، دست سرد زینب را توی دستش گرفت و گفت: _دختربابا! چیزی برای ترسیدن وجود نداره، فراموش نکن ما ، اشرف مخلوقاتیم و اومدیم به این دنیا تا ثابت کنیم ما خداییم، تا ثابت کنیم که قدرت روحی ما برگرفته از روح خداست و خیلی راحت میتونیم با توکل به خدا، شیاطین را شکست بدیم. زینب دست گرم پدر را در آغوش گرفت و همانطور که بوسه ای از اون میچید گفت: _چقدر الان احساس آرامش میکنم، مثل آرامشی که فقط سر نماز به من دست میده و با زدن این حرف چشمانش را بست و بر خلاف همیشه خیلی زود به خواب رفت. روح الله قران را برداشت کنار زینب نشست و شروع به تلاوت آیات قران نمود و هر از گاهی، نگاهی به زینب میکرد و خیلی عجیب بود، انگار زینب کابوس نمیدید و در خواب به جای جیغ کشیدن، لبخند میزد..