eitaa logo
خواندنی های سرو
141 دنبال‌کننده
124 عکس
47 ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطره‌ی هم‌کشیکی (1) معرفت امام به اين فكر بود كه اگر زائري از او سؤال كند "زيارت با معرفت يعني چي؟" درجوابش‌ چه بگويد. هنگام عصر، با شتاب از ورودي بست شيخ طوسي وارد حرم مطهّر مي‌شد تا خود را براي كشيك شب، به دفترشان برساند. ناگهان، انگار كه تازه از خواب بيدار شده باشد، به‌يادش آمد كه همه‌ي گرفتاري‌هايش را با كمك خود آقا بر طرف ساخته، حالا چرا براي رفع اين مشكل كه مربوط به زائرين هم هست دست به ‌دامن آقا نشود؟ از همان‌جا نيازش را با آقا درميان گذاشت و عرض كرد: " آقا جان ما امشب مي‌آييم كه به زائرين شما خدمت كنيم. شما هم كه خدمت هيچ‌كس را بدون پاداش نمي‌گذاريد. پس لطف كنيد در ازاي خدمت امشب ما، اندكي معرفت ما را نسبت به خودتان بيشتر كنيد." نزديكي‌هاي ساعت دوازده شب بود كه هنگام خدمت، با زائري هم‌صحبت شد. اوكه خودش را اهل سنندج وشفا يافته‌ي دست كرم آقا علي‌بن موسي‌الرّضا علیه‌السّلام معرّفي مي‌كرد. پرسيد: - چطوري مي‌توانم كف صحن را جارو كنم؟ وقتي از او پرسيد كه اهل سنّت است يا شيعه. پاسخ داد: - بهر حال پيرو قرآنيم و دوست‌دار اهل‌بيت. با اين پاسخ معلوم شد كه از اهل سنّت است. پس از صحبت‌هاي طولاني و بيان بيماري و توسّلش به امام رضا علیه‌السّلام و چگونگي شفا يافتنش به دست مبارك امام مهرباني‌ها، به عنوان آخرين كلام اين جمله را گفت: "من فقط همين را مي‌دانم كه ائمّه سلام‌الله عليهم به همه‌ی مردم، از هردين و مذهبي كه باشند، نظر لطف دارند مگر كساني كه با آن‌ها سر كينه و عناد دارند." آخرين جمله‌ي زائر سنندجي همان چيزي بود كه او از آقا درخواست كرده بود، " معرفت امام". علاوه براين او اين را هم ياد گرفت كه اگر مي‌خواهد معرفت ائمّه را بفهمد باز هم بايد به درِ خانه‌ي آن‌ها رفته و ازخود‌ آن ها ياد بگيرد. آن شب را تا صبح شور و حال عجيبي داشت. انگار تمام شب را در ميان فرشتگان پرواز مي‌كرد و دلش مي‌خواست همه‌ي زائرين براي رفع مشكلاتشان نزد او مي‌آمدند و او هم با تمام وجودش به آن‌ها خدمت مي‌كرد.
خاطره‌ی هم‌کشیکی (2) اشكبار هر وقت كسي به او مي‌گفت: خوشا به حالت! اشك‌هايش جاري مي‌شد. همه از اين موضوع تعجّب مي‌كردند. ديگران فكر مي‌كردند كه او عادت كرده كه دايم صلوات بفرستد. ولي براي خود او قضيّه متفاوت بود. قضيّه از آن‌جايي شروع مي‌شد كه روزي در حين ورود به حرم مطهّر امام رضا علیه‌السّلام چشم‌هایش به پارچه‌نوشته‌ي روي ديوار مقابل دوخته شد. جمله‌اي كه در آن نوشته شده بود، حال او را دگرگون كرد. امام رضا علیه‌السّلام: "هر کس نتواند کفاره‌ی گناهانش را بپردازد، بر محمد و آل محمد بسیار صلوات فرستد زیرا صلوات گناهانش را کاملا از بین می برد." عیون اخبارالرضا علیه السلام / ج1/ص294 تا آن‌روز هيچ فكر نكرده بود كه شايد گناهي هم كرده باشد. نمازش رابه موقع مي‌خواند، روزه‌اش را مي‌گرفت، كار به كار كسي نداشت و از زماني هم كه صاحب درآمد شده بود طبق احكام شرعي وجوهاتش را مي‌پرداخت. آن روز، با ديدن اين حديث، نگاهش به عمق آسمان دوخته شد و ذهنش به عمق زندگيش. يك مرتبه به خودش گفت: "يعني هيچ‌وقت نشده كه در زمان دانش آموزي سر كلاس درس، حرفي زده باشم كه باعث شده معلّم از آموختن يك كلمه به دانش‌آموزان كلاس باز مانده و به همين سبب يك دانش آموز از زدن يك تست در كنكور محروم شده و به خاطر همان يك تست مجبور شده به شهرستانی دوردست افتاده و هزينه‌ي بيشتري به خانواده‌اش تحميل كرده باشد؟ اگراين اتّفاق افتاده باشد كه من مديون آن جوان و خانواده‌اش هستم و اين دَين‌كه نمي‌دانم طلبكارم كيست الأن به گردن من است!" وقتي در زندگي‌اش دقيق‌تر شد، آه از نهادش بر خاست. دوباره از خود پرسيد: "در خانه و خانواده، با برادرها و خواهرها یا با بچّه‌هاي هم محلّي چطور؟" وقتي بيش‌تر فكر مي‌كرد، سرش بيش‌تر احساس سنگيني مي‌كرد دلش تيره و تار مي‌شد. تا بالأخره به‌جايي رسيد كه چشم‌هايش هم سياهي مي‌رفت. امّا روزنه‌‌ي اميدش به جمله‌اي بود كه روي ديوار نصب شده بود. به خود مي‌گفت: "پس هنوز راهي هست! بايد علاوه بر ذكر صلوات در حقّ كساني‌كه طلب‌هاي اين‌چنين از من دارند دعاي خير كنم تا خداي مهربان در ازاي زحمت و خسارتي كه از طرف من بر آن‌ها تحميل شده آسايش و رفاه ديگري نصيب‌شان كند تا بلكه آن‌ها هم از خطاي من بگذرند." اين بود كه هر وقت كسي به خاطر ذكر صلواتش به او مي‌گفت "خوشا به حالت" او به ياد خطاها و گناهان خودش مي‌افتاد و اشك‌هايش جاري مي‌شد.
خاطره هم‌کشیکی (۳) مباهات مثل هميشه از ورودي پاركينگ خادمين قدم به طاق‌نماي صحن كوثر گذاشت. بدون اين‌كه دوّمين گام را بردارد خود را از سر راه كنار كشيد و زير لب زمزمه را شروع كرد.: "اللهمّ انّي وَقَفتُ علي بابٍ مِن اَبوابِ بُيوتِ نَبِيِّكَ ..." بعد دست به‌سينه، مؤدّبانه سلامي‌داد و با سر و وضع كاملاً مرتّب، با وقار ولي با اندكي سرعت به سمت باب‌السّلام حركت كرد. وقتي وارد دفتر كشيك شد با اين‌كه هنوز نيم ساعتي به آغاز ساعت كشيك باقي مانده بود، دوستان هم‌كشيك خود را ديد كه بيشترشان حاضر بودند و سركشيك، يكي، يكي محلّ كشيك‌شان را مشخّص مي‌كرد و آن‌ها هم ذكر بر لب، خدا حافظي مي‌كردند و از درِ دفتر خارج مي‌شدند. وقتي در مقابل سركشيك جهت تعيين ساعت و محلّ كشيك ايستاد، سركشيك سرش را بلند كرد و بدون اين‌كه چشم در چشم وي بدوزد به او نگاه كرد و پس از گفتن "سلام عليكم برادر عزيز" ادامه داد: پاس‌ اوّل تكميل شده بنابراين امروز شما توفيق داريد در پاس دو، خدمت كنيد مي‌توانيد قبل از شروع كارتان، زيارت‌نامه‌اي هم بخوانيد! او پاسخ داد: خدارا شكر. پس از تعيين محلّ كشيك به‌گوشه‌اي از آسايشگاه رفت و جايي را براي نشستن انتخاب کرد. او امروز حسّ و حال ديگري داشت. حس شعف و شادماني، حس سنگيني مسئوليّتي بر دوش‌هاي خود. بايد چكار مي‌كرد؟ در ذهن او اين عبارت‌ها مدام تكرار مي‌شد: " انسان و اين‌همه مقام!، به‌جايي برسي كه خدا و فرشتگان به تو مباهات كنند! آن هم نه با انجام عبادات فردي، ‌بلكه با انجام تكاليف اجتماعي!" خيلي دلش مي‌خواست بداند كه وظايفي را كه امروز بايد نسبت به مؤمنان انجام بدهد چه چيزهايي هستند. اصلاً مؤمنين چه كساني هستند؟ آيا همه‌ي‌مردم مشمول مؤمنين مي‌شوند؟ يا اين‌كه آن‌ها افراد خاصّي مي‌باشند؟ يك چيز برايش مسلّم بود و آن هم اين كه لا اقلّ كساني را كه به عنوان زائر در حرم امام رضا‌ علیه‌السّلام حضور دارند نمي‌شود از صف مؤمنين جدا دانست پس اين‌جا همان جايي‌ است‌كه مي‌شود تحسين خداوند و فرشتگان را برانگيخت. داشت يكي يكي وظايف خدمتي‌اش را در ذهنش مرور مي‌كرد تا در مواجهه با زائرين چيزي را جا نيندازد: " اوّل از همه اين كه زائرين براي زيارت امام‌شان به‌اين‌جا مشرّف مي‌شوند و او هم وظيفه دارد آن‌ها را در اين كار ياري برساند. شايد آن‌ها غريب هستند و هيچ‌ جاي حرم‌ را نمي‌شناسند پس وظيفه‌ي اوست كه هر اطّلاعاتي را كه نياز دارند به آن‌ها بدهد." حالا اين سؤال مطرح بود كه اصلاً خودش همه‌ي اطّلاعات مربوط به حرم را دراختيار داشت. همه‌ي زائرين مي‌خواهند زيارت با معرفت داشته باشند. آيا او مي‌دانست كه زيارت با معرفت چيست؟ معرفت امام يعني چي؟ از كجا بايد اين را ياد بگيرد؟ از زندگاني امام رضا علیه‌السّلام چه مي‌دانست؟ اگر زائري در‌باره‌ي امام رضا علیه‌السّلام سؤالي مي‌كرد مي‌توانست پاسخش را بدهد؟ چنان غرق در سؤالات فرضي زائرين بود كه از گذشت زمان هيچ خبري نداشت. ضرب‌آهنگ ساعت حرم سه بار پي‌در‌پي به صدا در‌آ‌مد و از نزديك شدن سر ساعت و آغاز كشيك خبر ‌داد. او درحالي‌كه بيش از پيش در انديشه فرو رفته بود، يك‌بار ديگر، اين جمله در ذهنش تكرار شد: " هر کس وظائف خود را نسبت به مؤمنين انجام دهد خداوند و فرشتگان به او مباهات می‌کنند." و از جاي خود برخاست، خدا را سپاس‌گزاري كرد كه در راستاي فرمايش مولايش به انديشه فرورفته و راه نوي را در پيش روي خود يافته كه انشاءالله به وعده‌گاه ولي‌نعمت خود خواهد رسيد.
خاطرات هم‌کشیکی (4) صبر خادمي زایر جوان: چي صبر و حوصله‌اي دارند اين‌ها! دوستش: راست ميگي والله! زایر جوان: اين همه پرس‌و‌جوهايي كه ما كرديم اگر من خودم به‌جاي ايشون بودم عذر خواهي مي‌كردم و خلاص! ولي ايشون مثل يه پدر صبور كه مي‌خواد دانش عمومي ‌بچّه‌شو بالا ببره، ايستاد و به همه‌ي پرسش‌هاي ما با دقّت تموم پاسخ داد! دوستش : آره! ولي حتماً براي اين كارشون پول خوبي هم مي‌گيرَن. زایر جوان: پول؟ فكر نكنم! اينا همه شون افتخاري خدمت مي‌كُنَن. دوستش: تو اين دور و زمانه ديگه كسي بدون پول كار نمي‌كنه! حتّي بعضي‌ها پول هم مي‌گيرن ولي كار هم نمي‌كنن! ميگي نه؟ حاضرم شرط هم ببندم! زایر جوان: كه چي؟ دوستش: كه اين‌ها همه شون پول كلاني مي‌گيرند! زایر جوان: شرط بستن نمي‌خواد! از يكي‌شون مي‌پرسيم! ميگي نه؟ من الأن ميرم و از همون آقايي كه همون لباس و همون نشان را داره مي‌پرسم. دوستش: برو بپرس! زائر جوان تهراني كه مستطيل موهاي بين لب‌ پايين و چانه‌اش كه از تاراج ريش‌تراش در امان مانده بودند سنّ وي را حدود بيست سال نشان مي‌داد، با زيركي به خادمي‌كه چوب‌پر رنگارنگش را به سينه چسبانده بود نزديك شد و در حالي‌كه دست راست خود را به سينه گذاشته و كمي‌هم خم شده بود مؤدّبانه گفت: سلامٌ عليكم. خادم: عليكم‌السّلام، برادر عزيز! خوش آمديد، زيارت قبول! زایر جوان: قبول پروردگار باشه! ببخشيد، ميشه سؤالي از شما بكنم؟ خادم: خواهش مي‌كنم! البتّه! ما درخدمت شماييم! هر سؤالي داريد بپرسيد. زایر جوان: ببخشيد! ممكنه فضولي هم باشه. اين‌جا، به خادمين حقوق هم مي‌دهند؟ خادم: نَخير! خادمين بارگاه آقا علي‌بن موسي الرّضا علیه‌السّلام افتخار مي‌كنند كه به زائرين عزيزي مثل جناب‌عالي خدمت مي‌كنند. حالا چطور شد كه چنين سؤالي به ذهنتان رسيد؟ زایر جوان: راستش را بخواهيد بدونيد، ما قبل از شما به يكي از خادمين برخورد كرديم و سؤالات زيادي از ايشون پرسيديم. ايشون هم با صبر و حوصله به تمام پرسش‌هاي ما با خوشرويي پاسخ دادن. اين بود كه فكر كرديم شايد پول زيادي مي‌گيرن كه اين‌همه صبورانه و با خوشرويي جواب مثل ما‌هارو ميدَن! خادم: نه! مسأله‌ي پول نيست! خادم ميان‌سال، لب‌هايش را به گوش چپ زائر جوان نزديك کرد و نجوا كنان ادامه داد: مسأله اين است كه مولايمان امام رضا علیه‌السّلام فرموده " از نشانه‌هاي فهم ديني، حلم و علم است." حلم يعني صبوري، علم را هم خودت بهتر از من ميدوني كه چيه! زائر جوان عذر خواهي كرد و مانند كسي‌كه دسته گلي هديه گرفته باشد با شادماني، تشكّر و سپس خدا حافظي نموده و به طرف دوستش حركت كرد. لب‌هاي خادم به زمزمه در آمد " الحمد لله ربّ العالمين" بعد صفحه‌ي اِل‌سي‌دي آسايشگاه‌شان در نظرش مجسّم شد كه با فواصل معيّن چشمك مي‌زد و با هر چشمك آن، جمله‌ي جديدي مردمك چشم خادمين حاضر در خوابگاه را نوازش مي‌داد. سرآمد همه‌ي آن جمله‌ها، همين حديث زيبا بود: امام رضا علیه‌السّلام: "از نشانه‌هاي فهم ديني، حلم و علم است."